در این جلسات، با نگاهی عمیق و متفاوت به سوره مبارکه نجم، به سراغ مهمترین پرسشها و شبهات اعتقادی روز رفتهایم؛ از حقیقت وحی و جایگاه پیامبر تا نسبت عقل، ایمان و زمانه.
مباحث بهصورت کلاسی، تحلیلی و زنده ارائه شده تا مخاطب فقط شنونده نباشد، بلکه همراهِ فکر و فهم قرآن حرکت کند.
اینجا قرآن نه شعاری و احساسی، بلکه استدلالی، زنده و پاسخگو به چالشهای فکری نسل امروز بررسی میشود.
اگر به دنبال محتوایی عمیق، جذاب و راهگشا برای تقویت باورها و فهم درست دین هستید، این جلسات نقطه شروع شماست
سوره نجم؛ حکایتگرِ حقیقتِ معراج نبی اکرم (صلاللهعلیهوآله) [03:04]
تفاوت قَسَمهای عرفی با قرآنی [06:24]
قسَمهای قرآنی => حجت و برهان بر مطلب بعد از آن [09:22]
لطایفی از قسم به تین و زیتون؛ قسم به تضادهای به حق! [12:12]
قسمهای هفتگانه در سوره مبارکه شمس؛ قسم به مراتب گوناگون نفس! [15:30]
معنای واژه 'نجم' => نمودار شدن، جلوه داشتن [18:47]
آیه ۹۷ سوره مبارکه انعام: 'نجم'، وسیله هدایت در تاریکیها [22:05]
امام صادق (علیهالسلام)؛ منظور از نجم پیامبر اکرم (صلاللهعلیهوآله) است [24:29]
'نجم'؛ وسیله هدایت اهل زمین از آسمان [25:53]
فواید 'حقیقتِ مراتبی نجم': [38:39]
1. دفع شیاطین => آن دسته از معصومین که 'قیام' به شمشیر میکنند
2. زینت آسمان => آن دسته از معصومین که مشغول 'عبادت' هستند
3. هدایت => آن دسته از معصومین که 'محل مراجعه و سوالات' مردم هستند
'حقیقت مشرق و مغرب' و ملکوت آن چیست؟ [33:09]
بی نیازی مردم از نور خورشید در زمانه ظهور [37:59]
پیامبر (صلاللهعلیهوآله) به دنیا آمده ولی دنیایی نشده است [40:55]
لایههای عمیق کُنیه پیامبر اکرم 'ابوالقاسم' (صلاللهعلیهوآله) [44:00]
اثبات وحیانی بودن تمام سخنان حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) [46:47]
'مراتب نجم'؛ از حقیقت اهل بیت (علیهمالسلام) تا علما و شهدا [51:30]
و النَّجم اذا هَوی؛ بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد … [56:17]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
**بسم الله الرحمن الرحیم**
الحمدلله ربالعالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد (اللهم صل علی محمد و آل محمد) و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
بنا شد که این جلسات شبهای جمعه در محضر عزیزان باشیم. موضوعاتی برای گفتگو پیشنهاد داده شد. حاج آقای عمادی عزیز فرمودند که بحث قرآنی داشته باشیم که خب، بههرحال هیچ چیزی معادل قرآن و مباحث قرآنی نیست. و دیگر حالا خدا به دل ایشان انداخت و به زبانشان جاری شد که بحثی پیرامون سوره موبارکه نجم داشته باشیم. ما به این چیزهایی که به دل حاج آقای عمادی میافتد، اعتقاد داریم و خیرش خلاصه رسیده به همه. به هر حال، روزی بود که انشاءالله در این جلسات، هرچقدر که توفیق و فرصت باشد و در خدمت عزیزان باشیم، انشاءالله بحثی پیرامون سوره مبارکه نجم داشته باشیم. و انشاءالله بنا داریم فضای جلسه با همین فضای کلاسی در واقع و حال و هوای قرآنی، بهعنوان جلسه قرآنی و کلاس قرآنی، انشاءالله اداره شود و اصل بحثمان خود آیات قرآن باشد و بر اساس مطالب قرآن پیش برویم.
سوره مبارکه نجم از آن سورههای شگفتانگیز قرآن است. قرآن کلاً شگفتانگیز است، ولی سوره مبارکه نجم عجایبی در خود دارد و از جهت تفسیری هم یکی از سختترین سورههای قرآن است. از جهت محتوایی، از سورههایی است که بسیار محتوای دشواری دارد و فهمش خیلی سخت است.
سوره مبارکه نجم از بعضی جهات هم خب، سورهای منحصربهفرد است. تقریباً تنها سورهای است که قضیه معراج پیغمبر را حکایت میکند و از همین جهت هم از نظر محتوایی خیلی بالاست و هم از جهت محتوایی خیلی دشوار است؛ چون گزارشاتی در مورد قضیه معراج پیغمبر دارد که فهمش کمی دشوار است. کمی که چه عرض کنم، خیلی دشوار است.
سورهای هم هست که سجده واجب دارد. حقایق و معارف خیلی نابی در آن هست و نکات تربیتی و اخلاقی و معنوی خوبی هم در آن گنجانده شده است. با سیر بحث این سوره پیش میرویم و در محضر آیات باشیم. این ساعاتمان، این جلسات و این دقایقمان در محضر قرآن سپری شود و به فهم قرآن انشاءالله بگذرد.
خب، سوره مبارکه نجم سورهای مکی است و سورههای مکی معمولاً ناظر به معارف اعتقادی و مباحث اصلی دین هستند. وارد خود سوره مبارکه نجم شویم؛ چون مطلب زیاد است. هرچه زودتر وارد سوره شویم و سیر در مباحث داشته باشیم بهتر است.
میفرماید که:
**بسم الله الرحمن الرحیم و النجم اذا هَوی، ما ضلّ صاحبکم و ما غَوی، و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحیٌ یوحی.**
در ابتدا خدای متعال به "نجم" قسم خورده است. اولاً که خب، نکته مهم این است که این سوره با قسم شروع میشود. قسم این سوره هم به "نجم" است. "نجم" معنای ابتدایی و ظاهری که گفتهاند «ستاره» است. ولی این ستاره کمی نیاز به توضیح دارد که حالا کمی بشکافیم، بعد به نکات خیلی جالب و عجیبی میرسیم.
در همین ابتدای بحث چند نکته میخواهم عرض بکنم. دوستان دیگر انشاءالله با دقت به این بحث توجه داشته باشند. الان بنده فیشی که برای این جلسه دارم، بیش از فکر میکنم صد صفحه آچار فیش است. یعنی هر جلسه با این حجم از فیش اگر بخواهیم بیاییم، معلوم نیست جلسه به کجا میرسد. حالا چقدر نکات مطرح شود، با خداست؛ چون بحث عمیقی است و انشاءالله دوستان هم با یک توجه و عمق ویژهتری انشاءالله در بحث حضور داشته باشند.
اگر با قلم و کاغذ و یادداشت و اینها، جلسه همراه باشد که خیلی بهتر است تا این نکات را انشاءالله مدنظر داشته باشیم. اول یک نکته در مورد قسم میخواهم عرض بکنم که نکته خیلی مهمی است. مرحوم علامه طباطبایی در جلد بیستم «المیزان» صفحه ۴۸، مطلبی در مورد قسم دارند. یک جا این را گفتهاند. بانک بحث قسم خیلی جاهای قرآن مطرح است. از آن نکات ریزی است که یک جا علامه به آن اشاره کرده است. کلید بسیار اساسی و مهمی است. ندیدهام، یعنی در ذهنم نیست مفسر دیگر به این نکته اشاره کرده باشد. این نکته کلاً حال و هوای مباحث را عوض میکند، بحث را وارد مسیر دیگری میبرد.
نکتهای که علامه اشاره میکنند این است: میفرمایند که: "اذا تـعـمَّـلـت الـمـوارِد التی حُـفَّـها الـقـسـم فی کلامه تعالی"، آنجاهایی که خدا در قرآن قسم خورده را وقتی خوب روی آن دقت کنی و "تـحـمَّـلـت" کنی و "امـعَـنـتَ فیها اِمعان نظر" کنی، خوب روی آن بحث کنیم، "وجد بهی فیها حجتاً دالتاً علی حقیقـة جواب القسم". خیلی نکته عجیبی است. خوب حواس جمع باشد. ما در زبان خودمان قسم میخوریم، برای چه قسم میخوریم؟ مثلاً حرفمان قبول نمیشود، جا نمیافتد. به چیزی که اعتقاد شماست، قبول داری، قسم میخورم که مثلاً پای اعتقاداتم میآید وسط یا مثلاً هزینههای این قسم خوردن را میخواهم به دوش بخرم. در عراق میگویند اگر کسی معروف به سید محمد و حضرت عباس علیهماالسلام باشد (سید سامرا معروف بود از قدیم البته الان شاید نباشد) میگفتند قدیم معروف بود، در دادگاههای عراق اگر طرف به سید محمد قسم میخورد، به او حق میدادهاند. میگفتند؛ چون اگر کسی دروغ به سید محمد بخورد، سه روز بیشتر زنده نمیماند، میزند ایشان را نابود میکند. سید محمد و حضرت عباس علیهمالسلام اینجوری بوده. این قسم این شکلی است. یعنی به یک کسی داری قسم میخوری که اگر واقعاً قسمتت راست نباشد، پدرت درمیآید. این شکلی است.
قسمهای خدا برای چیست؟ خدا هم اینجور قسم میخورد؟ علامه طباطبایی میفرمایند که بین قسم و مقسمبه یک نسبتی است. خدا قسم نمیخورد بگوید حرف من را اگر قبول نداری، یک چیز دیگر آوردهام واسطه کردم. من که آنقدر اعتبار ندارم، لااقل این را قبول کن. میگوید: ببین، ممکن است من آنقدری پیش تو حرمت و آبرو نداشته باشم، حضرت عباس ولی دارد. منم که حضرت عباس میترسم اگر دروغ بگم پدرم درمیآید. من او را واسطه میکنم. قسمهای ما این است. قسمهای خدا این است: لطیف. قسمهای خدا به یک چیزهایی بعد میخواهد یک چیزی را اثبات بکند، با این قسم. دیگر میشود مخ. زمان به قسم خدا با آن مقسمبه نسبت دارد. این همان است. خوب دقت کنید. قسم، همان مقسمبه قسم، یک حجتی است که دلالت میکند بر حقیقت جوابِ قسم. یعنی وقتی به یک چیزی قسم میخورد، میگوید: اینکه اینجوری هست، درست است. "و التین و الزیتون" تین را قبول داری؟ زیتون را قبول داری؟ این دو تا را دیدی؟ تفاوتشان را دیدی؟ "و طور سینین و هذا البلد الامین". بعد یک مطلبی را میگوید. آن مطلب این نیست که خدا یک قسمی خورد، بعد یک چیز بیربط گفت. همینی که قسم خورد، یک نمود واضحی بود از آن یکی که دارد میگوید. این همان است. این واضحترش است. این یک چیزی است که قابل خدشه و مناقشه نیست. این را بهت میگوید. این را بهت نشان میدهد بهعنوان یک صُنعی از صُنع خدا، خلقت خدا که هیچ بحثی در آن نیست. "واللیل اذا یغشی"، "و الفجر". به شب قسم. به فجر قسم. بعد بعدش یک چیزی میگوید. آن چیزی که میگوید همین قسم است.
قسمهای خدا واسطه کردن یک چیزی غیر از خودش نیست. برای همین روایت دارد که اینها که خدا به آنها قسم خورده، شما حق ندارید قسم بخورید. اگر قسم در دادگاه یا جای خاصی بخورد، فقط باید به "الله" قسم بخورد. به زیتون قسم؟ قسم بخور که این پول تو است. میگوید: به زیتون قسم پول من نیست. قسم قبول نیست. این قسم شما با قسم خدا فرق میکند. خدا به تین و زیتون که قسم خورده، این نسبت تین و زیتون با همدیگر یک ربطی دارد به آن مطلبی که بعد از اینها دارد میگوید. خیلی نکته لطیفی است. در مورد این بحث کردیم. سوره مبارکه تین و زیتون. دو تا چیز کاملاً متضادند تین و زیتون. بعد طور سینین و هذا البلد الامین. بگذار آن نکته لطیف را بگویم. حالا بحث، بحث میآورد. خود علامه اینجا آخرش میگوید که من فقط این نکته را گفتم، تو خودت برو روی آن فکر کن. بعد میگوید: "تدبر فیها". میگوید من اینی که گفتم، دیگر حرف روی آن نمیزنم، خودت روی آن تدبر کن. خیلی نکات لطیفی دارد. حالا تدبرش چی میشود؟ تین و زیتون ضد هماند. تین یعنی چی؟ انجیر. انجیر مزهاش چیست؟ آقا، خیلی شیرین است. زیتون چی؟ خیلی تلخ است. زیتون اصلیاش اصلاً قابل خوردن نیست. اینجا شما در حیاط زیتون داشتید. زیتون، برگ زیتون، آن زیتون حقیقی اصلاً قابل خوردن نیست از شدت تلخی. دو تا درخت از یک زمین بیرون آمده، با دو تا کارکرد متفاوت. پزشکی که اینها با همدیگر ترکیبش خیلی خوب است، خاصیت دارد. بعضیها نسخه دارویی گرم و خشک.
و طور سینین و هذا البلد الامین. این دو تا چیست؟ طور سینین کجاست؟ آن کوهی که حضرت موسی میرود به او وحی میشود. و هذا البلد الامین کجاست؟ مکه. به موسی وقتی میخواست وحی بشود، سرِ قله وحی میشد. به پیغمبر میخواست وحی بشود، تهِ دره وحی میشد. دو تا متضاد. تین و زیتون را دیدی ضد هم بود؟ طور سینین و بلد امین را هم دیدی؟ خود تو هم همینی. "لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم." از آن بالای بالا آوردمت به این پایین پایین. تو هم بالای بالایی، هم پایین پایینی. مثل تین و زیتون، مثل طور سینین و بلد امین. و من با این تضاد کار دارم. به تضادها قسم خورده. به تضاد تین و زیتون. جفتش حق است و این تضاد کاربرد دارد. به تضاد طور سینین و هذا البلد الامین. تو هم سراپا تضادی. تقویم خلق شدی. هم "الی اسفل سافلین" قرار گرفتی. از بالا یا بالا آوردمت پایین پایین. قسمهای قرآن با آن مقسمبه نسبت دارد. خودش است. این نیست که خدا یک چیزی را وسط آورده، میگوید ببین جون من به تین قسم. واسطه نکرده برات. مخصوص تین و زیتون تضاد را دیدی؟ دیدی چقدر حق بود؟ جفتش لازم بود. هم تین میخواستی، هم زیتون.
آن طور سینین و بلد امین را هم دیدی. این داستان خودت هم همین است. جفتش حق است، جفتش لازم است. هم رتبه عالیت هستی، هم رتبه سافلت. این داستان قسمهای قرآن است.
با این نکته وارد سوره مبارکه نجم میشویم. در سوره نجم یک قسم دارد. بعضی جاها چندین قسم. مثلاً سوره شمس نُه تا قسم به نفس میخورد که خیلی لطایف عجیب و غریبی دارد. آنجا سوره شمس، "و الشمس و ضحیها". وارد این بحث میشود که وسایل قرآنی اعتیاد به این بحثها داریم. اصلاً عشقمون همین بحثهای قرآنی است و خیلی خوشحال شدم عمادی به این فکر افتاد که چنین بحثی بشود؛ چون این بحثها واقعاً غریب است. یعنی هرجایی حوصله مباحث نیست. "و الشمس و ضحیها و القمر اذا تلاها". قسم به خورشید، آفتاب تندش و قسم به ماه وقتی که پشت خورشید. "و الشمس و ضحیها و القمر اذا تلاها". بقیهاش چی بود؟ "و النهار اذا جلّاها و اللیل اذا یغشاها". قسم به روز، قسم به شب. دیگه چی بود؟ "و السماء و ما بناها و الارض و ما طحاها". قسم به آسمان، قسم به زمین. بعد چی بود؟ "و نفس و ما سویها". اگر بخواهم وارد آن بشوم، باید تفسیر سوره شمس را بگویم. بزرگان بحثهای عمیقی کردهاند که این شمس، قمر، روز و شب، آسمان، زمین، هر کدام یک جلوهای از نفس است. مراتبی از نفس. مراتب حس و خیال و عقل. این تضاد هر مرتبه به چه نحو است؟ بعد به خود نفس قسم خورده است. بعد نکته "قد افلح من زکیها و قد خاب من دستى ها". بعد هر کدام یک حالت منورشدنی دارد به تعالی و یک سقوتی دارد نفس و اگر در پرتو عقل و وحی قرار دهی، میشود شمس و ضحایش. نفس این میشود تزکیه نفس. اگر رها کنی، "قد خاب من دسّاها". بعد میرود روی قوم ثمود و همینطور سورههای دیگر.
حالا تک تک بخواهم بگویم، بعضی سورهها قسمهای مکرر دارند. بعضی سورهها یک قسم دارند، با یک قسم وارد میشوند. خود سوره مبارکه فجر، حالا ما این بحثهای قسمش را با اینکه محرم و صفر بحثهای فجر را داشتیم، ولی قسمش را به آن نپرداختیم. خیلی نکته تو خودش دارد قسمش. چرا به فجر قسم میخورد؟ چند تا قسم: "و الفجر و لیال عشر و الشفع و الوتر و اللیل اذا یسری، هل فی ذلک قسم لذی حجر". کسی هست که هجر داشته باشد، این قسمها را بفهمد؟ کار دارد. خدا یک محتوایی میخواهد بگوید. تو را خدا قبول کن، تو را به خورشید، تو را به فجر قبول کن. خود فجر. بعد آن لیالی عشر، ده شب. "و الفجر و لیال عشر و الشفع و الوتر". به شفع و وتر. خیلی بحثهای مفصل. واردش بشوم، میخواهم بگویم که تمام نکات سوره در آن قسمها نهفته است. اگر فرصت بود، اینها را عرض میکردم. حالا اینها را چون فرصت نیست، سوره نجم را میگویم: "و النجم اذا هَوی". خدا به ستاره قسم خورده است.
"هوا" ستاره. "نجم" خود کلمه "نجم" آن حالت روشنایی ستاره. چون هم تعبیر "نجم" را داریم، هم تعبیر "کوکب" را داریم. هر دو ستاره است، ولی اینجا "نجم" را آورده. در آیه دیگری هم فرمود: "و النجم و الشجر یسجدان". آن "نجم" دیگر را چه ترجمه کردهاند؟ "و النجم و الشجر". ستاره نگرفتهاند. معنای چی گرفتهاند؟ چمن گرفتهاند. گفتند: چمن و درخت هر دو سجده میکنند. در واقع معنای اصلی که در هر دو اینها نهفته است، در "نجم" این است: هر چیزی که آقا جوانه میزند بیرون میزند، خودی نشان میدهد، یعنی طلوع. نمودار شد، سر برآوردن. نمودار شدن. چشم آمدن. کلمه "نجم" به ستاره هم میگویند "نجم"، چون در آسمان نمودار، جلوه دارد. به چمن هم میگویند "نجم"، از دل زمین جوانه میزند میآید بیرون. هر دو پس یک چیز است. در واقع معنایش بر "نجم اذا هوی". قسم به ستاره، آن وقتی که پایین میآید. خورشید را هم ستاره میدانند دیگر. الان در بحثهایی که امروز هست. این ستارهها، هر چیزی که این اجرام آسمانی که روشن باشند، این را به آن میگویند. هرچی که در آسمان دیده میشود، این را به آن میگویند ستاره. پس این ستارهای که اینجا هست، خورشید و ماه و همه اینها را دربر میگیرد. قسم به ستاره "اذا هوی". "هوی" یعنی چه آقا؟ پایین آمدن. دیدید هواپیما حالت فرود پیدا میکند؟ این پرنده وقتی حالت فرود پیدا میکند، میگویند "هوا" کرد. یعنی دارد میآید پایین. خیلی لطیف.
قسم به ستاره آن وقتی که پایین میآید. من هی نکته دارم، هی میترسم حوصله نکنید. نکات تفسیری اینجا زیاد است. یک آیه دیگر ما در قرآن داریم. خدا گفته: من به "مواقع النجوم" قسم نمیخورم. در کدام سوره است؟ "مواقع النجوم" کدام سوره است؟ سوره واقعه. آخرش. ما نفهمیدیم خدا میخواهد قسم بخورد یا نخورد. آنجا میگوید: من به "مواقع النجوم" قسم نمیخورم، به موقعیت ستارهها قسم نمیخورم. اینجا میگوید: به ستاره قسم، آن وقتی که پایین میآید، قسم میخورم. "انه لقسم لو تعلمون عظیم". بس که سنگین است، قسم نمیخورد. قرآن: "به موقعیت ستارهها قسم نمیخورم"، ولی "به ستاره آن وقتی که پایین میآید، قسم میخورم". نکته بعدی پایین آمدن ستاره مگر چه خاصیتی دارد؟ اول اصلاً ویژگی ستاره در قرآن چیست؟ بعد این پایین آمدنش چیست؟
در سوره مبارکه انعام، دیگر بحثمان قرآن نیست، مجبورم هی ارجاع بدهم دیگر. آیه و روایت، هی باید بخوانم دیگر. شما هم دیگر با همین حال و هوا انشاءالله بحث را پیش بگیرید، خسته نشوید. آیه ۹۷ سوره انعام: "و هو الذی جعل لکم النجوم"، خدا نجوم را برای چی قرار داده؟ "لتهتدوا بها فی ظلمات البر و البحر". نجم را قرار دادم برای اینکه تو تاریکیهای دریا و خشکی هدایت بشوید. پس نجم کارکردش چیست؟ در تاریکیها و ظلمات جهت را نشان میدهد، مسیر را نشان میدهد. در حدیث از پیغمبر است که فرمود: نجم سه تا ویژگی دارد که حالا آن را هم عرض میکنم. خیلی نکات عجیبی است. در سوره نحل آیه ۱۶ فرمود: "و علامات و بالنجم هم یهتدون". با نجم است که هدایت میشوند و علامتهای دیگر هم البته هست، ولی ستاره کارکردش چیست؟ هدایت. ستاره وقتی پایین میآید، روشنتر است، فروغش بیشتر است، هدایتگریاش بیشتر است. این آن عظمت نهفته در ستاره و این واقعه است که باعث شده خدا به آن قسم بخورد.
از این قسم گفتیم هر قسمی که خورده، آن مطلب بعدی که خواسته اثبات کند، همین است. در یک قالب دیگر میخواهد یک شبههای را در مورد پیغمبر رفع بکند، یک قسم خورده: گفتند "این پیغمبر حرفها را از خودش درمیآورد، تمایلاتش، غضبش، خوش آمدنش، اینها دخالت دارد." خدا میخواهد آن را رد بکند: "ما ضلّ صاحبکم و ما غوی". به چی قسم میخورد؟ به ستاره. قسم به کدام وقت ستاره قسم میخورد؟ به آن وقتی که ستاره... ستاره چه ویژگی دارد؟ درخشانندگیاش. حالا البته بحث است که این درخشانندگی ستاره از خودش است؟ از خودش نیست؟ آن یک بحث دیگری است که به آن کار نداریم. میفرماید: "این ستاره را دیدی که آمد پایین؟ کی این را میآورد پایین؟ چرا میآورد پایین؟" این را میآورد پایین که هدایت بشوی، راه را بهت نشان بدهد، جهت را بهت نشان بدهد در این ظلمات مطلق. حالا در این ظلمات عالم، خدا یک نجمی را آورده پایین. آن نجم کیست؟ پیغمبر است. چندین روایت داریم: "النجم رسول الله". چندین روایت. این نجم، پیغمبر. این ستاره حقیقی، این روشنایی این عالم. این او است که با او میتوانی جهتیابی کنی، مسیر را پیدا کنی. "به ستاره و پایین آمدنش قسم. این ستارهای که من برای شما فرستادم پایین، این نمیتواند دروغ بگوید، حرف از خودش بزند، گمراه باشد، کج برود. این اصلاً آمده راه را نشان بدهد."
این میگوید: "ما ضلّ صاحبکم و ما غوی". بعد چون کارکردش هدایت است، "ان هو الا وحیٌ یوحی". هرچی بگوید حرف من است، حرف از خودش ندارد. بعد حالا ببین "و ما ینطق عن الهوی". اینها یک قرآن دیگر. دیوانه! گفت به ستاره و هوا قسم، پایین آمدن ستاره. به ستاره و پایین آمدنش قسم. این ستارهای که من برایتان پایین فرستادم، پایین آمد، ولی حرف از پایین نمیزند. "و ما ینطق عن الهوی". "به نجم اذا هوی ما ینطق عن الهوی". این ستارهای است که پایین آمد، ولی حرف از پایین نمیزند. این بین شماها هست، ولی شمایی نیست. با شماها هست، ولی اینجایی نیست. در دنیا زندگی میکند، ولی دنیایی نیست. با اهل دنیا حرف میزند، ولی از جنس اهل دنیا حرف نمیزند. هرچی میگوید وحیٌ یوحی. چرا چنین؟ در عین اینکه آن پایین است، این بالا هم هست. هم پایین، هم بالا است دیگر. هم آسمانی است. یعنی آن مایهی اتصال زمین و آسمان است دیگر. با آسمان، زمین را دارد هدایت میکند، اهل زمین را دارد هدایت میکند. هرچی هم پایینتر میآید نعمت به محاق که برود، دیوانه کننده است. پیدا کنم. خیلی رابطه عجیب و غریبی پیدا شد. الحمدلله.
روایت معروف: "مثل اصحابی فیکم مثل النجوم". مثل اصحاب من در میان شما، مثل چیست؟ ستارهها است. "بأیهم أخذتم اهتدیتم". یا نقل اهل سنت: "بأیهم اهتدیتم اهتدیتم". هر کدام را بگیرید، هدایت میشوید. گفتند: "یا رسول الله، و من اصحابک؟" فرمود: اهل بیت. پس اهل بیت هم خودشان نجماند. "عین النجوم الظاهره". ستاره در این عالم را میبینیم و یک کمال و یک اثری حقیقتش در عالم بالا است. اهل بیت جلوههای پایینیاند. اهل بیت خورشید جلوه پایینی اهل بیت است. آب همینطور، ما همینطور، ستاره همینطور، کوه همینطور، دشت همینطور، گل همینطور. و اینها در عالم بالا حقیقتشان اهل بیتاند. حقیقتش، ولی دیگر این شکلی نیست. آن نور حقیقی. در قرآن به خورشید گفته "سراجاً منیراً" و "جعلنا الشمس سراجاً منیراً". هم به پیغمبر گفته "سراجاً منیراً". درست است؟ خب، ما فکر میکنیم که مثلاً آقا این تشبیه کرده، خورشید خیلی نورانی است. پیغمبر را هم تشبیه کرده، گفته این هم مثل، شبیه خورشید است. نه آقا! خورشید واقعی پیغمبر است. "الشمس رسول الله". این خورشید پایینی شبیه پیغمبر است. نجم واقعی پیغمبر است. این ستاره پایینی شبیه پیغمبر است. هدایت واقعی کار پیغمبر است. این هدایت دنیایی و قطبنمایی و جهتیابی شبیه آن هدایت پیغمبر است. به حقیقت و مجازش را نباید قاطی کرد.
یک روایتی دارد. خیلی روایت عجیب و غریبی است. خیلی فوقالعاده است. نوح بن درّاج میگوید که در خدمت امام صادق علیهالسلام بودم. یک شبی حضرت به من فرمودند: "یا تدری لمن سکّنت هذه النجوم السماء؟" آقای نوح بن درّاج میدانی برای چه این ستارهها را خدا در آسمان قرار داده است؟ گفتم: "الله و رسوله اعلم". خدا و پیغمبر بهتر میداند. فرمود: "الا لثلاث". این ستارهها در آسمان سه کار میکنند. یکی اینکه "انها رجوم للشیاطین". این یادگاری امشب داشته باشید. خیلی روایت نابی است. فرمود: ستارهها در آسمان سه کار میکنند. یکی اینکه (آیا در قرآن هم هست دیگر که ما شهابی میفرستیم و این شیاطین را دفع میکند)، یک کارکرد اینها دفع شیاطین در آسمان است. حالا این به چه نحو و سازوکارش چیست، بحث مفصلی است. یک کارکردش دفع شیاطین. و "زینت السماء". یکی دیگر این است که این خوشگلی آسمان است برای اهل زمین. و "یُهتدی بها". ویژگی سوم امشب این است که جهتیابی میکند، مسیر نشان میدهد. پس سه تا کارکرد شد برای ستاره. چیها شد؟ شیاطین را دفع میکند، دیگر چی؟ زینت آسمان است، هدایت میکند. "اسکن الارض؟" حالا میدانی ما چرا در زمینیم؟ گفتم: "لا اعلم". فرمود: "إلا مثل نجوم". ما هم همان ستارههاییم روی زمین، با همان سه تا کارکرد. حالا دقت کن: "فمن العابدون و هم زینت الارض". بعضیهایمان عبادت میکنیم روی زمین، نماز شب میخوانند یا قرآن میخوانند، اینها برای اهل آسمان شبیه ستارهها دیده میشوند. همانجور که شما از روی زمین ستارههای آسمان را میبینید، آسمانیها ستارههایی را که از زمین میبینند، اینهایی که قرآن میخوانند، عبادت میکنند، سحرخیزی دارند. فرمود: "ما نماز و عبادت و اینهایمان زینت زمین است". بعضی از ما اهل بیت کار ویژهای که خدا به ما داده در این عالم همین است. امام سجاد مثلاً که عبادت این، آن دسته ستاره است. کارکرد ستاره است که زینت زمین است. "و من العابدون الملازمون بیوتهم و هم الذین یهتدی بهم". بعضی از ماها هم هستیم که بالاخره در خانه نشستیم و مردم میآیند و مراجعه میکنند و سؤال میکنند و این هم میشود آن کارکرد هدایتگری ستاره.
خب، آن رجِمِ شیاطین چی شد؟ "و من الخارجون بالسیف علی السلطان الجائر". یک وقتی هم شمشیر میکشیم، قیام میکنیم. آن میشود "و هم بمنزلتة رجوم من الشیاطین". آن هم میشود رجم شیاطین. آن ستارهها چکار میکنند؟ در تاریکی. چون دقت بکنید، الان ما که در زمینیم کجا برایمان تاریک است؟ آسمان. در عالم دنیا زمین روشن است، آسمان تاریک است. مگر اینکه در آسمان چه باشد؟ خورشید. حالا ستاره، مثلاً باشد. خورشید البته از آسمان میآید زمین را روشن میکند. پس دنیای مدلّی است. عالم دنیایی که ما هستیم در مسئله آخرت، قضیه برعکس است. زمینی که تاریک است، دنیا اینجا محل تاریکی است. در مراحل وجود، عوالم وجود، تاریکترینش را میگویند دنیاست. برای همین ما در این دنیا خوب دقت کنید. هی نکته میآید در ذهنم، هی میخواهم رد بشوم، نگویم. حیفم میآید. چون مطلب، "مغرب و مشرق". درست است؟ مغرب و مشرقی که الان در دنیا میگوییم چیست؟ به سمت چپ میگوییم مغرب، به سمت راست میگوییم مشرق. درست است؟ اینکه چپ و راستش که مهم نیستش که. مشرق و مغرب به یک چیزی برمیگردد. به چی برمیگردد؟ نور خورشید. آنجایی که روی زمین اولین جایی است که خورشید میزند، بهش میگوییم مشرق. آنجایی هم که آخر خورشید غروب میکند، بهش میگوییم مغرب. بر اساس این نور دنیایی خورشید، مشرق و مغرب تعریف میشود.
حالا در عالم بالا مشرق و مغرب چه شکلی است؟ "الشمس رسول الله". نور حقیقتِ آن عالمی که آنجا دیگر بالا و پایین دارد، آن عالمی که از همه جا روشنتر است، بهش میگویند مشرق. آنجایی که از همه جا تاریکتر است، بهش میگویند مغرب. در کل این عوالم وجود، کجا از همه تاریکتر است؟ عالم دنیا. مغرب عالم اینجاست. مشرق عالم کجاست؟ آن مرتبهای که اهل بیت در آن ساکناند و نور آنها عالم را پر کرده. آنجا دیگر نور محض است. درست شد؟ اینجا به خورشید اینجایی میگوییم مشرق و مغرب. آنجا با خورشید آنجایی میگوید مشرق و مغرب. بعد "اصحاب الیمین و اصحاب الشمال" روی این قاعده درمیآید. آنهایی که با نور و اهل مشرقاند، میشوند اصحاب یمین. آنهایی که اهل تاریکیاند، اهل مغرب هم میشوند اصحاب شمال. این چپ و راست، آنجا مثلاً فکر میکنم اینها چپدستها مثلاً نامهشان را میدهند. میگفت من دارم خیلی تمرین میکنم با دست چپ نگیرم. یک وقتی این چپ و راست اینجا البته این هم یک حکایتی از آنجا دارد. برای همین، گفتهاند شما کارهای خیرت را با دست راست انجام بده. یک حکایتی از آنجا بکند. یک کسی هم چپدست است، نمیتواند. بحثی نیست که آن دست راست و دست چپ، آنجا این شکلی است. برای همین، فرمود: خدا با دست راستش فلان کار را میکند.
بعد فرمود: "کلتا یدیه یمین". خدا البته هر دو دستش دست راست است. دست راست اینجایی این شکلی یعنی هر دو دستش. حالا دو دست خدا هم باید بحث بشود دیگر. که به شیطان فرمود که چرا به آن کسی که من با دو دستم خلق کردم، سجده نکردی؟ "لما خلقت بیدی". عرفا، بزرگان، حضرت امام بحث کردهاند و مفصل که این دو دست، یعنی چی؟ با دست جلال و جمال. گفتند دست جلال و جمال خداست. با این دو دستم خلق کردم. خب، خدایا دست جلال دارد، یک دست جمال دارد. ولی هر دو دست راست است؛ چون هر دو در عالم نورند. هر دو با یمن و برکت. هر دو هم از معدن نور. راست و چپ آن بالا با راست و چپ اینجا فرق میکند. نورش، خورشیدش فرق میکند. خیلی روایت عجیب و غریبی در این زمینهها داریم که حالا فرصت بشود بخوانیم. در عالم بالا یک چیز دیگر است. مثلاً عسلی که در بهشت است چیست؟ شرابی که در بهشت است چیست؟ بعد خود اینها را قرآن اشاره کرده است. در برخی از سورهها، خود این شراب را مرتبهبندی. بعد گفته مثلاً در این موقعیت بهشتی یک شرابی دارند که "مزاجه من تسنیم" مال ابرار است. یک چند قطره از تسنیم در آن است، ولی آنهایی که جزء مخلصیناند و مقربیناند، اینها از سرچشمه تسنیم میخورند و سر قله تسنیم که البته دارد زیر پای امیرالمؤمنین در روایات، از سر قله تسنیم آب جاری است. آنهایی که جزء مقربیناند، از سرچشمه. اینهایی که پایینترند، جزء ابرارند. یک چیزهایی در این جامشان از آن تسنیم هست. "مزاجه" که آن یک اسمی دارد، این یک اسمی دارد. آن پایینتری یک اسمی دارد. بعد باز در جهنم دستهبندی دارد. شرابها مختلف است. هر کدام حساب و کتاب دارد. بعد بعضیها شیره برایشان مفصل. در بعضی جلسات اینها را گفتیم. در آن سوره که به نام پیامبر اکرم است، میفرماید که این مثلاً نهرهای بهشتی یکیش از لبن "شیر"، یکیش از عسل "مصفا"، یکیش هم "خمر". مراتب سیر و سلوک. قدم اول که کسی وارد مباحث و اینها میشود، اول از این جام شیر بهش میدهند. جلوتر گرم و جام عسل بهش میدهند. مراتب بالا که میرسد، خمر بهش میدهند. آن شرابها "طهور" است. مست میشود، فارغ میشود از همه. خواب، شیر و اینها مثلاً این چشمهها متفاوت. این شیر با آن شیر تفاوت دارد. این عسل با آن عسل تفاوت دارد. بعد تازه عسل پایینیها با عسل بالاییها تفاوت دارد. حساب و کتابهایش فرق میکند.
در عالم این نور بعد از ظهور "یستغنون عن الشمس". "اشرقت الارض بنور ربها". میگوید نور امام زمان عالم را روشن میکند، مردم دیگر از خورشید بینیاز میشوند. خورشید هست، ولی دیگر این روشنایی امورمان. آفتاب بزند، صبح بشود، طلوع کند. یک آفتاب اگر نباشد، سر درنمیآوریم چی به چی است. وقتی سطحمان پایین است، کارمان لنگ این خورشید اینجایی است. ولی آنی که سطحش بالاست، در روایت دارد، عایشه گفت: "ما در ظلمات شب با نور پیشانی فاطمه زهرا سوزن." عایشه گفته این را. "با نور پیشانی فاطمه زهرا سوزن نخ میکرد." نور، یک نور دیگر است. روزی سه بار در روایت دارد برای امیرالمؤمنین میتابید. در یک روایت دیگر دارد که نور فاطمه زهرا مدینه را روشن میکرد. که بعضی عجیب و غریب در مورد همین نجم. چند تا دیگر. چون کمی ترسناک و عجیب و غریب است، من نمیخوانم برایتان. که بعد از قضیه غدیر که هم شیعه نقل کرده، هم سنی. میگوید: یک عده در قضیه غدیر گفتند که پیغمبر اثر علاقهاش به علی که گفت علی وصی باشد، همانجا پیغمبر فرمود: امشب از آسمان یک ستاره میافتد. سقف خانه هرکی افتاد، همان وصی من باشد. میگوید چندین روایت داریم. خیلی عجیب. همه چشم به آسمان افتاد. در منزل امیرالمؤمنین. بعد این آیات نازل شد: "و النجم اذا هوی. ما ضلّ صاحبکم و ما غوی". دیدیم پیغمبر الکی از خودش حرف نمیزد. "ما ینطق عن الهوی. ان هو الا وحیٌ یوحی".
در روایت دیگر دارد: "النجم امیرالمؤمنین". در یک روایت دیگر دارد: همه ما نجمیم. در این روایتی هم که دستهبندی کرده بود، این بزرگواران را. هر کدام یک جنبه نجم در آنها بود. خب، روایت خیلی متعدد و متنوع در این زمینه. پس مطلب اصلی این شد: نجم کارش هدایت است. وقتی پایین میآید، وقتی که پایین آمد، بیشتر درخشندگی و فروغ دارد. راهنماییاش قویتر و محکمتر است. به این حالت نجم قسم خورده برای اینکه بگوید: "ما ضلّ صاحبکم و ما غوی." حالا این ضلالت و غوایت بحثی دارد که انشاءالله در جلسات بعد به آن میپردازیم. و فرمود که هرچی هم که پیغمبر میگوید وحی مطلق است و هیچ چیزی از سر هوا نمیگوید. این "هوا" یعنی چی؟ این پایین آمدن. آن کسی که تمایل به عالم دنیا دارد، این میشود هوای نفس. پیغمبر در دنیا آمده، ولی هوا ندارد. خیلی نکته مهمی است. دقیقاً مثل خورشید. الان شما فروغ خورشید را تا این کف زمین داری. پرتو خورشید را داری، ولی خورشید پایین آمده. خورشید زمینی شده؟ خورشید آلوده شده؟ خورشید چرک شده؟ از این چرکی زمین چیزی به خورشید رسیده؟ نور خورشید الان افتاده در یک تالابی که پر از گند است. افتاده در یک مرداب، افتاده روی جسد، افتاده روی مردار. بوی گند و کثافت از این مردار بلند است. خورشید الان با این مردار هست، ولی یک ذره از آلودگیهای این مردار به خورشید نرسیده. در این تالاب وسط این چرک و لجن هست، کنار تمام سلولهای این لجن هست. همه این لجن را پر کرده و گرفته، ولی آلوده به این لجن نشده. این نور خورشید الان بوی لجن نمیدهد. این نور خورشید این قطعات لجن بهش نرسیده. این ویژگی رسول الله.
در بعضی روایات دارد که پیغمبر اصلاً سایه نداشت. پیغمبر اصلاً سایه نداشت برای اینکه نور مطلق سایه نمیافکند. آمده روی زمین، ولی زمینی نشده. زمینی فکر نمیکند. با اهل زمین حرف میزند، ولی حرفهایش زمینی نیست. همان "اوتیت جوامع الکلم". بعد تمام حرفهایی که پیغمبر زده، عمق دارد، لایه دارد. شکافته میشود. قدم به قدم مرحله عالیترین درجاتش میرود. همه اینها باطن دارد. مثل قرآن. تمام کلمات پیغمبر وحی است. تمام کلمات پیغمبر وحی است. این نکته را داشته باشید. یک نکته یادم ماند. حضرت زهرا سلام الله علیها را بگویم. هر چیزی که پیغمبر بگوید، این با آن چیزی که به عنوان قرآن دارد میگوید، درست است که ساختارش با قرآن متفاوت است، ولی اصلش تفاوتی ندارد. عمق دارد، ریشه دارد. ولو اسمگذاریهای ساده. ولو حرکات ظاهری ساده. اهل معنا که باشند، تمام اینها را تحلیل میکنند. یک لبخند پیغمبر، یک نگاه پیغمبر، یک نشستن پیغمبر، یک پاشدن پیغمبر. این تمام آن لایههای باطنی عالم را دارد پوشش میدهد. عمق دارد تا عالیترین درجات. مرحوم شیخ محمدتقی آملی چند تا نکته بگویم. از خستگی این ثقل بحث علمی بیاییم بیرون و روضه بخوانیم. عرضمان تمام نمیشود.
شیخ محمدتقی آملی فرموده بود که یک آقایی آمد خدمت امام رضا علیهالسلام. به ایشان گفتش که: آقا، چرا به پیغمبر میگویند ابوالقاسم؟ یکی از غصههای بزرگ این است که آقا ما در اینهایی که روایت کردهاند و سؤال پرسیدهاند، آدم چیزفهم کم داشتیم. مسائل ابتدایی سطحی از اهل بیت هم سطحی. آنهایی که عمیقتر میفهمیدند، اهل بیت عمیقتر جواب میدادند. آن درصد فهم امثال چند تا مثل ملاصدرا میرفتند از اهل بیت سؤال میکردند، کل اصول کافی عوض میشد. اینجا راوی به امام رضا علیهالسلام میرسد که چرا به پیغمبر میگویند ابوالقاسم؟ حضرت فرمودند که: پیغمبر یک پسری داشت به نام قاسم، از دنیا رفت. کنیه در عرب معروف بود به نام پسر صدام زدن. و از این جهت به پیغمبر گفتند ابوالقاسم. گفت: "زدنی". قانع نشد. میدانم این هست، ولی سیر نمیشوم. کمی خاصترش را بگو. فرمود که: قاسم هم معنای قسیم است. "قسیم الجنة و النار" امیرالمؤمنین. چون علی در دامن پیغمبر پرورش پیدا کرده، او میشود پدر قاسم که "قسیم الجنة و النار". از این جهت بهش میگویند ابوالقاسم. عجب نکتهای! به به! گذاشت رفت. شیخ محمدتقی آملی فرموده بود: اگر تا هفتاد لایه عمیقترش را میپرسید، حضرت بهش میگفتند. ابوالقاسم در همه هستی. ابوالقاسم بالاترین درجهای که برای این معنای "ابوالقاسم" میشود در نظر گرفت. باطن عالم را پر کرده نور پیغمبر. این جایگاه پیغمبر است و "بالنجم هم یهتدون".
خدا به نجم که قسم میخورد، این صورت ظاهری است. آن واقعیتش پیامبر اکرم است. به فجر که قسم میخورد، صورت ظاهریاش این فجر است، باطنش اباعبدالله الحسین است. به قمر که قسم میخورد، به شمسی. هر کدام حکایتی دارد. خیلی لطیف. یک نکته فنی عرض بکنم، بحث را تمام میکنم. واقعاً آدم هر چی تاریخ را بررسی میکند، میبیند آقا مشکل مظلومیت اهل بیت در این بود که معارف قرآنی در جامعه ضعیف بود. تحلیلم را میخواهم ارائه بدهم. عرض نکردم دیگر. حالا امشب به عنوان میلاد حضرت زهرا سلام الله علیها اشاره به این بحث داشته باشیم. وقتی فاطمه زهرا سلام الله علیها قضیه فدک را مطرح کرد، اینها چی گفتند؟ گفتند: ما روایت از پیغمبر داریم، به ماها گفته که چی؟ که انبیا از خودشان ارث نمیگذارند. مال و اموال ارث نمیگذارند. این پول، این زمین و اینها. فاطمه زهرا سلام الله علیها با قرآن جواب داد. اهل قرآن بودن. اصلاً کار به این سؤال و جواب نمیکشید. نکته لطیفش را میخواهم بگویم. البته این آیات را انشاءالله در جلسات بعد بیشتر به آن میپردازیم.
دانلود. پیغمبر چی گفت؟ گفت: پیغمبر نجم است و چون ذاتش هدایتگری است، نمیتواند اشتباه برود. نه میتواند کسی را به اشتباه بیندازد. این طلوع و درخشش و روشنایی که در این عالم پایین دارد، باعث شده که پایینی بشود. این هر چی بگوید، عین وحی است. "ما ینطق عن الهوی، ان هو الا وحیٌ یوحی". این غربت و مظلومیت اهل بیت اینجاست. اگر دو تا آدم باشعور با فرهنگ قرآنی پیدا میشد، چی میگفت؟ آنجا میگفت: مگر پیغمبر در این آیات نفهمید؟ "ما ینطق عن الهوی". از آنور کلی ما روایت داریم. شیعه و سنی نقل کرده: پیغمبر اکرم فرمود: "فاطمة بضعة منی". "فاطمه پارهای از من." در روایت دیگر: "فاطمه خود همان منم." همین همینی که اینجاست. "بضعة منی". همین من، همین خود خودم. فاطمه همین است. بعد به فاطمه میگویند دلیل بیاور. بعد روبروی فاطمه حدیث از پیغمبر میگذارد. فاطمه خودش، خود خود پیغمبر است. یعنی همینجور که قرآن در مورد پیغمبر گفته: "ما ینطق عن الهوی، ان هو الا وحیٌ یوحی". همین در مورد فاطمه زهرا است. مگر شما از فاطمه بخواهی یک حدیث از پیغمبر نقل بکند، اصلاً نیازی نیست فاطمه زهرا حدیث از پیغمبر نقل بکند. فاطمه زهرا هرچی بگوید، وحی مطلق است؛ چون جان پیغمبر است و شاهدش هم حدیث کسا است که جبرئیل میخواهد بیاید پایین. فاطمه زهرا اینجا دارد گزارش میدهد: "الان خدا به جبرئیل این را گفت." بعد به جبرئیل این آیه را داد و سفارش کرد: "برو این آیه را به اینها ابلاغ کن." فاطمه زهرا قبل از اینکه آیهای نازل بشود و جبرئیل بخواهد بیاید، دارد گزارش میدهد. این حرفش "وحیٌ یوحی" است. فاطمه زهرا را از جامعه حذف کردند با یک روایت جعلی از پیغمبر. شما ببینید اینها آدم را نابود میکند. تو داری به پیغمبر حرف میچسبانی. بعد آن مردم نادان را ببینید که قبول کردند این را. یعنی دو نفر با این سابقههای اینجوری یک حدیثی که هیچکس نشنیده، از یک خلوتی دارند از پیغمبر نقل میکنند، این قبول میشود در جامعه به عنوان حرف پیغمبر. بعد حرف فاطمه، چون شاهد مثالی از کلام پیغمبر ندارد، رد میشود. با یک حدیث جعلی از پیغمبر، فاطمه زهرا را خانهنشین میکنند. اینی که عرض میکنم قرآن غریب است، معارف قرآنی زنده میکند. آیتالله بهجت فرمود: "هرکی میخواهد تشرف پیدا کند خدمت امام زمان، به جای آن میتواند تشرف پیدا کند خدمت قرآن."
در حال بارگذاری نظرات...