جلسه دوم : اعراب و اقسام پنجگانه آن
مجموعه جلسات «علم نحو» سفری است از ساختار تا معنا؛ جایی که زبان عربی نهتنها ابزار سخن، بلکه کلید فهم قرآن میشود. این مجموعه با نگاهی زنده و عمیق، قواعدی چون: فاعل، مفعول، حال، حروف و … را از قالب دستور زبانی خشک بیرون میآورد و در بستر معنا، بلاغت و تفسیر مینشاند. در این جلسات، نحو به زبانی برای کشف لایههای پنهان آیات بدل میشود و نشان میدهد که چگونه هر حرکت، اعراب و واژه در قرآن حامل اندیشه و الهام است. اگر میخواهی نحو را نه فقط بیاموزی، بلکه درک کنی، این مسیر تو را از دانستن تا فهمیدن میبرد.
پنج نوع اعراب در نحو عربی
مرفوعات و نواسخ را بشناسیم
یازده منصوب همیشگی نحو
نقش قرآن در آموزش ادبیات عرب
اعراب محلی و نیابتی در نحو
منادا؛ نغمه خطاب در دعاها
از مفعول تا تمییز در نحو
ممیز عدد در قرآن چگونه است؟
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربالعالمین و صلیالله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنةالله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یومالدین.
ربِّ اشرح لی صدری و یسّر لی امری وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی.
خب، اول یک فاتحه برای مرحوم آیتالله محقق تهرانی بخوانیم. بسمالله الرحمن الرحیم...
ما جلسه قبل نحو را سعی کردیم در یک نگاه کلی، در حد فهرست، بگوییم تا بعد وقتی وارد مباحث قرآن میشویم بتوانیم هرجا که رسیدیم، مدام برگردیم به این مطالب، مراجعه کنیم و اینها را باز کنیم. کلمه «الرحمن» که میخواهیم وارد بشویم، وقتی گفتی "مبتدا مرفوعه چون مبتداست"، این باید اصلاً خود مرفوعات اول روشن باشد، مبتدا روشن باشد، خبر روشن باشد، بحث اسناد روشن باشد، یک سری مباحث روشن باشد. کلیتش را بگوییم، بعد در جزئیاتش، در مباحث، قشنگ مانور بدهیم. دیدگاه کلان بخشی از نحو را بگوییم. تقریباً نصف نحو را جلسه قبل گفتیم؛ چون برخی عزیزان تشریف نداشتند، امروز دوباره اشاره سریع به آن بحث که جلسه قبل داشتیم میکنیم و بحثها را انشاءالله ادامه میدهیم. بنا بر این است که انشاءالله، اگر خدا بخواهد، بتوانیم این جلسه کل نحو را تمام بکنیم. در یکی دو جلسه کل صرف را تمام بکنیم، بعد دیگر برویم فقط در قرآن و تمرین بکنیم.
بحثها با هم خلط نشود. یک سری مباحث نظری است و یک سری بحثها هم هست تجربی و عملی. اینها را اگر قاطی شود، آدم مشکل پیدا میکند. یک سری چیزها را آدم باید ساختارش را بشناسد. کسی که میرود پزشک بشود، مثلاً طرف میخواهد چشمپزشک بشود، اول یک دور آناتومی کل بدن را در چند ترم به او یاد میدهند. خب، این چشم در سر است، این سر به بدن ربط دارد. انواع و اقسام رگهایی که در بدن هست، سیستم اعصاب، آشنایی کلی داشته باشد، بعد جزئی و تخصصی میآید در بخشی از بدن آشنایی پیدا میکند. اگر از همان اول، بسمه تعالی، «دو تا چشم داریم، یکیاش این است: قرنیه، عدسیه، شبکیه، فلان فلان فلان»... دارم هنگ میکنم. مرتبهای است! ما اول صرف و نحو را باید کامل از این جهت بررسی بکنیم، بعد بیاییم در جزئیاتش انشاءالله وارد بشویم.
گفتیم که ادبیات عرب متشکل از دو تا جزء کلی است: یکی کلمه، یکی کلام.
کلمه: «لفظٌ موضوعٌ مفرد». لفظ، اولاً، جزء دوال اربعه نیست: خط و اشاره و عقود و فلان و اینها. تابلو نشان بدهی، اینها لفظ نیست. لفظ آنی است که از دهان بیرون بیاید. بیرون بیاید، دوباره کلمه نیست. باید وضع شده باشد. تازه وضع هم شد، باید مفرد باشد. این میشود کلمه.
کلام: «لفظ المفید بالاسناد و لا یتأتی الا باسمین او باسما و فعلا». طبق تعریف مرح... این کلام متشکل از دو تا کلمه است: یا یک اسم با یک اسم، یا یک اسم با یک فعل. کلام خاصیت شیعه را دارد.
ما در علم نحو با کلمه و کلام کار داریم. در علم صرف فقط با کلمه کار داریم، با کلام کار...
در علم نحو از دو جهت با کلمه و کلام کار داریم: با کلمه از جهت آن حالت اعرابیاش، حالتی که آخر کلمه قرار میگیرد، مرفوع میشود، منصوب میشود، مجزوم میشود؛ با کلام از جهت ترکیب اینها با همدیگر، کی فاعل است، کی فعل است و نقششان. اینها میشود کلمه و کلام.
در علم صرف فقط با کلمه کار داریم، در غیر از حالت اعرابی، یعنی فقط با آن حرکت آخرش کار... با بقیه چیزهایش کار داریم و چرخاندن این کلمه به کلمات دیگر.
***
تعریفی که از کلمه فرمودید که «مفرد باشد»، چرا مفرد است؟
مفرد ماده دارد. یکی ترکیب تخصصی... انشاءالله.
کلمه سهبخشه: اسم و فعل و حرف. اینها توضیحاتش را دادیم.
اسم چند تا نشانه داشت. هر سه تا کلمه، اگر معنای مستقل داشته باشد، زمان هم داشته باشد، میشود فعل. اگر معنای مستقل داشته باشد، زمان نداشته باشد، میشود اسم. نه معنای مستقل، نه زمان، میشود حرف.
علامتهای اسم گفتیم: جر و تنوین و ندا و لام و تثنیه و جمع.
علامتهای فعل: قد، تای تأنیث، سین، سوف، عرض کنم که لم و تای فاعل یا یای مخاطبه نون تأکید. بله. انشاءالله حل میشود. انشاءالله.
حالتهای اعرابی را گفتیم: اول خود اعراب را گفتیم. «عامل بیاید و تحت تأثیر این عامل واقع بشود. حرکت آخرش را بدهد به این عامل، یعنی اینکه بگوید این عامل برای من تعیین تکلیف بکند.» این کلمه «علی» میگوید الان اینجا عامل فعل سر من آمده، به من فاعلش میشوم. آنجا مفعول به میشوم، آنجا مضافالیه میشوم، اینجا منادی میشوم، اینجا چه میشوم! حالتهای مختلف را میگیرد و اعرابش را هم ظاهر میکند. این میشود کلمه معرب.
یک وقتی اصلاً هیچ... هیچ وقت هیچ حالتی را نمیگیرد. این میشود مبنی.
یک وقتی حالت را میگیرد، تنوین نمیگیرد. این میشود غیرمنصرف.
اینها همش توضیحاتش انشاءالله خواهد آمد. اینقدر عرض کردیم جلسه قبل، اینقدر این بحثها تکرار بشود تا دیگر دوستان خسته بشوند. روشن بشود، کاملاً حل بشود. انشاءالله.
حالتهای اعرابی که همان اعراب چهار تا چیز بود: رفع و نصب و جر و جزم.
رفع و نصب اسم و فعل، جر مخصوص اسم، جزم مخصوص فعل.
حالتهای غیر اعرابی هم که گفتیم برای علم صرف است. حالت غیر اعرابی: مهموز بودن، صحیح بودن، معتل بودن، مضاعف بودن، سالم بودن. چیزهایی که واقع میشود.
اعراب را گفتیم که پنج تا... پنج نوع اعراب داریم. بحث مهمی است. مینویسم چون باهاش امروز کار داریم.
نوع اول: لفظی.
نوع دوم: تقدیری.
نوع سوم: محلی.
نوع چهارم: نیابتی.
سلام علیکم.
نوع پنجم: بدلی است یا تبعی؟ تبعی بهتر است. تبعی.
دوتای اول را جلسه قبل توضیح دادیم. اعراب لفظی خوب کلمات است. برخی کلمه «علی» که گفتیم، برخی هیچ وقت ظاهر نمیکند ولی میپذیرد. پذیرفتن یک چیز، ظاهر کردن یک چیز. مثل کلمه «موسی». کلمهای که الف مقصوره دارد، الف ممدوده، منقوص... توضیحاتش همه خواهد آمد. مثل موسی. موسی تو هیچ حالتی ظاهر نمیکند. رفع، نصب، جر، همیشه موسی است.
اعراب محلی را یک اشارهای کردیم. البته توضیحش را دادیم. گفتیم کلمهای که مبنی باشد یا جمله باشد، جایی اعراب نمیپذیرد. ولی اگر یک رب جایی میآمد، قبول میکرد. درست شد.
«ذلک الکتاب لاریب فیه». این «ذلک» مبنی است. اگر جای «ذلک» یک چیز دیگر میآمد، آن چیز معرب بود، آن معرب چه اعرابی میگرفت؟ مثلاً رفع میگرفت. به این «ذلک» هم اعراب رفع میدهیم، ولی اعراب محلی. برای کلمه محلی. رزقنا الله و ایاکم.
این از اعراب. گفتیم اعراب محلی خاصیتش در دو جاست: یکی در بحث عطف، یکی هم در بحث بدل و عطف بیان و اینهاست. یکی عطف به حروف. همه اینها اعراب تبعی است. کلمهای که اعراب محلی دارد، خودش خاصیت ندارد. اعراب محلیاش برای ما از این جهت که آن اعرابی که میخواهد یک کلمه دیگر از این بگیرد چیست؟ آن برای ما خیلی مهم است. «ذلک الکتاب» مثلاً و «علی» یا «علی» یا «علی». این عطفی که میخواهد بشود به آن «ذلک» چیست؟ باید بگیرد. این خیلی مهم است.
در آیات قرآن، اونی که آدم را گیر میاندازد گاهی همین است. «سوره الرحمن» میرسیم، یک جاهایش واقعاً میمانیم. «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ». بابا «کُلَّ یَوْمٍ»! «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» نصبش به چیست؟ میچلاند آدم را. در بحثهای نحوی. قرآن هم خیلی واقعاً یک جاهایش پدر در میآورد. حول و حوشگیر میکند، کم میآورند. خب ما مینشینیم دور همدیگر و یک سری بحثهایی که خیلی ربطی ندارد، مغنی و از این جور چیزها میخوانیم و از کجا نازل شده، بلد نیستی اینها را بخوانی، اشعار کی و اینها. به قرآن که آدم میرسد، میماند. زمخشری و اینها آمدند اینجا لنگ انداختند. خود سیبویه و خیلی ادباء. خلاصه اعراب محلی خاصیتش در اعراب تبعی است. اینم از این عطف بیان و بدل. منادای تنها هم خاصیت دارد.
اعراب نیابتی و اعراب تبعی را انشاءالله امروز توضیح...
اعراب تقدیری به مواضعش را گفتم جلسه قبل یا نه؟ خیلی رفع و نصب و جر و جزم نگفتم ها!
بحثمان جلسه قبل به کجا رسید؟ حواسم نبود. گفتیم خیلی... که روشن است، گفتیم معرب: رفع و نصب و جر و جزم. این طرفش: ضم و فتح و سکون. اینها مبنای بیانش.
نوع اول از مرفوعات را گفتیم. چهار نوع این طرف بنویسم.
یکی: همیشه مرفوع.
یکی: همیشه منصوب.
یکی: همیشه مجرور.
اغلب منصوب: گاهی هم غیرمنصوب.
این چهار تا «همیشه مرفوع» چهار تا چیز بود. چیها بود؟
جلسه قبل توضیحش را دادیم. گفتیم که سر مبتدا و خبر «نواسخ» میآید. دیگر آن رفعی که در کلام هست، مال عامل ابتدائیت نیست، مال عامل ناسخ است. این عامل عوض میشود.
نواسخ را گفتیم:
افعال ناقصه که چیها میشود: «کان» و اخواتش.
حروف مشبهه بالفعل: «انّ» و اخواتش.
افعال مقاربه: «کاد» و اخواتش.
افعال مدح و ذم: قلوب، اخواتش... افعال قلوب
«ما» و «لا»ی شبیه به «لیس» و «لا»ی نفی جنس.
این شش تا را جلسه قبل به عنوان نواسخ گفتیم. درش ابهامی اگر نیست... رَد کردیم.
پس اینها جزو آنها نیستند؟
چون اینها فعل نیستند. آنها فعلاند. افعال ناقصه. اینها چون فعل نیستند، حرفاند ولی شباهت دارند به «لیس» از جهت عملشان. بله بله.
میرسیم سراغ منصوبات. آنهایی که همیشه منصوبند. اعراب... آره، انشاءالله این بحثها که کامل حل بشود، آخرش به نیابتی و تبعی میرسیم، چون نیابتی از همش مهمتر است و سختتر هم است. تبعی که ساده است. الان در بحثی که ما داریم، تبعی خیلی گیری ندارد. نیابتی که خیلی پیچ و خم دارد. تقریباً یکی از بخشهای مهم اعراب است. اگر بشود گفت مهمترین هم همان بحث اعراب نیابتی است که خیلی کاربرد دارد.
منصوبات اینجا بنده ۱۱ تا نوشتم. ما سعی کردیم که اقوال و اینها را خیلی وارد این بحث کلی که داریم نکنیم. چیزهایی که حالا اختلافی است... خب، منصوبات شاید شما تا ۱۷ و ۲۰ تا هم بتوانی ذکر بکنی از کتابهای مختلف در بیاوری. اونی که حالا اصلی است و یقینی و فعلاً ما بهش نیاز داریم در آن برد کلی که داریم میخوانیم، همین چند تا را داریم. بعداً اگر چیزی باشد سر وقتش و محلی که لزوم دارد، آنجا یک اشارهای.
آنهایی که همیشه منصوبند، ما اینجا ۱۱ تا چیز را داریم:
۵، ۶ تا اسم مفعول هستش.
مفعولٌ به، مفعولٌ له، مفعولٌ فیه، مفعولٌ معه، مفعولٌ مطلق.
دو تاش هم که خیلی دوستان علاقه دارند: حال و تمییز.
اینم از این دو تا.
منصوب به نزع خافض.
تهدید.
اختصاص.
۱...اقراء.
تهدید.
چند تا شد آقا؟ ۲،۴،۶،۸،۱۰،۱۱.
امروز صبح یک اتفاق جالبی افتاد برایم بگویم. اول بحث، برکت داشته باشد انشاءالله.
اقراء.
؟ ...بله، قبر یکی از علما بود ما خیلی میرفتیم. یک چند وقتی نرفته بودیم. یک وقتی رفتیم دیدیم یک نوجوان را کنار ایشان دفن کردهاند. خیلی قیافه آنچنانی و دماغ عمل کرده و چه میدانم انگشتر آنچنانی و مو... قیافههای خیلی هچل هفت...
من خیلی تعجب کردم اینجا قبر این عالم، یک همچین جایی، این آقا را برداشتند دفن کردند. این اصلاً... امروز صبح یک مغازهای رفتم دیدم عکس این بچه را زده بودند آنجا. بعد پرسیدم که آقا این چی بود و اینها؟ گفتش که آره این بچه شریک ماست و این... خیلی روایتی درسآموز بود. بچهای که حالا مثلاً با آن تیپ و قیافه و اینها... گفتم چی شد از دنیا رفت؟ تصادف کرد؟ سرطان داشت؟ مغزی شد؟ بچه ۱۷ ساله... از پله بیفتد بمیرد! یعنی این دنیایی که بچه ۱۷ سالهاش از پله بیفتد بمیرد، مفت نمیارزد که آدم میخواهد دل ببندد و اجرایش کار بکند و هدفش بشود. و این دیگر اوج خاک بر سری است. به خاطرش برود معارف دین یاد بگیرد. خیلی جالب است. دین یاد بگیرد که بیاید بفروشد! خدا عاقبت ما را به خیر کند.
اولین نوع از مفعولٌ به که منصوب است: «قَتَلَ داوودُ جالوتَ». مثال دیگر. انشاءالله همه قرآنی. از این مثالهای رایج بیخاصیت، «ضَرَبَ زیدٌ عمرًا». مفت نمیارزد! آره. همش کتککاری و کتککاری. بیخاصیت! باز اگر بگویی مثلاً «ضَرَبَ علیٌّ معاویةَ».
«قَتَلَ داوودُ جالوتَ». این «جالوتَ» مفعولٌ بهّ است.
هر کدام شرایطی دارد، ویژگیهایی دارد، اختصاصاتی دارد. بعداً انشاءالله توضیحات...
مفعولٌ له. مثل: «الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَٰلَهُمُ ٱبۡتِغَاءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ وَتَثۡبِیتًا لِّأَنفُسِهِمۡ». چقدر این آیه زیباست! «مَثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَٰلَهُمُ...» از این دستمال توالتها یک دانه برداریم ما.
«یُنفِقُونَ أَمْوَٰلَهُمُ ٱبۡتِغَاءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ وَتَثۡبِیتًا لِّأَنفُسِهِمۡ». اینهایی که میگویند آقا چکار کنیم ثبات قدم داشته باشیم؟ خیلی ما از این ور به آن ور، این شاخه به آن شاخه میپریم. دواش در این آیه است: آنهایی که انفاق میکنند اموالشان را... این «مفعولٌ له» همیشه معنای «به خاطر» میدهد. یک خاطره باید ؟ ...آن کلمهای که منصوب است را باید این را به خاطرش بیاوری. «ابْتِغَاءَ» طلب کردن، ترجمه بشود: به خاطر طلب کردن رضایت خدا و به خاطر ثابت کردن نفس خودشان. یعنی انفاق خاصیتش این است: آدم تثبیت میکند نفس را، تثبیت میکند، ثبات قدم به آدم میدهد.
انفاق هم خب انواع و اقسام شاخهها دارد و در هر زمینه آدم در آن بخش اگر انفاقی، هزینهای در راه خدا داشته باشد، آنقدر که دستش آمد و باور پیدا کرده، برایش تثبیت میشود. این از عجایب قرآنی.
***
این سوره بقره ۲۱۶ هم «تثبیتاً» هم «ابْتِغَاءَ» جفتش مفعول له است؟
یک لطفی در این دو تا هست. بعداً اشاره میشود. اصولی و تحصیلی که بعد انشاءالله.
**
سومی: مفعولٌ فیه. «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ...» بقیهاش چیست؟ دین. نکن! آها!
این مفعول له... بعضی وقتها اهل علم میخوانند. «أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ». «أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ». این «الْیَوْمَ» مفعولٌ فیه است. شما از این به بعد هرجا منصوب دیدی در هر کلام، سریع یکی از این ۱۱ تاست: مفعولٌ به، مفعولٌ فیه، مفعولٌ له، مفعولٌ مطلق. سریع آدم یک خرده که تمرین میکند، دیگر سرعتش خیلی میرود بالا. تا نگاه میکند میفهمد. هرچی منصوب بود، اول از همه اینها.
یک وقتی چیزهای دیگر است، ممکن است خبر نواسخ باشد. ممکن است چیز دیگر باشد.
۲۶۵ «بُشْتُیَّ» نخواندم.
توضیحاتش میآید. بعد باید ظرف بشود: ظرف زمان، ظرف مکان. «الْیَوْمَ» ظرف زمان. انشاءالله در خود آیات تک تکش بحث میشود.
مفعولٌ معه. متن قرآن نداریم. البته اختلافی است. یکی دو تا آیه را برخی میگویند هست ولی این حدیث امیرالمؤمنین به کمیل: «سؤال کرد: یا امیرالمؤمنین، ما الحقیقه؟ حقیقت چیست؟ حضرت فرمود: مالک و للحقیقه. به تو چه؟ حقیقت چیست؟» ور ور شروع کردند توضیحات در مورد حقیقت دادن و آخرش فرمودند که: «فاطفئ السراج فقد طلع الشمس.» «شمع را خاموش کن، آفتاب زد.» حالا برخی گفتند یعنی چه؟ یعنی بحث را تمام کن، صبح شد، یا نه، دیگر عقل را تعطیل کن، به وحی رسیدی! این حالا توضیحاتش دیگر عرفا خیلی بحث کردند. روایت حقیقت: «مالک و للحقیقه». «تو حالا ما حقیقتاً» میگیریم معنای مفعول معه. «مالک و الحقیقه» «تو را با من و با حقیقت چه کار؟» مفهوم... اگر تو عطف، میشود دیگر عطف به آن «لک» میشود و عرض کنم که آن حالا مبتدایی که در تقدیر میگیرد، «ما شانک» مثلاً و الحقیقة.
مفعولٌ مطلق. «کَلَّمَ اللَّهُ مُوسَىٰ تَکْلِیمًا». این آیات را میخوانیم آقا، راحت هم رد میشویم. یعنی واقعاً برای خود من این مثالها فرقی نمیکند آیا قرآن باشد یا اشعار مثلاً فلان از بیت، ولی یکی که در عالم است، در فضاست، این آیه را که میخوانی، «کَلَّمَ اللَّهُ مُوسَىٰ تَکْلِیمًا»، این میرود فضا. «خدا با موسی حرف زد، حرف زدنی، سخن گفتنی.» حالا برو در کفش که چی گفته. این «تَکْلِیمًا» مفعولٌ مطلق.
منصوب به نزع خافض. حالا بگوییم این حال، چون خیلی دوستداشتنی است. این آیهای که معاویه علیهاللعنة و الهاویه ازش سوءاستفاده کرد: «وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانًا». شاید مثال ما کدامش است؟ مظلومانه یا سلطانا؟ «مظلوم». این «سلطان» به خاطر افعال تصویری و قلوبی است. این جور شده.
این آیه را در مورد عثمان گفتند که مظلوم کشته شده. ما باید انتقام خونش را بگیریم. حالا از کی؟ از امیرالمؤمنین. کدام امیرالمؤمنین؟ همان که تا حالا سه بار یا چهار بار جان عثمان را نجات داد. اینهایی که آمدند کشتند، آمدند انتقام گرفتند. از عجایب تاریخ.
«وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا» «کسی که کشته شود در حالی که مظلوم است». «فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانًا».
«در حالی که مظلوم است».
تمییز. «لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا». «برای اینکه بیازماید کدام از شما زیباتر است». از چه جهت؟ از جهت عمل. «أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا».
اختصاص حافظ هم بگوییم. وقت داریم. «وَ اخْتَارَ مُوسَىٰ قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا». منصوب به نزع خافض.
یک حرف جرّی بوده افتاده. این «اخْتَارَ مُوسَىٰ مِنْ قَوْمِهِ سَبْعِینَ رَجُلًا» بوده. «من»ش افتاده، ترک گناه کرده، منصوب شده. «سَبْعِینَ رَجُلًا». وقتی حرف جرش افتاده، منصوب شده.
منصوب اختصاص. آیهای که ما خیلی دوستش داریم: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا». شاید مثال... اون کدومش است؟
در اختصاص: «أَهْلَ الْبَیْتِ». خدا اراده کرده که از شما رجس را دور کند. مخصوص شما اهل بیت. اهل بیت: همین «اختصاص»، یعنی اختصاص میدهد به شما. بقیه... فقط شماها. نه نه، این یک حالت التفاتی توش است. یعنی انگار تو یک جمع نشستیم میگوییم که آقایان گوش بدهند. تهرانیا با شمام. «ما اراده کرده از شما بردارد، شما اهل بیت را میگویم!»
آیات در مورد همسران اهلبیت است، همسران پیغمبر است. اصلاً کلاً این نسل، همه این قوای این آیه به همین نصب اهلالبیت است. همه تکیهاش. اینکه این آیه به اهلبیت برمیگردد به همین نصبش است. خاصیت ادبیات این است ها! یکدفعه یک نصب میآورد، یک مبنای اعتقادی از توش در میآید.
یک آیهای هست در قرآن، اگر مرفوع بخوانی کافر میشوی، منصوب بخوانی مسلمان.
کدام آیه؟ کفرت... روزهات باطل میشود. آفرین!
در سوره توبه: «إِنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ». اگر «رسولُه» را مرفوع بخوانیم، مسلمانی.
با نصب «وَرَسُولِهِ»، اگر بخوانی، کافر میشوی. روزه هم اگر باشی، روزهات ...بگو!
«خدا بری است از مشرکین و رسولش.» خب، یعنی چی؟ از مشرکین بری است و رسولش؟ یا نه، خدا و رسولش از مشرکین بریاند؟
۲۶۸ بخشش لازم نیست. ادامه... کلاً معنا عوض میشود.
اقراء. اقراء در نهجالبلاغه زیاد است. خصوصاً در وصیت امیرالمؤمنین.
«اللهَ اللهَ فِی الْیَتَامَىٰ». من دیگر چون پایین است نمیتوانم خیلی خوش خط بنویسم. ببخشید.
پرچم بالایم هم که بود، خیلی... «اللهَ اللهَ فِی الْیَتَامَىٰ».
«خدا را خدا را»، درباره یتاما. این جوری ترجمه میکنیم. مراقب خدا باشید. اغراق. تشویق و اینها. «اللهَ اللهَ فی الأیتامِ» یا «فی الایتامی».
«اللهَ». خود اغراق، اقراء برای تشویق است. به خاطر خدا، به خاطر خدا...؟ مبالغه
نه، این تشویق به خود عمل است. یک خطبه امیرالمؤمنین دارند، خیلی فوقالعاده. تک تک کلمات: «نهایتَ نهایتَ، الإستِقامَ الإستِقامَ». خیلی زیباست. مرحله به مرحله. «عملَ عملَ، نهایتَ نهایتَ، یعنی با سرانجام برسان، استقامتَ استقامتَ.» مرحله به مرحله حضرت توضیح میدهند. خیلی زیباست که صفای حائری، که آن بچهای که گفتم کنار قبر صفایی دفن است، کتابی در شرح این خطبه دارد. انشاءالله. بله.
خب، تحدیر. این روایت فوقالعاده محبوب آقایان است: «إِیَّاکَ وَ مُشَاوَرَةَ النِّسَاءِ». این «مشاورَةَ النّساءِ» منصوب. هم «إِیَّاکَ» هم «مشاورَةَ» جفتش به تحدیر است. «مبادا» معنا میدهد: «مبادا با زنان مشورت کنی!»
این در نامه ۳۱ نهجالبلاغه است. توضیحات دارد دیگر. حالا جاهای دیگر با چیزهای دیگر. جاهای دیگر دارد: «آبروهن و خالفو هن.» «مشورت بکنید ولی مخالفت کنید.»
خواهش میکنم بدون اینکه دوستان به تخته نگاه کنند، لطف فرمایند توضیح دهند چند تا منصوب داشتیم؟ ۱۱ تا. به نزع خافض. نگاهم نکردی اصلاً. احسنت! یک نگاه اشکال ندارد. حلال است. «نِیَّالَ».
منصوبات اینها همیشه منصوب میآید. ۱۱ تا. اشکال ندارد. فقط اینها برای این است که شما الان ما باز میکنیم قرآن را، این الان کلمه «یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِیَّاکُمْ أَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ إِن کُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَادًا فِی سَبِیلِی وَابْتِغَاءَ مَرْضَاتِی». چرا شده «جِهَادًا»؟ مفعول له. آها! به خاطر جهاد در راه من. همین را میخواهیم. معانیش را.
مفعولٌ به که فقط میخواهد بگوید که متعدی است. حالا این توضیحات دارد. آخه من بخواهم معانی بگویم باید توضیح بدهم.
مفعولٌ له: «به خاطر». فقط به خاطر تو.
مفعولٌ فیه: «ظرف». تو این فعل واقع شده. «تو این یو...؟»
مفعولٌ معه: «تو را چکار به همراه حقیقت؟ با حقیقت.»
مفعولٌ مطلق: یک قیدی نسبت به خود این فعل میزند. یا تأکیدش میکند یا نوعش را میگوید.
حال: «در حالی که».
تمییز: یک ابهامی را برطرف میکند از ماقبلش. «کدام یک از شما زیباتر است» یعنی چی؟ از جهت عمل.
منصوب به نزع خافض هم که مشخص است.
اختصاص هم که اختصاص میدهد.
اقراء تشویق میکند.
تحدیر هم که...؟ اینم که ملتف بله. اینم که تحدیر میکند.
تو راه بودیم، خوش بودیم، سوار لاک. حله آقا.
منصوب و آنهایی که جزو نواسخند بله، ولی اینجا نیاوردیم. آن را که...
خیلی تبصره بزنید که آن خبر نواسخ، آنهایی که منصوب بوده، «همیشه منصوب».
نکته خوبی را اشاره فرمودید.
چند تا بحث مهم اینجا داریم. حالا یک خرده سرعت هم بدهیم به کار.
نیابتی را... میتر... مجرورات دوتاست. خیلی هم راحت. آقا، مجرور به حرف جر. مضافالیه.
مجرور به حرف جر. "نهجر". این همیشه مجرور به حرف جر.
بفرمایید آقا یک آیه میگویم، جفتش را داشته باشد: «لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ». کبریایی... «فِی السَّمَاوَاتِ».
یکی از اساتید میفرماید هر وقت این آیه را میخوانم، پاهایم شل میشود. «لَهُ الْکِبْرِیَاءُ فِی السَّمَاوَاتِ». آیه سوره جاثیه است. آیه آخرش: «همه تکبر مال خداست، همه ملکیت مال خداست، در آسمانها و زمین». این «لَهُ» نوع اول. «لام»ش حرف جر. سر «هو» آمده، مبنی است. ولی اینجا بهش میگوییم چی؟ محلاً مجرور. محلی مال همین جاست.
«مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ». این «سَّمَاوَاتِ» مضافالیه. این «وَالأَرْضِ» هم که اعرابش تبعی است.
بسم الله الرحمن الرحیم. «بِ» حرف جر. «للهِ» مضافالیه.
پاک کنیم آقا. حلت رونالدو رو ول کن، غضنفر رو بچسب. بله بله بله. اینم حالا از علوم ارتجالی است دیگر. منقول مرتجع!
یالا. دوستان اگر کمیسیونهای تخصصی را تمام کردند.
این چهارمیش چی بود؟ گفتیم: همیشه مرفوع، همیشه منصوب، همیشه مجرور، اغلب منصوب.
این اغلب منصوبش را میخواهیم بگوییم. چهار تا داریم.
اغلب منصوب: چهار تا.
اولیش آقا پدر در میآورد! پدر درآوردنی. بحث عدد. بحث عدد یکی از بحثهای سنگین نحو است. بله. دیگر تمرین میخواهد. آدم زیاد تمرین بکند.
برخی درسها میبینی استاد دارد درس میدهد، مکاسب دارد درس میدهد، متن عربی میخواند، به عدد که میرسد، فارسی میگوید: ۲۶۸، ۴۵۱.
اغلب منصوب: چهار تا.
اولیش آقا استثناء. بفرمایید!
مستثنا من، مستثنا کردید.
مستثنی حالا «إِنْ غَیْرَ إِنْ» مستثنا. اینجا معروف است. میگویم.
قول بدهید هیچی نپرسید. فقط بنویسید. از بحثهای سنگین. یک تیکه. هر کدام از اینها که داریم میگوییم، درس سه چهار روز حوزه است. حداقل، حداقلش. یعنی بدون اضافی و اینها. حداقل سه چهار روز است.
مستثنا: دو نوع داریم: تام، مفرغ.
مفرق نه، تام و جری.
تام، مفرق. این «تام مفرق» فقط بنویسید آقا. هیچ سؤال...
متصل و منفصل. اینها در آیات قرآن انشاءالله همش توضیحاتش میآید. آره آره.
متصل با ؟ موجب و غیرموجب. موجب منصوب است. غیرموجب دو نوع: یک وقتی منصوب به خاطر مستثنا بودن، یک وقتهایی بدل بعد از کل میآید. یعنی اعرابش تبعی میشود.
منفصل باز دوباره موجب و غیرموجب. بدل بعد از کل... اعراب تبعی. این دو تا هم هر دو منصوباند. یعنی اگر تام منفصل باشد، منصوب است.
مفرغ: حسب عوامل معرب است. بستگی دارد که عاملش چی باشد.
«فَسَجَدَ الْمَلَائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِیسَ» یا «إِبْلِیسُ». بحث مفصلی. تام مفرغ.
جان، ابلیس تام منفصل ظاهراً باید باشد.
حالا بین مفسرین البته خیلی اختلاف... وقتی شما یک چیزی از یک جمعی استثناء میکنی، یک وقتی واقعاً توشان هست، یک وقتی نیست. اگر نباشد، میشود مفرغ. واقعاً باشد. یک وقتی واقعاً هست، یک وقتی شما در حکمی میگیری که بینشان است. مثلاً یک الاغ بین یک قوم. واقعاً مال قوم نیست، حماراً منفصل. اگر واقعاً هست، میشود متصل.
این متصل یک وقت موجب است. در حسب عوامل معرب است. بحث مستثنا.
خب، کجاهاش منصوب شد؟ گفتیم: اغلب منصوب است.
یکی در تام متصل موجب بود. در تام متصل غیرموجب. در یک حالت.
در تام منفصل در دو حالت. در اینها منصوب.
در غیر اینها غیرمنصوب است. میشود. یک وقتی «إلا» بیاید، مستثنی هم بیاید، منصوب نباشد. «إلا زیدٌ».
حالا آره. تصویر کلی از نحو در ذهنتان باشد. کار دیگر نمیخواهیم فعلاً بکنیم. چون بحث ما در واقع صرف و نحو نیست، بحث ما قرآن است. میخواهیم اینها را بیاییم در قرآن پیاده کنیم.
منصوب مستثنی: یک وقتی به خاطر مستثنی بودن منصوب میشود، یک وقتی هم بدل بعض از کل میشود.
دومین چیزی که از سلام علیکم، اغلب منصوب است: عاملش ازش مستقل باشد. عاملش از آن ؟ باشد. سرش شلوغ بوده. عاملش برایش کار پیش آمده، رفته سیگار بکشد مثلاً برگردد. معمول مانده این وسط. مانده چکارش باید بکنیم؟ منصوب باشیم؟ مرفوع باشیم؟ چکار بکنیم؟
«إِذْ قَالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یَا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ».
«وَالشَّمْسُ» یا «وَالشَّمْسِ»؟ یا «وَالشَّمْشَ» کنیم به خاطر مبتدا بودنش؟ یا «وَالشَّمْسَ» کنیم به خاطر «رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ»؟ این بحث اشتغال است. ماندیم. این دو تا عامل دعواشان شده. عامل ابتدائیت میگوید: بده مال من را آقا. عامل فعل که مفعول... میخواهد میگوید: آقا مال خودمه! آقا اصلاً عمراً کسی بهش نگاه چپ بکند. این میگوید باید «الشمس» بشود. یعنی «الشمسُ». ابتدائیت میگوید: مال من. این اشتغال است. اینجا اغلب منصوب است. یک وقتهایی هم این جوری وقتی پیش میآید، اغلب منصوبش میکنیم. «وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ».
جان. بله.
نه، نه، به خاطر عواملش. به خاطر اینکه فعل، قوتش بیشتر است. عامل ابتدائیت.
سومی، سومی و چهارمی آقا برای اولی و دومی که لعنت، ولی سومی و چهارمی پدر در میآورد!
یک آقایی یک مغازهای داشت در بازار سرشور مشهد. بگویم: این بازار سرشور از عجایب مشهد است. یک جای خیلی عجیبی است. بازار عجیبی. یک مغازهای بود. یکی از دوستان گفت که نقل شده که در این مغازه هم حضرت را دیدهاند و اینها. یک وقتی رفته بودیم مغازه خرید بکنیم خیلی آدم اهل ؟ است این بنده خدا. بعد یک چند تا جنس میخواستیم و اینها. گفت: از اولی میخواهی یا دومی؟ برای اولی و دومی، لعنت. آل زیاد! لعنت بر آل زیاد!
این سومیش منادا است. منادا فوقالعاده فوقالعاده مهم. مخصوصاً در ادعیه. یعنی شما مفاتیحالجنان را که باز میکنی، ۸۰ درصدش همین منادا است. نصبش به منادا است. «یا اللهُ»، «یا قدیرُ»، «یا عالمُ». جوشن کبیر را اگر بخوانی که هیچی دیگر، همش منادا است.
آقا ۵ تا داریم از اینها. سهتاش منصوب. بله.
یکیش مبنی بر ضم و محلاً منصوب.
یکیش هم مرفوع.
اولش: منادای مضاف. «یا أهلَ الکتابِ». این منصوب است. مضافمان الان کدام است؟ اینجا «أهلَ».
دومی: شبهمضاف. «یا وجیهًا عندَ اللهِ». اینجا مضاف نیست واقعاً، ولی اگر این «عندَ اللهِ» نیاید، معنا ندارد. «یا وجیهًا». آدم با وجاهت کجا؟ خدا. یعنی «عندَ اللهِ» لازم دارد. میشود شبهمضاف. این هم منصوب است.
سومیش: مفرد معرفه. مفرد معرفه دیگر خیلی ساده است. مثال بزنید آقا. «یا فاطمهُ». این مبنی بر ضم است. محلاً منصوب. اگر احساس میکنی سخت است، این تازه کره بحثهای نحوهای است. همش زوائدش را گرفتیم. این شده. هر کدامش ۵۰۰ تا دزدی دارد. کینهتوزی. در ریزهکاریها دیگر توضیحاتش میآید انشاءالله. مبنی بر ضم محلاً منصوب. «یا فاطمهُ»، «یا علیُّ»، «یا علیُّ یا علیُّ یا محمدُ اکفیانی فکما کافِیانِ یا مولانا یا صاحبالزمانِ». چرا ؟ اینها کلاً دوستان را بیاوریم بیرون و یک صحبتی بشویم با همدیگر بکنیم و از اول بخشنامه است.
خوب، چهارمیش: مفرد نکره مقصوده. مناسباتی بوده که بعد از وقوع بله.
پنجمیش هم: نکره غیرمقصوده. ببین آقا جان، یک وقتی شما طرف را نمیشناسی، صدایش میزنی، ولی یک کس خاصی را داری صدایش میزنی. یک وقتی نمیشناسی، صدا... کس خاصی هم صدا نمیزنی. وقتی نمیشناسی، صدایش میزنی، ولی کس خاصی است. یک آدم کوری میگوید: «یا رجلًا خُذْ بِیَدی». آقا، آقا! میشود نکره مقصوده.
نکره غیرمقصوده: «یا غافلونَ». مثلاً همتان. غیرمقصود است. طرف نمیشناسد، همین جوری میگوید. یک آقایی بیاید آقا، دست من را بگیر. فرد خاصی را منظورش نیست. کسی قصد نکرده. کلی دارد میگوید. خانم بیا دست من را بگیر. رویش نمیشود میگوید: آقا دستم را بگیر.
نکره مقصوده: «یا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ». فصیحترین و بلیغترین آیه قرآن طبق بیان برخی ادباء. چندصد تا نکته فصاحتی و بلاغتی از این آیه استخراج کردهاند: چطوری؟ «یا هودُ». «یا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ». نکره مقصوده. مرفوع است. آ... به زمین. بله بله. از اینها دارد. بالا سرش.
«یا رجلًا خُذْ بِیَدی»
من در ذهنم نیامد مثال قرآنی. حالا شاید بعداً. فکر نمیکنم داشته باشیم. «خُذْ بِیَدی» در روایات شاید پیدا بشود. نه، منصوب.
پس منصوب شد: مضاف، شبهمضاف، نکره غیرمقصوده. نکره مقصوده و مفرد معرفه و مضاف نیست.
پس اغلب منصوب: یکیش هم منادا بود که سهتاش منصوب شد، دو تاش منصوب نشد. این سه تا...
خودت بنشینم من! مثلاً یک جمعی هم باشند، میشود غیر... باید به یک نفر: «یا جاهلون» و فلان و اینها. مقصوده میشود ها. مقصود است، چون شما «یا غافلون» دیگر نمیشود. «یا غافلون» باید بگویی که معروف بشود مقصودتان. ولی در نکره غیرمقصوده اینها اصلاً مقصودتان نیستند.
اینم از این بحث شیرین و زیبای عدد.
۴ تا بودند. چهارمیش عدد است. عدد من اینجا یک فیش جداگانه نوشتم برای عدد، ولی آن را بخواهم بگویم، دیگر یاتاقان میزنیم همه با هم. باشد، بعداً سر وقتش. این هم باید کلی بگویم دیگر. حالا بدن لازم بشود توضیح بدهیم.
تا این جاش حله آقا؟
استثنا: تام، مفرغ. تام متصل، منفصل. متصل، موجب، غیرموجب. موجب منصوب، غیرموجب منصوب بنا بر مستثنا بودن. بدل بعض از کل. غیرموجب در هر دو حالت منفصل در هر دو حالت منصوب. مفرغ هم به حسب عوامل.
این نوع اول.
نوع دوم: نوع دوم چی بود؟ عاملش ازش مستقل شده. این را اغلب نصبش میدهیم. یک وقتهایی هم ممکن است.
سومیش منادا. منادا ۵ نوع. مضاف، شبهمضاف. نکره مضاف منصوب، شبهمضاف منصوب. مفرد معرفه مبنی بر ضم محلاً منصوب. نکره مقصوده بگوییم مضموم یا مرفوع؟ حالا فعلاً بعداً میرسیم به توضیحش. پنجمیش نکره غیرمقصوده، منصوب.
این بحثمان تا اینجا.
چهارمین بحثهایی که اغلب منصوب است.
این سیری که ما در نحو کلی گفتیم، از اول تا حالا، طبق سیر شیخ بهایی بوده، رضوان الله علیه.
صلوات بفرستید: «اللهم صل علی محمد و آل محمد.»
کتاب فوائد الصمدیه. این از این سه.
چهارمیش: بدل بعض از کل. اینها الان ظاهرش این است که به چه درد میخورد؟ حالا نشستی من فقط مینویسیم. صبح جمعه ۷ صبح کله سحر پا شدیم آمدیم اینجا. ولی به محض اینکه الان من تمام بشود، میگویم قرآن را باز بکنید، میبینید چقدر عوض میشود. یعنی یکی از آن ۱۱ تاست؟ از آن اغلب منصوبه؟ یا از نواسخ است؟ یا فلان است؟
خیلی ذهن آدم بازتر است. آماده است که فقط شما نکته را بگویی و بگیرد. در همه علوم اگر این جور درس داده بشود، شما اسفار را هم اگر این شکلی بخوانید، هیچ گیری نمیماند. یعنی یک دور اصل بحث، کلیاتش، سیر منطقی بحث. جزئیاتش میآید. هر جایش را نفهمید، مراجعه میکند، بیا دوباره میخواند. یا شهر نگاه میکند ماهان. میخواهیم یک وقتی در عین اینکه مطلب برایمان جا میافتد، جزئیاتش را هم بفهمیم. یعنی اصل بحث و جزء بحث و فرعش و کلش و همه را با همدیگر. کلیات را میگویم. آنجا مشغول...
حالا حالا هستید؟ چهارمیش.
ممیز اسماء عدد. خیلی چیز خفنی بود.
ممیز اسماء عدد. ممیز میشنوی، حتماً یاد منکرات و ممیزی و... یعنی آقا عدد که میآید، این اسمی که میخواهد بچسبد به این را باید منصوب بخوانیم؟ مرفوع بخوانیم؟ مجرور بخوانیم؟ این را من آقا فقط یک شعر میگویم، میروم. دو روز توضیحات دارد. بیشتر. سه روز شاید. فقط دو بیت مینویسم و میروم:
ممیز در عدد بر سه جهت دان
ز سه تا ده همه مجموع و مجرور
ز ده تا صد همه منصوب و مفرد
ز صد برتر همه فرد است و مکثور
یا الله.
ممیز در عدد بر سه جهت دان
ز سه تا ده همه مجموع و مجرور
ز ده تا صد همه منصوب و مفرد
ز صد برتر همه فرد است و مکثور
نقطه سر خط.
سه تا مثال قرآنی میزنیم، میرویم.
ز سه تا ۱۰. ز سه تا ۱۰. «ثَلاثاً» و «عَشَرَةً». پنجرهای به ذهن من باز میشود. «أَشَرَةَ» یا «أَشْرَةَ»، بحث مفصلی دارد. کجا «عشر»، کجا «عشرة» با تای منقوته؟ کجا «عشره» فاکتور میگیریم.
ز سه تا ده همه مجموع و مجرور. «سَخَّرَهَا عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیَالٍ وَثَمَانِیَةَ أَیَّامٍ». «تسخیر کرد آن را بر ایشان هفت شب و هشت روز». هفت شب و ۸ روز. ز سه تا ده. ۷ سه تا ده دیگر. باید چی بشود؟
مجموع و ممیز اسماء عدد. اسم عدد دیگر ها! این اسم عدد باید الان جمع باشد و مجرور باشد. «لَیالٍ» جمع. مجرور هم هست.
اگر کلمه شما این قید را اضافه کنید: کلمه مذکر المذکر، مع المنث با مؤنث. مذکر میشود با مذکر، مؤنث میشود. «لیالٍ» مؤنث. «سَبْعَ» مذکر آمده. «ایام» یوم مذکر. «ثَمَانِیَّةَ» مؤنث آمده. جمع و مجرور.
مذکر مؤنث. ضد، مخالف. مذکر مؤنث مخالف.
باز سه تا ده. آقا یعنی از این سادهتر دیگر نمیشود درس داد! اصلاً گیرتان نمیآید انقدر دیگر شستهرفته. خیلی بحث سنگینی است.
ز ۱۰ تا ۱۰۰. «فَخَارَ مُوسَىٰ مِنْ قَوْمِهِ سَبْعِینَ رَجُلًا». «فَخَارَ مُوسَىٰ قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا». این «رَجُلًا» منصوب و مفرد. درست است آقا؟
ساده.
ز صد برتر همه فرد است و مکثور. «فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ». بلد باشند بس که عمل نشده است. از من بلد نیستید.
«فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ». «جَلْدَةٍ» هم فرد است هم مکثور.
وحدت. خیلی خوب. اکثر منصوب بود، یعنی اغلب منصوب. این حالتش منصوب است. آن دو تا مکثور بود و مجرور.
روشن است؟ نه. همه حل میشود انشاءالله. البته مباحثه آقا جلسه قبل مباحثه شد. دیگر بحثها شرعاً مشکل دارد. مقایسه نکند در این بحث شرکت بکند. مقایسه نشود.
اینم از این. افتادیم در سرازیری.
فقط جان. فیشی هم که میخواستم بگویم، تقریباً غیر از برخی نکاتش، گفتم. حالا البته «اَحَد» و «اِهْدا» هم یک بحث مفصلی دارد. خود ۱، ۱ و ۲ بالا گفتیم دیگر. سه تا ۱۰. ۱ و ۲ را نگفت. خودش واحد و اسناد، بحثش مفصل است. «اَحَد» و «اِهْدا» هم یک بحثی دارد. این را دیگر حالا انشاءالله در آیات بحث میکنیم.
در مورد اعراب نیابتی کمرم درد میگیرد.
خوب، بحث اسنان و اینجا هم داریم.
خسته که نشدید آقا؟ اگر خسته شدید، آنتراک بدهیم دوباره شروع کنیم؟ ۵ دقیقه خوب است؟
کیا موافقاند با آنتراک؟ یک ۵ دقیقه استراحت باشد.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...