‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الحمدلله. اللهم صل علی محمد و آل محمد الطیبین الطاهرین.
دوم: یأس از ظهور سعادت دینی و دنیوی است. دومین سبب مرض از عواملی که جامعه اسلامی دچار آسیب شده، تحت فشار رکود قرار گرفته، و مبتلا به امراض مختلف شده، این است که دچار یأس از ظهور سعادت دینی و دنیوی شده است. یعنی هرگاه سنجیده شود، سعادت با قوه عامله خود، بَنَک (مرتفع) خود را از بهر اجاج غرور خارج نموده، گرفتار چاه پرتباه یأس نماید.
اصل ترفند شیطان آن دو تاست دیگر: یا دچار غرور میکند یا دچار یأس. حد وسط نمیآورد. یک کمی آنورتر برود، غرور؛ یک کمی به اینورتر بیاید، یأس. توأمان با هم بودنش عجیب است. یعنی نسبت به یک امری، غرور؛ نسبت به یک امر دیگر، یأس. نسبت به اصل حقانیتش غرور دارد، نسبت به بروز حقانیت (خط آخر بند قبلی) دینی و دنیوی، وقتی غرور حقانیت دارد، دینی، حداقل «خارج نموده» (فرمایش آقا درسته). توأمان است.
نسبت به حوزه نظر غرور دارد، نسبت به حوزه عمل یأس. غروری هم داریم برای اینکه دیگر ما کار بکنیم. عاقل باشد، میفهمد کی بر حق است. محل اجرا و کار که میآید، نهتنها حال ندارد، اصلاً یأس دارد. میگوید: «مگر میشود با اینها درافتاد؟» این را شما در بنیاسرائیل میبینید. بنیاسرائیل توأمان دچار غرور و یأس است. یعنی دچار غرور است: «اَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعَالَمِینَ»؛ فضیلت دادم بر عالَمین، غرور. قشنگ در این دیده میشود. از آن طرف دچار یأس است: «مگر ما میتوانیم با آن طایفه هاروت و ماروت درگیر بشویم؟» (آیات سوره مبارکه مائده). «درگیر بشوید. شما از این دروازه که رد شدید، غلبه کردید. قاعدون.» بعد جالب است: «انت و ربک.» خود این هم در آن هست، هم غرور. این «انتک» یعنی فحش هم هست که تو غرور، این هم که این را خداش دارد کار میکند، اینها را گرفته. یعنی تو، خدا بالاخره قدرتمند میخوریم. من و سِلْمان برایمان دارد میآید، پروار هم میشویم و میدانم به خاطر این موقعیت ایدئولوژیکیمان است که اینها دارد میآید.
خیلی عجیب است. فرعون جلوی چشم شما غرق شد. این را دیدید با چشم خودتان. «ذُرُوعٍ وَ مَقَامٍ کَرِیمٍ». شما همه بهتان ارث رسید. یعنی آن کاخهای فرعونیان همه به اینها ارث رسید. بنیاد مستضعفان شد جمهوری. اینها یک پایههایی دارند که حضرت موسی به اینها دل بسته برای اینکه حرکت را انجام بدهد. دلبستگی ندارد. میخواهد اینها را راه بیندازد. یک پایههایی دارند، یک ضعفهایی هم دارند. توان درگیری ندارم، من زورم به اینها نمیرسد. با ادبیات عقلایی و عقلانی میآیند جلو. از اول راه انداخته بودند. از اول کلاً نسبت به اینکه ما بتوانیم دوام بیاوریم روبروی اینها یأس داشتند. بعد با اسم منطق و محاسبات و عقل و عقل محاسبات. این از ترسشان است، از دنیا، از همهاش. یعنی غرورش به او میگوید که تو نرو و پیروزی. چون ما دیدیم جاهای دیگر کاری هم نکردیم، برایمان بند و صلح آمد. ذکاوت داریم و هوش دیپلماسی داریم که میرویم دو کلمه با اینها حرف میزنیم. همه غرور. در عین حالی که غرور دارد، یأس دارد.
من به این ایمان دارم. آنی که اصل این مکتب حق که گفتید، این غرور مثلاً به اسلام، اسلام و به قول شما انسان حقی مغرور شدن یا اولاً ناظر به همان غرور به، ولی دایرهاش گستردهتر است. یعنی به قول طلباء، «مَنات» اگر بکنیم، به اینجاها هم کشیده. اینکه بس که از خود متشکر و از خود مطمئن است، دیگر نیازی به فعالیت و کار و بررسی و دقت و اینها نمیبیند. اینجا هم همین است. یعنی شما همزمان هم غرور دارد، هم یأس دارد. هم یأس توانمندیها دارد، هم غرور به توانمندی. چه جوری با هم جمع میشود؟ خیلی جالب است دیگر. خود این حضراتی که روبروی ما هستند، اینها قشنگ دیده میشود. در عین حالی که غرور دارد، یأس دارد. شمال ایران کرهای. بعد در عین حال آنور هم وقتی چیزی میشود، اینها از خودشان میدانند. «مذاکرات ما را به هم زدی! شما موشک رونمایی کردی!» با آن غرور. خیلی جالب است. یک تلفیق خیلی ملغمه عجیبوغریبی با اصلش در بنیاسرائیل به وضوح دیده میشود. گرفتار چاه پرتاب یأس مینماید و خود را متوقف و از هرگونه تکلیف بری و عاطل و دانسته (جدای از ماده عربی، عریان) تنبلی درمیآید. یعنی واقعاً محاسبهشان این است که خاصیت آدم وقتی به این نتیجه رسید که کار من خاصیت ندارد، با همه تواناییها و ظرفیتها میکشد عقب. ولی یک درصد هم که احتمال بدهد نتیجه دارد، کار میکند. یک درصد عقلاً محال است. چه برسد به وقوعاً. «او یک دکمه است میزند. با بمبش کلاً نابودت میکند. میخواهی چه کار کنی؟» «نمیتوانیم کاری بکنیم ما. آقا ته هنرمان این است که آبگوشت بزباش میتوانیم درست کنیم، قورمه سبزی. تنها صنعتی که ما در آن خودکفا هستیم، صنعت قورمه سبزی سازی است.» 50 تا مسئولیت همزمان با هم داریم. ولی امام (ره) نبود. این آدم را از حرکت نگهمیدارد. در حالی که آن طرف اتفاقاً دستش بیشتر خالی است.
خیلی جالب است. یک آیه در قرآن فوقالعاده است. سوره آل عمران میفرماید که: «اِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُمْ وَ نُدَاوِلُ الْأَیَّامَ بَیْنَ النَّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَدَاءَ وَ اللَّهُ لَا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ». میگوید: «تو آمدی جنگیدی، زخم برداشتی. تو دردت آمد، او هم دردش آمد.» اینها که با هم برابر بودیم. یک چیزی اضافه داری که او ندارد، آن هم اتکاء به خداست که او ندارد. با هم داریم. دردم که با هم داریم. تو خدا داری، او ندارد. «بِئْسَ الْکَافِرِینَ لَا مَوْلَی لَهُمْ». که به نام پیغمبر. شما خدا الله ولی شماست. آن ولی آنور نیست. ماجرا این است که جنگ با کفار. امکانات ظاهریشان بله، خیلی پیشرفته و خیلی دهن پر کن است. ولی تو یک چیزی به اسم خدا داری که او ندارد. بسته خدا دارد. شما درد دارید. فضای محاسباتی را دارد میآید عوض میکند. این بحث سود و زیانی که سنجیده میشود که آدم آخر به نتیجه میرسد که ضرر دارد و همهاش هزینه است، همهاش فایده ندارد، دایره را عوض کرده است. میگوید: «دایره هزینه فایده را باید با من بسنجی.» این هزینه و فایده هم اینجوری است که آمدی تو میدان، نصرت میآید کمکت میکنم. میروی جلو، جنگ. بروید شما قیاس کنید این طرف را با آن طرف. خیلی فوقالعاده است، عجیبوغریب است. روزی دو تا شتر میکشتند، ناهار شام میدادند. اینور کلاً یک دانه شتر داشتند که با آن بار میبردند. روزی دو تا فقط شتر ناهار شام میدادند. آنور تجهیزات خیلیخیلی عجیبوغریب است. یک باران میزند. بعد از باران، گرد باران همزمان میآید، دو طرف زمین سفت میشود. یک باران میآید، بعد اینور آب را میبرد. آب میآید، خاکها را میبرد، زمین سفت میشود. کجای محاسبت بود؟ جنگ نهروان.
اینی که خدایا اینها چقدر خداست (البته محل بحث است) و چقدر اینها سهم از حقیقت دارند، یک بحث جداست. بله، خدایی که بهظاهر باشد و در کلام باشد و لفظ باشد، که البته همین هم اثر دارد ها. همین خون او را خلاصه برایش حرمت میآورد. نکاح با او جایز میشود، بیع با او جایز میشود، طهارت ظاهری پیدا میکند. اینها همه هست. یعنی صرف اینکه او موحد شد، ذبیحه او حلال میشود. خیلی مسائل. ولی اینکه چقدر خدا است. چون خدا به الفاظ که کار ندارد. او حقیقت را یاری حق و یاری میکند. آنی که واقعاً سهمی از واقعیت دارد. این واقعیت وقتی داشت تو مسیر نصرت. واقعاً همین است. یعنی بهظاهر آدم میبیند. ولی تعابیری که امیرالمؤمنین در مورد خوارج دارند، خیلی «در طلب حق». بعد از من وصیتی که امیرالمؤمنین کرد فرمود: «بعد از من اینها را نکشید.» کجا درگیر. دلیلش هم این است که «لَیْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَأَخْطَأَ». دنبال حق راه میافتد، اشتباه میکند. یک وقت کسی میداند باطل است و باطل است. اصلاً همین را میخواهد. یکی باطل را باطل میداند، ولی همین را میخواهد، دنبالش است که اشتباه کرده است. خوارج جز دسته بهحساب میداند باطل است و همین را میخواهد، زندانی. یعنی فقط به خاطر اینکه دارند مثلاً مواضع. تا قبل اینکه اینها دست به شمشیر بشوند، نه برخورد. حالا یک مثال خوبی است برای اینکه زندانی کرد یا نه. امیرالمؤمنین منبر رفته بود در مسجد. یکی از خوارج تو جلسه پا شد گفت: «قَاتَلَهُ اللَّهُ مَا أَفْقَهَهُ». مردم حمله کردند بگیرند بزنند. حضرت فرمود: «ولش کن، کارش نداشته باش.» لذا حضرت هم حقوق اینها را میداد. آنجا دیگر هرکی هم که از اینها گریخت، دنبالش بودند و گرفتند و باهاش برخورد. حقیقت دارد؟ چقدر سهم از نصرت دارد؟
ولی خود امیرالمؤمنین بسیار سختی در مورد اینها بهکار برده. میفرماید: «اشْتَدَّ کَلَبُهَا». مبتلا به مریضی هاریاند. «نَاکَلْتُمْ کَلْبٌ». خصلت سگ دارند. هاری سگی دارند. مشکل با همه اینها اخلاق خلاصه. آن دگم و تحجر که اسلام وسیع را اینها محدودش کردند. اگر اشتباه نکنم این اسلام وسیع را اینها آمدند همهاش هی تنگ کردند این محدودهها را. یک کلمه اگر کسی اینجوری بگوید، از این بیرون میشود. یک دینی که کوچک. هرکی به اَدنی مناسبتی از توش درمیآید. مشکل اینهاست. مارقین مشکل خارج میشود. انقلابیگری و انقلابی بودن و اینها خارج، خصلت خوارجی. به خاطر این موضوع، این دیگر انقلابیِ آن موضوع انقلابی نیست. اینجا یک کمی کندی داشته، این دیگر انقلابی. سیستم خوارج. به هر حال، اینها مشکل جدی که هم حضرت موسی مواجه بود، هم امیرالمؤمنین باهاش مواجه بود، این یأسی بود که غلبه کرده بود بر این جماعت. «معاویه درگیر بشویم! ثروت این را تو نگاه کن، امکانات این را نگاه کن، آدمهای این را نگاه کن!» ماجرای معروف است دیگر. خیلی جالب است.
یکی از یاران امیرالمؤمنین آمد شام. کوفه یک منطقه رادیکال شیعی. شام یک منطقه رادیکال اموی. اینها که فهمیدند این از کوفه است، شترش را گرفتند. آمدند دادگاه. این برداشت اسناد آورد، 50 تا شاهد آورد. این شامی، 50 تا شاهد آورد. همه شهادت دادند که: «این شتر نر مال این آقا است.» دادگاه حکم صادر کرد. داشت میرفت بیرون. گفت: «حالا ببین، 50 تا شاهد آوردی، ولی این شتر ماده بود ها! اینها همه شهادت دادند، شتر نر مال این آقا است.» این شتر ماده بود. ناقه بود. گفتش که، معاویه برگشت بهش گفتش که: «برگرد برو کوفه. به آقایت بگو رفتم یک شهری، شهری که باهاش درگیر بودی، این انقدر آدمهایش را چیده که گفتند بیایند شهادت بدهند، آمدند شهادت دادند این شتر نر مال فلانی است.» «چه کار بکند اینها؟» چقدر با یک کاسه سر باطلشان، شما چقدر پخش و پلا. خیلی با هم هماهنگند. خیلی رفیق. مرز ندارند. واحد پولشان یکی است. نفت این و نفت او ندارد. ثروت این. ثروت او ندانی. قشنگ میرود از بانک مرکزی او قرض میگیرد. این به آن وام میدهد. یونان سقوط میکند، هلند میآید دستش را میگیرد، بلندش میکند.
در بیفتی. بعد تازه آقا «کدخدا دارد»، آن «کدخدا». «اختلاف اروپا و آمریکا». اختلاف انداختیم. تا قبلش میگوید که اینها همه با هم رفیقند. دنبال اویند. بریم ببینیم. اول که نگاه میکنی دلها پراکنده است به خاطر اینکه عقلی نیست پشت این اجتماع. اجتماع عقلانی و عقلایی نیست. یعنی این نبوده که یک سنجش ایدئولوژیکی پشتش باشد و مبتنی بر حق باشد. سنجش مگر بوده؟ بر اساس منافع بوده. گفته: «بیا با هم جمع بکنیم، بعد این را هم تقسیم میکنیم.» لذا دلها دلهای متفرقی. «اَهْوَاهُمْ مُتَفَرِّقَةٌ وَ اَبْدَانُهُم مُتَفَرِّقَةٌ». یک احوال شما متفرقه است. امر من و شما یکی نیست. «أُرِیدُکُمْ لِلَّهِ وَ تُرِیدُونَنِی لِأَنْفُسِکُمْ». مشکل من با شما میدانید چیست؟ اصل مشکل من این است که ما هدفمان با هم یکی درنمیآید. انگیزههایمان یکی نیست. من شما را به خاطر خدا میخواهم، شما من را به خاطر خودتان. درگیری ما اینجاست. ولی آنها همه، همه را به خاطر. یعنی هم معاویه اینها را به خاطر پول میخواهد، هم اینها معاویه را به خاطر پول میخواهند. امیرالمؤمنین. خلیفه، خلیفه امیرالمؤمنین. خلیفة الله و امام. امیرالمؤمنینی که عدالت را رعایت میکند و سهم من را میدهد، نور من را از تو جیب درمیآورد. اینها. یعنی کمترین آسیبی که از امیرالمؤمنین میشود در نظر گرفت. میخواستند اینها. گفتند آقا دوران عثمان بخوربخور بود. اجتماع نبود. این باعث تفرقه میشد. موضع من را بگیری، تفرقه میشود. وقتی من ایشان را برای خودم خواستم، ایشان هم تفرقه. اصل دعوا درگیری میگوید حرف من را بزن. «داد نزدی؟ تو چرا اینجا سکوت کردی؟ تو چرا آنجا خودت را بکن؟» حالا جریانهای سیاسی حول ولایت فقیه هم همین است. استقراض بکند از ذخیره ارزی رهبری اینجا خوب است. او میخواهد نمیدانم فلان جا یک پرونده را ماستمالی بکند، رهبری خوب. این میخواهد یک چیزی را اِمضا بگیرد، یک چیزی را تأیید بگیرد، یک حکم حکومتی باشد، یک دستوری بیاید، اینجا رهبری مال همه است. ولی وقتی دستور متفرقه این میگوید: «او باید انجام بدهد.» آن میگوید: «او باید انجام دهد.» «کار این است!» میگوید: «کار آن.»
تفرقه اینجاست. امکانات ظاهری. یعنی بدون محاسبات الهی این امکانات را میسنجد. امکانات آنور هم میسنجد. نمیداند که خدای متعال اگر بخواهد آنور را غرق بکند، اسیر بکند، با امکانات خودش اسیر میکند. این هم از لطایف فوقالعاده قرآنی. بنیاسرائیل اینها را میدیدند، باز قبول نمیکردند. قارون وقتی خدای متعال، قارون شوخی نبود. آخه درگیری با قارون شوخی نبود. این گنج داشت. نه اینکه گنجش را آدم را جابهجا میکردند. این گنجه کلید داشت. کلیدش را یک گروه با همدیگر، یک کلید را بلند میکردند. کلید گنجش را. «لَتَنْفِدُ الْأَوْلَى» در سوره قصص. کلیدها را جماعت اول قوه، تازه آدمهای قوی، عَلَمکشی بوده. کلید گنج را بتوانند خفظ کنند، نگهدارند، جابهجا کنند. خودش، خانهاش، زمینگیر کردیم. خودش و خانهاش را بردیم تو زمین. یعنی همان امکاناتی که بهش مینازی، با همانها اسیرش کردیم، با همانها بیچارهاش کردیم. میلی که فرعون به پشتوانه او خودش خدا میدانست. «اَلْأَنْهَارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی». ساخته بود که نیل از زیر کاخ او شروع میشد. همه احساس میکنند که او انگار دارد توزیع آب میکند. به پشتوانه همان که دارد خدایی میکند، تو همان غرقش میکنم. به پشتوانه همان زمین و خانهای که دارد، به نتیجه نمیرسد. چرا پشت در این عرض مقدسه میآیی؟ عرض مقدسه هم هست. میگوید: «اینجا برسیم، دیگر تمام است.» بزنیم، دیگر تمام است. آن سلطنت مطلقه که دنبالش بودیم، دیگر تنها درگیری مزاحم و دشمنی که بر ما مانده، این. «یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ أَرْبَعِینَ سَنَةً». 40 سال دچار تیه شدند. تیه، سردرگمی، آشفتگی. سراب را میدیدند، فکر میکردند دریا است، میرفتند بغل.
یعنی چه؟ مگر میشود اینهایی که ممنوعالسلوک داشتند. 12 تا شعبه آب جاری میشده. «أَرْبَعِینَ سَنَةً». سرگردانی و سردرگمی، آوارگی. یک قدمی عرض مقدسه نرسد که کار تمام بشود. یک یأس یکدفعه بیاید کل معادلات را بریزد. تاریخ را برگرداند. همه ماجرا برعکس. یأس از قوا. یأس از درگیری. یأس از رحمت خدا. همه شعبههایی است از رحمت خداست. اینکه میفرماید که بعد از شرک، بزرگترین گناه یأس از رحمت است، (آیس بشود از رحمت خدا) که خدا من را میبخشد. فقط این نیست. یأس از نصرت الهی، یأس از امداد الهی، اینها همه معادله شرک است. «ما راه بیفتیم خدا کمک نمیکند. ما توانمان را بیاوریم وسط خدا کمک نمیکند.» شعار است: «با اینها که نمیشود کار کرد. با اینها که کار پیش نمیرود.» با زمین خود، با امکانات خودش درگیرش میکند. امام با... حالا بعضیها اشکالی که بعضی... چطور امام باهاش انقلاب کرد؟ نه عزیزم. پازل امام بعداً فهمیدیم که این باید چه شکلی مدیریت کند پازلها را. آن خدا با امکانات خود او زمینگیرش کرد. یک خوراک رسانهای پیدا کرده بود، فکر نمیکرد اصلاً کسی اعتنا به خمینی و این حرفها بکند.
ظاهر قرارداد الجزایر وقتی شاه بست، نفت ما را گرانتر خریدند. اینها همه در دوره تبعید امام. نفت ما گرانتر. چند تا قرارداد تپل. کارخانهای بست. ماشینهای آخرین سیستم را وارد کرد. گردشگری راحتتر شد. یعنی هرکی هرجای دنیا میخواست برود، بهراحتی میرفت و میآمد. حمل و نقل راحتتر شد. امکانات مردم بهتر شد. خیلی خیلی اتفاقات داشت میافتاد. سختگیری به انقلابیها و کسانی که تو حبس بودند، بیشتر شد. کتاب جعفر شیرعلینیا را بخوانید. کتاب قطور است که برای آقا نوشته: «زندگی و زمانه آیت الله خامنهای». 150 هزار تومان کتاب. خیلی قشنگ. آخرای کتاب که رسیده، زاویه دیدش کاملاً مشخص. با دولت نوع گزارشش از دولت نهم و دهم با دولت یازدهم کاملاً متفاوت. میشود فهمید نگاهش چیست و ... من طیف فکریش به سمت آقای هاشمی است. منابع، منابع معتبری که آورده دست اول، تمام. مصطفی باعث میشود که مراسم ترحیم بگیرند و این مراسم ترحیم حکومت را حساس بکند. یک سرمقاله اطلاعات بیاید علیه امام روح الله خمینی. کشمیری مردم قم ریختند، تبریز و ورامین ترور کردند. که دیگر تمام، دیگر هیچی نماند. عالی. داشت امام. یعنی هم امام رهبری کند، هم مصطفی رهبری کند. امام قویتر نبود؟ همان موقع که شهید شد، اگر از امام قویتر نبود، لااقل معادل امام بود. حضرت بینظیر است. خیلی فوقالعاده. آدم متحیر میکند. ابرقدرت نظرات حاج شیخ و آقا ضیا و همه را میزده لت و پار میکرده. اشکال نظر. «امید آینده اسلام بود.» او را هم گرفتند از امام. خب دیگر کار تمام است دیگر. یکدفعه معادلات. «ما باشیم، ما وارد کار بشویم، وارد فضا بشویم.» آخرین سامسونگ چیست؟ «نوت 10» چیست؟ «نوت 10» تولید کرده. ما مثلاً «جی ال ایکس». حالا ته کاراییاش این است که با آن میشود میخ کوبید. مثلاً سمند. خندهاش میگیرد. ولی سرعت رشد و اینکه با امکانات خودش اسیر میکنند، امکان خودش گرفتار میکند.
ماجرای طبس یک نمونه است. با همانهایی که فرستاده، میخواهد فتح کند، با همانها گرفتارش میکند. پیشرفتهترین هلیکوپترش را فرستاده بود (دیگر آخرین ورژن هلیکوپترش). گرد و خاک شد، نابود. بدبخت به چی میخواهد دل ببندد؟ ابرقدرت. شما بخواهید با یک بچه دعوا بکنید، با همان دست و پای خودش، خودش را میزند. خود درگیری. خدا با شیطان این است. خدا دارد با خود امکانات شیطان، شیطان را میزند. اوج خریت بود. دلواپسها. «تزریق پول. خرج هم نکنیم. انتخابات مال ماست.» خود طرف یک چهار تا شعاری انداخته که این بگیرد. میخواهم بگویم که، «وزیر برجام قبول نکرد. بعد پاره کرد. داعش کرد.» خیلی خیلی کار خوبی بود خداوکیلی. مجلس، حمله کنی به موشک میاندازد تو صورتش. حماقتی که صدام میکرد همین بود. «روز قدس اگر راهپیمایی کنیم با موشک میزنم راهپیماییتان را.» همه آمدند. هرکی هم نمیخواست شوخی میکرد. میگفتش که: «من با این آی دوربینی من همهسعیام را کردم که این دیده نشود.» اتفاقاً تو آن یک هفته همه دنیا ترند شد. واقعاً همه اپلیکیشنها ترند شد، ماجرای قرائتی و تیتر روزنامهها و خلاصه همه اینها. اولین بار صدا و سیما مصاحبه گرفت، مصاحبه خیلی احترامآمیز. تا قبلش، مسخره. اعتباری پیدا. محاسبات ما باشد. یعنی خدا با همین ابزارها طرف را میگیرد و خود را متوقف و از هرگونه تکلیف بری و عاطل دانسته. «با اینکه عالم مُلک دار تحصیل و تکامل سعادت است بهحسب دین و دنیا.» اگر یک وقتی فرصت شد درموردش گفتگو کنیم. اینکه امام میفرماید: «ما مأمور به نتیجه نیستیم، مأمور به وظیفهایم.» یعنی چه؟ یک ساعت. بچهحزبالله. «آرمانگرایی بدون واقعبینی.» این حالا اینکه کجاها خود رسیدن به نتیجه جز وظیفه است، وظیفه است، کجاها جز وظیفه نیست. جریان...
درگیری حالا تو نهجالبلاغه. کجاها امیرالمؤمنین با اینکه میدانست به نتیجه نمیرسید، اقدام میکرد؟ کجاها فقط با فرض اینکه به نتیجه میرسید، اقدام میکرد؟ تو ماجرای مثلاً شریح قاضی یا مثلاً ماجرای نماز تراویح. «تعطیل کنی! اینها با اسلام، بدعت حرام. مسجد و شهر. ماه رمضان و فلان جریان هستند.» کار فردی نبود، کار اجتماعی بود. یعنی وسط اهل سنت یک نمازی دارند نیمهشبهای ماه رمضان. نماز جماعت نماز کل قرآن. یک چیزی شبیه اعمال شب قدر ماست. نماز تراویح اهل سنت. میآید تو خیابان و جمعیت خیلی زیاد و سروصدا و فلان و اینها. جناب عمر بهخطر. یادگار ایشان که یادگار ایشان بود، یادگارمان بهخطر افتاد. حضرت: «نتیجه ندارد، اقدام نمیکنم.» خب، درگیری با معاویه هم نتیجه ندارد، چرا آنجا اقدام میکنی؟ آخه خود آقا، خسته شدم. وظیفه و نتیجه هستیم یا نیستیم؟ کجاها؟ بحث مفصلی است. لااقل یک ساعت. علی به معنی معاویه علی نبود. علی با معاویه کنار آمد. دیگر بعد 1400. «علی علی نبود.» اینم باشد. هزار سال بعد، دارد تاریخ را میخواب. «مطالعه من دیدم کشته میشوم.» بحث وظیفه و نتیجه باید آنجا مطرح. بحث ضریب اولویت مسائل. فردیت علی و علی به عنوان امام مؤمنین علی بماند. یعنی یک وقت بحث خود قالب دین است. این اصلاً دیگر متعلق. اهمیت دادن به افراد، متعلقات خودش باعث آسیب دیدن به کل آن قالب دوباره میشود. وارد بشوند برای تراویح مقاومت بکنند. دو دسته میشوند. قشنگ دوقطبی ایجاد میشود. سیاسی محض بودن اسلام. یعنی با معاویه مخالفت میکند. نماز ترا... یا خود کار امام حسین هم باز همین. یا مثلاً باز پیغمبر هم خیلی جاهایی که بهراحتی گذشت میکرد. ابوسفیان این همه آدم کشته. حضرت آمدند. عباس عموی پیغمبر نگاه میکرد. دارالامان. «هرکی آمد تو خانه این، در امان است.» خیلی پیچیده است. خیلی ظرافت. خیلی پیچیدگیها دارد. یک جاهایی امیرالمؤمنین انقدر راحت کوتاه میآید، یک جایی اصلاً کوتاه نمیآید. همچنین سخت میگیرد. اصحابش رفته بود عرق خورده جلوی جمع وسط میدان. تازه. زدم رفت به معاویه پیوست. ترفندهای اینها. «بنییز یا رسول الله!» «این عدالت تو، بردهها انقدر دادی.» حضرت: «خیمه. زبانش را ببر ربات.» خیلی توش مانده. یعنی چه؟ نگیره کسی. وضعیت نسبی نداشته باشه. اینها چیست آخه؟ کشته میدهد. چقدرش نجس است؟
چقدر متعلقاتش چیست؟ عصاره این چه حکمی دارد؟ این همه دعوا سر اینها دارد. به اینها که رسیدیم انقدر اینها ظرافت، ملاکات پیدا بشود، ملاکاتش پیدا بشود، روشهایش پیدا بشود، مدلش اول پیدا بشود. اصلاً مدل حکومتی امیرالمؤمنین چیست؟ مدل حکومتی پیغمبر چیست؟ اولویتهای او چیست؟ اینها اول باید فهم بشود. بعد آنجا میشود فهمید که مأمور به وظیفهایم یا نتیجه؟ اصلاً وظیفه چیست؟ کل اینکه معلوم شد وظیفه نتیجه. خوشمان میآید. عمر بن سعد بود. آخه یکی یکی تهران تشبیه کرده بود عمر سعد. بعد این نمیدانم مثلاً فدایی ولایت است. نمیدانم مدیر جهادی ایران. چی به چی است؟ مناسبتی.
سوم، افتراق مسلمین. بله، کلیتش این است که یک جاهایی دهن طرف بسته میشود. یعنی این اولاً جریانساز نیست، حق هم دارد. یعنی آن تقاضایی که میکند بهحق است. بعد روال نمیشود. همه مثلاً داده بودند. معلوم میشود که اینها بهخاطر فلان ساکت بودند. تیراندازی هم کردند. یک حقوق مضاعف دارند. اینها هم تو فقه هستها. آنهایی که فقط اسب دواندند و شمشیر زدند، انقدر سهم دارند. آنهایی که تیر هم انداختند، قصه هم دارد. پشت خیمه قانع شدند. احساس بیعدالتی نکرد. باید توجه داشته باشیم که یک جاهایی یک سختگیریهایی، از یک جایی یک سادهگیریهایی هست که واقعاً آدم میماند. امیرالمؤمنین حرف زده. حضرت موعظه. بعد امیرالمؤمنین نامه داده به عمروعاص. حالا سر این همه حرفی که او زده، «شوخی میکنم من. یک نامه رگباری. ننه و بابایش را جلوی چشم.» ملاکش چیست؟ عمیق بشویم. خیلی نکته. جبهه حق دارد دچار اضطراب و تشویش میشود. اینجا جواب میداد اینجا 100 تا فحش دارم میدهم. اتفاقاً 100 تا فحش. نه، راست میگویی ها! «این خلاف مروت نیست. علی دارد انقدر شوخی میکند؟» نمیشود بهش اقتدا کرد. آدم یتیم کردی؟ جریان ما مثلاً شبهه افتاد بین جریان حق خودش. این نتیجه است. یعنی آن وقتی که یک حرفی دارد میافتد و نتیجهاش این است که یأس میآورد، نتیجهاش این است که امید میآورد، این وظایف شما را عوض میکند. خودش یک ملاکی برای وظیفه نظر به نتیجه.
سوم: افتراق مسلمین. این دیگر اصل ماجرا. «وَ انْفِصَامَ خَیْطِ أُخُوَّتِهِمْ مِنْ مِیَانَتِهِمْ». عامل سوم. پس اول غرور، دوم یأس، سوم تفرقه. با هم همدل نیستند. این که دیگر حالا امیرالمؤمنین دیگر. عرض کردم مختلف با امام. آنها دعوت به جهنم میکند. همه دنبالش میدوند. شما دیدید امنیت با من تأمین شد. عدالت با من تأمین شد. وضعتان با من خوب شد. تا قبلش نان به شما نمیدادم. تا قبلش حقوق به شما نمیدادم. تا قبلش فحشتان میدادند. تا قبلش تو سرتان میزدند. کسی آدم حساب نمیکرد شما را. انتقاد نمیتوانستید بکنید. فلانی بود سخنرانی. خیلی جالب است دیگر. طرف دارد میگوید که: «آزادی بیان نیست. شاهزاده پهلوی برگردد.» خریت هم حدی دارد آخه! یک کم! چرا آخه؟ چرا؟ برای چی دقیقاً؟ از کی آدم انقدر خر میشود؟ چرا در عین حالی که بابت دموکراسی گله دارد، دیکتاتوری را میخواهد؟ این خیلی جالب است. خیلی عجیب و پیچیده است. بمباران تبلیغاتی چی بود؟ یعنی فیلمهای خود دوران. یعنی خود گفتگوهای محمدرضا پهلوی است. عرض کنم که فکتهای تاریخی و رسانهایاش هست. رأی دادن. اصل حرف من این است. سیاسی انتخاباتی که او یک کم بخورد زمین من رأیام زیاد بشود و من بنشینم. الان ببینم که تا وقتی که ما جبهه نشدیم، تشکیلات نشدیم، به هم وصل نشدیم، به پیچ و مهره نشدیم، کجامان پس معرکه است؟ این «انْفِصَامَ خَیْطِ أُخُوَّتِهِمْ» که ایشان میفرماید همین است. حزب الله به اتحاد باشد، این حزب الله فراگیر میشود. آخر صرف قطببندی هم بد نیست. خطبه 32 نهج البلاغه را بخوانید. یعنی تمام قطببندیهای قبل از این خطبه و بعد از این خطبه سوءتفاهم است. مردمی که طرفدار شهید ناد (نمیدانم چی چی) فلان. اینها. بقیه «آخَرُونَ». یک تعداد کوچولو این دنیاطلب واداده، سست، بیشخصیت. خطبه دوران تجربه کردن. واقعاً امام فرمود که: «مردم ما از مردم حجاز بهتر است.» این واقعاً قطعی است. هیچ بحثی نیست. ولی آن بحث نقد مردم با یک شفافیت و صراحتی مردم را نقد میکند. با یک تشد قوی و سخت.
مسئول چرا؟ امام آقا به این صراحت اول سال آقا مردم را مفصل نقد کرد. خب مشکلات ما چیست؟ که تولید داخلی را حمایت نمیکنیم. سبک زندگی. قطببندی که باعث این بشود که این جبهه حق دچار تشویش بشود و یک فشار مضاعف خارج از قاعده و بینیاز بهش وارد بشود، این بد است. اصل این جریان ایمان و کفر و آقا خودش قطببندی کرد و آن خودی و غیرخودی برای شما بگویم. یک کار فوقالعادهای که آقا کرد، که این خیلی دهان همه. انتخابات 94، اتفاقات 94. لیست انگلیسی مجلس. هاشمی تهران بودم. لیست روسی. بعد آقا آمد. فرمود که: «آنها همه مثلث (جیم) را میخواستند بیرون کنند.» یزدی و آقای مصباح رأی نیاوردند. «حضور اینها در مجلس خبرگان برای اینها افتخار نیست. برای مجلس خبرگان رأی نیاوردن اینها خسارت بود.» آقا: «مردم رأی دادند، خسارت.» ولی قطببندیای که نمیبرد به سمت درگیری، بلکه میآید به سمت انسجام جبهه حق. گاهی قطببندی جوری است که جبهه حق را متفرق میکند. حالا یک بحث امنیتی. یعنی ما درگیر با چند تا جبههایم. تو حوزه امنیتی داریم میجنگیم. گسلی را فعال بکنیم به جای اینکه تو آن مرزها درگیر بشویم. پس یک قطببندی مبنایی داریم. او حق است، درست است. گاهی انقدر ما میخواهیم از قطب فاصله بگیریم که اینها هم بهکرات هم. مردم تقسیم میکند که اینها یک عالِماند یا متعلِماند یا هم هرکی درس نمیخواند دنبال درس پسر به مناسبتهای مختلف تقسیم. اصل گیر ما تو این افتراق. جلسات قبل یک توضیحاتی را عرض کردیم. علتی که ایشان مطرح میکند برای افتراق، خیلی جالب است. میگوید: «به واسطه اختلاط با اجانب که موجب اضمحلال هر یک شده. معاشُهُمْ و مَعادُهُمْ. اضمحلال معاش.» یعنی معاششان مضمحل. «خَیط» به معنای نخ است. «خَیْطِ أُخُوَّتِهِمْ اِنْفِصَامَ». یعنی سست شدن و پاره شدن. دچار گسست از درون انسان. گسست از درون. یک نخی که تار و پودش از هم وا بشود و سست بشود و پاره بشود. «انْفِصَامَ خَیْطِ أُخُوَّتِهِمْ». باعث شده که بعد میگوید: «اجانب این کار را کردند.» یعنی از درون خود شما آن عوامل افتراقی را فعال کرده. حالا یک مثال خیلی نمونه، خیلی واضح و شفاف. این قومیتگراییهای بین ما استان. تو خود یک شهر. اینها را میبینید دیگر. شرق استان، غرب استان. بعد مثلاً بابل، ساعدی، بابل، قائمشهر. مشهد و مثلاً سبزوار. مشهد و قوچان. باز مثلاً فوقالعاده است. من رفته بودم شاهرود سمنان. فحش ناموس بهش میدهی. این تفرقهها خیلی بوده دیگر. مسائل بازی اصلاحطلب و اصولگرا و اینها را هم خارج از بازی نمیدانم. یعنی مشخص از یک جهت یکی (است)، از یک جهت واقعاً یک جریان دیگری. یعنی شاخصهایی که میخواهد بیاید تفکیک بکند، این شاخصهایی که اصالت ندارد. طباطبایی که از دنیا رفت (سید مهدی طباطبایی)، اگر بخواهید آخر انقلابی و غیر انقلابی و ضدانقلابی بدانید، کدامش میدانید؟ اصلاحطلب. تسلیت. «فحوای پیام، شخصیت انقلابی، خدوم و تأثیرگذار». قبول. انقلاب هاشمی نبود سابقاً، انقلابیش برمیآمد. ولی قشنگ است. چیزی را آدم توقفی را میدید تو پیام آقا که از یک جایی به بعد دیگر آقا ساکت است نسبت بهش. ساکت. چیزی نبود. نسبت به آقای طباطبایی. آدم سادهزیست مجلس تهران صحبت سادهزیستی. حسین فریدون هم عیادت. ارتباطش با هاشمی. درجات ادراکی را باید لحاظ بکنیم دیگر. همه که تو یک سطح نیستند. قطببندی ذیل پرچم ولایت جوادی که نیازی به صحبت. در مشخصاً سرمایه برای انقلاب. استاد ما که ارکان انقلاب. «عِلَلُ مُحْتَسِمٍ اَبْقَی اَحْداثاً وَ حُدُوثاً وَ بَقاءاً». ایشان علت محسوب میشود. واقعاً شما عنصر بهدردبخوری برای جمهوری اسلامی نمیبینی الا اینکه از درس تفسیر ایشان استفاده. یک حرفی دارد طرف. یک فکری دارد. یک پختگی دارد. میشناسد جریانها را. میفهمی باید چه کار بکند. سرخطی از ایشان گرفته به حمایت از آقا. «انقدر جوابش را ندادم تند و تیز. جوادی فلان، بیحرم.» اگر من بخواهم یکی از خط انقلاب خارج کنم، دقیقاً این آدمی که اینجور بددهنی میکند، خارج میکند. یعنی قطعاً تناسب این آدم با انقلاب خیلی کمتر از تناسب جوادی با همه مواضعی که هاشمی هم انتقادات تند و چیزی. قطعاً بهشتی است بهخاطر خدمات ماندگاری. سلام علیکم. به ما صبر. تفاوت مغازه خیلی روشن است. بحث دیاز ایشان مطرح میکند. یا بحث ارجاف. آمدنیوز را حتماً آدم دغدغه دارد. تو سطح ادراکی و حتی اطلاعاتی طبقهبندیشده است. خیلی خوب. ممکن است بهحساب بیاوریم ها! چرا دارد از این کانال فقط اطلاعات؟ چرا اطلاعاتی که فقط از این کانال میرسد شما تأیید میکنید؟ باشد. ولی اینکه آخر بخواهیم دستهبندی یکجوری کنیم، بگوییم اول انتخابات 88، بعد انتخابات. یک نشریه دو تا چاپ شد، بعد قطعش کردم. همت. یادتان است؟ دو تا تیتر فقط زد، نابود کرد. تیتر اول، تیتر اولش «آقای هاشمی و یارانش». آقا و یار آقای هاشمی همه مراجع. هرچی که دکتر و مهندس و نخبه و آدم بهدردبخور بود تو این لیست. همین. بعد برای آقا مثلاً چهار تا از این منبریها و مداحها و آحاد مردم. نابود کرده بود. میخواست بگوید یعنی ما خیلی بیشتریم. تو هم حالا آنوری. ما اینور. همه را داغون کرده بود. دستهبندی. انشعاب میزنیم بهدلایل واهی. آیت الله سیستانی جمله فوقالعاده فرمود: «بنام مشهور نشده است.» «طرح آمریکا برای ممالک اسلامی و خصوصاً عراق این است که حتی اگر بتواند یک روستا را دو تکه کند، یک روستا عامل تفرقه باشد.» اینها بغل بازی درآوردند. همین الان خود بین بچههای مذهبی و حزبالهی و حتی مسجدیها. این مسجد با آن مسجد، رسماً دعوا دارند ها! حتی امام جمعه دائم با امام جمعه موقت آقای هفته. خوانده. به نظر میآید آن دو تا اگر بین ما است، این واقعاً بین ما هست و خیلی بیشتر. گرما. غرور. یأس را داریم. ولی خیلی کمتر. علت اصلی همین «انْفِصَامَ خَیْطِ أُخُوَّتِهِمْ». «مَعاشُهُمْ و مَعادُهُمْ». هم معاش مضمحل کرده، هم معاد. امام حسین نمیخواهد این را. امام حسین این جمعیت برایش موضوعیت دارد. این وحدت. وحدت با اهل سنت. میگوید: «اگر رفتی امام جماعت اهل سنت بود وایستادی فرادا خواندی (برخی مراجع فتوایشان).» امام ازش افتراق فهمیده بشود، موجب بطلان. اینجا فقط هرچی که رفتی همه نمازها را جماعت در مسجد النبی سفارش. وکیل امام وسطش باطل شد یا نشد. کلی ماجرا داریم نسبت به اینها. نماز جمعه مکه خطبه میخواند علیه بشار اسد و اینها. به نفع داعش. کعبه اینها همچنین گرفتند، زدند. همچنین زدند بردند. اصلاً دیدنی. «با اینها مثلاً جماعت بخوان! آلوده است تا مرفق به خون شیعه.» با فتاوای مختلف و پشت این نماز خواندن. مثل نماز پشت رسول الله. مهم است. اگر این است، دیگر وقت ما قطعاً اولویتش مهمتر. هیئتها تفرقه دارند. مساجد. اگر میشود یک شهر، یک مجلس بیشتر توش برگزار نشود، این قطعاً اولویت. یک محل پیدا نمیکنی که تو یک محل یک مجلس. تو یک محلها طلبهها مخصوصاً معظمه. حاشیه زدن هنر امام این بود. امام با سیاسی کاملاً مقابلههای بروجردی بود ولی همه مراجع. یک بخش عمده از مرجعیتهای بروجردی مدیون امام مرجعیت واحدم که یکی از کسانی که بسیار اثر داشت. رو مرجعیت واحد بودن آقای بروجردی، امام بود. کرامت از آیت الله میلانی بگو. گفتم. کرامتی که کرامت زیاد. کرامت بخواهم برایت بگویم این بود که آقای میلانی مرجع تقلید بود، تو دفترش رساله امام پخش میکرد. اصل کرامت این است دیگر. کرامت میخواهد بگوید که این آقا این کار را کرد. یعنی مقرب الی الله. کرامت این است دیگر. دلالت دارد که این آقا پیش خدا خیلی آبرو دارد. به نظر من این کاری که ایشان کرده از همه اینها بیشتر دلالت دارد. تور مرتضی هندی. اینها میتوانند انجام بدهند. دیوار را بشکافن یا سیم بردارند، بیاورند. نه، چه کار کنند؟ کج کنند. مرجع تقلید باشی، مقلد داشته باشی، تبلیغ مرجعیت امام کنی، خیلی حرف.
یدالله معالجماعة. کتابی دارد «مجازات الن... مجازات نهج البلاغه»اش خیلی معروف شده. با اینکه این کتاب ایشان هموزن نهج البلاغه است. کلماتی از پیغمبر که حالا از امیرالمؤمنین. کلماتی که توش جنبه بلاغیه جمع کرده از پیغمبر. کلماتی که توش مجاز. یدالله مجاز از «قدر معالجماعة». معلوم میشود که عامل اصلی قدرت جماعت. که او که مشخص است. عامل اصلی نفوذ قدرتی که خدا بخواهد بدهد، جماعت. یکی اضافه شد، قدرت بیشتر. «صابرون». اگر 20 نفر عدد برای خدا مهم است. سه نفر بیشتر نماز نمیآیند فلان. دنبال او درست بوده. خدا خیرش بدهد. پنج نفرند، ده. نماز جماعت اگر جایی 100 نفر نماز جماعت هستند، 120 نفر کجا اولویت دارد؟ کجا استحباب نماز بیشتر است؟ کیک 120 نفره. ملاک است. خود اجتماع موضوع. حتی اجتماعات مختلفه. «المسالک موجب ضعف و اختلال است، فضلاً عن الانفراد.» میگوید شما جمع باشید، اختلاف مسلک داشته باشید. اختلاف داشته باشید. یعنی درواقع اختلافی که بروز هم پیدا نکند. اختلاف هم دارم. اختلافشان بروز پیدا نکرده. همین اختلافاتی که با همدیگر اختلاف دیدگاههایی که با همدیگر دارید، موجب ضعف و اختلال است. چه برسد به اینکه تو وقتی که جمع بشوید و باز با همدیگر قلوبتان متفرق باشد. خود همین ضعف و اختلال توش است. چه برسد به اینکه اصلاً با هم جمع هم تنها. در کنار هم اختلاف بهمن علامه یک بحثی دارد در المیزان. خیلی ایشان میفرماید که تفرقه عامل اختلاف. نه تفرقه توی سوره آل عمران. این را بحث میکند. میفرماید که: «هر وقت دو نفر از هم بدنهایشان فاصله گرفت، عقایدشان هم خیر.» 10 واحد روانشناسی برای دعوای روانشناسی و دعوای جامعهشناسی و دعوای ولایت. خیلی چیزها باید بفهمد آدم که میفهمد چی. آدم به من و شما الان که با همیم، روزها با همیم، روزی یک ساعت دو ساعت مینشینیم حرف میزنیم، دلمان به هم نزدیکتر است. فاصله بگیری فاصله. خیلی واضح است. معنا ندارد تو زندگی مثلاً مدیریتش. ولی نه توی روابط. نماز ببینید. این دیدن ملاک است. نماز اماممان هم تفرقه است. بلکه الان برخی مساجد آدم میآید مثلاً یک مدت شما میروی، بعد میبینی یکی هم یک مدت بود، بعد ده سال میفهمی که دو سال هممسجدی بودی با فلانی. بچههای زیارت اربعین بچههای صدا و سیما که میرفتیم. کجای تهران؟ کجای شهدا؟ خیابان ایرانی؟ کجایش؟ کوچه شهید شکری. گفتم کجایش؟ دیواربهدیوار بوده، همسایه دیواربهدیوار بود. آنجا همدیگر را شناختیم. تفرقه همینهاست دیگر. تفرقه چیست؟ توی محل. جامعهشناسی خوبی هم دارد. گفتند: «مهمترین عامل بازدارندگی از بزهکاری. مهمترین عامل بازدارندگی از بزهکاری معروفیت.» جایی که بدون، بدون اینکه میشناسندت، خلاف انجام. حالا راهکار خدا برای مسجد. اینها را راهکار خدا چیست؟ نماز فرادا. دانشگاه فردوسی خواندم، برگهایم ریخت. روایت سند ندارد و خلاصه خیلی ماجرا داشت. روایت این است. این هم از پیغمبر نقل شده، هم از امیرالمؤمنین. دستور دادند. امیرالمؤمنین دستور داد تو مسجدشان. فرمود: «کسی نماز جماعت نیامد، خونش را.» نماز پیغمبرم از امیرالمؤمنین. بحث عجیبی است. جانم امیرالمؤمنین. پیغمبر از هر دو میخواهم بگویم که چقدر این ملاک مهم است. ملاک وحدت و ملاک تفرقه. تو با نیامدنت داری تفرقه میکنی. نماز فرادی بخوانی که ازش این فهمیده بشود که شما این جماعت را قبول نداری. نمازت باطل است. ادای مسجد ضرار. مسجد زدن پیغمبر. مسجد چی بود؟ مسجد قبا بود. مسجد قبا خارج از شهر بود. اینها گفتند آقا پیرمردها پیرزنها نمیتوانند یا رسول الله تا آنجا بیایند. یک مسجد داخل شهر لازم داریم. راه دور است. خسته میشود، اذیت. بعد این مسجد شد یک پایگاهی برای آنجا که جاسوسی میکردند و اینها. آنها هم همانجا میآمدند. خلاصه ماجرا. پیغمبر شبانه آمدند مسجد را خراب کردند. تبدیل شد به زبالهدانی مدینه. پیغمبر از جنگ برگردد، پیغمبر بیایند اقتدا کنند. مسجد معتبری بوده. تو این مدت اینها مسجد را تبدیل کردند. مسجد برای تفرقه. پاتوقی برای مسجد. اینجایی یا مسجد قبایی؟ و هرچه انفراد و افتراق بیشتر شود، اختلال و انحلال شدت تا بهسرحد انهدام همه جهات و حیثیت.
«هیچ چیزی نمیماند.» چنانچه حُسْنُ عَدَدْ این جهت را موجب هیجان و حرکت سریع آنها گردید. یدالله. «هر جماعتی باشد، من بهت قدرت و البته با این حالت حاضره اساس زندگانی دینی و دنیوی شما را برچیده.» حالا آن قدرت پیدا کند. چیزی مبین نه دنیاتون آباد میشود نه آخرتتان. آخرت هم آباد نمیشود. دنیا که هیچ، آخرت. انهدام جمعی. هیچ. هر حیثیتی، هر حیثیت دینی و هویتی که داشته باشی ازت میگیرد. این خاطرات را خواندید دیگر؟ کتاب آمده از این خاطرات چیزهای مختلفی. 49 دانشگاه، 113. اصلش عربی است ظاهراً، ترجمه شده. طرحهای اینها، روشهای اختلاف انداختن بین اینها که حالا یک بخشش همین بود. از کوچکترین عواملی که میشود یک خطی کرد، یک فاصلهای کرد، دو طرف کرد، دو طرف دو بر آورد. از اینها باید استفاده. 1918 تأسیس بکنم بالفور به نظرم. یهودیها جمع نمیشوند. میگوید: «ببین! هرکی سر هرچی نیامد، میگوییم تو فقط اگر یهودیت قبول داری باید بیایی اینجا. اسرائیل.» کاظم بیک حیات. خیلی امام جماعت با بسیج. هیئت با بسیج.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح کتاب شذرات المعارف
جلسه سی و هفتم
شرح کتاب شذرات المعارف
در حال بارگذاری نظرات...