قسم به عصر؛ همه انسانها در حال باختن و ازدستدادن هستند [1:23]
تحیت ملائکه به همه بهشتیان در هنگام ورود: سلام بر شما به خاطر آنکه صبر نمودید [5:24]
بهشت با ناخوشیها و صبر پیچیده شده است [7:27]
جهنم با لذتها و شهوات پیچیده شده است [10:37]
جناب ابوبصیر و انتخاب در دوگانه رفتن به بهشت یا توان دیدن [13:57]
شهادت دردناک جناب رُشَید هَجَری در حالی که ذکر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را رها نمیکرد [21:50]
توصیفات عجیب امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در خطبه طاووس راجع به بهشت [25:15]
بیتوجهی بهشتیان به نعمتهای بهشتی در هنگام ملاقات اباعبدالله (علیهالسلام) [30:11]
رَحِمَ اللّهُ العَبّاسَ! فَلَقَد آثَرَ وأبلى وفَدى أخاهُ بِنَفسِهِ حَتّى قُطِعَت یداهُ … [42:57]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا أَبِی الْقَاسِمِ الْمُصْطَفَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ مِنَ الْآنَ إِلَى قِیَامِ یَوْمِ الدِّینِ. رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی."
در سورۀ مبارکۀ عصر فرمود: "همه بازندهاند! همه دارند میبازند." "إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ." به عصر قسم خورده است. حالا بنا ندارم تفسیر این سوره را امشب عرض کنم؛ اشارهای میخواهم عرض کنم به عنوان مقدمۀ بحثمان که مرتبط با مباحث جلسات قبلیمان هم هست. این "عصر،" حالا یا به معنای زمان است، یا به معنای عصاره است، یا به معنای همین زمان عصر و غروب.
اگر به معنای زمان عصر و غروب باشد، لطافتی در این قسم به "عصر" است. همین دم دمای غروب؛ چرا به این ساعت قسم خورده است؟ چون همه دم طلوع آفتاب میزنند بیرون دنبال کار و کاسبی. دَمِ غروب که میشود، کاری کردهاند. آن روز با درآمدش، با مزدش برمیگردند سرِ خانه و زندگی. غروب، آنهایی که دارند میآیند خانه، با جیب پر دارند برمیگردند؛ چون امروز کار کردهاند، کاسبی کردهاند. حالا یکی کارمند است، یکی کارگر است، هرکسی یک طور. اونی که کارمند است، حالا آخر برج بهش میدهند. اونی که روزمزد است، همان روز بهش میدهند. دم عصر معلوم میشود کی سُود کرده، کی ضرر کرده. برای همین خدا قسم میخورد: "وَالْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ."
دم عصر که آدمها با جیب پر برمیگردند، آنهایی که به بطالت گذراندهاند، به علافی گذراندهاند، خواب بودند، بازی میکردند، پای تلویزیون بودند، اینها دَمِ عصر که میشود جیبشان خالی است، شیپش انداخته است! میفرماید برعکس زندگی دنیا که معمولاً آدمها دَمِ غروب جیبشان پر است و یک کاری کردهاند و یک پولی دارند، آن طرف عالم، موقعی که قرار است حساب و کتاب بشود که کی چه چیزی دارد، "إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ." همه در خسارتاند، همه باختهاند، مگر یک تعداد کمی: "إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ." آنهایی که ایمان دارند، کار درست کردهاند.
اگر ایمان و عمل صالح باشد، آدم میرود بهشت. چرا همینجا اکتفا نکرد؟ دو تا چیز دیگر هم گفت: "وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ." معلوم میشود که بهشت هم انگار خالی است. از ما نمیخواهند بهشت رفتن خالی را، هم بهشت رفتن و بهشت بردن را از ما میخواهند. بهشت رفتنش با چیست؟ با ایمان و عمل صالح. بهشت بردنش با چیست؟ "تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ"؛ بقیه را حواسشان را جمع کنی، روشنشان کنی حق چیست، کار درست چیست، خیر چیست و صبر کنند. هم حق را بدانند، هم پای حق صبر کنند.
پس، اینها کلیدواژههای اصلی زندگی ماست: شناخت حق و صبر برای این حق. اونی که خدا از ما خواسته، اونی که تکلیف است، اونی که وظیفه است پایش وایسیم. این میشود صبر. در واقع، همهاش در همین صبر نهفته است. برای همین، در آن آیه دیگر فرمود بهشتیها که وارد بهشت میشوند، به همهشان یک جمله میگویند. برخی اساتید، برخی علما میفرمودند: "نشان میدهد که همه بهشتیها با یک چیز بهشتی شدهاند." آقا، اینها نکات کلیدی و طلاییاند؛ خیلی نکات به درد میخورند؛ هم برای زندگیهایمان به درد میخورند، هم برای آن کسی که میخواهد دینشناس بشود، قرآنشناس بشود، معارف را بشناسد. به درد آن هم خیلی میخورد.
همه بهشتیها را، ورودی بهشت، ملائکه وقتی بهشان سلام میدهند، یک چیز میگویند؛ میگویند: "سَلَامٌ عَلَیْکُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ." "باریکلا به این همه آدم اهل قرآن و با صفا! سلام علیکم بما صبرتم، بابت صبری که کردید، خوش آمدید، بفرمایید تو." معلوم میشود یک چیز بهشتیها را بهشتی کرده. آن هم چی بوده؟ معلوم میشود همه بهشتیها با همه تفاوتهایی که دارند. یکی شهید شده، یکی شهید نشده. یکی یتیمنوازی کرده، چندین یتیم زیر پر و بال داشته. یکی ممکن است حالا مواجه نشده با اینکه بخواهد یتیمی را ببیند و زیرِ بال و پرش بگیرد. یکی نماز شب میخوانده، یکی نماز شب نمیخوانده. یکی نافلهها را میخوانده، یکی نمیخوانده. یکی مسجد میرفته، طلبه بوده، امام جماعت بوده، روضهخوان بوده. یکی اینها را نداشته. بهشتیها ولی یک چیزی است که همهشان در آن مشترکاند. آن هم صبر است. صبر نداشته باشی تو بهشت نمیآیی! همهشان در صبر مشترکاند. هرچه صبرش بهتر، عالیتر، پررنگ و لعابتر، جایگاه بهشتیاش هم بالاتر. همهاش بسته به صبر است.
پس، هم بهشت رفتن بسته به صبر است، هم صبر بسته به توجه به بهشت است. فرمود: "کسی صبور میشود که چهار چیز داشته باشد." یکی "شوق به بهشت" بود. "من اشتاق الی الجنة سلا عن الشهوات." اونی که شوق به بهشت دارد، دست از این تمایلات اینجا میکشد، صبر میکند، تحمل میکند. آدمی که میخواهد صبور بشود، باید توجه به بهشت داشته باشد. کسی هم که بهشت میرود، صبر داشته است. این دو تا به همدیگر وابسته است.
یک روایت بخوانم. فرمود: "الجنة محفوفة بالمکارم." دیدید زرورق میپیچند؟ کاغذ کادو دیدید؟ توی کاغذ کادو میکنند. کاغذ کادوی بهشت چیست؟ کاغذ کادوی بهشت چیست؟ خدا بهشت را توی یک کاغذ کادویی کرده، سلفون میبندد، با یک چیزی قابش میکنند، جلدش میکنند. دیدید دیگر، جلد کردند. خدا بهشت را جلد کرده. آن جلدی که دور بهشت کشیده که ما وقتی میخواهیم نگاه کنیم، اول آن را میبینیم. "بالمکارم و صبر." مَکارِه با «ه» دو چشم، جمع مکروه. مکروه یعنی چی؟ ناخوشایند، ناپسند.
جلد بهشت برای آدمهایی که در دنیا هستند، بهشت را خدا چه شکلی نمایش داده؟ خیلی عجیب است این، خیلی این روایت عجیب است. اگر اهل بیت نبودند، اینها را به ما بگویند، ما چه شکلی به این حرفها میخواستیم برسیم؟ خدا بهشت را جلد کرده برای اهل دنیا. جلدش چیست؟ دیدید بعضی وقتها یک چیز خیلی قیمتی را توی قابی میگذارند، توی قالبی میگذارند که خیلی نما نداشته باشد. بعضیها گوشیهای چند ده میلیونی دارند، میروند یک قاب شکسته برایش میگذارند، قاب در و داغون میگذارند که یکی از بیرون نگاه میکند، فکر کند از این گوشیهای سه-چهار میلیونی است که ندزدند. قاب ارزان برایش میگذارد. بعضیها هم گوشیهای سه-چهار میلیونی میروند یک قابی میگذارند از بیرون نگاه میکند، فکر میکند ۶۰ میلیون پولش است. درست است؟
حالا خدا چهکار کرده؟ خدا برای بهشت یک قابی درست کرده. اهل دنیا که نگاه میکنند، میبینند جز درد و رنج و بدبختی و صبر و امور ناخوشایند چیزی نیست. جلدش توی دنیا این شکلی است، رنگ و لعاب ندارد، ریخت و قیافه ندارد. همین زیارت کربلا که میروید اربعین، همهاش بهشت است، ولی از بیرون که نگاه میکنی چیست؟ عرق ریختن و عرقسوز شدن و گرما و خاک و بیابان و شلوغی و ترافیک و ازدحام. درست است آقا؟ چیزی غیر از اینهاست؟ پیادهروی اربعین، لب مرزش شلوغ است، آنورش شلوغ است، بعد پرِ نمیدانم زبالهای که اینور ریختهاند، جمعیت کیپ تا کیپ. یکی نگاه کند، بگوید: "این بهشت! همین بود؟!" اینکه آقا، همهاش درد و رنج و بدبختی و مصیبت است. این قابی است که خدا زده برای بهشت: "تا گریزد هرکه بیرونی بود/ عشق از اوّل سرکش و خونی بود." تا گریزد آنکه بیرونی بود. چهقدر مردش! این قاب بهشت است، این جلد بهشت است.
جلد جهنم چیست؟ این را هم مشخص فرمود: "وَجَهَنَّمَ حَفَّتْ بِاللَّذَّاتِ وَالشَّهَوَاتِ." هرچه کیف و حال و لذت و شهوت و عشق و حال است، خدا جلد جهنم کرده. نگاه میکنی. یک کسی میگفت، من میشنیدم خودش میگفت: "ولی خوب استها، جهنم که بروی، هرچی خواننده و بازیگر و هرچی خوشگل و خوشصدا و اینها، توی جهنماند. ریشو و پشمالو نام تو بهشت." آدم نادان وقتی نگاه میکند، میگوید خوشگلمشگلهای ایران کجایند؟ شما میگویید توی جهنماند. بعد کیا توی بهشتاند؟ اینهایی که حالا مثلاً بین ماها خیلی نه قیافهای، نه موقعیتی.
داستان همین است دیگر. خدا این نما را داده به بهشت و جهنم که امتحان بگیرد و ببیند اهل صبر هستی یا نه. و کلید رفتن به بهشت را در صبر قرار داده. کلید رفتن به جهنم را در بیصبری قرار داده. فرمود: "جهنم را قابش را خدا از لذتها و شهوتها گرفته است." "فَمَنْ أَعْطَىٰ نَفْسَهُ لَذَّاتِهَا وَشَهَوَاتِهَا دَخَلَ النَّارَ." هرکی هرچه دوست دارد، وقتی میرود سمتش، هر میلی که نفسش دارد، نفسش هرچه میخواهد، بهش میدهد، هر کیف و حالی، هر لذتی، هر شهوتی. آدمی که اینجوری است، "دَخَلَ النَّارَ"؛ دارد میرود تو جهنم. این داستان زندگی ماست. بهشت رفتن با صبر.
من چند تا روایت برایتان بخوانم. روایتهای عجیبوغریب و جالب. چند تا از این اصحاب درجهیک اهل بیت. به اینها وعده داده شد که شما بهشتی هستید. نکات عجیبی تو این است. حالا روایت هم این شبها زیاد میآوریم دیگر. حالا باید ببینیم چقدر حال و حوصلهاش هست که بخوانیم. مطالب زیاد است در مورد بهشت دیگر. حالا ما یک کوچولو از این روایتها را داریم، اشاره بهش میکنیم.
این یک شخصی به نام ابوبصیر. حتماً اسمش را شنیدهاید. ابوبصیر اسدی، نابینا بود. از شاگردان امام صادق (علیهالسلام). آدم عجیبی، آدم درجه یکی. توی مسجد، یک وقتی میخواستند امتحانش بکنند. نابینا بود. هی از تو مسجد یکی میآمد تو. به ابوبصیر میگفتند که امام صادق آمد تو. میگفت: "نه." حضرت، "تو که کوری، نمیبینی." گفت: "میدانم که حضرت نیامده." هی اینها گفتند: "الان آقا آمد. الان آقا آمد. الان آقا آمد." گفت: "نیامده." امام صادق آمدند تو. اینها دیگر چیزی نگفتند. ابوبصیر گفت: "الان امام صادق آمد تو." اینها گفتند: "از کجا فهمیدی؟" گفت: "مگر کوری؟ نمیبینی؟ من دیدم. نور امام صادق را دیدم، فهمیدم." ببین این، آن چشمت باطن است. چشم، چشمِ ظاهر ندارد، ولی چشم باطن دارد.
یک بار نشسته بود خدمت امام صادق (علیهالسلام). گفت: "أَتَقْدِرُونَ عَلَىٰ أَنْ تُحْیُوا الْمَوْتَىٰ؟" آقا، حضرت عیسی مرده زنده میکرد. "شما میتوانید از این کار بکنید؟" معرفت که دارد به امام و "تَبْرَأُ الْأَکْمَةَ وَالْأَبْرَصَ." بیماریهای مختلف را حضرت عیسی شفا میداد. "شما هم این کارها را میکنید؟" حضرت فرمود: "به اذن الله، بله." به اذن خدا حتماً منظوری داشته دیگر این حرف را زده. حالا این قدر با ادب و با صفا بود که چیزی نگفت. بعدش همین فقط پرسید: "آقا، شما بیماریهای مختلف هم خوب میکنید دیگر؟ میتوانید دیگر؟ خدا این اجازه را بهتان داده؟" حضرت فرمودند: "بله، فهمیدم چی میخواهی. بیا جلو." "بیا جلو." "فَدَنَوْتُ مِنْهُ." میگوید: "آمدم خدمت حضرت. فَمَسَحَ عَلَىٰ وَجْهِی وَ عَلَىٰ عَیْنَیَّ." کی؟ امام! امام کیست؟ میگوید: "یک دستی کشید حضرت روی صورتم و روی چشمم. و أَبْصَرْتُ الشَّمْسَ وَالسَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَالْبُیُوتَ." دیدم همهجا را دارم میبینم. آسمان و زمین، خانه و ... با یک اشاره امام صادق.
حالا ادامۀ روایت را ببینیم. اینها خیلی در آن نکته است. "وَکُلَّ شَیْءٍ فِی الْبَلَدِ." هرچه در این شهر بود. یعنی چشمش چقدر تیز شد. نه اینکه مثلاً فقط بینا شد، ولی مثلاً با نمره زیاد. مثلاً چشمش کمبینا بود. نه، خیلی تیز دیدم، قشنگ هرچه بخواهم دارم تا آن ته را میبینم. میگوید حضرت: "أَتُرِیدُ أَنْ تَکُونَ هَکَذَا؟" "دوست داری همینجور بمانی؟" "وَلَکَ مِثْلُ کَمَالِ النَّاسِ عَلَیْکَ مَا عَلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ." ولی هر حسابوکتابی که بقیه در قیامت پس دادند، تو هم پس بدهی. "رویای چشم داشته باشی، ولی حسابوکتابهای بقیه را هم داشته باشی تو قیامت." "یا نه، دوست داری دوباره یک دست بکشم، نابینا بشوی، ولی وَلَکَ الْجَنَّةُ خَالِصًا مفت و مجانی بری بهشت؟" کدامش را میخواهی؟ حالا اینجا بینا باشیم، آن طرف هم خدا بزرگ است. این زرنگیهایی که بعضی از معاد انجام میدهند. یک آدم خیلی زرنگ، یکم فکر کرد. حساب و کتاب قیامت، "نعمت چشم. بخواهند حساب برسند که این را دیدی، آن را دیدی. این کار را کردی، آن کار را کردی." یک چهار روز تحمل میکنیم حالا چشم نداشته. برگشت به حضرت، گفت: "أَعُوذُ کَمَا کُنْتُ." "همانجور که بودم میمانم، اشکال ندارد." "فَمَسَحَ عَلَىٰ عَیْنَیَّ فَعَادَ کَمَا کُنْتُ." یک دست دیگر حضرت روی چشمم کشید، برگشتم به حالت اول.
بهش وعده دادند اگه تو همین نابینایی بمانی و صبر کنی، یک بهشت خالصِ مفت داری. بلا این است دیگر. خب، این را اگر آن آدمی که محروم است از نعمتی، مثلاً در سلامتی خودش دستش آسیب دیده، معلولیتی دارد، پایش، بدنش، چشمش، گوشش. بعضیها درگیرند. آقا، چرا مثلاً من بیناییام ضعیف است؟ چرا مثلاً من از وقتی به دنیا آمدم، با این معلولیت به دنیا آمدم؟ این لطف خداست، لطف خداست. خدا نشانه بهت زده که روز قیامت ملائکه کار نداشته باشند. مُهر بهت زده. این گوشتهایی که مهر میزنند دیدید؟ آدمی که نا وارد است، میگوید: "آقا، چرا گوشت را کثیف میکنی؟" میگوید: "بابا، این گوشت کثیف نمیشود. این آرم استانداردش است. اگر نداشته باشد، بعداً جلوتر میگیرند." این آرم را که دارد، یک کوچولو حالا یک جایش با چاقو هم کنده میشود. این مهر است که خدا زده. تو قیامت نگاه میکنند، میگویند: "آهان، این. خدا بهش نظر داشته." به شرط چی آقا؟ به شرط صبر. صبر نکند. ایمان و صبر. این یک روایت.
روایت دوم. دو تا از اصحاب معروف امیرالمومنین (علیهالسلام) هستند. اینها خیلی درجه یکاند. یکیشان خیلی معروف است، میشناسید به نام میثم تمار (رحمهالله). اسمش را خیلی شنیدهاید. مسجد کوفه مشرف شدید، حتماً مزار این بزرگوار را هم دیدهاید. یکی دیگر از یاران امیرالمومنین که کمتر اسمش را شنیدهاید، ایشان هم خیلی آدم فوقالعادهای است به نام رشید هجری که کمتر اسم ایشان را شنیدهاند. از بعضی جهات شاید شهید هجری از میثم عجیبتر است. داستانهایی دارد که امشب نمیخواهم اشاره کنم. یک سخنرانی در مزار ایشان، در حرم مطهر ایشان که در منطقه کوفهی عراق است، یک صحبت ۲۰ دقیقهای، نیم ساعتهای کردیم. دوستان ضبط کردند، منتشر شد. تو اگر کسی خواست، میتواند مراجعه بکند. آنجا چند تا نکته جناب رشید هجری، از اصحاب صاحب سرّ امیرالمومنین بود.
امیرالمومنین به اینها گفته بود که شهید میشوند و چه شکلی شهید میشوند. به میثم تمار فرموده بود. میثم، ۳۰-۴۰ سال، آن نخلی که امیرالمومنین بهش وعده داده بود که اینجا اعدامت میکنند، هر روز میرفت آب میداد و پایش نماز میخواند. میگفتند: "چهکار میکنی؟" میگفت: "اینجا یک مرد خدا قرار است که اعدام بشود." "چی میگویی؟" این. امیرالمومنین، نگاه کن، گاهی به همدیگر میرسیدند میثم و رشید هجری و حبیب بن مظاهر. آن هم جز شاگردان صاحب سرّ امیرالمومنین بود. شوخی با همدیگر میکردند در مورد کیفیت قتلشان بود. مردم میگفتند: "این دیوانهها را نگاه کن. این به آن میگوید: چطوری فلانی که قرار است اینطوری کشته بشوی؟" آن یکی میگفت: "خودت چطوری که آنطوری کشته میشوی؟" "دیوانهها را نگاه کن!" ملت فکر میکردند "کر و سیبزمینی" یعنی اینها چی میگویند با همدیگر.
میثم تمار، امیرالمومنین بهش فرمود: "کَیْفَ أَنْتَ یَا مَیْثَمُ إِذَا دَعَاکَ دَعِیُّ بَنِی أُمَیَّةَ ابْنُ دَعَیِّهَا - عُبَیْدُاللَّهِ بْنُ زِیَادٍ - إِلَى الْبَرَاءَِةِ مِنِّی؟" آقای میثم، یک وقتی هستش یک حرامزاده، بچه حرامزادهای به نام عبیدالله بن زیاد - حالا زمان امیرالمومنین، کی اصلا فکر میکنم عبیدالله آنجا هنوز شاید به دنیا نیامده یا خیلی کوچک است - یک حرامزاده، بچه حرامزادهای به نام عبیدالله بن زیاد بهت میگوید که باید از علی تبری کنی. آقای میثم، چهکار میکنی آن موقع؟ گفت: "یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ، أَنَا وَاللَّهِ لَا أَبْرَأُ مِنْکَ." به خدا تبری نمیکنم از شما. فرمود: "إِذَاً وَاللَّهِ یَقْتُلُکَ وَ یَسْلُبُکَ." تبری نکنی، اعدامت میکنند، میکشنت. ببین این تربیت اهل بیت چی گفت در جواب امیرالمومنین. گفت: "أَصْبِرُ فَذَلِکَ فِی اللَّهِ قَلِیلٌ." تحمل میکنم. در راه خدا چیزی نیست. حضرت بهش فرمودند: "إِذَاً تَکُونُ مَعِی فِی دَرَجَةٍ." اگر تحمل کنی این شهادت را، تو بهشت کنار خودم خواهی بود. تو بهشت کنار خودم خواهی بود.
میثم تمار، خرمافروش بود. امیرالمومنین پای دخلش مینشست. کار داشت؟ "تو برو، من جات مینشینم، جنس برات میفروشم." آدم به کجا میتواند برسد؟ پشت دخلش امام زمانش بیاید جایش بنشیند، بگوید: "تو برو دنبال کارت، من برات جنس میفروشم." به کجا میرسد آدم؟ با چی؟ با صبر.
رشید هجری، این شخصیت فوقالعاده. میگوید که دختر رشید به نام قنوا. "میگوید یک شخصی به نام ابی حیان بجلی میگوید به دختر رشید گفتم که خاطرهای از پدرت داری؟ چیزی هست برام تعریف کنی؟" حالا داستان عجیب شهید هجری هست، خیلی شخصیت واقعا فوقالعاده و عجیبغریب بوده. دختر ایشان میگوید که: "گفتم که آره، من یک چیزی خودم از بابام شنیدم." چی بوده؟ گفت که: "من از پدرم شنیدم که میگفت از امیرالمومنین شنیده بود پدرم که امیرالمومنین به پدرم رشید هجری فرموده بود که: یارسید! کَیْفَ صَبْرُکَ إِذَا أَرْسَلَ إِلَیْکَ دَعِیٌّ مِنْ بَنِي أُمَیَّةَ؟" امیرالمومنین به رشید فرموده بود که: "یک وقتی هست یک حرامزادهای از بنی امیه دنبال تو میفرستد برای اینکه بگیرند، دستگیرت کنند، اعدامت کنند. صبر میکنی آن موقع؟" "کَیْفَ صَبْرُکَ؟" دستگیرت میکنند، "فَقَطَعَ یَدَیْکَ وَ رِجْلَیْکَ وَ لِسَانَکَ." دستگیرت که بکنند، جفت دستهایت را قطع میکنند، جفت پاهایت را قطع میکنند، زبانت را هم قطع میکنند. چهکارهای آن موقع آقای رشید هستی؟ میمانی پای من؟ وایمیستی؟ جواب گفت: "یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ، أَلَیْسَ ذَلِکَ إِلَى الْجَنَّةِ؟" آخرش به بهشت ختم میشود؟ عاقبتبهخیر میشوم؟ بهش میروم بهشت؟ جواب امیرالمومنین را ببین. "بهشت تو، تو دنیا و آخرت، آنجایی که من هستم، هستی." چی میشود آدم؟ به شرط اینکه این را تحمل کند.
همینطور هم خورد خورد این کار را کردند. یعنی پاهایش را قطع کردند، یک مدت رهایش کردند. دستهایش را قطع کردند، یک مدت ولش کردند. تو هر مرحله که مردم دورش جمع میشوند و هی از فضایل امیرالمومنین میگویند با دست و پای بریده که خون میریخت و از قبلش هم به مردم گفته بود که امیرالمومنین به من وعده داده این شکلی کشته میشوم، مردم هی جمع میشدند. میگفت: "بله که علی گفته بود، شد." اینها گفتند: "آقا، این همینجوری ولش کنی با این دست و پای بریده، فقط دارد آدم برای علی جمع میکند. پس زبانش را هم قطع کردند." آخر سر از تنش جدا، بدن قطعه قطعه. به قتل صبر. این شهید بزرگوار، این عارف بزرگ، رشید هجری. این شکلی شهیدش کردند. اینها با چی تحمل کردند؟ ببین آخر سؤالی که میکند این است. میگوید: "أَلَیْسَ ذَلِکَ إِلَى الْجَنَّةِ؟" بهشت هست؟
امیرالمومنین تربیت میکند. روایت شده، شب خواندم. فرمود: "هر بلایی آخرش وقتی بهشت باشد، آن بلا، بلا نیست. سختی، سختی نیست." امیرالمومنین در خطبۀ ۱۶۵ نهج البلاغه. یکم از بهشت بگویم و بریم تو روضه. انشاءالله شبهای بعد، دو شب دیگر فکر میکنم بحثمان ادامه دارد. انشاءالله باز هم از بهشت بیشتر بگوییم.
در خطبه ۱۶۵ نهج البلاغه، خطبه عجیبی است. این خطبه آقا در مورد طاووس است. یک خطبه امیرالمومنین در مورد طاووس دارد. مطالب اعجابانگیزی در مورد طاووس میفرماید. عظمت خلقت این موجود که چقدر این موجود، موجود عجیبوغریبی است و خدای متعال در خلقت این پرنده چهکار کرده. حضرت وقتی هم که توصیف میکنند که هر پرش چطور است و وقتی کنده میشود جایش در میآید و آن رنگآمیزی که در پر هست، دوباره ترکیبش حفظ میشود. و دیدید رنگآمیزی، مثلاً یک شکل هندسی مثلاً روی پر او هست، بعد آن شکل هندسی مثلاً وسطش زرد است، دورش آبی است. آن وسط یک دانه پر میافتد، دوباره که در میآید، تو همان هندسه در میآید، نقشه گم نمیشود. خیلی تعابیر عجیبی حضرت دارند. بخونید. ما هم یک وقتی خطبه را چند سال پیش، ۱۰-۱۲ سال پیش یک بحثی کردیم، آن هم صوتش موجود است. حالا اگر کسی خواست ببیند.
خطبۀ طاووس امیرالمومنین در عظمت طاووس. میفرماید بعد حضرت میفرماید: "اینهایی که همه گفتم در مورد یکی از مخلوقات خدا تو دنیا بود. یکی از مخلوقات خدا." بعد میفرماید: "اگر همه خلایق جمع بشوند، این یک دانه مخلوق خدا را نمیتوانند درست توصیف کنند. هیچکس نفهمیده خدا که خلق کرده چیست." تازه این مخلوقی بود که تو دنیا بود. بعد از اینجا حضرت گریز میزنند، به قول ماها به بهشت. میفهمند: "تو ببین بهشت چیست." چهار پنج خط حضرت در بهشت مطالبی میفرمایند. آخر این خطبۀ ۱۶۵ را برایتان بخوانم. عباراتش را. خیلی خیلی تعابیر قشنگ و فوقالعاده. خود خدا کیست؟ مخلوقش را کسی نمیتواند توصیف کند. ببین خالق کیست.
میفرماید: "فَلَوْ رَمَیْتَ بِبَصَرِ قَلْبِکَ نَحْوَ مَا یُوصَفُ لَکَ مِنْهَا." "اگر با چشم دلت یک نگاهت بیفتد به آن بهشتی که برایت توصیف کردهاند. لَعَزَفَتْ نَفْسُکَ عَمَّا أَخْرَجَ إِلَى الدُّنْیَا مِنْ شَهَوَاتِهَا." "دلت کنده میشود از هرچه از اینهایی که تا حالا تو دنیا از خوشگلی و زیبایی و امور جذابی دیدی که بهش میل پیدا کردی، خوشت آمده." چشم دلت یک بار که بیفتد بهشت، از اینجا کنده میشود. حالا روایتی تو این زمینه با این مضمون هست، انشاءالله شبهای بعد بعضیهایش را یادم باشد میخوانم.
تو یک روایت فقط اشاره بکنم. توی روایت دارد که بهشتیها صحنۀ بهشت را که از دور میبینند، زیباییاش را میبینند. این حلقۀ در را میبینند. حلقۀ در که توصیف کردند؛ درش از چیست؟ حلقش از چیست؟ بعد در را که میکوبی، حلقه را میزنند که بیایند داخل. این حلقه را که میکوبند، حلقه چی میگوید؟ تق تق تق تق یعنی چی؟ یک صدایی از در. یعنی یکی پشت این در است. یک آدم زرنگی هم آنور باشد که بفهمد یکی پشت در است، بیاید در را باز کند. بچه کوچک حالیاش نمیشود. پشت در میماند. تو بهشت همهچیز معنا دارد. همهچیز حیات دارد. همهچیز حقیقت دارد. همهچیز زنده است. زحمت و تکلف و بگیر و ببند و مقدمهچینی و اینها هم ندارد. صاف پوست کنده میرود سراغ اصل ماجرا. همه موجودات هم زندهاند. همه هم حالیشان است. همه هم شیرفهماند. در را که میزنی، در زدن یعنی چی؟ یعنی صاحبخانه را صدا کن. در حواسش جمع است، حالیاش است. واسه همین، در روایت فرمود: "در بهشت را که میکوبند" که توصیف کردند جنسش چیست که نمیخواهم واردش بشوم. "در بهشت را که میکوبند، این دیگر تق تق نمیکند." چی میگوید؟ "تَنْتِنُ وَ قَالَتْ یَا عَلِی." در بهشت را که میزنند، صاحبخانه را صدا میزند، میگوید: "علی! مهمان آمده برایت. قسیم الجنة و النار، صاحب بهشت! مهمان داری." "تَنْتِنُ وَ قَالَتْ یَا عَلِی."
این فقط درش. نگاه بهشتیها که میافتد به بهشت. آنجا روایت دارد، "همهشان میخواهند بمیرند." کدام را ملائکه میفرستد؟ میگوید: "برید اینها را فقط نگه دارید، جانشان نمیرد از شدت شوق و زیبایی که میبینند. قابل تحمل نیست برایشان این صحنۀ اولی که از بهشت میبینند." حالا تازه بروند تو بهشت، همنشین امیرالمومنین بشوند. تو روایت دارد، "اینها وقتی چشمشان به امام حسین (علیهالسلام) میافتد، دور امام حسین (علیهالسلام) جمع میشوند." همسران بهشتیشان میآیند، میگویند: "ما ۴۰ سال است منتظرتونیم توی بهشت." میگویند: "ما اصلا نفهمیدیم. نگاهمان به حسین بن علی که افتاد، فارغ شدیم از اینکه تو بهشتی همسران بهشتی." اینها به اینها میگویند که همسران بهشتی اینها به اینها میگویند: "باشه، پس ما منتظرتونیم بیایم." اینها هنوز این قدر غرقند؛ چهل سال دیگر هنوز طول میکشد تا بروند سر وقت همسر. تعبیر هم این است: "کنا نحدث الحسین." "ما داشتیم با امام حسین حدیث میگفتیم، صحبت. مشغول صحبت با امام حسین شدیم، یادمان رفت اینجا چهخبر است." کی؟ آن بهشتی که نگاه اول میافتد، از همهچیز فارغ میشوند، تازه بروند تو بهشت، نگاه به امیرالمومنین بیفتد، به امام حسین بیفتد، از بهشت فارغ. آنجا دیگر حالا مرتبهبندی دارد. بعضیها هفته به هفته امام حسین را میبینند. بعضی هر روز میبینند. بعضی ماه به ماه. بعضی سال به سال. بعضی ده هزار سال به ده هزار سال. شهدا هر روز پای درس امام حسین شرکت میکنند. داستانهایی دارد که وقتش نیست اشاره بکنم در مورد بهشت شهدا. تعابیری از روایات دارد که باز هم امشب وقت نیست. شبهای بعد یک اشارهای بکنم در مورد خود امام حسین تو بهشت. روایاتی هست. اینها را آوردهام برایتان، ولی وقتمان این شبها کم است. کلی روایت که امام حسین کجای بهشت است؟ چهکار میکند؟ بهشتیها وارد میشوند با امام حسین چهکار میکنند؟ تو قیامتش چهخبر است؟ تو برزخش چهخبر است؟ تو بهشتش چهخبر است؟ اصحاب امام حسین چهکارند؟ که حالا یک حدیثش را امشب تو روضه برایتان میخوانم در مورد اصحاب امام حسین (علیهالسلام).
این بهشت. امیرالمومنین در توصیف بهشت میفرمایند که حالا این را من یک چند خطش را امشب میخوانم، بقیهاش را فردا شب انشاءالله برایتان عرض میکنم. خطبۀ ۱۶۵ نهج البلاغه. فرمود: "یک نگاهت بیفتد بهش، دلت کنده میشود از هرچه خوشگل و زیبا و جذابی که تا حالا تو دنیا تو عمرت دیدی." و ذخایر منازلها: "وَلَذَهَلَتْ بِالْفِکْرِ اتِّفَاقُ أَشْجَارٍ غَیْبَتْ عُرُوقُهَا فِی کُثْبَانِ الْمِسْکِ." میفرماید که اگر فقط صدای صدای به هم خوردن برگ درختها تو بهشت به گوشت برسد، دیگر فکرت به جای کار نمیکند. دیگر نمیتوانی تو دنیا زندگی کنی. صدای به هم خوردن برگ درختان. که درختش تو چه خاکی است؟ درخت دنیا را تو چه خاکی میگذارند؟ تو پُشکُل گوسفند میگذارند. تو کود میگذارند. بعد همچین میوههای خوبی میدهد. همچین برگ و بار خوبی میدهد. همچین سایهی خوبی میدهد. نسیم میخورد به برگش. چه صدای خوبی! چه حال خوبی! درختی بود که از تو چی در آمده بود؟ از تو کود در آمده بود. از تو پَهَن در آمده بود. فرمود: "درختهای بهشت از چی در آمده؟ از وسط مُشک در آمده." کودش مُشک است. درختش چیست؟ کودش مُشک است. مُشکی که از ناف آهو میافتد. میلیونی هم از این قدش. "أَلَا سَوَاحِلَ أَنْهَارِهَا." همهاش هم آقا ساحل است آنجا. درختها همه دور تا دور دریاست. "وَفِیهَا تَعْلِیقُ قِبَائِعِ اللُّؤْلُؤِ الرُّطُبِ فِی أَسَالِیجِهَا وَأَفْنَانِهَا." بخونم بقیهاش را یا نه؟ صلوات بفرستیم. اللهم صل علی محمد و آل. خیلی تند تند بخوانم پس. "وَ فِیهَا تَعْلِیقُ قِبَائِعِ اللُّؤْلُؤِ الرُّطُبِ فِی أَسَالِیجِهَا وَأَفْنَانِهَا." اگر ببینی روی این درختها خوشههایی که آویزان است، میوهاش چیست؟ میوهاش دُر و مروارید است. مثل خوشههای خرما که آویزان میشود. آقا! در و مروارید را که نمیخورند. خب، ما اینجا داریم اینجوری زندگی میکنیم.
یک روایت طلایی برایتان بخوانم. فرمود: "آقا، بهشت هیچچیزش از دنیا نیست." این را خوب دقت بکنید. این روایت خیلی کاربردی است. فرمود: "بهشت هیچ ربطی به دنیا ندارد. فقط یکچیزش مشترک است. بهشت و دنیا تو یکچیز با همدیگر مشترکاند." "اَلْأَسْمَاءُ." فقط اسماء مشترکاند. یعنی چی؟ یعنی این درخت است، فقط اسمش مشترک است. تو دنیا میگفتند درخت، اینجا میگویند درخت. تو دنیا میگفتند میوه، اینجا میگویند میوه. میگفتند گیلاس، اینجا میگویند گیلاس. میگفتند چشمه، اینجا میگویند چشمه. من اسم خود اشخاص هم میماند. زید و تقی و علی و ... بچهها اسمهای خوب گذاشتند که مایۀ افتخارشان باشد آن طرف. خب، وقتی اسمش مشترک است، یعنی چی؟ یعنی اینکه آقا به این بچهای که الان تو رحم مادر است، میگویند این بچه تو رحم مادر زنده است. زنده است بچه. زنده است. بچه توی رحم مادر قلبش میزند. بچه تو رحم مادر تکان میخورد. پایش تکان میخورد. درست است آقا؟ بچه تو رحم مادر پایش تکان میخورد کجا؟ با آدمیزادی که تو دنیا پایش تکان میخورد کجا؟ مشترک است اسمش. درست شد؟ بچه زنده است. اینجا میگویند زنده است. آن زنده با این زنده چقدر فرق میکند؟ فقط اسمش مشترک است. بهشت و دنیا همین است. هیچی شبیه اینها که فکر میکنی نیست. اصلا نمیشود تصور کرد. نمیشود تصور کرد. فقط اسمش مشترک است، یک چیزی گفتم ما یک چیزی تو ذهنمان بیاید. فرمود: "کود این درختها مُشک است. میوهاش هم این شکلی آویزان است." و طلوع تلک الثمار مختلفا فی قلف اکمال ها: "ميوههای مختلفم مثل تر و نمدار و رطوبتدار به چشم میزند." همهرقم میوهای هم دارد. "تُجْنَىٰ مِنْ غَیْرِ تَکَلُّفٍ." چیدنم نمیخواهد. مثل این درخت نخل که میروند بالا و بعضیها هم بالا پرت میشوند، استخوانهایشان هم میشکند و اینها، گردنت بشکند دو تا شاتوت بکنی! نه. اراده میکند، خوشش میآید، هوس میکند، درخت خم میشود. تعبیر امیرالمومنین این است: "فَتَأْتِی عَلَىٰ مَنَّیَتِ مُجْتَنِیهَا." آنجوری که دوست داری، میوه به دستت بیاید. میوه آنجوری که دوست داری باشد. دوست داری این شلیل باشد، هلو باشد، آلو باشد، بزرگ باشد، کوچک باشد. همان لحظه هرچه اراده کردی، همانجور میآید تو چنگت. میآید به کامت. "وَیُطَافُ عَلَىٰ نُظَّالِهَا." "بعد تازه این درخت دور تو طواف میکند." مثل درختهای دنیا نیست که تو نازش را بکشی. درخت آنجا، آن ناز تو را میکشد. آن بهت التماس میکند. اینجا باید صبر کنی. حالا سرِ این سال میوه بدهد، ندهد. سرما بزند، سرِ درختیها را اینقدر بده. "بیشتر بده!" "کلاغها بخورند، چغوکها به قول مشهدیها نخورند." تا آخرش، حالا مثلا یک چهار تا آلبالو تهش دستت را بگیرد. آنجا که این شکلی نیست. درخت دور بهشتی طواف میکند. "فِی أَفْنِیةِ قُصُورِهَا بِالْأَعْصَالِ الْمُصَفَّقَةِ." در یک حیاطهایی. حیاط باغشان چیست؟ حیاط ویلایشان چیست؟ در قصرهایی که این قصرها سراسرش عسل مصفا. "وَالْخُمُورِ الْمُرَوَّقَةِ." سرتاسرش شراب است. شرابهای مختلف. آنجا شرابش فقط چیست آقا؟ مست که میکند از غیر خدا مست میکند. اینجا مست که میکند از خدا مست میکند. شرابش خوب است. "قَوْمٌ لَمْ تَزَلِ الْكَرَامُ تَمَتَّعُ بِهِمْ." "اینها کسانی بودند که خدا دائماً اینها را تحویل گرفت." "حَتَّىٰ حَلُّوا دَارَ الْقَرَارِ." تا اینکه وارد دارالقرار شدند. بهشت دارالقرار است. "وَ أَمَلُوا نُقَلَ الْأَسْوَارِ." تو این انتقال فرود، خدا اینها را حفظ کرد، مراقبت کرد.
حالا این عبارت، این عبارت طلایی. تند تند خواندم که این خط را بخوانم. آخرش است. فرمود. این کلام امیرالمومنین است. در مسجد کوفه، در خطبه برای مومنینی که پای منبر امیرالمومنین بودند. شما ببینید دیگر این چه عبارتی است. فرمود: "فَلَوْ شَقَّلْتَ قَلْبَکَ أَیُّهَا الْمُسْتَمِعُ." "ای شنونده! اگر اینهایی که من گفتم یکم دلت مشغول بهشت بشود، حال و هوای بهشت دلت را با الوصل إلى ما یحجم علیک من تلک المناظر المنقه." "اگر یکم هوس منظرهها را ببینی، حال و هوایت عوض بشود، لَذَهَلْتَ نَفْسُکَ شَوْقًا إِلَیْهَا." "اولاً که همین جا جا به جا میمیری." یکم ذهنت درگیر بشود تو بهشت چهخبر است، اول اینجا میمیری. "اگر نمیری یک کار دیگر میکنی." اینها امیرالمومنین دارد میفرماید. "اگر نمیری و تحملت، مِنْ مَجْلِسِی هَاتَا الْجَنَّةِ." "از این مجلس من امیرالمومنین، مجلس سخنرانی من پا میرفتی، تو قبرستان مینشستی." " کنار قبرها مینشستی، میگفتی: من هیچ جا نمیروم. مینشینم تا ملک الموت ببرد من را. إِلَىٰ مُجَاوَرَةِ أَهْلِ الْقُبُورِ اسْتِعْجَالًا بِهَا." "از شدت عجله برای رسیدن به بهشت." "اگر بفهمی آنور چهخبر است." فرمود: "اینجا کنار من نمینشینی." استاد آیتالله جوادی اینطور تفسیر میکردند این عبارت را. آیتالله جوادی آملی. "بهشت." بعد فرمود: "جَعَلَنَا اللهُ وَ إِیَّاکُمْ مَن مَن یَسْعَىٰ بِقَلْبِهِ إِلَىٰ مَنَازِلِ الْأَبْرَارِ." "به رحمت خدا کسانی قرار دهد که با دلمان تلاش کنیم برای اینکه برسیم به آنجا." این دعای امیرالمومنین است.
خوب، کمکم عرض را تمام کنم. آقا، اصحاب امام حسین هم کسانی بودند که بهشتشان را دیدند. یک بار عرض کردم، امام سجاد فرمود: "شب عاشورا پدرم بهشت اینها را بهشان نشان داد." به اینها فرمود که: "سرهایتان را بالا بیاورید، نگاه بکنید." و وقتی که بهشتشان را دیدند، تعبیر امام سجاد این است. این خط چون نخواندم برایتان آن شب، میگوید: "پدرم به اینها، به یکی یکیشان، به این شهدای کربلا میفرمود: "هَذَا مَنْزِلُکَ یَا فُلَانُ." "خانهات را ببین فلانی." "هَذَا قَصْرُکَ یَا فُلَانُ." "این هم قصر تو است فلانی." "بِهَذِه دَرْجَةٌ، وَ هَذِهِ فُلَانَةُ." "این هم درجۀ تو است فلانی." بعد فرمود، امام سجاد فرمود: "شهدای کربلا ظهر عاشورا، یَسْتَقْبِلُ الرِّمَاحَ وَ السُّیُوفَ بِصَدْرِهِ وَ وَجْهِهِ." "با سینه و صورت میرفت به مصاف و به استقبال تیر و نیزه. با صورت و سینه صورت میگرفتند در برابر نیزهها. چرا؟ لِیَصِلَ إِلَىٰ مَنْزِلِهِ مِنَ الْجَنَّةِ." "تا زودتر برسند به آن خانهای که تو بهشت دارند." کلام امام سجاد درباره شهدای کربلاست. ولی بین همه شهدای کربلا، بعد از امام حسین (علیهالسلام)، بالاترین مقام از آن کیست؟ شما بفرمایید. ابوالفضل (سلاماللهعلیه). چرا؟
این روایت را بخوانم، روضۀ امشبمان هم روایتی دارد. شیخ صدوق نقل میکند روایت را. یک وقتی یک فرزند مانده بود حضرت عباس (علیهالسلام) به نام عبیدالله. همین یک بچه. حضرت ام البنین، همین یک نفر را داشت. چهار تا پسر. آن سه پسر دیگر اصلا بچه نداشتند. فقط عباس (علیهالسلام) بچه داشت. ایشان هم یک بچه را داشت. تنها نوۀ حضرت ام البنین، عبیدالله بن عباس. مراوده داشت، ارتباط داشت با امام سجاد، با بنی هاشم. روایت دارد یک بار چشم امام سجاد (علیهالسلام) افتاد به ... خب امام سجاد واسطهای به هر بهانه یاد کربلا میافتادند دیگر. کوچکترین چیزی که بوی امام حسین و کربلا را داشت، حال امام سجاد را منقلب میکرد. تا چشمشان افتاد به عبیدالله بن عباس، یک کلمهای اول در مورد کربلا فرمودند، بعد یک کلمهای در مورد حضرت عباس فرمودند که اونی که شما شنیدهاید معروف در مورد حضرت عباس اینجاست.
من اول آن اولیش را بگویم. نگاه کردن به عبیدالله بن عباس. حضرت فرمودند که: "هیچ روزی برای پیغمبر سختتر از روز احد نبود که حمزه سیدالشهدا در احد کشته شد." "بعد احد هیچ روزی برای پیغمبر سختتر از جنگ موته نبود که در جنگ موته جعفر طیار کشته شد." این دو تا روز، سختترین روزهایی بود که برای پیغمبر. "بعد فرمود ولی در عالم اسلام و در این عالم، لَا یَوْمَ کَیَوْمِ الْحُسَیْنِ (علیهالسلام)." "تو این دنیا هیچ روزی، روز حسین نمیشود." آن دو تا روز، سختترین روزها برای پیغمبر بود ولی سختترین روزهای این عالم عاشوراست. "یوم."
بعد فرمود: "روزی بود که ۳۰ هزار نفری که گمان میکردند از امت جد ما هستند، همه حمله کردند برای کشتن نوۀ پیغمبر." " کَانُوا یَتَقَرَّبُونَ إِلَى اللَّهِ بِدَمِهِ." "میخواستند با کشتن حسین به خدا نزدیک بشوند." در حالی که امام حسین را موعظه میکرد. "ولی موعظهاش اثری نداشت." این نماد کربلا.
بعد امام سجاد رفتم روی قمر بنی هاشم. چراغها را اگر میخواهید کم کنید. این عبارت را. فرزند عباس (علیهالسلام) را دیده. امام سجاد این عبارت را فرمود: "رَحِمَ اللهُ الْعَبَّاسَ." "خدا عباس را رحمت کند." چرا؟ "فَلَقَدْ آثَرَ وَ أَبْلَىٰ وَفَدَىٰ أَخَاهُ بِنَفْسِهِ." "فداکاری کرد. ایثار کرد. خودش را فدای برادرش کرد." تا کجا؟ "حَتَّىٰ قُطِعَتْ یَدَاهُ." "تا جایی که دو تا دستش قطع شد." دو تا دستش را داد برای دفاع از حسین. "فَبَدَّلَهُ اللهُ." این فرق عباس (علیهالسلام) با بقیه شهدای کربلاست. همهشان بهشتیاند. همه عالیمقام. ولی عباس (علیهالسلام) از همه بالاتر است. چرا؟ "فَأَبْدَلَهُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِمَا جَنَاحَیْنِ یَطِیرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِکَةِ فِی الْجَنَّةِ." "چون خدا در ازای دو دست بریده عباس" البته در مورد جعفر طیار همین را فرمود در روایت که او هم بابت دو دستی که ازش بریده شد، خدا دو تا بال بهش داد در بهشت. برای عباس هم خدا دو تا بال بهش داد که با ملائکه در بهشت پرواز کند. این خیلی توضیحات دارد. امشب وقتش نیست بخواهم عرض بکنم یعنی چی اولا پرواز تو بهشت چیست. فرق پرواز عباس (علیهالسلام) با پرواز بقیه بهشتیها چیست. فقط یک توضیح مختصری آن هم به خاطر اینکه ادامه کلام امام سجاد است. فرمود: "همانطوری که جعفر طیار بال دارد در بهشت، به عباس (علیهالسلام) هم بال دادند." ولی "وَإِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَىٰ مَنْزِلَةً یَغْبِطُ بِهَا جَمِیعُ الشُّهَدَاءِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ." "عباس (علیهالسلام) پیش خدا یک جایگاهی دارد که روز قیامت همه شهدا به مقام عباس غبطه میخورند." سیدالشهدا امام حسین (علیهالسلام) ولی بعد از این سیدالشهدا، سیدالشهدای دوم قمر بنی هاشم. بین بالی که عباس دارد و بالی که جعفر طیار دارد خیلی فرق دارد. این بال را خدا برای چی بهش داد؟
من یک اشاره به این روضه میکنم. خودتان تا عمق مطلب را بگیرید. وقتی که به زمین افتاد قمر بنی هاشم، با دستهای بریده، با فرق شکافته، با چشم دریده، صدا زد: "أَدْرِکْنِی یَا أَخَا." "برادر! به فریادم برس." امام حسین (علیهالسلام) خودش را رساند. با این صحنه مواجه شد که بعضی مقاتل اینطور گفتند. دید هم دستها بریده شده، هم پاهای عباس بریده شده. توضیحش را بیشتر نگویم، اشاره فقط بکنم. چون بدن وقتی از روی اسب افتاد، پا هنوز در رکاب اسب بود. به اسب وقتی میرفت، عباس را هم جا به جا میکرد. برای اینکه بتوانند سراغ عباس بیایند، پاها را هم قطع کردند از این رکاب. این دستهای بریده و پاهای بریده، این بدن پاره پاره، این آقایی که الان شرمنده است، شرمندۀ بچههای حسین است. وعده آب داده. امام حسین هم بهش فرمود: "نمیخواهد میدان بروی." "فَتَلَقَّتْهُ الْأَطْفَالُ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ." "فرمود: نمیخواهد میدان بروی. به جاش برو برای این بچهها یک کمی آب بیاور. یک کمی که فقط گلویی تر کنند، از تشنگی نمیرند." یک کمی آب خواست. امام حسین از عباس شرمنده شد. حالا عبارت را ببین. اینجا دارد امام حسین (علیهالسلام)، عباس (علیهالسلام) را که دید. او نالهها که همه بلد هستید، شنیدهاید. خطاب کرد: "اَلْآنَ انْقَطَعَ ظَهْرِی." "الان کمرم شکست." "حِیلَتِی" یعنی چاره، "غَلَظَتْ" یعنی کم شد. یعنی چارهام کم شد. یعنی بیچاره شدم. "وَشَمِتَ بِی عَدُوِّی." "زبان دشمنم هم بهت باز شد." "روی دشمنم هم دیگر باز شد." این حرفها را کنار عباس زد. شمشیر کشید. امام حسین هجوم آورد به لشگری که دور پیکر پاره پاره عباس بودند. یک عبارتی فرمود. شما منتقل شوید به آن بال در بهشت. امام حسین به اینها حمله کرد. اینها همه فرار کردند. فریاد زد اباعبدالله الحسین. فرمود: "أَیْنَ تَفِرُّونَ وَ قَدْ قَتَلْتُمْ أَخِی." "کجا فرار میکنید و حال آنکه برادرم را ازم گرفتید؟" دوباره فرمود: "أَیْنَ تَفِرُّونَ وَ قَدْ قَطَعْتُمْ عَضُدِی." "کجا فرار میکنید؟ دستهایم را بریدید. بازوهایم را قطع کردید." اینها دست عباس نبود. اینها دستهای حسین بود که عاشورا کار میکرد. برای همین این بالی که به او دادند، آن بالی است که حسین در بهشت دارد. آن یار تمام است که حسین دارد. آن محیطی است که در اختیار حسین قراردادند. همه را در اختیار عباس قرار داد. چون هرچه عباس در اختیار حسین قرار داد، آبرویش را هم برای حسین گذاشت. این مرد جنگی که اگر به میدان میرفت، لشکر دشمن جرئت نمیکرد روبرویش بیاید. اینجا به خاطر اینکه یک مشک آب را به خیمه برساند، همه وایسادند بهش خندیدند. "أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِین." "وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ."
خدایا! در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. امواج علما، شهدا، فقها، امام راحل، و حقوق ذویالارحام ملتسمین دعا. سفرۀ با برکت قمر بنی هاشم را متنعم بفرما. شب اول قبر، قمر بنی هاشم را به فریادمان برسان. بیماران اسلام را به آبروی قمر بنی هاشم شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. اسرائیل و آمریکای جنایتکار را نیست و نابود بفرما. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت عنایت بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی، برای ما رقم بزن. "بِالنَّبِی و آلِه. رَحِمَ اللهُ مَنْ قَرَأَ الْفَاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوَاتِ."
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...