در این جلسات، با نگاهی عمیق و متفاوت به سوره مبارکه نجم، به سراغ مهمترین پرسشها و شبهات اعتقادی روز رفتهایم؛ از حقیقت وحی و جایگاه پیامبر تا نسبت عقل، ایمان و زمانه.
مباحث بهصورت کلاسی، تحلیلی و زنده ارائه شده تا مخاطب فقط شنونده نباشد، بلکه همراهِ فکر و فهم قرآن حرکت کند.
اینجا قرآن نه شعاری و احساسی، بلکه استدلالی، زنده و پاسخگو به چالشهای فکری نسل امروز بررسی میشود.
اگر به دنبال محتوایی عمیق، جذاب و راهگشا برای تقویت باورها و فهم درست دین هستید، این جلسات نقطه شروع شماست
سَهْوُ النَّبی یا احتمال بروز سهو و خطا از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)؟ [14:25]
خطای مرحوم شیخ صدوق در تحلیل سهو النبی [20:40]
«پیامبر در لباس مادّه و طبیعت است، اما در لُبْس و پوشش مادّه گرفتار نیست.» [32:25]
بی اثر بودن علم و عملِ ما در برخی تقدیرات [34:55]
استدلال قرآن در کارکرد ستارهها؛ تعیین موقعیت و جهتیابی در تاریکی. [36:40]
آنگونه که ستارهها در تاریکی راهنمایند، پیامبران نیز در ظلمات دنیا راهنما و دستگیرند. [43:07]
امام فارغ از سن و سال؛ دوری و نزدیکی برای همه راهنماست.نحوه مواجهه امام جواد (علیه السلام) با اهدا اسباب بازی به ایشان [45:15]
در دنیای مدرن چگونه میتوان از ائمه الگو گرفت؟ [48:07]
کرامت میرزای قمی به حاجیِ شیروانی، با عنایت امیرالمؤمنین (علیهالسلام). [1:05:20]
هدایت تکوینی و شفاعت کبرای حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) برای همه عالم! [1:17:25]
هدایت تشریعی حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) و پاسخ به سؤالات شیعیان در شش سالگی! [1:18:50]
حرمینِ امیرالمؤمنین (علیهالسلام)؛ کوفه کبیر در نجف و کوفه صغیر در قم. [1:22:14]
زیارت حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) در حرم حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) [1:23:36]
روضه حضرت رباب؛ خانمی که ملازم قبرِ عشقش شد… [1:25:30]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
حالا، آقا، تکوین و تشریع بسیار با یکدیگر هماهنگ هستند؛ یعنی اگر جایی خدای متعال دستوری داده، شما از آن دستور میتوانی تکوینش را بفهمی، و اگر جایی هم تکوینی دارد، از تکوین میتوانی تشریعش را بفهمی، چون اینها همسو و همجهت هستند. مثال هم خیلی میشود برایش زد. حالا مثالهای واضحتر: مثلاً کسی که قدرت تشخیص ندارد، تکلیف هم ندارد، این واضح است؛ دیوانه تکلیف ندارد. تکوین با تشریع همسو است. بیمار تکلیف ندارد، چون قدرت ندارد. وقتی تکویناً قدرت ندارد، تشریعاً هم وظیفه ندارد. وقتی امکان چیزی را در تکوین ندارد، در تشریع هم برایش معنا ندارد.
حالا تمام تشریعات ما به بود و نبود ما ربط دارد، به تکوین ما ربط دارد. عوض شدن تکوین، تشریع را عوض میکند، و عوض شدن تشریع هم تکوین را عوض میکند. این مطلب عجیب و فوقالعادهای است که خیلی جای بحث دارد. اینکه میگوید گناه روی هستی و روی کائنات اثر دارد، این است که حالا مد شده هی «کائنات کائنات» میکنند، ولی کلمهی «کائنات»ش درست است. بله آقا، کائنات همه منتظرند ببینند تو چه میگویی، یعنی آیا تحت امر منی؟ تو چه میخواهی؟ «قانون جذب» و «شرور قانون جذب»، از جهت ارتباطش با خدا درست است، اما از جهت ارتباط با تو غلط است، یعنی تو ولی امر عالمی؟ مگر کائنات تحت امر تو است؟ مگر کائنات تحت امر خدا نیست؟ تو اگر تحت امر خدا بودی، کائنات هم تحت امر تو بودند. «من کان لله، کان الله عبدُ له کلُّ شیء.» خیلی روایت عجیبی است؛ هر کسی بندگی خدا را کند، خدا همه عالم را، کل شیء را بندهی او میکند. تکویناً همه تابع تو میشوند، وقتی تو در تشریع حرفگوشکن خدا بودی، همه هستی هم حرفگوشکن تو میشوند. خیلی فواید عجیبی دارد و تناسب دارد، اینها با همدیگر ترکیب میشوند. این تشریح با همدیگر تناسب دارد.
بهت گفته است که «رو به قبله بایست و نماز بخوان». این قبله موضوعیت دارد. قبله در ساختار تکوینیش چه قواعدی دارد؟ قبله چهار گوشه دارد، جعبهای که اینجا شما دارید، یک کعبه بالاتر دارید، در بیتالمعمور آسمان چهارم، ملائکه آنجا طواف میکنند. این کعبهی شما، نسخهی ماکت پایینآمدهی آن کعبه است. بیتالمعمور هم خود نسخهی ماکت پایینآمدهی عرش است. این هم که چهار تا گوشه دارد، چون عرش چهار تا گوشه دارد. چهار گوشه اینجا، چهار گوشه، چهار دیواری که میبینی، چهار گوشهی عرش، چهار نور و چهار حقیقت است: «الحمدلله، سبحانالله، اللهاکبر، لاالهالاالله». چهار دیواری عرشین چهارتاست. اینها آمده پایین، آسمان چهارم یک کعبه شده، آمده پایین در دنیا یک کعبهی دیگر.
تکوین و تشریعی که میگوییم، ببینید آقا، نکتهی اساسی این است: در زندگی دنیاییتان، بعضی چیزها را خدا تکویناً دارد اداره میکند. شما خلق شدید، خواه ناخواه دارید رشد میکنید، بزرگ میشوید. گردش خون در تن شما تکوینی و اجباری دارد انجام میشود. اصل پیدایش و ولادت شما: نطفه منتقل شده، در رحم رشد کرده، مُضغَه و عَلَقَه و این جنین شده، و گوش پیدا کرده، و چشم و گوش پیدا کرده، بینایی پیدا کرده، شنوایی پیدا کرده، به دنیا آمده. به دنیا که آمده، هی دائم چیزهایی کسب کرده، چیزهایی یاد گرفته. ما الان حیاتمان خیلی دست خودمان نیست. زنده تا وقتی هم زندهایم که خدا بخواهد، همهاش تکوینی است، دیگر دست ما نیست. در ارادهی ماست؟ یا 20 سال عمر میکنیم یا 50 سال عمر میکنیم یا 70 سال عمر میکنیم؟ این غذا در معدهی ما دارد هضم میشود، این گردش خون کبد دارد کار خودش را میکند. سلامت ما را خدا به ما داده، مقاومت خدا به ما حیات داده، خدا به ما عمر داده. اینها همهاش تکوینی است، اینها تکوین است.
در ظاهر خدا، در تکوین ظاهری خودش، مدیریت همه را به عهده گرفته، برای همه انجام میدهد. ولی در مرتبهی باطنیش کار را به خودت سپرده. آنجا کار خودت است. حیات قلبت دیگر با خودت است. عمر دلت به ذکر است که مأمور، مأمورها یعنی چه؟ از عمران میآید دیگر، از عمر میآید. شما عمر دنیاییات تکوینی است، با خداست، 50 سال، 60 سال. ولی عمر قلبت چیست؟ با خودت است. چقدر عمر کردی؟ عمر باطنیات با خودت است، حیات باطنیات با خودت است. مرگ و حیات باطنی با خودت است. کافر مرده است، مؤمن زنده است. خودش انتخاب کرده زنده بودن را، خودش انتخاب کرده مرده بودن را. خدا این نقش را به ما واگذار کرده، این ارادهی ما را این وسط دخیل کرده. در تکوین ارادهی ما را دخیل نکرد. این که پدرمان کی باشد، مادرمان کی باشد، تحت تربیت و مربیگری کی باشیم. در عالم باطن چه؟ خودت انتخاب میکنی پدر باطنیات کی باشد، خودت انتخاب میکنی برادر باطنیات کی باشد. «انما المؤمنون اخوه» خودت انتخاب میکنی زیر تربیت کی باشی، تحت مدیریت کی باشی، با کی هموطن باشی، با کی هم به دنیا بیای، بزرگ بشوی، جوان باشی، عمر داشته باشی، مرده باشی، مریض باشی. «فی قلوبهم مرض» مریضیهای اینجایی، خیلیهایش دست ما نیست. یکی کور است، یکی لال است. ولی در قرآن چه میگوید؟ «من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخره اعمی». اینجا اگر کور بودی، آخرت هم کوری. این کدام کوری منظور است؟ خدا، من که مجبور بودم زورکی کور باشم. اینور کور، اونور هم کور. خیلی ظلم است. نه، این آن کوری دیگر منظور نیست. این کوری باطنی است. آن دیگر دست خودت بود. کوری ظاهری دست من بود. من تو را کور مادرزاد آفریدم. برای کوری باطنی که دست خودت بود، آنجا همه چیز را من به تو واگذار کردم. «هدیناه النجدین»، هم مسیر بینایی را بهت نشان دادم. اول سورهی مبارکهی فاطر دارد میگوید «من الظلمات و النور» یا آیات دیگر «لا یستوی الاعمی و البصیر و الظلمات و النور». حیات دادم، ممات دادم، نور دادم، ظلمت دادم. بله، در روز، در دنیا دست شما نیست کی روز بشود، کی شب بشود، کی نور بیاید، کی نور برود. ولی در باطن دست خودت است. تا وقتی توجه به نور داری، نور هست. وقتی پشت کردی، ظلمت.
حالا این چه میطلبد؟ این میطلبد نظام تشریعی و باید و نباید را. اگر میخواهی به آن نتایج باطنی برسی، باید حرف من را گوش بدهی. اینجا بدون اینکه حرف گوش بدهی، من بهت دادم؛ من آب دادم، باران دادم، آفتاب دادم، غذا دادم، خوراک دادم، پدر دادم، مادر دادم، شیر در سینهی مادر گذاشتم، گردش خون تو را دارم انجام میدهم، قلب تو را دارم نبضش را میزنم. ولی آن حیات قلب باطنی تو، سلامتش، فهمش، رشدش، شکوفاییاش با خودت است. چه مدلی با خودت است؟ هرچقدر حرف گوش بدهی، هرچقدر تحت امر بیایی، تبعیت بکنی، «فمن تبعنی فانه منی» رشد میکنی، بالا میآید. «استجیب لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم» پیغمبر و خدا وقتی دستور میدهند، دعوت میکنند، حرف گوش بدهی زنده میشوی، حیات طیبه. یک حیات دیگر است این حیات قلبی است، این حیات باطنی. حیات اینجایی را به همه دادم، آن حیات باطنی را به کسانی که حرف گوش بدهند.
حالا دوباره برگردیم به خلق و امر. میگوید: «من که خدا هستم»، استدلال این است. میگوید: «منِ خدا»، من فکر این که تو این دو روز دنیا جای تو گرم باشد، نرم باشد، سایبان بالای سرت باشد، آفتاب نسوزاندت، سقف روی سرت خراب نشود، بار تو را از این شهر تا آن شهر میخواهی ببری، راهت را تشخیص بدهی، جاده داشته باشی، اتوبان داشته باشی، از آن دریا اگر میخواهی رد شوی کشتی داشته باشی، چوب داشته باشی. فکر همهی اینها را کردهام برای این چهار روز دنیا. مگر من همین خدا نیستم؟ مگر این کار را من نکردم؟ مگر خلقش با من نبوده؟ همین خدا، خدای ابدیتت است. همین خدا، خدای آن مقصد اصلی تو است، آن سرای ابدی تو است. فکر اینها را برایت نکردم؟ زندگی همین بود؟ بیشتر از این چیزی نبود؟ تو بیشتر از این چیزی نداشتی؟ به خودت یک مراجعه بکن، به دلت یک مراجعه بکن. تو الان ببین ابدیت را دوست نداری؟ خلود را دوست نداری؟ همهی شما دوست دارید. پس چرا میمیری؟ من یک میلی در دل تو گذاشتهام بهت گفتم؟ نه. تفه؟ کخ؟ نه. تو دوست داری همیشه باشی، من ساختار عالم را یک جور نیافریدم که همیشه باشی. مطلب را خوب دقت کنید. تو از ته دلت بقا را دوست داری، جاودانگی را دوست داری. ولی به دنیا که نگاه میکنی، ببین اینجا بقا و جاودانگی نیست، همه میمیرند. یعنی منِ خدا کم گذاشتهام؟ یک میل و نیازی در تو قرار دادم، تامین نکردم؟ من همان خدایی هستم که بقیهی میلهای ساده، ابتدایی و درپیت تو را همه را تامین کردهام. مگر همان نیستم؟ تو غذایی که میخوری، من میتوانستم به این طعم ندهم. بحثهای مفصل سؤالات قرآن، خیلی چیزها را میتوانستم یک جور دیگر بیافرینم. ولی یک جوری آفریدم که تو کیف بکنی. «لکم فیها جمال»، هفتهی پیش خواندیم. آفریدم باهاش کیف کنی. زندگی را یک جور درست کردم مزه بهت بدهد، هم نیازت تامین بشود، هم حالت خوب بشود.
من همان خدا هستم آقا. مگر من نبودم؟ چطور آنجاها این شکلی خلق کردم، اینجاها خلق نکردم؟ برای تو ابدیت خلق نکردم؟ مطلب را گرفتید؟ با خود خدا اثبات میکنیم. بقیهی چیزها را! با یک واضحاتی، آن مبهمات معلوم میشود. آقا، مگر اینها کار من نبود؟ مگر تو را خلق نکردم؟ مگر به تو ذائقه ندادم؟ مگر حس زیباییشناسی بهت ندادم؟ مگر همسر به تو ندادم؟ خواب به تو ندادم؟ خواب! خواب کار کیست؟ تو میتوانی بخوابی؟ دوباره کار خودت نیست. دیدی خوابت نمیبرد! هیچکس نمیتواند هیچ کاری بکند. دیدی خوابت گرفته! هیچکس نمیتواند هیچ کاری بکند. خواب دست یکی دیگر است. چرا خواب را دادم؟ تابع سکونتی برسی، به یک آرامشی برسی. اگر خواب نبود چه میشد؟ دیوانه میشدیم ما. آقا، من به فکر خواب تو بودم. من شرایط خواب تو را فراهم کردم. من برای خواب تو شب را آفریدم، آرامش شب را آفریدم. من در تکوین ملاحظهی همهی اینها را کردهام. گفتم این بندهی من چون میخواهد بخوابد، شب باید آرامش داشته باشد. برای این که شب آرامش داشته باشد، شب باید تاریک باشد. در تکوین فکر همهی اینها را کردهام، که خواب تو تامین بشود. که یک نیاز ظاهری، مادی، کوچک است. بعد به این نیاز گندهای که همهی وجود تو بهش برگشته، که دوست داری تا همیشه باشی، به این بیمحلی کردهام؟ زدهام در سرش؟ مگر من همان خدا نیستم؟ من همان خدا اگر اینجا را این شکلی کردهام، آنجا را هم آن شکلی کردهام. پس من یک جاودانگی برای تو خلق کردهام. پس چرا جاودانه آفریدم؟
یک نکته. نکتهی بعدی: تویی که جاودانه آفریدهام، تو که میدانی با مرگ این جاودانگی حاصل میشود. پس باید یک جای دیگری باشد. تو هستی، دنیا کجا هستی؟ مطلب را گرفتید؟ استدلال مطلب جا افتاد یا نه؟ پس منِ خدا هزار جای دیگر نیازهای کوچک و ظاهری و سطحی تو را تامین کردم. تو یک نیاز بزرگی داری، آن هم میل به جاودانگی. دوست داری همیشه باشی، ابدی باشی. ابدیت! این را برایت تامین نکردم؟ اگر هم همانم، اگر هم همان خدا منم، که نمیشود. نمیشود من نیازی را در تو ایجاد کرده باشم. اینها برهانهای عقلی هم دارد ها. حالا من وارد آن برهان عقلیاش نشدهام، که در بحثهای عقلی فلسفی میگویند آقا متضایفین وجودند، یکیاند. فلسفیش مطلب در ذهنتان باشد. متضاف یعنی وقتی دو تا چیز وجودند، به همدیگر وابسته است. سختش نمیکنم، حوصلهتان هم سر نرود، فقط برای این که بدانید مطلب برهان عقلی هم دارد. میخواهم خیلی مثلاً آقا پدر و پسر، اینها متضافاند. یعنی اگر پدری باشد، از آن پسری. پس اگر پسری هست، حتماً پدری هست. ما پسر بدون پدر نداریم، پدر بدون پسر نداریم. کیفیت وجودی این دو تا مثل هم است. یعنی اگر پدره همین الان هست، پسره هم همین الان هست. پسری همین الان هست که پدری همین الان هست. نمیشود بگوییم آقا پدری همین الان هست ولی پسره بالقوه است، بعدها میآید. یا پسری همین الان هست، پدره بالقوه است، بعدها میآید. اگر پدره بالفعله، پسره هم بالفعله. اگر پدره بالقوه است، پسره هم بالقوه است. متضافاً وجودشان به هم وابسته است. هر مدلی، هر کیفیتی که وجود این دارد، آن یکی هم باید داشته باشد.
حالا میگویند: آقا، میل و طلب و عشق و محبت همین شکلی است. محبت و محبوب هم متضایفاند. میل و آن چیزی که بهش تمایل داری، همین شکلی است. طلب و مطلوب هم این شکلی است. همین الان طلبت بالفعله، پس مطلوبت هم بالفعله. داری طلب را. پس مطلوب هم هست. مطلوب هم نیست. طلب ابدیت را داری، پس خود ابدیت هست. محبت جاودانگی را داری، پس خودش محبت که هست، محبوب هم هست. محبت و محبوب وجودشان به هم وابسته است. این هم برهان عقلیاش. پس ما هستیم دیگر، ما همیشگی هستیم. این همیشگی کجاست؟ ما که میدانیم میمیریم. پس یک جای دیگری هست غیر از اینجا. آنجا کجاست؟ اگر هست، آنجا زندگی دارد. چه کیفیتی دارد آن زندگی؟ اقتضائاتی در آن زندگی. لذتی دارد آن زندگی، تلخیهایی دارد آن زندگی. کی قرار است اینها را به من یاد بدهد؟ از کجا باید یاد بگیرم؟ من میخواهم تا ابد باشم. دوست دارم تا ابد خوب باشم. چه مدلی تا ابد خوب باشم؟ کی میخواهد به من یاد بدهد تا ابد خوب باشم؟ خودم؟ مگر من از خلقت خبر دارم که از امر خبر داشته باشم؟ اگر من از خلقت خبر دارم که خوب باید بگویم دیگر. آقا، بعد از مرگ چه میشود؟ کجا میروم؟ چه کسی میداند؟ همین تجربیات نزدیک به مرگ، 100 نفر حرف میزنند، 100 تا حرف مختلف میزنند. هرکی یک چیزش را دیده. یکی رفته شیطان را دیده. یکی رفته حقالناس را دیده. یکی رفته نمیدانم پدربزرگش را دیده، جد 70 نسل قبلترش را. یکی رفته نوهی 70 نسل بعدش را دیده. آخر چه شد؟ خیلی وسیع است.
زندگی آنجا چه مدلی است؟ چه کسانی آنجا حالشان خوب است؟ چهجور و چهکار کردهاند که حالشان خوب است؟ چطوری آنجا حال آدم خوب میشود؟ چطوری حال آدم بد میشود؟ این یک دلیل است ها، از یک مسیر دارم میروم. اینها چه میخواهد؟ یک کسی که هم خلق را بداند هم امر را بداند. من نه از خلقش خبر دارم، نه از امرش خبر دارم. خدا هم خلقش را خبر دارد، هم امرش را خبر دارد. از کجا معلوم؟ از هزار جای دیگر که دیدی. خلقش با همان کسی است که این را خلق کرده، آن یکی را هم خلق کرده. همان کسی که زندگی دنیا را با این شکوه و با این لذت و با این عظمت خلق کرده، همان هم میل به ابدیت را در تو خلق کرده. خالق جفتش یکی است. و خود اوست که میتواند خلق و امرش را بگوید. حالا بماند که ما همین جاها هم خیلی وقتها حرف خدا را گوش نمیدهیم. یعنی بچه را قبول داریم خدا خلق کرده، ولی خودمان میخواهیم تربیتش کنیم. خودمان دوست داریم. بقیهاش هم همین است. این میشود تکمیل و تشریحی.
همهی چیزهایی که آقا ما در دین داریم، نسبتِ تک تشریحشان لحاظ شده. خیلی جالب! خیلی جالب! یعنی همانی که دستور داده، همان خلق کرده. همانی که خلق کرده، همان دستور داده. هر جوری هم که گفته، با همان تطبیق داده. مثلاً حالا بنده چند تا مثال اینجا برایتان نوشتهام. یکیاش بحث گناه بود دیگر، که آسیب میزند به کائنات، فساد میآورد. «ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس» همه چیز ریخته به هم، چون حرف گوش نکردی، خرابکاری کردی. بعد میخندند، یک تعداد میگویند: آقا میگویند باران به خاطر گناه... فقط باران نیست که، بر تکتک کائنات اثر دارد. اطاعت شما و عصیان شما بر تکتک کائنات اثر دارد. تو خودِ وجود، میگویند انرژی. تو انرژیهای مثبت و منفی خودت اثر دارد. تو به چه چیز فکر بکنی اثر دارد. روی چگونه بودنت، روی چه شدنت.
ما با آقای فاطمی رفتیم سر مزار شاگرد رجب خیاط. خیاط اینجا بود، ولی خب مشهد ظاهراً از دنیا رفته، آنجا دفن شده. حالا اسمش اگر یادم آمد. ایشان میگوید: در قبل انقلاب، وارد اتوبوس شدم. عالم ملکوت و برزخ این شکلی است، خیلی عجیب. میگوید: وارد اتوبوس شدم، سرم را آوردم بالا، دیدم 40 نفر در اتوبوس نشستهاند، همه شکل یک زن. گفتم مگر میشود؟ 40 نفر همه شکل هم! برگشتم نگاه کردم، یک زن مینیژوپ بغل من ایستاده. این 40 تا دارند بهش نگاه میکنند. چون به این توجه کردهاند، صورت باطنی همهشان شکل این زن شده است. نگاه کن، اتحاد وجودی پیدا میکنیم. میرود در عمق وجودت. یکی میشوی با آن صورت. این صورت تبدیل به یک شیطانی میشود با تو هست تا ابد، مگر این که استغفار و توبه کنی، ازت جدا شود. اگر اطاعت کردی، این تبدیل به یک حورالعینی میشود که با تو هست تا ابد. نظر طاعت و معصیت، تشریح و تکوین، باید و نباید، با بود و نبود ربط دارد. اگر گفته این کار را نکن، این کار را کردی، یک شیطانی خلق میشود، یا یک مَلَکی خلق میشود. مراودات عجیب و غریبی داریم در مورد خلق ملائکه و خلق شیاطین.
اسم آقا! اسم دیگر چیست؟ وقتی اسم دوستان خدا را یک جایی میآوری، و اسم بچههایت، ملائکه در خانه حاضر میشوند. اسم دشمنان خدا را میآوری، اسم بچههایت را نمیدانی اصلاً این اسم دشمن خداست، حمیرا نگذار. حمیرا، شیاطین در خانه حاضر میشوند، شیاطین در خانه رشد میکنند. در روایت دارد هر بار که این اسم را صدا میزنی، شیاطین قویتر میشوند در خانه. اثر تکوینی! علی را صدا میزنی، اثر تکوینی دارد. شیاطین از خانهات دور میشوند. چرا بعضی از این قالتاقها بعداً اسمشان را عوض میکنند؟ خودش نمیتواند، با آن انرژی شیاطینش اجازه نمیدهند این انرژی بماند. اسم فاطمه، سهیلا. انرژی این اسم. مسیح، معصومه، اسم انرژی دارد، اثر تکوینی دارد، در کائنات اثر دارد. ساعات هم این شکلی است. زمانها این شکلی است. مکانها این شکلی است. زیر قبهی امام حسین بهت گفته دعا کن، آنجا با همه جا فرق دارد. تکویناً. امام هادی به یکی پول داد، فرمود برو زیر قبه برای من دعا کن. گفت آقا شما امامید. فرمود: اثر را خدا به آنجا داده، من امامم. ولی خدا مهمترین جا و برجستهترین جایی که برای استجابت دعا قرار داده، زیر قبهی اباعبدالله است. هیچ جای هستی اینقدر انرژی ندارد برای اجابت دعا. اگر گفته برو که حالا روایت عجیبی داریم، میخواستم امشب برایتان بیاورم وقت نشد. میفرماید: «از شب اول شعبان شما بیقرار باشید که زیارت نیمهی شعبان نصیبتان بشود.» نمیدانی شب نیمهی شعبان کربلا چه خبر است. فرصت نشد برایتان بیاورم. اگر میدانستند تمام طول سال میگفتند ای کاش امشب شب نیمهی شعبان بود که میرفتیم کربلا. زیارت شب نیمهی شعبان کربلا و زیارت نیمهی شعبان امام حسین یک اثر دارد. زیارت نیمهی رجب، زیارت عید فطر، اثر دارد. زیارت عاشورای سرد... زیارت عاشورا ملحق میشوی به سپاه امام حسین. یعنی میگوید: آقا، من عاشورا خودم را رساندم کربلا، به من چه که حالا زمان عوض شده؟ هر کس عاشورا میرود کربلا، نامش در زمرهی شهدای کربلا ثبت میشود. در روایت، در کامل الزیارات اثر تکوینی است. خیلی روایت! روز عاشورا، یا شب جمعه، یا صبح جمعه، غروب جمعه. حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) به خادمشان فرمودند: «برو بالا پشتبام، خورشید را نگاه کن. هر وقت نصف خورشید غروب کرد، من را صدا کن.» پدرم فرمود: «وقتی نصف خورشید در غروب روز جمعه غروب میکند، آن وقتی است که هر دعایی بشود اجابت میشود.» ادعیه، هفتمان را جمع میکنیم غروب جمعه دعا کنیم. آن ساعت سحر، ساعتش فرق میکند. سحر هر چه به اذان صبح نزدیکتر میشود، حسابش فرق میکند. واسه همین خدا قسم خورده به اینها، به فجر قسم خورده و «صبح اذا تنفس» فرق میکند با همدیگر. بعد به شما گفته: آقا، دم طلوع و غروب دعا کن، «صبح بکرتا و اصیلاً» دم طلوع آفتاب و دم غروب آفتاب تسبیح کن. جالب است، شما این پرندهها را، گفتم این را چند باری، این پرندهها را اگر دیده باشید، حالا در این زندگیهای شهری، خیلی شما مدتی روستا زندگی کردم دو سه سال اخیر، آنجا دیدم که دقیقاً یک ساعتی است، مثلاً 20 دقیقه به طلوع آفتاب با 20 دقیقه به غروب آفتاب. این پرندهها میآمدند روی درخت مینشستند، همه با هم جیغ میکشیدند! هر روز دقیقاً همین ساعت! یعنی مثلاً بنده دراز کشیده بودم تا صدای اینها شروع میشد، ساعت را که نگاه میکردم، عجب! 20 دقیقه به طلوع آفتاب است. دقیقاً. بعد هنوز هم یک دقیقه میآمده عقب. سر یک ساعت، از آنور هم سر غروب. این همان تصویری است که میگوید: آقا، همهی عالم تسبیح میکنند. اگر به تو گفتم صبح و غروب تسبیح کن، چون تمام کائنات دارند صبح و غروب تسبیح میکنند. تکوین با تشریح همراه است. همانی که خلق کرده، امر کرده. همانی که امر کرده، خلق کرده. اگر یک جایی بهت دستور دادم، احساس میکنی بنبست است، برو. همانی که امر کرده، خلق میکند. به یوسف گفتم فرار کن، میگوید: آقا، درها قفلاند. بابا! همانی که دستور داده، درها را باز میکند. «له الخلق و له الامر» همان که دستور داده، خلق میکند. دستور میدهد بهت گفتم نمان. «امرالله» بچهدار میشوی. آخه این پیرزن! آخه آن فلان! بابا! برای کی داری الان صحبت میکنی؟ آیات اول سورهی مبارکهی مریم. من دارم انجام میدهم. بهت دارم میگویم خودت را آماده کن. تمام شد. همان که امر کرده، خلق میکند. بهت گفتم نگاه نکن. بهت گفتم تقوا داشته باش. «من یتق الله یجعل له» خلق میکنم برایت مخرج، خلق میکنم برایت روزی. همان که دستور داده، همان خلق میکند. تشریح و تکوین دست یک نفر است.
ببین، خیلی بحثش ثمرات دارد. بهت گفته ظهر عاشورا عزاداری کن. چرا؟ چون کل کائنات دارد عزاداری میکند. همسو است با کائنات. گفته: آقا، «حرمالله جسده علیالنار» کسی که حرم امام حسین برود، گوشتش بر آتش حرام میشود. یکی از دوستان ما گفت: من خودم، من خودم شنیدم از خودش، گفت: من رفتم گوشت خریدم. رفتم از قصابی. بردم در حرم امام حسین مالیدم به ضریح. رفتیم تو. دیگر انداختیم. هر کاری کردیم، نه. اثر تکوینی خدا داده به زیارت امام حسین و رفتن به کنار آن ضریح. گوشت اثر دارد. این جسد را حرام میکند. جسد شما تکویناً آتش جهنم. آتش دنیا، یک آتش دیگری است ها. حاج قاسم بیچاره سوخته بود. آقا کربلا رفته بود، بنده خدا. قاعدهاش را میخواهم عرض بکنم: اثر تکوینی دارد.
خدمت شما عرض کنم که یک روایتی داریم برایتان بخوانم، خیلی روایت جالبی است. میگوید که روایت از پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: «مؤمن المؤمن یأکل فی مع واحده و الکافر یأکل فی سبعه امعا» مومن یک معده دارد، کافر هفت تا معده دارد. روایت سید رضی که نهجالبلاغه را جمع کرده، در کتاب «مجازات النبویه» این روایتی که نقل میکند، صفحهی 141، میگوید: منظور این است که آقا، هفت تا شهوت کافر دارد، شهوت حیوانی نسبت به غذا، که مومن اینها را ندارد. واسه همین آن زیاد میخورد، برای لذت میخورد، پرخوری میکند. و همینطور در کتاب «خصال» مرحوم صدوق، سندش را هم بنده بررسی کردهام، سندش هم سند خیلی خوبی است. پیغمبری که فرمود: «مومن با یک شکم میخورد، کافر با هفت تا شکم.» روایت دارد که یک آقایی آمد پیش پیغمبر. هفت نفر آمدند پیش پیغمبر. هر کدام از صحابه یکی از این یک نفر را گرفتند و با خودشان بردند. پیغمبر یک آقایی را گرفت. فرمود: اسمت چیست؟ گفت: اباغزوان. پیغمبر هفت تا کاسه شیر هی به این دادند، این خورد. پیغمبر فرمودند: «هلک یا اباغزوان انتسلم» مسلمان نیستی؟ گفت: نه. فرمودند دوست داری مسلمان بشوی؟ دیگر هفت تا کاسه شیر خورده دیگر، تو رباسی. گفت: نه بابا! بله، مسلمان شد. «فمسح رسولالله صدره» پیغمبر یک دستی به سینهاش کشیدند. «فلما اصبح حول و لهو شات واحد» قبلاً هفت تا گوسفند را دوشیده بودند، به این شیر داده بودند. فردا صبحش یک دانه گوسفند دوشیدند، به این شیر که دادند، یک مقدار که خورد، حضرت فرمودند که: «یا اباغزوان چت شده؟» پیغمبر فرمودند: «من سیر شدم.» فرمود: «انک امس، انک امس کان لک سبعه امعا» دیروز کافر بودی، هفت تا شکم داشتی. امروز مسلمان شدی، یک دانه. در بدنت، در نیازها، در درکت اثر دارد. احساساتی در تو شکل میگیرد، یک تمایلاتی شکل میگیرد که تا حالا نداشتی. یک تمایلاتی میمیرد که تا حالا داشتی. اینقدر اینها همه با همدیگر همسو اثر دارد.
بریم تو روضه. گناه اثر تکوینی دارد. اثر دارد، نتایج دارد. مثلاً حضور در یک جلسه، جلسهای که فضائل اهل بیت گفته میشود. دیدن یک عالم اثر تکوینی! دیدنش یک اثر دارد. شنیدن صدایش یک اثر دیگر دارد. دیدنش البته اثرش بیشتر است. آوردن اسمش یک اثر دیگر دارد. آوردن اسم ولی خدا، از سر... آوردن اسم نیت اثر. حضرت کربلایی کاظم ساروقی، کلمات جلویش میگذاشتند، بهش میگفتند کدامش قرآن است، کدامش قرآن نیست. میگفت: «دیگر نیت کردم این مثلاً واو سورهی والعصر باشد، این یک واو معمولی باشد.» نیت اثر دارد. نیت میکنی واو برای نیت قرآن بگویی، واو قرآن تکویناً یک چیز دیگر است. این سورههایی که هر روز تو، اگر کسی اهل قرآن باشد، این سوره را آن روز خوانده باشد، بمیرد. فلان اثر، آن که اهل قرآن است این اثر برایش دارد. آن روزی که از دنیا میرود یک اتفاقاتی میافتد. مکان اثر دارد. زمان اثر دارد. علامه طباطبایی رفته بود مسجد سهله، در مقام حضرت ادریس اعمال انجام میدهد، در آسمان پرواز میکند. الان چرا این کشف باطنی که برایش رخ داد این بود؟ چون مقام ادریس بود. خدا در مورد مقام ادریس گفته: «رفعناه مکانا علیا.» چون عنایتی که به ادریس کرده بود این بود که در آسمانها برده بودش. برای کس دیگری هم در مقام ادریس بخواهد عنایتی بکند، از مدل ادریسی بهش عنایت میکند.
شیخ بهایی در حرم امیرالمؤمنین طلسمهایِ کار کرده. نمیدانم کجاست. دوست دارم بلد باشم، یاد بگیرم که هر حجرهای شما توش بنشینی، اینجا اگر تو این حجره ریاضیات کار بکنی، فهم 100 برابر. آنجا برای حرم امام رضا کار کرده و شنیدید دیگر، معروف است. به خادم گفته بود که این سردر را نمیزنی، طاق را نمیزنی تا خودم بیایم. دارم میروم سفر. تصویرش هم این بود که طلسمها کار بکند، که فاسقها و کسانی که خیلی فسق و فجورهای سنگین دارند در حرم راه پیدا نکنند. عرقخور، زناکار. اینها. میرود سفر، برمیگردد. داستان خیلی معروفی. میآید میبیند که این معمار طاق را زده. خیلی عصبانی میشود شیخ بهایی. شیخ بهایی، لبنانی هم هست، ایرانی نیست. شیخ بهاءالدین عاملی. اما قویترین عربی که شعر فارسی گفته، ایشان است. طاق را زدهاند. داد و بیداد میکند که آقا این چه وضعی است؟ مگر من نگفتم طاق را نزن؟ مگر نگفته بودم که دلیلش چیست؟ شما که رفتی، شب اول امام رضا آمد در خوابم، فرمودند طاق را بزن. گفتم خواب که حجت نیست. شب دوم دوباره خواب دیدم. شب سوم حضرت فرمودند به شیخ بها کار نداشته باشید. دستور امام رضا است. میگوید گریه کرد شیخ بها. گفت: آقا معلوم میشود که نظرش این است همه بیایند. نمیخواسته کسی محروم بماند. اینها اثر دارد. اثر تکوینی!
حتی خود گناه اثر دارد. میل آدم این است دیگر. نمیکشد به زیارت. محرومیت. روایت دارد ایام شهادت امام کاظم (علیهالسلام). این را بگویم و روضهی امشب جمعهمان را عرض کنم. ما شیعه در زمان امام کاظم (علیهالسلام) گناهی کرد. حالا مثلاً توبه باید میکردند، نکردند. و بنا بود که یک بلای جمعی بهشان نازل بشود. روایت این است. موسی بن جعفر فرمود: «خیرنی ربی» خدا من را مخیر کرد بین امت کشته بشوند یا من کشته بشوم و بلا به من وارد شود. «فختار البلاء لنفسه» موسی بن جعفر این سالهای طولانی زندان را به جان خرید که امت از این گرفتاری در امان باشند. در این تفاوت موسی بن جعفر با موسی بن عمران، این نکتهی امشب یادگاری داشته باشید. بابت گناهی که بنیاسرائیل کردند، آنها هم باید طاعون میدادند. طاعونشان به این بود که «فقتلوا انفسکم». موسی بن عمران به اینها فرمود که وایستید همدیگر را بکشید. اینها صبح تا ظهر وایستادند روبروی همدیگر، شمشیر به شکم همدیگر فرو میکردند. این موسی بن عمران بود. این پیغمبر است. ولی موسی بن جعفر چه است؟ این بلایی که بر سر شیعه میآمد، سلامت باشند، در امنیت باشند، من میروم زندان. من میروم زندان سنّی بن شاهک. چنین زندانی. آخر دیگر صدای نجواش بلند بود که خدایا من را نجات بده، در این زندانهای نمور، در این وضعیتی که گرفتار. صدایم زد: ای خدایی که بچه را از رحم مادر بیرون میآوری، گیاه را از بین سنگ بیرون میآوری، این بندهات را هم از این سلول زندان خارج کن. زندانهای تاریک. جان به قربان این آقا. پدر امام رضا. پدر فاطمه معصومه. در این صلواتی که برای امام کاظم (علیهالسلام) که حتماً خواندهاید، انشاءالله به همین زودی نصیب همهمان بشود، برویم کاظمین. انشاءالله آنجاییم. صلوات را عرض بکنیم. «کان یحیی اللیل بسحر الی سحر». این آقا کسی بود که شبها را بیدار بود تا صبح. و «بمواصله الاستغفار، حلیف سجده الطویله، سجدههای طولانی میکرد، «قزیره و المناجات الکثیره». تا میآید اینجا: «و المعذب فی قعر السجون.» کسی که در قعر زندانها خیلی گرفتاری کشید. «و ظلم المطامیر.» «زساق المرزوز». این آقا کسی بود که اینقدر زنجیر به دست و پایش بسته بودند که این استخوانهای ساق پودر شده بود. مرزوز شده بود. استخوان خورده شده بود. یک بحثهایی الان در مهندسی دارند میگویند. یک ماده خورده میشود. مهندسی خوردگی بهش میگویند. یک ماده خورده میشود، آهن خورده میشود. این را بهش میگویند مرزوز. از تو پوک میشود مرزوز. اینقدر در قعر زندان، زندان نمور باشد، حرکت هم نداشته باشی، همهاش هم در سجده باشی.
این چیزی که به دست و پا بستهاند، استخوان را میخورد. استخوان ساق پای موسی بن جعفر. شب جمعه است. ماه رجب است. کربلا میلاد اربابمان نزدیک است. برویم کربلا. من عذر میخواهم، این روضه تلخ و سخت را میخواهم امشب در این چند کلمه برایتان بگویم. ولی به مناسبت این کلمهی «زساق المرزوز» جا دارد این روضه گفته شود. گفتم این استخوان خورده میشود، از تو پوک میشود، پودر میشود. در «مسار الاحزان» میگوید که 10 نفر آمدند، عمر سعد. اسمشان را هم گفته است. سعید بن مالک، هانی بن بیت حضرمی، واقف بن ناعم. اسم تکتکشان است. خدا همهشان را لعنت کند. اینها کارشان چی بود؟ میگوید اینها یک جوری با اسب به تن عبا... که این بدن پودر میشد. میگوید وقتی وارد عبیدالله شدند، یکی از این 10 نفر این را گفت. گفت: «نحن رزقنا سعد صدر» بعد از زهر. خیلی سخت است به خدا توضیح این عبارات. این مقتل مال ظهر عاشوراست، ولی مجلس موسی بن جعفر است. میگوید اینها گفتند ما اول زهر، یعنی پشت را کوبیدیم و پودر کردیم. بعد صدر را کوبیدیم و پودر کردیم. فقط به استخوان سینه نبوده. پشت و رو را تاخته بودند. به کل یعقوب شدید. میگوید عبیدالله بهشان گفت: «من انتم؟» شما کی هستید؟ گفتند: «ما کسانی هستیم که با اسب و حسین تاختیم.» من سختم است عبارت را ترجمه کنم. مادرش ببخشد این روضه را. فاطمه زهرا ببخشد. حتی «تهطحنه»، به آرد گندم وقتی اینقدر کوبیده میشود، بهش میگویند تهین. دیگر کار از گذشته، به تهین رسیده. میگوید: «ما یک جوری به این بدن تاختیم، حـ ...»
در حال بارگذاری نظرات...