در این جلسات، با نگاهی عمیق و متفاوت به سوره مبارکه نجم، به سراغ مهمترین پرسشها و شبهات اعتقادی روز رفتهایم؛ از حقیقت وحی و جایگاه پیامبر تا نسبت عقل، ایمان و زمانه.
مباحث بهصورت کلاسی، تحلیلی و زنده ارائه شده تا مخاطب فقط شنونده نباشد، بلکه همراهِ فکر و فهم قرآن حرکت کند.
اینجا قرآن نه شعاری و احساسی، بلکه استدلالی، زنده و پاسخگو به چالشهای فکری نسل امروز بررسی میشود.
اگر به دنبال محتوایی عمیق، جذاب و راهگشا برای تقویت باورها و فهم درست دین هستید، این جلسات نقطه شروع شماست
سَهْوُ النَّبی یا احتمال بروز سهو و خطا از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)؟ [14:25]
خطای مرحوم شیخ صدوق در تحلیل سهو النبی [20:40]
«پیامبر در لباس مادّه و طبیعت است، اما در لُبْس و پوشش مادّه گرفتار نیست.» [32:25]
بی اثر بودن علم و عملِ ما در برخی تقدیرات [34:55]
استدلال قرآن در کارکرد ستارهها؛ تعیین موقعیت و جهتیابی در تاریکی. [36:40]
آنگونه که ستارهها در تاریکی راهنمایند، پیامبران نیز در ظلمات دنیا راهنما و دستگیرند. [43:07]
امام فارغ از سن و سال؛ دوری و نزدیکی برای همه راهنماست.نحوه مواجهه امام جواد (علیه السلام) با اهدا اسباب بازی به ایشان [45:15]
در دنیای مدرن چگونه میتوان از ائمه الگو گرفت؟ [48:07]
کرامت میرزای قمی به حاجیِ شیروانی، با عنایت امیرالمؤمنین (علیهالسلام). [1:05:20]
هدایت تکوینی و شفاعت کبرای حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) برای همه عالم! [1:17:25]
هدایت تشریعی حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) و پاسخ به سؤالات شیعیان در شش سالگی! [1:18:50]
حرمینِ امیرالمؤمنین (علیهالسلام)؛ کوفه کبیر در نجف و کوفه صغیر در قم. [1:22:14]
زیارت حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) در حرم حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) [1:23:36]
روضه حضرت رباب؛ خانمی که ملازم قبرِ عشقش شد… [1:25:30]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری ولله عقدة من لسانی یفقهوا قو.
در مورد خود این جلسه و کیفیت بحث قبلاً عرض کرده بودیم. بنا داریم که فضای جلسه، فضای بحث و کلاس و اینها باشد، نه فضای منبر و مثلاً خطابه و اینها. البته خب زمان جلسه به هر حال، به حسب بحث، گاهی کش پیدا میکند و اینکه به هر حال هفته یک بار چون جلسه برگزار میشود، خیلی از مطالب را آدم احساس میکند، اگر تو ۴۰-۵۰ دقیقه بخواهد بگوید، این بحث حالا حالاها جمع نمیشود و به یک جایی باید مطلب سرازیر شود. تا یک ساعت و خوردهای، یک ساعت و نیم بحثمان کشیده میشود. البته بنا داریم به اینکه این مقدار نباشد و انشاءالله تا جایی که بشود زودتر بحث را تمامش بکنیم؛ ولی به هر حال مطلب زیاد است. من همین غروبی نشستم، فقط گفتم یک چند تا نکته، چهار پنج تا سرفصلهای بحثی که امشب میخواهم عرض بکنم را بنویسم. تقریباً این چهار پنج تا تبدیل شد به ۱۴-۱۵ تا سرفصل فقط برای این جلسه. گفتم خب یک چند تا سرفصل را در حد یک ساعت بنویسم که اینها را بگویم. اینهایی که اینجا نوشتم، دیدم باز خود همین دو ساعت سه ساعت بحث میخواهد. همینی که برای امشب، فقط باز گفتم خب نصفش را نمیگویم، نصف دیگرش را مثلاً بهش بپردازیم. بحث به هر حال مطلب زیاد اقتضای گفتگو دارد و مطالب مهم است.
نکتۀ دوم این است که سورۀ مبارکۀ نجم، آیات ابتداییاش مباحث مهم اعتقادی را دارد که کمتر ما به اینها پرداختیم و مسائل روز جامعۀ ما هم هست. شبهات، شبهاتی که نسبت به وحی، نسبت به پیغمبر، نسبت به قرآن مطرح است و تو دانشگاه آدم میشنود، تو مدارس میشنود، تو فضای مجازی خیلی این شبهات رایج است؛ ولی خیلی پاسخی نیست. چون اساساً فضای جلسات ما، جلسات منبر، سخنرانی و اینها بیشتر فضای احساسی و موعظه و یا فضاهای این شکلی است. خیلی مطالب عمیق و مبنایی تو این مطرح نمیشود و آن گرههای اصلی باز نمیشود. به مرور هم اتفاقاً همین بچههیئتیها تو دانشگاه، جاهای دیگر به چهار تا شبهه که میخورند، عَلَم همه چیز را زمین میگذارند. خیلی اینجوری متأسفانه داریم. مداح داریم، عَلَم همه چیز را زمین گذاشته. مداح داریم، سُنّی شده. مداح سُنّی شده. ما طلبه داشتیم، شاگرد خود ما بود که بهایی شد. جاسوس شد، فرار کرد از کشور. به هر حال اینها نشان میدهد که ما باید بحثهای اعتقادی و مبنایی را خیلی جدی بگیریم و رویش کار شود. مطالب متقن تو ذهنمان خوب حک شود.
یکی از شبهاتی که مطرح است، همین است. اصلاً چه نیازی به پیغمبر؟ خب، این خیلی شبهۀ رایج است. خود ما عقل داریم، فکر داریم. برای چی باید عقلمان را تعطیل کنیم، دست یک نفر دیگر بدهیم که او هم یک آدمی مثل ما است. از کجا معلوم بیشتر از ما میفهمد؟ از کجا معلوم هر چه میگوید درست است؟ از کجا معلوم که تحت تأثیر اقتضائات بشری نیست؟ من حالا نمیخواهم خیلی بعضی شبهات تو جلسه مطرح بکنم که ذهنتان آلوده شود. بعضی شبهات، ولی بد نیست بدانید ما آدم داریم در حوزۀ علمیۀ قم به نام آقای سید کمال حیدری. مجموعۀ آثاری که از او تا حالا چاپ شده، فکر کنم بیش از صد جلد کتاب. ۱۵۰ جلد کتاب. دفتر و دستکی دارد و خب متأسفانه این چند سال اخیر یک کمی انحرافاتی پیدا کرده و افتاده به یک سری مطالبی. آدمی که ادعای مرجعیت دارد، وجوهات دارد میگیرد. ۳۰ جلسه، فکر میکنم بیست سی جلسه، بیست سی ساعت، بیشتر حولوحوش ۴۰ ساعت، یک دوره کارگاهی داشتیم با دوستان، شبهات ایشان را بحث کردیم. مفصل. تکهتکه فیلمهایش را گذاشتند. مطالب ایشان را که همه هاج و واج مانده بودند چی میگوید این بنده خدا. جناب همه چیز را از بیخ زده. یکی از چیزهایی که زیر آبش را میزند، همین است. خود پیغمبر. و خیلی جالب است. یعنی کسی که به عنوان مرجع تقلید دارد وجوهات میگیرد، زیرآب اینها را میزند. بعد یک حرفی که آنجا میزند این است، میگوید که: «آقا، این رسالههای عملیه و این چیزهایی که ما الان به عنوان احکام داریم، اینها باید عوض شود.» چرا؟ «چون این احکام را و مثلاً این پیغمبر ما اینها چون مرد بودند، احکام مردانه است.» خب، ببینید چقدر حرف سخیفی است؛ ولی تو جامعه میبینی حرف دارد تکرار میشود، پذیرفته میشود که: «آقا اسلام احکامش مردانه است، چرا؟ چون پیغمبرش مرد.» یعنی چه؟ یعنی پیغمبر متأثر از آن اقتضائات بشری و جنسیتی.
«جاندار و ماندگاریست»، همیشه است. «ما ینطق عن الهوی». آیهای که در سورۀ مبارکۀ نجم داریم بحث میکنیم: «ان هو الا وحی یوحی». یک شبهۀ قدیمی نیست که آقا ۱۴ متلک به پیغمبر انداختند حالا این را آوردند تو قرآن هی همه باید بخوانند، جواب بدهند. عکسی درست کردند تو فضای مجازی، بچه دارد شادمانی میکند، میگوید که: «من خیلی خوشحالم که اینهایی که الان تو زمانۀ ما دارد رخ میدهد، سالهای بعد کتابهای تاریخ نسلهای بعدی میشود.» نه، تاریخشان از ما قطورتر است. یعنی هی هر چه بیشتر میگذرد، یک سری اتفاقاتی رقم میخورد که هی اضافه میشود، هی باید... فایدهای برایشان نداشته باشد. حالا من باید سورۀ نجم را بخوانیم، چرا؟ «چون یک کسی یک متلکی انداخته به پیغمبر، حالا خیلی حرف خاصی هم نیست؛ ولی حالا بعد هی همه بیایند هی آیات را مرور کنند.» نه آقا، این حرف، حرف جانداری است. حرف همیشگی است. یک شبهۀ همیشگی است نسبت به پیغمبر که: «پیغمبر بشر است و بشر بودنش روی حرفهایی که زده اثر دارد. پیغمبر مرد بودنش روی احکامی که گفته، روی حرفهایی که زده اثر داشته. عرب، عرب بودنش روی حرفهایی که زده و مطالبی که گفته، اثر رنگ گرفته از این اقتضائات ظاهری و مادی.»
«یک شبههای پاسختون چیه؟» شما جوابتان چیست؟ شبهه خب، آدم یکم که ور برود با فکر آدم، آدم میبیند یکهو همه چیز دارد از هم میپاشد. بالاخره حرفهایش را مقداریش را تو این جلسات گفتیم، مقدار بیشترش را الان بنده تو ماشین، کتابهای ایشان، مطالب ایشان همراهم بود که دیگر نیاوردم اینجا، چون وقت نمیشد از رو بخوانم برایتان. عین مطالبی که میگوید چی است، که به هر حال میگوید: «آقا، پیغمبر یک آدمی است، یک سالکی است، یک عارفی است، بالاخره تجربهای دارد، تجربۀ نبوی. و هی مسائلی برایش پیش آمده. و آن اقتضائات بالاخره آدم بودنش، عرب بودنش، بشر بودنش، تو محیطی که زندگی کرده، باعث شده آن تجربیاتش آمیخته شود به هر حال ادراکات شخصی او.» البته تجربۀ پیغمبر نسبت به عرفا، تجربۀ عمیقتر و قویتری است؛ ولی به هر حال از همان جنس است. جنس مکاشفات عرفا و اینها است. این یک پاسخی دارد، پاسخش در خود سورۀ نجم است که یادم باشد عرض میکنم.
نکتۀ خیلی لطیف که قسمی که خدا خورده، «و النجم اذا هَوی» - قسم خورده - قسم به ستاره وقتی که میآید پایین، نه نسبت به یک چراغ و روشنایی که میآید بالا. بحث بکنیم. در واقع به قوس - به تعبیر بزرگان - به قوس نزول پیغمبر نظر دارد، نه به قوس صعود پیغمبر. این حرفی که این آقا میزند، ناظر به قوس صعود است. یعنی از اینجا تا بالا میگوید پیغمبر هم مثل بقیۀ عرفا از اینجا رفته تا بالا، بالاخره تو این مسیر یک سری چیزهایی دیده، یک سری چیزها فهمیده. قرآن قسم به ستاره وقتی میآید پایین. پیغمبر مثل عرفا و علما و اینها نیست که آرام آرام از این طبیعت رشد میکند، میآید بالا. یک سری چیزها میفهمد، یک سری چیزها به بقیه میگوید. پیغمبر رفته همه حقیقت را فهمیده، از بالا آمده پایین. «مطلب آنجا را دارد به فهم تو ساده میکند.» میگوید نه، مطلب اینجایی که خودش فهمیده را آرام آرام آمده بالا دارد به بقیه میگوید. خیلی خیلی مطلب، مطلب مهمی است. پیغمبر برای تمام این طبقات، آسمان تا زمین، عرش تا زمین، آدمهایی که آنجا هستند، موجوداتی که هستند، به زبان حقیقت را میتواند بیان بکند. آن حقیقتی که مافوق همۀ اینها است، مافوق جبرئیل، مافوق درک جبرئیل. سورۀ مبارکۀ نجم به مطالبش پرداخته و پیغمبر تا آنجا رفته، بعد آمده پایین. «نزلت اخرا»- تعبیر نزلت دارد - اصلاً پیغمبر را در آیات قرآن میفرماید ما نازل کردیم. بعضی جاها میفرماید ارسال کردیم. «نازل» خیلی لطیف است. نکات دقیقی که باید بهش توجه شود. «ارسلنا رسولا» یک جایی میگوید «انزلنا الیکم ذکراً رسولا» در سورۀ مبارکۀ طلاق. ما برای شما پیغمبر نازل کردیم. «من که پیغمبر یک آدمی مثل شماها درسته انا بشر مثلکم» بعضی وقتها خوب فهمیده نمیشود. یکی مثل ما بود، بالاخره یکم درسهایش را بهتر خواند. چاره زرنگی. حال باید بهش مراجعه کنیم. پیغمبر حقیقت مطلقهای است که در سیما و کالبد بشر درآمده. با زبان بشر حرف میزند. یک حقیقت مافوق بشر و مافوق ملائکه را فهمیده. آنجا ساکن است، از آنجا دارد حرف میزند. فهمش آنجایی است؛ ولی حرفش اینجایی است. «بلسان قومه» حرف میزند، نه اینکه تو فضای قومش یک سری چیزها دیده و شنیده و همینها را دارد میگوید. «چون شتر و گاو و گوسفند آنجا زیاد بوده تو جزیرهالعرب، قرآن همش همین حرفها است.» اینگونه است.
چون ندیده پیغمبر تو قرآن نگفته «افلا ینظرون الی الکوالا کیف خلقت» دنیا را میدید کلی قرآن عوض میشد. این حرف سروش است. اینها نفهمیدن اصل قضیه است. این مطلب این شکلی است. ممکن است تو ذهن خودمان هم باشد، گاهی تصوراتی که ما نسبت به ائمه و انبیا و نداریم. این مدلی: آدم مثل ما حالا یکم بهتر، پاکدل، یکی شبیه همین علما، یکم بهتر. چند درجه خالصتر، پاکتر، مهربانتر. این نیست. اینها آنجاییاند. اینها محقق به عرش بودند به تعبیر زیارت جامعه کبیره. «کدام منت گذاشت اینها را نازل کرد.» از آن حقیقت نوریشان نزول کردن به اینجا، تو این ظلمات ارض، بدون اینکه چیزی کم شود از آن مراتبشان. مال آنهاست. جان آنهاست. آنجا ساکنند. فهمشان آنجاست. درکشان آنجاست. زندگیشان آنجاست؛ ولی اینجام. بین ما است. با قواعد آنجا اینجا زندگی میکند و از اینجا تا آنجا میبرند. خدا به اینها گفت: « مثلاً عدالت؟» بعد اینها نگاه کردند: «خب، عدالت تو جزیرهالعرب. دست عدالت من چیز دیگه ندیدم تا حالا.» پیغمبر که متأثر فضای زمانی و مکانی خودش نیست. اینها خیلی نکات مهمی است. تو آن دوران چون این شکلی بوده، همین جا بود، گفتم دیگه این مطلب را. طرف میگفت که: « آقا حمام نمیرفتن، پیغمبر گفت غسل کنید.» همین جا بود، گفتم. یعنی به اقتضائات. بله، به اقتضائات زمانۀ خودش حرف زده؛ ولی متأثر از اقتضائات زمانۀ خودش نیست. حرفی هم که زده، همۀ دورانها با همۀ اقتدارات زمانی خودشان میفهمند پیغمبر چی گفته.
یک نکتۀ فنی دیگر هم بگویم بعد اصل مطلبی که میخواهم امشب اشاره بکنم. چون بحث خیلی مهمی است واردش بشویم. ارسال، فرستادن، آفرین، میخواهم بگویم که این ارسال با «ما انزال» تفسیر میشود. یعنی ارسالی نیست که بگوید: از بین خودتان به یکی گفتم برو. از آن بالا فرستادم پایین. یکی از بین شماها انتخاب کردم. مبعوث کردن. ما معمولاً فکر میکنیم این شکلی است. یکی رئیستان باشد، یکی مدیر باشد، مثلاً بگو پیغمبریِ این شکلی است. مثلاً یکی از اینها را، این شکلی. این از عالم ازل یک عهدی خدا ازش گرفته. اول دعای ندبه هست: «شرط علیهم الزهد درجات هذه الدنی الدنیه.» از اینها شرط گرفتی، با اینها عهد کردی. آیات فراوانی در قرآن، میثاق گرفته خدای متعال از انبیا و رسل. اینها از یک جای دیگر یک عهدی دارند، پیمانی دارند. بعد روایات فراوانی داریم که اصلاً طینت اینها متفاوت است. ساختار وجودیشان متفاوت است. علامۀ طباطبایی در تفسیر سورۀ یوسف یک بحث فوقالعادهای دارد در مورد همین که اصلاً ذات و گوهر وجودی انبیا و بقیه متفاوت است.
بله، انسان هم با همین مکانیزم دنیایی هم به دنیا میآید. پدری دارند، مادری دارند. نطفه رحمی شکل میگیرد؛ ولی صورتاً انسانند، شبیه بقیه. حقیقت چون یک حقیقت دیگری است. یک چیز دیگر است. یک نکتۀ دیگر اینجا هست. آره، نکتۀ خوبی است. من پشت بلندگو بگویم: همۀ قرآن، نقل پاسخ را باید عقلی برد.
نکتۀ خیلی مهمی که گاهی ازش غفلت میشود این است، ما یک بلایی سر قرآن درآوردیم که قرآن همش شده تعبد برای ماها. در حالی که قرآن این نیست. قرآن نقل نیست. قرآن همش عقل است. قرآن همش برهان است. قرآن همش استدلال است. ما قرآن را این شکلی کردیم که وقتی ارجاع به قرآن میدهیم، طرف میگوید که: «ببین دیگه حالا چون مسلمانم، خدا گفته.» همش استدلال و برهان. اصلاً خودش میگوید من برهان برایتان فرستادم. «برهان من ربکم قد جائکم برهان من ربک.» برهانی است که برای شما فرستادم همش استدلال است. همش تعقل است. همش منطق است. همش دو تا چهار تا است. ما باید یک کمی فعال بشویم، دریابیم که حالا عرض میکنم نکات این سورۀ نجم اتفاقاً کاملاً استدلالی بحث کرده که همان بحثی است که میخواهم واردش بشوم. پس ما مجموعهای از این شبهات نسبت به قرآن و پیغمبر و وحی و اینها داریم. سورۀ مبارکۀ نجم با یک بیانی دارد اینها را پاسخ میدهد.
یک مطلبی میخواهم عرض بکنم. مطلب خیلی مطلب مهمی است. یک چند دقیقهای به این بحث بپردازیم. اگر آخرین جلسه بود که در قید حیات بودیم، لااقل مهمترین بحثمان را تو این جلسه گفته باشیم که از یک جهت مهمترین بحث این جلسه و سایر جلسات، یعنی این مطلب، مطلبی که بنده خیلی دوست دارم چندین رسالۀ دکترا پیرامون یا بنویسم یا مشارکت بکنم با رفقا که تو این زمینه نوشته شود.
یک بحث مهمی ما داریم که آقا، این جایش خیلی خالی است در معارفمان. اگر دین بخواهیم یاد بدهیم، از اینجا باید وارد بشویم. علامۀ طباطبایی از اینجا وارد دین شده. یک مطلب دیگر میخواستم بگویم. حرف پیش آمد، یادم رفت. اول آن را بگویم، بعد وارد این بشوم. در ادامۀ آن مطلبی که در مورد پیغمبر بود، علامۀ طباطبایی در یکی از آثارش یک نکتهای دارد دقیق و مهم. معمولاً ما این روایت را این شکلی ترجمه میکنیم. روایت پیامبر فرمود که: «ما انبیا مأموریم با مردم به اندازۀ عقلشان صحبت کنیم.» چطور میفهمیم؟ یعنی آقا، پیغمبران صد تا حرف داشتند، ده تایش را مردم میفهمیدند. در اول رسالۀ الولایه علامۀ طباطبایی مطلب بینظیری است. اصلاً اسلام علامۀ طباطبایی اسلام خاص، خیلی متفاوت، خیلی خالص و عمیق است. ایشان میگوید که: «معناش این نیستش که پیغمبران صد تا بلد بودند، ده تایش را گفتند.» معناش این است که: «پیغمبران همۀ صد تا را در اندازۀ فهم مردم گفتند.» همۀ صد تا را دارم تو اندازۀ فهم مردم گفتم. خیلی مطلب مهمی است.
یک روایتی از امام باقر علیه السلام داریم، فرمود: «ما هر چه اسرار از عالم غیب بود منتقل کردیم به مردم.» خیلی عجیب. همهاش را گفتیم؛ ولی آدم عمیقی میخواهد که بفهمد این مطلب ساده، ظاهری پشتش چیست. منتقل شود تو همین مسائل ظاهری ساده. همهاش را گفتیم؛ ولی بعضیها تو همین ظواهر میمانند، با آن عمق نمیرسند، به آن سرّ نمیرسند وگرنه سرش را گفتم. من که نگفتم باید بهش برسی، بقیهاش با تو است. حرف من زدم. تو مطلب را نمیفهمی. یعنی مشکل از نارسایی ما است. ما پایینیم. ما باید بیاییم بالا. خیلی تفاوت دارد با اینکه: «من نگفت چون نمیفهمیدی، نگفتم.» نه، من گفتم. تو چون پایین بودی نفهمیدی. بیایی بالاتر میفهمی که این دقیقاً همان بود. این خیلی مطلب مهمی است. خب، این یک نکته.
نکتۀ بعدی که اصل مطلب ما. ما در ساعتبندی عالم، دو بعد داریم. میگوییم آقا، عالم تکوین، عالم تشریع. ما یک عالم تکوین داریم، یک عالم تشریع داریم. عالم تکوین همین است که مد شده میگویند کائنات، کائنات، کائنات. همان تکوین است. تکوین یعنی عالم بود و نبود. تشریع یعنی عالم باید و نباید. یک بود و نبود داریم، یک باید و نباید. درست شد؟ الان میگویند آقا... اینجا لطیفه بگویم که مسئله حل شود. میگفت به دردم گفتم که آقا، نمیشود دو تا خواهر را با هم گرفت، ازدواج کرد. «نمیشود.» کدام نمیشود؟ از تکوینی یا تشریعی؟ نمیشود گرفت. تشریعی. شریعت اجازه... باید و نبایدیش نمیشود گرفت؛ ولی بود و نبودیش گرفتیم. گرفتیم. عالم تکوین، عالم تشریع. ما یک بود و نبود داریم، یک عالم باید و نباید.
از مطالب فوقالعادهای که علامۀ طباطبایی معارف دین را از اینجا وارد میشود و مطرح میکند. چند جا از آثارش، یکی در مقدمۀ کتاب «تعالیم اسلام»، یکی در جلد ۱۶ تفسیر المیزان، مطلب جلد را آورده بودم؛ ولی چون حرف این جلسه زیاد داریم احتمالاً فرصت نمیشود بخوانم. این هم که دارم عرض میکنم، یک کمی دارم از فضای فعلی سورۀ نجم میآیم بیرون. یک مطلبی عرض بکنم که از جلسات بعد ادامۀ مطلب را روی نمونهاش میشود بحث سورۀ نجم که از جلسات بعد انشاءالله بیشتر میپردازیم.
مطلب اساسی این است که خدای متعال خالق هستی است. ما خدا را به عنوان خالق قبول داریم. دعوا، خوب دقت کنید مطالبی که میگویم، خیلی دقت کنید. امشب خیلی زیادی دقت کنید.
تقریباً روی کرۀ زمین در طول تاریخ، خیلی چالش اصلی سر اینکه خدا عامل پیدایش تکوینیات است نبوده. قرآن هم اصلاً سر این بحث: «مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» ازشان سؤال میکنی که کی آفریده؟ «لَیَقُولُنَّ اللَّهُ». یک لام اول آورده، یک نون تأکید هم بعدش آورده. سه تا تأکید که حتماً میگویند الله. «عامل پیدایش تکوین کی بوده؟ خدا.» خدا را تو عالم تکوین قبول دارند. خدا را به عنوان رب تو عالم تشریع قبول. الله تکوینی را قبول دارند. الله تشریعی را قبول ندارند. این چالش اصلی طول تاریخ با خداست. خدای تکوینی را اثبات میکنیم. علافیم دیگه. بودجه را بالاخره کتاب آموزش و پرورش. واقعاً پیر میشوم وقتی این کتابها، مطالب را میبینم. چقدر پرت و پلای، چقدر از آن اصل حرف دوریم.
قرآن چه مدلی حلش میکند؟ میگوید: مگر تو من را تو تکوین قبول نداری؟ مگر من خدای تکوین نیستم؟ همین منی که خدای تکوینم، خدای تشریعم هم هستم. تکوین ما را به تشریع منتقل میکند. این مطلب خیلی فنی است. خیلی باید دقت کرد. یک نمونهاش تو همین سورۀ نجم و سورۀ نحل است که جلسۀ قبل خواندیم. قرآن وقتی نعمتهای الهی را تذکر میدهد، خیلی خیلی مطلب، مطلب فوقالعاده و عجیبی است. نعمتها را یادآوری میکند، از تو نعمتها اقرار ازت میگیرد که خدا این کاره است. از آنجا منتقلت میکند به تشریع. میگوید: «مگر من کار من نبود؟ من همان خدایم. خدای تکوین با خدای تشریع یکی است. نمیشود تکوین را از من بگیری، تشریع را از یکی دیگر بگیری.» و تکوین و تشریع من هم یکی است. متناسب با هم درست کردم. این خیلی مطلب فوقالعادهای است. تکوین و تشریع را روی قالب درآوردم. تکوین را یک جوری آفریدم با تشریع همراه است و موافق و همسو است. تشریع را یک جور درست کردم. با ۱۲ تا مثال اینجا برایتان نوشتم. فکر کردم، گفتم یکی دو تا مثال بگویم تا ۱۲ تا یادم آمد. تا صد تا هم میشود گفت، بیشتر از اینها میشود گفت. میگوید که آقا، ازت اقرار میگیرد که این کار خداست. چه مدلی هم اقرار میگیرد؟ خیلی جالب و عجیب است. ببین خدا کلاً تو قرآن همۀ حرفش را با خودش زده. همهاش را از جانب خدا گفته. سر و ته قرآن توحید است. هیچی بیرون از توحید نگفته و هیچ چیزی را بیرون از توحید اثبات نکرده. همهاش را خودش با خودش ثابت کرده. برای اثبات هر چیزی یک بار حواست را به خودش جمع کرده، از خودش منتقلت کرده به آن مطلب. مثال توضیح بدهم. میآید میگوید که: «این آب باران را کی میفرستد؟» سورۀ مبارکۀ واقعه چند تا اقرار از ماها میگیرد که شماها بیعرضه هستید و نمیتوانید. جالب هم است که تکیه خدا تو بحثهای اثبات خودش در قرآن به همین است که شما نمیتوانید.
پارسال توفیقی بود، ماه مبارک رمضان، یک ده شبی محضر امیرالمؤمنین علیه السلام در نجف، در بیت حضرت امام، عنایت امیرالمؤمنین بود. امام که چیزی هم بلد نیستیم و بلد نبود. یک بحثی را آنجا با دوستان داشتیم که اساساً امیرالمؤمنین خدا را یک جور دیگر معرفی کرده. ازش میپرسند که: «چه شکلی خدا را شناختی؟» فرمود: «عرفت الله بفسخ العزائم.» حدود ۱۵-۲۰ ساعت بحث کردیم، عنوان شد توحید کاربردی. این اصلاً یک مدل دیگر است. یعنی کلاً دینمان، معارف دین، اصول دین، کلاً متفاوت میشود. خدا را اول اثبات میکنیم. همهاش را باید با خدا اثبات کنیم. خدا را چه شکلی اثبات میکنیم؟ در ناتوانیهای خودمان اثبات میکنیم. خیلی دقیقاً آنجایی که ما نمیتوانیم، امیرالمؤمنین میفرماید که: «من دیدم نمیتوانم. فهمیدم کار یکی دیگر است.» بعد چیا را نمیتوانم؟ «دیدم تو دل خودم نمیتوانم یک انگیزه و همتی را نگه دارم.» خودم و خودم یک انگیزه از تو دل خودم. «من انقدر توان ندارم که یک انگیزه و یک همت و یک تصمیم را تو دل خودم نگه دارم.» فهمیدم یکی دیگر بین خود ما است که آن زورش از من بیشتر است. آن همه کاره من است. من از اینجا خدا را شناختم. دقیقاً خدا در قرآن خودش را تو ناتوانیهای ما نشان داده.
اقرار میگیرد، میگوید: تو میتوانی؟ نمیتوانی. پس کار من است. پس تکوین مال من. سیر بحث را گرفتید؟ یعنی تخته داشتم اینجا پای تخته مینوشتم برایتان. میآید دست رو نعمتها میگذارد. این مدلی هم نعمت را میگوید. میگوید: «تو میتوانی؟» میگوید: «نه.» «کار کیست؟» «کار توست، کار من است.» یعنی من خدای تکوینم. پس من همان خدای تشریعم. سورۀ واقعه را ببینیم. چند تا مثال میزند. «أَفَرَأَیْتُم مَّا تُمْنُونَ * أَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ» آیا نطفهای که انجام میدهید، منی که منتقل میشود به رحم خانم، پس چرا تو خلق میکنی؟ با همین انتقال نطفه، بچه میآید. بچه؟ این همه انتقال نطفه انجام میدهیم،بچه نمیشود. پس کی خلق میکند؟ پس تو نمیتوانی. پس کار تو نیست. پس خلق آدمیزاد کار تو نیست. پس بچهدار شدن کار تو نیست. پس کار من است. پس قبول کردی کار من است. تکوینش با من بود. پس چطور تو تربیتش، میروی از این و آن میپرسی که چه شکلی تربیتش کنی؟ تشریعش با کیست؟ همانی که تکوین با اوست. همان تشریع باید با او باشد. «لَهُ الْخَلْقُ وَ لَهُ الْأَمْرُ.» هر که خلق کرده، همان باید دستور بدهد. قاعده بگوید. همان باید امر کند. تو خلق را اقرار میکنی کار من است، امر را قبول نمیکنی. من باید بگویم. نمیشود دیگر. بعد من همان مدل که خلق کردم، همان مدلی امر کردم. به تناسب خلقش امر کردم. هر چه هم که امر کردم، به تناسب خلقش امر کردم که حالا مثالش را عرض میکنم. تکویناً اینها با همدیگر همسو هستند، یکی هستند، یک مدلی هستند. یک چیزی که دستور دادم چون تکمیلش این مدلی است. یک چیزی هم که تکوینش را این مدلی کردم، امرش را همان مدلی قرار دادم که حالا عرض میکنم. میخواهم فقط تو ذهنتان بماند.
یک نمونهاش چیست؟ خلقت بشر. «نَحنُ قَدَّرْنا بَیْنَکُمُ المَوْتَ» و «وَ ما نَحْنُ مسبوقین». بعد میآید جلوتر، «أَفَرَأَیْتُم مَّا تَحْرُثُونَ». بذری که میکاری. «أَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ». زارع کیست؟ کشاورز تویی. محصول بیاور. چرا کاشتی، نیامد؟ مگر کشاورز تو نبودی؟ پس کار تو نیست. گرفتید مطلب را؟ مدل قرآن این است. خدا را این شکلی اثبات میکند. خدا نیاز به اثبات ندارد. نیاز به تنبه دارد. تنبهی که ما لازم داریم، همین است. این کار کیست؟ کار توست. پس چرا نشد؟ «عرفت الله بفسخ العزائم.» مگر نگفتی آقا، من امسال میخواهم ۲۰ تن گندم درو کنم. پس چی شد؟ خیلی جالب است. «لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَاهُ حُطَامًا فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ.» باز میرود بعدی تش: «آبی که میخوری.» خیلی خنده دارد. امسال بنده اصلاً فکر میکنم چهار بار یا پنج بار اعلام کردند که برف و یخبندان و کولاک و فلان و اینها. نشد. خیلی بامزه است. یک روزی که اصلاً گفته بودند آقا، تهران اصلاً فردا منتظر اصلاً که از خانهها بیرون نیایند. ولی اصلاً هوا آلوده شده بود، از آلودگی فردا شنبهاش را از آلودگی تعطیل کردند. یعنی جمعه گفته بودند آقا، سیل دارد میشود، مراقب باشید. خیلی بامزه. خب کار کیست؟ ابرها را بارور میکند. چقدر هزینه دارد؟ بعد یک سال اینجا بارور کرده بود، باد زده بود رفته بود افغانستان باریده بود. سیل آمده بود با افغانستان. باران. مگر نمیگویی من باران میآورم؟ خب بیاور. چی شد؟ باد را دیگر نمیتوانی کنترل کنی. اه، از دستت در رفت. باد زد، ابرهایت را برد. از کار تو نیست. پس کار یکی دیگر است. پس باران دست یکی دیگر است. پس ابر دست یکی دیگر است. پس باد دست یکی دیگر است. «أَفَرَأَيْتُمْ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ». آتشی که به پا میکنی، چوبش را از کجا میآوری؟ هیزمش را از کجا میآوری؟ درخت. این آتش، اونی که باید بسوزد، یک مادهای میخواهد. مادۀ قابل اشتعال میخواهد دیگر. آن مادۀ قابل اشتعالت را از کجا میآوری؟ کی بهت داده؟ میتوانی تولید کنی؟ برو تولید کن. این چند تا نمونه است. باز تو آیات دیگری، تو همین سورۀ مبارکۀ نحلی که خواندیم، میفرماید که: «این باری که میخواهی سفر کنی، از یک جایی به یک جای دیگر بروی، میتوانی برداری؟ بار را میتوانی برداری؟ نمیتوانم.»
من بهت شتر دادم که این اسقال شما را حمل میکند. بار سنگین تو را که خودت نمیتوانستی حمل کنی، مگر به شق الأنفس. پدر در آورید. چون از این شهر به آن شهر بخواهی جابجا بشوی، بار ببری با خودت، برنج را بخواهی دستت بگیری تا قم بری. کی بهت داد این را؟ کی داد بهت؟ و نمونههای دیگر. این عسلی که میخوری، میتوانی تولید کنی؟ این آبی که از تو چاه شیرین برمیداری، اگر تلخ بشود، میخواهی چکار کنی؟ این نور خورشید. چه چه چه چه. همۀ اینهایی که مثال میزنیم. پس خدا را به عنوان خالق ما، دقیقاً همینجا خدا را به عنوان خالق قبول میکنیم. چون میدانیم کار ما نیست. اقرار داریم. همۀ بچه را که معلوم است که من نمیتوانم تولیدش کنم. باران هم که معلوم است کار من نیست. آتش هم که معلوم است من نمیتوانم درست کنم. هیچ کاری کار من نیست. خورشید که معلوم است من نمیتوانم بیاورم. نمرود میگفت من خدایم. «تو چرا میگویی خدایا، من را قبول نداری؟» حضرت ابراهیم فرمود: «خدای من هم زنده میکند، هم میمیراند.» گفت: «باشد.» دو نفر آوردند. «امید دیدی من هم یک نفر را زنده کردم، یک نفر را کشتم.» حضرت ابراهیم فرمود: «خیلی جالب شد. آفرین. خب خدای من یک کار دیگر هم میکند. خورشید را از مشرق میآورد. شما که خدایی، دستور بده امروز از مغرب بیاید. فَبهت الذی کفر.» اینجاست، تو این آیه که دندانهایش ریخت، نمرود که این چه استدلالی بود. هزار و یک استدلال هست برای اینکه کار ما نیست. نمیتوانیم. اینها باعث میشود که ما خدا را به عنوان خالق تکوین قبول میکنیم. «لَهُ الْخَلْقُ» قبول دارند. مسئله تو چیست؟ تو «لَهُ الْأَمْرُ».
حالا نکتهاش چیست؟ نکتهاش این است که آقا، تکوین و تشریع دست یک نفر است. یک نفری میتواند باید و نباید بگوید که بود و نبود دست خودش باشد. زیر و زبر خودش میداند. چگونگیها را میداند. او میتواند دستور بدهد. زیر و زبرش را میشناسد. نقاط ضعفش را میشناسد. نقاط آسیبپذیرش را میشناسد. نقاط قوتش را میشناسد. میداند چیا به این آسیب میزند. یک قاعده تقریباً طبیعی هم هست دیگر. لیوان را اگر من درست کردم، خودم میتوانم به شما بگویم که. این نرمافزاری اگر من تولید کردم، من میتوانم به شما بگویم که آقا، این آسیبش کجاست؟ باگش کجاست؟ ارتقا چه شکلی است؟ چه شکلی باید استفاده کنیم؟ نحوۀ نصبش چه مدلی است؟ نمیشود که تو خلق این را از من بگیری، امرش را از یکی دیگر بگیری. یکی دیگر که خودش سرتاپا جهل است. اقرار به جهلش هم دارد. هی میخواهد تجربه کند، محک بزند. این مسیر استدلالی است که در مورد پیغمبر دارم عرض میکنم. نمیشود تو قبول کنی خدا خلق کرده، بگوید خودمان مینشینیم فکر میکنیم، امر را خودمان درمیآوریم. بله دیگر. خودش، آن چی بهش میگویند؟ کاتالوگ میگویند کاتالوگش هم دستورالعملش را رویش میگذارد. «این شکلی روشن میکنی. جابجایش نمیکنی. اگر جابجا کردی، تا یک ساعت به برق نمیزنی.» آقا، ما خودمان حالیمان میشود. «یا انقدر میزنیم در میآوریم تا یاد بگیریم.» سیستم پت و متی: اینورش را میزنیم، آنورش را میزنیم. بابا، اونی که این را درست کرده، آن خودش بهت گفت. این در را این شکلی بیاور. تو نمیخواهد این دیوارها را بردار.
پت و مت این کاری است که قرآن از آن تعبیر میکند به فساد. میگوید: «عالم را به فساد کشیدید به خاطر اینکه حرف من را گوش نکردید.» به حرف هر کس دیگر غیر از من هم گوش بدهید، این مدلی میشود. چون اینها نبودند تو خلقش. در سورۀ مبارکۀ کهف یک تعبیری دارد، خیلی تعبیر لطیفی است. میفرماید که در آیه ۵۱، بحث شیطان را که مطرح میکند. خیلی لطیف. آیه ۵۰ و ۵۱: «میفرماید به ملائکه گفتم به آدم سجده کنید، همه سجده کردند الّا ابلیس کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ.» شیطان دقیقاً خلق خدا را قبول دارد، امر خدا را قبول ندارد. «خلقتی من نار و خلقتی منتین.» خلق را قبول دارد؛ ولی «فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ.». امر را قبول نداریم. باید و نباید خودم میفهمم. بله، قبول دارم تو خلق کردی. تو من را از آتش خلق کردی، او را از گل خلق کردی؛ ولی دیگر قبول ندارم باید منی که از آتش هستم به اونی که از گل است سجده کنم. بایدش را قبول ندارم. خلقش را قبول دارم. دیگر خودم همیشه ظاهربینی دیگر. با عقل خودم، با فهم خودم، با درک خودم. بالاخره خدا هم یک چیزهایی میفهمم. قبول دارم. یا عقلم را هم تو به من دادی. اینها دقیقاً همین است که الان دنیا را پر کرده محضر خالقیت خدا نیست. عقل من را هم خدا به من داد. خالق من خداست. حالا تجربه میکنم، عقل جمعی، خرد جمعی. مهارت پیدا میکنیم، آزمون و خطا میکنیم. پیغمبر نمیخواهد. اول الامر نمیخواهد. ولی امر نمیخواهد. یک کسی که امر را بداند: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ.» اینجا بحث اولوالامر میآید وسط. اگر فهمیدی که همانی که خلق کرده همان باید امر بکند، از خود همان هم باید بپرسی که حرف کی را گوش بدهم. روشن شد مطلب؟ اینها را داشته باش. «فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ.» شیطان سجده نکرد، نسبت به امر خدا فسق نشان داد. زیر بار نرفت. «أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِي.» حالا خدا من و شما را چی میگوید؟ میگوید حالا شماها رفتید همین شیطانی که این شکلی است، زیر بار امر من نرفته به عنوان ولی انتخاب کردید. زیر بار امر این رفتید. ولی امرتان شده این. وایساده این چی میگوید تو گوشتان؟ «وهم لَكُمْ عَدوٌّ.» اینها که دشمنتان هستند. «بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا.» ظالمین خیلی تبدیل بدی کردند که این را گرفتند، آن را ول کردند.
حالا نکتۀ فنی قشنگش، آیۀ بعدی: «مَا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ.» جانم به این قرآن. چقدر این معارف ناب و زلال و چقدر غریب. حالا چرا ما نباید حرف شیطان را گوش بدهیم؟ خدایا، تو هم حالا لجت گرفته این شیطان گوش نداده. حالا هی میگوید: «آقا، شیطان. نرو سمتش.» چرا؟ من میگویم: «حرف شیطان را گوش نده. چون این از کیفیت خلق آسمانها و زمین خبر ندارد. من این را به عنوان شاهد نگرفتم، خلق کردم. مَا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ.» چون خبر ندارد تو خلق چی گذشته، تو امرم نمیتواند دخالت کند. مطالبی که هفته پیش میخواستم بگویم که نشد خدمتتان برسم. یکی از مهمترین آیات در مورد امیرالمؤمنین که از آیات غریب قرآن، آیۀ پایانی سورۀ مبارکۀ رعد است که این را میخواستم هفته پیش برایتان بخوانم، این هفته بخوانیم که حالا به هر حال یک توجهی از جانب امیرالمؤمنین هم انشاءالله نصیبمان شود. آفرین، حالا همین است.
آیۀ ۴۳ سورۀ مبارکۀ رعد، آیۀ آخر. «وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا.» کفار میگویند: «تو پیغمبر نیستی.» «قُلْ كَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا.» با خود خدا اثبات میکند. به خدا هست دیگر. خدا شاهد است دیگر. ما هیچی مهمتر از خدا، هیچ استدلال و برهانی قویتر از خدا نداریم. من چیز دیگری دلیل نمیآورم. خود خدا دلیلش است. خدا شاهد است که تو پیغمبری. اگر شاهد دیگر هم میخواهی: «كَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ.» خدا برای شهادت بین من و شما کفایت. شما ممکن است بگویید آقا، ما خدا در دستر تأیید میکند یا نه؟ یکی دیگر هست در تأییدش. کیست؟ «وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ.» امیرالمؤمنین. شاهدش هم این است که گفت: «سَلُونِي قَبْلَ أَن تَفْقِدُونِي.» در مورد این خلقت هر سؤالی داری بپرس، من بهت بگویم. کیفیت خلقت و این نشان میدهد که این تو کیفیت خلقت در جریان بوده و همین آدم که شهادت بدهد بس است برای اثبات رسالت تو. مطلب را دارید؟ چقدر فوقالعاده است. این خبر دارد کیفیت آسمانها و زمین. «فرمان راههای آسمان بهتر از لایۀ زمین بلدم.» از زیر و زبر خلقت خبر دارم. رد میشدند به یک بیابان مورچه رسیدند. طرف گفت: «سبحان محسیها. کی میتواند اینها را بشمارد؟» حضرت فرمود: «و أنا محسیها.» نه تنها من میشمارم، بلکه بهت میگویم چند تاشان نرند، چند تاشان مادهاند، چند تاشان حاملهاند. کی کی کی به دنیا؟ چقدر عمر میکند؟ تو بگو: «سبحان خالق کینا، خلق کرد.» من از کیفیت خلقت خبر دارم. من شاهد بودم در کیفیت خلقت. پس ولی امر کسی است که شاهد در کیفیت خلقت بوده. چرا شیطان ولی امر نیست؟ چرا نباید حرفش را گوش داد؟ چون از عالم خلق خبر ندارد. چرا تو تشریع باید بیرونش کرد؟ چون تو تکوین نبوده. از تکوین خبر ندارد. خیلی مطلب مهمی است ها. اینها مطالب اساسی است که ما را به پیغمبر میرساند. کسی باید تو تشریع حرف بزند که از تکوین خبر داشته باشد. نکته اساسی حالا.
در حال بارگذاری نظرات...