جلسه سوم : پیامبر اکرم؛ امانتدار مطلق کلام خدا
در این جلسات، با نگاهی عمیق و متفاوت به سوره مبارکه نجم، به سراغ مهمترین پرسشها و شبهات اعتقادی روز رفتهایم؛ از حقیقت وحی و جایگاه پیامبر تا نسبت عقل، ایمان و زمانه. مباحث بهصورت کلاسی، تحلیلی و زنده ارائه شده تا مخاطب فقط شنونده نباشد، بلکه همراهِ فکر و فهم قرآن حرکت کند. اینجا قرآن نه شعاری و احساسی، بلکه استدلالی، زنده و پاسخگو به چالشهای فکری نسل امروز بررسی میشود. اگر به دنبال محتوایی عمیق، جذاب و راهگشا برای تقویت باورها و فهم درست دین هستید، این جلسات نقطه شروع شماست
شبهه: قرآن نیاز به بروزرسانی دارد! [3:01]
آیا احکام تابع زمان و مکان هستند؟ [6:39]
شبهه: فضای قرآن متأثر از جزیرةالعرب و مردمان آن روزگار بوده است! [8:26]
1. پاسخ به سبک عقلی و استدلالی؛ اگر خداوند در فرآیند هدایت خللی ایجاد کند، خلقتش بیهوده میشود [10:56]
آیا با وجود این همه حکمت و عقلانیت حاکم در تک تک ذرات عالم، بیهوده بودن آن منطقی است؟ [19:21]
خلق بیهوده حاکی از نقص خود خالق است [26:44]
سوال: آیا عقل به تنهایی برای رسیدن به سعادت کافی است؟ [30:01]
شبهه: چرا مراجع با یکدیگر اختلاف دارند؟ [37:04]
2. پاسخ به سبک سوره مبارکه نحل؛ هدایت تو را در مسائل دنیایی و در استفاده از حیوانات برای امور زندگی به عهده گرفتم، حال منطقی است که هدایت زندگی اخروی تو را رها کرده باشم؟! [44:15]
رأفت و رحمت الهی در رام نمودن حیوانات برای خدمت به انسان [51:15]
سختترین تهدید خداوند نسبت به پیامبر اکرم (صلاللهعلیهوآله) [1:02:59]
تهدید سنگین خداوند نسبت به حضرت عیسی (علیهالسلام): تو به مردم گفتی که تو را بپرستند؟ [1:03:42]
3. پاسخ به سبک سوره مبارکه نجم؛ برای هدایت حرکت دنیایی تو ستاره را قرار دادم، حال منطقی است که هدایت حرکت ابدی را رها کرده باشم؟! [1:08:30]
تفاوت امام و نبی؛ امام کسی است که در قلب تو اثر می گذارد و تو را همراه با خود می برد [1:09:47]
معجزه امام هادی و اثبات اسلام حضرت ابوطالب به متوکل [1:12:05]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صلی علی محمد و آل محمد، الفعالین الطاهربن و لعنتالله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.
آیات ابتدایی سورۀ مبارکۀ نجم را در محضر عزیزان مرور میکردیم. بحثی که تا به حال داشتیم این بود که خدای متعال، قَسمهایی که در قرآن خورده، اینها حجت، برهان و استدلال است؛ کلمات شاعرانه یا شورانگیز نیست. اگر به ستاره قسم خورده، آن مطلبی که میخواهد بفرماید، استدلالش اصلاً در همین قضیۀ ستاره است. چه چیزی را میخواهد بگوید؟ ادعا چیست؟ حرف چیست؟ «ما ضَلَّ صاحِبُکُم وَ ما غَویٰ، وَ ما یَنطِقُ عَنِ الهَویٰ، اِن هُوَ الّا وَحیٌ یوحیٰ» اینها میگویند که آقا، پیغمبر ممکن است از خودش حرفی دربیاورد، چیزی اضافه کند، چیزی کم کند. «حالا پیغمبر است، قبول داریم پیغمبر است، ولی از کجا معلوم که هر چه میگوید، حرف خداست؟ چطور حرف خودش در آن نباشد؟ بالاخره آدم است دیگر! اطلاعات بشری، تجارب بشری، فهم بشری... بالاخره پیغمبر زندگی میکند؛ بهمرور چیزهایی یاد میگیرد، چیزهایی بلد نبوده یاد میگیرد، اتفاقاتی برایش رخ میدهد، تجربیاتی پیدا میکند.
به هر حال اینها مهم است و ممکن است که اینها هم دخیل شود در آیاتی که بیان میکند. شاید بالاخره چیزهایی را فهمیده، ولی بهمرور بیشتر میفهمد، بهتر میفهمد. یعنی شخص پیغمبر دخیل باشد و بالاخره اشتباهاتی این وسط صورت بگیرد وقتیکه بهمرور پیغمبر رشد میکند. مطلب بعدی درستتر است؛ مطلب قبلی به هر حال در آن اشکالاتی هست.»
بعضیها هم گفتند؛ هفته پیش هم عرض کردیم دیگر. «بعضیها میگویند که پیغمبر اگر بود تا الان هی چیز یاد میگرفت، وحی قرآن عوض میشد، هی بهروزر سانی میشد؛ قرآن باید بهروزسانی بشود.» حالا هم باسوادترهایشان میگویند، هم بیسوادهای اینستاگرامیشان بعضی وقتها این حرفها را میزنند. بهشوخی میگویند «آقا، به هر حال آدم باید در انتخاب ساقی خودش خیلی دقت بکند.» که به هر حال مسئله مهمی است. ساقی ممکن است اگر مسلمان نباشد جنسی به آدم بدهد که آدم برود چیزهایی بگوید. که آخرتش را به باد بدهد. باید حرّامخور نباشد. ساقی آدم جنس خوب بدهد و آدم با حال خوب حرف بزند. میگویند دیگر. بعضیهاشان تو اینستاگرام و اینها میگویند که این قرآن نسخه بهروزرسانی لازم دارد. چرا؟ «چون پیغمبر بالاخره چیزهایی بلد بوده، یک سری کلمات و حرفها و اینها آن زمانها. پیغمبر اگر الان بود، میدید اینهمه تکنولوژی، پیشرفت، تجربۀ بشری، عقل بشری؛ نظرش نسبت به خیلی چیزها عوض میشد.»
هفته پیش گفتم دیگر؛ مثلاً پیغمبر عدالت را چون در جزیرةالعرب بود، بین عربها بزرگ شده بود، چون وحشی بودند اینها، عدالت را به شلاق زدن و دست قطع کردن و آدم کشتن (اعدام) و اینها میفهمید. «پیغمبر اگر الان بود میدید عدالت مدلهای دیگر هم هست.» یا یک حرفی که خیلی شنیدهاید، به خود من هم گاهی گفتهاند: «پیامبر مثلاً میدید که اینها حمام نمیروند، خیلی کثیفند، لجنند،... با خودش فکر میکرد چه بهانهای جور بشود بالاخره اینها را بفرستد حمام؟» البته وقتی از مسلمان جنس نمیگیری، این شکلی میشود. خب، نامردی که به تو جنس داده – تو را نمیگوییم، آن نامرد را میگوییم – «اگر پیغمبر غُسل را درآورد که اینها چون حمام نمیروند، مثلاً به یک بهانهای اینها را بفرستد حمام، خب تیمم برای چی درآورد؟ آخه لامصب، دید پیغمبر که دید اینها دست به خاک نمیزنند، گفت حالا اگر نتوانستی بروی حمام، دستت را بزن به خاک.» مثلاً یک چیز میبافی، فکر بقیهاش را هم بکن آخه! «تیمم دیگر چی بود؟ اینها حمام نمیرفتند، غسل برایشان گفت. خب، غسل هم که خیلیهایشان برایشان ممکن نبود. چون نه حمام تو خانههایشان داشتند، نه همیشه هوا گرم بود. نصف شب میخواهد برود، سرما میخورد. پس پیغمبر دید اینها حمام که نمیروند، بعد خیلی وقتها هم که اصلاً حمام باشند، نمیتوانند بروند، گفت اشکال ندارد تیمم کنید به خاک.» فکری است که فکر میکند پیغمبر متأثر از زمانۀ خودش بوده است و مثلاً به هر حال این احکام... خودشان هم اصطلاحاً یک مباحثی داریم به نام «هیستوریک»، «زمانمندی»؛ بحثهای مفصلی هم هست. حالا شاید در بحثهای وحی و اینها، یک اشاراتی بهش بکنیم. ببینیم بحثمان چطور پیش میرود. سرعت بحث را فعلاً تعیین نکردیم با چقدر سرعت داشته باشیم؛ ولی حالا فعلاً آرامآرام. چون مطلب زیاد است.
ولی در مورد وحی، بحث زمانۀ ما – الی ماشاءالله – در بین جوانان ما سؤال زیاد است، ابهام زیاد است که این اصلاً وحی یعنی چه؟ یعنی چه مدلی؟ بعد مثلاً پیغمبر یعنی از کجا میفهمید الان قرآن است؟ چطور به پیغمبر وحی میشود این کلمات؟ یعنی چه؟ چطوری میآید، به پیغمبر میرسد؟ فهم پیغمبر الان کجای داستان است؟ زمانبندی احکام، ضابطه دارد، یعنی مورد تعیین کرده. احکام، یک بحثی داریم در مورد اینکه «دخالت زمان و مکان». یک بحثی داریم در فقه پویا. حضرت امام این «دخالت زمان و مکان» را بحث تخصصی میدهند. بعضیها هم خوب متوجه مباحث نمیشوند، چیزهایی میپرانند بندگان خدا، یکهو جاهای دیگر درمیآید. «احکام تابع زمان و مکان است و باید به تناسب زمان و مکان در نظر گرفته شود.» اینها یک بحث در مورد «موضوع حکم» است. مثالش هم مثلاً: قمار. حالا اصطلاحش قمار است. ببینید، قمار حرام است. حالا آنکه ما میگوییم ... این به حسب زمان و مکان، موضوعش عوض میشود. ممکن است یک چیزی یک جا قمار باشد، یک جای دیگر قمار نباشد. در یک دوره قمار باشد، در یک دوره قمار نباشد، در یک دوره قمار بشود. «احکام تابع زمان و مکان است.» حکمش عوض نمیشود ها! قمار تا ابد حرام است. موضوع عوض میشود. آن چیزی که قمار است، عوض میشود. حکم قمار عوض نمیشود. «گذشته دیگر، آن زمانها قمار حرام بود؛ الان دیگر شرایط قمار همیشه حرام است احکام پیغمبر.» حلالش حلال الی یوم القیامه است، حرامش هم تا قیامت حرام است. آنی که عوض میشود، موضوعات احکام است. یک چیزی ممکن است در یک دورهای، مخصوصاً در این مسائلی که عرفی است، تشخیص عرف نسبت به یک چیزی عوض بشود. مثال خوبش هم همین بحث قمار است. شطرنج مثلاً یکیاش است که حالا حضرت امام فتوا داد. فتوای متفاوتی است.
من خیلی وقتها مسائل را... بعضیها فکر کردهاند پیغمبر هم تابع زمان بوده، حرفهایش هم تابع زمان بوده. مدینه که بوده یک چیزهایی میگفته، مکه بود یک چیزهای دیگر میگفته. بچه بوده یک چیزهایی میفهمیده، همینجور سنش بالاتر رفته، تجربهاش بیشتر شده. «پیغمبر دو تا سفر خارجی اگر میرفت، کلاً قرآن عوض میشد.» یک سر میبردند پیغمبر را میچرخاندند؛ فرانسه، پاریس، لندن، اینها. مثلاً زن دوست داشتند و اینها. «پیغمبر همهاش از حورالعین و اینها بهشان میگفت.» مثلاً فضای قرآن متأثر از فضای جامعۀ جاهلی عرب است. بعضی اینجور گفتهاند. این نفهمیدن اصل داستان است! نفهمیدن اصل قضیه است! این از ریشه مشکل دارد! از توحیدش مشکل دارد کسیکه این حرف را میزند. یعنی اصلاً خدا را نمیشناسد، اصلاً داستان خدا را نفهمیده، داستان خلقت را نفهمیده. قضیه چیست؟ با ساختار هستی تناسب ندارد.
نکاتی را عرض میکنم خدمتتان. این شبهه امیدوارم خوب بماند در ذهنتان، دیگر از یادتان رفت. قشنگ. یکی از علما میخواست مباحث توحیدی را بگوید. جلسۀ اول شروع کرد، دلایل آن کسانی که میگویند خدا نیست را گفت: «۱، ۲، ۳، ۴، ۵. اینها را میگویند.» «ما هم دلایلی که خدا نیست ولی فردا بیایید که توضیح بدهم.» یکی پا شد گفت: «آقا برای چی؟» گفت: «آنقدر این دلایل قطعی و متقن بود که هیچکس نمیتواند اینها را رد کند! من که قانع شدم، ما که رفتیم.» حالا خلاصه الان فکر کنم آنقدر این مسئله قشنگ بود که ربطی ندارد. کاملاً همین درست است دلم، کاملاً درست است.
مطلب برمیگردد به اصل داستان خلقت و خدای متعال. ما چند جور جواب داریم به این مطلب. یک مدل جواب، مدل سورۀ نجم است. یک مدل جواب، مدل سورۀ نحل است که حالا عرض میکنم. یک مدلش هم مدل عقلی است؛ اصلاً نقلی و قرآنی نیست. مدل عقلیاش که خیلی ساده و شفاف، اول میگویم که البته آن مدل سورۀ نجم و مدل سورۀ نحل هم به همین مرتبط است؛ خیلی دور از این نیست. چون مطالب قرآن که به هر حال عقلی است، کاملاً دیگر. ولی ادبیاتش یک مطلب اصلی این است که اگر خدا قرار است اجازه بدهد در روند هدایت اختلالی رخ بدهد، پیغمبر برای چی فرستاده؟ برای هدایت. این خیلی واضح است. آیات فراوانی وجود دارد. پیغمبر آمده راه را به ما نشان بدهد، بگوید کدامور بریم؟
ما موجوداتی هستیم که تو این دنیا در حال سیرورت و حرکت دائمی هستیم، تحول پیدا میکنیم، در حال «شدن» هستیم. هی داریم ویژگیهایی کسب میکنیم، ویژگیهایی رها میکنیم، ویژگیهایی کسب، تحول داریم پیدا میکنیم، تبدل داریم پیدا میکنیم. این تحول و تبدل جهت میخواهد. باید سازماندهی بشود تا بیفتد تو فرایند رشد. از اینجای بحث اگر احساس میکنید بازم خیلی از جلوها دارم میگویم، بگویید که از عقبترش شروع کنم. ولی دیگر یک پایههایش را مسلم گرفتهام دیگر.
خدا و خلقت و ما و انسان و دنیا و اینهایش را دیگر مفروض گرفتهام که دیگر بحثی در آن نیست. خدا ما را خلق کرده. اینجا دنیاست. آمدهایم، انسانیم. در حال حرکتیم تو این دنیا. در حال تحول و تبدلیم. ویژگیهایی داریم پیدا میکنیم، قوّههایی داریم، استعدادهایی داریم. بعضیهایش را خبر داریم، بعضیهایش را خبر نداریم. بعضیهایش را بهمرور باخبر میشویم. ما نیاز داریم که کسی به ما این استعدادهایمان را و نیاز داریم کسی این استعدادها را بهمان یاد بدهد که «چه شکلی فعالش بکنیم؟» «کدام جهت تو این استعدادها خوب است؟» «کدام جهت بد است؟» ما نیاز به مربی داریم دیگر.
یک بچهای که میرود باشگاه، نیاز به مربی دارد. این حرکات را خوب به او یاد بدهد. این عضلات درست پرورش پیدا کند. شما کسی را سراغ دارید که بدون استاد، بدون مربی، بدون روش، بدون راهنمایی بتواند خودش یک قوهای را در خودش شکوفا بکند، استعدادی را پرورش بدهد؟ این الان میگوید: «آقا، من استعداد این را دارم که تکواندوکار بشوم»، «استعداد این را دارم که ژیمناستیککار بشوم.» خود ژیمناستیک از آن ورزشهای عجیبغریب است دیگر. یک چیزهایی را یکهو به بروز میرساند که آدم باورش نمیشود که همچین چیزی را من میتوانستم، تو بدن من بود. آدم مبهوت میشود. گردنش را میآورد از زیر دو تا پایش میآورد بیرون. «آقا، مگر داشتیم همچین؟ مگر میشود؟ مگر داریم؟» «میشود.» «مگر این مدلی؟» «مگر اینهمه انعطاف تو گردن هست؟» با دستش فلان کار را میکند، با چشمش فلان کار را میکند، با بینی فلان کار را میکند، با مو فلان کار را میکند. با موهایش تریلی، با سبیلش تریلی میکشد. رکورد زدهاند دیگر تو گینس، با سبیلهایش تریلی که کشیده، یعنی بند تریلی را انداخته به این دو طرف سبیلها کشیده رفته. سبیلها هم کنده نشده. خودش هم مشکلی پیش نیامده. معلوم میشود که یک مدلی که قوانین فیزیک اجازه میدهد بهت که شما این وزن تریلی را بدهی به این سبیل. اصلاً هیچ ترازی ندارد اینها با همدیگر. سبیل چقدر بار میتواند حمل کند؟ ولی معلوم میشود که میشود با قوانین فیزیک، یک جوری اینها را به یک ترازی رساند که این با اینهمه بنیۀ کم، آن بار به آن سنگینی بتواند بلند کند. «یک شمع بتواند یک حمامی را گرم نگهداری!» که شیخ بهایی کرده.
قوانین دیگر. اینها قوانین مستور در این عالم اند، مکنون در این دنیاست. هرچه میروند جلوتر، بیشتر کشف میکنند. یک زمانی هیچکس فکرش را نمیکرد. اگر ۱۵۰ سال پیش به کسی میگفتند: «آقا، تو این تهران شبهای جمعه جلسه میگیرند تفسیر سورۀ نجم، تو استرالیا طرف مینشیند زنده نگاه میکند، گوش میدهد.» اگر ۱۵۰ سال پیش این را میگفتند، چهکارش میکردم؟ نه، چهکارش میکردم؟ تست الکل ازش میگرفتم که «چی میزنی این حرفها را؟ مگر میشود؟» «آقا، همزمان استرالیا بنشیند، تو نگاه کنی طرف اینجا کلاس برگزار کند، صدا و تصویر زنده. مگر میشود؟» بعد کف دستت، هیچکاری هم نمیخواهد بکنی. به دستت نگاه میکنی، یک چند تا تکه قطعه آهن و نمیدانم آلومینیوم و چی و فلان و الکترونیکی و فلان و اینها را سر هم میکنند با امواج. «امواج چیچیه؟» «امواج کجا هست؟» «دریا میافتد؟» امواج الکتریسیتهای چی! درست است؟ امواج الکترونیکی! امواج مغناطیسی! بعد با ماهواره. بعد ماهواره را میفرستیم فلان جا، از جوّ خارج میشود، بعد آنجا فلان... هیچ درکی نسبت به اینها نداریم. ولی یک دانه از اینها را با قطعاتی بیرون از این عالم دنیا نساختهاند. غیر از این است؟ همۀ اینها بوده تو دنیا، کشف نشده بوده. اینها استعدادهای این دنیاست. خیلی هنوز این استعدادها مانده. در ذرات این عالم استعدادهایی هست، هیچکس خبر ندارد.
طریقۀ انگشتر؛ آن با انگشتر بتوانیم با همدیگر ۱۵ ساعت مثلاً صحبت کنیم، ذخیره کنم من تو انگشترم. مثلاً آیتالله بهجت میفرمودند که الان بعضیها به فکر این افتادهاند که مثلاً صوت حضرت داوود را پیدا بکنند. واقعیت دارد، میشود. «میشود امواج الکتریکی، امواج مغناطیسی.» صوت حضرت داوود هنوز تو عالم است. «یک گوشی میخواهد، یک ردیابی میخواهد این را بین این امواج پیدا کند.» محو نشده از تو دنیا. امواج نزول قرآن، آیات قرآن که نازل میشود، یک امواج مادی هم دارد. ولی حالا خودش نکاتی دارد، وارد آن بحث نمیشوم. «اینها تو دنیا محو نشده.» ولی ما الان امکاناتش را نداریم. صدای حضرت نوح را بشنویم مثلاً. تازه بیشتر از اینها هم هست، میشود. امکاناتی هست، میشود با اموات صحبت کرد، گفتگو کرد با همین ابزارهای مادی. نه نرمافزارهای اخروی. حضرت عیسی علیهالسلام با همین ابزارهای مادی با اموات صحبت میکرد.
نه، استعدادهای نهفته در بشر است. شما توی تنت اینهمه استعداد است. استعدادهایی که بقیه کشفش کردهاند، استعدادی که بقیه کشف کردهاند و خودت نمیتوانی بروی دربیاوری. اینها میرسد به اینکه یک کسی لازم است که مافوق این دنیا باشد، مافوق این علوم باشد، مافوق این زندگی باشد، از یک جای دیگری اطلاعتش را گرفته باشد، مافوق بشریت باشد، بشر باشد ولی مافوق بشر. ادراکش مافوق بشر باشد، علمش مافوق بشر. او بیاید به من بگوید «من کیام؟ چیام؟ کجاییم؟ و چطور باید برم؟» این چه فرایند هدایت ی است؟ خدا انسان را خلق کرده با این امکانات، با این ویژگیها. اگر قرار باشد من را تو این فرایند هدایت قرار ندهد، این به کل خلقتش میشود لَغو. الکی، بیهوده. همه بیایند، یک مدتی باشند، مخصوصاً تو این دنیایی که هرکی میآید یک ظلمی میکند و یک جنایتی میکند و تمام شد رفت، همه بریم. خب، بعدش اصلاً که چه؟ چه چیزی را خلق کرد؟ اگر خالق عاقل بود، حکیم بود، دانا بود، نمیشود این خلقتش اینقدر لغو و بیهوده و الکی و عبارت باشد. نتیجهای دارد، یک مقصدی دارد. این بذری که او تولید کرده، اینهمه زحمت، اینهمه هزینه، اینهمه هدر رفت نیرو که این بذر تولید بشود، این بذر قرار است چه بشود؟
میگویند: «هیچ.» دیگر ... «از تو کجا مثلاً با چه امکاناتی یک بذری را درآوردند، استخراج کردهاند، از تک شاف کردهاند، پیدا کردهاند، بعد گلخانه گذاشتهاند، بعد گفتند این اصلاً قرار نیست مدل خاصی بشود. این بذر هر جور دلش خواست میرود یک چیزی میشود.» میاندازیم تو این نظام هستی. اینهمه کهکشان، بد، همۀ ذراتش حکایت میکند از یک عمقی، از یک حکمتی، از یک عقلانیتی، از یک نظمی. همهچیز منظم، همهچیز سر جایش، همهچیز رو قاعده. هیچکس نمیتواند تو این خلقت یک قطعه، یک ذره را بگوید این حساب و کتاب ندارد، این الکی است، این بیخود است. ستاره... کسی این حرف را نمیزند. در مورد یک عنصر، کسی این حرف را نمیزند تو این جدول مندلیف که «عنصر الکی است!» «هیچی!» حتماً یک چیزی تویش است. حتماً یک خاصیتی دارد. حتماً با یک چیزهایی ترکیب بشود، یک آثار جدیدی از او ایجاد میشود. هیچکس نسبت به هیچ قطعه و ذرهای از این عالم نگاه عبث ندارد، نگاه الکی ندارد، نگاه هیچ و پوچ ندارد. ما هیچ موجودی تو این هستی عمیقتر و عجیبتر از انسان نداریم. این یعنی فکر میکنند که این الکی است.
بله، سود، همینجوری الکی. در مورد این برگها و این علفهایی که از تو خاک درمیآید، میروند روی دانه به دانهاش مطالعه میکنند؛ حتی روی علف هرزه، علفهای خودرو. یک جایی به یک دردی میخورد. آنی که گیاهشناس است، آنی که زمینشناس است، میرود مطالعه میکند. کدام گیاهشناس است که میگوید «شما الکی هستی!»؟ باور میکنند از شما «الکی هستی؟» «این گیاه الکی است؟» «همینجوری درآمده؟» مگر چه جواب علمی دارد؟ مگر میشود الکی دربیاید اینهمه برگ، اینهمه گیاه؟ همهاش رو حساب، همهاش رو قاعده، همهاش رو خاصیت. خاصیتی دارد. حالا یا خواصش درمانی است، یا خواص شیمیایی. تو مجموعۀ این خلقت یک جایی یک کاربردی دارد؛ در دفع حشرهای، در تولید نمیدانم مادهای، یا به نحو قریب، یا به نحو بعید. میروند مینشینند دانه به دانه را مطالعه میکنند. چون میدانند هستی نظاممند است، دقیق است، حسابوکتاب دارد، الکی نیست. بعد به انسان که میرسد، میگویند «این الکی است!» انسان، چه انسانی؟ داری صحبت میکنی از انسانی که روی قرنیۀ چشمش وقتی میروند تحقیق میکنند، میگویند: «نه، من تا حالا میگفتم چشمپزشکی یک علم است، میگویم از این به بعد... میگویم قرنیهشناسی خودش یک علم است. تا به حال اشتباه میکردیم گفتیم چشمپزشکی علم است.» حالا قرنیه... بعد تازه قرنیه نه، قرنیۀ چپ یک علم است، قرنیۀ راست یک علم دیگر. بعد این بدن رو حساب، رو قاعده، رو چینش، رو مراحلی که دارد تو عالم ماده سیر میکند. کسی این را قبول نمیکند این الکی باشد. بعد کل این دستگاه هستی که گل میوۀ این عالم خلقت انسان است، این وِل است، همین رو هواست، الکی است. نمیشود.
یک جایی باید برود. یک مطلوبی، یک مقصدی دارد. یک نقطه هدفی دارد، یک غایتی دارد، یک فعلیتی دارد. یک جایی است که این با آنجا تناسب دارد. استعدادهای این آنجا شکوفا میشود. این یک استعدادهایی دارد، مشترک بین تمام افراد این نوع. همه قابلیت مشترکی دارند که درشان میشود فعال بشود؛ وگرنه ساختار هسته الکی است، عبث است. دانه به دانۀ آدمها اگر این قابلیت تویشان نباشد، دانه به دانهشان آمدنشان الکی است. و نمیشود گفت در مورد دانه به دانه برگها و گیاهان میگویند این رو حساب است، این رو هدف است، این رو خاصیت است. پس در نتیجه در مورد دانه به دانه انسانها هم یک قابلیتی در تکتک آدمهاست که این قابل بالفعل شدن است. این «بالفعل شدن» را ما ازش تعبیر میکنیم به هدایت، فرایند رشد، فرایند کمال. این چیست؟ اول خودش چیست؟ نقطۀ کمال ما چیست؟ و ما میبینیم خیلی چیزها بهعنوان کمال وقتی در نظر میگیریم، میبینیم انسان در اثر رسیدن به او آرامش پیدا نمیکند. واقعاً احساس وجدان و کمال نمیکند. خانۀ بزرگ، ماشین آنچنانی، شهرت، حکومت، ریاست، ممکن است من فکر کنم کمال است، ولی وقتی بهش میرسم، میبینم خلئی را از من پر نکرد. من با این احساس بالفعل شدن ندارم، احساس نمیکنم شکوفا شدم.
مازلو در آن جدول مازلو هم اینها همه را تفکیک کرده دیگر. ما مفصل در مورد جدول ارزشی مازلو وقتی صحبت میکرد - که آمده دستهبندی که میکند نیازها را که دستهبندی میکند - از این نیازهای مادی وقتی شروع میکند، میگوید که طبقه اول نیازها چیست؟ مسلطین جدول مازلو کجای مجلس نشستهاند؟ نیازهای ضروری، مثل چی؟ آب و اکسیژن و خوراک و… جدول دوم، طبقه دوم، مسکن و امنیت و اینها. تا میآید به نیاز به احترام و عاطفه و مسائل این شکلی. یک دسته آخری را میگذارد نیاز به شکوفایی. میگوید که هر کسی این را درک نمیکند. نیاز همگانی است، ولی به هر حال یک نیاز در انسان فهمیده وجود دارد. شکوفایی غیر از این داستانهاست؛ غیر از خوردن و خوابیدن و خانه داشتن و امنیت داشتن و احترام داشتن و اینهاست. اینکه «من تو جامعه احترامم را نگه دارند، نمیتوانم بگویم من شکوفا شدم.» هنوز یک چیز دیگر میخواهم. هنوز یک چیزی کم دارم، تأمین نمیشوم. یک کمبودی دارم. انبیا آمدهاند همان کمبود را به ما بگویند و نه فقط بگویند ما را برای مسیر تأمین آن کمبود، حرکت بدهند. راهش را هم بگویند، هم مقصد را نشان بدهند، هم راه را نشان بدهند.
فرایند هدایت. خدای متعال اگر این فرایند هدایت را تو دنیا قرار ندهد، به کل ساختار هستی او خدشه وارد میشود. کار او عبث است. کار او الکی است. و این نشان دارد از نقص خود او. معلوم میشود که خودش ناقص است: «هورخوری خلق کرده.» «العیاذ بالله، خلق هورخوری الکی است.» «یک دست بزنیم ببینیم چه درمیآید.» لطیفه است. بخندید ایام عید. لطیفه است. گفت که «آدم را گذاشته بودند آنجا خشک بشود، انگشت زدهاند، دیگر جای نافش مانده.» واقعاً خلقت اینجوری نمیتواند بگوید. در مورد این دانههای ریگ بیابان، کسی نمیگوید. شما باید زمینشناس با یک کویرشناس صحبت بکنید. اکثر این ریگهای بیابان را میخوابانند تو دهنت، دهنت پر از خون میشود. ولی دیگر در مورد ریگ بیابان اینجوری صحبت نمیکنند. میگویند «ناموساً، من این شکلی صحبت نمیکنم.» «یک عمر وقت گذاشتهام، نشستهام روی دانه دانه اینها مطالعه کردهام. آنهایی که رنگش این رنگی است، فلان عنصر معدنی را دارد. آن یکی فلان عنصر را دارد. آن یکی فلان خاصیت را دارد. یک مقداریاش را حالا کشف کردهام. هنوز حالا حالاها باید بروم.» کسی حرف نمیزند. این آدم با این ویژگیهای عجیب و غریبی که در تسلط به تمام هستی و خلقت، خیلی عجیب است، تمام هستی و خلقت را تسلط کرده. چیزی آفریده. «همه را میگیرد تو مشت خودش.» چقدر این حرف احمقانه است. «کجا برود؟» این سؤال اساسی است.
حالا شما اگر خدا را قبول کردی، فرایند هدایت را قبول کردی، خدا را بهعنوان کمال که کارش روی حکمت است، روی عقلانیت است، کارش درست است، غایت درستی دارد. اگر این را پذیرفتی از این مطلب، لاجرم... یکی از اساتید دانشگاه فردوسی، هیئت علمی، به من پیام دادند که وقت هم نکردم که نه باز کنم، نه جواب بدهم. جواب ایشان ناخودآگاه تو این جلسه مطرح شد. حالا الان پیام ایشان را باز کنم در حین جلسه. حالا بعد بگویم این صوت خود ایشان گوش بکند. نوشتهاند که: «سلام و ارادت. یک سؤال اعتقادی: چگونه صرفاً با دلایل عقلی ضرورت نبوت را اثبات بکنیم؟ فردی قائل است که وجود خدا برایش ثابت شده است، اما همان عقل را برای هدایت و رسیدن به هدف کافی میداند و ضرورتی برای رسالت نمییابد. التماس دعا.»
دلیل عقلی یک دانه آیه و روایت ندارد. همهاش استدلال است. اگر انسان را پذیرفتی بهعنوان یک عنصری از این مجموعۀ خلقت و این خلقت را هم بردی منتسب کردی به خالق حکیم که ازش تعبیر میکنیم به خدا، او، اگر عاقل، داناست، کامل اثر کمال و عقلانیت و حکمتش این عالم را خلق کرده، باید به من بگوید آن نقطۀ مطلوبی که این بذر وجودی من آنجا شکوفا میشود، کجاست؟ اگر عقل ما کفایت میکرد، اینهمه اختلاف و اینهمه نقص و اینهمه مسیرهای مختلف و اینهمه پشیمانی نبود، خصوصاً اینهمه پشیمانی. اصلاً اینهمه مکتب فکری که میآید میگوید: «آقا، من سعادت تو را تضمین میکنم.» مکتبهای فلسفی، فلان مکتب میآید یک چیزی میگوید. بعد مثلاً اگزیستانسیالیسم میآید یک چیز دیگر، سعادت را در یک چیز دیگر، اصالت را به یک چیز دیگر میدهد. باز فلان مکتب میآید اصالت را به یک چیز دیگر میدهد. فلان مکتب میآید اصالت را به یک چیز دیگر میدهد. خود همین بهترین دلیل برای اینکه این مکتبها و آن کسانی که این مکتبها را راهانداختهاند، عقلشان نمیرسیده. اگر کامل بود که روی آن دیگر حرفی نمیآمد. انبیا چی؟ ادیان آمدند، هی دین روی دین آمد. «خوب است این حرفها یا نه؟» شب جمعۀ اصول دین داریم الان اینجا. شما ممکن است بگویی: «آقا، اگر آن علامت نقص اینها بود و علامتی بود که از بشر برنمیآید، خب پس دین چی؟» هی دین روی دین آمد. دین روی دین آمد از جهت اصول اعتقادی و نشان دادن هدف که با همدیگر تفاوت نداشتند که. خوب دقت کنید. در جهت معرفی آنچه که اصالت دارد، که تفاوت خدا نمیکنند. همۀ انبیا آمدند: «اَنِ اعبُدوا اللهَ وَ اجتَنِبُوا الطّاغوتَ.» «اَن عَقیمُ الدّینَ وَ لا تَتَفَرَّقوا فِیهِ.» همهاش آمدند به «لا اله الا الله» و «لا تموتن الا و انتم مسلمون». «مسلم باش، تسلیم توحید داشته باش، خداپرست باش.» «اَلّا نَعبُدَ اِلّا اِیاهُ.» این حرف همۀ انبیا یکی بود. از جهت قوانین فرق میکرد؟ بله. آن هم به مصالحی، به شرایطی، به اقتضائاتی. دوره به دوره، دوره به دوره عوض میشود. آدمها عوض میشوند، شرایط عوض میشوند. بعضی چیزها از سر عقوبت است برای قومی. میگوید: «که مثلاً فلان چیز را ما حلال کرده بودیم.» «کان حلا لبنی اسرائیل» «ولی حرم اسرائیل علی نفسه.»
دلم برای این کلمه «مظلوم» میسوزد. «اسرائیل» اسم یک کسی است. اسم کیست؟ حضرت یعقوب علیهالسلام. هی میگویند «مرگ بر اسرائیل». من احساس میکنم بزرگوار تو عالم برزخ یک حالی پیدا میکند. «مظلومیت؟» این مرگ صهیونیست احصن. بعد خود کلمه اسرائیل یک نکتۀ فنی هم اینجا بهتان بگویم. «کامل ضدانقلاب بشویم امشب.» کلمه اسرائیل از جهت عبری، «ایل» اصلاً به معنای «الله» است. تمام این کلمات جبرائیل، عزرائیل، فلان... هر کدام دو کلمهای است، یعنی یک چیزی با «الله». اسرائیل، اسرار من بنده ایل. به معنای الله. یعنی: «عبدالله». عربیاش میشود «عبدالله»، عبریاش میشود «اسرائیل». کلمه «الله» را مراجع ما گفتهاند به هر زبانی که نوشته بشود، دست زدن بدون وضو بهش حرام است. آتش زدن، زیر پا قرار دادنش... پرچمشان کلمه اسرائیل است. دیگر چرا آتش میزنند؟ قرآنی است. اگر تو قرآن آمده باشد که اصلاً اگر تنجیزش بکنند عمداً، دیگر... حالا احکامی دارد که نمیخواهم واردش بشوم. دیگر بزرگان تو راهپیماییهای روز قدس زمین شعار «کلمه اسرائیل» را جمع میکردند. کلمۀ اسرائیلی ایلش برای الله است. نباید زیر پا برود، احترامش باید حفظ شود. «دعا بوده، بعداً نام بعضی از کلمات در نفسشان.» نه، این کلمات مقدس اند، از اسماء الهی است. اسم خدا، اسم اهلبیت، به هر زبانی که باشد. حالا صلات و اینها. اگر قرآنیاش بشود، ترجمه که بشود، اشکال ندارد. ترجمه آن کلمه که تو قرآن آمده، مثلاً «صلات» تو قرآن آمده، شما «صلات» قرآن را جایی نوشتی، آن را که هیچ نمیشود بهش اهانت کرد. یک وقت دیگر «صلات» دیگر داری میگویی، آن اشکال ندارد دست زدن بهش. یک وقت هم «صلات» قرآن را ترجمهاش را نوشتی، آن هم اشکال ندارد. ولی اسماءالله و اسامی اهلبیت به هر زبانی که نوشته بشود. حتی اگر شما این فینگلیش که مینویسند، یعنی کلمۀ فارسی را به رسمالخط انگلیسی مینویسند، عربیاش را به رسمالخط انگلیسی بنویسی، بازم همین است حکمش. الله انگلیسی همین حکم را دارد. چرا این جاهایی که تو قبرستان الف لام کلمه الله را خط میزنند برای اینکه این جزئی از الله است. این هم نباید زیر پا برود. میگویم که الف بزن سه تا نقطه بزنم، مشکل حل میشود. آن سه تا نقطه که بنویسی، الفش هم مال الله است. آن هم نباید زیر پا برود. اسماء اهلبیت. حالا بیشتر روی بحث خود اسماءالله. حضرت امام پاریس که بودند، امضا نمیکردند این مسیحیها را که ازشان امضا میخواستند، امضا نمیکردند، میگفتند چرا من روحالله، که غیرمسلمانند، دست ناپاک به این کلمۀ اللهاش میزنند؟ نمیخواهم تو آن گناه شریک باشم. روحالله، کلمۀ الله. «بهعنوان بانگ انگلیسی بودن زبانش، انگلیسی بوده یا فرانسوی بوده؟» این «الله» عربی است. آنها هم حق ندارند به این دست بزنند. شما حق نداری به الله فرانسوی و انگلیسی دست بدون وضو بزنید. اسراییل هم همین شکلی است. ایلش دانۀ الله. به هر زبانی که باشد، این شکلی میشود.
خب، میگوید که: «آقا، فلان طعام حلال بود.» «حرم اسرائیل علی نفسه.» اسرائیل بر خودش حرام کرد. حضرت یعقوب گفت: «آقا، من فلان چیز را دیگر نمیخورم.» این یک قانونی شد تو بنیاسرائیل. شریعتشان شد. برنامه مصالح، بنا به شرایطی. این بود تا مدتها. تا فلان مکتب آمد، فلان دین آمد، این حکم را عوض کرد. پس مکاتب انبیا اینجور نبوده که از جهت فکری تفاوت داشته باشند. مقصودشان با همدیگر فرق بکند. آن چیزی که اصیل میدانند، فرق بکند. هدف فرق بکند. نه در مسیر هم تفاوتی نداشتند. مراجع اینقدر با هم اختلاف دارند؟ در چی؟ «در کلیات؟»، «در اصول؟»، «در مسائل اصلی؟»، «در جهت؟»، «در هدف؟» در همان فروع هم باز دوباره «داخلی خارجی»، «خارجی داخلی»، «خارجی فرعی اصلی» داریم یا «اصلی فرعی» داریم. در همان فرعیهایش هم که اختلاف دارند، در اصلی فرعی اختلاف ندارند. در فرعی فرعی اختلاف دارند. «خارجی داخلی خارجی یعنی چی؟» یعنی در اصل نماز. نماز جزو فروع دین است. روزه جزو فروع دین است. مراجع در اصل نماز و روزه اختلاف ندارند که. «غلط کرده! ۵ رکعت بخوان نماز ظهر.» در وقتش که با همدیگر اختلاف ندارند که. «بلند بخوانی یا کوتاه بخوانی؟» که اختلاف ندارند. «که رکعت سوم و چهارم مثلاً باید فلان ذکر را بگویی؟» اختلاف ندارند. که این میگوید «سه بار بگو»، آن میگوید «یک بار بگو». آن هم بنا به دلایلی است، بنا به متون است. یکی یکجور برداشت کرده، یکی یکجور دیگر برداشت کرده. قضیهاش معروف است دیگر: «بخشش لازم نیست، اعدامش کنیم.» ویرگولش کجایش بگذاری: «ویرگول اینجاست.» آن میگوید «ویرگول آنجاست.» اختلاف در این حد است. «اینهمه اگر این دین برحق بود، اینهمه علمایش با همدیگر اختلاف نداشتند.»
خزعبلاتی یادم میشود. تو این عالم دنیا میشنویم. واقعاً آدم حالش بههم میخورد. دنیای کثیف... چقدر آدم باید چرتوپرت بشنود. اینش که با هم اختلاف ندارد که. تو چیزهای فرعی، جزئی فرعی فرعی با همدیگر اختلاف دارند. ادیان که اینها با هم اختلاف ندارند. «لذا دین یک دانه است.» «انّ الدّینَ عِندَ اللهِ الاسلام.» مسلمان بودن. تازه این کلمۀ مسلمین را هم چه کسی روی ما گذاشت؟ حضرت ابراهیم علیهالسلام. «هُوَ سَمّاکُمُ المُسلِمینَ مِن قَبلُ...» آیه قرآن است. سورۀ حج. ملت ابیکم ابراهیم. «همۀ شما به دین پدرتان ابراهیم.» آن هم اسم شما را گذاشت مسلمان. کلمۀ «مسلم» از زبان حضرت ابراهیم باب شد. و آن کسی که متدین به دین الهی است، خدای متعال چقدر دوستش میدارد. حضرت ابراهیم را که ابراهیم به اینها گفت مسلمان، خدا گفت: «باشد. اصلاً من خیلی دوست دارم اینها را. گفتی مسلمان؟ تا ابد به اینها میگویند مسلمان.» مسلمین، مسلمین از اینجا شکل گرفته.
همه، آقا، اسلام از دینشان اسلام بوده. همه هم حرفشان یک چیز بوده. تو جزئیات هم یکی بوده. تازه خود اسلام خودمان هم که پیغمبر آورد، بعضی احکام جابهجا شد. اولاً رو به بیتالمقدس نماز میخواندند، از یک دوره عوض شد. بعدها ممکن است عوض بشود ها! این را هم بدانید ها! مطلب مهم و فنی است. اهل فن میفهمند مطلب چقدر به درد بخور است. یک وقتی امام زمان ظهور کردند، یک سری احکام را در مورد دخترها، در مورد زنها، در مورد خیلی مسائل، ممکن است احکام دورش عوض شد. شرایطی است. این هم هست. بعضیها سر همین دوران ظهور کم میآورند ها. «حضرت آمده، زده زیر همه.» «تازه امام زمان که حقش را دارد که این را اعلام بکند. موضوعش عوض میشود ها.» این تا آن موقع موضوع حلال و حرام را عوض میکند. خب، این میشود فرایند هدایت.
فرایند هدایت وقتی این مدلی شد، خدا وقتی بشر را خلق کرده با یک مقصدی، با یک مقصودی، با یک غایتی، اگر یک ذره اختلال تو این فرایند هدایت رقم بخورد، کل سیستم آسیب میبیند. کل غرض نقص. اینهایی که گفته میشود، اینها همه اختلال در فرایند هدایت است. اگر پیغمبر قرار باشد متأثر بشود از حرف این، قرار باشد هی بهمرور چیزهایی یاد بگیرد، این یعنی چی؟ یعنی خدا یک کسی را فرستاده بود به ما بگوید: «آقا، مقصود آنجاست.» «الان سی سال گذشته، دستم راهافتاده. دیگه سنی از ما گذشته. چیزهایی یاد گرفتهام. اشتباه بود، اینوری باید میرفتیم.» «ببین من چون خارج نرفته بودم، همهاش فکر میکردم آن کار را باید بکنیم. الان من خارج رفتم، اصلاً فهمم عوض شد. از این به بعد این کار را بکنیم.» اینها همه اختلال در هدایت الهی است. اصلاً ربطی به پیغمبر دیگر ندارد این حرفها. اینها شبهه در خود خداست. یعنی خدا در فرایند هدایت رودست خورده، کم گذاشته، بلد نبوده، عرضه نداشته، از پس کار برنمیامده. کار را سپرده به پیغمبر. این هم بنده خدا نستجیر بالله... ناشایسته و نابلد. تا بیاید این یاد بگیرد راه بیفتد، کلی همه... «خوب یاد بگیریا، ببین دو تا سفر اینور آنور برو ببین چه خبر است؟» «آخه دست من و تو پوست گردوست، چهکار کنم؟» «خلق کردم!» آخه، بدو نسبت دادن نقص به خود خداست. نمیشود. اینها باعث میشود که اصلاً خدا خدا نباشد. مسیر استدلال همین بود.
حالا حله؟ خسته که شدید، میدانم خسته شدید، با نجابت هیچی نمیگویید. ولی اگر مطلب روشن است، بقیهاش را بگویم که شیرینتر بشود، خستگیهایتان دربرود. توضیح دادیم، جامع بود مثلاً، روشن کرد. «هرکه میگوید قانع نشدم، بیشتر بگو شاید قانع بشویم.» حالا بازم دلیلهای دیگر بهمان بگویید. حالا من از قرآن هم میخوانم برایتان، ولی مسیر عقلیاش این بود که اگر ما این خلقت را به خدا نسبت میدهیم، خدا را هم کامل میدانیم و نقصی ندارد. فرایند هدایت یعنی اینکه انسان را آفریده با یک سری قوا و استعدادهایی. اگر قرار باشد این قوا شناسایی نشود، کشف نشود، و انسان به سمت آن قوا حرکت نکند، یعنی هدایت ندارد. ما از این تعبیر به هدایت میکنیم. اگر قرار باشد در فرایند هدایت ذرهای اختلال ایجاد بشود، به هر دلیلی، این باعث میشود که نقص برمیگردد به خود خدا و خلقت خدا و این مدلی که خدا آفریده و برمیگردد به خدا. جاهل بوده – نستجیر بالله – یا نمیدانسته، یا نمیتوانسته. به یکی از این دو تا دلیل برمیگردد. هرجایی از این فرایند هدایت که اختلال داشته باشد، خدا یا نمیدانسته این اختلال را یا نمیتوانسته برطرف کند. و وقتی هم یک اختلال بیاید، یعنی از اول اشتباه کرده. چون موجودی آفریده برای غرضی که ساختار آن غرض را تأمین نمیکند. بلد نبوده که این را بیندازد تو آن ساختار، این مقصد خود خدا برمیگردد. اگر قرار است خدا خدا باشد، این دیگر رخ نمیدهد. این نکتۀ اول.
خوب، برویم دو تا مسیر هم از قرآن برویم. یک مسیرش مسیر سورۀ نحل است که سعی میکنم زودتر بگویم که خیلی خسته نشوید. حالا سورۀ نحلش را امشب بخوانیم، سورۀ نجمش احتمالاً برای جلسات بعدی است. در سورۀ نحل یک مدل بیان دیگر دارد خدا. خیلی جالب است. حالا آنهایی که در محضر قرآن هستید یا تو گوشیهایتان قرآن دارید، آیات ابتدایی سورۀ مبارکۀ نحل از آن اولی که شروع میکند، آیات ۱ تا ۲۱. ما بعضی آیاتش را میفرماید که یک چیزهایی را از خلقت میگوید: «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الاَرضَ بِالحَقّ، تَعالٰى عَمّا یُشرکونَ.» خدا آسمانها و زمین را به حق آفرید و خدا متعالی است از آن چیزهایی که بهعنوان شریک برایش قرار میدهند. «خَلَقَ الاِنسانَ مِن نُطفَهٍ فَاِذا هُوَ خَصیمٌ مُبین.» انسان را از نطفه آفریده، حالا همین انسان آمده شده دشمن. «وَ الاَنعامَ خَلَقَها لَکُم فیها دِفءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنها تَأکُلونَ.» مدل استدلال خیلی... از کجا به کجا میگوید: «آقا، گاو و گوسفندها را میبینی؟ شتر، گاو، اینها. این انعام، حیوانها، چهارپا اینها را برای تو خلق کرده.» «خَلَقَها لَکُم.» «منفعت»؟ این به کی میرسد؟ به انسان میرسد. برای انسان آفریده شده. منفعت گاو به گوسفند که نمیرسد. منفعت گوسفند هم به گاو نمیرسد. خدمات مشترک گاو و گوسفند که نداریم. بازاریچه داشته باشند گاوها میروند آنجا یک چیزی میدهند، از گوسفندها میگیرند. گوسفندها میگیرند. «انشاءالله هفته بعد، حاجی. هفته بعد جبران.» «الان بودجه ندارم من.» گاو دخالتی تو زندگی... تازه این را هم مشکل برایم. علف آن را میخورد دیگر. بازار همدیگر را کساد میکنند تازه. خاصیت برای همدیگر ندارند. موش و گربه... حالا گربه را باید ببینیم جزو وحشیها باید حساب کنیم یا جزو اهل خانگیها. البته گربههای قدیم بله، ولی الان خیلی موش نمیخورند. کلیپی درآمده، گربه را انداختهاند توی یک آشپزخانه، یک موش اینقدری. گربه چسبیده به دیوار. گربههای قدیم بوده، عظمتی ابهتی داشتند این گربهها. الان باید جلویش یک چیزی بگذاری. تو بستر موقع شب نصف شب.
میگوید که «من این انعام را برای شما خلق کردم.» «فیها دفءٌ و منافعُ وَ مِنها تَاکُلونَ.» میفرماید که اینها آقا منافعی دارند، دفئی دارند، گرمتان میکنند. چرمی که دارد، از موئی که دارد، از پشمی که دارد. خیلی هم جالب است. هر سه تا را هم میخورد. گرما هم شتر، هم گاو، هم گوسفند، قطعه. هر سه تایشان در گرما خاصیت دف را دارند. به معنای گرماست. «نه، خاصیت گرمکنندگی برایتان داریم.» منافعی دارند و «مِنها تَأکُلونَ». از اینها میخورید، سیر میشوید. «وَ لَکُم فیها جَمالٌ حینَ تُریحُونَ وَ حینَ تَسرَحونَ.» یک سازوکار هم آفریدهام. کیف کنیم هنگام گوسفندان. «یک هارمونی تو اینها قرار دادم.» جمال میگویند. جمال خدا یکبار تو قرآن استفاده کرده، آن هم برای همین گاو و گوسفند. جمال را تو عشق به کار برده. «و لَکُم فیها جَمالٌ.» ببین چه خوشگل درآوردهام این گوسفندان را! دیدید چه هارمونی قشنگ، همه با همدیگر حرکت میکنند. «باید نظمی باشد.» یکیشان اینوری میرفت، یکی آنوری میرفت، پدر این چوپان درمیآمد دیگر. الان یکی اینوری میفرستی یک «تَق» درست میشود. «یک جمالی است حینَ تُریحُونَ وَ حینَ تَسرَحُونَ.» وقتی بیرون میبری چرا میبری؟ وقتی برمیگردید آیا میدانید؟ آلمان یک روستایی است اطراف مشهد. مدتی آنجا زندگی میکردیم. دو سه سال. خانههای «گوسفند» داران. خیلی این دیگر خیلی جالب است. چوپان صبح میآید، بعد اذان صبح، گوسفندها... اینها را میگیرد، غروب برمیگرداند. میدان اصلی که میآید، میدانی که میآید، گوسفند را ول میکند. این خودش تا خانه میرود. خودش میرود تو کوچه. قشنگ دست چپ، خانۀ سوم. فکر کنم. «اگر بتواند زنگ بزند... امشب ما عروسی هستیم.» «آمدیم خودت غذایت را بخوری.» نشان هم میزند و خلاصه.
خب، یک جمالی است دیگر. خدا این حیوان را آفریده است اینطور. یک مداری تو او قرار داده. راداری قرار داده. اینقدر مطیع، اینقدر... این میشود جمال. «وَ تَحمِلُ اَثقالَکُم اِلىٰ بَلَدٍ لَم تَكونوا بالِغيهِ...» حالا اینها آیات توحیدی. میگویم یک خاطره هم یادم آمد از این آیات برایتان تعریف کنم. میفرماید که خا... خاصیت دیگر اینها این است که بارهای سنگینتان را حمل میکنند. خدا برای اثبات بزرگترین مسائل عالم خلقت از این مسائل خیلی پیشپاافتاده دارد استفاده میکند. خیلی جالب است، نه؟ استدلالهای خدا. «گاو و گوسفند» دارد به رخ ما میکشد. میگوید که: «وَ تَحمِلُ اَثقالَکُم...». انعام چهارپاها، بارتان را میکشند. الاغ، اسب، شتر، بارهای سنگینتان را میکشند. شتر که اصلاً دیگر اعجوبهای است بزرگوار. آره با رفقا چند وقت پیش شتر میخوردیم. گفتم: «الان این را باید خوب دقت کنیم رویش که کله شتر چه جوری خلق شده.» آن فیلمهایش را دیدید خار میخورد. شتر خیلی جالب است. این را یک خار را برداشتهاند. توی سیخی کردهاند. میگیرند جلوی شتر. یک تکهاش میرود بعد اینها همهاش چیز است دیگر. هم این لثۀ صورتش و اینها همهاش عضله و اینهاست دیگر. همهاش که استخوان نیستش که. این قشنگ میاندازد تو این دهان میچرخاند هی تکهتکه خورد میکند، قورت میدهد. آن گلو چیست؟ این سیستم چیست؟ معده چیست؟ گوشت شیرین و گرمی. گرم گوشت شتر هم گرم. خار بیابان. خدا چه چیزی آفریده است؟ برای مسافتهای طولانی این بتواند تو بیابان خشک هم آب ذخیره کند، هم با خار خشکی که تو بیابانی که هیچی آب ندارد، فقط خار دارد. با همان بتواند بودجهبندی کند بیاید. خیلی عجیب است ها! نکته دارد ها! اینها ساختار خلقت خدای متعال است. «خلق کردم من شتر. خلق کردم تحمل اسقالکم الی بلد.» بارتان را میبرد تا این شهرهایی که «لم تکونوا بالِغیهِ.» خودتان به صورت معمولی به آن شهرها نمیتوانید برسید. «الا بِشِقِّ الاَنفُسِ.» اگر بوی مشقت شدیدی خفه بشویم، پدرتان درمیآید. خودتان را بکشید روی زمین با عطش، مشکلات فراوان. قشنگ روی شتر مینشیند. هرجا هم که دیگر خیلی بهت فشار میآید، کوهان را میزنی، قشنگ... آب ذخیره دارد و آبش اینجوری است دیگر. شتر خیلی چیز عجیبی است. خلقت خدای متعال. برای همین هم آنی که معادل دیۀ انسان قرار دادهاند، شتر بود دیگر. واحدش هم نفر است. شتر واحدش نفر است. خیلی موجود عجیبی است.
میفرماید که: «اِنَّ رَبَّکُم لَرَؤُفٌ رَحیمٌ.» چرا این کارها را کردم؟ چون من رئوفم و رحیم. این اسم رئوف خدام تو این آیات. توجه داشته باشیم. خیلی اثر رأفت من بود. من خواستم بهت فشار بیاید، اذیت بشوی. تا جایی که توانستم فشارها را کم کردم. یک موجودی خلق کردم بارت را ببرد. اصلاً شتر خیلی عجیب است. شتر را رویش خانه میشود سوار کرد دیگر. میدانید دیگر. کجاوه که میزنند رو شتر. قشنگ ساختارش یکجوری است که شما با همه امکانات روی شتر یک اتاقک سوار کنیم. بعد تو خوابیدنش، تو نشستنش چقدر همراه است. بعد این حیوان به این گندگی اینقدر مطیع، قدرتش چند برابر بشر است. اینقدر مطیع بشر است. پاشو، پاشو. لب تشنه تو بیابانها میچرخاند. خار میدهد، میخوریم. هرچه میگوید گوش میدهیم. اینها کار کیست؟ ببین چقدر استدلال خدا ساده و عجیب است ها! از اینجا میخواهد ما را به آن مطالب عجیب برساند ها. رأفت و رحمت من بود. «وَ الخَیلَ وَ البِغالَ وَ الحَمیرَ.» اسبها را کی بهتان داد؟ مسافتهای طولانی یا با شتر میرویم یا با اسب میرویم. کد ام؟ اسبم خیلی عجیبغریب است. بعد سرعت اسب، هوش اسب، درک اسب... بهش میگویند فرس دیگر. بهخاطر فراستش. فرس خیلی باهوش است. محبتش، علقش به انسان قرار داده. «وَ البِغالَ وَ الحَمیرَ.» حالا هرچقدر اسب زرنگ و شیرفهم است، الاغ. حالا اگر الاغ میفهمید، چی میشد؟ خوبی بود امشب جلسۀ اصلاً خاصیت الاغ تو همان نفهمیدن است. دیدی بار میزنند، یعنی بار تریلی را میزنند به این بزرگوار. سینۀ کوه را میکشد میآید بالا. ما نرفتهایم، ولی حالا تعریف میکردند برایمان.
آره، میگفتند که حالا خودش که میرفت به کنار. این مثلاً ۱۰ متر جاده بود، این میگرفت قشنگ بیخ جاده که بغلش هم دره بود. خدا تو این موجود چه خلق کرده است؟ این اصلاً خاصیت یعنی شما نفهمیدن است. بار سنگین بهش میزنند، سوار میشود، سوار میشوند. بار سنگین میآورند. برعکس اسب که خیلی قر و فر دارد و داستان دارد و شراب مینوشد. اسب اصیل عربی سوار شدیم، نمیدانم کدامتان سوار شدهاید تا حالا. خیلی اسب ترسناکی است. هیکل، عضلات عجیبغریب و به شدت باهوش. تو خوزستان بنده سوار شدهام. خیلی هم چابک، یعنی تکان بخورد پرت میکند. به شدت حساساند تو نحوۀ حرف زدنت، برخورد کردن، صدا کردن، کشیدن. این بند کمی به این بزرگوار بربخورد، دیگر بهت پا نمیدهد. با احترام میآیی. قشنگ مراحل اداری را باید خوب طی کنی. قبلش عکس الاغ بزرگ میزنی تو سرش. لگد میزنی، انگار نه انگار. یک ساختاری است خدا خلق کرده. «وَ الحَمیرَ بِغالٌ.» قاطر، الاغ. «لِتَرکَبُوها وَ زینَهً.» حالا آن خاطره هم که گفتم یکی از اساتید این آیه را میگوید. «وَ الخَیلَ وَ البِغالَ وَ الحَمیرَ.» یعنی اسب و قاطر و الاغ اینها را فرستادم که مرکبتان بشوند و بارتان را ببرند. یکی از اساتید میفرمود که «ما میخواستیم اسبابکشی کنیم، دنبال این بودیم که زنگ بزنیم باربری یا نه استخاره کنم چهکار کنیم؟» گفتم که «من فهمیدم که خدا سه نفر را میفرستد.» خیلی زحمت کشیدند. قشنگ بار را کامل جابهجا کرد. حقانیت این استخارهها که چقدر دقیق! خدا گفت: «من بارت را میبرم، تو غصه نخور.» «لِتَرکَبُوها وَ زینَهً.» میفرماید که اینها هم ما مرکباند هم زینتاند. اسب فقط که مرکب نیستش که. اسب بهعنوان زینت هم حساب میشود. «وَ یَخلُقُ ما لا تَعلَمونَ.» میفرماید که چیزهای دیگر هم خلق کردم که خبر ندارید.
حالا خدا چرا اینها را گفت؟ گفت: «دیدی من گاو و گوسفند دادم گرمت کنند. از آنور هم اسب و شتر و الاغ بهت دادم بارت را ببرند. یک جوری آفریدهام که مسافتهای طولانی بتوانند بارکشی بکنند، همراهی بکنند. تجهیزات و امکانات این مسافت طولانی را داشته باشند.» خیلی لطیفه. آیه بعدی چی میگوید؟ آیه ۹. «وَعَلی اللهِ قَصْدُ السَّبیلِ وَ مِنها جَائِرٌ وَ لَو شاءَ لَهِداکُم اَجمَعینَ.» میفرماید که: «فهمیدی داستان چیست یا نه؟» «فهمیدی من چهکارهام؟» «چرا من این کارها را کردم؟» داستان این شتر و گاو و الاغ و اینها چی بود؟ چون «عَلَی اللهِ قَصْدُ السَّبیلِ». چون من خودم را موظف دانستم به اینکه باید تو را به هدف برسانم. من برای هدفهای دنیایی که میخواهی بروی ماهی بگیری، درخت ببری، نمیدانم خرما بکنی، نمیدانم لباس بخری. برای اینها خودم را موظف دانستم برای شتر خلق کنم، اسب خلق کنم، الاغ خلق کنم. مسافتهای دور، مسافتهای نزدیک. تندتر بروند، کندتر بروند. بعد تو فکر کردی من برای آن اهداف بلند ابدی فکر نکردم؟ برنامه ندارم؟ طرح ندارم؟ منی که اسب و شتر خلق کردم فکر اینجای تو بودم؟ غصهات نشود که تو سر خیابان میخواهی بروی این کوه بلند را چه شکلی میآیی پایین؟ برگردی بالای کوه سنگ میخواهی بیاوری پایین که اینور میخواهی بسازی. فکر این را بودم که یک الاغی خلق بکنم که این کوه باید تا آن بالا بتواند (برود). فکر خودت نبودم که قرار است تا ابد زندگی کنی؟ «عَلَی اللهِ قَصْدُ السَّبیلِ». استدلال دیدی چقدر قشنگ است؟ من موظفم. «عَلَی اللهِ» یعنی به عهده خداست. من خودم عهدهدار دانستم. علامه طباطبایی مطالبی دارد که یک اشاره سریع بهش بکنم و کمکم بحث را تمامش بکنیم.
میفرماید که «قصد السَّبِیلِ» به معنای آن راه درست، آن مسیری که تو را به نتیجه برساند. «وَ مِنها جَائِرٌ». یعنی آن مسیر کج. میگوید که یک سری راهها هم هست که تو را به نتیجه نمیرساند. «جائر» یعنی انحراف دارد، کجی. من عهدهدار اینم که هی راه را بهت نشان بدهم. همراه درست برایت خلق کنم که تمام امکانات بردن را داشته باشد. هم راه درست را بهت نشان بدهم. من خودم عهدهدار دانستم هدایتهای اینجایی تو که اصلاً ارزشی ندارد. میخواهی برسی، میخواهی نرسی؟ اینقدر برای من مهم بوده. اینقدر با ظرافت کار کردم، اینقدر با حکمت کار کردم. من تو هدایتهای معنوی بیخیالم؟ بیاعتنایم؟ اجازه میدهم اختلال بشود؟ نه، دیگر. ادامه دارد. «وَلَو شاءَ لَهِداکُم اَجمَعینَ.» اگر میخواست، همهتان را هدایت میکرد. حالا من علامه طباطبایی اینجا مطالبی دارم با بقیه آیات قرآن هم تطبیق میدهد در جلد ۱۲ المیزان که حالا چون فرصت نیست، بنده نمیتوانم همهاش را بخوانم. وگرنه اینجا اگر میخواندم معلوم میشد که این ساختار فطری تو آیات دیگر قرآن: «اِنّا هَدَیناهُ السَّبیِلَ اِمّا شاکِرًا وَ اِمّا کَفورًا.» «هدیناه النّجدین.» آیات دیگر داریم میگوید این راههای اینجایی است. دیدید گریزان خدا خیلی گریزان قشنگی هم هست. در مورد سفینه صحبت میکند، یکهو گریز میزند به سفینۀ حضرت نوح. میگوید مثلاً «کشتی را دیدی؟ رو دریا چه شکلی آفریدم؟» اما در مورد کشتی نوح... گریزان روضهخوان است. اینها یعنی خدا گریز میزند.
این هم این شکلی است. میگوید: «راه را دیدی؟» خب، حالا وسط از راه بگویم. راه اصلی را بگویم. آن هدف را بگویم. تو برای اینکه بروی به آب برسی، به دریاچه برسی، به درخت برسی، به میوه برسی، به خانه، به آبادی برسی، اینهمه من این دنیا که معلوم است خراب میشود، که آبادیاش کجاست؟ «یک آبادی از اِنَّ الدّارَ الآخِرَهَ لَهِیَ الحَیَوانُ.» آبادی آنجاست. زندگی آنجاست. وقتی زندگی آنجاست، اینجا خراب است. تو از اینجا باید کوچ کنی به آنجا. من برای اینکه تو یک دو روزی میخواهی از این ییلاق بروی به قشلاق، از قشلاق بروی به ییلاق، اینهمه تجهیزات دادم. کوهی، کویری، دریایی. برای همهاش فکر کردم. برای همهاش خلق کردم. متناسب خلق کردم. برای دو روز «ایلاف رحله الشتاء و الصیف». اینهمه خلق و اینهمه ظرافت. بعد برای این کوچ از این خرابآباد به آن آبادی ابدی فکر اینها را نکردم؟ چیزی نفرستادم؟ مرکب ندارد؟ هدایت ندارد؟ اینها میشود هدایت الهی که اینجا باز اشاراتی دارد.
یک آیه دیگر هم داریم. حیف که فرصت نیست. یعنی مطلب زیاد است، وقتمان کم است. حیفم میآید این مطالب را جویدهجویده، تکهتکه بگویم. بگذار اینها باشد. هفته بعد، جلسه بعد بیشتر میخوانم برایتان. عبارات علامه را هم میخوانم، چون خیلی مطلب قشنگ است. «عَلَینا لَلْهُدیٰ». اصلاً وظیفۀ من هدایت کردن است. بحث این نیست که مثلاً من حالا لطف میکنم، حالا بهت میگویم کجا بروی. حالا بعدها، حالا ببینم تو چقدر اصرار داری. نه، اصلاً وظیفه من است. وقتی وظیفۀ من شد، زیر و زبرش را مراعات میکنم. بعد شما ببین با پیغمبر چه شکلی برخورد میکند. اینجا بگویم کمکم بحث را تمام کنیم. به پیغمبر میگوید: «ببین، یک کلمه حرف من را جابهجا کنی، پدرت را درمیآرم.» بعد جالب است قرآن است. پیغمبر خودش این را باز نقل کرده قرآن برای ما. «لَو تَقَوَّلَ عَلَینا بَعضَ الاَقاویلِ، لَقَطَعنا مِنهُ الوَتینَ.» یک کلمه اگر حرف من را جابهجا بکند، گردنش را میزند. «تعارف ندارم.» من سختترین کار تو عالم پیغمبری را میدانم. یک ذره تمایل به اینها نشان دهی... یک ذره روی حرف من حرف بزنی... یک ذره حرف خودت... اصلاً یک توبیخهایی دارد خدا در قرآن. انبیا را به صلیب کشیده، به تعبیر امروزی ما. حضرت عیسی علیهالسلام. «آقا، چهکار کنیم بنده خدا؟ خدا این شکلی خلقش کرده.» مادرش رفت عبادت بکند تک و تنها تو معبد. جبرئیل آمد، رحم او بارور شد. فرزند به دنیا آمد. اول که میگفتند این نطفه حرام است. بعد که شروع کرد به حرف زدن، گفتند این اصلاً خودش خدا. «بابا، از کجا به کجا؟» داستان آدمیزاد هم داستان جالبی است. «این فکر کنم مریم با آن فلانی نجار اینها با هم بودند و اینها.» «خدا بابا! از چی به چی ختم شد؟» داستان عقبنشینی جانانهای بود. «هم خودش خداست، هم مامانش خداست.» کار آدمیزاد اینجوری نیست. «اصلاً مگر میشود بچه بیاید تو گهواره حرف بزند؟»
حالا حضرت عیسی بنده خدا روزی ۶۰۰ بار هی نماز خوانده، عبادت کرده. خدا، خدا گفته. هی به این مردم گفته: «خداپرست باشید.» آی قرآن! یکهو خدا آیات پایانی سوره مبارکه مائده، یکهو یقهاش را میگیرد: «أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللهِ؟» سؤالش آدم را میپوکانَد با این سؤال. فرض کنید مثلاً – گفتم مثال – بعضی از شما فرض کنید مثلاً «آقا، تو این جلسه یکی برگردد بگوید که آقا مثلاً حاجآقا شما رساله بده مثلاً.» من میگویم: «نه آقا، من رساله اینها را ندارم.» «تو هزار بار هم که بگویی، من آخر میروم به رساله تو عمل میکنم.» «رساله ندارم.» «نداری! آقا من عمل میکنم. هی باید رساله شما... تقلید میکنم.» «تو به اینها اجازه دادی؟» آقا، کوتاه بیا. تو... نه، سؤال واقعاً سؤال ندارد. حالا حضرت عیسی هی به اینها گفته: «آقا، من عبدالله هستم.» از همان اولی که آمده دهان باز کرده، این را گفته: «انّي عبدالله.» اولین کلمهاش این بوده: «من بنده خدام.» هی گفته، هی گفته، هی گفته: «من به اذنالله بیمارستان خوب میکنم، به اذنالله زنده میکنم، به اذن به اذنالله به اذنالله». «من هیچی نیستم، من عبدَم.» «عیسی و مریم را میپرستید؟» تو به اینها گفتی؟ «أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ؟»
«خدایا!» بعد حالا پاسخ حضرت عیسی هم که دیگر اصلاً معرکه است. میگوید: «مَا کانَ لی أن أقولَ مَا لَیسَ لی بِحَقٍّ.» – اگر اشتباه نگویم – «مَا یکونُ.» «اصلاً مگر من میتوانم حرف بیخود بزنم؟ خدایا، من اصلاً مگر جایگاهش را دارم از این حرفها بزنم؟ بعدش هم اگر گفته باشم، تو خودت خبر داری. تو که میدانی من نگفتم.» ببین چک خدا به انبیا این است. یک توهمی شکل گرفته. تازه کاری هم نکرده بنده خدا که بگوییم... از یک کار حضرت عیسی پیغمبر توقع میشود گرفته از این فیزیک دنیا، ساختار خلقت کار خود خداست. بیادبی نکن. «من باید جواب بدهم.» «منم که اینهمه گفتم. خب، چهکار کنم؟ الان چه جوابهایی بدهم؟» بعد «خدای من!» «غلط بکنم از این حرفها نمیزنم. من بنده ضعیف توأم. یک وقت عذاب نکنی من را. با اینها مخالفم.» پیغمبری این است. یک سر سوزن اگر تو بخواهی تو فرایند هدایت اختلال ایجاد بکنی، میزنم پودر میکنم. «تعارف با کسی ندارم.» «ارزشی برای من نداری. تو را برای هدایت میخواهم.» به پیغمبر اکرم که عزیز دردانه خلقت است، تو قضیهِ غدیر میگوید: «بگو! دیگر دیر شد. تَفعَلْ فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ.» «نگویی اصلاً هیچی به هیچی.» «بدو، دیگر! دیرتر بشود، هیچی به هیچی.» «هیچ کاری نکردی ها. تعارف نداریم ما با هم.»
بیا، این فرایند خلقت خدای متعال یک طرف میبرد روی انسان و اهداف دنیایی و هدفهای مادی. میگوید: «من تو را برای اینها اینجور آفریدهام.» «این را برایت فراهم کردم.» میشود به هدایت آن جای تو نظر نداشته باشم؟ این بیان سورۀ نحلش است که حالا انشاءالله هفته بعد بیشتر توضیح میدهم. یک بیان هم بیان سورۀ نجمش بود که چی بود؟ گفت: «آسمان را دیدی؟ ستاره را دیدی؟ این تو بودی و هدف و رفتن.» «همه چیز را آماده کردم.» «کمی از یک جای دیگر راهنما میخواهد، نشان میخواهد.» آن هم گذاشتم. « وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَىٰ.» ببین ستاره را میآید پایین، جهت را نشان میدهد، مسیر را نشان میدهد. «منی که برای رفتنهای تو تو دل شب، تو تاریکی راهنما گذاشتم، بعد تو این دنیا ول کردم؟ ستاره نگذاشتم؟ خورشید نگذاشتم؟ راهنما نگذاشتم؟» «بابا، من خدای ستارهام دیگر. خدای ستاره پیغمبر میفرستد.» «ستاره مگر اشتباه میبرد؟» «پیغمبر هم نمیتواند اشتباه برود.» به ستاره قسم. «مَا ضَلَّ صاحِبُکُم.» به این فرایندی که در ستاره به کار رفته قسم که این فرایند پیغمبری هم این شکلی است. نه کج میبرد، نه اشتباه میبرد، نه از خودش حرف میزند. همهاش رو حساب استدلالهای قرآنی است.
یک قضیه میخواستم بگویم دیگر وقت گذشته است. ایام شهادت امام هادی علیهالسلام بود. یک غذای خیلی جالبی بود که بعد اگر فرصتی پیش بیایید. فقط میگویم که تو ذهنتان بماند. یک قضیه امام هادی با متوکل. کمی طول میکشد دیگر. حالا وقت گذشته، میخواهم خستهتر از این نشوید. متوکل نسبت به حضرت ابوطالب شبههای انداخت. فقط یک اشارهای میکنم برایتان. ببینید هدایت اینها این شکلی است. تو آیه دیگر میگوید: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا.» «ما اینها را یک جوری قرار دادهایم.» هدایت که میکنند هدایتشان فقط به این نیست که راه را نشان بدهد. ستاره فقط بهت مسیر را نشان میدهد. پیغمبر و امام دیگر این شکلی نیست ها! فراتر از این است. اینها میبرندت. یعنی ستاره که نمیآید. ستاره که دیگر تو قلب تو کاری نمیکند که. میگوید: «من اینجا هستم. چشم کورت را وا کن. ببین من را. نگاه کن راه بیفت.» میخواهی ببینی، میخواهی نبینی! «به من چه؟»
پیغمبر این شکلی استها. یک رسول داریم، یک نبی داریم، یک امام داریم. رسول النبی مثل ستاره میماند. فقط راه را نشان میدهد، جهت را نشان میدهد. امام میبرد. ستاره دیگر نمیبرد. امام میبرد. امام هم اینجایی بهت راه را نشان میدهد و میبردت. هم خدا اجازه داده در قلبت تصرف کند. از تو میکشد میبرد. حضرت ابراهیم هم نبی بود، رسول بود، هم امام بود. هدایتش متفاوت بود. هم راهنمایی میکرد، خط و خطوط نشان میداد، هم میبرد. کجاست؟ خیلی قشنگ فرمود: «ابراهیم! برو صدا کن حاجیها را. بردار، بیار. اذان بگو. اعلام حج کن.» «تو اعلام کن پاشن بیایند.» که تو روایتها دارد هرکه حج میرود این حضرت ابراهیم علیهالسلام صدایش کرده و لبیک به حضرت ابراهیم است. حضرت ابراهیم از عالم بالا شکار کرده. از عالم بالا دارد میبرد. چون امام، امامتش هم که قطع نشده که. حضرت، البته امامتش در سایۀ امامت ائمه ماست. «إِنَّ مِن شِیعَتِهِ لَأَبْرَاهِیمَ.» خودش شیعه علی بن ابیطالب است. امام ابراهیم کیست؟ پیغمبر اکرم است، امیرالمؤمنین. او امامتش پایینتر است، ولی با همین امامت پایینتر حج میبرد. امام این شکلی کار میکند.
فقط این داستان متوکل را بگویم و برویم تو روضه، امام چهکار میکند؟ امام هر کار بگویی میکند. متوکل به امام هادی علیهالسلام گفتش که «این جد شما ابوطالب تو جهنم است.» حالا داستانش مفصل است. احضار کرد حضرت را. برداشت آورد حضرت. استدلال آوردن برایش که نه، این تو جهنم نیست و بهشتی و اینها. گفت: «ببین امشب باید من ابوطالب را ببینم. از خودش بپرسم.» «خودش را ببینی قبول میکنی؟» آیات الهیه دیگر. فرعون هم نشان داد دیگر. «فَرِّقْ لا تُبالِ وَلا تَضِلُّ عَلَيها.» «اگر از خودش ببینی قبول میکنی؟»
میگوید شب رفت. حضرت فرمود: «همین امشب میبینی.» و جواب گرفت. شب رفت بساط عرق، ۵ کیلو خورد با چندین زن زنا کرد، با چندین مرد...لواط کرد. گفت: «میخواهم کثیف کثیف بخوابم که خواب نبینم که فردا گردن علی بن محمد بزنم بگویم که چی شد! من که دیشب خواب ندیدم. دروغگو، ساحر کذاب. میکشمت.» با همان وضعیت خوبی! حضرت ابوطالب آمد گفت: «تو ابوطالبی؟» گفت: «آره.» گفت: «تو مسلمان بودی؟» گفت: «پسرم علی بن محمد که بهت توضیح داد که.» حرف من همان است. چرا؟ مفصل است گفتگویی که شد و اینها. فردایش تا سه روز خودش را نشان نداد. غُفَیرش هم خودش را نشان نداد. «غصه دیگر؟» بعد سه روز امام هادی را گفت که: «چی شد؟ پس چرا ما تو سه روز گذشته خواب ندیدیم؟» به قول ماها دیگر. «خیلی دیگر تو پدر سوخته.» «بابا!» اینهمه زنا کردی. «لواط» کردی. «عرق» خوابیدی که نبینی! «آمد بهت گفت همان است که پسرم علی بن محمد بهت میگوید.» متوکل چی گفت؟ گفت: «ما و شما از یک خاندانیم.» بنیعباس بودند دیگر. بنیعباس اینها هم که آل ابوطالب و بنیهاشم. بنیهاشم، بنیهاشم بودند دیگر. طایفه ابوطالب بودند. آنها از طایفه عباس بودند. همه بنیهاشم. متوکل با همهما یک خانواده بودیم. «چی شد تو بنیهاشم شما از همه ساحرتر و دروغگوتر در آمدید؟» خیلی دیگر تو کفرت.
امام این است. البته آنجا داستانی دارد. حضرت فرمودند که یک کاری پیغمبر با ابوطالب کرد که این در تاریخ سابقه نداشته. جدا از اینکه اصلاً ابوطالب مؤمن بوده، یک کار ویژهتر بهخاطر شأن ابوطالب پیغمبر باهاش انجام داد که ابوطالب را از قبر درآورد. امامت ما اهلبیت را بهش عرضه کرد که تو همین دنیا هم دوباره اقرار به امامت ما کرده باشد و دوباره برگشت به عالم آخرت که این را دوباره خود ابوطالب برای متوکل هم تعریف کرد. امام این است. هدایت امام این شکلی است. دل تو مشت امام است. «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوی إِلَيْهِمْ.» «دلها را متمایل به اینها کن.»
ارزان تمام میخواهم بکنم. شب جمعه اول ماه رجب. اینکه میبینی آقا، یکهو شب جمعه ماه رجب حالت عوض میشود. حس و حالت میرود جای دیگر. یکهو میلت میکشد به کربلا. میلت میکشد به امام حسین. این داستانی دارد. داستانش این است که دل تو مشت امام است. کار امام دیدی چطور بیتاب میشوی، بیقرار میشوی. شب جمعه است. امشب لیلةالرغائب بود دیگر. کسی بود بین ما رغبتش به این نباشد که امشب کربلا باشد. شب جمعه اول ماه رجب. بعضی از اهل جلسه الحمدلله این هفته مشرف شدند. به بندهام پیام دادند، گفتند که «ما نایبالزیاره اهل جلسه هستیم.» خدا را شکر. این هم کار امام است. یک دلهایی را متمایل کرد. یک تعدادی را برداشته، برده. بعد به دلش انداخته، گفته: «شب جمعهای ها، همه با هم بودینا. رفقایت یادت نره ها. اینجا که محل اجابت است.» «اینها هم دعا کنیا.» نامش کار امام است. نامش محبت امام است. بعد تو این زیارتی که ماه رجب دارد و این شبهای جمعه که حالا هم شب اول ماه رجب، هم نیمه ماه زیارتش مفصل است، چون وقت نیست بنده کامل نمیخوانم. تعابیر عجیبی دارد. یک بخشی از این زیارت امام حسین در این اول ماه رجب این تعبیر که خیلی تعبیر عجیبی است. یادتان است تو قضیه حضرت ابراهیم که امام بود؟ گوهر کی که لبیک گفته به ابراهیم، لبیک گفته وکیل حج دارد. فرمان ابراهیم لبیک. تو زیارتی که انشاءالله خدا تو این ماه رجب نصیب همهمان بکند. انشاءالله برویم کربلا. تو زیارت ماه رجب میدانید کی وارد شدهایم؟ وقتی کربلا رفتیم، گفتند: «اینطور بگو.» وقتی رفتی آنجا، بگو: «بِأَبی أنتَ و اُمّی وَ نَفسی یا أَباعَبدِاللهِ، یا أَباعَبدِاللهِ.» پدر و مادر و جانم به فدای تو. «أَشهَدُ لَقَد شَعَرتَ لِدِماءِکُم ازلَتِ العَرشَ، ازلَتِ الخَلائقَ.» من شهادت میدهم با خونهای تو سایه عرش لرزید. همانطور که سایۀ خلایق است و «وَ بِکدِکُمُ السَّماءَ و الأَرضَ.» آسمانها و زمین برای شما گریه کردند. «وَ سُکّانَ الجِنانِ وَ البَرِّ.» و ساکنان بهشت برای تو گریه کردند. ساکنان خشکی و دریا برای تو گریه کردند. «صَلَّىٰ اللهُ عَلَیْکَ عَدَدَ مَا فِی عِلْمِ اللهِ.» به تعداد علم الهی صلوات بر تو اباعبدالله.
بعد گفتند: «اینطور بگو: لَبَّیْکَ دَاعِیَ اللهِ.» چقدر قشنگ است! نمیگویی من آمدم اینجا صدایت بزنم حسین جان. میگوید: «من آمدم اینجا، جانم آقا.» صدا زده بود. تو صدا زدی. آنی که کربلا میرود، خودش نمیرود. او برده. او صدا زده. او اعماق قلب تو با تو حرف زده. او دلش تنگ شده. او امام است. او میبرد. او میکشد. او این شوق را تو دلت میاندازد. یکهو میبینی ماه رجب شده. هی بیقراری: «کی میشود من زیارت رجبیه نصیبم بشود؟» این شبهای جمعه این لیلةالرغائب. دل تو دلت نیست. اصلاً دست خودت نیست. این کار امام است. میکشد تو را سمت کربلا. اینها کار امام است. اینها هدایت تکوینی باطنی در قلب است که کار امام است. بعد چی میگوییم به حضرت؟ «إن کانَ لَم یُجِبْکَ بَدَنی عِندَ استِغاثَتِکَ، آقا جان!» البته یک بار دیگر هم تو ظهر عاشورا صدا زدی. من نبودم آنجا جوابت را بدهم. آنجایی که گفتی: «هَل مِن مُعینٍ؟ هَل مِن مُغیثٍ؟ هَل مِن ناصِرٍ؟» من نبودم جواب بدهم و «و لِسانی عِندَ استِنصارِکَ.» تو طلب کمک کردی، من نبودم پاسخ بدهم. «فَقَد أَجابَکَ قَلبی وَ سَمعی وَ بَصَری.» الان با دلم جواب میدهم. با چشم و جواب میدهم. الان میگویم جانم آقا. هنوز این ندا انگار تو عالم زنده است و هنوز دارد این پژواک تو عالم میچرخد. هنوز دارد «هَل مِن ناصِرٍ» میگوید و این عنایت او به توست که این «هَل مِن ناصِرٍ» به دلت رسید و تو دلت احساس کردی که میخواهی به او جواب آری بدهی. جواب آریات هم به این است که خودت را میرسانی کربلا. باید برسی به کربلا. باید بروی آنجا اعلام کنی: «آقا من آمدم. لَبَّیْکَ دَاعِیَ اللهِ.»
آمدم. یک عبارت دیگر هم در این زیارت هست، بگویم و چند نکته در روضه با عرض من تمام میشود. یک جای دیگر در این زیارت این عبارت را میگوییم: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یا عَمُودَ الدِّینِ.» سلام بر تو ای ستون دین. ستون دین حسین است. برین جان مطهر استوار است. حقیقت دین اباعبدالله. شب جمعه است. لیلةالرغائبمان را کامل کنیم. اشک بریزیم امشب برای اباعبدالله. با این عمود دین چه کرد؟ «بلندمرتبه شاهی ز صدر زین افتاد. اگر غلط نکنم، عرش بر زمین افتاد.» آن لحظهای که از اسب به زمین افتاد، آنجا عمود دین بود که به زمین خورد. یکی دیگر هم بگویم. این عمودی بود که به زمین خورد، ولی از این هم فاجعهبارتر است. این عمود را یک بار دیگر هم برافراشتند. این عمود دین را کجا بود؟ وقتی عمود دین را بر عمود آهنین زدند. سر مطهر او را بر بالای نی آوردند. اینجا این عمود دین بود که برافراشته شد، ولی اینقدر به این عمود... «الهی سنگ زدند لا لعنت الله علی القوم الظالمین وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.»
خدایا، در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب ناز امام زمان را از ما راضی بفرما. عمرمان را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوق سر سفرۀ بابرکت اباعبدالله مهمان بفرما. شب اول قبر اباعبدالله به فریادمان برسان. خدایا، بالاترین عنایتهایی که در این لیلةالرغائب بر بندگانت جاری فرمودی، به آبروی امام حسین علیهالسلام بر همه شیعیان، بر اهل این جلسه نازل بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. آمریکا و اسرائیل خبیث را نیست و نابود بفرما. مظلومین عالم، مسلمین عالم را نصرت و فتح عاجلاً عنایت بفرما. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت عنایت بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتی و صلاح میدانی برای ما رقم بزن. نبی و آله. رحم الله من قرأ فاتحة مع الصلوات. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه اول : نجمِ هدایت؛ پیامبر و حقیقت وحی
به ستاره سوگند
جلسه دوم : ستاره، برهان هدایت در کلام الهی
به ستاره سوگند
جلسه چهارم - بخش اول : سوره نجم و پیوند تکوین و تشریع
به ستاره سوگند
جلسه چهارم - بخش دوم : دین؛ نقشهای منطبق بر ساختار انسان
به ستاره سوگند
جلسه پنجم : ستاره؛ برهان هدایت در کلام قرآن
به ستاره سوگند
جلسه ششم : قلم و نجم؛ برهان عصمت پیامبر
به ستاره سوگند
جلسه هفتم : پیامبر اکرم؛ ستارهای که آلوده نمیشود
به ستاره سوگند
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات به ستاره سوگند
جلسه اول : نجمِ هدایت؛ پیامبر و حقیقت وحی
به ستاره سوگند
جلسه چهارم - بخش دوم : دین؛ نقشهای منطبق بر ساختار انسان
به ستاره سوگند
در حال بارگذاری نظرات...