‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله. اللهم صل علی.
این زمین روز قیامت شهادت خواهد داد که هیچ بنیبشری علافتر و بیکارتر از ما طول تاریخ نبود که بیاید لب ساحل. شَذرات! خوب، این باد، چیزم میپیچه. احتمالاً هر کس بعداً اینو گوش بده، یه دور دکتر باید بره گوششو بادگیری کنه.
اصلاً، اصلاً اسم چیز نیستا. **دو اصل:** اصلاً مرام اسلامی بود که اسلامِ انفرادی، حکومت مطلقه امام زمان، قرآن، متصلین امام زمان، ولایت سنگینه. فصل اول برای استحکام امام خمینی. درستش کردی. سایت نبوت و ولایت: «...حتی یتبین لکم الخیط الأبیض من الخط...»
باریکی که تو آسمون میافتاد، خیلی اَبر طلوع فجر بود.
معارف و حقایق دیانت در حدود ممالک اسلام، که منزله خط نبوت و ارتباط به مقام مقدس ایشان است، ناب از خلطه و آمیزش با اجانب است. این آیه رو اگه تونستید، حال داشتید، حوصله داشتید، از تفسیر المیزان، ترجمههای موسوی همدانی، واقعاً متنش قشنگه. یه قلم فوقالعادهای داره علامه، ولی این فارسیش هم از اون جهت که چون این ترجمه رو عرضه کرده به علامه، هرچی نوشته برده خدمت علامه، تقدیم کرده، کانهو اینم متنی که خود علامه نوشت. از این جهت متن معتبره. جلد یکش یه نکته خیلی جالبی داره.
ذیل اون آیه حیات شهدا، تو پاورقی. حالا من چون خودم معمولاً عربی فرصت نیست، فارسی مُجلداتی هم که درس گرفتیم عربیشو. ذیل اینها پاورقی همدانی میگه: «یه ماجرا میخوام نقل بکنم، امروز الان دارم میرم خدمت علامه تفسیر و خدمت ایشون عرضه ترجمه کنم. ایشون تأیید کنه. این بخشی که پاورقی نوشتم به ایشون عرضه نمیکنم، چون اگه عرضه کنم اجازه نمیده چاپ کنه.» اوه! خود علامه رو مینویسه که میگه اون ماجرای شاه حسین ولی. علامه مُفَصَّله. نگران میشن که اگه مثلاً ارتباط عراق و ایران قطع شده بوده، بحث اینکه من حالا شهریه که نمیگیرم. این پولی که از ایران برای من. قدیمیهای تبریز میخوره. ایشون به من گفتش که خدا مرا فرستاد به شما بگویم که در این ۱۲ سال کی ما شما را فراموش کردیم؟ یک مکاشفه بود. بعد ۱۲ سال فکرم نمیکرد. وقتی بود که مُعمَّم شدم. بعد، بعداً برای چند سال که الان برمیگردم تبریز، قبرستونی رفته بودم مال ۳۰۰ سال پیش، شاه حسین ولی. ضُح! علامه نمیذاره چاپ بشه. ولی اینو بدونی. اینم در مورد حیات برزخی.
یکی از ماجراهای بعضی وقتها یه نکتهای رو یه توضیح مختصری ایشون داده مترجم. نکته خیلی گرهگشایی سوره آل عمران. به رفقا میگفتم اگه از المیزان هر چیشو نخوندی. رفقا داشتیم تابستون چی مطالعه کنیم؟ گفتم هرچی از المیزان رو اگر حال ندارید، وقت ندارید، سوره آل عمرانش رو بخونید از اول تا آخر، مخصوصاً آیات بحث ربط و بحث حکومت و جامعه و اینها. بحث فوقالعادهای. و کُل بحث سوره آل عمران مباحث مربوط به این مباحث تشکیلاتی و اینایی که دنبالش میگردید، خیلی نکته جامع و "لا تفرقوا" که زیر این آیه نکات خیلی خوبی علامه مطرح میکنه.
**اصل دوم:** خط اخوت.
پس از یه طرف ما یه رشتهای داریم به نبی و ولیالله، یه رشتهای هم داریم به اینها. عزت برمیگردونه به اسلام. خَلطه و آموزش در چه خلطه و با حالا چه فلسفهای به منزله ارتباط با اجانب. خلطهای که بحث سبیل باشه دیگه. که اگر خلطهای باشه که راه برای نفوذ اینها، سبیل برای اینها برای اعمال قدرت اینها توش باشه، این آسیب میزنه به ولی. خلطهای که ما رابطه دیپلماتیک داشته باشیم، حتی تکنولوژی از اینها "اتّبع العلم ولو بالسّی..." اون خلطه، خلطه مورد تأیید. یعنی خود پیغمبر هم این ارتباط رو داشتن. اون خلطه که عرض میکنم چه نفوذ علمی اینها رو بخواد. یعنی سبیل. حالا چه سبیل سیاسی باشه، چه سبیل علمی باشه، یعنی راه باز بشه برای اینکه اینها ما رو تربیت کنن. علمی داریم از اینها میگیریم. متوجه هم هستیم که حدود و ثغور این چیه. یعنی چیا رو میخوایم بگیریم، چیا رو نمیخوایم بگیریم. گاهی نه، ما خودمون تحت تربیت قرار...
توضیح بیشتر بدم. یه بحثیه اینو من تو این بخش مغالطات گفتم. میگن که آقا: «انظر الی ما قال، فلا تنظر الی من قال.» نهج البلاغه یه مقدار بیمعنی. حالا این تفسیر میخواد. تفسیرش چیه؟ یه روایت چون روایتم باید با روایت تفسیر کردی. حرف رو بگیر، نگاه نکن کی گفته. روایت دیگهای داریم که اون روایت اینو کامل تفسیر میکنه. امام جواد علیه السلام فرمود که آیهای که میفرماید: «فلینظر الانسان الی طعامه.» این منظورش چیه؟ «ای علمه الذی یأخذ ممن یأخذ.» یعنی ببین علمی که میگیری از کی میگیری. آیه که فرموده به طعامت نگاه کن، یعنی به خوراک فکرت نگاه کن. که خوراک رو از دست کی داری میگیری. آیتالله جوادی تو کتاب «زن در عین جمال و جلال» و که یادمه تو یکی دوتا دیگه از آثارشون هم، جمع بین این دو تا روایت اینه: یه وقت یه حرف به گوشت میرسه، باهاش مواجه میشی، بغتتن، ناگهان، یهویی. اونجا نگاه نکن که کی گفته. ببین چقدر این حرف با موازین رو در. یه وقت میخوای بری حرف رو بگیری، میخوای بری شاگردی کنی، تلمیذ بشی، تلمّذ کنی. اونجا باید نگاه کنی کیه، چیه. پس اون «ممن یأخذ»، دقیقاً علمت رو چی داری میگی. مقام تربیت، شاگردی کن. بحثهای خوبی داره که شاگرد در انتخاب استاد چقدر باید وسواس به خرج بده و چیا رو مد نظر قرار بده. معروف بود بین علما. اگه مثلاً کسی نافله نمیخوند، درس اون رو شرکت نمیکرد. میدیدن یه آقایی مثلاً یه نافلهای از او فوت شده، دیگه دستهاش شرکت نمیکردند. اینقدر وسواس به خرج میدادن در مقام شاگرد. شما میبینید که علمای شیعه مسلط به آثار اهل سنّت. قدر مطلقاً این کسانی که حرف برای گفتن داشتن، نسبت به اینها مسلط بودن. تمام حرفهای دوره خودشون رو لااقل میدونستن. خود علامه امینی رو شما ببینید. برای برخی از آثار اهل سنّت ایشون مسافرت میکنه. مسافرت میکنه پاکستان، که وقتی به کُتب اینها دسترسی پیدا میکنه. یا مرحوم میر حامد حسین. ایشون میره برای اینکه به یک کتابی که توی بمبئی بوده دسترسی پیدا بکنه. تو این کتابخونه میره، خادم یکی از علما میشه که کلیددار اون کتابخونه. مدتها برای ایشون خدمت میکرد که دسترسی به اون کتاب پیدا کنه، کتاب رو بخونه، نقدش کنه. یعنی برای اینکه به مطالب دسترسی. ولی خوب این وجهش مشخصه دیگه. وجه اینکه یه وقت در مقام تسریع، سپرده و داده است. نه! یه وقتی هم تعامله، حواسش هم جمعه. سبیلی هم برای اون طرف مقابل نیست. پس این فیت ولایت که آسیب میبینه وقتی که ما زمینه رو برای نفوذ و اعمال قدرت اینها.
توسعه اجتماعات مذهبی برای ارتباط و دوستی متدینین با یکدیگر که منزله خط اخوّته. ما هنوزم که هنوزه این حرفها بینمون. «...نعمتَ الله علیکم، کنتم اعداءً فألّف بین قلوبکم فأصبحتم بنعمته اخواناً.» میفرماید که نعمت خدا بر خودتون یاد کنید. اصل نعمات در قرآن نعمت ولایته. و نعمت هر وقت مطلق اومد تو قرآن، منظور ولایته. هر وقت با قید اومد، نعمت مُنبَعِث از نعمت خدا. بر خودتون رو یاد کنید. این همون ولایته. ولایتی که به واسطه اینکه شما ولایت ولیالله، ولایت حقه رو پذیرفتید، شما دشمن بودید. «فألّف بين قلوبكم.» الفت ایجاد کرد بین دلهاتون. «فأصبحتم بنعمته اخواناً.» «لو أنفقت ما فی الارض جمیعاً ما ألّفت بین قلوبهم.» اگر هر آنچه که روی زمین انفاق کنی، ما الفت بین قلبها نمیتونیم. تألیف، تألیف قلوب کار ماها نیست. اصلاً حاصل نمیشه. این فقط عنایت خداست که دو تا دل رو به هم مربوط کنه. دلی رو بخواد انسان از مسیری و از علاقهای برگردونه، این ازاله جبال از این، «ازالة الجبال». دلی رو احسان بخواد از علاقهای، از گرایشی، از کششی برگردونه. انقدر سخته که کندن کوه. ازاله. نه اینکه کوه رو بری بتراشی. امام صادق علیه السلام، یه کوهی رو کلاً ازاله کنی، برداری. این کوه دماوند صبح بچهها جمع کردن بردن. اینو اگه شنیدی زودتر باور کن، تا بگن این دلش به یه سمتی متمایل بود، کشش قلبش عوض شد. واقعاً در حدّ اعجازه. از ماها برنمیآد. این فقط کار خداست. لذا این نعمت خدا رو یاد کنید. اگه هر آنچه رو زمین انفاق کنی، نمیتونی تألیف کنی. از همین باب ببین. دل داره متمایل میشه. اونم شما ادا بودید. حالت خنثی داشته باشیم نسبت به هم. حالت منفی داشتید. الان اینجور برای هم فداکاری. اوس و خزرج، مهاجرین فداکاری کردن هم به نسبت خودشون هم به نسبت مهاجرین. پیغمبر بیعت کردن.
و خلاصه میفرماید که: «فأصبحتم بنعمته إخوانا.» که باز اگه با اون تفسیر بخوایم پیش ببریم، به نعمت ولایت شما برادر شدید. ولایت شما رو برادر میکنه. محبت امام حسین. ولایت اباعبدالله. اعجازش اینه. آدمهایی که اصلاً همدیگرو نمیشناسند، بلکه اصلاً نمیدونن اینها مال کدوم منطقه هستند. با ایرانیها مواجه میشید. ایرانیه، ایرانی رو نمیدونی مال کجاست. عراقی. و چه برسه به اون کسایی که از کشورهای عجیب و غریب. من دیده بودم یه کسی تابلو دستش گرفته بود. جزایر نمیدونم فلان جا. از رفقا: این مال کجا هست؟ اصلاً اسمش رو من تا حالا نشنیدم. جنوب آفریقا، کدوم منطقه بوده. اینها چه جور اومدن؟ مثلاً چه پروازی بوده؟ اینها از کجا رفتن اونجا. وزنه چهار پنج تا پرواز میکند تا میرسه نجف. خلاصه این چه علاقهای؟ چه کششی؟ چه پذیرایی اینها از اونها میکنند؟ به واسطه این علاقه ولایت. تا به واسطه اخوت. تا به واسطه این دو خط طولی و عرضی. خط نبوت خط طولی، خط اخوت خط عرضی. تحصیل لباس تقوا و جدّاً ما باید به این باور برسیم که حفظ دین ما وابسته...
برادر، قبل اینکه بخوابم یادم اومد که این روایت رو، بین خواب و بیداری روایت یادم اومد، مکاشفه. این روایت یه تفسیری هم داره. معمولاً اینو باید غلط ترجمه... روایته: «اخوک دینک فاحتط لدینک بما شئت.» «اخوک دینک.» روایت رو معمولاً بزرگان چه جور ترجمه میکنند؟ میفهمند که «اخوک دینک.» خب، مبتدا و خبر مشخصه دیگه. مبتدا وقتی میاد، شما دارید معرفهای رو میگین. مبتدا معرفه خبر در مورد یه چیزی که مخاطب شما میشناسه. میخواد یه خبری. میگم: مجتبی، تولدش بود. مجتبی رو شما میشناسید، تولدش. مجتبی بود. برعکسش اصلاً فرض نیست. اینجا «اخوک دینک». برادر دین توئه. ترجمه کردن. گفتن: یعنی دین تو برادر تو. مثل برادرت میمونه. این برای اینکه دینت، خلاصه احتیاط کن. دینت رو نگهدار. از پیغمبر. «اخوک دینک.» ترجمهای که معمولاً کردن اینه. من اولین باری که روایت رو خوندم، یه جور دیگه کامل ترجمه کردم. هرچقدرم که این ترجمه از علما و اساتید شنیدم، زیر بار نرفتم. با فهم عرفی ساده خودم. روایت برای من مبتدا، خبر، ترجمهاش اینه: «برادر دین توئه.» نه اینکه دینت برادرته. آخه! یکی از اساتید بسیار بزرگ، خاک نعلین ایشون رو به چشم میمالیم. ایشون میفرمود که از باب مبتدا خبر جابجا شده. یعنی تو فقط یه برادر داری، اونم دینتونه. «اخوک یعنی فقط تنها برادرت دین توئه.» یعنی حالا که برادر دینته، همونجور که از دینت مواظبت میکنی، از برادرت مواظبت. یعنی شماهایی که برادران بنده هستی، من هر چقدر بخوام متدین بشم، بند به اینه که شماها رو نگهدارم برای خودم. مراقب شماها بشم. چیکار کردم؟ دینم رو عرضه کنم. ببینم پرچم یعنی همه دین تو. اگه او لکهدار شد، عقایدش آسیب دید، اعمالش آسیب دید، فکرش آسیب. او آسیب توئه. تو فقط خودت رو نپا که آقا من که فلان گناه رو انجام ندادم. اون که انجام دادی، تو انجام دادی. «اخوک دینک.» اصلاً دین توئه. مراقبت از دینت میکنی. من مراقبت از برادرت. مایه بگذاری. حالا روایت نهی از منکر عجیب و غریب. کاملاً متُدش همینه. به خودش آسیب میزنه. آسیب به توئه. دقیقاً آسیب به توئه. شما با همدیگه اتحاد دارید، وجوداً یکی هستید. یه بحثی داره مرحوم شهید مطهری از علامه گرفته. تو همین سوره آل عمران. میفرماید که خیلی نسبت فرد و جامعه. نسبت آب و دریاست. الان نگاهم به دریا افتاد. من داشتم چیز رو میخوندم. تو نگاهش نسبت هویت جمعی میکرد. دقیقاً تاخت به این نظریه. علامه روح اجتماعی تعریف میکنه. و حالا مثلاً روح جماعت تک تک افراد جامعه رو تشکیل میدن و میتونه از جامعه بیاد. معنایی نداره که مثلاً بحث کرده. ایشون میفرماید که نسبت؟ نسبت آب و دریا. یعنی این قطرات نمیتونه بگه آقا نجاست به دریا رسید. اینها همه نجس شد. همه آلوده شد. یه آلودگی مال هم. یه قطره اتحاد ماهوی داره با همه قطرات دریا. یکیست. فرض نداره جدای او اجتماع یک حیثیت لاینفکه از هر فرد. نه اینکه ما همه اینها رو جمع بکنیم، بگیم یه چیزی. خیلی نظریه فوقالعادهای است از علامه. میگه اینجوری نیست که بگیم همه رو با پنجاه به علاوه یک. ۵۰ نفر داریم با ۵۰ هویت به علاوه یه هویت که به همه اینها بگیم جامعه. نه! ۵۰ نفر داریم که تو هر یک نفرش هویت جامعه نهفته است. شعبه شهید مطهری یه زاویه دیگه. بحث جبر و اختیارش. جبر محیطی. اینکه حالا من اگه تو این جمع بودم، لزوماً هر آنچه که جمع میخواست و بر من دیکته میکرد، همان میشم. یکی هستی در برابر این ۵۰ تا. از اون منظر. ولی اینکه جامعه یه چیز منفک از افراده. یعنی ما یک فرد داریم، یک جامعه. نه! جامعه همون حیثیت دیگری است که از فرد انتظام. از تک تک افراد انتظام روح جمعی رو شکل میده. و همه از اون روح جمعی. حالا حدید خوبی داره تو همون فلسفه تاریخش مطرح میکنه که جبر، جبر رو میپذیره شهید مطهری. جبری نیست که مانع از اختیار. جبریست که زمینهساز اختیاره. جهتده به اختیاره. طبعاً آدمی که تو این محیط با آدمی که تو اون محیط تفاوتی داره ولی در عین حال اختیار خودش رو هم. اگر نگاه ما این شد، اون وقت اصلاً نمیتونیم جدای از هم زندگی کنیم. نمیتونیم جدای از هم خودمون. ما به هم وابسته ایم و ترقی هر فردی، تنزل، ترقی همه ماست. او اگه بالا رفت، همه ما بالا رفت.
آیات قرآن تو این زمینه فوقالعاده است. مرحوم علامه بهش اشاره میکنه. دو سه تا آیه اگه یادم بیاد. «...ولولا اذ سمعتموه سوره نور. ون المومنون والمومنات به انفسهم خی...» خیلی تهمت زدن. آیات افک. تهمت زدن به همسر پیغمبر. تفاسیر اهل سنت گفتن مربوط به عایشه. تفاسیر شیعه گفتن مربوط به ماریه قبطیه است. تفاسیر اهل سنت یه بابایی که رجالهای بود، او به عایشه نسبت داد. گفت که من در او زنا دیدم. ولی طبق نقل شیعه، خود عایشه به ماریه قبطیه نسبت زنا داد. این بامزه. رجاله. یه مردی که ظاهراً مرد بود ولی مردونگی نداره. بعد این خبر به پیغمبر رسید و پیغمبر خیلی ناراحت شدند. این بابا اطراف... چون این کاروان این افسار شتری آورد، رسوند شهر. شب هم خوابیده بود. عایشه و اینا گفتن خوب این با هم اومده. این حرف پیچید. بعد پیغمبر عصبانی شد. به امیرالمؤمنین فرمودند که با شمشیر دنبال این بابا. این خیلی ترسید و پرید رو درخت. نفت این پرید پایین. خلاصه همه چی دیده شد. مردونگی نداره این. بدبخت خندهدار. مرد نیست که بخواد کاری. آبروی عایشه در واقع حفظ. نازل شد که شما وقتی این حرف رو شنیدید. وقتی که شنیدید یه همچین نسبتی میدن، چرا «لَوَلَا اِذ سَمِعتُمُوه ظَنّ المُومِنُونَ وَ المُومِنَاتُ بِاَنفُسِهِم خَیراً» چرا مؤمنون و مؤمنات نسبت به خودشان گمان خیر نبردند؟ خیلی لطیفه. نمیگه چرا نسبت به این خانومه گمان خیر نبردی. میگه سوءظن نسبت به اون، سوءظن نسبت به خودته. بگو یک فردی از جامعه بود. جامعه هم که از افراد. جامعه که منفک نمیشه. هتک حیثیت و هتک حرمت و از حرمت همتون بود. همتون لکهدار شدید. چرا از حیثیت جمعیتون مواظبت نکردی. ایرانی داره یه کاری، یه گوشه انجام میده. اینو بگیر بذار تو یوتیوب. برآوردش چیه؟ ایرانیها شما خودت داری خودت رو لکهدار میکنی. حیثیت جمعی خودت رو داری آسیب میزنی. چرا نسبت به خودتون گمان خیر ندارید؟
یکی اینه. یکی هم تو سوره حجراته. میفرماید که آیا شاید یادم بیاد. سوره نور شد. فرمود که شما چرا به خودتان گمان خیر. چندین آیه اینجوری داره که تو المیزان خیلی قشنگ مرحوم علامه روی اینها بحث میکنه. دستور حجرات هم میفرماید که خیلی قرآن. مثلاً همینجوری. همه این بحث. همه این بحث مرحوم علامه ذیل این آیه داره. «بعضکم مِن بعْضٍ.» شما همتون از همید. نه با هم مربوطید. از همید. یعنی هویت اجتماعیتون رو دارین از همدیگه میگیرید شما یه خدمتی به جامعه میکنی، آبرو برای منه. اونی که موشک ساخته. اونی که هستهای ساخته. اونی که رشد علمی آورده. اونی که فلان کرده. اون برای همه ایرانیها آبروی همه است. همه آبروی او. به نظرم اثباتپذیره. یعنی با مباحث عقلی هم اثبات میشه. آیات هم که بحث رو مطرح میکنه. «...ولا تلمزوا انفسکم.» قیمت. بعضیها تو غیبت بعضی دیگر نکنید. لمس. تمسخر. خودتون رو مسخره نکنید. بعد مسخره نه اینکه یه کاری بکنی که شأنات بیاد پایین. بحث سخنی نیست. بحث لمزه. تیکه انداختن. به خودت تیکه ننداز. «انفسکم.» به خودت ظلم کردی. بحث مبانی که داریم در مورد اینکه ظلم به خدا، ظلم به نفس. اینایی که هست. «ولکن انفسهم یظلمون.» جمعیه. تو داری به هویت جمعی آسیب میزنی. خودت داری سطحات میاد پایین. یعنی تو تو آبروی جمعی تو، معدل آبرویی است که از تک تک افراد اون جامعه داره حاصل میشه. تو وقتی معدل رو میاری پایین، آبرو خودت رو بردی. وقتی به او لمس کردی، خودت آسیب میبینی. خودت رو مسخره کردی. مثل اینکه من یکی از اعضای خانوادهام رو مسخره کنم. خود من دارم کوچیک میشم. همه میگن که این مال چه خانواده بیشعور، بیتربیت و بیکلاس و بیفرهنگی. یعنی همونجور که یک فرد حیثیتش رو تو خونه داره میگیره. یعنی حیثیت پدر من بخشی از حیثیت منه. حیثیت مادر من بخشی از حیثیت منه. حیثیت تک تک افراد جامعه بخشی از حیثیت من.
نگاه خط اخوتی که شما باید لباس تقوا. وابسته به اینه که دیگران رو حفظ کنی. «اخوک دینک.» او اگر در تقوا آسیب دید، او لباس تقوای توئه. خودت آسیب میبینی. این کمربند محافظتی ایمان تو آسیب میبینه. اون داره پاره میشه. او داره شل میشه. همه باید قوی باشن. همه باید مؤمن باشن. همه باید آبرو داشته باشن. حرمت داشته باشند. آبروی تو برآیند آبروی همه است. تقوای تو برآیند تقوای همه. اینی که تو محیط، محیط اثر داره. آیتالله جوادی میفرمودند که من قم که هستم در مورد اثر مکان، نورانیت مکان، اینکه قم حرم اهل بیت. همه حرمها خود حرم رو. حرم دو قم رو. خود شهر رو. حرم تمام شهر حرم. من اسفار رو. نقل قولی هم شنیدم چند نفری که نقل میکرد. اسفار رو یک صفحه رو توی مثلاً چند ثانیه تو قم میخونم. همه رو میفهمم. همینو که میرم دماوند ۲۰ دقیقه میخونم. آخر هم کامل نمیفهمم. نورانیت مکان اینه. من خودم اینو تجربه کردم. یعنی قشنگ برای خود من محسوس بوده. حالا مخصوصاً تهران و قم. این دیگه خیلی. یه کتابی رو تهران میخوندم. حاشیه هم مینوشتم. نفهمیدم اینو. حاشیهام که نوشتم، غلط بوده. کامل یه چیز دیگهست. بخشی از مطالعاتتون رو بذارید تو حرم. حالا چه حرم حضرت امیر تو نجف، چه حرم حضرت معصومه تو قم. مبارزه تو حرم داشته. خود حرم نورانیتش باز فوقالعادهتره. غرض اینکه اینها اثر اون مکانه. حالا یه بخشی از نورانیت مکان به نورانیت افراده. ای شما تو یه جمعی بودی که همه میگه که تو اون مسجد ضرار وایسا تو مسجد قبا وایسا نماز بخون. چرا؟ «فیه رجال یحبون ان یتطهروا.» به خاطر آدماش نورانیت داره. این مسجد نورانیه. چرا؟ چون آدم خوبها اینجا نماز. «وَاللهُ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ.» لطافت. اینا دوست دارن پاک باشن. خدا پاکها رو دوست داره. یعنی همین که دوست داره پاک باشه، دوست داره مسجدم به واسطه پاکی اینا پاک شد. «شرف المکان بالمکین.» تاب و طهارت. زیارت شهدا. شما مکان رو پاک کردید. نورانیت دادید. این ارض مقدس شده به خاطر شما. زمینی که شما توش دفنید، زمین طیّب. بلد طیّب. عرض طیّب. پس آدما همونجور که به مکان نورانیت میدن، قطعاً به اون افرادی که تو اونند، اون جامعهای که هست، حتماً یه هویتی میدن. یه نورانیتی میدن. حالا خود ولایت شما صرف اینکه تو دورهای باشید که اینم خیلی توی کلمات و روایات و اینا زیاد داریم. صرف اینکه یه امام حقی، یه جاهای امام عدل، یه جایی باشه، نورانیت میاره و در ذیل نور او مردم دارن رشد میکنند. ولو اینکه اون بستشیت نداشته باشه. یعنی برای اجرای عدالت دست و پاش بسته باشه. صرف اینکه او مردم رو به زمانه او میشناسند، به ولایت او میشناسند. صرف این نورانیت بر روی مردم زمانه اوست. جواب نامه ابومسلم به امام صادق. میفرماید که: «لا دهرٌ و دهری و لا أنتَ مِن رجالی.» زمانه، زمانه من نیست. یعنی چی؟ امام صادقم زمانه داره که شما باشید. دوره امام صادق. نه! دوره من نیست. دورهای که من توش حضور فیزیکی داشته باشم، یه دوره نیست. دورهای که من ولایت داشته باشم. دوره هر چقدر این بست داشته باشه، اون وقت دوره من دورهتره. شیعه منم شیعهتره. خلاصه این ولایت نورانیتی داره. صرف اینکه شما کیو، محبتش رو داری. شما سنگ رو دوست داشته باشی، روز قیامت به اون محشور میشه. یعنی چی؟ «لو احببت حجراً لهشرت معه.» خیلی خطرناکه. بعد باهاش مح... یعنی چی جهنم؟ یعنی چی؟ این ۸. حالا بحث حشر یکی از بحثهای بسیار مهم فلسفه. جلد ۸ و ۹ اسفار که هشت اصلاً. یعنی چی؟ کیفیت هشت. ملاّ. علامه توی رساله بعد از دنیاش، اونجا «الانسان قبل الدنیا، فیدنیا بعد الدنیا.» یکی از بهترین شرحها و ترجمههایی که برای این کتاب نوشته شده، شرحهای آملی لاریجانیه. شرح ایشون «انسان از آغاز تا انجام». شرحهای صادق لاری. آقا جالب بود این دفعه آقا برای ایشون زده بود آیتالله بروجردی. خدمتتون عرض کنم که بله، بحث ۸ رو میگفتم. کیفیت ۸ چه شکلیه؟ اینا معلوم میکنه ما محبتهامون. ۸ شما بروز محافظ ضمیر تو با اون محشور میشی. یعنی اون یه بخشی از وجود شما شده که باهاش محشور میشی. فصل وجودیت تو. به من بگو کیا رو دوست داری. من بهت بگم وجود تو چه برشهایی خورده. این میشه ۸ وجود ماهوی با محبتها برش میخوره. این برش وجودی، همین تغییر اطلاق که گفته میشه، اینه. اسلامی وجودی داریم هی قید میخوره. مثلاً شما میگی که آقا، آب. آب چقدر گسترده. همه آبهای کره زمین رو شامل میشه. آب دریا. آب دریای مازندران. آب دریای مازندران، ساحل بابلسر. آب دریای مازندران، مازندران، ساحل بابلسر، ساحل خوابگاه شهید نواب صفوی. هی قید میخوره. تعین و تشخص پیدا. تعین و تشخص وجودی ما به قیدهایی است که میخوریم. قیدهای وجودی ما رو چی میزنه؟ محبتهای ما. چرا؟ به خاطر اینکه این تغییر هویت. چون کوه رو اگه جابجا کنی، راحتتر از اینه که هویت کوه رو تغییر بدی. هویت. یعنی فصل وجودیمون بخواد تغییر پیدا کنه. وجهش اینه. شما بگید که آقا، من این کوه رو میخوام تو تعریف ماهوی او جابجایی جنس و فصلش رو عوض کنم. محبتهای ما داره تغییر جنس و فصل ما میده. فصل ما رو، فصل ماهوی ما رو عوض میکنه. ما با این محبت یه انسان. شما وقتی محبت ملکوتی داشتی، ملکوتی میشی. جز ملائکه محسوب میشی. محبت ملکی داشتی، ملکی میشی. از حیوانات پستتر با یه محبت انسان جابجا. همین که دوست داره پاک باشه، هم خودش یه جنس دیگه است. همون مکانی که اون اونجاست یه جنس دیگه. حالا محبتهای ما با همه که به ما فصل وجودی میده.
ولایت رو در ما تعریف میکنه. کی ما اثبات میکنیم که ولایت رو واقعاً پذیرفتهایم؟ به ما هو حق. وقتی که این محبت ما با همدیگه. فرمود: همدیگه رو چه شکلی دوست داری؟ چه شکلی دوست دارید دست تو جیب هم میکنید، پول بردارید. اون وقت بیا تو ادعات صادقی که ما رو. یعنی چی. یعنی من امام صادق. من یه تبعیض دارم در تمام شیعیانم. امام صادق یعنی کی؟ یعنی یه وجود مادی که الان در قبرستان بقیع مدفونه؟ یا نه. یه حقیقتی که در تمام شیعیان جاریست. هر کسی به حسب سعه وجودی خودش و ادراک شهودی خودش، امام صادق است توی درجهای. یکی صد درصد امام صادقه، یکی ۹۰ درصد امام صادقه، یکی ۸۰ درصد امام صادقه. تعریفمون از امامت و ولایت و انسانها همینه. ولایت یعنی نقطه سدی که شما به میزانی که اون رو داری، به اون میزان هستی. سیرورته دیگه. شدنه دیگه. شما امام صادق میشی. سیر شما، مسیر شما، امام صادق. سیرورت به امام صادق پیدا میکنید. پس الان تو مراتب امام صادق شدنید. پس درجات امام صادق شدنی خیلی خوب. حالا ارادت به امام صادق یعنی چی؟ مقدمه روشن بود. من میخوام ابراز ارادت امام صادق کنم. برم ابراز ارادت به چی کنم؟ به اون میزانی که شما امام صادق. آقای شفقت یه میزان امام صادقه. امام صادق. امام صادق. آیا دانیال. چی بود؟ داوودی. یه میزان امام صادق. این ۲۰ درصد، ۳۰ درصد. ۸۰ درصد آقای شفقت. رو اون ۸۰ درصد امام صادقی ایشون رو، وقتی که اعتنا کردم، احترام گذاشتم. اینجا توی ادعای خودم به امام صادق ۱۰۰ صادق. وقتی این ۲۰ درصد، ۲۰ درصد امام صادق اعتنا نکردم. یعنی نسبت به اون هم کما اینکه مثال مثال قرآن. ابلیس کی صادق بود نسبت به ولایت خدا؟ وقتی که سجده میکرد به آدم. چرا؟ چون آینه ولایت خداست دیگه. پذیرفتی به این سجده کن. معلوم. شما آینه ولایت امام صادقید. من اگه نسبت به این مطیع بودم و علاقه داشتم و فداکاری کردم، اینی سلم. جزئی از کل. اگه آدم «من ولی لم والاکم». نمیگه «ولی لکم انا ولی لمن». من نوکر نوکرتونم. پذیرفته اونجا ولایت من صادقه. با شما بستن که راحته. مستقیم نیروی تحت امر صاف امام زمان بشه. ولی فقیه. تازه اون هم باز دوباره شاخ بازیه. بیا پایین تا برسه به فرمانده پایگاه بسیج فلان محله. اگه مطیع او بودی از آن حیث که او اون مقدار بروز ولایت او. در اون مقدار بروز ولایت او مطیع او بودی. در مقدار بالاتر صادقی. چرا فرمود: شما اگر فقیه رو علیهم کردید، علینا. ما با این مشکل داریم. «فمن خالفه فقد خالفنا.» تعابیر خیلی عجیب و غریبه دیگه تو این زمینه. مخالف ماست. مطیع او مطیع ماست. آسیب به نسبت آسیب به ماست. برای چی؟ بعد این مخصوص یه برشه؟ یا نه. این همینجور تو سلسله مراتب تشکیکی خودش میاد پایین. ولایت. ولایت مناطق تشکیکیه. یعنی صفر و یک نیست که یا داره یا نداره. نه. یا یه ذره داره، یا دو ذره داره، یا سه ذره داره، یا ۱۰ ذره. تماماً داره. یکم فانیه در معصوم. او نیست میشه. نسبت حضرت عباس و امام حسین علیه السلام. اطاعت امر عیناً اطاعت امر سیدالشهداء. بلا بلافصل. من فدای تو بشم. او تو چه مرتبهای؟
مراتب ولایتی که فدای او شدن، عین اینه که امام حسین فدای خودش بشه. چون فدای خودش شدنم عین اینه که خدا بشه. عرض روشنه. خیلی مباحث مبنایی اینجا مطرح میشه. این لای این بادهایی که داره میخوره به این رک خیلی حرفها داره. میآد برسه صداش. رزق هرکی بود نصیبش. پس چی شد؟ من تو اون مراتب پایین اگه ابراز ولایت و ارادتم صادق بود، تو مراسم بالاتر صادق. به همین میزان یک سر سوزن بروز ولایتی که از شما دارم میبینم، صادق باشم. یه جمله مرحوم علامه امینی داره. خیلی فوقالعاده. تلگرام. احتمالاً طرف گفتش که آقا، کسی که به حضرت عباس کم ارادت باشه جهنمی میشه؟ ایشون گفتش که نه تنها به حضرت عباس، اگر شما. خیلی عبارت عجیبه. به این بند کفش من از آن حیث که من نوکر اباعبداللهم، بیاعتنایی و بیحرمتی کنی، قطعاً جات تو جهنمه. نسبت تعلقی و تعلیقی رو ببینید. بند کفش کسی که نو... هی داره برش میخوره. نوکر اباعبدالله. کل این سلسله رو تو قبول نداری. به کل سلسله داره بیاعتنایی میکنه. لذا ایمان شما خودتون. یکی درجه چهار، یکی درجه پنج، یکی درجه ۱۰، یک درجه یکه. پله یک ایمانه. پله یک ولایته. شما اگه مدافع او نبودی، فدایی او نبودی، خودت رو براش فدا نکردی، نسبت به منی که نسبت به پله یک صادق نیستم، به پله ۲ و برای پله ۱۰ هم نمیتونم فداکاری کنم. نسبت به همین میزان بروز ولایتها بذار. شما روایتی که میبینید خیلی عجیب و غریبه. حالا من میخواستم جلسه پرسید. رفتم کافی رو دیدم دوباره. کتاب الایمان و الکفر. چندین باب داره که اون روایتی که ما میگفتیم اونجاست. اولم عرض کردم بهتون. به نظرم ایوانو پف باشه. رابطه مؤمنین با هم چه جوره؟ تعریف مؤمنین با هم. وظایف مؤمن نسبت به هم. تو کتاب الایمان و الکفر شش هفت باب داره. لباس. خیلی خوب. حالا خواستید مطالعه کنید. اونجا قشنگ نگاه توش دیده میشه که شما به همدیگه اتصال دارید. وظایف حقوقی که نسبت به همدیگه دارید، عیناً وظایفی که. من این مباحث مبانی فلسفی خیلی قوی داره. الان من که میگم من. من یعنی چی دقیقاً؟ الان جسم من در اختیار و استخدام روح من. روح من یعنی چی؟ یعنی کی؟ تا کجای منه؟ برش میخوره که از اینجا به بعد دیگه من نیستم. خیلی بحث اون منه. ما همه با هم یکیایم. یعنی الان این منی که بله. من میگم من مصطفی امینیخواه هستم. کمیل شفقت نیستم. بله این یه من تفکیک شده است از من. ولی این من تنزل یافته یه من بالاتره. که اگه نسبت به او علم پیدا کنم، میبینم اونجا شفقت و مصطفی امینیخانی نیست که من و ایشون که حالا جسممون در اختیار روحمون. اون وقت این مراتب پایین روحمون هم میاد در اختیار بالاتر. اون ماجرای آفرین. سوره احزاب، یه بحث اینجوری داره. اون ماجرای سیمرغ همینه. سیمرغ عطار. ۳۰ تا مرغ بودن. میخواستن برن ملاقات سیمرغ. خیلی قشنگ گفته آقای جوادی بیشتر. او سیمرغی که به اینها وعده داده بود بالای قله قاف که گفت: بیایم بریم اون رو ملاقات کنیم. اون عین قدرت و عین حیات و عین فلان اینها. اون سیمرغ خودشون رو یه وحدتی دارن. سی تا با هم اون من واحده. این سی تا شد اونی که همه قدرت دست اینها بود و همه حقیقت. آقای جوادی فرشچیان فرموده بودند که شما این همه عسل کشیدی. من ازت یه درخواست دارم. این سیمرغ عطار از تو آثار اسلامی فوقالعاده است. که حالا وحدت وجود و اینا از تو حمید. حالا خلاصه مباحث وحدت وجودی خیلی محکمی هم میخواد که حالا باید واردش بشیم. الان وقتش نیست وارد اون من بالاتر ماست که بر ما حاکمه. اینجا اصلاً تشکیلات رو همین مبانی عرفانی. در میان ما چون یه من واحدی همه با هم داریم. باید همه با هم فدای هم بشیم. همونجور که ما جسممون رو فدای روحمون میکنیم. اینجا روحمون هم باید فدای من بالاتر کنیم. حالا منهای جمعیمون باید فدای اون من بالاتر بشه. این سیمرغ و فدای اون سیمرغ بشه. ۳۰ تا مرغ و سیمرغ بشه اون من واحد. اخوت جندالله، خط لباس تقواست. اخو... بخونیم این بخش رو تموم کنیم و لشکر کفر و نفاق و فساد را از عالم قلع و قمع کنیم. خب، برای اینکه کفر و نفاق هم واقعیت نداره در عالم مثال حق و باطل. مثال کف رو آبه. حالا مثال دریای امروز رو زیاد زد. عین توهم. حالا بحث واقعیت مفصل زحمت کردیم. اگه خواستید فایلش رو گوش بدید چند جلسه که ظهرها خدمت آقایون بودیم در مورد این بحث کردیم که در مورد واقعیت و حقیقت و اینها بحث کردیم و اینکه کفر و نفاق واقعیت نداره. روش بحث مفصله. چون باطله. باطل اصلاً واقعیت نداره. حقیقتی صرف توهم و تخیل سلف، بودنش متوهم، متخیل. ما فکر میکنیم کفر هم کافه. نخود کافهام که شأنتی نداره. غیر ماجرای چیز ماجرای قشنگه دیگه. تو سوره انفال میفرماید که خدای متعال کفار رو به پیغمبر «إنّهم قلیلٌ». اینها رو تو چشم مؤمنین قلیل نشون داد. آیتالله جوادی تفسیر قشنگی میکرد. فرمودند چون اینها باطنشون محبت دنیا بود. محبت دنیام عین حقارت هستی. لذا حقیقت ملکوتی اینها رو که خدا به پیغمبر و اطرافیان نشون داد، موجود پست ضعیف نشون. در واقع نیستن. ما فکر میکنیم که وجودی ندارن. واقعیتی ندارن. وقتی که واقعیتی نبود، خب این الان این کف روی ایران واقعیت نداره. شما فکر میکنی هست. الان این موج رو ببین داره. این این کفی که روی موجه، چه واقعیتی داره؟ جدای از آب چه واقعیت متجزایی از آب داره؟ این کفی که الان رو آ. کف قبلی اینجا که رسید یه آبی که الان این جلوئه در حرکته. این همینجور موج این دارن کف رو میبره. چسب میره. آبه داره میمونه. میبینی؟ «و اما ما ینفع الناس فیمکث.» این آب که حقیقته و نفع و واقعیت داره، میمونه. اون کفی که روشه داره میره. اینجا دقیقاً همینه. چرا باطل میماند؟ چرا کفر میماند؟ چرا نفاق میماند؟ چون حق جاری نشده. عرض من روشنه. چرا حق جاری نشده؟ چون این خط قوت بریده یا خط نبوت بریده شده یا خط. ما اگر مجتمع شدیم. ما اگر با هم یکی شدیم. ما اگر یک ید شدیم، هیچ چیزی از کفر و نفاق و باطل نخواهد ماند. «کان زهوقا.» زهوق بود، نه زهوق میشد. رفتنی بودن غلطها، چون باطل رفتنی بود. میگه چون باطل نابود بود. من رفتنی بود. نبود بود. ما الان چطور به یه حقی اطلاق داری؟ اعتبار به اعتبار آنچه که هست و جاری نشده. به اعتبار حقی که هنوز نیامده. نبود اون حق رو بهش میگیم باطل. جاری نشده. جاری نشدن اون ایمان رو بهش میگیم کفر و نفاق. شبیه ویژگی آفرین. خودش هم بود که اختراعات غوغا کرده. این یه بحثه. یه بحث دیگه هم اینه که به اعتبار آنچه که دارد. میتونم الان این عدم چیزی نداره. ولی یه مفهوم ذهنی داره. مفهوم ذهنیاش میتونم چیزی براش بار کنم. ندارد. آفرین. آنچه ندارد. آفرین. و الان نبود نور که میگم تاریکی به حسب آنچه که هست حکمی باید باشه در اثر بودن نور. الان مگه نور باشه روشنایی میاره. میگم تاریکی با ظلمت با خودش مثلاً چی آورد؟ گمگشتگی آورد. ضلالت آورد. نبود نور. نبود نور که چیزی نمیاره. نه! اگه نور بود، هدایت میآورد. به حسب نبودن نور، اثر نبودن نور رو دارم حمل میکنم. ایمان باید باشه. خدا عالم رو آفریده بر مبنای حق و حق ازش ایمان میجوشه. همه صدر و ذیل عالم رو باید ایمان پر کنه. هر جا که ایمان نیامده، کفر و نفاقه. هر جا که حق نیومده، باطله. باطل به اعتبار اون نبودن حق. و البته اینم بدونید حقی که گفته میشه حق تکوینیست دیگه. حق تشخیص در عالم تکوین که هر چه هست. اینجایی که جاری نشده، جایی بوده که اراده من و شما دخالت در جاری شدنش. اراده من و شما باید جاری میکرده و جاری نکرده. اون بخش از ظلمت و اون بخش از باطل، باطلی است که ما واسطش شدیم. وگرنه بر خدای متعال هم نمیشه. نه خدا ظلمت ایجاد کرده، نه باطل ایجاد کرده. اصلاً اون باطل نمیتونه ایجاد کنه. آفریده که ما مختاریم به اینکه ایجاد کنیم یا باطل. که ما با اختیار خودمون که اختیار ما هم عین حقه. باطل به وجود که باطن منوط مخلوق حقه. عبدالله زنا. همه قوی. پس ما حق گذاری نکردیم که باطل در عالم ماند. که کفر هنوز هست. پس ما مؤمن نبودیم که کفر اینها هست. ما اگر مؤمن بودیم، هیچ کفری نمیماند. چرا مؤمن نبودی؟ ما در ایمان خودمون اتصال. اگر اتصال داشتیم، جاری بودیم. اگر جاری بودیم، کفر. جمع مشکلات عالم. چقدر قشنگ.
خیلی توضیح خاصی نداریم. اول ترغیب مردم به علمای اعلام و تشویق محصلین علوم دینییه. و ترمیم امر معاش. اول تولید کنید علما رو، ازشون حمایت کنید. آخوند که این تحصیل علوم دینییه رو باید بشینیم تعریف بکنیم. علوم دینی یعنی و چرا اون علم فقه علم دینی به حساب میاد؟ علم مهندسی علم دینی به حساب نمیاد؟ رو مبانی آیتالله جوادی که الان مبانی جدیدی که مطرح شده، علوم جدید علوم دینییه. میدونه. «هُوَا الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ.» به علم اضافه بشه. مبدأ و منتهای علم عوض بشه. این علم الهییه. برای تحصیل علم دینی. خلاصه توحید، معاد و اینا در مهندسی. علوم مهندسی تکیهاش به علوم پایه. علوم پایه مبانی که تحصیل شده. این علوم از اون مبانی. مبانی سکولار و لایک و شما مبانی الان علوم پایه رو مبنای داروینیسم. داروین از کجاست؟ الان شما خیلی از مباحث جامعهشناسیتون که مثلاً علوم انسانیه رو مب... برمیگرده مبانی علوم پایه که از داروین گرفته شده. جامعهشناسی اسلامیه. یا مثلاً میشد. استاد ما وزات مشاور. بعد کلاً صاحب نظر. بعد گفت نه اصلاً اسلام با اسلامی. علمیه که راه نداره. کمپلت اجتماعی که ما توصیف کردیم به بیراهه و گمراهی دارد میرود. حالا اگه اون شد، اون خودش عین علم دینییه. دایرۀ علوم دینی. سوبسید دادن آیتالله جوادی تا کجاها بردن جلو من حاضرم ۲۰۰۰ تا طلبه رو بگیرم. اینا رو حمایت مالی کنم. از تو دل اینا یه دونه فردوسی در خودرو. ۱۰۰۰ تا طلبه رو حمایت مالی کنم. به اینا شهریه بدم. ارزش به خدا من قول شاهنامه بگیر. بله. خلاصه بحث اول اینه که ما بعد از کسایی که این مسیر بیفتن، حمایت کن و فراهم کردن مؤسسات برای تعلیم معارف و اخلاق و احکام دیانته. مؤسسات دینی اسلامی. بنیاد حیاتی که اصول انسانیت است به افراد جمعیت و پس مرتبه اول برای تشکیل حکومت دینی و جامعه دینی و نظام اسلامی و تمدن اسلامی پنج مرحلهای که آقا میفرمایند نظام اسلامی. بعد دولت اسلامی، جامعه حکومت اسلامی و جامعه اسلامی و تمدن اسلامی. اول چی شد؟ نظام اسلامی اول انقلاب. اول انقلاب نظام حکومت اسلامی گفتش که سوم. مثل اینکه سومین چیزی در هر صورت رکن اولش تولید علمه. اول علم لازمه. علم دینی و علم الهی. شما متناسب با هندسه و فونداسیون خودت علم میخوای. وگرنه اگه علم رو از اونور آوردی، خروجیهای توام لا محاله از همون علم. تولید علم با تولید عالم. خیلی آقا. انشالله که خدا از همتون قبول کنه. زحمت میکشه این همه راه میاید. شرمنده شما میشیم.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح کتاب شذرات المعارف
جلسه سی و هفتم
شرح کتاب شذرات المعارف
در حال بارگذاری نظرات...