صبر سه نوع است: صبر بر طاعت، صبر بر معصیت، صبر بر مصیبت [4:13]
شوق به بهشت؛ یاریگر انسان در تحمل سختیها و صبر بر آنها [7:05]
شوقی که موجب این پذیرایی بزرگ و عجیب در ایام اربعین می گردد [8:12]
اشک بر امام حسین (علیهالسلام)؛ دُرّ نقد در روزی که از کسی چیزی نمیخرند [11:49]
مشاهده منازل بهشتی؛ علت اشتیاق اصحاب حضرت به شهادت [13:03]
بُرَیر بن خضیر هَمْدانی؛ شادمانی من به خاطر بهشت ابدی است که فردا به آن میرسیم [17:47]
شهامت و دلاوری جناب بُرَیر در ظهر عاشوراء [23:34]
فَخَرَجَ إِلَيْهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ وَ هُوَ غُلَامٌ لَمْ يُرَاهِقْ… [27:42]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی آل محمد و عجل فرجهم طیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
رَبِّ اشْرَحْ لی صَدری... عرض شد در جلسه گذشته که ایمان چهار رُکن دارد، چهار تا ستون دارد یا به قول امروزیها، چهار تا چرخ دارد. یکیش صبر است که از همهشان اتفاقاً مهمتر است و یک جورایی سه تای دیگر هم باز به صبر برمیگردد. یقین هم به صبر برمیگردد، عدالت هم به صبر برمیگردد، جهاد هم به صبر برمیگردد. صبر خودش شوق و اشراق و سعادت و ترقّب است که دیشب یک اشارهای کردم. اونی که این جلسات بنا بود در موردش صحبت بکنیم "شوق" است.
هم فرمود: «شوق بهشت است. "من اشتاق الی الجنة سلا عن الشهوات"» آدم یک تمایلاتی دارد، یک کششهایی دارد؛ وقتی بخواهد صبر بکند، باید روی اینها پا بگذارد. سخت است برای آدم. باید از اینها بگذرد. آدم اهل صبر نمیشود مگر اینکه شوق داشته باشد به یک امر بالاتری، به یک امر بزرگتری، از این چیز کوچک، از این تمایل سطحی، به شوق آن چیز بزرگتر و بالاتر میگذریم. آدم با چه رنجی، با چه زحمتی پول جمع کرده؛ مخصوصاً در این دوره زمونه با این گرانیها، با این تورم، با این مشکلات اقتصادی که انشاءالله به آبروی امام حسین مشکلات روز به روز در مملکت ما کمتر و کمتر بشود. آدم یک پولی جمع کرده، پسانداز کرده برای روز مبادا. حالا بهش میگویند آقا فلانی دارد جهیزیه تهیه میکند برای بچهاش، کسری دارد. فلانی برای پول پیش خانهاش کسری دارد. فلانی به خاطر بدهی زندان افتاده است. با چه زحمتی، با چه خون دلی آدم ۱۰۰ تومان، ۲۰۰ تومان جمع کرده؛ مثلاً میخواهند قرض بدهند. شرایطش را ندارد که بخواهد به من پس برگرداند. اینجا صبر میخواهد. این حالتی که آدم بگذرد از این پول؛ از این پولی که برایش رنج ریختم. چقدر اضافهکاری تحمل کردم؟ چقدر دوری از زن و بچه تحمل کردم؟ چقدر عرق ریختم؟ چقدر در این گرمای تابستان در کف خیابان دنده عوض کردم؟ هی کلاچ و ترمز کردم، کمرم داغون شده.
«اَلصَّبْرُ عَلَی ثَلَاثِ اَقسَامٍ اقساط»؛ صبر بر طاعت، صبر بر معصیت، صبر بر مصیبت. طاعت صبر میخواهد. انفاق در راه خدا صبر میخواهد. صبر فقط در مصیبت نیست. من یک سختی را دارم تحمل میکنم، دارم دل میکنم. یک سختی دارد برایم. این پولی که میخواهم بدهم، سخت نیست بخشیدن؟ سخت نیست؟ آقا خیلی سخت است. یک شام هیئت آدم گرفته، ۱۰ تا شام هم در فریزر دارد. یکی پشت در دیر رسیده است، محتاج همین یک شامی است که میخواهد ببخشد. سختش است، سختش نیست؟ پس این هم صبر است. سه قسمت صبر بر طاعت، صبر بر معصیت، صبر بر مصیبت به همین ترتیب فضیلت دارد.
طاعت هم صبر میخواهد. نماز خواندن سختی دارد. روزه گرفتن سختی ندارد؟ آقا حج سختی ندارد؟ شما یک ماه مغازهات بسته باشد، یک ماه از کار کسب و کار میافتی. خود حج هم که اینقدر سخت است در این گرما، با آن لباسهایی که تن آدم پر از عرق میشود، عرقسوز میشود. جای خوابش، جای استراحتش، سختیهایی که خود احکام حج دارد. همه واجباتی که به ما گفتند انجام بدهید، یک سختیهایی دارد. این میشود صبر بر طاعت.
همه گناهانی هم که گفتند انجام ندهید، یک سختیهایی دارد انجام ندادنش. یک جوان با این غلیان شهوات در این خیابانها، با این آرایشهای عجیب و غریب، با این عملهای جراحی و زیبایی عجیب و غریب میخواهد راه برود، نگاه نکند. یکی از علمای مازندران میفرمود: «من ۸۰ سال سنم است، من در خیابان میآیم برخی از این خانمها را میبینم، تحریک میشوم.» الان در قید حیات و سلامتی است. این صبر بر معصیت.
یک صبر هم صبر بر مصیبت است. آدم عزیزش را از دست میدهد، دچار گرفتاری میشود، سلامتیاش را از دست میدهد، اتفاقی برای آدم رخ میدهد. اینها میشود صبر. کی صبر میکند؟ اونی که شوق دارد. یک چیزی در ازای این گذشتن به من میدهند. از یک چیزی دارم میگذرم به شوق رسیدن به چیزی. این پولی که اینجا دارم انفاق میکنم، صدقه میدهم، اگر شوق نباشد کی حاضر است از پولی که با زحمت درآورده بگذرد؟
هیچ جای دنیا مثل مملکت ما، آنقدری که خبر داریم، آنقدری که اطلاع داریم، خواندیم، شنیدیم، دیدیم، هیچ جای دنیا مثل ایران، مثل بعضی از کشورهای دیگری که مسلمانند، شیعهاند، اینطور مردم با میل و رغبت از مالشان نمیگذرند. در مجلسی مثل مجلس امام حسین، در کف خیابان کجای دنیا کسی سراغ دارد؟ بغل خیابان بایستد، شربت بهت بدهند، به زور چایی بهت بدهند، به زور شام بهت بدهند، به زور با التماس آقا ممنون من شام دارم. یکی هم ببر. پیادهروی اربعین میبینید با التماس طرف را میبرند تو موکب پذیرایی میکند. میگوید آقا من شام خوردم. میگوید: «بیا تبرّک. زائر امام حسین برای من تبرّک.» این یک لقمه را هم بخور. ۲۰ دقیقه گرفته بودند التماس میکردند. این عراقی بنده خدا میگفت ۲۰ دقیقه، ۲۰ دقیقه یعنی فقط یک دقیقه. کجای دنیا این را پیدا میکنی؟ این شوق به چه چیزی دارد؟ وضع اقتصادیشان چطور است؟ درآمد دارند؟ چقدر پول دارند؟ کشور ثروتمندی است؟ مگر مردم ثروتمندند؟ مگر گوشواره زنش را برمیدارد میفروشد، دستبند زنش را برمیدارد میفروشد. به چه شوقی؟ به شوق اینکه امام حسین راضی بشود. امام حسین برایش جبران میکند. امام حسین ۷۰ درهم برایمان جبران میکند، پر میکند. سخت است برای او هم سخت است.
گوسفندی که با زحمت بزرگش کرده میآورد، میشود دو سه وعده غذای زائران. دیدی در پیادهروی بعضی وقتها گوسفند را همراه خودشان تا کربلا میبرند؟ دوستی داشتیم میگفت: «بابا این گوسفند دیگه گوشتش آب میشود تا برسد.» این همه سرمایه زندگیش همین گوسفند است. چیز دیگری ندارد. یک گوسالهای دارد، گاوی دارد. همین را هم میآید ذبحش میکند. همین را هم میآید غذا میکند، کباب میکند. با عشق به زائر امام حسین میدهد، با شوق به زائر امام حسین میدهد. چرا؟ چون میداند پر میشود. اخیراً ماه رمضان میهمان بودیم یکی از این کربلاییهای عزیز در منزلش چند روزی میهمان کرده بود ما را. گفتم بهش که آقا ما شرمندهایم شما اینطور پذیرایی میکنید. میگفت که: «نه اصلاً این حرف را نزن. ما وظیفهمان است. خدا امام حسین را به ما داده است. ما باید شکر این نعمت را به جا بیاوریم، به قول ماها و مالیاتش را بدهیم. مالیاتش را بدهی. خدا هر نعمتی که میدهد، در ازایش یک کاری هم میخواهد. مفت و مجانی مثلاً به قول ما کنار امام حسین داریم زندگی میکنیم. هر وقت اراده میکنیم میرویم حرم امام حسین. نعمت بزرگی به ما داده است. باید بهایش را هم پرداخت کنیم. باید هزینهاش را هم بدهیم. ما با جون و دل پذیرایی میکنیم. ما با عشق پذیرایی میکنیم. ما شرمندهایم از زائر امام حسین. ما شرمندهایم که نمیتوانیم هرچی داریم بدهیم. ما شرمنده زائریم، امام حسین ببین این چه نگاهی است؟ این شوق است. این عشق است. این شوق است که سختی را برای آدم راحت میکند. این رنج را کم میکند. خصوصاً چه شوقی؟ آقا شوق به بهشت. نعمت ابدی. در راه امام حسین میدهیم، خدا چقدر جبران میکند؟ امام حسین میریزیم، خدا چطور میخرد؟
به قول مرحوم آیت الله العظمی بهجت (رضوان الله علیه) فرمود: «روز قیامت که از کسی چیزی نمیخرند. اکثر اعمال را خدای متعال اگر اراده بکند توش یک چیزی، یک گیری هست. کرم و رحمتش اعمال را قبول بکند.» فرمود: «آن روزی که از کسی چیزی نمیخرند، یک قطره اشک برای امام حسین را مثل دُری برای آدم نقد میکند. یک قطره. آنجا بهای این اشک معلوم میشود. آنجا این قدم به قدمی که آدم برای زیارت امام حسین برداشته، ارزشش معلوم میشود. این قطرات عرقی که ریخته در این گرمای تابستان، پا شده رفته کربلا پیادهروی. پا شده در دسته امام حسین در خیابان رفته. مشکی پوشیده در این گرما، اذیت شده. همه اینها را آنجا حسابکشی میکنند. شرمنده کسی نمیماند.» امام حسین بهشتی است که رنج را کم میکند. از امام صادق (علیه السلام) سوال کرد ابن عماره، شیخ صدوق در علل الشرایع نقل کرده، میگوید: «گفتم آقا اخبرنی عن اصحاب الحسین علیه السلام و اقدامهم علی الموت.» از امام صادق سوال کرد: «آقا در مورد اصحاب امام حسین به من بگویید. چطور بودند اینها؟ اینطور زدند به دل مرگ. باکی از مرگ نداشته، رفتند به کام مرگ. آدم راحت تقدیم بکند، جانش را سر دست بگیرد. چطور بودند از امام صادق میپرسد. چطور بودند که اینطور اقدام بر مرگ کردند؟» پاسخ حضرت را ببینید: فرمود: «اَنَّهُمْ کُشِفَ لَهُمُ الْغِطَاءُ حَتَّى رَأَوْا مَنَازِلَهُمْ مِنَ الْجَنَّةِ.» پرده از جلوی چشم اینها برداشته شد. شب عاشورا. کجا؟ برید از روز اول که امام حسین بهشتشان را بهشان نشان نداد. صبر کردند، پای امام حسین ایستادند، سختیهایش را تحمل کردند. خوب که امام حسین از اینها امتحان گرفت، محکشان زد، شب عاشورا فرمود: «بروید.» اینها سفت ایستادند، گفتند هیچ جا نمیریم، کنار تو هستیم، هزار بار حاضریم برای تو کشته بشیم. آنجا حضرت بهشت اینها را به اینها نشان داد که بعضی گفتند از بین دو انگشت. البته من روایت متقنی برایش ندیدهام که از بین دو انگشت امام حسین نشان داده باشم، ولی نقل شده، گفتند. بیشتر هم اهل معرفت این را گفتند. دلایلی هم گفتند چرا از بین این دو انگشت. توضیحات گفتند برایش که حضرت به اینها فرمود که: «إرفعوا رؤوسکم و انظروا منزلکم فی الجنه.» که باز این هم در روایت ندیدهام ولی باز این هم نقل شده از بعضی که بعضی از شهدای کربلا به امام حسین عرض کردند: «شما کجای بهشتید؟ ما بهشت بدون شما را نمیخواهیم.»
شما کجای ... به امام صادق فرمود: «اینها چطور اینقدر بیپروا و بیباک خودشان را به کام مرگ فرستادند؟» عزیزترین چیز برای آدم جانش است. آدم هرچی پول هم دارد خرج میکند برای اینکه جانش حفظ بشود، جانش سالم باشد. فرمود: «پرده از جلو چشم اینها کنار رفت و منازلهم فی الجنه. جایگاههایشان را در بهشت دیدند.» این کلام امام صادق (علیه السلام). فرمود: «اینها ظهر عاشورا که شد دویدند به سمت شهادت. تا زودتر بروند به همسر بهشتیشان برسند و به خانه بهشتیشان برسند.» این سختیهای زودگذر و دو روزه دنیا تمام میشود. چه این ور، چه آن ور اذیت و آزار نداشتن؟ مگر مردم کوفه سختی نکشیدند؟ مگر همینهایی که با امام حسین جنگیدند، زخم برنداشتند؟ مجروح نشدند؟ مگر کشته نشدند؟ چقدر افراد از لشکر عمر سعد کشته شدند؟ چقدر به دست خود امام حسین کشته شدند؟ چقدر به دست قمر بنی هاشم کشته شدند؟ به دست علی اکبر کشته شدند؟ به دست بقیه اصحاب کشته شدند؟ این همه آدم ظهر عاشورا کشته شد. آنها کجا رفتند؟ اینها از بهشتی به زندانی میروند؟ به کجا رفتند؟ از زندانی به بهشت. همین تشنگی و سختی و رنج هم مایه آبرو است، مایه سربلندی و افتخار. این داستان شهدای کربلاست.
یک شخصیتی در این شهدای کربلا به نام بریر بن خضیر همدانی بود. پیرمردی است از اصحاب امیرالمؤمنین بوده. معروف بود به سید القُرَّاء. قاری قرآن بود. قاریهای قرآن در آن زمان فقط این نبود که قرآن بخوانند، الفاظ قرآن را بلد باشند. قاری یک جورایی مثلاً امروزیاش میشود دکترای علوم قرآنی. قاری در آن زمان یعنی هم قرائت بلد است، الفاظ بلد است، تجوید بلد است، هم مفاهیم بلد است، هم تفسیر بلد است. بریر پیرمردی بود ۹۰ سال سنش بود. این آقا سید القُرَّاء بود در شهر کوفه. بریر قاری بهش میگفتند. شب عاشورا این روایت معروف است، شاید شنیده باشید. من هم آوردم اینجا برایتان روایتش را به نقل از کتاب نصیر مصیرالاحزان. میگوید که شب عاشورا، خوب دیشب هم عرض کردم همه شهدای کربلا در یک ساعت نبود معرفتشان، ایمانشان. همه در یک ساعت. بعضیها بالاتر بودند، بعضیها پایینتر بودند. بعضیها به شوق بهشت رفتند، بعضیها به شوق ملاقات خدا رفتند. بعضی پایینتر بودند، بعضی بالاتر بودند. ولی دیگر هرکی که آمد در میدان، لااقل شوق بهشت را داشت وگرنه صبر بر این سختی نمیکرد. بعضیهاشون استرس داشتند حتی که دیشب برایتان روایتش را خواندم. بعضی از شهدای کربلا به هر حال خیلی فضا فضای سختی بود. جنگ سختی بود. در عین حال این آقای بریر، این شخصیت عزیز و گرامی، این شهدای کربلا هر کدامشان یک دریاییاند. شب عاشورا با اینکه پیرمردی هم بود، قاری قرآن بود، معلم قرآن بود. تعبیر این است: «کَانَ بُریرٌ یَتَحَدَّثُ مَعَ صَاحِبِهِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بِوَجْهٍ بَشُوشٍ.» همین بشاش خودمان است. شب عاشورا دیدم بریر با رفیقش عبدالرحمن هی شوخی میکند، هی میگوید، میخندد. آقا شب عاشوراست، شب آخر عمرمان است. او هم برگشت گفت که: «آقا میخندی؟ امشب شب خنده و شوخی نیست. شب آخر عمرمان است. امام حسین هم که فرمود امشب میخواهم وقت بگیرم برای عبادت، برای مناجات.» همه مشغول مناجاتند، همه مشغول عبادتند. شما امشب به قول ماها وقت گیر آوردی، دل خوش داری در این وضعیت، در این گرفتاری شوخی میکنی؟ بریر گفتش که: «لَقَدْ عَلِمَ قَوْمِي أَنِّي مَا أَحْبَبْتُ الْبَاطِلَ كَهْلاً و لا شَابّاً.» رفقای من مرا میشناسند، خانواده و فک و فامیل من را میشناسند. میدانند من همان موقع که جوان بودم اهل شوخی و بذلهگویی و این حرفها نبودم، چه رسد به حالا که پیر شدم. «و إنّما أفعَلُ ذلکَ إستِشارَۀ بَما نصیرُ الیه.» چرا اینقدر خوشحالم امشب و شوخی میکنم؟ خوشحالم بابت این عاقبت خوشی که روبروی ماست. فردا به این عاقبت، عاقبت بخیر میشویم. به یک سعادت ابدی، به یک بهشت ابدی میرسیم. «فَوَاللَّهِ، مَا هُوَ إِلَّا أَنَّا نَلْقَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ.» ما فردا روبروی اینها میایستیم. با شمشیر روبرو میایستیم. «عالجهم بها ساعه.» یک ساعت با شمشیر روبروی اینها شمشیر میزنیم، درگیر میشویم. بعدش میریم آن ور تا ابد خوش و خرم و در لذت و رفاه. این آدم عاقل است. این شوق است. این شوق در آدم صبر میآورد. وگرنه هرکی باشد آقا زن و بچهات، نه خانوادت، زندگیت؟ آقا همه زندگی آن ور است. شوقش به بهشت است. لذا این جناب بریر چیزهای جالبی هم ازش نقل شده. هم این شب عاشورا گفتگویی کرد.
امام حسین (علیه السلام) مشغول خواندن آیه بود: «حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ.» این آیه را خواند امام حسین شب عاشورا که خدا مهلت میدهد تا ناپاک از پاک جدا بشود. شمر صدای امام حسین را که از تو خیمه شنید، فریاد زد گفتش که: «آره ناپاک از پاک جدا شده.» عذر میخواهم این تعبیر از شمر ملعون است، خدا عذابش را بیشتر کند. گفت: «ناپاک از پاک جدا شده. هرچی ناپاک بود کنار تو جمع شده. حسین. هرچی هم پاک بود آمده پیش ما.» بریر پا شد با شمر مجادله کرد، گفتگو کرد. کلمات تندی هم بهش گفت. امام حسین کسی را فرستادند. طرف آمد به یکی از اصحاب به بریر گفت: «امام حسین فرمودند که همان کاری که مؤمن آل فرعون کرد، که با فرعونیها صحبت کرد، حرفش هم اثر نگذاشت. خدا از تو هم همین را پذیرفت. شبیه مؤمن آل فرعون. بس است، نمیخواهد با اینها گفتگو کنی.» یک گفتگو و مذاکره با عمر سعد داشت که حالا نمیخواهم بهش اشاره بکنم. یعنی اینطور آدم رشیدی بود.
و یک قضیه دیگر هم که از ایشان نقل شده، گفتند که امام سجاد فرمود. فرمود: «بریر به میدان آمد و «كَانَ أَقْرَأَ أَهْلِ زَمَانِهِ.» قاریترین دوران خودش بود. در قرائت از همه قویتر بود.» و ایستاد و رجز خواند و «أَنَا بُرَیْرٌ وَ اِبْنُ خُضَیْرٍ وَ اللَّهُ خَیْرُ.» و رجزی خواند در دفاع از امام حسین (علیه السلام). «فَقَتَلَ مِنْهُمْ ثَلَاثِينَ رَجُلًا.» ۳۰ نفر از پیرمرد. بعد هم به شهادت رسید. داستان شهادتش هم عجیب بود. یکی از این لشکر دشمن یزید بن مَعقِل شروع کرد توهین کردن به بریر. برگشت گفتش که: «آقای بریر، حالا ببینید جو و فضا را ببینید. ما ۴ تا مخالف در محیط کارمان پیدا میشود، دیگر سکوت میکنیم، صدامون درنمیآید، میرویم توی لاک خودمان.» در میدانی که ۳۰ هزار نفر محاصره کردند. تقریباً ۱۰۰ نفر رزمنده سپاه امام حسین. بین ۱۰۰ تا ۱۵۰ تا آدم توش که ۷۰ تا، تقریباً ۷۰ الی ۸۰ تا شهید دارد. چون بعضیهاشان هم مجروحند. یک جمعیت ۱۰۰ نفره کجا، جمعیت ۳۰ هزار نفره کجاست؟ آمد در میدان بریرِ پیرمرد. یزید بن مَعقِل، خدا عذابش را بیشتر کند. برگشت گفتش که: «آقای بریر میبینم به میدان جنگ آمدی. یادت نرفته که چی میگفتی؟ از علی بن ابیطالب دفاع میکردی، از عثمان بد میگفتی.» خوب اینها بنیامیهاند دیگر، طرفداران عثماناند. «یادت نرفته که از عثمان دفاع میکردی، از علی بد میگفتی؟» مرد را ببینید. برگشت گفت: «نخیر، یادم نرفته. هنوزم حرفم همین است. هنوزم حرفم همین است. اگر میخواهی بیا با همدیگر مباهله کنیم.» گفت: «باشه.» گفت: «پس من نفرین میکنم، میگویم هر کدام از ما که به ناحق توسط آن یکی کشته بشود، لعن کن.» مباهله این است دیگر، همدیگر را لعن کردن. آمد در میدان. با آن سن بالا ضربهای زد به کلاه خود یزید بن مَعقِل. این شمشیر فرو رفت و فرق سر یزید. یزید بن مَعقِل افتاد به درک واصل شد. جماعتی ریختند به دفاع از یزید بن مَعقِل. سر جناب بریر را نیاوردم برایتان متن را بخوانم.
یکی از این افراد میگوید که: «من آمدم بریر را بزنم. اول یک نیزه، نیزه را یک کمی آرام زدم به پشتش. مجروح شد، پیاده شد، یعنی افتاد.» و آمد که با من درگیر بشود. دوباره نیزه را محکمتر در بدن بریر فرو کردم که به شهادت رسید. این نکتهاش عجیب است. میگوید نگاه کردم بریر را، این قاتل بریر میگوید. میگوید یادم آمد که عه ما در مسجد کوفه شاگرد قرائت قرآن بریر بودیم، استاد ما بود، معلم ما بود. وقتی برگشت خانه به همسرش گفت. همسرش گفت: «چیکار کردی؟» گفت: «رفتم کربلا بریر را کشتم.» گفت: «سید القُرَّاء را کشتی؟ به خدا قسم دیگه من در خانه با تو زندگی نمیکنم.» اینطور بریر شخصیتی بود. این شوق بهشت ببینید از یک پیرمرد ۹۰ ساله یک دل برنای جوان بانشاط میسازد. اینطور وسط معرکه از خودش پویایی و نشاط و تحرک نشان میدهد. این صبر است. این صبر بر طاعت. این چیزی است که امام حسین علیه السلام به اصحابش یاد داده.
بروم در روضه. روضه من امشب این باشد. فردا شب و شبهای بعد انشاءالله باز در این موضوع با همدیگر گفتگو خواهیم داشت. این شوق به بهشت باعث میشود این دردها برای آدم سبک بشود. این رنجها در چشم آدم کوچک بشود. یکی از کسانی که امام حسین علیه السلام در کربلا بهش فرمودند: «صبر کن.» و با وعده بهشت خواستند که صبور بشود و آرام بشود، یک پسر جوان ۱۰ ساله است. نوجوان ۱۰ ساله است که یتیم برادرش امام حسن مجتبی علیه السلام به نام عبدالله بن حسن. این جوان یا به تعبیر بهتر نوجوان یا کودک، این کودک با معرفت، رشید و با غیرت. تعبیر سید بن طاووس در لهوف این است: «خَرَجَ عَبْدُاللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ وَ هُوَ غُلَامٌ لَمْ يُرَاهِقْ.» امام حسین علیه السلام به زینب کبری فرموده بود: «من به میدان که میروم دست این بچه را سفت بگیر، به میدان نیاید.» بچهای بود که هنوز به بلوغ نرسیده، ۱۰ سالش است. ۱۰ سال یعنی چی؟ یعنی چند روزه بوده که پدرش امام حسن را از دست داده. ۱۰ سال از شهادت امام حسن میگذرد تا کربلا. این بچه از وقتی چشم باز کرده امام حسین را بالای سر خودش دیده. در دامن امام حسین بزرگ شده. امانت امام حسن بوده در دست امام حسین. سفارش ویژه کرد: «خواهرم این بچه را سفت بگیر، محکم بگیر. یک وقتی سمت میدان نیاید.» «مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ.» این بچه را بین زنها گرفته بودند. زینب کبری هم دستش را سفت گرفته بود. «فَشَدَّ حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ الْحُسَيْنِ.» ظهر عاشورا وقتی که این بچه دید یک مشت نامرد حرامی گرفتند، تک و تنها شده اباعبدالله الحسین. یار دیگر برایش نمانده. با یک جان کمی ضعیف، عموی من دارد با این لشکر چند هزار نفره میجنگد. با یک لب تشنه، با یک بدن بیرمق، بدون سلاح. سلاح آنچنانی هم ندارد. این حالت را که دید عبدالله با زحمت دستش را از تو دست عمه بیرون کشید. اینجا گفتند که زینب کبری دنبال او راه افتاد که این بچه را بگیرد. «لتحبسه فأبی وَ امْتَنَعَ امتناعاً شدیداً.» خودداری کرد، این بچه خیلی محکم از دست عمه فرار کرد. یک عبارتی را هم از کتاب عموم معروف جدا نمیشوم. «فَهَوَى بَحْرُ بْنُ کَعْبٍ.» وقتی رسید، این بچه که بحر بن کعب ملعون شمشیر را بر امام حسین بالا برده بود، میخواست فرود بیاورد بر بدن امام حسین علیه السلام. «فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ.» این کودک با معرفت و با غیرت برگشت به این حرامزاده گفتش که: «وَيْلَكَ يَا ابْنَ الْخَبِيثَةِ.» به قول ماها حرامزاده چه غلطی داری میکنی؟ «أَتَقْتُلُ عَمِّي عموم؟» میخواهی عمویم را بکشی؟ «فَتَلَاقَاهَا الْغُلَامُ بِيَدِهِ.» دستش را سپر کرد در برابر عمو. مظلومیت امام حسین را ببینید که یک بچه ۱۰ ساله. ببینید چقدر بیکس و کار شده ظهر عاشورا؟ ببینید این بچه با چی آمد از عمو دفاع کند؟ اینقدر این بچه بیسلاح و بیامکانات، دستش را سپر کرد که شمشیر به عمو نخورد. «فَتَلَاقَاهَا الْغُلَامُ بِيَدِهِ فَتَنَاهَتْ إِلَى الْعَظْمِ.» ضربه شمشیر به دست بچه فرود آمد. دست بچه از پوست آویزان شد. معلق است، این دست در هوا آویزان شد و تکان میخورد. بچه هم یک صدا زد: «فَنَادَى الْغُلَامُ یَا عَمُّ!» عمو جان! «فَأَخَذَهُ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَضَمَّهُ إِلَيْهِ.» چقدر رشکانگیز این عبارت. چقدر آدم دلش میخواهد. چقدر هوس در دل آدم میاندازد. امام حسین این بچه را سفت در آغوش گرفت. اینجای عبارت را میخواستم عرض بکنم. امام حسین به این بچه ۱۰ سالهای که دستش را داده برای دفاع از عمو، «عَلَى مَا نَزَلَ بِكَ.» پسر برادر صبر کن بر این مصیبتی که بهت وارد شد. خوب امام حسین میخواهد عبدالله صبر بکند. با چی میخواهد عبدالله صبر بکند؟ در او ایجاد میکند، با این شوق صبر بکند.
چه شوقی در دل عبدالله ایجاد کرد؟ بگویم و ناله بزنیم امشب. فرمود: «احْتَسِبْ فِي ذَلِكَ الْأَجْرَ.» این را به حساب خدا بگذار این دردی که داری تحمل میکنی. چی فرمود بهش؟ «فَإِنَّ اللَّهَ يُلْحِقُكَ بِآبَائِكَ الصَّالِحِينَ.» الان خدا تو را به پدرانت ملحق میکند. عزیز برادرم صبر کن. الان پدرت امام حسن میآید. الان جدت امیرالمؤمنین میآید. الان مادرت فاطمه زهرا میآید. جدت رسولالله میآید. شوق اینها، شوق بهشت. این بچهای که آرزویش بوده بابایش را ببیند، از بچگی با یتیمی چشم باز کرده. پدرت در بهشت منتظرته. الان به بهشت میروی. بچه آرام شد. خط آخر سید بن طاووس در لهوف این عبارت را اضافه میکند. حالا ببینید این شقاوت را، این خبیثی را در لشکر دشمن. اینجا در آغوش امام حسین افتاد. این بچه از حال رفته. شاید هم به شهادت رسیده. شاید هم نفسهای آخر را دارد میکشد. «فَرَمَاهُ حُـرْمَلَةُ.» انگار دوباره سفیدی زیر گلوی عبدالله نمایان شد. بیرون آورد. تیری انداخت به سهم. «فَذَبَحَهُ.» اینجا هم با تیر سر بچه را جدا کرد. در آغوش عموش حسین بود که با تیر سر از تنش جدا شد. ولی این سر جدا شدن این بچه ۱۰ ساله کجا، آن سر جدا شدن بچه ۶ ماهه کجا؟
«أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.»
خدایا! در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمرمان را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات، علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوقالارحام، ملتمسین دعا، الساعه از سفره با برکت عبدالله بن حسن متنعم بفرما. شب اول این کودک شهید ۱۰ ساله، به فریاد ما برسد. شرّ ظالمین، آمریکا و اسرائیل جنایتکار را به خودشان برگردان. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت عنایت بفرما. مرزهای اسلام را حفظ کن. شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. هرچه صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. با نبیّ و...
در حال بارگذاری نظرات...