افعال مدح و ذم؛ ستایش و نکوهش نحوی
نعم و بئس؛ افعال جامد ستایش و ذم
فاعل و مخصوص؛ ارکان اصلی مدح
افعال مدح در قرآن و نهجالبلاغه
حبذا و ساء؛ مترادفهای نحوی مدح
چگونه مخصوص مدح را اعراب دهیم؟
نعمالقرینالرضا؛ ستایش در بیان علوی
بررسی ترکیب نحوی افعال ذم
مدح در نحو با ساختار حبذا
ساء و بئس؛ افعال نکوهش قرآنی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث افعال مدح و ذم، از مباحث مهم و پرکاربرد هم در قرآن و هم در روایات است. افعال مدح و ذم چند تا فعل هستند. مهمترین و مطرحترین در افعال مدح و ذم، یکی "نِعْمَ"، یکی "بِئْسَ"، یکی "ساءَ" و یکی "حَبَّذَا" و یکی "لا حَبَّذَا"؛ (که) برای فهماندن ستایش یا نکوهش به کار میرود.
اینها افعال جامدی هستند که فقط مفرد مذکر و مفرد مؤنث ماضی از آنها استفاده شده است؛ فقط مفرد مذکر ماضی و مفرد مؤنث ماضی. (اینها) فعل و اسمی هستند که مورد مدح یا ذم قرار گرفتهاند؛ مخصوص مدح یا ذم.
پس ما چیزی داریم به اسم "مخصوص مدح و ذم". آن اسمی که مورد ذم قرار گرفته اولش "نِعْمَ" است. "نِعْمَ" و "حَبَّذَا" این دو تا برای مدح، "بِئْسَ" و "ساءَ" برای ذم. بعد از این افعال دو تا اسم مرفوع میآید. دو تا اسم میآید که هر دو مرفوع است. اسم اول را میگوییم "فاعل"، اسم دوم را میگوییم "مخصوص مدح". مثلاً میگوییم: «نِعْمَ الرَّجُلُ زَیْدٌ». "نِعْمَ" جزء افعال چیست؟ مدح. این دو تا چیست؟ "الرَّجُلُ" چیست؟ فاعل و مرفوع. "زیدٌ" چیست؟ مخصوص مدح مرفوع.
خوب، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در نهجالبلاغه، نامه ۴۵، میفرمایند: «نِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ». اعراب چه جوری بزنیم؟ (بقیه) بقیه توضیحات داده بشود. (بحث) "مخصوص" در حکمت ۳۸۵ میفرماید: «نِعْمَ الطَّیْبُ الْمِسْکُ». "نِعْمَ الطَّیْبُ الْمِسْکُ" چیست؟ حکمت ۳۸۵. "نِعْمَ الطَّیْبُ الْمِسْکُ". (میخواهیم) شنیداریتان قوی بشود، واژههای عربی هم زیاد استفاده (کنیم). "الْمِسْکُ" کمکم إنشاءالله متنخوانی عربی را هم شروع کنیم. "نِعْمَ الطَّیْبُ الْمِسْکُ" (که) شنیداری (آن) خیلی (مهم است).
"نِعْمَ الطَّیْبُ الْمِسْکُ" چیست، "محمد"؟ معنی (آن) چیست؟ بهترین اِ... بهترین عطر مِشک (است). دیو یعنی بوی خوش. "الْمِسْکُ" یعنی چی؟ مِشک. «خطام» هوم. مس... فکر کنم "مِسک" بشود، "مِسک". از "مَسْک" احتمالاً مصدرش "مَسْک" است. جفتش یکی است. نافع (است). آب بسته میشود، نگه میدارد. حکمت ۴ نهجالبلاغه. حکمت ۴ حساب شده بود. خوب، «نعم القرین الرضا، الرضا». خوب، این چیست؟ بله. چی؟ "القرین" فاعل است. "الرضا" مخصوص (است). ترجمهاش چی میشود؟ بهترینترین دوست. آها، ترجمهی روایت: «بهترین همنشین». بهترین اِ... خیلی فرق کردهها. ترجمهی احسنت!
جنبهی اسنادی دارد یا «چه خوب است» بگیریم؟ «یک چیز خوبی است». چالش خوب هست. بله، باز میشود چی؟ تعجب. تفاوت میکند. در زبان عربی «خوب چیزی است» به من نزدیک است و اشتباه میشود. کی که میآید میشود تعجب. در افعال مدح و ذم تعجب نیست، یا تأیید یا رد. «این چیز خوبی است»، «این چیز بدی است». بله، «خدا حکم خوبی است». این هم نکتهی فنی.
"نِعْمَ" از "نَعُمَت" میآید؛ "نَعُومَت"، "نَعْمَت" و "نِعْمَت". اینها یکی (است)، یکسان (است). نکتهی خیلی قشنگی است. "نِعْمَة" به معنی سازگاری. لذا آن حیوانات اهلی که در زندگی و اینها استفاده میشود، میگویند چی؟ "أَنْعَام". شتر و گاو و گوسفند، مطلق چهارپاها نیستم. باز (این هم) اشتباه میشود. «لا کلّ الأنعام بل أزل هلاک کل الأنعام نكل بهائم». و این سه تا اصل است، دیگر. حالا در غیر اینها، ثلاثه بله. و نعمت را بهش میگویند "نِعْمَت". این نکته را یک وقت به یکی از اساتید گفتم (که) لذت نعمت را میگویند نعمت. برای اینکه میشود بهش گفت نعمت. الان همهی آنچه که خدا به ما داده نعمت است، چرا؟ نعمت سلامتی، نعمت اصل حیات، نعمت فرزند، نعمت همسر، ماء و آب، نعمت هوا؛ همهاش نعمت. نکتهی خیلی ظریف. یعنی یکی از وجوه شکر نعمت همین نعمتگفتن و نعمت دانستن (است). اگر کسی یک چیزی را خوب ندانست، بگوییم بد است.
مخصوص باشد در مورد مخصوص مفصل بحث میکنیم. فاعل و مخصوص و اینها بحث چند جلسه هم هستند. کتاب چیده شده؛ هر کدامش یک بحث مفصلی دارد. در مورد هر کدامش از اون نصف بالا بحث مفصلی دارد دربارهی افعال مدح. عرض کنم که این هم از این: «نِعْمَ الْقَرِینُ الرِّضَا». چیز خوبی است "رضا" به عنوان قرین. حالا ببینید، مثلاً «نِعْمَ الطَّیْبُ الْمِسْکُ» میگوییم که «بوی خوشی به عنوان بوی خوش مشک، چیز خوبی است». «بوی خوشی به عنوان بوی خوش مشک، چیز خوبی است». «نِعْمَ الْقَرِینُ الرِّضَا». «به عنوان قرین، رضا چیز خوبی است». «رضا همنشین خوبی است». یعنی رضا را توی ترجمهی نهایی میآوری مبتدا. (یکی) «بوی خوش خوبی است». اون یکی هم که گفتیم، «الله حکم خوبی است».
افعال مدح و ذم "حبَّذَا" گفتیم، ولی رائج نیست. اصلش "حَبَّذَا" بله. توی غررالحکم به نظرم افعال مدح و ذم اینها فقط در اسم اول عمل میکنند، به عنوان یکی از عوامل شناخته میشود دیگر. عوامل لفظی بله. میآید سر جملهی اسمی میآورد. ها! سر جملهی اسمیه میآید و فقط روی اسم اول عامل (است)، نه از نواسخ نیست، از عوامل است. خوب، نواسخ یکی از عوامل (است)؛ حالا الان توضیح بدهیم. «الحکم الله»، حالا سر جملهی اسمیه نگوییم، سر دو تا اسم میآید بهتر است. خوب، فقط در اسم اول عمل کرده و آن را رفع میدهد.
"عامل مخصوص به مدح و ذم"، حالا اونی که مخصوص چی؟ مخصوص، "مخصوص به مدح و ذم" یک عاملش چیست؟ "نامنش ابتداییت" است. پس اینها عامل (بر) روی آن مخصوص دیگر نیستند. عامل فقط روی فاعل است؛ هیچ دخالتی روی آن (مخصوص) ندارد. فقط تو اسم اول عمل میکند و رفع میدهد. سورهی مبارکهی حج، آیه حج، آیه ۷۸. بله. آها، مخصوص مدح و ذم گاهی حذف میشود. بله. مخصوص که حذف شده چی بوده؟ کجایش بوده؟ بعد از (آیه) «أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ»، «نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِیرُ». "الله".
ترجمه و چی ترجمه کنیم؟ «و نصیر خوبی است». أحسنتم. خیلی خوب. «بِئْسَ» معنای مذمت دارد. در ترکیب هم مثل "نِعْمَ". ترکیبها همه یکسان است، دیگر. حالا اون ابتداییت و اینها را توضیح میدهم. «زیدٌ» یا «نِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ». «نِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ». "نِعْمَ" فعل چیست؟ مدح. "الحکم" چیست؟ فاعلش. گفتیم فعل مدح، رفع. پس مرفوع (است). عامل رفعش هم چیست؟ فعل مدح. حالا، حالا اینجا این "الله" را چه کنیم؟ مخصوص را چه کنیم؟ مخصوص را باید یا (مثل فاعل) بیاوریم یا بیاوریم مبتدای مؤخر بگیریم که در این صورت این جملهی «نِعْمَ الْحَكَمُ» چی میشود؟ میشود خبر مقدم محل اللفظ. یا بیاوریم خبر بگیریم این "الله" را برای مبتدای محذوف. چی بگوییم؟ «نِعْمَ الْحَكَمُ هو الله». خودش یک جمله بشود؛ جملهی اسمیه بشود. مبتدا و خبر. عامل رفعش دیگر چیست؟ ابتدائیت. "ابتدائیت" یعنی حتماً مبتدا باشد ها. یعنی مبتدا و خبر بودن، از جاهایی است که تو تجزیه و ترکیب طلبهها (در آن) خودگیر میافتند، همینجاست. «نِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ». خوب، حالا چیکارش کنیم؟ دو تاش را معروف، مخصوص آن نکرده (باشد)، مخصوص صحبت میکنیم که باید حتماً معروفه باشد یا نه. در ترکیب پس "بِئْسَ" مثل "نِعْمَ". همان سورهی مبارکهی حج که در محضرش هستید، آیه ۱۳. «زیدٌ الرَّجُلُ»، «نِعْمَ الرَّجُلُ زَیْدٌ». آنجا "زیدٌ" بنابر مبتدای مؤخر بودن. بله، خبرش معرفت، خودش "زیدٌ" نکره است. آیه ۱۳ سورهی حج "عش" قبلش، یک آیه باید بریم. «مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ دُونِ» بله. خوب است. پس این اینجا میگوییم: «لَبِئْسَ الْمَوْلَى هُوَ وَلَبِئْسَ الْعَشِیرُ هُوَ». که همو را دارد.
کلمهی بعدی "حبَّذَا". "حبَّذَا" مترادف "نِعْمَ" است. یعنی برای افعال مدح. "ساءَ" مترادف "بِئْسَ" است. "نِعْمَ" و "حبَّذَا" یکی است. "ساءَ" و "بِئْسَ" یکی است. حالا این "حبَّذَا"، این "ذا"یش چیست؟ "حَبَّ" فعل (و) "ذَا" فاعل. "این ذا فاعل حبَّذَا" است. خوب، خود "ذَا" چیست؟ (اسم) اشاره (است). وقتی اسم اشاره (است)، چی میخواهد؟ مشارالیه میخواهد. مشارالیهش اینجا امر ذهنی است. یک چیزی که تو ذهن روشن (است)، احتیاج به نوشتن (ندارد) که پایتخت (ندارد!). «حَبَّ ذَا»، "ذا"یش فاعلش است. اسم اشاره هم هست. اسم اشاره که گفته میشود چی میخواهد؟ یک امر ذهنی: «یرحمکم الله»، یک چیزی است، یک شخصی است که تو ذهن (است). خوب.
مخصوص به مدح کی میآید؟ یعنی دیگر اینجا راحت است. «حَبَّذَا فُلانٌ»، میگوید «حَبَّذَا زَیْدٌ». مخصوصش نه، دیگر ظاهراً جایی نداریم. شاید حالا با قرینه آمده باشد. الان تو ذهن من نیست. «حَبَّ ذَا الْمَوْلَا» بودن حکمت ۱۳۷ نهجالبلاغه. حکمة ۱۳۷ نهجالبلاغه: «حَبَّذَا نَوْمُ الْأَكْیاسِ وَ إِفْطَارُهُمْ». «نَوْمُ الْأَكْیاسِ وَ إِفْطَارُهُمْ». خوب بفرمایید. «خوابمون و خوراکمون». بله. آدمهایی که اهل بصیرتاند و اهل فهماند. آها. در برابر (چیست؟) نسبی است، دیگر. در برابر عبادت و یعنی شبزندهداری و روزهگیری غیر اکلاس (هستند). چرا؟ از عبادات خودش ها. از عبادات خودش یا از کل مرحله. خیلی آدمهای فلان به نسبت تو دیگر، «خوب تو به نسبت من چی هستی؟» مردم بسازیم. ما با شما میسازیم. خیلی خوب.
اینجا مخصوصش چی بود؟ "الاکیاس". "افطارهم" میتوانست (باشد). "افطارها" ترکیبش مثل ترکیب «نعم الرجل زیدٌ» است. و هر وقت مخصوص به مدح و نکتهی مهم مخصوص حالا تصنیف جمع باشد، اینجا چیکار کنیم؟ چه تو "نِعْمَ" چه توی "حبَّذَا" و اینها، مخصوص تثنیه، جمع یا مؤنث باشد، تو "حبَّذَا" الان مخصوص ما مؤنث است. من "حَبَّذَا" را باید عوض کنم؟ بگویم مثلاً "هندٌ"؟ تغییری نمیکند. "ذا" خلاصه. تغییر تو "حبَّذَا" شما میخواهی مخصوص تثنیه باشد، جمع باشد، مؤنث باشد، «حبَّذَا زیدٌ»، «حبَّذَا زیدان»، «حبَّذَا زیدون»، «حبَّذَا هندٌ»، «حبَّذَا هندات». جمع مؤنث باز میگوییم فرقی نمیکند. بله، أحسنتم، أحسنتم. کنکوریاش این بود: چون فعل جامد است، تصرفی ندارد. خوب.
"ساءَ" را هم بگوییم و در "ساءَ" در معنی (و) استعمال شبیه "بِئْسَ" است. مثلاً میگوییم: «ساءَ الرَّجُلُ زَیْدٌ». هی تکرار، استفاده نکنی چرا رفتی اینجا نشستی سر جات نشسته بود. کمکم باید چون میخواهیم کتابهای عربی را شروع کنیم و انشاءالله عادت پیدا کنیم به متون عربی و شنیدن شنیدار عربی، عبارات عربی را باید، باید با شنیدن بفهمیم. خیلی مهم است. هیچی مثل شنیدار نیست. «ساءَ الرَّجُلُ زَیْدٌ». «ساءَ الرَّجُلُ زَیْدٌ». چیست؟ «زیدٌ مرد بدی است». ببین، ما خیلی وقتها یک اشکالی که هست تو ترجمهی عربی به فارسی، شروع میکنیم کلمه به کلمه معادل میگذاریم. خیلی از ترجمهی قرآن آدم میخواند. تو دیوار! این چه جور ترجمه کردن؟ خود قرآن، آیهاش را بهتر میفهمی. ترجمه را بعد از تحتاللفظی باید انسان بگیرد، خودش جملهسازی کند. «مرد بدی است». نمیشود ترجمه.
"الرجل" فاعل "ساءَ" است. "زیدٌ" مخصوص به ذم و خبر برای مبتدای محذوف. خبر باشد برای مبتدای محذوف ظاهراً بهتر است تا اینکه مبتدای مؤخر باشد. بله، این جوری به نظر میآید. خبر بودن، خبر باشد به نظر میآید خبر بودنش بهتر از مبتدا بودنش. حالا باز (برای) آن بررسی سورهی مالکی (است). حالا در مورد خود جابجایی مبتدای مؤخر و خبر مقدم، از بحثهای سنگین نحو است که اصلاً بعضیها قائلند، نه کس (است)، این جوری نیست. خبر مقدم نداریم. اگر هم هست آن اول که آمده خبر مقدممان یک مبتدای محذوف دارد که چی؟ حاکی از آن مبتدای محذوف است. اونی که بعد خبر آمده این شکلی ترکیب کرد. اصل بر عدم تقدیر (است) در جایی که تقدیر گرفتن معونه داشته باشد. وگرنه اگر تقدیر مؤخر (و) مقدم، با اینکه عرض کردم مشکل دارد، دیگر قبول ندارم که خبر مقدم بیکار است. گاهی آدم احساس میکند مریض بودن بعضیهاش بیکار بودن (است). قتل. به شما حداقل مدل قاعده را گفتم. "جمهوریه" را گفتم بهتون دیگر. "زمبوری". دو تا از نحویان خیلی بزرگ، اینها توی دربار پادشاه بحث میکنند که "زنبور" "زنبور" بوده شده "زمبور" یا "زمبور" بوده شده "زنبور". کلی بحث میکنند دو تا بزرگ. بعد یکیشان میآید، یکیشان شکست میخورد تو بحث، میآید و خلاصه دق میکند و میمیرد در جوانی. بله، مریض بودند.
«فَساءَ مَتَرُ السُوءِ» سورهی مبارکهی نمل آیهی ۵. «فَساءَ» بله. من به دلیل اینکه "ذا" چون فعلش "حبَّ" است. بله، محبت "ذا" نمیشود. "ذات" مذکر است، دیگر. روش "ذات" تصرفی نیست. به "حَبَّ" را میشود جابجا کرد. سورهی نمل آیهی ۵۸: ما سر یکی از درسها استاد میگویند: «یک آیه تو قرآن هست، این کجاست؟ بگویند صفحهی ۳۸ و ۷ و ۸ همهاش! خوب، اینجا چی میشود؟ مخصوصش چیست؟ چی بگذاریم؟ حالا مذاکره صالح میگویند که این مخصوص باشد. ما چیزی در تقدیر بگیریم. فاعل در تقدیر. نه مخصوص. "المنذرین" میشود مخصوص. مخصوص آن چیست؟ العذاب. عذاب برمیگردد تا قبلش. بارانی که بر منزلین میآید با بد چیزی است! یعنی بد عذابی است! عذاب بدی است! درخواست عذاب! بله دیگر. بله، لازم نیست واژهاش بیاید. "قسم متری" به کجا برگردد؟ هوای مخصوص محذوف. «فَسَاءَتْ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ هُوَ». الان مخصوص میخواهد یا نمیخواهد؟ اینجا مخصوص آن چیست؟ هو (است) یا نیست؟ آمنه باشد یا بد چیز بیشتر مخصوص (است) که در تقدیر. قاعده بر این است. "مطر المنذرین" یعنی اونهایی که انذار بهشان داده شده و بارانی که به اینها میفرستد بد چیزی است، بد عذابی است! بعد تازه حالا بحث میکنیم، جلسهی بعد میگویم إنشاءالله فاعل هم خودش سه تا حالت دارد: یا باید معرفه به «الف و لام» باشد یا مضاف باشد یا چی بشود؟ «الف و لام». الان دکتر میگوید: «فَسَاءَا الْعَذَابَ». تقدیر فاعل را در تقدیر گرفتیم بدون هیچ قرینهای. مخصوص میگیریم. مخصوص قاعده است. در تقدیر بگیریم که اصلاً الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...