تفاوت خوشیهای دنیا و آخرت: [2:15]
در دنیا رسیدن به هر خوشی مستلزم ترک یک خوشی دیگر است
در بهشت میتوان همه خوشیها را با هم داشت [5:15]
الحمدللهربالعالمین؛ پایان هر اتفاق و ماجرایی در بهشت [7:04]
آیا در بهشت نسبت به مقامات بالاتر حسرت یا حسودی وجود دارد؟ [10:00]
بخشش 40 سال گناه به خاطر ذرهای سختی کشیدن در دنیا [16:48]
توصیف گنجهای پنهان در خانه بهشتیان [18:49]
ماجرایی از اخلاص شیخ عباس قمی؛ کتابی که حتی پدر از نوشتنش خبر نداشت [22:08]
معنای صبر در دردها و بیماری [25:20]
ویژگیهای اخلاقی و ظاهری بهشتیان در بیان پیامبر اکرم (صلاللهعلیهوآله) [31:18]
ویژگیهای افراد خاصی که به قصر اختصاصی خداوند در بهشت وارد میشوند [36:45]
عنایت عجیب امام حسین (علیهالسلام) به جناب فاضل دربندی [39:10]
قصر عجیب فاضل دربندی در بهشت؛ هدیه امام حسین (علیهالسلام) به ایشان [42:01]
خواب حضرت سکینه (سلاماللهعلیها) در شام… [49:24]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد
اللهم صل علی محمد و آل محمد
و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
این شبهایی که خدمت عزیزان بودیم و امشب شب پایانی این بحث است که اینجا مطرح شد. در مورد این گفتگو شد که رابطه صبر و بهشت، شوق به بهشت حالتی را در انسان ایجاد میکند که تحمل خیلی از سختیها برای انسان راحت میشود. آدم از خیلی از چیزهایی که به آن تمایل دارد، ولی به درد آخرتش نمیخورد، به درد ابدیتش نمیخورد، یا تمایل دارد ولی واقعاً برایش خوب نیست، آدم میتواند از اینها بگذرد وقتی که میفهمد خدای متعال بهتر از اینها را به او خواهد داد در یک عالمی و در یک محیطی که سراسر نعمت و رحمت و فضل و عنایت است و همه چیز آنجا ماندگار است. برعکس این دنیا که همه چیز در زوال است، نعمت همه چیز در معرض زوال است. رسیدن به هر چیزی به واسطه از دست دادن یک چیز دیگر است. دنیا این شکلی است. تفاوت خوشیهای دنیا با خوشیهای آخرت و خوشیهای بهشت این است: آدم در دنیا به هر خوشی برسد، باید از یک خوشی دست بردارد. نعمتهای دنیا این شکلی است. آدم میخواهد ازدواج بکند، خب همسر داشتن خیلی شیرین است. امام صادق (علیهالسلام) فرمود که هیچ لذتی در دنیا مثل لذت همسر داشتن نیست، ارتباط با همسر. فرمود در بهشتم همین است. لذتهایی که خدا در بهشت قرار داده، بالاترینش ارتباط با همسر است. این همسر البته برای آقایان طوری است، برای خانمها طوری است. چون بعضی خانمها میگویند که چرا همش از حورالعین میگویید، پس ماها چی؟ خانمها هم همسران بهشتی دارند. حالا یک ساز و کاری دارد که همسر بهشتی کیست و چیست و یک بحث مفصلی است که به آن اشاره نمیکنم فعلاً.
در دنیا وقتی میخواهی به همسر برسی، حالا بهشتی، جهنمی، خیلی فرقی نمیکند. به همسر وقتی میخواهی برسی در دنیا، ازدواج که میخواهی بکنی، قید یک سری خوشیهایت را باید بزنی. تا حالا تک و تنها بودی، هر ساعت بیدار میشدی، هرجا میرفتی، هرجا میآمدی، به کسی جوابگو نبودی، برای خودت بودی. همین که ازدواج میکنی، دیگر همه چیزت را باید خبر بدهی. الان کجایی؟ شام خوردی یا نخوردی؟ با کیا خوردی؟ چی خوردی؟ چرا خوردی؟ کی برمیگردی؟ چرا خبر ندادی؟ درست است؟ همه همینطورند. در دنیا میخواهی ازدواج کنی، از نعمت همسر بهرهمند بشوی، آن نعمت خوشی و آسایشی که داشتی، برای خودت بودی، قیدش را باید بزنی.
خانم میخواهد نعمت مادری برایش حاصل بشود، قید یک سری نعمتها را باید بزند. تا حالا شبها راحت میخوابید، برای خودش بود، هر ساعت میخوابید، هر ساعت بیدار میشد. الان یک صدای ونگ ونگی در این خانه است. با آن باید بخوابد، یک جوری باید تنظیم کند که وقتی آن خواب است، این بخوابد؛ وقتی آن بیدار است، این بیدار باشد. اینها نعمتهای دنیاست. رسیدن به هر نعمتی در دنیا ملازم با این است که باید قید یک سری نعمتهای دیگر را بزنی. ولی بهشت این شکلی نیست. در بهشت هیچ کدام از نعمتها و خوشیهایش از بین نمیرود، جایگزین نمیشود، تبدیل نیست. در موقعیت تنگنایی نیستی که بخواهی بین این و آن انتخاب بکنی. همه را داری. خیلی عجیب است. در برخی آیات میفرماید که "فی جنات و نهر عند ملیک مقتدر". خیلی آیه زیبایی است. میفرماید که مؤمنین متقین همان موقعی که در بهشت، در کاخ و در باغ و در رودند و دارند آبتنی میکنند و خوش میگذرانند، همان جایی که در آب خوش میگذراند، همانجا "عند ملیک مقتدر" است. همانجا خدا را دارد میبیند. همانجا خودش را در محضر خدا مییابد. خدا یک جایی که ندارد که اینها مثلاً یک ساعتهایی باید قید همه کارهایشان را بزنند و بروند خدا را نگاه کنند. نه، هم مست ملاقات خدای متعالند و هم مست نعمتهای خدای متعال. همسرش همین شکلی است. همسرش برایش غفلت نمیآورد. در بهشت حواسپرتی که نمیآورد. تعدادشان هم اگر زیاد شد، کما اینکه هر بهشتی چند هزار همسر دارد، حالا باز میگویم ممکن است باز سؤال بشود که خانمها چی میشود اوضاعشان؟ وارد آن مقوله نمیخواهم بشوم، چون توضیحات مفصلی دارد؛ ولی نکتهاش این است که آنجا دیگر حسادت که نیست. مثلاً خانم به حوریه حسادت بکند که این آمده دل شوهر من را برده و قاپیده، مثلاً شوهرم یک ساعتهایی را با این سر میکند. نه، آنجا همه مشغول ملاقات خدایند، همه خدا را مییابند. "آخر دعواهم أن الحمدلله رب العالمین". در هر گفتگویی، هر رابطهای، در هر اتفاقی در بهشت، "الحمدلله رب العالمین" پایان ماجراست. یعنی چه "الحمدلله رب العالمین"؟ یک تعبیری که ما به کار میبریم، هی به زبانمان هم میآید "الحمدلله، الحمدلله". نه، لفظ و کلمه که نیست. "الحمدلله رب العالمین"؛ حمد یعنی ستایش. ستایش یعنی چه؟ ما یک حمد داریم، یک شکر داریم. فرض کنید یک کسی یک تابلوی قشنگی به شما میدهد. فرض کنید آقای فرشچیان یک تابلوی بسیار فاخر، همانطور که معمولاً آثار ایشان هم همینطور است، یک نقاشی بسیار فاخری کرده برای شخص شما، به شما هدیه میدهد، رونمایی میکند و اصلاً اسم شما را روی این تابلوی فرش حک کرده است. شما دو تا کار میکنی: اول تشکر میکنی بابت لطفی که بهت کرد، بعد ستایش میکنی هنرش را. چه رنگی، چه لعابی، چه نقشی، چه تصویری، اینها میشود ستایش. "الحمدلله رب العالمین". حضرت امام (ره) در تفسیر سوره حمدشان این نکته را دارند که هر کسی هرجایی هر هنری را، هر زیبایی را دارد ستایش میکند، تجلیل میکند، چه بداند چه نداند، چه بخواهد چه نخواهد، دارد خدا را ستایش میکند. چون همه مال خداست، همه قشنگیها از خداست. حالا در بهشت کار بهشتیها دائماً این است که مشغول حمدند. چرا؟ چون همه متوجهند همه مال خداست. هیچکس دیگر آنجا در بند این نیستش که ابروهایش را کجا تاتو کرده، آن دماغش را کجا عمل کرده، این چشمهایش چقدر خوشگله، آن رنگ چشمش فلان است، ما هم برویم لنز بگذاریم مثل این بشویم. درگیر این نقش و نگار نیستند. میبینند این را خدا زیبا کرده. البته خودش هم اعمال صالحی داشته، به واسطه اعمال صالحش خدا او را زیبا کرده. همش کار خداست، همش لطف خداست، همش نعمت خداست. برای همین آنجا تزاحم نیست، درگیری نیست، اختلاف نیست، بگو مگو نیست. "لا یسمعون فیها لغواً ولا تأثیماً الا قیلاً سلاماً سلاماً".
حرف بیهوده آنجا نیست. تأثیم نیست. نسبت گناه به کسی دادن آنجا نیست. آنجا هرچه که گفتگوست، هرچه ارتباط است، "سلاماً سلاماً". همش سلامه، همش محبت است، همش رفاقت است. مراتبشان با همدیگر فرق میکند. بعضی مؤمنان درجهشان بالاتر است، بعضی مؤمنان درجهشان پایینتر است. ولی اونی که بالاتر است، نسبت به اونی که پایینتر است، چیزی ندارد که این پایینتریه برنجد. فقط یک مثالی که میزد، آیتالله بهجت رضوانالله تعالی علیه، این بود: "آقا، چطور میشود در بهشت بعضیها نعمتشان از بعضیها بیشتر است ولی این پایینتریه حسودی نمیکند، آن بالاتریه فخرفروشی نمیکند؟" عجیب است دیگر. بعد اگر بخواهد این حسودی بکند، دلش بخواهد که بهشت برایش میشود جهنم که هی نگاه میکند، میگوید: "ما هم حوری داریمها، ولی حوریهای ملت را ببین! این هم شد حوری؟ این زهر مار بهشت میشود، کوفت زهرمار برای آدم."
مثالی که بنده این را زیاد عرض میکردم: خدا خاطراتی را از ذهن بهشتیها محو میکند. بعضی چیزها را از جلوی چشم بهشتیها محو میکند. مثلاً شما روضه حر میخوانید در ماه محرم هر سال. خب حضرت حر شهید کربلاست. همینجور شهدای معمولی اشراف دارند هرجایی که اسمشان بیاید، خبر دارند. شهید کربلا که خودش در اوج مقامات شهداست، هرجا شما توجه به جناب حر پیدا میکنی، ایشان حواسش هست. اسم حر را میآوری، حر بهت توجه میکند. بعد میگوید: "خب، ببینم چی میخواهد بگوید." شروع میکنی: "بله، راه را بر امام حسین بست و..." میگوید: "بابا، باز شروع کردند." ما یک کاری کردیم... این بهشت حضرت حر، جهنم میشود برایش که هر وقت هرکس میخواهد ازش یاد بکند میگوید: "غلطی کردیم، باز اینها ۱۴۰۰ سال است ولمون نمیکنند. هی مینشیند، پا میشود، راه را بست، حر، دل امام حسین را شکست." خدا این را محو میکند. هم از ذهن حر محو میکند میفرماید: "الحمدلله الذی اذهب عنا الحزن". حزن را از وجودشان بیرون میکند. هر چیزی که بخواهد خاطره ملالتباری باشد، وقتی هم که توبه کرده، گناهی بوده که انجام داده، تمام شده، توبه کرده، خدا بخشیده. اینهایی که شما از حر میگویید، حر به این منتقل نمیشود که دارند بدش را میگویند یا یک خاطره بد برایش باشد. آنچه که او میبیند و برایش تداعی میشود، همش خیر و رحمت است. اشتباه کرد، بعد توبه کرد. این "اشتباه کردی" که میگویید، او ناراحت نمیشود، او خوشحال میشود. در بهشت کسی ناراحتی ندارد.
از آیتالله بهجت پرسیدند که "آقا چطور میشود اذیت نمیشوند؟" ایشان فرمود: "مثل سایز لباس میماند." خیلی مثال قشنگی زد. "یک نفر است آقا سایزش ایکس لارج، یکی دو ایکس لارج، یکی سه ایکس لارج. ایکس لارجه مثلاً حسودی نمیکند به اونی که سه ایکس لارجه. "سایز من نیست که. من ایکس لارجم دیگر. همینی که تنمه، خیلی هم قشنگ است. سایز من همین است." اونی که سه ایکس لارجه مثلاً فخرفروشی نمیکند به بقیه که "بیچاره، من سه تا ایکس لارجم. ببین! لباس چقدر کوچک است." "آقا، لباس من اندازه خودمه. تو هم لباست بزرگ است، اندازه خودت است." کسی به کسی حسودی نمیکند چون هر کس خودش است، اندازه خودش است. نعمتها تناسب با خودش دارد. من اینهایی که دارم، زحمت کشیدم. البته آنجا غبطه هست. برایتان خواندم روایتش را. فرمود: "همه شهدا به قمر بنیهاشم (علیهالسلام) و امام سجاد (علیهالسلام) در قیامت غبطه میخورند." غبطه هست؛ یعنی میگویند خوش به حالش، چه مقاماتی. میشد به این مقامات بالاتر رسید ولی ناراحتی نیست، افسردگی نیست، دَمَق نمیشود. وقتی عباس (علیهالسلام) را نگاه میکنند، شهدا همه تجلیل میکنند، همه تحسین میکنند ولی هیچکس دپرس نمیشود که "این هم شد شهادت؟ ببین ما کجاییم، او کجاست؟" همه بهش میگویند "باریکالله، ولی من اندازم همین است. این جایی هم که من هستم خوب است، ولی میشد بهتر از این هم باشم." این داستان بهشت. توجه به این نعمتهای بهشتی باعث میشود که این سختیهای دنیایی آسان میشود. راهکاری است که به ما یاد دادند.
علامه مجلسی رضوانالله علیه دخترانی داشت فاضل، به نام آمنه بیگم و فاطمه بیگم، اگر اشتباه نکنم اسم دختران ایشان بود. این دخترانشان همسر علماء شده بودند. یکی از دختران ایشان همسر ملا صالح مازندرانی شده بود. ملا صالح مازندرانی شخصیتی استثنایی و شرح بر اصول کافی دارد ایشان. داماد علامه مجلسی است. ایشان، ملا صالح مازندرانی، در احوالاتش میگوید: "میگوید که من اوضاعی را پشت سر گذاشتم که روز قیامت خدا با من میتواند یقه همهتان را بگیرد." خودش نوشته به قلم خودش.
داستان چیست؟ میگوید که من کسی بودم که حالا دقیقش خاطرم نیست، فکر میکنم ۴۰ سالگی. میگوید تا ۴۰ سالگی سواد خواندن نوشتن نداشتم و آنقدر کند ذهن بودم که آدرس خانهمان را حفظ نمیکردم. مثلاً باید کاغذی میدادند که نشان بقیه بدهم که من را تا خانه برسانند. شروع کردم به درس خواندن، زحمت کشیدم، شدم عالم دین. آثارش هم آثار علمی فوقالعادهای است. همین شرح اصول کافی ایشان یک اثر بسیار وزین است.
ایشان شد داماد علامه مجلسی. حالا در ۳۰۰ سالگی بوده این قضیه یا ۴۰ سالگی، الان خاطرم نیست. در همان سنین بالا هم ازدواج میکند با دختر علامه مجلسی. شب اول ازدواج ایشان، یک بحث علمی را داشتم مینوشتم. در موضوعی بوده، داشته کتاب مینوشته. به بحثی رسیده، بحث خیلی بحث علمی سنگینی بوده. آنجا که میرسد، مینویسد که من این مسئله برایم مبهم است، باید بماند مدتی روش فکر کنم تا ببینم چی میشود. صبح ازدواج، یعنی شبش شب ازدواج بوده، فردا صبحش میآید باز میکند که ادامه متن را بنویسد، میبیند که چند صفحه با یک خط دیگر مطلب اینجا نوشته شده است. نگاه میکند، میخواند. بحثی که در آن گیر کرده بود، با یک قلمی کاملاً حل شده است. آخرش میبیند که همسرش، دختر علامه مجلسی، نوشته که این بحث را من برای شما تکمیلش کردم. شما این همسر فاضل ایشان بوده.
گفتند که وقتی از پله بالا میرفت، سر خورد افتاد، پایش شکست. این دختر علامه مجلسی. دیدم دارد میخندد. ضربه به پا وارد شد. به سر وارد شد. چی شد؟ چرا میخندی؟ خدای نکرده مشکلی پیدا کرد؟ ایشان گفت: "نه. من خواستم درد بکشم، خواستم آه بکشم، گریه کنم. استخوانم آسیب دید، پایم آسیب دید." خانمها معمولاً زودتر آسیب میبینند از اینجور اتفاقات. بیشتر هم آسیب میبینند. بدنها ظریفتر است. "آمدم آه بکشم، ناله بکنم. یادم آمد که خدا به کسانی که در دنیا درد میکشند، چقدر مزد میدهد در بهشت." یک مروری که کردم، شرمنده محبت خدا شدم، خوشحال شدم. "چقدر چیز گیرم آمد با این درد." دیدم اصلاً دیگر جا ندارد که من بخواهم غر بزنم، ناله کنم. اینجا جای شکر است، باید تشکر کنم از خدا.
در روایت دارد: "به اندازه یک خراش روی پوست، وقتی که تن مؤمن آسیب میبیند، خدا گناه چهل سالش را میبخشد." چهل سال گناه، چهل سال گناه به یک خراش، آسیب معمولی. به یک تب، یک تب معمولی، هفتاد سال گناهش را پاک میکند. اینها همه رحمت است. این توجهات باعث میشود که مشکلات ساده بشود. من چند تا روایت برایتان بخوانم و بحثهای این چند شب را تمام بکنیم.
روایت از امام رضا علیهالسلام: "فرمود: من سأل الله الجنة ولم یصبر علی الشدائد، فقد استهزأ بنفسه." هرکی از خدا بهشت بخواهد ولی در سختیها صبر نکند، خودش را مسخره کرده. مگر میشود بهشت بدون سختی؟ بهشت بخواهی، سختی هم نخواهی ببینی؟ نمیشود که. خودت را مسخره کردهای. این دعا، دعای مستجابی نیست. این یک روایت.
روایت بعدی امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید: "من کنوز الجنة البر..." حالا خود بهشت، نعمتهایش که آنقدر عجیب و غریب است. میگویند این بهشت چیست و خاکش چیست و سنگریزههایش چیست و همه اینها... و خشتهای خانههایش چیست و ملات این خشتها چیست؟ خشتهایش از طلا و نقره است، ملاتش از مُشک است، مُشک ملات خانههایش است. بعد مثلاً با زعفران کف خانه را نقش زدهاند. سنگریزههای کف خانه در و یاقوت است. این خانههای بهشتی، این کمترین خانههای بهشت است که عرض کردم. مال آنهایی که تازه از جهنم وارد بهشت میشوند. کمترین امکانات بهشت. حالا این بهشت با این همه امکانات، گنج هم دارد. یعنی مؤمن میرود مثلاً در حیاط خانهاش میکند، به گنج میرسد. یک جایی با نعمتی مواجه میشود که تا به حال جلوی چشمش نبوده. بهشت گنج دارد. روایات مختلفی داریم در مورد اینکه این گنجهای بهشت را توضیح دادهاند که چیاست. یکیش این است: فرمود که یکی از این گنجهای بهشت، کار خوب است. یک سیری هم توی آن است.
چون شما کار خوبی انجام دادی، مخفی کردی. دقت میکنی؟ این لطافتش توی این است. یک کار خوبی انجام دادی، مخفی کردی. نگذاشتی کسی باخبر بشود. آنقدر مخفی کردی که کم کم خودت هم یادت رفت. در دنیا کدام نعمتی که بهت میدهد در بهشت این مدلی است که اول میروی در بهشت، یادت نمیآید. چون مخفی کرده بودی دیگر. میگوید: "من جزای این را هم برایت مخفی کردم. یکهویی مواجهت میکنم از یک جایی که فکرش را نمیکنی. یکهو میگویم همچین چیزی هم در خزانه من داری." این میشود گنج. یکیش همین محبتهایی است که آدم به دیگران میکند، سر و صدا نمیکند، مخفی میکند. یکیش این است.
دیگر چی؟ اخفاء العمل؛ مخفی کردن کارهای خوب. حالا نماز شب خواندی، چه نیازی است بقیه بفهمند؟ روزهای، برای چی برای بقیه بفهمی؟ پذیرایی میکنند، نه من روزهام. میدانی من اصلاً یک ماه است روزهام. گفت پیرزنه در مسجد بود، یک خانم دیگر وارد شد. شروع کرد از این حاج خانم تعریف کردن. "حاج خانم داشت نماز میخواند در مسجد. حاج خانم همیشه سر نماز. ماشاءالله! هر وقت ما دیدیم مشغول نماز بوده. همیشه در مسجد، همیشه نماز اول وقت، نماز امام زمان، دعای ندبه، دعای کمیل." حاج خانم در نماز بود، رفت در رکوع، کلش را برگرداند، گفت: "تازه روزه هم هستم، این را هم بگو." تازه روزه!
در محل کار هی آب میریخت میخورد، گفتند: "چرا آنقدر تشنهای؟" گفت: "نماز شب خیلی آب میکشد." اخفا العمل؛ مخفی کن. نگذار کسی بفهمد. این خودش صبر میخواهد. این صبر اخلاص، صبر.
مرحوم شیخ عباس قمی، همه شنیدید این داستان. شاید شیخ عباس قمی، خوب میدانید صاحب مفاتیح است. یادم میآید اثر فوقالعادهای است کتاب مفاتیح ایشان. یک تعدادی جمع شدند بعد از رحلت ایشان. من پسر شیخ عباس قمی را دیده بودم. تهران ساکن بود. خدا رحمت کند. تعدادی جمع شدند برای اینکه این مفاتیح را چاپ جدید بکنند، ویراست بکنند به قول امروزیها. گفتند که آقا این شعرهایی که شیخ عباس قمی در این کتاب آورده، خیلیهایش اسم شاعرش را نگفته. چاپ جدید اسم شاعرش را بزنیم. خیلی از این دعاهایی هم که گفته، گفته مثلاً کسی که میخواهد مراجعه کند به زاد المعاد مجلسی، کسی که میخواهد مراجعه کند به اقبال سید بن طاووس، به فلاح السائل. خب این چه کاری است که مردم بخواهند مراجعه کنند؟ بیایید در چاپ جدید کل آن دعا را بگذاریم.
این تصمیم را گرفتند. پسر ایشان خواب دید. شیخ عباس قمی، پدر، به پسر گفتش که: "یک وقت این کارهایی که اینها گفتند نکنید." گفت: "چرا؟" گفت: "خیلی از این شاعرانی که اسمشان را نیاوردم، نمیخواستم ملت بفهمند اینها کیند. بعضیهایشان مشکل فکری انحرافی داشتند. صوفی بودند، مشکلی داشتند. شعرش خوب بود، نمیخواهم..."
این دعاهایی هم که از این نقل کردم، آدرس دادم. خودم نیاوردم، بلد نبودم خودم بیاورم. نخواستم کتاب من باعث بشود که بازار بقیه علمایی که کتاب دعا نوشتهاند کساد بشود. کتاب منازل الآخره را که نوشته، عباس قمی اسم خودش را ننوشته بود. کتابش هم پرفروش شد. یک امام جماعتی بود در حرم حضرت معصومه، ظاهراً به نام شیخ اسماعیل نامی. این شیخ اسماعیل منبر میرفت در حرم حضرت معصومه. از آن کتاب منازل الآخره میخواند. پدر شیخ عباس قمی پای آن منبر شرکت میکرد. خیلی خوشش آمده بود. میآمد در خانه، میگفتش که: "ملت بچههایشان آخوند شدهاند. بچه! بیا ببین! در حرم این شیخ اسماعیل روایت میخواند، کتاب میخواند. کیف میکنم. تو عرضه نداری که. تو اگر طلا بودی، میرفتی بالای منبر منازل الآخره میخواندی، مردم کیف میکردند." تو هم سرش را خورد که بابا این کتاب من نوشتم هیچی نگو. بعدها بقیه فهمیدند که این کتاب را ایشان نوشته بود. اینها اخلاص، اخفا العمل. اینها گنجهای بهشت است. اینجا مخفی میکنی. تازه در همین دنیا هم خدا میآورد بیرون. تو مخفی میکنی. قاعده خدا این است که هرچی بیشتر سعی کنی کار خوبت را مخفی بکنی، بیشتر خدا این را نمایشش میدهد. زمینهای هست که دومین گنج بهشت این بود.
سومیش چی؟ "و صبر علی الرزایا". صبر بر دردها و مشکلات. گفتند صبر این است: مثلاً وقتی کسی بیمار شده، غرغر نکند. حالا غرغر، یک وقتی آه و ناله میکند، اشکال ندارد، درد دارم، سرم درد میکند. اصلاً اسماء الهیه، "آه" اسم من از اسماءالله است. استاد ما آیتالله جوادی میفرمود: "ما ندیدیم جایی در روایتی که آه را جزء اسماءالله گفته باشند." الحمید، الخبیر. اینها را داریم. ایشان فرمود این "آهی" که گفتند، منظور کلمه "آه" نیست. یعنی آن آدم دردمندی که از عمق جانش درد دارد میکشد و آه میکشد، هرچی که بگوید، آنجا دارد خدا را صدا میزند. خدا شنونده درد اوست. برای همین امیرالمؤمنین عیادت مریض رفته بود، دیدند کفشها را کند، زیر بغل گذاشت. گفتند: "چی شد یا امیرالمؤمنین؟" فرمود: "اینجا سرزمینی است که خدا حاضر است. همانطور که به موسی فرمود علیک انک بالواد المقدس طوی. اینجا باید کفش بکنی." مریض در اوضاعی است که خدا ازش پرستاری میکند. در روایت دارد: "خدا در دهان مریض دارو میریزد." آنقدر که خدا به مریض توجه دارد و دوستش دارد. "تو از همه دل کنده، دل شکسته است دیگر." "انا عند المنکثرت قلوبهم." من پیش دلهای شکسته هستم. این آدم دل شکسته، خدا اینجا در دل شکسته او حاضر است. حالا چی اجر کارش را از بین میبرد؟ غرغر. غرغر، پیاز داغش را زیاد کردن: "چه بدبختی بود این؟ این چی بود سر ما درآمد؟ این از کجا آمد؟ هیچکس تا حالا همچین مصیبتهایی ندیده." خراب میکند.
درد هم که میکشی، خدا را شاکر باش، "الحمدلله". ناله هم که میزنی، یاد مصائب اهل بیت. یکی از اساتید ما میفرمود: "رفتیم عیادت مرحوم علامه امینی." علامه امینی تهران آمده بود، بستری شده بود. فرمود که ما رفتیم عیادت ایشان. نصف تنش فلج شده بود. علامه امینی دیدیم که دست میگذارد بلند بشود. به جای اینکه درد بکشد و آه بگوید، در هر تکان خوردنی بلند میگفت: "علی." این همه وجودش ذوب در امیرالمؤمنین بود دیگر، علامه امینی. به جای "آخ، علی" چقدر قشنگ است آدم معشوقش را صدا بزند. "و صبر علی الرزایا". این گنج است. اینجا مخفی میکنی دردت را. خدا برایت یک چیزهای مخفی میکند در بهشت. چیزایی که در بهشت مخفی شده.
دیگر چی؟ پدر شما بیاید به شما بگوید: "مثلاً یک حسابی برایت باز کرده بودم. تا حالا بهت خبر نداده بودم. ماهی ۱۰ میلیون هم آنجا پول ریختم. حالا الان نیاز داری، بیا بگیر. ۵۰۰ میلیون برایت ذخیره کردهاند." چقدر مزه میدهد. حالا خدا در بهشت بگوید: "اینهایی که دیدی همه یک طرف. یک چیزهایی برایت مخفی کرده بودند." "اخفی لهم من قرة عین" تعبیر قرآنم این است که: "یک چیزهایی را برای اینها مخفی کردم." "اخفی لهم من قرة" مخفی شده. چقدر کیف میدهد. دردهایت را که مخفی میکنی، به غیر خدا نمیگویی، خدا برایت یک چیزهایی مخفی میکند، یک جاهایی بهت میدهد که فکرش را نمیکنی. "و صبر علی الرضای" و "کتمان المصائب". مشکلاتت را کتمان کن.
یک فرهنگی انگار ماها. به همدیگر میرسیم، هی شروع میکنیم آه و ناله کردن. هرکی هم اصرار دارد اثبات بکند من بدبختترم. دیدید این دوتا میگوید، میگوید: "نه، ببین! نمیدانی من چی میکشم که." یعنی تا همدیگر را مجاب نکنیم به اینکه من خیلی بدبختم، کوتاه نمیآییم که: "من غلط کردم اصلاً. حاجی، من شرمندهات هستم. تو خیلی بیچارهای." یک فرهنگی انگار بین ما. در مهمانیها اینطور است. در تاکسی اینطور است. تاکسی که اصلاً انگار نمیدانم یک ارتعاشات خاصی دارد. در را که میبندی، انرژی منفی است که تولید میشود. امتیاز این مرحله را از دست میدهی اگر اینجا آه و ناله نکنی. یعنی مورد داشتیم که نشست، آه و ناله نکرد، به مقصد نرسید، مرد! حتماً باید آه و ناله کنیم.
راننده تاکسی اگر باشد که هر آه و ناله ۲۰ امتیاز. مسافر معمولی ۱۰ امتیاز. شیعه باشی امتیاز ندارد. این کتمان المصائب؛ مصیبتهایت را کتمان کن. بله، یک وقت میروی پیش امام رضا (علیهالسلام)، آنجا درد دل میکنی، خیلی خوب میشود. ولی خدایی میروی، خیلی خوب. پیش مشاور میروی، خیلی خوب. مینشینی یک مؤمن. مینشینی بدون اینکه غیبت بکنی. "آقای مادر شوهر ما اینطور است، آن خواهر شوهرمان آنطور است، این جاریمان آنطور است، داماد ما این شکلی است." راهکار حل قضیه این است که حتماً باید غیبت بکند تا آروم بشود. نشسته سه ساعت غیبت کرده، بلند میشود، میگوید: "خدا خیرت بده. آروم شدم." چی آروم شدی الان؟ هرچی داشتی شیطان برد، بنده خدا. کتمان المسائل. اینها همه چی است؟ گنجهای بهشت.
خب دیگر چی؟ فرمود که چند تا روایت میخواهم بخوانم، کیف بکنید فقط. دیگر شب آخر است. این چند تا روایت یادگاری داشته باشیم و کم کم بحث را تمام کنیم.
میفرماید که روایت از پیغمبر (صلیالله علیه و آله): "ان اهل الجنة الشعث القبر" (یقیناً اهل بهشت آدمهای ژولیده و خاکی هستند). خیلی زیباست، خیلی زیباست. میفرماید که بهشتیها فکر نکنید قیافههای اتوکشیده و شق و رق مرتب دارند. نه. به قول ماها، نمیدانم حالا این اصطلاح در مشهد هم هست، "آستین کثیف، یقه چرکها". یقه چرکها. این آدمها یقه چرک. وقتی نگاهش میکنی، بنده خدا، قیافهاش نمیخورد کسی باشد، چیزی باشد. محصولش. بیشتر بهشتیها این شکلیاند. بهشتیها این مدلاند. هرکی این مدلی است، خوشحال باشد. اینها علامت بهشتی بودنش است. چقدر این روایات آقا اثر روانی دارد. زندگی آدم را زیر و رو میکند.
فرمود اینها وقتی که میخواهند اجازه بگیرند بروند پیش یک بزرگی، یک رئیسی... "لم یوذن لهم" آنقدر شأنش پایین و قیافهاش در به داغان است، کسی راهش نمیدهد. اینها علامت بهشتیهاست. "اذا خطبوا لم ینکحوا" خواستگاری میرود، بهش زن نمیدهند. خوش به حال آقا! اگر این مدلی هستی، جایی میروی بهت زن نمیدهند. علامت بهشتی بودنت. کسی حسابت نمیکند. مؤمن صبور، تحمل میکند. به خاطر عقایدش مسخرهاش میکنند. به خاطر اینکه دست و بال بازی در دنیا ندارد، کسی بهش اعتنا نمیکند ولی به خاطر خدا صبر میکند.
خیلی قشنگ است. وقتی حرف میزند، سکوت نمیکنند. آنقدر اینها. کسی برایشان تره خرد نمیکند. اعتبار اجتماعی ندارند. وقتی حرف میزنند، کسی سکوت نمیکند. علامت بهشتیهاست.
دیگر چی؟ "حوائج احدهم تلج لجو فی صدره". حاجتهایش هم همینجور در سینهاش وول وول میکند. رویش نمیشود بقیه بگوید. کسی هم اعتنا نمیکند. مشکلاتی هم دارد که همینجور میماند. درگیر مشکلاتی است. کسی درگیر مشکلات این نیست. خیلی خلاصه پریشان است از درون. این علامت بهشتی. حالا بقیه آخر روایت: "یهبه قسم نورهم یوم القیامه علی الناس لوسعه". ولی از آنور روز قیامت یک نوری دارد. همین آدمهایی که اینجا هیچکس حسابشان نمیکند، که اگر نور اینها بین همه خلایق در قیامت تقسیم بشود، همه غرق در نور میشوند. آنقدر اینها نورانیاند! خدا خریدار است. خدا خریدار آن دل شکسته است. کسی اعتنا نمیکند. کسی حساب نمیکند. کسی محل نمیگذارد. علامت بهشت. آروم شو. وقتی اتفاقات را میبینی، آقا به حرف ما که کسی محل نمیگذارد. جایی وارد میشویم، کسی سلام نمیکند. کسی پا نمیشود. بلند میشویم میرویم، کسی خداحافظی نمیکند. خیلی خوب است. صد بار در گوگل سرچ بکنیم، هیچکس اسم آدم در نمیآید. این خیلی خوب است. اینها ویژگیهای اولیا خداست. داستانهایی هم هست که حالا چون فرصت نیست دیگر نمیتوانم بپردازم.
دیگر چی؟ روایت بعدی فرمود که اینها سختیهای دنیاست که همه تبدیل به نور میشود در بهشت. روایت بعدی از پیغمبر میفرماید: "خدا یک تعدادی را وارد بهشت میکند. همه آن آرزوهایی که دارند را برآورده میکند." جماعتی دیگر بالاتر از اینها در بهشتند. بعد میگویند که: "ربنا اخواننا کنا معهم فی الدنیا فبم فضلتم علینا؟" میگویند: "اینها بچههای مسجدیمان بودند که با همدیگر اربعین کربلا میرفتیم، حرم میرفتیم. بچهمحلمان بودیم. بالاتریها را میشناسم. خدایا، اینها رفیقهایمان بودند. با هم بودیم. چی شد اینجا از ما بالاترند؟" جواب میآید. میفرماید که: "هیهات انهم کانوا یجوعون حین تشبعون." وقتهایی که شما سیر بودید، اینها گرسنه بودند.
دیگر چی؟ "و یظمأون حین ترون." وقتی که سیراب بودید، اینها تشنه بودند.
دیگر چی؟ "و یقومون حین تنامون." وقتی خواب بودید، اینها مشغول عبادت بودند. اینها ویژگیهای اینهاست که اینها را ممتاز کرده، بهشتی کرده.
در بهشت آقا از همه نعمتها بالاتر، بخش آخر این جلسه آخر، یک مقداری از نعمتهای بهشت و عنایتهای خدا را در بهشت شبها عرض کردم. مقدار خیلی کم. چون روایات عجیب است که اگر بنده چند سال هر شب برای شما اینجا منبر بروم، باز روایتهای بهشت تمام نمیشود. منبر برویم، باز هنوز مطلب هست در مورد بهشت. آنقدر که مطالب عجیب غریب در بهشت است! این نعمتها یک طرف، یک چیزی بالاتر از این نعمتها هم داریم. آن چیست؟ آقا میفرماید که در بهشت از اینها بالاتر این است.
در حدیث معراج خدای متعال به پیغمبر فرمود: "یا احمد، إن فی الجنة قصراً." "حبیب من، در بهشت قصری است." "فی حل خواص." یک قصر اختصاصی دارم، وی آی پی دارم. ویژهها را بردم آنجا. اینها کیند؟ "أنظر إلیهم کل یوم سبعین." (حدیث معراج) فرمود: "هر روز، روزی هفتاد بار به اینها توجه خاص میکنم." "فأکلمهم." باهاشون حرف میزنم. بقیه بهشتیها مشغول کیف و حالند، خوردنی و نوشیدنی. ولی اینهایی که در وی آی پی بهشتند، قصر اختصاصی دارند، "طلزوا اولائکه بقدری و کلامی و حدیثی." اینها غرق در لذتند در مناجات با حرف زدن، گفتگوی خداوند.
پرسید: "یا رب ما علامة اولائک؟" پرسید: "خدایا، اینها ویژگیشان در این دنیا چیست؟ در بهشت روزی هفتاد بار بهشان نگاه میکنی، باهاشون حرف میزنی؟" فرمود: "مسجونون." در دنیا نگاه کنی، میبینی اینها زندانیاند. یعنی چی؟ زندانیهای دنیا. یعنی "قد سجنوا ألسنتهم من فضول الکلام." زبانشان را قفل و بند کردهاند. "و بطونهم من فضول العام." شکمشان را هم قفل و بند کردهاند، اضافی نخورند. حالا اولش هم همان حرام است دیگر. حرام نخورند، حرام نگویند. خدا روزی همهمان بکند که چیزی که حالا به درد نمیخورد، فایده ندارد، سبک سبکبال پرواز کنند. بهشت پرواز میکنند که سبکتر از بقیه. و "رضوان من الله اکبر." در بهشت بالاتر از این نعمتهای این شکلی چیست؟ آقا، محبت و رضوان خداست. رضایت خدا. این از همه اینها بالاتر است. رضایت خدا از همه اینها.
یک قضیه برایتان بگویم و بروم. یک عالم بزرگی، یعنی یک فاضلی داریم که معروف است برای روضهخوانها. معروف است به نام فاضل دربندی. اهل تهران هم بود، ولی در نجف ساکن بود. اواخر هم ظاهراً برمیگردد تهران، بیمار بوده و اینها. ناصرالدین شاه میآید عیادتش و اینها. خیلی هم آدم رکّی بود. همانجا به ناصرالدین شاه تذکر میدهد: "سبیلهایت بلند است، کوتاه کن!" همانجا در مجلس قیچی میآورند سبیلهای ناصرالدین شاه را کوتاه میکنند. خیلی رک بود. با بابیه هم خیلی درگیر بود. ولی ویژگی بارزش این بود که روضهخوان امام حسین بود. روضهخوان عجیب غریبی بود. یک وقتی روز تاسوعا منبر رفته بود. فاضل دربندی عالم آن چنانی نبودها. اهل منبر بود، فاضل بود، آخوند بود، باسواد بود. مراجع تقلید بود و جزء علمای درجه یک بود. اینطور نبود آخوند ولی روضهخوان بود. روضههای با حرارتی میخواند. با آتیش میخواند. روز تاسوعا منبر رفته بود. مفصل هم هست. گفته بود که میخواهم در مورد کسی صحبت کنم که از همه ملائکه خدا بالاتر است، جز چهار تا ملک مقرب. بعد گفته بود نه. بعد گفته بود از کسی میخواهم بگویم که از آن هشت تا ملک حامل عرش پایینتر است ولی از بقیه بالاتر است. بعد خلاصه همینجور هی متن را میبرد و میآورد. آخرش میگوید: "من هرچی فکر میکنم در مورد کسی میخواهم صحبت بکنم که از همه بالاتر است." به خاطر اینکه غرق در وجود امام حسین بود، ذوب بود. "میخواهم در مورد قمر بنیهاشم صحبت کنیم." آنجا این داستان را آیتالله وحید خراسانی میفرمود. میفرمود که در مجلس با شور و حرارت در مورد قمر بنیهاشم سخنرانی کرد. روضهخوان مردم اشک ریختند. برگشت گفتش که: "من در این لباس برای عباس عرق ریختم. این لباس را میخواهم قیامت ببرم به عنوان سرمایه." این را که گفت، ملت ریختند لباسش را تکه تکه کردند. علمای بزرگ فرموده بودند که ما این لباس فاضل دربندی که ظهر تاسوعا عرق کرد برای قمر بنیهاشم، معروف شد در نجف که هرکی بیماری دارد که دکترها جواب کردهاند، آیتالله وحید خراسانی تصدیق میکردند، یک تکه از این لباس را در آب میزدند، میدادند آن میخورد، خوب میشد. فاضل دربندی در این لباس برای قمر بنیهاشم عرق ریخته. چه دستگاهی! چه دستگاهی!
این قضیه اول. قضیه دوم: شیخ انصاری. خب میدانی شیخ انصاری را میشناسی؟ چه شخصیت درجه یکی. واقعاً شاید در تاریخ شیعه عالم قد و قواره شیخ انصاری از جهت علمی نداشته باشد. شیخ انصاری کسی بود که یک شاگردی داشت. این شاگرد درس را متوجه نمیشد. درس شیخ انصاری سنگین بود. هنوز هم همینطور است. درسهای ایشان دیگر درسهای تخصصی حوزه از درسهای سنگینی است. میرود محضر امیرالمؤمنین، توسل میکند. میگوید: "آقا، من درس استاد را نمیفهمم." شب خواب میبیند. در عالم رؤیا امیرالمؤمنین در گوش او میفرماید: "بسم الله الرحمن الرحیم." صبح میآید سر درس مینشیند. میبیند شیخ انصاری شروع میکند درس دادن. هی اشکال میکند. میرود برمیگردد. "بسم الله" در گوشت خوانده. "ضالینش" در گوش ما خوانده، ساکت باش.
یک شاگردی داشت شیخ انصاری. ایشان را خواست بفرستد برای تبلیغ. این داستانی که نقل میکنم، این را هم باز آیتالله وحید خراسانی میفرمودند. ولی بنده اول این داستان را از علامه طباطبایی خواندم در این کتاب ثمرات حیات. جلسات خصوصی ارجاع به دو تا عالم. اونی که یادم است این است که هر دو عالم هم از مرحوم آیتالله خویی نقل میکردند این قضیه را.
شیخ انصاری شاگردی داشت. تصمیم گرفت که ایشان را بفرستد شهرستانی برود تبلیغ. خیلی هم تجلیل کرد این آقا را. وقتی میخواست بفرستد، تا دروازه نجف بدرقهاش آمد. این آقا رفت و رفت کربلا زیارت بکند، برود آنجا. فردایش به شیخ انصاری گفتند: "آقا خبر داشتیم فلانی که دیروز فرستادیم برگشت. دوباره برگشت نجف." فرمود: "چی شده؟" گفت: "آقا حقیقتش من یک قضیه برایم پیش آمد. تصمیم گرفتم سه روز نجف باشم. اگر مشکلی پیش نیامد بروم حرم امام حسین (علیهالسلام) که رفتم." حالا خواب بوده یا بیداری بوده. یکهو یک صحنهای دیدم. "من را بردند یک جایی. یک قصری در بهشت بهم نشان دادند. گفتند 'این مال تو است. سه روز دیگر تو اینجایی، در این قصری.' من احساس کردم که دارند به من میگویند سه روز بیشتر زنده نیستی. آمدم اگر زنده نبودم که همین نجف بمیرم. اگر زنده بودم، خوابم بیهوده بود، الکی دیدم." برمیگردد که اتفاقاً سه روز بعد هم از دنیا میرود.
گفت: "به من قصری نشان دادند، مست و مبهوت شدم. دنیا پشیزی ارزش ندارد در برابر این. به من گفتند 'نگاه کن بالاتر.' یک قصر بالاتر دیدم. تعبیرش این است. میگوید: 'آن قصر بالاتر را که دیدم، دیدم قصر من در برابر آن قصر خراب است. در برابر شهر.' پرسیدم 'این قصر کیست؟' گفتند 'این قصر شیخ انصاری است. اعلم علماء، خاتم المجتهدین.' گفت 'بهم گفتند یک قصر دیگر هم هست بالاتر. نگاه کن.' قصر سوم. نگاه کردم، دیدم قصر شیخ انصاری پیش قصر سوم خراب است. گفتم 'این قصر کیست؟' گفتند 'این قصر فاضل دربندی است.' گفتم 'فاضل دربندی کجا، شیخ انصاری کجا؟ این مرجع تقلید است، این عالم است، این استاد است، او روضهخوان بود.' گفت بهم گفتند 'قصری که به تو دادیم و به شیخ انصاری دادیم به خاطر علم و عملتان بود. ولی قصری که به فاضل دربندی دادند، هدیه امام حسین (علیهالسلام) بهش بود بابت اشکهایی که از مردم گرفت، روضههایی که خواند.' محبت بالاتر از هر عمل است." خوش به حال آنهایی که محبت دارند. آیتالله بهجت میفرمود که: "مرگ که ترس ندارد. اگر کسی به اندازه یک مو محبت اهل بیت داشته باشد، نجات پیدا میکند." فقط این حق الناس و اینها. محبت الحمدلله داریم، غصه ندارد. دست همهمان را میگیرد آنجا.
محبت! شیخ انصاری خیلی بالاست با آن درجات، ولی فاضل دربندی چون روضهخوان بود، چون آتش محبت امام حسین را در وجود بقیه میانداخت. شیخ انصاری بر اثر علم و عمل ظاهر، روضهخوان نبود، مرجع تقلید بود. فاضل دربندی آتش محبت امام حسین را در وجود بقیه انداخت. این هدیه امام حسین است به فاضل. آنجا آدم میفهمد آقا همه کارها از امام حسین است. همه کار از امام حسین. همه چیز دست امام حسین است.
شب جمعه است. شب آخر این روضه است. آن بزرگ میفرمود که: "شب جمعه خواب دیدم روحم پرواز کرد به سمت کربلا. رسیدم به حرم، دیدم یک پیرمرد با صلابتی جلوی در ایستاده. خواستم بروم تو، به من گفت 'صبر کن، نمیتوانی بروی.' گفتم 'چرا؟' گفت 'شب جمعه است. حرم غرق است امشب.' گفتم 'چه خبر است؟' گفت 'مگر خبر نداری امشب مادرش میآید به زیارت. ما ماموریم اینجا را خلوت کنیم. مادر میخواهد با بچهاش درد دل میکند.' میگوید: 'نگاهی کردم، دیدم از آسمان برگههایی دارد میریزد. به من گفتند 'تو هم بردار.' یک برگه برداشتم، دیدم نوشته: 'هذا برائة من النار لزوار الحسین فی لیلة الجمعة.' این برائت از جهنم است. این اماننامه از آتش برای آنهایی که شب جمعه زیارت حسین آمدند. میگوید: 'به این پیرمردی که دم در ایستاده بود، گفتم 'آقا شما کی هستید؟' گفت 'من حبیبم، حبیب بن مظاهر.' گفتم 'خوش به حالت! چه توفیقی! جان دادی برای امام حسین. حسرت چیزی تا حالا خوردی؟' گفت: 'نه، من اینجا غرق در سرورم. ولی دوست داشتم برای یک چیز خدا اجازه میداد برمیگشتم به دنیا.'" گفتم: "چی؟" گفت: "برمیگشتم در این مجالس روضه که اسم حسین علیهالسلام میآید، من هم اشک میریختم. من هم عشقبازی میکردم." بس که اینجا خریدار دارد. امشب اگر دستمان کوتاه است از ضریح اباعبدالله، از این راه دور دلم را راهی میکنم.
در این شب جمعه، این روضه را در این شب جمعه میخواهم بگویم با این روضه اشک بریزیم: سکینه، دختر امام حسین (علیهالسلام)، دمشق که رفتنی، خانواده در قصر یزید خوابی دید. این بچه که اول هم برای بقیه نقل نکرد. برای چند نفر معدودی که خواص بودند، اینها را تعریف کرد. ولی خب منتشر شد بین بقیه. در مسیر الاحزان این قضیه نقل شده است. میگوید که: "من خواب دیدم پنج تا نجیب از نور، پنج تا مرکب آسمانی از نور دارد میآید جلو. روی هرکدام از این مرکبها یک پیرمردی نشسته و ملائکه دورش را گرفتهاند و کنار اینها هم خدمتگزاری که حرکت میکند. اینها آمدند و آن خدمتگزار آمد سمت من، به من نزدیک شد، گفت: 'یا سکینه، إن جدک سلم علیک.' گفت: 'سکینه، جدت به تو سلام میرساند.' گفتم: 'و علی رسولالله السلام.' شما به پیغمبر جدم سلام برسانید. بعد گفتم که: 'ای فرستاده رسول خدا، من أنت؟' تو کی هستی؟ 'تو؟ من یکی از این خدمتگزاران بهشتم.' گفتم 'این پیرمردایی که میبینم سوار مرکب دارند میآیند، کیند؟' یک اشارهای بکنم. خب چرا اینجا میآمدند؟ شام است دیگر. سر مبارک اباعبدالله اینجا است، در قصر یزید. مگر دیدم این پیرمردها سوار این مرکبها دارند میآیند به سمت آنجایی که سر امام حسین (علیهالسلام) است. پرسیدم 'اینها کیند؟' گفت: 'اولیشان آدم صفیالله. دومی ابراهیم خلیلالله. سومی موسی کلیمالله. چهارمی عیسی روحالله.' گفتم 'این پیرمرد آخر کیست که هی دست به محاسن میگیرد؟ 'یسقط مرةً' هی زمین میخورد، هی بلند میشود از شدت مصیبت.' گفتند: 'جدک رسولالله.' این جدت پیغمبر است. اینطور بیتاب است در این ماجرا. گفتم 'کجا دارند میروند؟ عین هم قاصدون؟' گفت: 'الا أبیک الحسین.' دارند میروند زیارت سر بریده اباعبدالله."
حالا کلام این دختر را ببینید، وضع این بچه را ببینید. میگوید: "گفتم أصعی فی طلبه؟ بگذار من هم دنبال پیغمبر بدوم بروم. بروم درد دل کنم. بگویم 'یا رسولالله، بعد تو با ما، با بچهها چه ها که نکردند.' در همین حال بودم. خواستم دنبال پیغمبر بروم، درد دل کنم. یکهو دیدم پنج تا هود آمد. پنج تا مرکب دیگر آمد. 'فی کل هودج امرأة.' در هر مرکبی یک زنی بود. سؤال کردم 'این خانمهایی که دارند میآیند، کیند؟' گفت: 'اولیشان حوا امالبشر. دومی آسیه بنت مزاحم. سومی مریم بنت عمران. چهارمی خدیجه.' گفت 'این پنجمی. خوب دل بدهید به این عبارت شب جمعه است. بریم کربلا.' پنجمی کی بود؟ وضعش چی بود؟ 'الخامسة الواضعة یدها علی رأسها.' میگوید دیدم این خانم پنجم هی با دست به سر میزند. هی میاُفتد و بلند میشود." گفتم: "من کیه این خانم؟" گفت: "جدتو که فاطمه." این مادر.
ادامه این خواب حضرت سکینه سلامالله علیها در قصر یزید در شام. میگوید: "گفتم میروم به خدا به مادرم فاطمه خبر میدهم." میگویم: "میگویم 'یا أمتاه، مادر جان، جهدوا والله حقّنا.' به خدا حقمون رو ندید گرفتند. 'یا أمتاه، بدّدوا والله شملنا.' مادر، به خدا جمعمون رو پراکنده کردند. هر کدوممون یک گوشهای اُفتاد. 'یا أمتاه، استباحوا والله حریمنا.' مادر، حریممون را پاس نداشتند. هتک حرمتمون کردند. 'یا أمتاه، قتلوا والله الحسین.' مادر، به خدا بابام رو کشتند." میگوید این را که گفتم به فاطمه زهرا، فرمود: "'کفی صوتک یا سکینة.' آرام باش سکینه جان. 'فقد قرّحت کبدی.' جگرم را پاره پاره کردی با این حرفات. 'و قطّعت نیاط قلبی.' رگ قلبم را بریدی." اینجا مادرم فاطمه زهرا اشارهای کرد. آنهایی که دیشب بودند، میفهمند این مطلب را. چون روایت دیشب را خواندم. فرمود: "مادرم گفت: 'هذا قمیص أبی الحسین.' این پیراهن خونی بابات حسین است. این را از خودم جدا نمیکنم. 'لا یفارقنی.' جداش نمیکنم. همیشه 'حتی ألق الله به.' تا خدا را ملاقات کنم. آنجا این پیراهن را دست میگیرم، میگویم 'خدایا ببین با این بدن چه کردند.'"
روضه را تمام بکنم. این کدام پیراهن است؟ این همان پیراهنی است که شمردند، دیدند سیصد و خوردهای زخم بهش وارد شده است. بعضیهایش جای نیزه بود، بعضیهایش جای شمشیر بود، تیر بود. این همان پیراهنی بود که هر وقت نگاهش میکردند، میدیدند هنوز دارد ازش خون میآید.
علی لعنة الله علی القوم الظالمین و یعلم الذین ظلموا
ای منقلب ینقلون
خدایا، به فضل، به حق این شب جمعه، به حق این گریهها و نالهها، فرج آقامون امام زمان را برسان. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علماء، شهدا، فقها، امام، ملتمسین دعا این شب جمعه، به فضل و کرمت از سفره فاطمه زهرا در کربلا متنعم بفرما. شب اول قبر اباعبدالله به فریادمان برسان. شر ظالمین به خودشان برگرد. آمریکا و اسرائیل جنایتکار را به فضل و کرمت نیست و نابود بفرما. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت عنایت بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود و هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی، برای ما رقم بزن.
نبی و آله رحم الله من.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...