صبر؛ شرط تحقق وعده پیروزی در بیان قرآن [1:06]
بی حوصلگی، ناامیدی و شک => نتیجه امتحانات سخت الهی [3:02]
رد شدن شخصیت هایی مانند "زبیر" در امتحان صبر [5:51]
امیرالمؤمنین (علیهالسلام): ایمان ۴ ستون دارد: صبر، یقین، عدالت و جهاد [7:58]
پایه های صبر: شوق، اشفاق، زهادت و ترقّب [9:24]
شوق به بهشت؛ عامل بازدارنده از شهوات [10:31]
نسلی شامل هفتاد پیغمبر؛ نتیجه صبر زنی در مصیبت فرزند [18:25]
امام زمان (علیهالسلام) خطاب به امام حسین (علیهالسلام): ملائکه آسمان از صبر شما تعجب کردند! [22:31]
امام سجاد (علیهالسلام): هر چه به ظهر عاشورا نزدیکتر میشدیم چهره امام حسین (علیهالسلام) درخشانتر میشد [24:24]
امام حسین (علیهالسلام) خطاب به اصحاب: مرگ پلی است که شما را به بهشت میرساند [25:54]
دَعهُ يا حُسَينُ؛ فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِي الجَنَّةِ… [31:14]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله ربالعالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد؛ و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
در قرآن کریم، هر جا که صحبت از نتیجه مطلوب، رسیدن به یک هدف و رسیدن به یک نتیجه است، هر جا که قرآن از نتیجه حرف میزند، شرطی را مطرح میکند؛ قیدی را مطرح میکند که میفرماید: «پیروزی را به ازای این میدهم، نتیجه را در ازای این میدهم، هر چه که وعده دادم، هر چه قول دادم، به واسطه این میدهم.» آن یک قیدی است که در بیشتر آیات قرآن، مخصوصاً آیاتی که وعده خدای متعال مطرح است، وعده پیروزی مطرح است، آن قید چیست؟
در آیات بسیار، یک نکته را مطرح میکند. مثلاً میفرماید که اگر شما ۲۰ نفر باشید و جبهه روبهروی شما ۲۰۰ نفر باشند، من شما را پیروز میکنم. ۲۰ نفر را بر ۲۰۰ نفر پیروز میکنیم به چه شرطی؟ «اِنْ یَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ» به شرط اینکه ۲۰ نفر آدم صابر باشید.
حرف از پیروزی وقتی میزند، حرف از نتیجه وقتی میزند، حرف از اجر و مزد وقتی میزند، یک قید مطرح میکند. آن هم خیلی قید مهمی است که گاهی وقتها فرد یک مقداری هم این مسیر را طی میکند، یک مقداری هم سختیها را تحمل میکند، ولی آن دم دمای آخر که دارد به نتیجه میرسد، خسته میشود، کم میآورد، تحملش را از دست میدهد، دلزده میشود، ناامید میشود، پشیمان میشود، شک میکند، کمکم شک میکند.
آیات بسیاری در قرآن داریم؛ میفرماید: «من در بعضی از امتحانات اجتماعی، یک جوری مردم را تکان میدهم.» تعبیر «زلزلوا»، تعبیر زلزله را به کار میبرد. «میلرزانم زندگی را، یک کاری میکنم انگار در زلزله قرار گرفتهاند مردم.» «متى نصرالله؟» «رسول و الذین آمنوا متى نصرالله؟» پیامبر خدا و کسانی که با او ایمان آوردند، پیامبری که خودش به مردم وعده پیروزی داده، کمکم برایشان سؤال میشود: «پس کی قرار است خدا کمک کند؟ کی این کمک خدا به ما میرسد؟» تازه اینجا ادامه آیه میفرماید: «الا ان نصرالله قریب.» نمیفرماید: «خب پس دیگر کمکتان میکنم، میرسد، حالا باز میرسد.» همه در این زلزله دارند کم میآورند.
باید صبر کرد. صبر کرد یعنی چه؟ یعنی دست روی دست گذاشت؟ نه، یعنی ادامه داد، کار را ادامه داد، رها نکرد. این سختیها طبیعت این مسیر است، طبیعت این راه است. برای همین هم در آن سوره مبارکه فرمود که: «همه در خسراناند، الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.» خیلی عجیب است. مگر آنهایی که صبر کنند. میگوید همه در خسارتاند، همه باختند، مگر اینکه ایمان داشته باشد، کار خوب بکند، بقیه را سفارش کند به حق و بقیه را سفارش کند به صبر. نه، خودش صبر بکند. تازه اینجا با خود صبر، کسی پیروز نمیشود. باید کمک کند بقیه هم اهل صبر بشوند، دلداری بدهد، آرام کند.
این صبر خیلی مهم است. در آیات فراوانی از قرآن، «و الله لا یضیع اجر المحسنین.» خدا اجر نیکوکاران را ضایع نمیکند. اونی که تقوا و صبر دارد، خدا اجرش را ضایع نمیکند. معلوم میشود که کسی که تقوا دارد، صبر ندارد، کارهایی میکند که اجرش از بین میرود و آنچه تا حالا زحمت کشیده، برایش نمیماند. ما در تاریخ آدم زیاد داریم. در برهههایی آدمهای خوبی بودند، در برهههایی امتحانهای سختی را پشت سر گذاشتند.
زبیر اولین کسی بود که برای امیرالمؤمنین شمشیر کشید. دفاع کند از خانه امیرالمؤمنین. ولی وقتی دید امیرالمؤمنین دارد دست او را از بیتالمال کوتاه میکند، صبر نکرد، نتوانست تحمل کند. آن کسی که اولین کسی بود که برای امیرالمؤمنین شمشیر کشیده بود، مادر او، مادر زبیر، عمه امیرالمؤمنین است. مادر او اولین کسی است که امیرالمؤمنین را در هنگام تولد، در آغوش گرفت. در کعبه، وقتی فاطمه بنت اسد، امیرالمؤمنین را به دنیا آورد، صفیه مادر زبیر بود که امیرالمؤمنین را در آغوش گرفت. اولین کسی که در عالم دنیا، امیرالمؤمنین را گرفت، مرتبش کرد و آمادهاش کرد، یعنی نوزاد را در واقع تحویل گرفت، مادر زبیر بود. زبیر، پسرعمهاش، اولین کسی بود که به نفع امیرالمؤمنین شمشیر زد. اولین کسی هم بود که روی امیرالمؤمنین شمشیر کشید. جنگ چی را راه انداخت؟ جنگ جمل. اولین کسی که وارد جنگ با امیرالمؤمنین شد. چرا؟ آدم یک دلبستگیهایی دارد، یک جاهایی وابستگیهایی به یک چیزهایی دارد.
پس یک کلیدواژهای داریم به نام صبر. در مورد صبر صحبت میکنیم. این کلیدواژهای است که خدای متعال فرموده: «اگر این را داشته باشید، کمکتان میکنم. اگر این را داشته باشید، پیروزید. اگر این را داشته باشید، مزد زحمات قبلی که کشیدید را بهتان میدهم. یک به ۱۰ غلبه میدهم شما را نسبت به دشمنتان.» این کلیدواژه صبر، پایههایی دارد، لوازمی دارد رسیدن بهش. میخواهیم در مورد این امشب، یک چند کلمهای صحبت بکنیم. شبهای بعد هم انشاءالله بحث را ادامه بدهیم.
امیرالمؤمنین علیهالسلام یک تعبیری دارند در نهجالبلاغه، میفرمایند: «ایمان چهار تا ستون دارد.» اینها را یادگاری داشته باشیم از این جلسه و از این بحث، به درد دنیا و آخرتمان میخورند. فرمود: «چهار تا ستون دارد ایمان، چهار تا چرخ دارد، چهار تا پایه دارد، چهار تا رکن دارد.» این چهار تا چیست؟ «صبر، یقین و عدالت و جهاد.» امشب اشاره بکنیم: یقین، عدالت، جهاد. هر کدام از این چهار تا باز خودش، چهار تا پایه دارد. اولیاش را حضرت صبر فرمود؛ چون صبر در ایمان، در روایتی دارد: «جایگاه سر به تنه.» برای همین هم اول صبر را فهماند. بدنی که سر ندارد، میمیرد. بدون دست میشود زندگی کرد، بدون پا میشود زندگی کرد، با یک دانه کلیه میشود زندگی کرد، ولی بدون سر نمیشود زندگی کرد. ایمان بدون صبر، مثل بدن بدون سر نمیتواند بماند. میمیرد، منهدم میشود.
اولش صبر. صبر خودش چهار تا پایه دارد. فرمود: «شوق، اشفاق و…» حالا این تعابیر، تعابیری است که هر کدام جای بحث دارد. نمیخواهم ذهنتان را درگیر این کلمات بکنم. فقط به گوش بخورد. بعد وارد شوق میشویم. اشفاق، اشفاق با «غین»، با «قاف»، به معنای مثلاً از یک چیزی کنارهگیری کردن، فاصله گرفتن، سرباز زدن. زهادت به معنای بیرغبتی، بیتمایلی. و ترقب به معنای مراقب بودن. پس چهار تا شد: شوق، اشفاق، زهادت، ترقب. رکن صبر. هر کدام از اینها را امیرالمؤمنین توضیح میدهند. من فقط چون چهار رکن ایمان بود؛ با یکیاش کار داشتیم که صبر بود. خود صبر ۴ تا رکن داشت. با یکیاش کار داریم که شوق است.
شوق چیست؟ فرمود: «من اشتاق الی الجنه سلا عن شهواته.» این عبارت از امیرالمؤمنین علیهالسلام است. شوقی که پایه صبر است. پس کسی که اینها روانشناسیهاست. یک وقتی ما در یکی از دانشگاههای مطرح کشور، یک ماه رمضان همین حدیث را بحث میکردیم، خیلی مطالب جامع و عمیقی تویش است. یک تحلیل روانشناختی در واقع که انسان مؤمن چه ویژگیهایی دارد؟ به چه شکلی میشود به این ویژگیها رسید؟ آدم صبور با چی اهل صبر میشود؟ یکی شوق است. آدم باید یک شوقی در وجودش باشد. به خاطر آن شوق صبر بکند. آن شوقه چه شوقی است؟ فرمود شوق به بهشت. «من اشتاق الی الجنه سلا عن الشهوات.» آدم از بعضی از این چیزهایی که تمایل دارد، اگر میخواهد چشمپوشی بکند، باید یک چیز بهتر را در… وگرنه مگر دیوانه است که ول کند؟ همین زبیر در همین مثالی که زدیم. خب این آقا در حکومت خلفای قبلی، به قول امروزیها حقوق نجومی میگرفت. بساطی برای خودش پهن کرده بود، از بیتالمال آلاف و الوفی به هم زده بود، بخوربخور ی بود. امیرالمؤمنین آمد، فرمود: «همه باید به همان اندازهای که حقشان است، سهمشان است و مشترک است، به همان اندازه بگیرند.» صدای برادر امیرالمؤمنین در آمد، عقیل برگشت گفت: «تو من را با این بردههای سیاهپوستی که تازه مسلمان شدهاند، حقوق من را از بیتالمال مساوی کردی؟» خیلی حرکت عجیبی بود. این کاری که امیرالمؤمنین کرده بود. نهادینه شده بود این بخوربخورها، این امتیازات، این رانتها از بیتالمال. خیلی طبیعی بود اینها. دیگر اصلاً عادی بود که اینهایی که گندهترند، سابقه دارند، از خانوادههای معروفند، صحابه پیغمبرند، اینها سهمشان بیشتر است. امیرالمؤمنین آمد، فرمود که: «نه، سهم اضافهای ندارید.» حتی برای همسران پیغمبر هم سهم خاصی را در نظر نگرفت. صدای خیلیها در آمد. یکیاش همین طلحه و زبیر بودند که رفتند زد و بند کردند، پشت پرده با یکی از همسران پیغمبر رفتند بصره. آمدند به امیرالمؤمنین گفتند: «ما داریم میرویم عمره.» حضرت فرمودند که: «لا تریدان الامره بل تریدان البصره.» شما نمیخواهید عمره بروید، شما میخواهید بصره بروید. آری، به بهانه عمره آمدند انداختند، رفتند بصره. از بصره، جنگ جمل را با امیرالمؤمنین راه انداختند. همسر پیغمبر هم سوار شتر کردند آوردند در میدان. از اهرمهای مختلف استفاده کردند. همسر پیغمبر آن کارهایی که پیغمبر در جنگ با کفار میکرد، خاک برمیداشت، میپاشید به لشکر دشمن، به نماد اینکه مثلاً این خاک غلبه میدهد لشکر دشمن را. همسر پیغمبر هم آمد روی شتر نشست، روبهروی امیرالمؤمنین یک تکه خاک دستش گرفت، پاشید. گفت: «به یاد کاری که پیغمبر در برابر لشکر کفر کرد.» جان پیغمبر. آیه مباهله فرمود: «انفسنا.» امیرالمؤمنین به عنوان جان پیغمبر معرفی شد. خلاصه از این حرکات عجیب و غریب انجام دادند. همهاش برمیگشت به اینکه بخوربخورهایشان قطع شده بود. خب آدم نمیتواند وقتی که اینطور دست و بالش باز بوده، رشته میکرده و میخورده، حالا بیایند بهش بگویند که: «با کمترین حقوق بخواهی زندگی بکنی.» معلوم است که تحمل نمیکند. اینجا یک شوقی باید باشد که آدم صبر بکند. شوق به چیست؟ شوق به بهشت. «من اشتاق الی الجنه سلا عن الشهوات.» فرمود: «اونی که شوق به بهشت دارد، اینجا از این شهوات حرام چشمپوشی میکند، از این تمایلات ناحق چشمپوشی میکند، به هوس یک چیز بالاتر، یک چیز ماندگار.»
حالا من سه تای دیگرش را بخوانم این عبارت را، چون کار دارم امشب و شبهای بعد. در مورد شوق میخواهم صحبت بکنم. این شوق، شوق بهشت است. اشفاق چی بود؟ فرمود: «من اشفق من النار اجتنب المحرمات.» آن حالتی که آدم کنارهگیری میکند، آن کنارهگیری از چیست؟ کنارهگیری از آتش است، از جهنم است. اونی که از آتش پرهیز دارد، خودش را از حرام دور میکند.
زهادت، بیرغبتی چی بود؟ فرمود: «من زهد فی الدنیا هانت علیه المصیبات.» نسبت به دنیا و این امور روزمره چهار روزه دنیا، بیرغبت میشود. سختیها و چالشهای دنیا در چشمش کماهمیت میشود.
آن مراقبت چی بود؟ «من ترقب الموت سارعه الی الخیرات.» آن حالت مراقبت، آن حالتی که هی آدم حواسش هست به اینکه کی مرگ میآید، کی اجل میآید. کسی که اینطوری است، به سمت کارهای خیر سرعت پیدا میکند.
پس این چهار تا شد: شوق بهشت، کنارهگیری از جهنم، بیرغبتی به دنیا و حواسجمعی نسبت به مرگ. این چهار تا را اگر کسی داشته باشد، صبور میشود؛ که صبر خودش یکی از پایههای ایمان بود. مؤمن هم اگر بشود، «قد افلح المؤمنون» عاقبتبهخیر میشود، دنیا و آخرتش آباد میشود. پس آن نکته کلیدی که امشب بهش اشاره کردیم این بود: صبر، پایه جدیاش چیست؟ شوق است، شوق به بهشت. امشب و شبهای بعد انشاءالله میخواهیم در مورد شوق بهشت صحبت بکنیم. یک چند جلسهای انشاءالله اگر توفیق باشد، در مورد بهشت شبهای بعد بیشتر صحبت بکنیم.
یک کمی شوق به بهشت انشاءالله پیدا بکنیم. آره، حالا یک شوخی هم بکنم البته دور از محضر شما، برای اینکه حالا خستگیتان در برود. ماه رمضان ۳۰ شب در مورد بهشت صحبت کردم. شب آخر، شب عید فطر، از این اهالی مسجد، خدا خیرتان بدهد، گفتند: «بترسیم! خیلی ما دیگر شوقمان زیاد شد، همهاش از بهشت و اینها.» آدم رندی بود. جهنم صحبت نکردم. این را گفتم که چون نمیبینید، بدانید چی بوده. حالا دور از محضر شما عزیزان، جهنم صحبت نمیکنیم. دلیلش این نیست که فکر کنیم بهشت… حالا اگر فرصت دیگری هم شد، دانلود جهنم، انشاءالله بیشتر باید صحبت بکنیم.
شوق به بهشت باعث میشود آدم صبور بشود. وقتی آدم میداند این چیز بیارزش و کماهمیتی که ازش میگیرند، جایگزینش یک چیزی بهش میدهند تا ابد ماندگار، قابل قیاس با این چیزی که ازش گرفتند نیست، قابل قیاس با این شوق به بهشت نیست.
یک قضیهای هست، قضیه معروف نیست، در بنیاسرائیل. گفتند یک بچه ای بود به نام طلحه. پدرش خیلی به این بچه تعلق داشت، خیلی دوستش داشت. خیلی زیبا بود و باهوش بود و با کمالات بود و با استعداد. یک شبی این پدر از محل کار برمیگردد و به خانمش میگوید که: «این بچه کو؟» رفته بود در حیاط بازی کند، در حوض افتاده بود، خفه شده بود.
این مادر دانا، این مادر زرنگ، در گوشه خانه یک پارچهای روی جسد او میاندازد. خودش را هم آرایش میکند، آراسته میکند. وقتی شوهر میرود در اتاقخواب، این بابا غذا را میخورد و میگوید که: «خب بیدارش کن! الان چه وقت خوابیدن است؟ شبهای دیگر این موقع خواب نبود، بازی میکرد.» میگوید: «حالا بچه دیگر زود خوابیده.» یعنی چی زود خوابیده؟ میگوید: «بگذار یک دو جمله بهت بگویم. اگر همسایه یک قابلمه به ما داده باشد، یک ظرفی داده باشد، کفگیری داده باشد، دیگی داده باشد، بعد چند وقت میخواهد بیاید این دیگ را بگیرد، کفگیر را بگیرد، شما ناراحت میشوی؟» گفت: «نه، برای چی باید ناراحت بشوم؟ مال خودش است.» گفت: «اگر خدا، بچه بهت امانت داده باشد، بعد چند وقت بخواهد ازت بگیرد، چی؟ ناراحت میشوی؟» امانتی بود، خدا داده بود. شیرینزبان بود، قشنگ بود. امانت خدا بود. مدتی دست ما بود، خدا از ما گرفت.
و آن شب این خانم خودش را عرضه میکند به همسرش. امام صادق این داستان را روایت کرده است. امام صادق فرمود: «این زن خودش را عرضه کرد به شوهر، همان شب آبستن شد، باردار شد و خدا بهشان بچهای داد و خدا از نسل این زن ۷۰ پیغمبر بنیاسرائیل را قرار داد.» هفتاد پیغمبر بنیاسرائیل! ببین صبر این است، اثرش این است. به زمین و زمان فحش بده: «الهی بشکند دست فلانی، الهی بشکند پای فلانی، این بچهام را کور کردند.» هر کی رسید گفت: «چقدر خوشگل است.» از این حرفهایی که ما میزنیم. هی گله و ناله و سر و صدا و جیغ و داد و فریاد. خب تهش چی؟ اجرت را ضایع میکنی.
صابر کیست؟ آن وقتی که مصیبت برایش واقع میشود، چی میگوید؟ «انا لله و انا الیه راجعون.» ما مال خداییم و در اختیار او. خودش دوست دارد. خدا ۷۰ پیغمبر داد. این بچه اگر میماند چقدر به درد اینها میخورد؟ خدا ۷۰ پیغمبر در نسل این زن قرار داد به خاطر این صبر. این شوق به بهشت است. این شوق به وعده خداست. این شوق به آن چیزی است که خدای متعال در ازای این سختیها و مشکلات و مصیبتهای ما، بهمان میدهد. اینها در ما صبر ایجاد میکند.
امام حسین (علیهالسلام) یک بیانی دارند در عاشورا. در کتاب «معانی الاخبار» مرحوم شیخ صدوق، در جلد ۱ این فرمایش را نقل میکند از امام سجاد (علیهالسلام). میفرماید که: «روایت از امام سجاد، خوب دل بدهید، خیلی عبارات زیبایی است: «لما اشتد الامر بالحسین بن علی بن ابیطالب علیه السلام» وقتی که کار برای امام حسین شدید شد.» خودش اسطوره صبر است دیگر. «در زیارت ناحیه، امام زمان خطاب به امام حسین عرض میکند: «عجبت من صبرک ملائکه السماوات» روز عاشورا از صبر تو ملائکه آسمان در تعجب افتادند که مگر میشود بشر اینقدر صبر داشته باشد؟» چه صبری کرد امام حسین علیهالسلام در عاشورا؟ یک کلمه گلایه، یک کلمه ناراحتی، یک ذره خستگی، یک ذره پا پس کشیدن، یک ذره بوی اینکه پشیمان، حیرتزده است، جا خورده، غافلگیر شده، آماده همه اینها هست. هرچند همه مصیبتها برایش سخت است در پیشگاه خدا.
«صبر امام سجاد فرمود: «هرچه کار سخت شد برای امام حسین علیه السلام، «نضر الیه من کان معه ف بخلافهم» دیگرانی که کنار امام حسین بودند، به امام حسین نگاه میکردند. امام حسین برعکس اینهاست.» اینها دارند خسته میشوند، قوایشان را دارند از دست میدهند. امام حسین هرچه که میگذرد، به ظهر عاشورا نزدیکتر میشود، بانشاطتر است، شادابتر است، سرحالتر است.
«لعنهم کل مشتد الامر، تغیرت الوانهم و تعدت فرائصهم و وجبت قلوبهم.» هرچه که به ظهر عاشورا نزدیک میشد، اینهایی که کنار امام حسین بودند، آثار جنگ، خستگی، تشنگی، مصیبت هی روی اینها اثر میگذاشت، توانشان را دچار فرسایش میکرد. «و کان الحسین علیه السلام و بعض من معه من خصائصه تشربوا الوانهم و تهدع جوارحهم.» ولی امام حسین با بعضی از اینهایی که کنار امام حسین بودند، هرچه که عاشورا به ظهر عاشورا نزدیکتر میشدند، چهره درخشان و بدنشان آرامتر بود. آرامش از بدنشان داد میزد. جانشان آرام بود. «فقال بعضهم لبعض: «انظروا لا یبالی بالموت الحسین» بعضیها برگشتند به بعضی دیگر گفتند: «نگاه کنید، اصلاً انگار ترسی از مرگ ندارد این آقا. اصلاً انگار نه انگار که قرار است کشته بشود. اصلاً انگار نه انگار که جنگ تا چند دقیقه دیگر این آقا را میکشد. اصلاً بهش نمیخورد که این دارد دقیقه به دقیقه به مرگ نزدیکتر میشود.»
امام حسین علیهالسلام اینجا برگشت. خب همه اصحاب که در یک سطح نبودند. اصحاب هم ایمانشان متفاوت بود، صبرشان متفاوت بود. یکی قمر بنیهاشم در قله ایمان، یکی هم حر پشیمان الان آمده است. مراتب ایمانشان مگر یکسان است؟ نه. امام حسین علیهالسلام دیدند بعضیها انگار در فشارند، یک عبارتی فرمودند که این عبارت امشب بهش اشاره میکنیم، شبهای بعد هم با همین جمله کار داریم. فرمود: «صبراً بنو الکرام.» آقازادهها، گرامیزادگان، صبر کنید. حالا امام حسین میخواهد اینها را در این دقایق آخر صبور کند، محکم کند. چی میفرماید به اینها؟ «مرگ فقط یک پله است الی الجنان الواسعه و النعیم الدائم.»
از یک دنیای پر از درد و رنج و مصیبت و زشتی و کثافت و بدخواهی و بددلی و اذیت و آزار و هرچی که شما به عنوان بدی و زشتی میشناسید، یک پلی است به نام مرگ. میآید شما را از همه این بدیها و زشتیها عبور میدهد. به کجا میرساند؟ «بدل الجنان الواسعه»، به بهشتهای وسیع و نعمت دائمی. امام حسین هم ظهر عاشورا میخواهد اصحابش را محکم کند، پیچ مهرشان را سفت کند. یاد بهشت، شوق به بهشت، به بهشت داشتن که اینطور محکم بودند، تا آخر کشیدند و آمدند.
لشکر امام حسین جا زدند. دیدند فضا، فضای کشته شدن است. ظهر عاشورا با امام حسین خداحافظی کردند، رفتند. این باورش این نیست که از این دنیای پر از رنج میخواهد دربیاید، پرواز کند به آسمان، برود کنار پیغمبر اکرم در بهشت مهمان بشود. قصر… کدام یک از شما بدتان میآید از زندان برتان دارند ببرندتان هتل مثلاً ۶ ستاره، ۷ ستاره، قصر ببرندتان؟ کی بدش میآید از توی زندان، از سیاهچال، کسی را بردارند ببرند در قصر بگویند این قصر مال تو؟
«و ما هو إلا اعدائکم» ولی دشمنانتان مرگ برایشان چیست؟ جبهه مقابل چیست؟ «الا کم ینتقل من قصر الی سجن.» آن ها وقتی کشته میشوند، مرگ برایشان پلی است که اینها را از قصر در میآورد، میبرد در زندان، میبرد در سیاهچال. «سجن و عذاب.» اینها را در زندان و عذاب میبرد.
بعد یک کلامی را اینجا امام حسین ظهر عاشورا از پدرشان امیرالمؤمنین نقل کردند که پدرشان از جدشان رسول الله نقل میکند که پیغمبر فرمود: «ان الدنیا سجن المؤمن و جنه الکافر.» دنیا برای مؤمن زندان، برای کافر بهشت است. «و الموت جسر هولاء الی جناتهم و جسر هولاء الی جهیمهم.» فرمود که: «مرگ هم میآید اینها مؤمنین را از توی این زندان در میآورد، میبرد در بهشت. کافرها را هم از توی بهشت در میآورد، میبرد در زندان.» فرمود: «به خدا، نه اینهایی که گفتم دروغ گفتم، نه به من دروغ گفتند.» این روایت امام حسین بود ظهر عاشورا. این شوق امام حسین بود به بهشت. اصحاب از سر همین شوق پای رکاب امام حسین ایستادند.
چون وقت گذشته، فردا شب نمونههایی را عرض میکنم از این حال و هوایی که شهدای کربلا داشتند و شوقشان به بهشت.
چند روضه بخوانم و عرض من تمام. امام حسین خودش از آن کسانی است که شوق به بهشت دارد. البته امام حسین بنده خالص خداست. امام حسین تاجر نیست که خدا را به خاطر بهشت بپرستد. بهشت میپرستد. امیرالمؤمنین فرمود: «تاجر کاسب است، بنده خداست.» ولی شوق به بهشت هم دارد، مشتاق. چرا؟ چون بهشت میهمانخانه خداست، ضیافتخانه خداست. همانطور که مثلاً شما فرض کنید، مثلاً یک نفری میآید مشهد حرم امام رضا، اصلاً با امام رضا کار ندارد، این فقط آمده غذای حضرتی بگیرد برود در سالن غذاخوری امام رضا بنشیند، یک قرمهسبزی بهش بدهند، برگردد. خب این زشت است دیگر. به عشق امام رضا آمده، بدش نمیآید حضرت یک غذای حضرتی… خیلی هم خوشحال میشود. این را از دست امام رضا میبیند، از دست امام رضا میگیرد، خیلی خوشحال میشود. حالا که مشهد هم آمده، زائر امام رضا هم که بوده، به خاطر قرمهسبزی حضرت نیامده، ولی حالا یک قرمهسبزی هم در غذاخانه حضرت بهش بدهند. این دوتاست. بعضی خدا را میپرستند به خاطر بهشت، «عباده التجار.» امیرالمؤمنین این را فرمود. آدمهای کاسب. عاشق خدایند. بهشت را هم دوست دارند چون خدا دوست دارد، چون خدا در بهشت از اینها پذیرایی میکند. امام حسین از اینهاست. خدا را خالصانه عبادت میکند ولی شوق بهشت را دارد.
روضه امشبمان یکی از جاهایی که امام حسین ظهر عاشورا مصیبت بر قلب مبارکش فشار آورد و خدای متعال به امام حسین تسلیت داد. این تسلیت هم از جانب بهشت بود. با یک وعده بهشتی بود که قلب امام حسین آرام شد. کجا بود؟ وقتی بود که این بچه شیرخواره را امام حسین سر دست گرفت برای اتمام حجت و لشکر دشمن فرمود: «اگه به من رحم نمیکنید به این بچه شیرخواره رحم کنید. ببینید چطور این بچه دارد جلز و ولز میکند از شدت عطش. بچه چطور به خودش میپیچد از شدت تشنگی.» میخواست لشکر دشمن یک اقدامی بکنند، به واسطه همین اقدام امام حسین دست اینها را بگیرد، هدایتشان بکند. اقدام کردند، بله. بچه را سیراب کردند، بله. چطور سیراب کردند؟ با تیر سه شعبه این بچه را سیراب کردند. از خون خودش این بچه سیراب شد، از خون گلوی خودش.
خیلی مصیبت برای امام حسین سنگین بود. این بچه بیگناه. این بچه که خودش داشت از تشنگی جان میداد، با این تیر سه شعبه اینطور حمله شد بهش، هجوم شد به این بچه. کشتن این بچه را. خون این بچه را هی گرفت امام حسین به آسمان پاشید و گریه میکرد. امام حسین گاهی هم خون این بچه را به محاسن خودش میکشید.
امام حسین علیهالسلام. خون مظلوم. اینجا یکهو صدایی شنیده شد بین زمین و آسمان که همه شنیدند. دوست و دشمن شنیدند. صدایی آمد خطاب به امام حسین، انگار تسلیت خدا بود به امام حسین: «یا حسین، این بچه را رها کن. حسین جان به ما بسپار بچهات را، فان له مرضعا فی الجنه.» الان بچهات را در بهشت شیرش میدهند. غصه تشنگی این بچه را نخور. این بچه دیگر برای همیشه سیراب شد. این بچه در بهشت سیراب شد، از شیر بهشتی سیراب شد. غصه نخور اگر مادرش بیشیر بود، اگر این بچه تشنه بود، عوضش الان تو سیراب شدی، از تشنگی در آمدی.
علی لعنت الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.
خدایا، به آبروی اهل بیت با آبروی امام حسین، در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمرمان را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام را در این شب چهاردهم ماه محرم بر سر سفره ۱۴ معصوم متنعم بفرما. شب اول قبر دردانه اباعبدالله، حضرت علی اصغر را به فریادمان برسان. شب ظالمین را به خودشان برگردان. این رژیم کودککش، این حرمله زمان ما، رژیم صهیونیستی را به آب حضرت علی اصغر نیست و نابود بفرما. رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت عنایت بفرم. حوائج شیعیان و مسلمین را به فضل و کرمت برآورده بفرما. هر چه گفتیم و صلاح و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. بی و آله رحم.
در حال بارگذاری نظرات...