‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد، و آل الله الطیبین الطاهرین، و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن إلى قیام یوم الدین.
کتابی که در خدمتش هستیم، کتاب شریف «شذرات المعارف» مرحوم آیتاللهالعظمی شاهآبادی، استاد حضرت امام (ره) است. این کتاب واقعاً حقش ادا نشده و اصلاً آنقدر که باید شناخته شود و معروف گردد، شناخته نشده است. در واقع، اساسنامه معرفتی، فلسفی و حکمی انقلاب را باید در این کتاب جستجو کرد. تمام صحیفه امام، گویی تمام ۲۱ جلد صحیفه امام، شرح این کتاب، توضیح و بسط این کتاب است. کتاب، بینظیر است؛ مخصوصاً از کسی که در فلسفه تولی دارد و یک فیلسوف و حکیم بهمعنای واقعی کلمه، صاحب مکتب، عارف بهمعنای واقعی، انسان متخلق، بصیر و سیاس است.
در دورهای که، خب، الآن سیاسیبودن و فهم این حرفها خیلی آسان است – بالاخره ما در فضاهای اجرایی هستیم که میفهمیم ایشان چه میگوید – اما در آن دوره، طرح این بحثها واقعاً بینظیر بود. ایشان یک الگوی فکری و ذهنی نداشت که بخواهد اینها را مطرح کند. واقعاً در نوع خودش، اعجابآور است که بر چه اساسی، در دوره رضاشاه، ایشان این مطالب را به این نحو قشنگ طرح میکند؛ تشکیل یک دولت مؤمنانه و یک حکومت اسلامی را با جزئیات تبیین میکند. «اشتغالزایی» چه شکلی باشد، «اقتصاد مقاومتی» را با تمام جزئیاتش توضیح میدهد؛ یعنی حتی شرایط تحریم و جنگ را لحاظ میکند و برای آن هم خط میدهد که در این صورت چه کارهایی باید کرد و چه پلنهای مختلفی را میتوان در نظر گرفت. خلاصه، این کتاب از این جهت، کتاب فوقالعادهای است.
به یک نحو، باید مرحوم آیتالله شاهآبادی را «شیخ انصاری نوعی» در فلسفه و عرفان دانست. مرحوم آیتالله شاهآبادی طرحی نو در فلسفه و عرفان درانداخت. و این عرفان را از آن عرفان منزوی مسجدی خارج کرد. بااینکه ایشان کسی است که مبدع دعای کمیل عمومی (که ما میگیریم) است و طرحش از ایشان بود. انسان بسیار خلاق آیتالله شاهآبادی، بسیار خلاق و بسیار زیرک بود. این دعا خوانیهایی که در مساجد مرسوم است، همه یادگار آیتالله شاهآبادی است؛ تا قبل ایشان نبوده که جمعی بنشینند و یک نفر دعا بخواند و توسلی باشد. این طرح، البته در فضای دانشجویی، طرح شهید دیالمه است، که بعد از انقلاب این برنامهها را در دانشگاه آورده. ولی در مسجد، طرح حضرت امام بود. دیگر علاقه ایشان به ایشان آیتالله شاهآبادی از «من الشمس» بود؛ چه علامهای بود!
البته علاقه ایشان آیتالله شاهآبادی به امام هم که اصلاً اسم یکی از آقازادههای خود را «روحالله» میگذارد. علاقه مرحوم آیتالله شاهآبادی به امام خیلی عجیب است؛ استاد آنقدر علاقه به شاگرد داشته باشد که اسم بچهاش را بگذارد «روحالله»! شهید سعیدی، همین آقای سعیدی که الآن تولیت حرم است، اسمشان روحالله است، از سر علاقه به امام. اسم امامزاده، علاقه را داشته باشد طبیعی است؛ اما استاد به شاگرد؟ استاد سختگیری مثل آیتالله شاهآبادی؟ استاد و حساس؟ روحیه صلابت انقلابی ایشان، یا صلابت ویژه ایشان. ایشان کسی بود که در دوران خلع لباس روحانیون، تنها کسی بود که در خیابان با لباس روحانیت راه میرفت و مأموران رضاشاه نمیتوانستند به ایشان چیزی بگویند. ایشان میگفت: «من، یکتنه این لباس را نگه میدارم.» همینطور هم، یکتنه آنقدر در بازار راه رفت و اینها که آنها نتوانستند لباس روحانیت را حذف کنند. یعنی لباس حذفشدنی نیست؛ یکتنه عوض کرد. و صلابتهای ویژهای هم داشت که خیلی در اخلاق و سیره ایشان نقل شده.
کتاب «آسمانی»، که کتاب خوبی است، زندگینامه ایشان را مطالعه بکنید. ایشان در مورد امام هم فرموده بود که آیندهاش چی میشود. از جوانی امام گفته بود که شما حتی تا رحلت امام و محل دفن امام را. اینها را به ایشان گفته که شما را «در اول جاده قم» دفن میکنند. نمود آنچنانی...
خدمت شما عرض کنم که، حالا من زیاد از ایشان حرف دارم. مثلاً آن ماجرای معروف که ایشان در مسجد، یکبار بلند میشود. مسجد «پاچنار» به خاطر ایشان، در واقع، منطقه «شاهآباد» بوده. ایشان هم «حاج آقای مسجد شاهآباد»، کمکم معروف به «حاج آقای شاهآبادی» میشود. آنجا سالیان سال سخنرانی میکرده. یک روز پا میشود – آدم روحیه را ببینید! یک خطی برگردم به پامنبر یا این حرفها را بزنم- میگوید: «خیلی خسته شدهام، نمیشود دیگر! نمیخواهم برایتان صحبت کنم.» به سه نفر بعد از جلسه دستورالعمل میدهد و این سه نفر مرور میکنند. یکی از آنها چشم برزخیاش باز میشود.
خلاصه، یک همچین کسی، به امام علاقهمند بشود، چیز عجیبی است. همسر امام، رضوان الله علیه، به ایشان فرموده بود که: «خانم امام، تو همین محل بوده، پاچنار، از زبان تو میای به خاطر آقای شاهآبادی، طبعاً، و ارزان میای. منم میبینم.» علاقه امام به ایشان هم علاقه خیلی قوی و شاگردیاش بود. این زمان و ساعت و اینها برایش معنا نداشت. حالا امام، با آن همه نظم و دقت، آنقدر شیفته درس و شیفته استاد و اینهاست. میگوید: «من اگر دو دقیقه درس ندهم، نمیگوید چرا؟ همیشه هم قبل بسمالله میگفت: روحالله!»
همیشه قبل بسمالله. علاقه دوطرفهای بود. و امام، مخصوصاً در مباحث مربوط به فطرت، دوازده جلسه از ایشان میخورد! یعنی پیاده میکند بحث فطرت را که دارند. خودشان امام میفرمایند: «من اینجا هرچه گرفتم از مرحوم استاد، شیخ عارف، مرحوم آیتالله شاهآبادی، روحی فداه است. امام، هرچه دارم از ایشان دارم، در بحث فطرت.» بحث فطرت هم خیلی بحث مهمی است. با فطرت، خوب تعریف کردی؛ انسان خوب تعریف میشود. و تعریف انسان که عوض شد، تعریف حوزههای شناختی مربوط به انسان عوض میشود. و عرض کنم که نظامسازی که مبتنی بر انسانشناسی است عوض میشود.
کتاب ایشان آیتالله شاهآبادی اصلاً از انسان و اسلام تعریفی خاص دارد. حتی اسلام انفرادی ما نداریم. اصلاً معنا ندارد! نماز فرادا هم جماعت است. مؤمن فرادایش هم جماعت است؛ مؤمن یعنی چه؟ ثواب جماعت داریم، فرادایش هم جماعت. چرا؟ این نکتهاش در این است که انسان در یک ساحتی دارد تعریف میشود که آن ساحت اصلاً جدای از جامعه معنا ندارد. جدایی نداریم. جامعه عین فرد است. دو تا بعد، دو تا ساحت. مثل اینکه من بگویم: «درعینحال که انسان هستم، ولی فرزند نیستم.» آقا، انسان هستی، ولی فرزند هم باش! حرف مسخرهای است. فرزند یک ساحت دیگری است از هر کسی که بهش گفتی انسان، حتماً فرزند هم هست. یک پدری دارد، یک مادری دارد؛ یک ساحت دیگر از یک رویکرد دیگر، وقتی نگاه کنی، آن فرزند است. لذا، هر انسانی از دید یک رویکرد دیگر، جامعه است.
اسلام، اگر برای انسان است، برای جامعه است. فرد اصلاً از جامعه تفکیک ندارد. این یک نگاهی است که مرحوم آیتالله شاهآبادی دارد که ختم میشود به آن نظر امام که میفرماید: «اسلام همهاش سیاست است.» از کجا درمیآید؟ از آن مبانی که مرحوم آیتالله شاهآبادی مطرح میکند. که اصلاً نمیشود بگویی اینها بخشهاییست که بخشهای سیاسی هستند. اصلاً خود ترکیب «سیاسی-الهی» که در کلمات امام زیاد استفاده میشود، این ترکیب مال آیتالله شاهآبادی است. در این کتاب، ایشان خیلی از این ترکیب «سیاسی-الهی» استفاده کرده. این دو با هماند؛ جدا جدا نیستند. «یک حرف سیاسیه، آن یک حرف الهیه.» هرچه سیاسیه، الهیه. هرچه هم الهیه، سیاسی. مترادف هماند؛ عین هماند. مدرس... کلمه معروفش ناظر به غرض.
اینکه این کتاب، کتاب بسیار مهمی است، و شد که در این چند جلسه که خدمتتان هستیم، بحث بکنیم. یک شروعی باشد برای مطالعه این کتاب. هرچقدرش هم ماند، خلاصه، تعداد بیکار دیگری پیدا میکنیم، شذرههای بعدیاش را با آن دوستان داشته باشیم. کتاب هست، بخوانیم. خب، شذرات. کلمه «شذره»، شذرهنویسی و اینها بین علما معروف است. شذره میآید به معنای پ... تکهتکههای طلا را میگویند. زر بهدست میآید. اینها... یک بنای دیگری که دارد، مهرههایی که در بین یک رشته مروارید چیده میشوند، «شذره» است. «شذرات المعارف»: معارفی که در کنار هم چیده شدهاند. اسم کتاب هم خیلی تناسب با محتوایش دارد. همانطور که افراد جامعه را با یک هارمونی کنار هم میچیند، بر مبنای یک دیتای الهی، خود کتاب هم اینجوری است. یک هارمونی و نظم و نسق خیلی خوبی و مبانی این کتاب تا حدی مطرح شد. عرض کردیم اولاً که معرف به «شطره المرام» در مورد مرام اسلام. یک دور اسلامشناسی مختصر، در تقریباً کمتر از ۵۰ ... حول و حوش... زیاده! به نظرم بیش از ۵۰ سال... تا خیلی مختصر و مفید اسلام را تعریف کرده با یک نگاه کاملاً متفاوت.
این کتاب مال چند سال پیش است؟ ۱۵۰ سال؟ خود ایشان که ۱۳۲۰ از دنیا رفته. ۱۳۲۸. ۱۲۵۳ تا ۱۳۲۸. دوره رضاشاه میشود. محمدرضا شاه ۱۳۲۸ نبود. ۱۳۲۰. محمدرضا شاه ۱۳۰۴. اگر صفحه دوم داشت... حالا یا دعوای جدی با همدیگر داشتند. بنیان من را قوی، و آن نگاهی که مرحوم آیتالله شاهآبادی دارد، دست گذاشتن روی انتشار این فکر است. رضاشاه عقلش بیشتر از هر کسی بود که از کار او بترسد. نباید به فکر غرض او بود. اینکه این کتاب، بااینکه مال مثلاً ۷۰، ۸۰ سال پیش است، ولی آدم احساس میکند که هنوز ما عقبیم نسبت به این حرفها. هنوز جا دارد تا به سطحی برسیم که این حرفها را بفهمیم.
بسم الله الرحمن الرحیم. قال الله تعالی: «یا ایها الناس قد جاءتکم موعظه من ربکم و شفاء لما فی الصدور و هدی و رحمه للمؤمنین». رحمت برای شما، موعظهای از جانب خدا آمده که قرآن است، و شفاء فی الصدور: درمان دردهایی که در سینه است، و هدایت و رحمت برای مؤمنین. اسلام چه شکلی درمانی است؟ آیا درمان این دردها، فقط دردهای اخلاقی و فردی است که مثلاً درمان کبر؟ که حالا همین هم وقتی گفته میشود، این هم خودش اجتماعی میشود. حالا مثلاً حسادت و عجب و... فقط درمان کتب اخلاقی ما در این زاویه است؟ ایشان نه، از زاویه دیگری میخواهد وارد شود. خود روابط را تنظیم میکند.
متاسفانه مدت زمانی است که مملکت اسلام، مبتلا به امراض مزمنه و مهلکه شده است؛ مریضیهای شدید. ادبیات، ادبیات جنبش شدید؛ انتشار عقاید باطله و اخلاق رذیله و افعال قبیحه. در هر سه حوزه؛ هم عقاید فاسد، هم عقاید باطله، هم اخلاق رذیله و افعال قبیحه. هم در حوزه عقیده، هم در حوزه اخلاق، هم در حوزه اعمال، هر سه تا فساد گرفته. به حدی است که نمیتوان جامعه را نسبت به انسانیت داد، فضلاً عن اسلامیه. نمیشود گفت این جامعه، جامعه انسانی است، چه برسد به اینکه جامعه اسلامی باشد.
ایشان رضاشاه توقع داشت که در دوره رضاشاه، جامعه اسلامی باشد. این روحیهای که ما سریع سرد میشویم. «آقا دیگه رضاشاه دیگه! تو میگویی اسلامی باشه؟ تو هم دلت خوشه!» سریع میکشیم کنار. این روحیه در ایشان نبوده. میخواسته همان جامعه رضاشاهی را اسلامی کند! هرچی در توان داشته، آورده وسط.
در این موقع، مشاهده میشود که جمعی از متدینین در محافل و مجالس، اظهار دردمندی و تأسف بر اسلام مینمایند. خلاصه، شکایت و آب از خرابه و «چکار بکنی مردم». عادی نبودها! زمان تو خود مردم عادی اینطور بودند. این به صورت خیلی خوبی، واقعاً. حالا شاید خود اصلی وضعیت اوضاع جامعه آن زمان یا مثلاً حکومت. این چیزها بیشتر یعنی آن زمان اسلامی که در روستا بخواهد اجرا شود. اسلام، اسلام... اسلامی! ما اگر نماز جماعت روستا را بخواهیم نگاه کنیم، بله، روستا! و احتمالاً روزهگیرهایش هم بیشتر از حالا. ولی مسئله این است که اینها اسلام نیستند و اینها شاخص برای فهم اسلام نیستند. «اسلام نیست، ثانیاً شاخص...» حالا بحث ایشان هم همین است که اصلاً اسلام چیست؟
بحث خیلی خوبی است که الان ما وضعمان بهتر شده یا بدتر شده؟ چکاپ هم که میروید، میدهید، با یک سری شاخص میسنجند. آزمایش خون، وقتی از شما میگیرد، سه شاخص دارد: کم شده، زیاد شده؟ رو به بهبودی؟ مریضی خوب شدی؟ آدم نگاه بکند که این «بهتر از دیروزیه، الحمدلله رنگ و روت باز شده» آهنگ شاخص نشد که. از کار افتادیم ولی خیلی سرحال و قبراق! حجاب، بیحجابی اجباری بوده. مردم زورکی چادر سر نگه میداشتند. الان حجاب اجباری، زورکی برمیدارند. فروش شاخص؛ واقعاً شاخص! اصلاً جدای از اینکه چقدر پارامتر قابل تشخیص باشد که ما مثلاً واقعاً بتوانیم بفهمیم که یعنی «جامعه آماری»مان چقدر است؟ ۵۰ نفر از همان جامعه را باید قیاس بکنیم دیگر! فضای کاملاً متفاوت، در دو تا شرایط زمانی کاملاً متفاوت، متغیرهای کاملاً متفاوت. تراز نشد. معیارها و مبانی برجام آمد. این مبنا چقدر اجرا میشده و چقدر اجرا نمیشده؟ این مبانی… چیزهایی که مرحوم آیتالله اشاره به شاهآبادی ولی غافل از اینکه درد را باید معالجه نمود، و مذاکره مرض و تعداد آن باعث معالجه درد نخواهد بود. فضای توییتر، فضای نخبگانی، حتی حزباللهی ما، اکثر اوقات فقط مذاکره مرض است. دور هم مینشینیم هی درد را منتشر میکنیم یا از درد گله میکنیم. برنامهای برای مداوای درد نداریم. نمیدانیم. ما خودمان بخشی از مداوایی؟ بخشی از مداوا باشید، ولی بخشی از دردید. برای من «أرید أن أداویکم و أنتم دائی.» شاید کلاغش شوکت به شوک تعبیر فوقالعاده ای بود! من میخواهم مداوا کنم، شما خودتان درد من هستید! «بخشی از مداوا باشید؟ بخشی از درد؟»
بعد میفرماید: مثل کسی که بخواهد تیغ را، مثل جراحی که بخواهد تیغ را از پای کسی بیرون بکشد. خب این تیغ چه میخواهد؟ انبر میخواهد؟ یک ابزاری میخواهد. شما بهجای اینکه آن ابزار و انبر باشید، خودتان تیغید. من تیغ را با تیغ چطوری بیرون بکشم؟ من این ابزار را بخواهم دستم بگیرم، با آن تیغ بیرون بکشم؟ تازه این درد را دو تا میکند؛ خود دست خودم هم دردناک میشود. فضای نخبگانی ما تا بخش زیادیاش اینجوری است. یعنی این نقل قول: «آخر حاصل جمع نقدهای ما، اعتراضهای ما، دغدغههای ما، آخرش یک یأس مضاعفی برای مردم، سیاهنمایی...» پایان نقل قول آخر خیلی مبتلا به است، که من خودم معمولاً سعی میکنم به رفقای حزباللهی، حالا خودم سعی میکنم به این مبتلا نشوم، هرچند خودم هم مبتلا به همین میدانم. تذکر را بدهم، اینی که به او پریده را، قبلاً این آقا با فلان جریان موافق بوده، الان مخالف شده. قضای روز بعد... این یک چیزی میگوید، آنوریها به یک دلیل بهش میپرند، اینوریها میگویند: «قبلاً چرا گفته بودی تابع حق نباشی؟» نقدمان اینجوری است، آخرش پشیمان میشود که: «اگر با دانستنم فهمیدم یک چیزی، یک متدی، یک برنامه، یک حرکتی، اگر غلط بود، دیگر نگویم. بمانم در همان مسیر.» هزینه اینکه بخواهی حق را بگویی بیشتر است؛ هزینه باید بخوری. خیلی اینها بد است. آخر به انتشار درد منجر میشود، نه به مداوا.
مذاکره مرض. جمعهای حزباللهی دور هم که مذاکره مرض میکنند. این میگوید: «این دردم، دردم هست!» همین فقط. دردها هی یادآوری میشود، به فکر مداوا نیستیم. مداوا یک برنامه دیگر. دکتر رهبری در همین دیدار اخیر به یکی از حضار گفت: «درمانش چیست؟ انتقاد کردی، از تو فقط راه درمان میخواهم.» شما اونی که میرود به سمت شناخت دردها، حتماً راهکارهای خوب و عالیتری برای درمان دارد. وگرنه طبیب درد را که میشناسد، حتماً راه درمانش را هم میشناسد. وگرنه این خودش، یعنی منی که فقط علائم بیماری را خوب بلدم و درمانش را بلد نیستم، که خودم به بیماری رو دارم؛ وگرنه اگر مداوا کننده باشم، اگر طبیب باشم، درد را که میشناسم، درمانش را هم بلدم. میگویم این هم راه حل این مشکل هست، این هم راه.
و چون راه اصلاح بعد از دانستن، دانستن سبب مرض است. پس اگر نظر عمیقانه فرمایی مییابی که اسباب ممریضه... طبیب چکار میکند؟ سبب مرض را با خود مریضی که درگیر... دکتر رفته بودیم چند سال پیش، یک مشکل در من. چون چند سال تنها زندگی کردم. چهار سال تنها زندگی کردم. به مناسبت زندگی تنهایی، خوراک تنهایی، کبد ما کلاً نابود! اول ازدواج یک مشکل جدی پیدا کردم، تا دم مرگ، رو به قبله دراز شده بود. بستری.
اولش که دکتر رفتم، وضعیت خودم را تقریباً خبر داشتم که مشکل به خاطر کبدم بود؛ خوراکی که در زندگی مجردی میخوردم. علائمش را هم رفتم بررسی کردم، دیدم که اینها به هپاتیت میخورد. رفتیم دکتر و گفتم آقا مثلاً بدنم خارش دارد، این مشکل را دارم. گفتم: «من رفتم تحقیق کردم، این هپاتیت B است!» خب من دکترم یا تو؟ داروی تقویتی نوشت. از انفجاریها! دراز بنده خدا نابود کرد. چقدر بد بود که، بماند. هوا میرفت! دیگر من خودم رفتم دنبال مداوای دیگر. از دکتر ناامید شدیم. رفتم دنبال مداوا، الحمدلله.
غرض اینکه، اول باید سبب مرض را شناخت. ما گاهی فقط میگوییم آقا «تو مشکل خارش داری!» حالا همین باز یک تعریف خارجت برطرف. خارج... خارجی که مربوط به خون است، اصلاً ربطی به پوست ندارد. بعد چون خون، خون آلودهای است، هرجا که تماس دارد، خلاصه، حساسیت ایجاد میکند روی مسیر پوستی. مشکلی حل نمیشد. از این دکتر علفیها، یک دارو به ما داد، گفت: «این کیسه صفرایت را تخلیه میکند.» بعد از اینکه... اول سبب مرض را آدم گاهی، خیلی وقتها درمانهای ما درمانهای موضعی و مقطعی است؛ روبنایی، خیلی سطحی است. درمان، درمان عمیقی نیست.
اگر دنبال عدالتیم، اگر دنبال عرض کنم خدمت شما که... بسته. حتی معرفتی. دنبال کار فرهنگی هستیم، یک سری مؤلفههای سطحی و ظاهری داریم که حالا تا سالیان سال مثلاً مؤلفه ما حجاب بوده. توی فضای دانشجویی میپرسیده که: «آقا فرهنگی چقدر موفق بودیم؟» مثلاً میگفت: «که اینقدر گفتیم!» برای چی؟ میگفت: «ما ده تا مانتویی را چادری کردیم.» این شاخصه برای اینکه ما در فرهنگ موفق بودیم؟ تشخیص ظاهری. حالا ربع و چادری ضد انقلاب، ربع مانتویی انقلابی! چقدر اینجوری داریم! بعد شاخصهایش مشکل دارد دیگر! در راهپیمایی، اینها را میبیند، خودش هم تعجب میکند! میگوید: «اینها چرا اینجایند؟ اینها قاعدتاً اینجا نباید باشند!» راهپیمایی ضد انقلاب، چادری میبیند. باز میگوید: «این چرا اینجاست؟ این هم اینجا نباید باشد!» نمیفهمم اصلاً این شاخص نیست. مؤلفه سطحی است که اصلاً دلالتی ندارد به فهم! و با نظر عمیقی که میفرمایند، سه تا دلیل، راجع به اسباب بروز این مرضها مطرح میکنند. مرض ما به این سه دلیل برمیگردد. هی ننشینیم نسخههای سطحی بدهیم، عمق مرض به این سه دلیل است.
«اگر عمیقانه نظر فرمایی مییابی که اسباب مرضیه چند چیز است، و چنانچه در جستجوی عوامل آن برآیی، دانی که عوامل پیدایش بیماریها سه چیز است:»
سه تا عامل بیماری. چرا ما به این روز افتادیم؟ و هنوز هم آن روزی که افتاده بودیم، هنوز هم در بخش اعظمی از مصائب، هنوز ابتلایمان پابرجاست، هنوز رد نشدیم. این درمان هنوز حاصل نشده. سه تا.
«اول: غرور مسلمین و حقانیت خود.»
خیلی عالی! این غرور بیشتر میشود که ما بهشتیم و اینها کفار، جهودی، جهنمی. با یک نگاه تحقیر نسبت به مانتوییاش، نگاه تحقیر داریم. حالا نسبت به اون یکی دیگه، هیچچیز؛ یک نجس، خلاصه گبر فلان این حرفها... باعث تشویش در تشخیص خود میشود.
مسیر حق، مسیر اسلام، مسیر قرآن، حق است. این درش شکی نیست. ولی اینکه منی که گفتم قرآن بر حق است، منم حق شدم؟ این نیست. یا اونی که هنوز به این نرسیده که قرآن بر حق است، اون باطله؟ این هم نیست. جزیه برای تحقیر غیر مسلمین است. اولاً بر مسلمینی که در فضایی بودند که حق کامل برایشان تبیین شده. چون مملکت اسلام. ثانیاً، تحقیری که تحقیر مکتبی است نه تحقیر شخصی.
یک بحث این است که منی که در این مکتب از آدمی که در آن مکتب است، بهترم. این منی که در این مکتبم، صرف اینکه در این مکتبم، دیگر نیاز به چیز دیگر ندارم؟ همان تمومه. هرچی هم آنها دارند، به کفرشان برمیگردد. تهش هم میرود جهنم. خدا را قبول داریم، امام حسین را قبول داریم. بسمونه، بهشتمان تامینه. دیگر چی لازم داریم؟ آقا، کم و کسری که داریم، آن هم آقا اطلاعات دنیوی همه جا هست. مخترع پنکه مسلمان بود! این حرف شما که مخترع پنکه مسلمان نیست، مثل این است که بگویید: «اگر مخترع پنکه مسلمان بود، این وقتی در گرما قرار گرفته بود، میگفتش که آقا عرق ریختن در گرما کلی ثواب دارد! هیچوقت به فکر این نمیرسید که پنکه اختراع بکند.»
یعنی اینکه ما اکتفا کردیم به این حقانیت ایدئولوژیک خودمان، و هیچ در مسیر بسط در حوزه اجرا و در حوزه معیشت نیستیم. عمران و آبادی نیستیم. ربط به حقانیت نمیدهیم. «اگر مثلاً مردم وضع معیشتشان خوب باشد، خب حالا نباشند، صبر کنند! عقلایی باشد، صبر بر حق!» «تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.» مناط حق میخواهد صبر بر امری که حق است. این اصلاً صبر شما بر امر حق نیست. اگر من اینجا نشستهام، این پنکه را هم میتوانم بروم روشن کنم که از گرما دربیایم. نرفتم به خاطر تنبلی، جهنم است! نشئت گرفته از تنبلی، از بیعرضگی، از بیفکری. اینها که مبنای حق ندارد که صبر بر مبنای حق داشته باشد.
ما گاهی به آن «حقه» هم اکتفا کردیم در مسیر توسعه حقی که، باز در واقع، حق نیست. همینقدر که فکر کردیم امام حسینی که برایش یک دو روزی اشک میریزیم و قبولش داریم، یک اراده محبت قلبی به امیرالمؤمنین دارد. دوران خود امیرالمؤمنین، اینها آدمها بودند. یعنی صرف اینکه ما نجات میدانستیم. بعد امیرالمؤمنین مشکلش با همین آدمها بود دیگر! به اینها میگفت: «آقا بیاین بریم بجنگیم.» به اینها میگفت: «کار کنیم.» اینها کار نمیکردند. یا معاویه میگفت: «از شما ده تا میدهم.» «لو وددت أن معاویه صارعنی بکم.» صرف درهم و دینار. ای کاش من صرف معامله، صرف یعنی چنج با معاویه، چنج میکردم. درهم و دینار. «ده تا درهم میدهم یک دینار. ای کاش ده تا از شما میدادم یکی از آنها را میگرفتم.» «لأ اجتماعهم فی باطلهم و تفرقکم فی حقکم.» حق است، آنها هم باطلند.
ازت بپرسی: «کی؟» میپرسند: «کی ورقه ما؟ داماد پیغمبره.» باطل. خودش را عقبافتاده میداند، کار میکند. یعنی قوت ایدئولوژیکی ندارد. باید با کارش اثبات بکند حقانیتش را. خیلی نکته مهمی است! او چون قدرت طبیعی ندارد در استدلال، چیزی ندارد که بخواهد کسی را قانع بکند. ما برعکسیم. ما چون در استدلال قانع میکنیم، میگوییم نمیخواهد کار کنیم. «بیایید با استدلال قانعش میکنیم.» رام مردم با کتاب دینی قانع میکند. «تو دیگر نیازی نیست تو حکومت، حکومت پیشرفته داشته باشی که مردم با این مناظره قانعش میکنیم زیرک و بینا است.» این مرض ماست. نقطه قوتی است که تبدیل به درد ما شده. فلسفه مثلاً جزئی وارد زوایای مختلفش. ما این مشکل را داریم که صرف آن مناطق حق و آن کبرای حق ما را از تولید صغراهای متناسب با او غافل کرده است.
کلاسهایی که حالا برای تبلیغ و منبر و اینها با رفقای طلبه داریم، میگویند من و شما ذهنمان کبریفهم است، کلیفهم است. درس منطق و فلسفه خاصیتش این است. مردم که به ذهنشان کبریایی نیست، صغرایی است، جزءنگر است. خطابه هم خاصیتش همین است دیگر! خطابه با مغالطه فرق میکند. صنعت خمس لولا... دبیرستان خوندم یا در دانشگاه؟ برهان، جدل، خطابه، شعر، مغالطه. و به همین ترتیب هم اهمیت دارند. بعد مغالطه اصلاً شبیه برهان است؛ کلاً باطل است. خطاب نه، خطاب باطل نیست. خطاب ایجاد شور میکند. تفاوت خطاب و مغالطه چیست؟ مغالطه مثلاً یک مورد جزئی را میآید تعمیم میدهد. این بهش میگویند مغالطه تعمیم. مداحی یک کاری کرده، یک قاری قرآن یک کاری کرده. کلاسهای قرآن، کلاس فلانه. ولی یک خطابه داریم کتاب، مغالطه نیست، برهان هم نیست. کبری حق میخواهد این کبری حق ندارد. مغالطه هم کبرایش باطل است، هم به صغرایی که نظر دارد، آن صغرا ربطی به آن کبری ندارد. در خطاب صغرا درست است صغرا کبری تولید کند؟ از این صغرا انگیزه تولید کند؟ «جوان، گناه نکن، ببین مرحوم رجبعلی خیاط یک جا ترک گناه کرد، خدا بهش چشم برزخی داد.» مخاطب: «هر جا که با دخترخالهات در خلوت بودی و پریدی؟ پشت او پرید.» حالا ده بار میرود میپرد و هیچچیز هم نمیشود! کرد این کبری ندارد پشت سرش. ذهن او از این صغرا منتقل به او کبری میشود. مسئله این است که مردم کبریایی نیستند. گناه، ترک گناه اثر جزئی. و این آقا ببین این رجب خیاط. مورد و بهش نشان بدهید، ذهن مردم این شکلی است.
الان در دنیا کسی کار ندارد منطق ما چیست، منطق آنها چیست. طرف مقابل ما منطقی ندارد. خیلی میفهمد! شما فلسفه غرب، فلسفه اسلامی. در خطوط کلیاش اگزیستانسیالیسم. حالا در مورد وجود، شما ببین حرفی که آنها میزنند در مورد اختیار، حرفی که آنها میزنند با حرفی که ما میزنیم، خیلی هم ظاهر شیکی دارد. اگزیستانسیالیست در برابر مارکسیسم قد علم کرد. کیرکگور، خلاصه، با اگزیستانسیالیسم میآید جلو. با وجود خیلی مباحث را به ظاهر حل میکند. خود کیرکگور خودش هنوز در کلیات گیر است! یعنی خودش در یأس مطلق است. خیلی گرههای ذهنی را به ظاهر — که عمدتاً هم با مغالطه است — حل میکند. وضعیت زندگی و وضعیت فردی. میخواهم بگویم که خیلی مسائل این شکلی است. یعنی کلیتش، وقتی مواجه بشود بین ما و آنها. میخواهم بگویم که در این کلیت، این دو تا هستند. ملاصدرا از وجودی که ملاصدرا میگوید با وجودی که «تو مانی» دو قرون متفاوت است! اصلاً قابل قیاس با هم نیست. این وجودی که ازش چه چیزها که درنمیآید! سراسر شوق و شور و انگیزه و عشق است. وجودی که ملاصدرا میگوید.
میخواهم بگویم که ما هیچوقت زمینه برای اینکه بخواهیم کبری را بیاوریم، زمینه تو این فضای جزئیات. شما اگر آن حکومتی که برآمده از آن فلسفه است، بروز داد، این نگاه و این ایدئولوژی را به مردم در قطعات بیرونی و قطعات خارجی، این را احساس کردند. مبانی نیهیلیستی گاهی خروجیهایی دارد که مردم وقتی باهاش مواجه میشوند، از روش رفاه درمیآید. چکار دارم مبانی این چیست؟ مکتب فکری او زیرساخت تمدن فعلی. این هم که از توش رفاه درآمده، نشاط درآمده، من دیگر چکار دارم! روشن است. حالا آن حق یا باطل. خروجی حرفهایی که زده، الان اینها است. از قطار سریعالسیر درآمده. آیا الزاماً این نتیجه منطقی اینها برهان است؟ نه! مغالطه است. این وقتی به آن خروجی منجر شده، آن خروجی حامل این مکتب هست و میگوید «این حتماً بر حق است».
حرف داریم، حرف جدی داریم واقعاً. حالا این چقدر توش رفاه است، چقدر توش نشاط است، چقدر اصل این محصول بودنش خوب است، بودنش لازم است. حالا مسئله این است که ما چون غرور به حقانیت خودمان داریم، هیچوقت نرفتیم به سمت اینکه خودمان را اثبات بکنیم با این جزئیات. اصلاً از کجا معلوم است؟ میخواهم بگویم برای من باید اثبات بشود که، از کجا معلوم که این کلیات از توش باید یک جزئیاتی دربیاید که آن جزئیات ما بحث و بحث سعادت نیست. وضع مالی را یعنی خوب میکند؟ مشکلات اقتصادی را برطرف میکند. میخواهم بگویم این ربط این دو تا چه جوری است؟
چه بسا که به عنوان یک ابزار قبولش داریم. خب مثلاً بگوییم وضع اقتصادی ارتباط با مردم. فهمیدم. پایان «اقتصاد». حالشان خوب باشد، پول در جیبشان باشد، حرف شما را قبول میکنند. ما یک استادی داریم تعبیر قشنگی داشت، میگفتش که ما چون غربیها مثلاً درآمد سرانهشان بالا است، یک دانه ماهواره میگذاریم آن سمت، میگوییم: «اگر آن زندگی تف به این مثلاً تف را به این روزگار... اقتصادی را خوب بکنیم، آنها یک ماهواره میگذارند سمت ما. نگاه وضع زندگی ما چهجوری است، یاد میگیرند.» میگویند ارتباط این قضیه اینکه اگر وضع اقتصادی مردم قرار است خوب شود، باید از دل یک کلیاتی دربیاید که آن کلیات باید مثلاً اسلامی باشد، یا کلی. آیا این هست؟ نیست؟ و چرا؟ اصلاً از کجا میشود فهمید؟
مثلاً دارم میگویم. یک سؤالی اخیراً مطرح شده بود، اینکه امام انقلاب کرد، آیا بر اساس مبانی فلسفیش انقلاب کرد؟ کاملاً امام کاملاً خودش را تحت تأثیر ملاصدرا. و الان ما خودمان مثلاً دارم میگویم. خب ما مثلاً میآییم فرض بفرمایید که، یک انجمن اسلامی را مثلاً میگیریم توی دانشگاه، تحت تأثیر تشکیلات گرفتیم. به خاطر مبانی آدم دارد که قوت فلسفی. قوتی در این سیستم دیده میشود. این به خاطر این است که آن مبانی، مبانی قوی بوده و من حد واصلی در واقع بودم برای اینکه آن مبانی به این خروجیها برسد. مختلف کیرکگور بین فلاسفه ایمانگرایان در واقع و در واقع مثلاً بعد از اخلاق کانتی کیرکگور ایمان را مصرف میکند که قشنگ همه را آشپز میکند. خودش یک مسیحی بهمعنای واقعی میداند، و تیپ مولوی دارد. آخرش میگفت که نحوه مرگش چنین بود: پروتستان از آنجا میکشد بیرون، ولی خب آخرین کتابش «بیماری تا پای مرگ» بود که نقد پروتستانیسم و کلاً مذهب مسیحیت را نقد میکند. حالا همین که در آن کتاب دیگر بحثش اصلاً مربوط به خودکشی و این بعیده خودش چیز کند. یعنی تردید کردم، ولی اصل این برایم روشن است، هست در ذهنم که این بحث خودکشی. یعنی آخرش میرسد به این تئوری که آقا خودکشی اصلاً خیلی چیز خوبی است. آره، برای نقمه کانت خوب است. و اتفاقاً درگیری این دو تا هم درگیری جالبی است. یعنی کانتیها میگویند که این آخه یک بحث این است که اصلاً آن کانت را زنده کرد. میگویند اگر کیرکگور نبود کسی نبود که کانت را بخواهد مطرح کند. درعینحال این چوب با یک زاویه باورگرایانه دارد بحث را مطرح میکند. در واقع این کانت را نابود کرد. مدرنیته است ولی او در واقع دارد میآید آخر کلیسا را دارد تقویت میکند. یک بسته جدی این وسط دارد. ولی باز خود او مسیری که میرود، یک مسیریست که حالا به نظرم خود این حرف من خطابهای بود. اثبات که بسیاری از این افرادی که خودشان صاحب فکر و صاحب مکتباند، آدم میبیند که خود آن ایدئولوژی در زندگی آن شخص کارایی نداشته. مفصل بحث.
به هر حال یک مشکل جدی که ما داریم این است که صرف حقانیت. این اصل حرف این است: ما نیاز به اثبات رازی برای اثبات خودمان نمیبینیم. تکبر. آدمی که میبینید مثلاً اگر یک جمعی باشند و من مثلاً خیلی ملا باشم و چهار تا طلبه مثلاً یک طلبهای که مدرس درس خارج با چهار تا طلبه مثلاً لمعهخوان. بگویم: «وقت دارید که...» مثال خیلی شفاف و واضح. میخواهم بگویم اینها میروند هر کدام ۲۰ ساعت مطالعه میکنند، من اصلاً مطالعه نمیکنم. معروف خرگوش لاکپشت دیگر! داستانی که از بچگی به ما میگفتند. نیاز به اثبات قوتی، قشنگ جمعوجور. صرف اینکه ما بسنده کنیم به اینکه آقا ما یک مشت پری داریم و وضعمان خیلی خوب است. هر جا هم که میرویم سخنرانی میکنیم آقا همین علوم در دانشگاه. یک طلبه میآید میگوید: «همهچیز در قرآن است.» فیزیک چی میفهمی از هوافضا؟ چی میفهمی از «ما را گرفتن، از ما زمان، از ما گرفتن، فلان از ما گرفتن.» این حرفهایی که دور هم میزنیم. دلم خوشحالیمو با همین هم خیلی کیف و پول میشویم. خاصیت مخدر دارد برایمان. باید به زندگیمان برسیم که منشأ میدان دعوت است. به معاندین احساس میکند و خودش را اثبات بکند. برای همین انگیزه دارد، برای همین کار احساس میکنم که نیاز به اثبات نداریم. ما که خیلی واضح دیگر! کدام احمقی ما را ول میکند برود آنها را بگیرد؟ معلوم است دیگر! من چی بخواهم بهت بگویم دیگر! اثبات نمیخواهد که آدم عقل داشته باشد میفهمد با کی باشد.
امیرالمؤمنین مشکل را داشتند دیگر. گفتند: «آخه بین علی و معاویه!» خود امیرالمؤمنین از ده سال پیش علی و معاویه. آنقدر باید این زمونه بد بشود. تاریخ به افول بیفتد، به حقارت بیفتد که مردم بگویند بین علی و معاویه کی را انتخاب کنیم؟ سرداری که یکتنه شمشیر میزد؛ و آن سردار آنور بود. یعنی ما با قریش که میجنگیدیم، فرمانده به پرچمدار معاویه بود. پرچمدار آنها، پرچمدار ما. پرچمدار آنها. بعد چند سال به کی انتخاب؟ بغدادی بیاید مثلاً مسلمان بشود. حالا مثلاً بعد چند سال مردم بگویند بین قاسم سلیمانی و ابوبکر بغدادی ماندیم! تراز قیاس علی و معاویه دقیقاً شکل انتخاب خیلی روشن است. بین علی و معاویه. همین بسته دیگر! برای اینکه ما کار نکنیم. میتوانم برسانم یا نه؟ جدی است. برای ما بس است که ما مشتمان پر است، حال نداریم کار کنیم. بس است که حرف داریم، کار نمیکنیم. نیازی نمیبینیم که اثبات کنیم. نیازی نمیبینیم که خیلی واضح است. نه، این واضح نیست. باید واضح کار کنی. نامزدها با هم اختلاف. این بین این دو تا که مردم دیگر میفهمند کی را بگیری. چوب خشک هم که بیاید، هیچی! آن افسر ژنرالتم هم میفرستیم جلو سوسک. حالا نمیگویم مات میشود این وسط. برای اینکه او چون اتفاقاً به خاطر ضعفی که دارد بیشتر کار میکند. به خاطر نقاط ضعفی که در خودش میبیند، بیشتر مایه میگذارد.
انتخاباتی که حالا یک اشارهای بهش شد، آن عکس معروف از آن جناح مقابل وقتی درآمد که مثلاً یکی از میدانهای مشهد، کل جمعیت را گرفته بودند. روز آخر این عکس را منتشر کرد در فضای مجازی. گفت: «ببین! ما باختیم! تمام! فقط برو ننه بزرگ، بابابزرگ، عمو، عمه را با کتک، با لگد میبری پای صندوق رأی! ببین! ما باختیم! تمام کار!» ببین جمعیتی آمده. نه بابا! یک فاصله فراوان اختلاف هست. یعنی قشنگ یک موتوری را روشن کردند، آوردند در میدان. روز آخر دیگر قشنگ خوابیده بودیم. «اصفهان قیاس کن، شیراز قیاس کن، تمام است آقا. قم هم که اصلاً این رفت، آن نیامد. تمام!»
تفاوت ما با آنها این است که ما هرچه آدم داریم، میآید کف خیابان. آنها آدمشان همه خواب است. آن وقت لازمش میآید کارش را میکند. اصلاً آدمش کف خیابانی نیست. میخوابد. فریب میدهد. این غرور حقانیت. این گاهی آدمهایی که نگاه میکنیم، منطق قویمان، آن داشتههای محکممان، موجب قناعت کردن به اسلام انفرادی و ترک تبلیغات، ترک تبلیغ میشود. درد نمیآید. آقا، درد کی میآید؟ کسی که نمیگذارد این حرف، حرفی است که خیلی هزینه دارد. آن آخوندی که، آن طلبهای که، آن مبلغ است؛ عنصر حزباللهی که، «نمیگذاریم ما از تمدن غرب عقبیم.» دارد به ما خیانت میکند. آقا، ما عقبیم! قبول کنیم. برای نظام بده؟ بحث ما این است که ما قیاس چی را داریم میکنیم؟ یک تمدنی که از جهت ایدئولوژی، ایدئولوژی نداشتهاش که واقعاً یعنی روی کاغذ وقتی بیاید چیزی نیست. تهش این کل دنیا را گرفته، حتی رقبایش را گرفته. اتفاق خیلی جالب و ویژهای که دارد میافتد، شما میبینید که تندترین مخالفین و اپوزیسیونهای غرب، حالا اپوزیسیون شاید نشود. تندترین مخالفین تمدن غرب و کسانی که خلاصه درگیر بودند، یکی حالا ایران بود، یکی کره بود، کوبا و برخی کشورهای آمریکای جنوبی. اینها به مرور همه پریدند. یکیاش این است.
یکی دیگر که این خیلی جدی است، این است: مال کره شمالی یعنی کیم جونگ اون. اسمهای اینها مثل اسامی عربهاست دیگر. سهتایی. این به نظرم درس خوانده است دیگر. درست است؟ تحصیلات آکادمیک. اتفاقات خیلی جالبی که دارد میافتد، همین تحصیلات آکادمیک. یعنی نیروی مخالف من. خیلی حرف مهم. اولین بار است که از خودم میشنوم. چند سال دیگر برگرد به خودت! یعنی خارج بود، برگشت. شما یک سرچ در مورد ایران و کوبا و اینها که لااقل صادقانه مخالف من. حرف برش تو دکتری! مه کارشناسی ارشد. ارزش علمی درس بخوانی. مدرک انجمن میدهم، جنبش میجنگی. گفتم: «نمیدانم چی گفتم توی گوشش. نمیدانی من بهت چی گفتم. ولی خودم حالیمه بهت چی گفتم.» آخرش که میخواهی بیایی وایسی، نمیتوانی. آخر آن هژمونیه رسوخ کرده در ذهنتون. «نمیشود روبروی تمدن غرب وایساد.» با همه آن انقلابیگری. اینها را خوانیها! خیلی جدی. هرچه بیشتر درس خواندی، جدیتر شدی که «نمیشود.» خود درسه جدیت کرد که «نمیشود وایساد». هژمونی را در قالب درس دارد به خورد این میدهد. بابا! این را ببین! تا اینجا را هم طراحی کرد. آخه چی میخواهی بگویی روبروی این؟ یک بمب دارد. کلاً جمعیتشناسی خوانده. نیوزلند فوقدکترا گرفت. بعد هر صبح میآید کلاس، میگوید: «برای گربههام نه فلان!» در نگاه او دارد رضاشاه، محمدرضا شاه در شهر این تربیتشدهها خیلی هم موفق عمل کرده. امام خمینی هم داریم. ضد انقلاب شیخ علی اکبر چاوشیان کتابی نوشته، «تولید علم» و فلان و اینها. میرود بحثهای جدی. ما چرخ میخواهیم دوباره از اول اختراع کنیم؟ اسلامی کنیم اقتصاد؟ اسکناس جعل ارزش حرام است. استفاده از این فلاسفه اقتصادی هم صحبت کنی، یک همچین تمایی دارند. ولی گفته بود که چند جا دیگر هم گفته که مثلاً از طلا و باد به عنوان چیز استفاده کنیم و برگردیم به آن پایه. نظر دکتر امام صادق (ع) که بورسیه شده برای لندن و نوف نئوف خیلی بچه جوان خیلی. بعد ما با هم فلسفه مقایسه میکردیم. فلسفه به اقتصاد ختم میشد. اقتصاد جزء پایاننانه که دارد رویش کار میکند که اصلاً ما باید به خود طلا برگردیم.
این واسطهها مدیریتپذیر و وزیر تورم مال اینهاست. اصلاً طلا تورم ندارد. بحثهای جدی، بحثهای خیلی خوبی هم. پایه پولیمان روابط بین مردمی، یعنی اصلاً توهمی مسخره! افرادی که نمیدانند آنها چی گفتند، خیلی متفاوت صحبت میکنند با کسانی که رفته و تحقیق کرده. نمیشود. نیاید! نیاز ما غرب دارد استفاده میکند. دارد آن روحیه هژمونی را تزریق میکند. یعنی آن هژمونی که از خودش میبیند، به خاطر علمش. «علم سلطان» هم همین است دیگر! سلطانی که من به واسطه علم برایم حاصل شده. این باور به تو برسد که من واقعاً سلطانم. سلطنت با من است. روش این بحث دیگری است، حرف دیگری. میخواهم بگویم که ما این حالا بحث غرور حقانیت که فرمودند، ما نرفتیم به آن سمت. در حالی که اگر قرار باشد چیزی اثبات حقانیت ما باشد، همینهاست.
موشک ما و آن ابزار دفاعی و ابزار نظامی ما، دلالت بر حقانیت دارد. اصلاً کسی با مطهری و ملاصدرا اینها کار ندارد. واضح است! یعنی مردم دنیا به این نگاه. پشتوانه قدرت این است. مکتبی که توانسته به این ختم بشود، یک بحث جدی است. اینها خبر داشته باشید. یک کم حالا ممکن است بعضی جاها سوءظن ایجاد بکند. عرض کنم که یک حرفی که الان خیلی جدی است بین مخصوصاً مردم مصر، البته تا قبل از این تشیع لندنی، یک موج گرایش به شیعه راه افتاده بود. بعد از جنگ ۳۳ روزه حزبالله سال ۲۰۰۶. یک موج عجیب و غریب. در خود ایران هم دوره اوج، دوره اوج مباحث فکری و حتی عملی که آمار گرفتن مثلاً علاقه مردم به حجاب و پایبندیشان به حجاب، دوره اوج سال ۱۳۸۵-۱۳۸۶. در طول تاریخ انقلاب بیسابقه! چون بعد از جنگ حزبالله بود. ازت بعد از چیز بود، هم غزه بود، هم ماجرای بنزین و اینها بود. از جهت اقتصادی، صرفهجویی و یک قدرت اقتصادی خیلی خوبی. البته دعوای به ظاهری هم شد. یعنی سر بنزین خیلی ماجرا درست شد، ولی آخر چون ثروت حفظ شد، سر ماجرای بنزین یک رونق اقتصادی خوبی در واقع توش ایجاد شد. این رونق اقتصادی و آن قدرت درونی و بیرونی، بهترین دلیل، بهترین مبلغ بود. لازم نداشت. خیلی یک حرف جدی. سوی دانشگاههای مربوط به اهل سنت. پس کله ما نمیکند. همین است دیگر. «عزت مسلمین با تو یا با من است؟ توهین نکن!» تو که عرض کنم که وزیر خارجه آمریکا بهره را در سرش میزند، نمیدانم... آن موقع دلیل حقانیت. خروجیها باید برسیم. اگر هم میخواهیم حقانیتمان را اثبات بکنیم، حقانیت نظری… به قول ما طلبهها ثبوتی. به این اثبات حقانیت نمیرسد، بروز پیدا نمیکند. این یک مرض است. یکی از عوامل عقبماندگی این است: «کجا؟ آقا ما مسئولین، نمیدانم فلان میکنیم.» نه ببین! مسئول حزباللهی هم داشته باشی، باز پیشرفت نمیکنی. چون مسئول حزباللهیام که میآید، باز حقانیتش او را بینیاز از اثبات میداند. کار کنیم. انتخاب کنن.
اثبات میکند: «از منابع غربی استفاده کنید، ولی این را حواستون باشد که مبدأ و معاد آنها اصلاً ندارد.» اینجوری استفاده کنید. «زندگی، علم، معنویت، عقلانیت!» فضای دیگری است. «اقتصاد حرف ندارد.» زندگی داغ است. بگویم خیلی از مؤلفهها را ما نگاه میکنیم. باید این را هم توجه داشته باشیم که عالم ما با عالم غرب، دو عالم جداست. صرف یک مؤلفه. الان مشکلی که پیش میآید، مثلاً استندآپ کمدی را مثلاً برمیدارد میآورد، میگوید: «آقا! این در غرب خیلی جواب داده.» مردم... عالم ما نیست. این فرم یک محتوایی میخواهد. محتوای قالبش است که این فرم و محتوا با هم ترکیب میشوند. این دو تا با هم قشنگ است. آن محتوای محتوایی است که شما شوخی جنسی میکنی یا شوخی جنسی، یا آبروی عرض یک نفری. یعنی یک آدمی را مینشینی به لجن میکشی. آنجا یک شخص را، حتی ایده و فکر هم دیگر نیست. یک شخص را به لجن میکشد با استندآپ کمدی. ملیت یک قومی است. اینها آن چیزهایی است که در استندآپ کمدی جواب میدهد و جذاب است. با عالم ما استندآپ کمدی فقط میشود خاطرات شهدا. غیبت میشود یا تهمت میشود یا تمسخر. حالا یک مثال نه چندان مرتبط بود. میخواهم بگویم بعضی چیزها اصلاً ربطی به عالم ما ندارد. ما باید متناسب با عالم خودمان تولید بکنیم. یک چیز دیگری هم میشود. اگر ما تولید کردیم، این را هم باید لحاظ داشت. جواب داده.
سیستم دههی هفتادیها، روش تدریس و محتوایی که یاد گرفتند، کاملاً پسمانده بوده. و الان مثلاً نسل من اصلاً معنویت. ترجمان جدیدی بشود که بتوانیم مثلاً عرضه کنیم. و در ضمنش دوباره برگرداند به اصل. مثل قضیه چیز یاد بدهیم. یک متد هست، آن میگوید که در ادامه زندگی خوب است.
«اسلام انفرادی» که خب ایشان اسلام انفرادی را حاصل نگاهی است که خود را بر حق میداند. نیازی نمیبیند با دیگران به جنگد. «باغ، تنها هم که باشم، دین من حفظ میشود دیگر!» همه دین محبت امیرالمؤمنین است. من یکتنه هم که گوشهای حقانیت هیئتی راه انداختهایم، انشعاب ایجاد میشود. سؤال: «جهنم؟» جهنم. چون انشعاب شما یا به خاطر تکبرتان بوده، یا به خاطر تمامیتخواهی بود. یک چیزی بوده، آن، آن چیز است. جهنم میبرد. جامعه چی؟ روحانیت و روحانیت. روحانیون. بله. میخواهم بگویم که ما اصلاً تعریفمان غلط است دیگر. یعنی این حقی است که حق راکد است. آقا، حق راکد حق نیست. حقی که برای اثباتش تلاش نکنی، حق نیست. «آقا، حق که دیگر اثبات نمیخواهد!» که به حق راکد، یعنی صرف حق، دیگر نیازی لازم نمیبینی که برایش کاری بکنی، حق نیست.
«جان اسلام راکد، پدر بزرگ کفر است. و کفر متحرک به اسلام میانجامد.» زبیرها با اسلامی که داشتند به کفر رسیدند. سلمان را با کفر متحرک، به اسلام رساند. این قضیه در کتابها. یک کتاب مبانی جامعهشناسی برای «گیدنز» ۱۴ تا ویرایش شده. ولی الان در ایران ویرایش چهارمش مثلاً برای ۱۹۹۰ تقریباً. بعد در بحث مثلاً زنان، میآید میگوید که به خاطر این که مثلاً پوشش باید آزادتر بشود، مثلاً یک سری مبانی را دارد. مثلاً بهش رسیدم یا دارم میرسم. اینکه میگوید: قلب دارد به ناکجا میرود. آیا این جنبششان مثلاً در علوم انسانی؟ آیا اینها را به سمت مسائل حقانیت نمیبرد؟ تحرکی که دارند به یک سری مسائل دارند، خودشان از لحاظ متحرک. کفر محرکه. «شرح صدر و من شرح بالکفر صدراً.» بعضی وقتها توسعه دارد پیدا میشود. اولین توسعه، توسعه در خود کفر است. آپشن دارد اضافه میکند. هی دارد خودش را ارتقاء میدهد. «بهتر کنید، بدننما نباشد. نه فلان.» مثلاً معارف هم در دبیرستان مثلاً داشتیم. میگفتش که حالا ما آمدیم. ائمه و اینها آمدند. ما توانستیم به یک چیزی اصلی برسیم. اگر میخواستیم هر فردی، اگر میخواست به آن دین برسد، خب زمان مثلاً. نگاه امام، امام میفرماید که: «اگر این خیلی حرف عجیبی است.» نگاه فلسفی دیگری اصلاً میشود. اصلاً یک فلسفه دیگری از این جمله امام درمیآید. «کاخ سفید اگر لا اله الا الله گفت.» و لا اله الا الله را قبول نداریم. این خیلی حرف عجیبی است. خوب است. میخواهم بگویم گاهی میشود جبهه کفر تمام مؤلفههای شما را داشته باشد ولی باز تولید شده کفرش باشد. یعنی لا اله الا الله دارد، ولی لا اله الا الله که در کفر باز تولید شده. از لا اله الا الله او توحیدی درنمیآید. آخر کفر درمیآید. از «مسجد الحرامش» گفت. درمیآید. اشاره دارد. مسجد میسازد. مسجد ضرار: «بِتَفْرِيقٍ بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِرْصَادًا لِمَنْ حَارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ.» مسجد ساخته. محاربین دارند تقویت میشوند. نماز جماعت، تا انقلاب مهدی، نمیدانم چیچی. از این چهار راهکار دارند میدهند. مسجد قرآن میخوانند، اعتکاف فلان. «اعتکاف رفتی؟ مسجد رفتی؟ تو نمازت هم صلوات فرستادی؟ صلوات فرستادید؟ ولی به نفع جبهه محارب شد!»
نکته مهم: لزوماً صرف اینکه به یک قطعهای رسیدن که او نزدیک به منطق و گفتمان ماست، این نباید اینجا وا بدهیم. «آقا، یکی شدیم!» هندسهاش را نمیگذارد آسیب ببیند. «کم کم به ما میرسد!» اصلاً کل هندسه فروریخت. یک زمانی اونی که شما میگویید؛ یعنی یک مدیریتی خود غرب دارد که مثلاً میگوییم که فرض بفرمایید زهرسالاران اقتدارگرا مثلاً در نظام سرمایهداری مدیریت دارند میکنند. آنها هندسه را نمیگذارند عوض شود. هندسه کلی جامعه را نمیزنندش. این بحث این نیست. بحث این است که یک سری دانشگاههایی هستند در غرب، یک سری دانشمندان مستقل دنبال ایناند که ببینند حق چیست. مثلاً میروند جلو. هی مطالعه میکنند روی عالم خلقت و موجودات عالم و نمیدانم انسانها و فلان و اینها. جلوتر که میروند با آزمون و خطا و بالاخره فلان و اینها. هی دارند خودشان را تصحیح میکنند. یعنی علم را دارند رشد میدهند. بعد علم کمکم، ایشان میگوید، نزدیک میشود. در یک جاهایی مثلاً در جامعهشناسی، در اقتصاد. من به نظرم اینجوری همچین چیزهایی هست. مثلاً نزدیک میشود به ما. چرا؟ حالا مثلاً یک استدلال اونوری هم بخواهیم بیاوریم. چون خود علما میگویند که احکام اسلام هرچی که تشریح میشود، اینها ریشه در مصالح و مفاسد واقعی دارد، در ریشه در تکوینیات دارد. خب اینها الان تشریعیات را ندارند. بانک مثلاً. اگر شما ارتباط مثلاً نظام سرمایه، بازار سرمایه را با بازار کالا برقرار نکنی، در بحران قرار میگیرد، به مشکل برمیخوریم. بعد سعی میکند خودش را بازتولید کند. یک بانکهایی ایجاد کند بدون ربا. کم کم بیاید این سمت. ولی دانشمندان مختلفی که مثلاً در دانشگاههای مختلفش، بعضی آنهایی که مستقلند واقعاً حقطلباند میگردند. آیا با آزمون و خطا، ایشان میگوید، به اسلام میرسند؟ نزدیک میشوند یا نه؟ من احساس میکنم اینجوری هست. این متد علمی و این ساختار، به قول «آپ»، این دارد میآید به آن سمت. یعنی با تجربه دارد میرسد به این. میخواهم بگویم که اونی که با تجربه میرسد، ممکن است آخر حرف ما به آنها یکی بشود، ولی آن هندسهای که پشت این تجربه است و او را به این تجربه رسانده، این متفاوت از ماست. آن عالمش یک عالم دیگری است. حرفش حرف جدی است.
حالا کجا بودیم که بحث به اینجا کشید؟ اینکه بحث این بود که خودمان را خیلی مثلاً چه غرور میکنی! «ترک تبلیغات»، «امر به معروف و نهی از منکر». حالا وقتمان هم چون رو به اتمام است، این چند کلمه را یک توضیحی بدهیم. نگاه ما نسبت به همین هم غلط است دیگر! ما فکر میکنیم باید با یک منکری مواجه بشویم و تذکر بدهیم و مواجه شدی، تذکر. دیدی یا عرق میآید. امر به معروف و نهی از منکر. خب ما این هم که هست. معمولاً اهل اینها نیستیم به خاطر اینکه میبینیم که به من که آسیب وارد نمیشود. اسلام انفرادی که غرور حقانیت. کی صدایم درمیآید؟ هر وقت که احساس کردم به من یا خانوادهام یا بچهام یا تربیت بچهام اینها دارد آسیب وارد میشود. بیا! حسادتم بشکستم. «چرا حال دارد؟ حال میبرد وقتی من روزه هستم و نمیتوانم بخورم. توی لامصب چرا؟» با آن نگاه اسلام جامع که حالا برسیم به مطالب شاهآبادی، «وقتی همه ما یکی شدیم.» علامه طباطبایی در این بحث، غوغا کرده. در آیه آخر سوره آل عمران، ذیل کلمه «رابط» هفتاد صفحه در مورد ربط صحبت کرده که شما مرتبط با هماید، شما از هماید. یکی از، از هرچیزی که آسیب به یک نفر وارد میشود به همه وارد میشود. خودمان اثر دارد. حتی در این مثلاً جوابهایی که مینویسیم، حالا مثلاً در اینستاگرام و توییتر اینها، آدم یک شبههای، یک حرفی شنیده. ما کدامها را سعی میکنیم علیهاش چیزی بنویسیم؟ اونی که احساس میکنم برای من ضرر داشته. به شما بگویم: «اولش که شنیدم به شک افتادم، بعد رفتم به جواب رسیدم. حالا میخواهم شما به چیز نرسید.» فکر مثلاً اگر چیزی برای من خطر داشت، باید برایش موضع بگیرم. هر حرفی میتواند برای هرکسی خطر داشته باشد. یا مثلاً اگر یک اتفاقی در زندگیمان حالا از این پیامهایی که: «آقا تو خیابان، جاده، اگر داری میروی، اگر تخم مرغ شیشه ماشینت آمد، برفپاککن نزنید!» این یک طرحی است، یک عده دزدان هم فلان میکنند و اینها. یک کسی مواجه باهاش شده. و خیلی مسائل اینجوری نیست. یعنی ممکن است که وجوهی داشته باشد که نه من خطرش را و ضررش را الان درک میکنم، نه عموم. ولی آن تقیّد اگر باشد، من دنبال اینم که این برطرف بشود. حالا بعضی مثالها میخواهم بگویم. فضای دانشگاه ما گاهی میبینیم که یک کسی یک اختلالی دارد در رفتار. کُند، تنبل. حالا تنبلی او نه آسیبی به دانشگاه دارد میزند، نه آسیب فرهنگ عمومی، نه آسیب به فضای آموزشیمان دارد میزند. اصل به دین من. به دین من که آسیب وارد نمیشود. «غیبت زیاد بود. تأخیر زیاد دارد!» مثلاً. ولی این الان وقتی رویش دست میگذاری، آفت هست یا نیست؟ خطر هست یا نیست؟ ضرر هست یا نیست؟ «چرا؟» واکنش اسلام انفرادی. ویژگیهای خوبی که غربیها دارند، این بود که به این اشاره کردند. زندگی اجتماعی برایشان نهادینه شده. ولو بر مبنای دین نیست، ولی میدانند فقط در تناسب و رابطه با هم است که میتوانند زندگی کنند. در این فضا فقط زنده میمانند. حیاتشان وابسته به این است که باید با هم باشند. این را فهمیدند. اصل مشکل اینجاست. بحثهای جدی هم که در مورد تشکیلات و اینها میشود، همه حرف چکیدهاش روی این است که ما به این ضرورت نرسیدیم که اگر ما با هم نباشیم، هیچیم. نظر دارد: «فتذهب ریحکم و لا تنازعوا فتفشلوا!» فلج میشوی. و «تذهب ریحکم.» «ریحتون» میرود. چه بادی است که میرود؟ این ریگی که میرود یعنی هویت شما، حقیقت شما، بودن شما. همه اینها بند به این است که با هم باشید. هیئتی ما احساس نمیکند تذهب ریحکم شده است. از آن هیئت که جدا شد. این انشعابی که در این مجموعه دانشجویی وارد شدیم. تصویری فشل شد. همهشان فشل شدند. بر اساس فشل. مؤسسه زدی. تو بر اساس تنازع مؤسسه زدی. بر اساس جدایی و افتراق مؤسسه جدید. وقتی که فهمیدیم ما به هم وابستهایم.
غرور حقانیت یعنی چی؟ که به عنوان مرض اول. من وقتی نگاهم این است که آقا معصوم باشم. جدا باشم. «فرق من که برایم روشن است، دروغ چرا؟ فلان رفتارش خوب نبود.» حالا نگاه حضرت امیرالمؤمنین را ببینیم. اگر اینجوری بود که من خود تو را باید خیلی زودتر از اینها مرخص میکردم. اگر بر اساس اینها باشد که خب شما کجا، ما کجا؟ چرا وصلاً آن بحث اتحادیه بحث مهمی است. حالا چند جلسه مویی، وقتی بحث سه جلسه کردیم، روانشناسی وحدت، سه جلسه فایل تلگرام. عرض کنم که ما اصلاً باید این باور به این باور برسیم که ما به هم بندیم. ما یکیم. همه با اهل بیت. روایت: «المومن اخو المومن من جسد واحد.» دست درد داشته باشد، به درک! من خوابم میآید. این تا صبح بیدار است. پا هم برایش میدود. روایت عجیبی است. دست وقتی درد دارد، پا دارد میدود. «به درک! به من چه؟» من واحدی برای اینها دارد حکومت میکند. این درد به آن من واحد دارد منتقل میشود. آن من واحد دارد درد را میگیرد. پام دردش میآید. یک کاری تازگی انجام دادم. نمیدانم کار کدام رشته است. خیلی کار جالبی است. یک بنده خدایی دستش را میگذارند وسط. دستش را پشت این چوب میگذارند. این چوبه را این وسط میگذارند و یک دست. بعد یک بابایی با دو تا دست شروع میکند این دو تا دست را رنگ کردن. مثلاً همینطور نوازش کردن. این دارد میبیند که این دست من دارد نوازش میشود. حساش را از آن میگیرد ولی آن را نمیتواند ببیند. دست این دست خودش را نوازش میکنم که دارد نوازش میشود. این حس را میگیرد. بعد این با چکش روی این دسته میزند. این به شدت دردش میآید. خیلی خنده دارد. ببین! دست مصنوعی با چکش زده! یعنی آن «منه» را اگر این را از خودش دانست، آن است که دردش میآید. این خیلی نکته مهمی است ها! خیلی نکته. حتی دست مصنوعی را میشود کاری کرد که این نفس را از خودش بداند. تعریف ایمان این است که باید یکی بشویم. وقتی درد او درد من نبود، عقبماندگی و عقبماندگی من نبود. میگویم: «به من چه؟ من که مشروط نمیشوم که. این خودش سر کلاس نمیآید، به درک! حالا میافتی ترم بعد میخوانی. دوباره خسارت چند میدهی؟ مشکلات هم تحمل میکنی تا حالی بشود که درس بخوانی.» من که احساس نمیکنم عقب افتادهام که. عبور حقانیت همینهاست.
غرور حقانیت این است که من احساس میکنم من بیتوام. خودم دارم پیشرفت میکنم. من دارم درس میخوانم، نمره هم دارم میآورم. ولی وقتی فهمیدیم که من بیتو درسی نخواندهام. «ما درس میگفتیم ۷۰ صفحه اولش خیلی قشنگ.» حالا کتاب به ظاهر کتاب برای طلبههاست. استاد درس صرف و نحو. هفتاد صفحه اولش مقدمه دارد. آن هفتاد صفحه را بخوانید. میگوید که قبل ۱۸ سال. یک نگاهی به ما رحمت خدا. گاهی تو رفاقت. مثلاً آمده فامیلی از شهرستان. الانم کلاس داری، کلاس هم داری. مشروط میشوی. ایشان میگوید: «الان با نرفتنت اثبات میکنی درسهای قبلی که خواندی واقعاً خواندی.»
خیلی قشنگ. «الان که سر کلاس نرفتی، فهمیده میشود که کلاسهای قبلی واقعاً سر کلاس رفتی.» الان که سر کلاس نرفتی تازه معلوم میشود که کلاسهای قبلی واقعاً رفتی. خیلی جالب استها! بروزش کجاست؟ نظام جعل مدرک میکند، جعل اعتبار میکند. تو الان خوبی، تو عقبمندی. با چی؟ با چه اعتباری؟ نمره آوردن کار سختی است. فرمول دارد دیگر. حالا فرمولش را من در تلویزیون بلد بودم. درسهایی که اصلاً نخواندهام. من یک کتابی رفتم امتحان دادم که اصلاً لای کتاب باز نکرده بودم. کفایهها را. سنگینترین درس حوزه. نمره آورده! فرمول دارد. بر اساس آن فرمولی که برای مطالعهای میکنی، کتاب هم نه، جزوه درس نخوانده. این را تحویل، «بابا! این بدبخت که شده ۱۳! این بدبخت، این بدبخت، این بدبخت که شده ۱۳، خودش را کشته درسها را خوانده. همه را جزء به جزء ازش برمیآمده. اونی که شده ۱۸، این فرمولش را بلد بوده، ناکس نخوانده!» بعد این را تحویل میدهد. این آدم بروز برسه. «بروز درسات فقط همین است وقتی که من درس را ول کردم.» این میشود بروز. درسهایی که قبلی خواندهام. بخشی از من شده. درسی که بخشی از تو شده باشد، درس است. نه درسی که بهت اضافه شده. آن از حجاب است دیگر. آن چرا در قرآن تشبیه «یملؤن اسفار الحمار» میکند؟ چون جزئی از خودش نیست. علمی که جزئی از تو نیست، مثل الاغی که بار دارد. هر وقت جزئی از تو شد، فداکاری میآورد. منم که جزئی از شما هستم. خوب دقت کنید! منم که جزئی از شمام. علمم که جزئی از منه. افتادن علمی شما، عقب افتادن علمی منه. شب امتحان خودم دو ساعت خواندم، با شما ۴ ساعت باید کار کنم. بین من و شما معدل میگیرند. یعنی بیست من با ۱۸ شما جمع میشود. نه بین نمرات خودم! دقت کنیم دیگر. خیلی نکات خوبی.
اسلام انفرادی و غرور حقانیت. همین که من خودم برای خودم یک چیزی هستم. جدا هم میشود رسید. جدا هم میشود. چیزی بود. «نماز بخون، وضعیت اضافهترم دارم، نماز شب میخوانم، قرآن هم میخوانم.» «جمیعاً» که شاهآبادی خیلی قشنگ بحث میکند. «اینش چی؟ اعتصام فردی نداریم.» نمیشود اعتصام فردی کرد. این یک حبلی است که فقط جمعی میشود گرفت. «یا همه یا هیچی.» یا همه با هم این حبل را گرفتهاید یا هیچکی نگرفته است. عقبافتادگی جامعه مال این است که همه نگرفتهاید. آن وقت میشود هیچ.
«سبب مرض» پاراگراف را تمام کنیم. و چنانچه غرور به شفاعت، منشأ ارتکاب انواع رذایل اخلاقی و اقسام معاصی کبیره گردیده، به حدی که افتخار به اشتهار به آن مینماید. همانجور که شفاعت را آدم پشتوانه میکند برای غلطی که دوست دارد بکند، غرور حقانیت هم پشتوانه میشود برای سهلانگاری نسبت به مسئولیتهای اجتماعی. فردی هم میتوانیم خوب باشیم. لازم نیست من اجتماعی باشم تا خوب باشم. وقتی فرد هم خوب است، الان به این فرد گفته میشود خوب یا نه؟ خب، تمام شد دیگر. من قرار بود خوب باشم. شفاعت کارایی دارد یا ندارد؟ بالاخره من با محبت امام حسین، به جهنم نمیروم. خب بس است. «هر کاری کردم، حل است دیگر!» همین است که صرف آن حقانیت پشتوانه میشود که هر کار خواست بکند. بااینکه غرور به اسلام و شفاعت منجر به حرمان از هر دو خواهد شد. اگر تو مغرور به شفاعت شدی، دیگر از شفاعت محروم میشوی. مغرور به حقانیت شدی، دیگر حق نیستی که. «سیر کفر و فسق در ارواح اسرع است از سیر وبا در ابدان.» آنقدر که زود کفر منتشر میشود در روح و روح را میگیرد، وبا بدن را میگیرد. سرعت ویرایش کتاب ما البته زیاد است. چون پاورقی دارد با این ۱۱۲. الان امروز ۴۳ صفحه خواندیم. توفیق دهد که عامل باشیم. و صلی الله علی سیدنا محمد.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه دوم
شرح کتاب شذرات المعارف
جلسه سوم
شرح کتاب شذرات المعارف
جلسه چهارم
شرح کتاب شذرات المعارف
جلسه پنجم
شرح کتاب شذرات المعارف
جلسه ششم
شرح کتاب شذرات المعارف
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح کتاب شذرات المعارف
جلسه سی و هفتم
شرح کتاب شذرات المعارف
در حال بارگذاری نظرات...