جلسه دوم : ستاره، برهان هدایت در کلام الهی
در این جلسات، با نگاهی عمیق و متفاوت به سوره مبارکه نجم، به سراغ مهمترین پرسشها و شبهات اعتقادی روز رفتهایم؛ از حقیقت وحی و جایگاه پیامبر تا نسبت عقل، ایمان و زمانه. مباحث بهصورت کلاسی، تحلیلی و زنده ارائه شده تا مخاطب فقط شنونده نباشد، بلکه همراهِ فکر و فهم قرآن حرکت کند. اینجا قرآن نه شعاری و احساسی، بلکه استدلالی، زنده و پاسخگو به چالشهای فکری نسل امروز بررسی میشود. اگر به دنبال محتوایی عمیق، جذاب و راهگشا برای تقویت باورها و فهم درست دین هستید، این جلسات نقطه شروع شماست
قرآن کتاب حکمت و برهان است؛ در قرآن شعر منطقی نداریم [02:41]
برهانِ قرآن بر ثبوت رزق در آسمان => قسم به پروردگار آسمان و زمین [14:51]
برهان قرآن بر کوری و مستی قوم لوط => قسم به زندگی سراسر نور و طهارت پیامبر اکرم (صلاللهعلیهوآله) [20:12]
برهان زیبای قرآن در سوره مبارکه ضحی: به رفت و آمد شب و روز قسم => پروردگارت تو را رها نکرده است [25:20]
مصادیق بروز ضُحی بعد از تاریکی شب [28:17]
1. مأوای الهی بعد از دوران یتیمی پیامبر اکرم (صلاللهعلیهوآله) => پس به یتیمان رسیدگی کن [31:44]
قبض و بسط؛ سنت جاری خداوند در تمام مراتب خلقت [32:36]
مراتب پایین بهشت؛ شب تاریک اولیاء الهی [34:04]
2. نشان دادن راه بعد از گم کردن آن => پس با سؤالکننده برخورد تند نداشته باش [38:53]
3. رسیدن به بینیازی بعد از تحمل فقر => پس این نعمت را بروز بده و به دیگران برسان [39:08]
تفاوت انواع تاریکی؛ تاریکی به جهت امتحان یا تاریکی به کیفرِ اعمال؟ [39:20]
برخورد عذرگونه خداوند با مؤمنین فقیر در قیامت => فضل و کرم الهی تا آنجا که راضی شوند [44:16]
برهانِ سوره مبارکه نجم: مگر ستاره در هدایت و نشان دادن راه اشتباه میکند که پیامبر (صلاللهعلیهوآله) اشتباه کند؟ [56:43]
پاسخ شبهه معروف؛ آیا آیات قرآن متأثر از فضای جزیرةالعرب بوده است؟ [1:07:05]
حتی محبت پیامبر (ص) به حسنین (ع) نیز به خاطر حقیقت ملکوتی است [1:10:41]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَی سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا أَبِي الْقَاسِمِ الْمُصْطَفَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَی حَسَنٍ وَ آلِهِ آلِ اللَّهِ أَطائب الطَّاهِرِينَ وَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ مِنَ الْآنَ الَى قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ.
رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
جلسه قبل مطالبی عرض شد در مورد آیات ابتدایی سوره مبارکه نجم. چون گفتوگوهایی شد با عزیزان بعد از جلسه، به نظر میرسد که نیاز به توضیح بیشتری دارد و این بحث را کمی بیشتر اگر به آن بپردازیم، مطالب بیشتری، انشاءالله، نصیبمان خواهد شد.
در مورد قسم، نکتهای که عرض کردیم و این جلسه هم بیشتر باید به آن بپردازیم، این است: قسمهای خدای متعال با قسمهایی که ما میخوریم، متفاوت است. بعضیها مثلاً فکر کردند، گفتند (هم در کتب بلاغی بعضاً) که قسم خدای متعال در واقع یک جور تأکید مطلب است؛ مثل مثلاً ماها که آن عقاید خودمان و عقاید طرف را گرو میکشیم. از اینها استفاده میکنیم برای اینکه مطلبی را اثبات بکنیم. ما هم همین کار را میکنیم، جایی که تردیدی نسبت به حرفمان هست. مثلاً گفتند که آقا، شما وقتی با کسی صحبت میکنی، یک وقت معمولی صحبت میکنی؛ یک وقت طرف کمی شک دارد، تأکید میکنی؛ بیشتر شک دارد، انکار دارد، قسم میخوری. این را توی کتابهای بلاغت و اینها. به نظر نمیرسد که این مطلب مطلب درست و دقیقی باشد.
قسمها و تأکیدهای خدای متعال، از این جنس لزوماً نیست. قرآن، کتاب برهان، کتاب حکمت است. ما در قرآن مطلب شعری نداریم. نکات علمی است که به درد بحثمان هم میخورد. ما میگوییم آقا "صناعات خمس" توی بحثهای علمی میگویند. میگویند مثلاً گاهی برهان، گاهی مغالطه است، گاهی جدل، گاهی خطابه است، گاهی شعر. محتوایی که ارائه میشود، از این پنج تا خالی و خارج نیست. یک وقت هست مطلبی با استدلال است؛ کاملاً یقینی. صفر تا صد مطالبمان قابل اثبات است و یقینیه. این میشود برهان. یک وقت یک جاهاییاش شبیه استدلال، شبیه یقینی است، ولی یقینی نیست. این میشود مغالطه. یک وقت مطلب اینجور است که بنا نیست چیزی را برای شما اثبات بکند. قرار است نسبت به یک امر مطلوب یا امر نامطلوبی در شما حرکت ایجاد بکند به سمت آن امر مطلوب، یا شما را وادار به توقف بکند نسبت به آن امر نامطلوب. این را میگویند خطابه. یک وقت هم جدل است؛ یعنی شما یک چیزهایی را قبول داری. این به این معنا نیست که من اگر دارم از این مطالب استفاده میکنم، من قبول دارم یا استدلال دارم. چون شما قبول داری، دارم استفاده میکنم که حرف را به خودت برگردانم. این میشود جدل.
این چهارتا را ما سه تایش را توی قرآن از جانب خدای متعال داریم که میشود: حکمت و موعظه حسنه و "جادلهم بالتی هی احسن": "ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ." که علما گفتند این سه تا است: حکمت یعنی برهان، موعظه حسنه یعنی خطابه، جدال احسن هم که جدل است. مطالب مغالطهای را خدای متعال در قرآن آورده، بعضاً، ولی نه به عنوان حرف خودش؛ به عنوان حرف کفار، دشمنان. پس ما مغالطه هم در قرآن داریم، ولی مغالطه که در قرآن داریم، در واقع نقل مغالطه داریم، رد مغالطه داریم. یک چیز را در قرآن نداریم، آن هم مطلب شعری است. مطلب شعری یعنی مطلب احساسی؛ مطلب شعری، نه شعری که توی ادبیات میگوییم. شعر منطقی، شعر فلسفی؛ یعنی یک چیزی که فقط قرار است در شما خیالات را تحریک بکند، هیجان در تو ایجاد بکند، تحریک احساسات بکند، تهییجکننده باشد و خیالانگیز باشد. بعضی از این اشعار مثلاً آدم میبیند فقط حس خیال آدم تحریک میشود؛ هیچ مطلبی توی آن خیلی نیست. "در فرودست، انگار کبوتری میخورد آب." خب، حالا من چکار الان باید بکنم؟ "پشت دریاها شهریست." خب، حالا سم مازا الان چی به من میرسد؟ خوب، خیلی قشنگ است. کلمات تصور که میکنی، تصورش حالت را خوب میکند. صرفاً میخواهم یک سری کلمه را تو تصور کنی، با کلمات کم بازی کنم. آهنگ این کلمات قشنگ است. خیلی از شعرا این شکلیاند. به معنای واقعی کلمه، چیست؟ شعر، درست شد؟ قرآن از اینها ندارد.
قسمهای قرآنی اینجور نیست. مثلاً "به انجیر قسم"، یک شاعر مثلاً کلمات قشنگ میگوید "به دانههای انار سوگند."، خب حالا که چه؟ همین دانههای انار دیدی چقدر قشنگ است؟ میخواستم یک لحظه یادت بیاید، فضا تلطیف بشود. مثلاً کلمه قشنگ است، حس خوبی دارد. خواستم از حس خوب این کلمه استفاده کنم. بعضیها فکر میکنند قسمهای قرآنی این شکلیاند: "به ماه"، "به مثلاً سیاهی شب قسم." اینها کلمات تحریککننده و تخیلآمیز نیست. خدا این کلمات را استفاده نکرده برای اینکه ما حس خوب پیدا کنیم. اینها اتفاقاً توی کدام بخش آیات قرآن است؟ برهان، موعظه، جدال احسن. علامه طباطبایی میفرمایند قسمهای قرآن جزء برهان قرآن است؛ حتی جزء خطابه هم نیست که فقط میخواهد شما را سوق بدهد.
ببین مثلاً ما یک وقتهایی یک مطلبی میگوییم. خیلی مطلب پروپایه استدلالیاش صفر نیستها، ولی شما را به سمت یک مطلبی سوق میدهد. خوب دقت کنید. مثال را. این قشنگ مصداق بارز یک خطابه است که درست هم هست؛ خطابه سر جای خودش درست است، حق است. مثلاً بنده میگویم: "جوان، خب ما از این کارها میکنیم دیگر. روی منبر ماه رمضونها، شبهای قدر، محرمها. مثلاً میگوییم: "جوان، چشمت را کنترل کن. توی ارتباط با نامحرم مثلاً مراقب باش. ببین این رجب علی خیاط، با فلان دختر فامیلش شرایطی پیش آمد، بساط گناه فراهم شد. این از آن میدان گناه فرار کرد، آمد بیرون. خدا بهش چشم برزخی داد. آدم اگر چشمهایش را کنترل کند، خدا بهش چشم برزخی میدهد." خب، این الان مطلب چقدر درست است؟ از چه جهت؟ از جهت استدلالی درست نیستش که. مگر هر کی از هر موقعیت گناه اینجوری؟ مطلب قرار نیست اینجا خیلی پایه استدلالش صفر باشد. من میخواهم شما شوق پیدا کنی به اینکه از این گناه فاصله بگیری. خطابه این است: فاصله گرفتن شما از این گناه حق است، درست است. ولی من از راه استدلال نمیخواهم شما را سوق بدهم؛ میخواهم هیجان و شور در شما ایجاد کنم. یک نمونه هم دارم بهت میگویم. با یک نمونه که چیزی اثبات نمیشود که. روشن است مطلب؟ با یک نفر ۱۰۰ نفر هم این کار را انجام میدهند، هیچ هم نمیشود. خودش هم میفهمد قرار نیست که حالا هر کی این کار را کرد، سریع چشم برزخیاش باز بشود. ولی میداند آن قضیه را که به یاد بیاورد، انرژی پیدا میکند، انگیزه میگیرد. این را بهش میگویند موعظه. قسمهای قرآن حتی از جنس موعظه هم نیست.
علامه طباطبایی میفرماید که اینها همه حجت استدلال برهان است: "فالذی أقسم الله تعالی به من التدبیر." که دوباره آدرسش را عرض میکنم؛ چون مطلب خیلی مهم است. بنده دیدم فقط علامه یک بار در المیزان این مطلب را مطرح کردند. ما چندین قسم داریم. حالا چند نمونه را با هم تمرین میکنیم. حالا چند تایش هم خود علامه. اصلاً فضای سورهها کلاً عوض میشود، کلاً تفسیر سورهها عوض میشود. حالا عرض میکنم بعضی مواردش را. در جلد ۲۰ صفحه ۱۴۸ المیز، میفرماید که: "فَالَّذِي أَقْسَمَ تَعَالَى بِهِ مِنَ التَّدْبِيرِ لِتَأْكِيدِ وُقُوعِ الْجَزَاءِ الْمَعْوَدِ هُوَ بِعَيْنِهِ حُجَّةٌ عَلَى وُقُوعِهِ" میگوید این اصلاً خودش برهان است، خودش استدلال است. قسمهای قرآن برای این نیست که حس خوب برایت بیاورد: "به زیتون قسم." زیتون چقدر خوب است، کلمهاش حالت را عوض میکند. بگذارید روی آن قسم. "حرف من را قبول نداری؟ من مثلاً به زیتون قسم بخورم، چی میشود الان؟ مثلاً تو را به زیتون، کوتاه بیا. بپذیر." آن هم میگوید که: "نه، من نمیخواستم قبول کنم. دیگر پای زیتون را کشیدی وسط، دیگر نمیتوانم رد کنم. زیتون وسط چه نقشی دارد؟ خدا قسم بخورد، آن هم بگوید من دیگر توی شرمندگی زیتون ماندم، نمیدانم الان چکار کنم." خیلی ثابت نشده، ولی دیگر پای زیتون آمد وسط، من دیگر راه دررو ندارم. واقعاً. بعد مخصوصاً که بغل زیتون، انجیر هم گذاشته. دیگر میکس وقتی بشود، دیگر اصلاً یک ترکیب سمی میشود، هیچ کاریاش نمیشود کرد. اینجوری که نیستش. آیات قرآن، اینها همه برهان است: "کأنه قیل أقسم بهذه الحجة أن مدلولها واقع." خیلی لطیف است. میفرماید قسمهای قرآن یعنی: "به این برهان قسم." خدا میفرماید قسمهای قرآن یعنی: "به این برهان قسم." حالا من یک سوره را امتحان میکنیم، چند تا قسم را هم با هم مرور میکنیم، ببینید کلاً فضای اینها عوض میشود.
ایشان خودش میگوید: "إذا تأملت." میخواهم از قلم این بزرگوار بخوانیم که مطلب قشنگ از روی عبارتش باشد که رویش دقت بشود: "إِذَا تَأَمَّلْتَ الْمَوَارِدَ الَّتِي أَوْرَدَ فِيهَا الْقَسَمَ فِي کَلَامِهِ تَعَالَى وَأَمْعَنْتَ فِيهَا وَجَدْتَ الْمُقْسَمَ بِهِ فِيهَا حُجَّةً دَالَّةً عَلَى حَقِّيَّةِ الْجَوَابِ." میگوید ما یک قسم داریم. یک "مُقْسَم بِهِ" داریم، یک جواب داریم. میگوید مثلاً "وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى" سوره نجمیم دیگر. "به نجم قسم، به ستاره قسم، وقتی پایین میآید." "مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَى." این جوابش است. "به ستاره قسم، این همنشین شما، این پیغمبر نه ضلالت دارد، نه غوایت."
قسم داریم، قسم به چیست؟ ستاره. به ستاره قسم خورده میشود. مقسمبه، جواب چیست؟ "مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَى." میگوید این "مُقْسَم بِهِ" یک حجتی است که دلالت میکند بر حق بودن جواب. دقت، حواست جمع. خیلی مطلب دارد، خیلی مطلب دارد. نکته داشته باشید، خیلی به درد میخورد. "به ستاره قسم" یعنی برهان من، خدا. استدلال من، خدا. برای اینکه اثبات بکنم پیغمبر ضلالت و غوایت. خود ستاره است. شعری کردم؟ یک چیزی گفتم دور هم باشیم؟ فضا احساساتی بشود، رمانتیک بشود و تو کوتاه بیایی حال و هوا، توی خلسه بروی؟ دیگر این جوری نیست که. قرآن کتاب تحریک احساسات و جو دادن و اینها نیست. قرآن کتاب برهان است: "قَدْ جَاءَكُمْ بُرْهَانٌ مِنْ رَبِّكُمْ." قرآن همهاش نور است؛ قرآن همهاش برهان است؛ قرآن همهاش کتاب حکیم است؛ همهاش حکمت است؛ همهاش استدلال است؛ همهاش عقلانیت است؛ همهاش حجت است.
"به ستاره قسم" یعنی چه؟ کلمه قشنگی بود، گفتم اینجا پای ستاره را بیاورم وسط. ستاره اینجا اگر روی آن تأمل کنی، این حرف ثابت میشود که حالا عرض میکنم. جلسه قبل اشاره کردم به مطلب، حالا بیشترش را عرض میکنم، انشاءالله.
بعد چند تا شاهد میآورد علامه. سه تا مثال میزند ایشان. با هم یک مروری داریم. دوستان، هر چقدر که توی این جلسه قرآن در محضر قرآن باشند... نمیگویم قرآن دستشان باشد. شما درس قرآن باشید، در محضر قرآن باشید. حالا چه قرآن مکتوب، چه قرآنهای نرمافزاری که همه توی جیبشان دارند. حالا بعد از حرم امام رضا که شبهای قدر طرف پسر با گوشی روی سر میگیرد شفاعتش میکند. حالا دیگر توی گوشیها همه قرآن هست دیگر. انشاءالله این آیات را از روی آیات با هم بخوانیم.
مثال اولی که علامه میآورد از سوره مبارکه ذاریات است، آیات ۲۰ تا ۲۳. خیلی لطیف است. میفرماید: "وَفِي الْأَرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ." میفرماید: "من توی زمین نشانهها قرار دادم برای کسانی که بخواهند یقین پیدا کنند." معلوم میشود که اینها را قرآن به چشم آیه بهش نگاه میکند و هر کدام یک حجتی است برای اثبات یک چیز. "وَفِي أَنفُسِکُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ." "توی خودتان هم آیات قرار دادم، به خودت نگاه کن میفهمی." "وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ." "رزق شما توی آسمان است و آن چیزی که بهتان وعده داده شده." بهشت و جهنم و قیامت هم که وعده دادند بهتان، همه توی آسمان است. یعنی چه؟ توی آسمان است. بحث مفصلی است. "فوربسماء والارض." میگوید: "رزقتان توی آسمان است. به رب آسمان و زمین قسم." پس فقط خدا به در و دیوار قسم نخورده. به خودش هم قسم خورده: "به رب آسمان و زمین قسم، به رب تو قسم." "فَلَا وَرَبِّکَ لَا يُؤْمِنُونَ." "به رب تو قسم." درست شد. بعضی جاها به خود قرآن قسم خورده: "یَس وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ." خود قرآن هم قسم خورده. "فَوَرَبِّ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِّثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ." خیلی لطیف است، خیلی لطیف است. کشته داده. اول توضیح بدهم برایتان، بعد کشتهاش را تعریف کنم برایتان.
علامه طباطبایی میفرماید که اینجا قسمی که خورده: "فان رب السماء والأرض هی مبدأ رزق المرزوقین." اینجا خدا چرا قسم خورده؟ میگوید: "رزقتان توی آسمان است. به رب آسمان و زمین قسم." میگوید: "چونکه اینجا ربوبیت خدا که ربوبیت آسمان و زمین است، خودش میشود مبدأ رزق. مبدأ رزق خداست." به خدا قسم خورده، یعنی قسمی که خورده خودش برهان دلیل برای این است که من روزی شما را توی آسمان لحاظ کردم. از آسمان به پایین میآید. چرا؟ چون من مقام متعالیهام. من رب آسمان و زمینم. حرف را کسی دارد بهتان میزند که آسمان توی مشتش است. "به رب آسمان قسم، روزیتان آسمان است." درست شد؟
بعد، بعدش خیلی قشنگ است. میگوید: "این به رب آسمان و زمین قسم، مطلب حق است." کسی که آسمان و زمین توی مشتش است، دارد به شما میگوید: "به خودش قسم، این حرف حق است." چقدر حق است؟ "مِثْلَ مَا أَنَّکُمْ تَنطِقُونَ." تو الان توی حرف زدنش شک میکنی؟ همان قدر که این حرف زدن شما حق است و واضح است، این هم حق و واضح است. تو توی حرف زدن خودت که شک نداری؟ حق ربوبیت خدا برای آسمان و زمینش همین قدر حق است. و اینکه خدا روزی را از آسمان میدهد، همین قدر حق است. "منی که آسمان توی مشتم است، دارم بهت میگویم روزی را از آسمان میدهم." همین قدر حق است.
حالا نکتهاش. میگوید که بیابانی بود. این داستان معروفی است که به یک کسی گفتش که آقا، آیه قرآنی برای من بخوان و اینها. توی بیابان یک مسلمان میبیند. آن هم همین آیه را برایش میخواند: "وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ." این شروع میکند گریه کردن و حالش عوض میشود و اینها. میگوید: "پس ما روزیمان دست خداست، توی آسمان است. اینجا دست خلایق نیست، دست بندهها نیست. توی جیب این و آن دنبالش نگردم." خب، خیلی مطلب خوبی بود و استفاده کردیم. گفت خدا بعدش قسم خورده، گفته: "السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ." زد زیر گریه، گفت: "یعنی خدا اینقدر مظلوم شده که برای اینکه این مطلب به این سادگی را حالی بشر بکند، باید قسم هم بخورد؟" اینقدر گریه کرد که مرد، جان داد.
این آیه کشته داده. مطلب که حق بود، دیگر اثبات نمیخواست. معلوم است. خدا وقتی میگوید، خدا قسم بعد به خودش قسم میخورد: "والله، به خودم قسم، این درست است. این را قبول کن. مگر من را قبول نداری که من آسمان را خلق کردم؟ من دارم بهت میگویم از آسمان روزی میدهم. تو چشمت به آسمان باشد برای روزی." به خودم قسم، به منی که رب آسمانم قسم. گرفتی مطلب را؟
این یک نمونه. یک نمونه دیگر علامه ذکر میکنند، آیه ۷۲ سوره حجر، صفحه ۲۶۶ در مورد قوم لوط. من از لوط یک صلوات بفرستید. پیامبر مظلوم. یک بندهخدا. سوره مبارکه حجر داستان قوم لوط را تعریف میکند. آیات قبل میفرماید که اینها مهمانان آمدند و ملائکه آمدند و این قوم لوط هم ریختند برای اینکه این مهمانان را بقاپند از حضرت لوط برای گناه. حضرت لوط به اینها فرمود: "إِنَّ هَؤُلَاءِ ضَيْفِي فَلَا تَفْضَحُونِ." "اینها مهمانان منند. من را پیش اینها ضایع نکنید. این حرفها چیست؟" خب مهمانند اینها. "وَاتَّقُوا اللَّهَ وَلَا تُخْزُونِ." "تقوا داشته باشید. من را دچار خزی نکنید." "قَالُوا أَوَلَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعَالَمِینَ." "آنها گفتند: مگر ما نهی نکردیم که هیچکس از این عالم را برنمیدارد بیاورد خانهات؟ سهم ماست." "قَالَ هَؤُلَاءِ بَنَاتِی." اینجا دیگر اوج عظمت حضرت لوط که خیلی عجیب است. برای اینکه مانع گناه بشویم، فداکاری یعنی این. برای اینکه مانع گناه بشود: "هَؤُلَاءِ بَنَاتِی إِنْ کُنتُمْ فَاعِلِینَ." "شما اگر قصد همچین کارهایی را دارید، من دخترانم را در اختیارتان قرار میدهم. با دختران من این کارها را کن. با مرد این کار را نکنی که."
معصیت؟ آدم میتواند دخترش را به همجنسباز بدهد؟ که بگوید: "آقا بیا با این دختر این کار را کن، به معصیت نه." چقدر فداکاری میخواهد. دختر پیامبر. برای حلال خدا. برای اینکه حرام خدا رخ ندهد. از خودش در این حد. خیلی حرف است. خیلی عجیب است.
بعد خدای متعال به اینجا که میرسد، یک قسمی میخورد: "لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ." خدای متعال به پیامبر میفرماید: "به جان تو قسم، به عمر تو قسم، پیامبر، به عمر تو قسم، این قوم لوط توی مست شدنشان، توی مستیشان کور شدهاند." علامه طباطبایی میفرماید که اینجا هم این قسمی که میخورد، خودش برهان است. چرا؟ "فَإِنَّ حَيَاةَ النَّبِيِّ الطَّاهِرَةَ الْمَصُونَةَ بِالْعِصْمَةِ مِنَ اللَّهِ دَالَّةٌ عَلَى سُکْرِهِمْ وَعَمْهِهِمْ." عمر پیغمبر سراسر لطافت است. پیغمبر اکرم طهارت. میگوید: "به این عمر پاکیزه و طیب و طاهر و سراسر بندگی و روشنایی، اینها همه کور بودهاند. اینها همه مست بودهاند. اگر زندگی این است، اگر عمر این است، اینی که قوم لوط داشتند، چیزی جز کوری و مستی نیست." به عمر پیغمبر قسم میخورد برای اینکه بگوید: "اینها مست بودهاند، کور بودهاند."
پس قسمهای قرآن همهاش خودش استدلال است، برهان است. بعد سوره مبارکه شمس هم که مرحوم علامه، چون هفته پیش اشاره بهش کردیم، دیگر باز نمیخوانیم. مجموعه این قسمها نشان میدهد این نظام متقنی که منتهی شده به این نفسی که از جانب خدا بهش الهام میشود و فجور و تقوا تمایز پیدا کرده. دلیل است برای اینکه هر کسی که تزکیه میکند، به فلاح میرسد. هر کسی که خودش را رها کند، نابود میشود.
خب، یک تمرینی هم با همدیگر بکنیم روی سوره مبارکه ضحی. خوب است سوره ضحی را تمرین کنیم. نظر مثبتتان چیست؟ چارهای نداریم. صفحه ۶۰۰. یک کار تمرینی هم داشته باشیم. جلسه حالت مباحثه و کلاس و اینها باشد. یک تمرین هم با همدیگر بکنیم، کیفش را ببرید. قسمهای قرآن از این به بعد آیه را چقدر معنایش را عوض میکند. "وَالضُّحَى وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَى مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى وَلَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولَى وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى." ترجمه ابتدایی معمولیش توی مسجدها قرآن میخوانند و ترجمه میکنند: "سوگند به روز در آن هنگام که آفتاب برآید و گسترده شود. و سوگند به شب هنگامی که آرام گیرد، که پروردگارت هرگز تو را وا نگذاشته و مورد خشم قرار نداده است." واقعاً آدم در مظلومیت این قرآن گریه کند. همین چند نفر پیدا میشود این ترجمه را بفهمند، ترجمه را توضیح بدهند برایمان؟
با این نکتهای که عرض کردیم، حالا سوره را مرور کنیم. یک قسم داریم، یک "مُقْسَم بِهِ" داریم، یک جواب داریم. تمرین بحث. همه حواسها جمع است دیگر. صلوات بفرستید. (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)
میفرماید: "به ضحی قسم و به شب اذا سجا قسم." که عرض میکنم یعنی چه؟
"رب تو نه با تو وداع کرده، نه تو را ول کرده. نه خداحافظی کرده." نه که توی معارفه میگویند. نه باهات خداحافظی کرده، نه ولت کرده. "به ضحا قسم خدا ولت نکرد. اول به ضحا قسم، بعد به شب اذا سجا قسم." چه ربطی؟ ضحا چیست؟ آن کله ظهر و لیل اذا سجا کیست؟ آن کله شب. ضحا آن وقتی است که دیگر قشنگ آفتاب همه جا را گرفته، آن حرم آفتاب دارد به همه میخورد. "لَا تَضْمَأُ فِيهَا وَلَا تَضْحَی." توی سوره مبارکه طه داریم. میگوید: "نه تو بهشت تشنه میشوی، نه تَضْحَین، نه تابش شدید آفتاب بهت میخورد." ضحا آن ساعتی است که تابش شدید آفتاب میخورد. کله ظهر. "به کله ظهر قسم، ولت نکردم." گفتند: "این داستان چند وقت وحی نمیآمد، متلک میگفتند به پیغمبر. میگفتند که: "چی شد؟ دیگر خدا کاری باهات ندارد؟ دیگر وحی نمیآید." کمی دل پیغمبر چرکین شد، ناراحت شد. این آیات آمد: "به کله ظهر قسم، ولت نکردم." خب، نکته: "و لیل اذا سجا." آن وقتی که شب دیگر همه جا را ظلمت مطلق کرده. "به این دو تا قسم، نه باهات وداع کردم، نه ولت کردم." یعنی چه؟ یعنی دنیا را دیدی. کله ظهر آفتاب میزند، میسوزاندت. شب میشود، یک ذره حرارت نه توی آسمان است، نه توی زمین. عرصه معنویت همین شکلی است. یک کمی میآید، یک کمی میرود. این به این معنا نیست که خدا ولت کرده: "رَبُّکَ وَمَا قَلَى." یک کمی میآید، یک کمی میرود.
آن را دیدی؟ تو که این را دیدی، دیگر نباید همچین فکری پیدا کنی. اگر تو عالم ضحا هست، لیل اذا سجا هم هست. هم آفتاب تند میزند، هم تاریکی شب میآید. جفتش با هم. هم توی عالم دنیا این شکلی است، هم توی عالم معنویت این شکلی است. عرفا میگویند: "بسط و قبض." یک دورههایی دوره بسط است، دوباره دورههایی دوره قبض است. (قَبْضٌ: حالت گرفتگی و تنگدلی، بَسْطٌ: حالت انبساط و گشایش) در بسته است. سید علی قاضی چهل سال در میزده، در بسته بود: "و لیل اذا سجا." بعد یک گشایشی میشود. بعد مثالهایی میزند. بعد مثالهای خیلی لطیف است. ببین چقدر عوض شد. سوره ضحی. لایههای باطنی و تأویلی و معارف عمیق. چیزی هم در حد ترجمه که نه توی حوزه، نه توی دانشگاه، نه توی تلویزیون ترجمهاش نیست. "به ضحا قسم، خدا تو را ول نکرده." حالا من چکار باید بکنم الان؟ اصلاً چی دارد به من میگوید؟ پندش به من چیست؟ دوتایی خدا و پیغمبر. بعد: "به ضحا قسم الان، ضحا و صجا وسط چکار است؟" در همین حد خوب است استفاده از قرآن؟ اسم قرآنی است. سجا. میگذاری، صدا میزنی.
نکتهاش این است. میگوید: "توی پیغمبر هم قبض داری." عالم این شکلی است: "و اللیل اذا سجا." علامه گوشه اشاره میکند. میگوید که: "این رابطه وحی است که یک وقتهایی در حالت ضحا است، یک وقتهایی در حالت اذا سجا." توی عالم معنویت هم این شکلی است. توی عرفان این شکلی است. توی عنایات خاص خدای متعال هم این شکلی است. همیشه همه در بست مطلق نیستند. یک وقتهایی ضحا، حال ضحایی است. یک وقتهایی حال سجایی است. با اینکه اشتباهی نکرده، بد نرفته، غلط نرفته. خیلی خبری نیست. توی برهههای خوابهای خیلی خوب میبینی. این دوره ضحا. یک مدتی قطع میشود. یک بخشش به خاطر اینکه عطش پیدا کنی، تمنا پیدا کنی. ساختار این عالم است. مگر نمیبینی روز و شب چه شکلی است؟ روز میآید، آفتاب میزند، میسوزاندت. شب هیچ خبری نیست. یعنی خدا باهات قهر کرده؟ آفتاب را برد بچرخد. دیگر خاصیت این عالم است. برای قهر کردن نیست. توی زندگیات همین شکلی است. خیلی لطیفهها. مطلب را میگیرید؟
بعد مثالهایی میزند. بعد میفرماید که: "مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى وَلَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَّكَ مِنَ الْأُولَىٰ." الان دوره سجا است. دوباره به دوره ضحا میرسیم. بعد این دوباره خوب میشود. توی آن دوره بعدی خیلی شرایط بهتر است. نگهت میدارد که ببرد توی ضحای بعدی که: "خَيْرٌ لَّكَ مِنَ الْأُولَىٰ." یک قدم میروی بالا. یک کمی توی فشار، یک کمی توی تاریکی، یک کمی پشت در نگهت میدارد. تمنا پیدا میکنی، التجا پیدا میکنی، التماس پیدا میکنی. دوباره یک دری باز میشود، یک ضحاهایی میشود. برای اینکه اگر ضحا نباشد و لیل سجا معنا ندارد. اصل با نور است. چون نور خدای متعال است که: "الله نور السماوات و الأرض." آن هم سبقت رحمت و غضب است. یک بخشش هم این است. یک بخشش هم خود نور سبقت دارد وجودی بر ظلم. ولی ما توی عالمی هستیم که این عالم ظلمت فراگیر است. درست است. عالم دنیا عالم تاریکی است. حالا بعد مثالهایی میزند. همه از ضحاهای بعد از سجاها. "رَبُّکَ فَتَرْضَىٰ." رب تو اینقدر به تو عطا میکند که راضی میشوی. ضحاهای بعدی که برسیم، خدا راضیت میکند.
"أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَىٰ." "یتیم نبودی؟ بهت مأوا داد." ببین زندگی چهجوری است. سجاد رشتی یتیم، بیکس و کار. رسیدی، خدا بهت مأوا داد. همه استدلال به خودمان. اینها یعنی مهمترین آیات آن سوره قسمش است. ما که اصلاً آنها را رد میکنیم، میگوییم که قسم اصلاً نمیدانیم چیست. مهمترین آیاتش قسم باشد. همه تکیه آیات سوره به همان قسم است. کلمه قشنگی بود: "به ضحا قسم." استدلالش به ضحا است. میگوید: "این را ببین. من عالم تکوینم، با عالم تشریعم، عالم مادم، با عالم معنا، همهاش توی تناسب با هم خلق شده است." "صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی." همهاش همین است. این ماه و ستاره را برای خوشگلی خلق نکردم. یک کمی بریزم همچین ویو بده به این دنیا، کیف کنید. اینها قواعد خلقت، قواعد هستی است. شب و روز، داستان زندگی، داستان کار خدا با ماست. ربوبیت، داستان ملکوت، داستان نفس، داستان حالات درونمان است. خیلی مطلب داردها، خیلی مطلب دارد، خیلی لطیف است.
یک وقتهایی پرده از حجاب. "قَبَضَ عَلَی قَلْبِی." من هم یک کمی همچین دلم غین میگیرد، یک کمی ابر میگیرد، غبار میگیرد. من هم استغفار میکنم. این غبارها کنار میرود. عالم ملکوت، عالم معنویت این شکلی است. زود سایه میافتد، زود حجاب میافتد. یک بخشش محصول اعمالمان است. یک بخشش هم تقدیر خدای متعال است. در بسته میشود. سالها هم بسته میشود. برای آن اولیای درجه یک خدا هم در بسته میشود. قبض برای آنها هم هست. حالا گاهی یک کاری هم کردهاند. به حسب ظاهر در بسته میشود. مثل حضرت یونس علیه السلام. ذکر یونسیه را چقدر بزرگان بهش اعتنا دارند. البته مال امثال بنده نیست که بخواهیم بهش با دستور انجام بدهیم، روی تعداد انجام بدهیم. ولی همینی که ما توی نماز غفیله میخوانیم، این خودش استفاده از ذکر یونسی است دیگر. بزرگان میگویند: "آقا، تمام مراتب معنویت برای آن کسی که توی حرکت است، غالباً توی همین ذکر یونسیه در سجده حاصل میشود." با این توجه که من پشت این درهای بستهام. در این شکم هودم، در این نهنگ گرفتم. نهنگش با آن یکی متفاوت است. هر کی حجابش، زندانش با آن یکی زندان. برای من گناه است. من توی زندان گناه گرفتار. برای یکی دیگر زندانش بهشت است. برایش بهشت زندان است. میگویم: "بهشت من از زندان بهشت عبور بده. من تو را میخواهم. انت نعیمی و جنتی." بهشت من تویی. بهشت برای من زندان است. بهشت قبر است. بهشت شکم نهنگ است. من توی بهشت در ظلماتم. به اینها میگویند حجابهای نورانی. ما حجابهای ظلمانی داریم. دنیا حجاب ظلمانی. گناه حجاب ظلمانی. بهشت حجاب نورانی است.
چند وقت دیگر توی مناجات شعبانیه میگویند: "حَتَّى تُخْرِقَ أَبْصَارَ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ." میخواهم به یک جایی برسم که این حجابهای نور را هم کنار بزنم. من اصلاً بهشت را نبینم. بهشت زندان است. بهشت برای ما چیست؟ برای ما زندان است. برای ما که غایت مقصد است، برای من. ولی برای بهجت چیست؟ رفته بودیم خدمت آیت الله حسنزاده رحمت الله علیه. یکی از اساتید، آنجا باغ سیب و اینها. ظاهراً همان ایام بود که با رفقا رفتیم. یک گفت که ایشان در باغ را باز کرد، مردم ریختند. ایشان فرمود: "بروید، بچینید هر چی دوست دارید از این سیب ها." هم لازم است، هم متعدی. هم میتوانی بخوری، هم میتوانی ببینی. این استاد ما، آقایی که نقل میکرد، گفت: "ملت همه ریختند به سیب جمع کردن، میوه چیدن." بیت افتادم: "گر تو را در منزل جانانه مهمانت کنند، گول نعمت را نخور، مشغول صاحبخانه باشی." سیب که توی شهر خودمان هم بود. توی میوهفروشیها بود. مال حسنزاده. ببینیم بعضی از آقاي حسنزاده سیبش را میخواهم. بعضیها هم از خدا بهشتش را میخواهد. نمیداند این سیب باغهای حسنزاده زندان است برایش. این از خودش دک کرد تو را. گفت: "برو، برو بغل." مگر بالأخره؟ خدا بهشان میگوید: "برو بهشت." میگوید: "من از خودت میرانی؟ من بروم بهشت؟" امام حسین به اصحاب کربلا شب عاشورا فرمود: "همهتان میرویم بهشت." زدند زیر گریه. مگر ما بهشت میخواستیم؟ تو کجایی؟ با تو هستیم یا نه؟ ما کی بهشت میخواهیم؟ این از حجاب نور عبور کرده. سجا برای هر کسی توی مرتبه خودش. آن همی که توی بهشت است و لیل اذا سجاست. یک ضحاهای دیگری بعد از این هست. خبر ندارد. شاید یک عنایتی بهش بشود، یک دریچهای، یک روزنهای، یک جلوهای بتابد بر او توی بهشت. یک نوری. روایتی هم دارد که نمیخواهم وارد آن بشوم. بحث بهشت خودش بحث عجیب غریبی است. توی زندگیمان هم هست این خاصیت این دنیاست. خاصیت ابتلاات این دنیاست، امتحانات این دنیاست.
"أَلَمْ یَجِدْکَ يَتِيماً فَآوَىٰ." خب خیلیها توی تفسیر گفتند که اینجا خدا دلداری داده به پیغمبر. بله، دلداری داده. ولی روی قاعده دلداری داده، روی نکته دلداری داده. نکتهاش به این است که این عالم، عالم ضحا و لیل اذا سجا است. قاعدهاش این است. نه اینکه: "غصه نخور، تو یتیم بودی، من بزرگت کردم." خدا، قاعده: "یتیم بود بزرگت کردم." چیست؟ مال پیغمبر است. سوره ضحی فقط درباره پیغمبر. پس "بیان للناس" چی شد؟ من و تو چکاریم این وسط؟ مال من و تو است. داستانش این است که با پیغمبرش هم داستان ضحا و لیل اذا سجا. تو میخواهی نباشد؟ تو میخواهی همیشه گشایش بشود؟ تو هم میخواهی فرح باشد، بسط باشد؟ همیشه حالت خوب باشد؟ همیشه همینجور خیر بریزد. نمیشود که. سختیهایی هست. بعدش گشایشهایی هست. بعدش دوباره ممکن است سختیهایی باشد که خیلیهایش وابسته به اعمال من و تو است. خوب دقت کنید. میخواهم ادامه آیه را بروم. سوره ضحی.
"یتیم نبودی؟ من بهت مأوا دادم." "وَوَجَدَکَ ضَالّاً فَهَدَىٰ." گاهی حرم امام رضا میروی، این آیات را از زبان امام رضا به خودت بخوان. خیلی مزه میدهد. اصلاً آدم حالش یک جوری میشود. "وَوَجَدَکَ ضَالّاً فَهَدَىٰ." "تو از راه به در نبودی؟ من راه را بهت نشان دادم." "وَوَجَدَکَ عَائِلاً فَأَغْنَىٰ." "بیکس و کار نبودی؟ عائل من نبودی؟ کسی که توی خرج و مخارج زندگی مانده، بهش میگویند عائل." "فَأَغْنَىٰ." "جیبت را پر کردم." حالا چی؟ یک ضحا است. بعد سجا داشتی. حالا ببین حواست باشد، مراقبت بکن بعد از این به سجای بعد ضحا نخوری. به سجایی که محصول اعمال تو است. چکار کن؟
"فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ." یتیم بودیم، مأوا دادم. ببین، به یتیم نرسی، میگیرم ازت. ولی این سجا دیگر سجای کیفری است. نه سجای ابتلایی. گرفتی مطلب را؟
عملیاتی به مسائل. "فَلَا تَقْهَرْ." سه تا آورده. علامه میفرماید این سه تا دقیقاً در تطبیق با آن سه. "وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ." یتیم بودی، مأوا دادم. پس با یتیم با قهر و غلبه برخورد نکن که اگر با قهر و غلبه برخورد کنی، دوباره مأوایی که بهت دادم را میگیرم. دوباره میروی توی سجای بعد از ضحا. آن سجا بد است. سجایی که عقوبت عمل است. کتک کاریم است. آن بد است. وگرنه این عالم دائم در حال چرخش است. اگر چرخید، اگر چهار روزی هم خبری نشد، "مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَىٰ." این به معنای این نیست که خدا باید خداحافظی کرده، ولت کرده. چرا؟ چون "رب" تو است. مگر ولت میکند؟ فرعونش را ول نکرده. این همه بچه کشته، سر بریده، موسی به دنیا نیاید. موسی بزرگ شده، پیغمبر شده. بعد میگوید: "میروی با این بنده من صحبت میکنی: "قَوْلاً لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَىٰ." باشد این بنده من. یک جور صحبت کن، حجت تمام بشود، تذکر. دوست داری تزکیه بشوی؟ پاکت کنم؟ اینجوری صحبت کنیم. بیاید آدم بشود، متوجه بشود، متذکر بشود. خب چرا؟ چون رب بشوم. من فرعونم. میخواهم ببرم. من فرعونم، دور نمیریزم. کار تمام بشود، تمام بشود. آن جا آخری که دیگر همه چی تمام شده، میگوید: "الآن توبه کردم." آنجا دیگر میزنند توی دهنش. آیه قرآن که: "الْآنَ وَقَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ." "حالا دیگر؟" که آنجا توی روایت دارد که تا این آمد بگوید خدایا توبه کردم، لا اله الا الله. روایتش را ببینید. جبرئیل یک تکه گل کرد توی دهن فرعون. بعد میگوید خیلی روایتش لطیف است. توی همان لباس تفسیری، همان صورت سوره طه. میگوید که جبرئیل این کار را که کرد، شروع کرد لرزیدن. وقت میبرد. حالا یادم باشد جلسه بعد برایتان بیاورم ... خیلی لطیف است. شروع کرد لرزیدن. گفت: "من این کار را کردم. خدا یکهو من را نزند؟ بگوید فرعون میخواست توبه کند، تو نگذاشتی." "اشکال ندارد." "این دیگر وقت توبهاش گذشته بود. اشکال ندارد. اینکه زدی این توبه حد دارد. جا دارد. وقتی تمام. وقتی دیگر ملائکه عذاب را دیدی و تمام شد جهنم. اینجا دیگر توبه ندارد که." بهت گفتم. آیات دیگر هم دارد که سوره مبارکه نساء دارد که توبه تا وقت عدم احتضار. وقتی دیگر هنوز ندیده عالم بعد را، این توبه اثر دارد. همین که دید دیگر عقوبت و ملائکه عذاب. "خدایا غلط کردم." سوره یونس هم دارد. توی آن چیز هم دارد که: "لَا تَدْعُوا صُبُورًا وَاحِدًا." "وای، بدبخت شدیم، غلط کردیم" خدا میفرماید: "یک دانه نگویید، خیلی بگویید." "وَدُعُوا صُبُورًا كَثِيرًا." یک بار نگو غلط کردم.
بفرمایید برهاناً للعموم. صد در صد. بله بله. چرا؟ ISO (استاندارد)هایش را میگوید دیگر. میگوید که: "وَلَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولَىٰ." این ضحایش آن وری است. همیشه ضحا لزوماً قرار نیست توی دنیا اتفاق بیفتد. بعضی ضحا آن طرف است. ضحای آن وری را هم میگوید: "اینقدر عطا میکنم تا راضی بشوی آنجا." قرار است من منت بگذارم روی تو. میگوید که: "تو اینجا مریض بودی." اصلاً روایت دارد. پیدا میکردم روایتش را برایتان میخواندم. حالا این را پیدا کنم، حیف است. این دیگر روزی شما باشد که این سؤال را پرسیدید.
چند تا صلوات بفرستیم تا ما پیدا کنیم. اللهم صلی علی محمد و آل محمد. خب، زود پیدا شد. الحمدلله. ببینید آقا روایت در کافی، جلد ۲، صفحه ۲۶۱. این هم دیگر روزی ما بود که شما این سؤال را بپرسید. این روایت را با همدیگر بخوانیم. امام صادق علیه السلام فرمود: "إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ." خیلی زیباست. اصلاً یعنی آدم دیوانه میشود با این روایات. "يَّلْتَفِتُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَى فُقَرَاءِ الْمُؤْمِنِينَ." روز قیامت خدای توجه خاصی میکند به این مؤمنین فقیر. اصلاً نمیدانم چه شکلی عبارت را بخوانم، چه شکلی ترجمه کنم. "شَبِيهًا بِالْمُعْتَذِرِ إِلَيْهِمْ." خدا توی حالت خجالت و عذرخواهی. معتذر، "شَبِيهًا بِالْمُعْتَذِرِ إِلَيْهِمْ." شبیه به کسی که آمده برای عذرخواهی. این فقرای مؤمنین را جمع میکند، باهاشان حرف میزند. "فَیقُولُ:" چی میگوید؟ میگوید: "وَعِزَّتِی وَجَلَالِی مَا أَفْقَرْتُكُمْ فِی الدُّنْیَا إِلَّا لِهَوَانِکُمْ عَلَيّ" "به عزت و جلالم قسم، اگر توی دنیا فقیرت کردم، به خاطر این نبود که تو توی چشم من کم ارزشی." "وَلَا لِهَوَانِكُمْ عَلَيَّ وَ لَا لأَِنْفَعَكُمْ فِي الْآخِرَةِ." "آنچه را که در دنیا از شما دریغ کردم، به این دلیل نیست که شما در نظرم بیارزش بودید، بلکه برای آن است که شما را در آخرت بهرهمند سازم." "فَمَنْ زَوَّدَ أَحَدَكُمْ فِی دَارِ الدُّنْیَا مَعْرُوفًا." "برو ببین توی این دنیا هر کی یک کوچولو برایت کار کرده، یک قرون بهت داده، نان بهت داده، اجاره خانهات را کمکت کرده، دارو برایت خریده، پیدا کن." "فَخُذْ بِيَدِهِ فَتَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ." "دستش را بگیر. داخل بهشت کنید." نه خودت برو بهشت. میخواهم اینجا کرامت تو را نشان بدهم. میخواهم منت بگذاری سر آنهایی که توی دنیا بهت منت گذاشتند، کار کردند برای تو. دستش را بگیر، ببرش بهشت. بعد اینجا: "فَیقُولُ رَجُلٌ مِنْهُمْ:" یکی از این فقرای مؤمنین برمیگردد میگوید: "یا رَبِّ إِنَّ أَهْلَ الدُّنْیَا تَنَافَسُوا فِی دُنْیَاهُمْ." مثلاً به قول ما، "دیگه الان چه فایده؟ ما که دیگر کیفی نکردیم آن ور. الان دیگر به چه دردمان میخورد اینها؟" "فَنَكَحُوا النِّسَاءَ." خوب داشتند خرج میکردند. کیف و حال پاتایا و دبی. "وَلَبِسُوا السِیِّالَیْنَ." لباسهای خوب خوب میپوشیدند. "وَأَكَلُوا الطَّعَامَ." غذای خوب خوب خوردند. "وَسَكَنُوا الدُّورَ." خانههای خوب آنچنانی داشتند. "وَرَكِبُوا الْمَشْهُورَ مِنَ الدَّوَابِّ." ماشینهای آنچنانی داشتند. "فَأَعْطِنِی مِثْلَ مَا آتَيْتَهُمْ." "خدایا از آنهایی که به آنها داده بودی، به من بده. من خانه خوب، ماشین، ویلا، اینها میخواهم." "فَيَقُولُ تَبَارَكَ وَتَعَالَىٰ:" خدا چی جواب میدهد؟ میگوید: "رَبُّکَ فَتَرْضَىٰ." من راضیت میکنم. ضحاهای بعد سجا. خدای متعال بهش میگوید: "لَکَ وَ لِکُلِّ عَبْدٍ مِنْكُمْ مِثْلَ مَا آتَيْتُ أَهْلَ الدُّنْيَا مُنْذُ کَانَتِ الدُّنْیَا إِلَى أَنْ قَدْ فِیهَا سَبْعُونَ ضِعْفًا." "میگوید: تو فقط اینجا درخواست کردی، ولی من به تو و به همه فقرای مؤمنین، مثل آنچه به اهل دنیا دادم از اول دنیا تا آخر دنیا، هفتاد برابر میدهم." نه شبیه آن ماشینهایی که توی محلت دیده بودی. همکارانت داشتند، بچهمحلههایت، رفقایت. از اول خلقت تا آخر خلقت، بهترین ماشینها را هفتاد برابر میکنم، به همهتان میدهم. از اول خلقت، از اول دنیا تا آخر دنیا. آن سوی مرگ داشت دیگر. میگفت دیدم توی بهشت طرف مثلاً هواپیما سوار است. این حسرت هواپیما داشت توی دنیا. آرزویش. "بیا برو هواپیما سوار شو." آرزوشان بود یک بار از این جت اسکیها سوار شوند. خیلی حال میدهد دیگر. "پس ما چی؟ حالا دست اینها را بگیر ببر بهشت؟" "من استخر میخواهم، جت اسکی میخواهم، من جت میخواهم، جزیره میخواهم. کیف و حال کنم." میگوید: "از اول دنیا تا آخر دنیا، هر چی داشتم آنهایی که دنیایی بود، من این جایش را هفتاد برابر بهت میدهم." این نماد فقرا بود.
در مورد بیمار هم دارد. جالب است. میگوید: "خدای متعال عنایاتی بهش میکند. اینها میگویند: ای کاش ما در دنیا "قُرِضْنَا بِالْمَقَارِضِ." ای کاش با قیچی تکهتکهمان کرده بودند." سردرد داشتم. یکی از اساتید فرمود: "پدر ما پاهایش، این بغل پاهایش یک غدهای داشت." خیلی هم خود ایشان هم بعضیهای دیگر از اقوام ایشان خوابهای عجیبی از پدر ایشان میدیدند. خودش یک کتاب میشود. اگر بنده شنیدم، خیلی داستان عجیب و غریبی از پدرشان نقل میکرده. ما منزل پدر ایشان رفته بودیم. ایشان یک دکوری داشت، همهاش عتیقهجات بود. یک بوفهای بود. همه نژاد مسلمان. فرمود که: "پدرم که حالا چند تا یادم بیاید." این قضیه چیز را یادتان باشد که تعریف کنیم، قضیه پاهایشان. یادم بود. ایشان فرمود که: "رویاهای صادقه است دیگر. خیلی واقعاً بعضی رویاها خیلی عجیب است." میگفتند که: "من پدرم را که داشتند اینها غسل میدادند، دیدم که این چسبهای بیمارستان اینها را خوب نمیکند. پوست غسل نمیرسد. این غسلش مشکل دارد. هی تذکر دادم غسلش میدهم. بنده خدا اینجاست." گفتم: "یک دعای عهد هم بخوانم برایش." هدایت هم خواندم و چند بار زدم به پایش. خبر نداشت. گفت: "یکی دیگر خواب دید، توی اقوام. همان روزها گفتند: «چه خبر؟» گفت: «من این همه عتیقهجات جمع کردم و مفتضیش. یک دعای عهد پسرم موقع غسل خواند. این ور غوغا کرد برای یک دعای عهدش.»" خیلی قضایای عجیب و غریبی در مورد پدرشان نقل میکردند. یکیش هم این بود. میگفتند که حالا یکی دیگر هم بگویم. بعد باز آن قضیه.
ایشان گفتش که: "دیدیم پدرمان را که نشستند هندوانه میخورند." خیلی توی دنیا که بود، هندوانه دوست داشت. "نشستند هندوانه میخورند و یک کمی بغلش بود که بغلش نشسته بود." خیلی واقعاً بعضی رویاها متحیر میشود. اینکه بغل نشسته بود، خوب و خوش بود. توی باغی بود و اینها. یکهو شروع کرد اختلال پیدا کردن. مثل این جانبازهای اعصاب و روان هستند، یکهو موجی میشوند. اونی که بغل پدر ما بود، یکهو موجی شد، دیوانه شد و بعد مثلاً دقایقی برگشت به حال خودش. گفتیم: "چی شد؟" گفت: "این در عمرش یک بار ربا خورده." هر از گاهی عقوبت ربا را قرآن میگوید: "یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِ." مثل جانباز اعصاب روان، موجی میشود، قاطی میکند. توی بهشت بود ولی چون یک بار ربا خورده بود، یکهو دیوانه میشد. قشر برزخی میشود. توی بهشت برزخی از آب هم باشد. اختلال پیدا کرد، به خودش میپیچید. و یک بار ربا خورده، همه عمرش ظاهراً. نه دیگر. آره، معنویش را دارد. ممکن است توی همین دنیای گشایشهای دیگری برایش ایجاد بشود. به واسطه بیماریاش گشایشهای معنوی برایش ایجاد بشود. بر فرض هم هیچ کدام از اینها نباشد، بعد از مرگش "ربک ف." ایشان فرمود: "پدرمان را خواب دیدیم." یکی دیگر از رویاهایی که دیده بودم بغل پاهایش یک غده داشت. تعبیر پدرشان این بود: "نماز شب خواندن بود." نه خیلی اهل قرآن و اینها. "چه خبر؟" گفت: "اینجا مراتب به مراتب قرآن است." ولی عمل به قرآن. گفت: "من به قرآن عمل میکردم ولی قرآن، مراتب عمل به قرآن بهم دادند. مراتب قرائت قرآن را ندارم. برایم قرآن بخوانید. هدی."
یکی دیگر این بود. حالا هفته پیش هم مناقب شهر آشوب خواندند. اینقدر که داستان هست، هی یادم میآید. گفت: "پدرم توی عالم معنا گفته بود که من دوست دارم این کتاب مناقب ابن شهرآشوب خوب است و خواندنش برکات دارد. دوست دارم شماها پول بدهید، منبری بیاید توی جلساتتان از روی این روایت بخواند، ثوابش گیر من بیاید." مناقب اهل بیت. فضایل اهل بیت. "پدرم نه خیلی اهل قرائت قرآن بود، نه اهل نافله بود، نه اهل این کارها بود." آن ور گفتش که: "خدای متعال به محض اینکه من وارد عالم برزخ شدم، یک جوری بابت اینکه پاهای من اینجا مشکل داشت، از من عذرخواهی کرد و از دل من درآورد و رحمتش را جاری کرد که من دیگر احساس میکنم نیاز به هیچ نعمت دیگری توی بهشت ندارم." گفته بود: "یک جوری خدا از دل من درآورد. ببخشید بنده من، این پاها را بهت داده بودم، توی دنیا اذیت. رحمت دیگر توی بهشت نمیخواهم. دیگر اصلاً یک جوری به من محبت کرد، خدای متعال فتحرض." این میشود ضحا بعد سجا که حالا مختلف است برای افراد و دنیاییاش مختلف است، ملکوتیاش مختلف است، اخرویش. ولی قاعده اینکه به سجای بعد ضحا نیفتد، این است که عنایتی که من کردم را نگه دار، شاکر باش.
یتیم بودی، بهت مأوا دادم. حواست باشد، تو هم دیگر هوای یتیمها را داشته باش: "فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ." "وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ." ببین، تو راه گم کرده بودی، راه بهت نشان دادم. اینهایی که درخواست دارند، سؤال دارند، راه گم کردهاند. کسی که سؤال دارد، درخواست دارد، این را باهاش با قهر، با نهر برخورد تند بهش نداشته. "وَوَجَدَکَ عَائِلاً فَأَغْنَىٰ." "بیهیچی بودی، بیهمه چیز بودی، بیکس و کار بودی، ندار بودی، غنی کردم." "وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ." این نعمت را بروز بده. هی یادآوری نعمت بیشتر در مقام بروز عمل است، نه اینکه بیایم به اینها بگویم: "خیلی خدا به من دادهها، من چقدر خوبم. این که نیست که." مجموعه نعمتها. ولی بیشترش، فضای ارتباطی و نعمتهای دنیایی و اینها را این را یادت باشد. یعنی وقتی یادت آمد، این را به بروز برسان، به دیگران هم بده. یادت باشد نعمت را. نه یعنی آره. "فَحَدِّثْ" یعنی اول توی ذهن خودت یادت باشد که خدا همچین نعمتی بهت داد و شکرانه این نعمت را به این قرار بده که این را به دیگران هم نصیب دیگران هم بکن. تو الان داری، او ندارد. یاد نعمت باش. نعمت را به یاد بیار. ببین من به تو دادم، تو هم یک زمانی نداشتی. یادت بیاید نداشتی. من دادم. این هم ندارد، تو بهش بده. این باعث میشود که به آن سجای بعد از ضحا نیفتد. جان. بستگی دارد؟ بستگی دارد. ما این دایره اطلاعات خیلی عجیب غریب است. حتی برای انبیا و اولیا چیزهای عجیبی نقل شده. برای قضیه حضرت یعقوب و یوسف دارد که فقیر آمد مثلاً پشت در خانه حضرت یعقوب یک چیزی بگیرد و مثلاً خیلی آنجور سفت تحویلش نگرفتند. خدای متعال یعقوب را مبتلا کرد به سالها فراق یوسف. روایت. یعنی خیلی این داستان ابتلاات خیلی ریزهکاریهای ظریفی دارد. بخش عمدهاش نه تو، بخش عمده.
خب، این شد سوره مبارکه ضحی. مثالی بود از داستان قسمهای قرآن. اشاره به این سوره نجم بکنم و انشاءالله بقیهاش هفته بعد که میشود دیگر در ماه رجب، انشاءالله. "وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَىٰ." چکار را میخواهد ثابت کند؟ میخواهد بگوید پیغمبر نه کج رفته، کم و زیاد کرده، نه مسیرش عوض شده، نه از خودش چیزی میگوید، نه میل شخصی و انگیزه فردی و فرعی دارد. "مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ." به چی قسم میخورد؟ به ستاره. کارکرد ستاره چیست؟ هدایتبخشی. "و هو الذی جعل لکم النجوم لتهتدوا بها فی ظلمات البر و البحر." میگوید: "ببین، من خدای ستارگانم. من برای اینکه تو توی دریا، توی خشکی راه را گم نکنی، ستاره قطبی قرار دادم." این ستاره قطبی را آوردم پایین، روشن قرار دادم. مگر ستاره قطبی؟ دقت، حواست جمع. مگر ستاره قطبی که قرار است راه توی دریا بهت نشان بدهد، اشتباه میگوید؟ مگر دروغ میگوید؟ مگر کج میرود؟ مگر کم و زیاد میکند؟ ستاره قطبی راه دریا نشان بدهد، دروغ نمیگوید. پیغمبر راه آسمان نشان بدهد، دروغ میگوید؟ من رب ستارهام که پیغمبر فرستادم. "به ستاره قسم، پیغمبر از خودش حرف نمیزند." استدلال را دیدید؟ استدلال خداست. "من رب ستارهام. من همانم که ستاره را من فرستادم." برای چی فرستادم؟
ستاره را میشود با ستاره کج بگوید؟ تا حالا که سابقه کسی به ستاره نگاه کند، میگوید: "معلوم نیست ستاره راست بگوید. امشب شاید امشب از خودش در میآورد. شاید قاطی کرده. شاید کج رفته. شایدم مسیر منحرف شده." چه استدلال عجیبیها. برای اینکه پیغمبر هیچی از خودش ندارد. خیلی استدلال لطیفی است. میگوید: "من برای راههای دنیایی ستاره فرستادم. برای راههای آسمانی پیغمبر فرستادم." این توی مسیر کوچولوی بیارزش مال چهار روز دنیاش، دروغ نمیگوید، کج نمیرود، اضافه نمیکند. اینی که قرار است ابدیت را بگوید، اضافه میکند؟ "مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَىٰ." "مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ." آن ستاره قطبی هر چی بگوید، من بهش گفتم بگو. این هم هر چی میگوید، من بهش گفتم بگو. آن هم نجم است، این هم نجم است. آن نجم راههای دنیایی است، این نجم راههای آسمانیات. استدلال را دیدید چقدر لطیف است؟ "به ستاره قسم، پیغمبر." کلمه خوشگلی. اینجا پای ستاره را بیاورم وسط. خیلی قشنگ میشود. اینجا شاعرانه میشود دوره. میگوید: "من رب ستارهام."
بعد یک نکته لطیف فوقالعاده دیگر هم اینجا توی این آیات دارد. پرفروغترین ستاره اسمش چیست؟ کیا بلدند؟ روشنترین ستاره آسمان؟ توی ستارهها، نه حالا درست است که خورشید هم ستاره به حساب میآید، توی منظورم این اخترهای آسمان است. بهش میگویند چی؟ "شباهنگ." ستاره شباهنگ. کلمه عربی شباهنگ چیست؟ کی میداند؟ نکته فنی میخواهم بگویم، کیف کنید. پرفروغترین ستاره آسمان. توی فارسی بهش میگویند شباهنگ. اسم عربی این ستاره "الشِّعرَى" است. این کلمه در قرآن آمده. یک بار هم آمده. فقط توی یک سوره آمده. کدام سوره آمده؟ "سوره نجم آیه ۴۹. وَأَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرَىٰ." "رب الشِّعرَىٰ." من رب ستاره "شعرایم." دنیا بهش از علم نجوم از کی بوده؟ توسط کیا بوده؟ از مسلمین بوده. چه در اخترشناسی، چه در فلک، در علم هیئت نجوم. مجموعه علوم نجوم. حالا آن بحث کهانت بحثش جداست که زیر مجموعه نجوم به حساب میآید. بله. آن اصلش درست است. حضرت آقا توی درس خارج، فتوایشان با همه علما فرق کرد. ایشان گفتند که اصل بحث تنجم که همه میگویند حرام است، حرام نیست. چون علم درستی است. مشکلش این است که ماها قاعدهاش را نداریم، الکی از خودمان در میآورند. منجمین یک سری چیزها میبافند. نه. تنجم واقعاً درست است. از روی ستارهها خیلی چیزها فهمیده میشود. ولی ماها چون نداریم، اکثر اینها دروغ است. واسه همین ایشان از این جهت حرام کرد. قیمت درست است. واقعاً از تشخیص ستاره میشود فهمید صد سال دیگر چی میشود، ۵۰ سال دیگر چی میشود، کی امشب به دنیا آمد، کی از دنیا رفت، کی چقدر عمر میکند. با نگاه به اینها میشود فهمید. واقعاً علم نجوم عجیب است و منشأ علم نجوم مسلمین بودند و پیغمبر اکرم بوده، اهل بیت بودند. غربیها اذعان دارند. شما اسم ستارهها را ببینید. همین دب اصغر، دب اکبر. همه اینها که اکثر اسم این صورتهای فلکی و این ستارهها همه اسم همین الانش یعنی انگلیسیهاش هم که میگویند عربی، عربی به انگلیسی کردند. از مسلمین یاد گرفتند اینها را. که به عالم نجوم آسمان و اینها. اینها مسلمین یاد دادند. همین پیغمبری که قرآن را آورد، همین هم علم نجوم یاد داد. بعد به اینها گفت که: "یاد گرفتید ماه و ستاره چیست؟ حالا آن را نگاه کن، میفهمی خدا داستان خلقتش چیست." خیلی داستان عجیبیها. خیلی مطلب دارد. "ستارهها را ببین، داستانش چیست؟ راه را یاد بگیر. خوب قاعدهاش را یاد گرفتی، با ستاره، با هر ستاره، کدام ور میتوانی بروی؟ حالا این خدایی که ستارهها را این شکلی خلق کرده که مسیرهای اینجایی را بهت بگوید و این ستاره دروغ نمیگوید، اشتباه نمیاندازد، کج نمیرود. منی که فرستاده را میشود یک جوری مثل من دروغ بگویم؟ کج بروم؟ اضافه کنم؟ از خودم حرف بزنم؟" تو اگر هستی را میشناختی، حتی بحث از خداشناسی هم نیست. تو اگر ستاره و ماه را بشناسی، خیلی مسائل دینی برایت حل میشود. چون داستان خلقت دستت میآید، قواعد خلقت دستت میآید. خدا این شکلی است. خدایی که توی قضیه راه پیدا کردن توی دریای تو اینقدر برایش قضیه مهم است، ستاره را فرستاده. بعد میآورد پایین. "اینقدر دور باشد که نمیبینی؟" آوردم پایین. پرفروغ کردم، تشخیص بدهی. رب این کیست؟ "إِنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرَىٰ." رب این ستاره روشن، خداست. همانی که رب شعرا است. "رب این پیغمبر است." "رب شماهاست." "رب این کعبه است." نکتهاش را گرفتید؟ خیلی نکته لطیف و فنی.
یکی دو تا نکته دیگر عرض کنم و بحث را تمام کنم. یک مروری دوباره به سوره داشته باشیم. بقیهاش انشاءالله هفته بعد. "وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَىٰ." "إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ." "عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَىٰ." "ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَىٰ." "وَهُوَ بِالرُّفُقِ الْأَعْلَىٰ." حالا این ستاره را که برایت فرستادم از آن بالا پایین، این پیغمبر را هم برایت از آن بالا فرستادم پایین. این پیغمبر هم تا آن بالاترین جاها رفته. دیگر داستان معراج میشود. هر چی دارد بهت میگوید، از آن بالا بالاها دارد میگوید. این فرق میکند با استاد دانشگاه و محقق. آن کارشناس، آن کسی که یک جایی تحقیق و مطالعه کرده، این رفته آن بالا. "به افق اعلی رسیده." "دَنَا فَتَدَلَّىٰ فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَىٰ." "ما كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَىٰ." "أَفَتُمَارُونَهُ عَلَىٰ مَا يَرَىٰ." این آمد آقا. همه هستی را دید. من او را تا آن بالا بردم. تو دیگر نزدیکترین جایی که میشود، "قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَىٰ." او را بردم. حالا این را بعداً انشاءالله همهاش میرسیم بحث میکنیم. یک همچین ستارهای من برایت فرستادم. فرق پیغمبر با عالم این است. عالم حالا یک روشنایی دارد. چند تا چیز از پیغمبر هم گرفته. یک چیزهایی میگوید به دردت هم میخورد. ولی پیغمبر آن هم پیغمبر اکرم، چون تمام انبیا به همچین مراتب و مقاماتی که نرسیدند. همچین معراجی نرفتند. این پیغمبر کسی است که هر چی میگوید تا آن عالیترین نقطه این حقیقت و عالم را درک کرده که دارد میگوید. دیده با دل دیده که میگوید: "مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَىٰ." ستاره دروغ نمیگوید. پیغمبر دروغ میگوید؟ کسی شک میکند آقا؟ "شاید امشب حال ستاره خوب نیست. شاید امشب ستاره این وری رفته." یکی بیاید بگوید آقا: "از کجا معلوم حالا امشب ستاره درست میگوید؟ بریم شمال آن ور است. شاید حالا این جوری نباشد. واقعاً امشب شاید حالش خوب نیست. ستاره چیزی زده مثلاً. امشب خسته است. میگوید بابا من چند هزار سال است. امشب حال ندارم." میشود فرض دارد؟ به همین دلیل فرض ندارد پیغمبر از خودش حرف بزند. حالا بعد طرف رئیس جمهور ماست. میآید میگوید که: "به پیغمبرش هم میشود گفت: حرف خداست یا حرف خودت؟ رهبر انتخاب کند طرف." از بیخ تعطیل است. ستاره را اگر حالیت بود، این را نمیگفتی. میگوید: "به پیغمبرش هم میشود انتقاد کرد. از پیغمبر هم میشود پرسید که یک حرف خودته یا حرف خدا؟" اگر حرف خودته، من برای شبهه دارم. نفهمیدی داستان چیست. مثلاً بگوییم به ستاره بگوییم: "ببین، امشب داری میگویی، این آن نوری که خدا بهت داده را داری امشب بدهی یا نور خودت است؟" اگر نور خودت است، من امشب شک دارم که این واقعاً مسیر قطب شمال آن وری باشد. واقعاً من امشب انتقاد دارم. من به ستاره آقا انتقاد دارم. میگویم: "نه، از کجا معلوم امشب این درست میگوید؟" بیس دین است. یعنی از همان ابتدای عقلانیت است. بحث دینی طلبگی خودمان داریم. این پیغمبر هر چی دارد به شما میگوید، از آن بالا دارد میگوید، نه از پایین. "الهوا" این پایین هست با شماها هست، ولی حرفهایش از پایین نیست. پایین روی پیغمبر اثر ندارد. این هر چی میگوید، آن بالا دیده که میگوید. همین را دیده که میگوید. اصلاً طوطی هم نیست. طوطی چیزی که میگوید نفهمیده و میگوید. نه طوطی است و نه زنبور. این ستاره است. لطیف است. نه طوطی است و نه زنبور. ستاره است. "به ستاره قسم." خیلی لطیف است. مطلب را بگیرید.
پیامبر ستاره است. میدرخشد. خدا دارد میدرخشد در ظرف وجودی ستاره. خدا دارد راه را نشان میدهد. هدایت با کیست؟ با خداست. خدا دارد راه را بهتان نشان میدهد. توی دل شب در ظرف وجودی ستاره. خدا دارد حقایق را به شماها نشان میدهد و معرفی میکند در ظرف وجودی پیغمبر. این زبان، زبان پیغمبر نیست. این چشم، چشم پیغمبر نیست. این گوش، گوش پیغمبر نیست. مباحثی دارد که انشاءالله جلسات بعد عرض میکنم. حدیث قرب نوافل بهش میگویند. راه برای من و شما هم باز است. برویم زبانم بشود زبان پیغمبر، زبان خدا. پس پیغمبر هر چی میگوید، از آن بالا میگوید.
روایت برایتان بخوانم و با همین هم انشاءالله برویم توی روضه. روایت خیلی جالبی در جاهای مختلفی همین روایت نقل شده است. اینی که بنده میخوانم برایتان، در بحارالانوار جلد ۴۳، صفحه ۱۲ به بعد که اینجا صفحه ۳۱۴ از عروه بارقی روایت شده. حوصله سر نرود، خسته نباشید. این روایت را گوش بدهید، کیف کنید. میخواهید قبلش یک صلوات هم بفرستید. (اللهم صل علی محمد و آل محمد)
این نشان میدهد آقا، پیغمبر حتی رفتارهای عاطفی معمولیاش هم بر اساس حقایق ملکوتی و معراجی است. نکتهای که توی این روایتی که میخواهم بخوانم، یعنی اگر مثلاً به فلان گیاه علاقه دارد، فلان میوه را میخورد پیغمبر است، چون بشر است، ذائقهاش اینطور است. نه، این یک چیزی توی معراج دیده که اینجا بهش علاقه دارد. نکته را داشته باشید، خیلی مهم است. تصریح کرده پیغمبر گاهی.
یکیش این روایت است که میخوانم از این قبیله باید بارقی. میگوید: "من آقا یک سالی رفته بودم حج. بعد آمدم مدینه." "فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ رَسُولِ اللَّهِ فَوَجَدْتُ رَسُولَ اللَّهِ جَالِسًا وَ حَوْلَهُ غُلَامَانِ یَافِعَانِ وَ هُوَ یُقَبِّلُ هَذَا مَرَّةً وَ هَذَا أُخْرَىٰ." "رفتم مسجد پیغمبر. دیدم پیغمبر اکرم نشسته است. دو تا بچه کوچک هم این ور آن ورش است. یک بار این را میبوسد، یک بار آن را میبوسد." مردم دیدم، هی پیغمبر این بچهها را بوس میکند. دیگر حرف نزدند با پیغمبر. "أَمْسَكَ عَنِ الْکَلَامِ حَتَّى یَقْضِیَ وَطَرَهُ مِنْهُمَا." "گذاشتم پیغمبر خوب قشنگ بچهها را سیر ببوسد و هی بغلشان کند و اینها. گفتند دیگر به پیغمبر حرف نزنیم. باشد." "سَبَبُ حُبِّهِ إِیَّاهُمَا." نمیدانستند چرا پیغمبر بچهها را دوست دارد. میگوید: "من رفتم جلو. پیغمبر هم هی داشت این را میبوسید، هی آن را میبوسید. گفتم: «یا رسول الله، هَذَانِ ابْنَاک؟» گفتم: «آقا جان، پسرانتانند این دو تا؟»" حضرت فرمودند: "نه. اینها پسران دختر منند و پسران برادر و پسر عمویمند که احب الرجال الی. اینها پسران کسی هستند که محبوبترین مردان برای من است و هو سمعی من هو سمعی بصری." بچههای کسانیاند که چشم و گوش من است. بچههای کسانیاند که چشم و گوش من است و "مِنْ نَفْسِی نَفْسِی وَ نَفْسِی نَفْسَهُ." "بچههای کسانیاند که جان من، جان اوست. جان او، جان من است. بچههای کسانیاند که من با حزن او محزون میشوم و او با حزن من محزون میشود."
گفتم که: "عجب تو، یا رسول الله، مِمَّا فَعَلَكَ بِهِمَا وَ حُبِّكَ لَهُمَا." "آقا جان، من خیلی تعجب کردم. شما خیلی این بچهها را دوست داری. چرا این بابت این رفتار شما؟ من تعجب کردم. چیه قضیه؟" فرمود: "أُحَدِّثُكَ أَيُّهَا الرَّجُلُ." "بهت میگویم. قضیهاش چیست؟" "إِنِّی لَمَّا أُرْجِی إِلَى السَّمَاءِ وَ دَخَلْتُ الْجَنَّةَ." فرمود: "شبی که من را معراج بردند." محبتش به حسن و حسین، بچهها، من نوههامان. بابابزرگ دیگر آدم بچهاش را دوست دارد. اصلاً انگلیسی نیست. اصلاً پیامبر اینجایی نیست. نه فقط حرف زدنش از هوا نیست، محبتش به بچههایش هم از هوا نیست. محبتش به نوهاش هم از هوا نیست. علاقه به فلان غذاش هم از هوا نیست. به فلان رنگ هم از هوا نیست. این حقیقت ملکوتی است. گرفتید؟ این فرق بین حقیقت با آن حرفی که میزند. فرمود: "یک داستانی در معراج دارد که من این بچهها را این قدر دوست دارم. شبی که من را به معراج بردند، رفتم توی بهشت. رفتم به یک درختی رسیدم در باغهای بهشتی. من عربیهایش را کمتر میخوانم که وقت برسد، زود تمام کنم که مطلب را." "یک درختی بود. من از بوی خوش این درخت تعجب کردم. جبرئیل به من گفتش که با نام من را صدا زد، گفت: "از این درخت تعجب نکن. میوه این درخت از بوی این درخت طیبتر است." "جبرئیل از میوه آن درخت به من داد و من از آن میوه خوردم و هر چی هم که میخوردم، خسته نمیشدم. دوباره رفتیم پیش یک درخت دیگری. جبرئیل به من گفت که از این درخت هم بخور که شبیه آن درختی است که ازش خوردی. این هم باز مزه میوهاش، از این میوهاش از آن خود درخت خوشبوتر و طیبتر." "بعد جبرئیل از این درخت هم به من میوه داد و من بو کردم و خوردم و باز هم خسته نشدم." "بعد به جبرئیل گفتم: «یا اخی جبرئیل، ما رأیت فی الأشجار أطیب ولا أحسن منها ثَمَرَ الشجرتین؟»" "به برادرم جبرئیل گفتم: «من توی این درختها از این دو تا درخت توی بهشت، حالا خود بهشت داستان دارد. درخت توی بهشت هم داستان دارد. خود بهشت، اگر فرصت درخت هم با همدیگر صحبت میکردیم، خیلی نکته دارد درخت داستانش چیست؟»" درخت بهشتی. "جبرئیل گفتم که من توی بهشت از این دو تا درخت طیبتر و زیباتر ندیدم." جبرئیل با نام من را صدا زد، گفت: "تَرَىٰ مِسْمَاتَيْنِ شَجَرَتَیْنِ." "میدانی اسم این دو تا درخت چیست؟" گفتم: "چیست؟" گفت: "أَحَدُهُمَا الْحَسَنُ وَ الْآخَرُ الْحُسَيْنُ." "اسم یکی از این دو تا درخت حسن، اسم آن یکی هم حسین." "وَفَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ" وقتی هبوط کردی به زمین، ای پیامبر، "فَاذْهَبْ إِلَى زَوْجَتِكَ خَد۪يجَةَ وَ وَاقِعْهَا... فَإنِّي سَوْفَ أُخْرِجُ مِنْهَا نُورَهَا." "برو سراغ همسرت خدیجه و مواقعه کن. بوی خوش این درختی که ازش خوردی، بوی خوش آن میوهای که از این دو تا درخت خوردی خارج میشود از تو. "فَتَلِدُ لَكَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءَ." "تبدیل میشود به فاطمه زهرا." "ثُمَّ زَوِّجْهَا أَخَاکَ عَلِیًّا." "بعد آن دختر را تزویجش کن به برادرت علی." "فَتَلِدُ لَهُ ابْنَیْنِ." "دو تا بچه به دنیا میآورد." "فَسَمِّ أَحَدَهُمَا الْحَسَنَ وَ الْآخَرَ الْحُسَیْنَ." "اسم یک را بگذار حسن، اسم یک را بگذار حسین." که اینجا دارد که آن بوی حضرت زهرا توی روایت دیگر دارد که از درخت طوبی است. غذای دیگری دارد. پیغمبر میفرماید که: "من همین کار را کردم و قضیه هم همان جوری شد که میگفت." "فَنَزَلَ إِلَيْهِ جِبْرِيلُ." بعد اینکه حسن و حسین به دنیا آمدند، جبرئیل دوباره آمد نازل شد. پیغمبر میفرماید که: "به جبرئیل گفتم: «خیلی من دلم برای آن دو تا درخت تنگ شده. خیلی شوق دارم به آن دو تا درخت.»" جبرئیل به من گفت: "هر وقت شوق به خوردن از میوه آن دو تا درخت داشتی، "فَاشْفَعُ فِى الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ." "حسن و حسین را بو کن." حسن و حسین را بو کنی، از آن میوه آن درخت مینوشی و تناول میکنی، میخوری، نوش جان میکنی. بعد فرمود: "برای همین است که من دائم هی این بچهها را بو میکنم، هی میبوسم." فرمود: "من هر وقت شوق به آن دو تا درخت پیدا میکنم، حسن و حسین را بو میکنم، در بر میگیرم و برادرم جبرئیل راست گفت." "ثُمَّ قَبَّلَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ." دوباره این روایتی که پیغمبر تعریف کرد دوباره حسن و حسین را گرفت بوسید. بعد پیغمبر این را فرمود: "یا اصحابی، إنی لَا أُفَارِقُهُمَا حَیّاً و لَا مَیْتاً." "فرمود: اصحاب من، من دوست دارم زندگیم را با این دو تا بچه تقسیم کنم. «لِحُبِّی لَهُمَا.»" یعنی حاضرم از عمر خودم به اینها بدهم در دار دنیا بمانند و زنده زندگی داشته باشند از بس که اینها را دوست دارم. "فَهُمَا رَیْحَانَتَیْ مِنَ الدُّنْیَا." "اینها دو تا ریحانه من از دنیا."
راوی خیلی نکته لطیفی میگوید اینجا. ادامه روایت ازت. روضه را خودش میخواند. روضه را در ادامه روایتی که راوی میگوید: "فَعَجِبَ الرَّجُلُ مِنْ وَصْفِ النَّبِیِّ صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ." "میگوید که این مرد از این توصیفی که پیغمبر کرد در مورد حسن و حسین، تعجب کرد." "فَکَیْفَ لَوْ شَاهَدَ النَّبِیُّ مَا بُسِطَ مِنْ دِمَائِهِمْ وَ قُتِلَ رِجَالُهُمْ." "راوی میگوید: میگوید که اگر پیغمبر بود و میدید که با این دو تا بچه چکار کردند، چکار میکرد؟" فرمود: "من بوی آن درخت را از اینها احساس میکنم. این حسن و حسین دو تا بچه دنیایی و نوه و اینها برای من نیستند. اینها دو تا حقیقت بهشتیاند. دو تا درخت خوشبو، خوشگوار بهشتی است." "اگر پیغمبر بود و شاهد بود، میدید که من سُفکَ دمَائَهُمْ." "چطور خون این دو تا را جاری کردند؟" "و رُجالَهُمْ و ذُبِحَ أطفالَهُم و نُهِبَ أموالَهُم." "راوی میگوید: «کاش پیغمبر بود میدید چطور بچههای این دو تا را ذبح کردند؟»" بچههای این دو تا از امام حسن، قاسم بود و عبدالله. ذبح کردند. خصوصاً عبدالله را. امام مجتبی، بچه ۱۰ ساله، لحظه آخر خودش را انداخت توی بغل عمو. با دست بریده. اینجا روایت دارد که حرمله ملعون تیری زد به گلوی این. این بچه هم شبیه علی اصغر ذبح شد. بچههای حسن و حسین را ذبح کردند. آن هم عبدالله حسن بود که ذبح کردند. آن هم علی اصغر و حسین. "فضا بِهَتَ." "کاش پیغمبر بود میدید با این بچهها چکار؟" "با بچههای این دو تا چکار کردند؟ با اطفال این دو تا چکار کردند؟" "وَ أَمْوَالُهُمْ." "اموال اینها را به غارت بردند." "وَ سَبَاءُ حَرِِيمَهِمْ." "زن و بچهشان هم به اسیری بردند." "أُولٰئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ." خیلی تعبیر قشنگی راوی اینجا گفت.
شب جمعه است. شب جمعه آخر ماه جمادی است. فردا شب ماه رجب شروع میشود. وارد حریم مهمانی خدای متعال داریم میشویم. ماه رجب از همان اولش رنگ و بوی اباعبدالله دارد. زیارت امام حسین، زیارت رجبیه سفارش شده. تطهیر کنیم این شب جمعه خودمان را در این دریای بیکران رحمت خدا. دلهایمان را ببریم کربلا. ماه جمادی، ماه فاطمه زهرا بود. اول ماه شهادت فاطمه، اواخر ماه ولادت فاطمه. امشب برویم کربلا. آنجا در محضر فاطمه زهرا بخواهیم ما را تطهیر کند برای ماه رجب. آه یا رسول الله! فرمودی این دو تا بچه بوی درخت بهشتی میدهند برای من. میبوسیدی این دو تا را. احساس میکردی از درخت بهشتی که سراسر نور و رحمت و حقانیت بود، داری بهرهمند میشوی. یا رسول الله! ظهر عاشورا چه کردند با این عزیزی که: "یُمْنَىٰ عَلَى صَدْرِ الْمُصْطَفَىٰ." این کسی که روی سینه پیغمبر جایش بود، جایش. روی پیغمبر. لحظات آخر. شنیدید این را دیگر حتماً توی روضههای ماه صفر زیاد شنیدید. مستحب است وقتی کسی دارد جان میدهد، شما دکمههای پیراهنش را باز کنید، روی سینهاش را سبک کنید. حسن و حسین دوتایی آمدند روی سینه پیغمبر. آخر امیرالمومنین خواستند به این سنت عمل کنند، به این ادب شرعی عمل کنند. این بچهها را بلند کنند. پیغمبر فرمود: "بگذار اینها روی سینه من باشند. من اینها روی سینهام باشند، راحتتر جان میدهم." توی بغل گرفت پیغمبر. همان بوی بهشتی است که از اینها استشمام میکند. یا رسول الله! چقدر تفاوت بود این ریحانه تو که لحظات جان دادن شما روی سینه شما بود با کسی که لحظات جان دادنش اشغال اشقیا با خنجر روسی بهش. فرمود: "میدانی من کیم؟" گفت: "میدانم تو کسی هستی که خیر الناس ابن و من هم پدرت بهترین هم مادر." فرمود: "چرا میخواهی من را بکشی؟" گفت: "من بهم وعده دادند." فرمود: "من به بهتر از اینها تو را وعده میدهم. نکن این کار را." گفت: "نه، من وعده آنها نقد است. میخواهم تو را بکشم." امام حسین فرمود: "میدانی اگر من را بکشی از شفاعت جدم محروم میشوی؟ از حوض کوثر سیراب نمیشوی؟" "لا اله الا الله." من دیگر نمیخواهم روضه عاشورایی برایتان بخوانم و روضه را باز بکنم، ولی هر چه که بود، خیلی با اهانت با امام حسین برخورد کرد. این ریحانه پیغمبر است. این وقتی روی شانه پیغمبر میرفت در سجده پیغمبر. پیغمبر سجده را طولانی میکرد که اگر من بلند شوم، یک وقت این بچه نیفتد. یا رسول الله! کجا بودی وقتی از صدر زین این ریحانه توست؟ یا رسول الله! تو میبوسیدی لبهای مبارکش را، میبوسیدی گلوی مبارکش را، تو. توی روایت دارد پیغمبر این دکمههای امام حسین را باز میکرد تا این سینه را میبوسید. از زیر این چانه هی بوسه میزد تا این سینه. اینها از سر عواطف ظاهری پیغمبر نبود. اینها حقایق آسمانی داشت. پیغمبر دیده بود. دیده بودیم گلو بریده. سینه زیر سم اسب میرود. "لَعَنَتَ اللَّهُ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ." خدایا! در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری خدمتش قرار بده. نسل ما را نوکر خدمتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوق زری الا، اموات این بیت و صاحب این بیت، اموات این جمع را ساعه کربلا سر سفره بابرکت اباعبدالله مهمان بفرما. مرزهای اسلام، مجروحین غزه، مجروحین حادثه کرمان. به فضل و کرم عاجل و کامل عنایت بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. آمریکا، اسرائیل را نیست و نابود بفرما. رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت و عنایت بفرما. امت اسلام را فتح و ظفر نهایی عاجلاً عنایت بفرما. در دنیا زیارت در آخرت شفاعت اهل بیت را نصیب ما بفرما. هر چه گفتیم و صلاح ما بود، هر چه نگفتی، صلاح ما میدانی، برای ما رقم بزن. "بِنَبِیٍّ وَ آلِه رَحِمَ اللَّهُ مَنْ قَرَأَ الْفَاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوَاتِ."
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه اول : نجمِ هدایت؛ پیامبر و حقیقت وحی
به ستاره سوگند
جلسه سوم : پیامبر اکرم؛ امانتدار مطلق کلام خدا
به ستاره سوگند
جلسه چهارم - بخش اول : سوره نجم و پیوند تکوین و تشریع
به ستاره سوگند
جلسه چهارم - بخش دوم : دین؛ نقشهای منطبق بر ساختار انسان
به ستاره سوگند
جلسه پنجم : ستاره؛ برهان هدایت در کلام قرآن
به ستاره سوگند
جلسه ششم : قلم و نجم؛ برهان عصمت پیامبر
به ستاره سوگند
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات به ستاره سوگند
جلسه اول : نجمِ هدایت؛ پیامبر و حقیقت وحی
به ستاره سوگند
جلسه چهارم - بخش دوم : دین؛ نقشهای منطبق بر ساختار انسان
به ستاره سوگند
در حال بارگذاری نظرات...