‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. بحث انواع خطابه را رسیده بودیم و رسیدیم به انواع مربوط به مشاجرات. منافرات را عرض کردیم؛ مشاجرات و مشاورات مانده. خب، مشاجرات قبلاً عرض شد، خطابهای که مربوط به امور گذشته باشد. مشاور هم که مربوط به آینده است. کسی قبلاً بوده یا یک شیء و عملی در گذشته محقق بوده است، حالا خطیب میخواهد درباره آن شیء صحبت بکند: مگر چطور حادث شد؟ به چه کیفیتی حادث شد؟ یا مدحش را بگوید، جمالش را بگوید؛ یا ذمش را بگوید، قبحش را بگوید. محاسن چیست؟ مقابح چیست؟
مشاجره چهار تا شعبه دارد: شعبه اول شکر؛ دومین شکایت، شکایتی است با شکایت؛ سومین اعتذار؛ و چهارمی ندامت، اعتراف و استغفار.
اما شکر. شکر: سپاسگزاری، تشکر، قدردانی. خطیب میآید یک سری محاسن و کمالات و فضائلی که مربوط به گذشته است، اینها را میگوید. اگر آدمی فضایل گذشته انسانی در گذشته بوده، فضایل او را، جمادی از جمادات، یک سری بحث حالا گذشته و حال و فلان ... دیگر یک خردهای دیگر لفظبازی است، دیگر همان مطالب اسماءش را عوض کردیم، الفاظش را عوض کردیم. بیکار بودند دیگر. انصافاً بعضیاش واقعاً از دایره کاربردی اینها دیگر خارج است، مثل همینها دیگر. حالا ما میخوانیم مهم این است که تمرین بکنیم. حالا برسیم انشاءالله در مورد مغالطهها تمرینهای خوبی شد. بحث خوب جا افتاد. در مورد جدل و خطابه هنوز خوب تمرین نشده است. باید چند تا تمرین درستوحسابی یک موضوعی بیندازیم. حالا جدلش را انجام بدهیم؛ یعنی رویاش یک مقدار مطالعه بکنیم، بعد بیاییم جدل کنیم کلامی را. مثلاً بحث خطابه هم که یک موضوع بدهیم، هر کسی باش، خطابهای داشته باشد. اینجوری انشاءالله بحث بهتر پیش میرود.
خب، (خطیب) میآید فضایل انسان، منزل، شهر، فلان. شکایت هم که دادخواهی از گذشته شخص یا شیئی که به او ظلمی شده، جوری شده، صدمهای وارد شده. خطیب میآید از ظالم شکایت میکند. باید هم این ظلمی که وارد شده، یعنی ضرری باشد که مخالف با شرع و قانون باشد. بعد عمدی هم باشد. سهوی، خطا و اینها، اگر باشد، دیگر این ازش گفتن شکایتش منطقی نیست. شرعی هم که اینجا میگوییم، منظورمان خصوص آن احکام شرعی که نزد فقها است، نیست؛ واجب و حرام و اینها. منظور شرع اینجا مطلق قانون است. هر چه که مکتوب و مدون یا قوانین غیرمکتوب، قوانین مدنی، حقوقی، جزایی. بله، دولت مال کشور، مال اسلام، مجموعه خاص. همهاش میشود. منظور همان مخالفت با همینها است. یعنی شما شکایتت همه اینها را. در قوانین غیرمدون هم که قوانینی که، آره، عقلا رویاش بنا شده، یک ملتی، یک گروهی بناشان بر این است، سبکشان بر این است، سیرهشان بر این است. مخالفت با خارج شدن از این حدود میشود ظلم. مثلاً یک جاهایی دختر سیده را به غیرسیده نمیدهند. دختر عالم را به غیرعالم نمیدهند. یکی از علمای بزرگ ما برای سیدهاش اقدام کردیم، گفتند که شما، به نظرم اول سیادت را مطرح کردند، بعد فرزند عالم بودن را، (گفتند) دو تا را داری. گفتم: «نه، التماس دعا.» خوش آمدید. بله، خلاصه سیره است دیگر، یک سبکی. هیچ مشکلی هم ندارد. هر طبعی دارد، مرامی برای خودش دارد. هیچ جمله بنده هیچ شکایت نبوده. آیا شکایت منطقی کردم؟ شکایت در مشاجرات از قبلیها، خلاصه، از گذشته. شکایت بکنند. بگویند: «این آمد، خلاصه، اینجا جایی که نباید میآمد.» خلاصه، کسی اینها را مراعات نکند. جوری انجام داده. جور گاهی دایره جور وسیعتر از ظلم است دیگر. مثلاً اینجور موارد ظلم نیست، ولی جور هست. اینجور موردی که مثلاً وقتی رسم است توی خانواده، مثل ماها مثلاً، چطور، رسم تا سالگرد ازدواج نمیکنند، تا سالگرد میت. حالا کسی سالگرد میت تا آن مدت ازدواج کرد، این ظلم کرده؟ نه، ولی جور کرده. میشود ازش شکایت کرد؟ حالا اینها را هم تو بحث غیبت که بحث غیبت به نظر میآید یکی از مهمترین مباحث فقهی است و دایرهاش هم خیلی وسیع و خیلی هم غریب و گم. من شاید خودم اگر حالا دروغ نباشد، شاید تا صد تا فرع جدی برای بحث غیبت توی ذهنم رسیده که اینها را میشود وارد بحث کرد. هر کدامش میتواند یک بابی بشود. بحث غیبت خیلی بحث مهمی است. بعد یکیاش همین است: محدوده شکایت که طرف ظلم بکند. ظلم علنی. طرف رفته تو سالگرد، تو مدت سال پدربزرگش مثلاً رفته ازدواج کرده. خب، این جور کرده، ظلم کرده. مجوز برای ما؟ دیگر یکی از مجوزات غیبت، آن هم پیش ظالم، از ظالم پیش قاضی. آن هم مظلوم. شما چهکارهای؟ بعد پیش کی داری میگویی؟ میگوید: «طرف زناش را زده.» ظلم علنی است. میگویم: «مرد حسابی، آن اولاً زن، زن میتواند برود بگوید.» آن هم به کی؟ به قاضی، شرع، سُنه. این وسط تو داری به زنات میگویی؟ بعد میگویی: «ظلم علنی کرده؟» مرحوم حر، خلاصه، اینجور مواردی الیماشاءالله. بعد حالا جور دایرهاش تا کجاست؟ شکایت ازش میشود کرد؟ و اینها بحث در غیبت مطرح میشود.
خب، مخالفت با شرع و قانون سه تا شعبه دارد. گاهی تو امور مالیه؛ گاهی امور عرضی؛ گاهی امور جانی. این سه تا که میگویند ناموس فقه است. ناموس، یعنی فقه بهشدت روی این سه تا حساس است. اینها دیگر خیلی جاها چیزهایی بخشیده میشود، اینجا بخشیده نمیشود. این مسئله از مسائل خط قرمز است: مال و عرض و جان. این که خب کسی اینجا ظلمی کرده باشد، جوری کرده باشد، خطیب میتواند بیاید شکایت بکند. البته خطیبی که میخواهد شکایت بکند، مشتکیالیه، مشتکی و «حقیقة الجور هو الاضرار بالغیر علی سبیل المخالفة لشرع بقصد و الاراده.» تعبیر مرحوم مظفر با همان ظلم در واقع معادله، ولی تعبیر لغوی و عرفیاش حتی ظلم و جور با همدیگر فرق میکند. حالا اینی که دارد شکایت میکند، این خطیب باید اولاً جور را بشناسد. عوامل جور را بشناسد. عواملی که باعث صعوبت یا سهولت جور میشود را بشناسد. بعد بداند کجاها جور ارادیِ قصدیِ عمدی است، کجاها عمدی نیست. اگه چه نحوی وارد بشود، جائران است. این هم میشود بحث جور و شکایت.
خب، بحث بعدیمان اعتذار است. معتذر کسی است که از گذشته ناراضی نیست، بلکه مدافعش به دنبال عذر، بهانه، یا توجیه عمل گذشته است. انحرافی، خلاصه، میآید توجیه میکند. «۱۱ روز دورکاری بود و نه فلان، اینجوری بود و آنور که اصلاً لازم بوده. آنور اگر این کار را نمیکرد...» معتذر آن یکی هم اعتذاری است که شاکی نیست دیگر. شاکی (اعتذار) دو نوع واقع میشود. یک وقت از ریشه میآید ظلم و جور را انکار میکند. بگوید اصلاً یک همچین عملی واقع نشده است. میگوید: «اصلاً مگر میشود بیایند در خانه حضرت زهرا را بسوزانند؟ مگر میشود؟» وهابیای صحبت میکردم پای کعبه. ما با عمامه، الان وقت جسارتی (نیست)، با یک آخوند وهابی مناظره کردیم. خیلی باز، ادله با منابع خودشان و اینها یک ساعتی شاید شد که برگشت گفت: «من»، (گفت): «مگر میشود پدر بیاید بین در و دیوار دخترش را بکشد؟» میشود خلیفه دوم حکم پدر را داشته باشد برای فاطمه زهرا؟ این معتذر بود. کلاً منکر وقوع حادثه. (یا) قبول میکند؛ یعنی اگر بخواهد وقوع را قبول بکند، باید ظلم و جور بودن را انکار بکند؛ یعنی آن نحوه خوبش را بگیرد، آن نحوه بدش را بگذارد کنار. یک وقت است از بیخ میگوید: «اصلاً این کار صورت نگرفته.» یک وقت میگوید: «این کار شده، ولی شما داری برداشت بد میکنی. این به این قصد این کار را کرد. این میخواست امّت دچار تفرقه نشوند.» بله، من قبول دارم که یزید امام حسین را کشته. اینجایش که میرسیم به آنها، میگوید: «خب یزید را چی میگویی؟» خلفا همه خوبند. اولاً (یزید) توبه کرد. تفرقه را بگیرد، نپاشد. جور چی نشود. حالت دوم آن یکی از بیخ منکر میشود. این را قبول دارد، ولی این بهانه برایش میتراشد. یک بهانه حسنهای میگیرد: «امت یکپارچه شد، رومیها نتوانستند غلبه بکنند.» به هر حال جالبش این است که امام حسین را کشت، بعد آمد جلو رومیان پز داد. چی بگویم؟ مثلاً اگر یتیمی را زده، به قصد تأدیب زده، کار خوبی بوده. به قصد تشفی زده، کار بدی.
و ندامت، شعبه چهارم: ندامت، اقرار، اعتراف به ظلم که ازش پشیمان است آدم، پشیمان است. استغفار هم میگوید. کسی که جوری کرده، از گناه خودش توبه میکند، تقاضای عفو میکند، تقاضای گذشت میکند، تخفیف میکند. من واقعاً خوشم آمد. یعنی ارادتی داشتیم قبلاً و این ارادت مستحکم شد جای (آقای) دانشمند. با همه انتقادات. بنده خودم یکی از منتقدان تند و تیز ایشان بودم و هستم، ولی واقعاً از سلامت نفس ایشان است. من دیدم که ایشان نسبت به جریان تکفیری شیعه موضع گرفتند. علناً آمدند اعلام کردند: «من اشتباه میکردم. ما به جای اینکه جهل را بزنیم، جاهل را میزدیم.» خب، خیلی جرئت میخواهد. سخت است. شما این همه داری، انشقاق میافتد، ولت میکنند. خیلی تأثیرات منفی برای شما دارد روضهها و موعظهها و اینها. روی نفس اثر داشته. میآید میگوید: «آقا من اشتباه کردم. توبه میکنم. باعث انشقاق شدم. باعث چی شدم؟ وحدت را به هم زدم، فلان کردم. اشتباه بود.» رسماً اعلام اعتذار و استغفار هم شیوههایی دارد که حالا اینها دیگر اینجا (بحث نمیشود). مرحوم مظفر طولانی (بحث کرده است).
بحث بعدی انواع (خطابه) است که متعلق به مشاورات. مشاورات، عرض کردم، مربوط به آینده است. امور مُستقبل. (امور) کلاً سه نوع است. یک وقت است که مستقیماً تحت اختیار انسان است. یک وقت است غیرمستقیم به فعل ما ربط پیدا میکند، هرچند خودش از تحت اختیار ما بیرون است. مثل تابش نور که ما با تابش نور بسیاری از کارهایمان را انجام میدهیم. خودش از دایره اختیار ما خارج است، ولی ربط دارد به افعال ما. کلاً هیچ ربطی به ما ندارد، تو فعل ما هم اثر ندارد. مریخ مثلاً یک گیاهی روییده. روییدن آن گیاه تأثیر در من دارد؟ نه. تأثیری در افعال من دارد؟ اصلاً ربطی به من. بر فرض خطیب تو مشاورات میخواهد چهکار بکند؟ میخواهد جمهور را راضی بکند نسبت به چی؟ نسبت به انجام کارهایی که به خیرشان، به صلاحشان است. خیر دارد برایشان. نافعِ مصلحتی توش است. از طرف دیگر میخواهد مخاطب را نسبت به اموری جدا بکند، تحذیر، اجتناب ایجاد بکند. نسبت به چی؟ نسبت به آن چیزهایی که برای مردم ضرر دارد. خب، پس باید در مورد چیا صحبت بکند؟ چیزهایی که یا مستقیم تحت اختیارشان است، یا چیزهایی که روی افعال آنها اثر دارد. نوع سوم که نباید صحبت بکند، مثل خیرات، شرور، فضائل، رذائل، منافع، مضار. (گیاه در مورد قسم دوم.) مثلاً زمین شورهزار برای زراعت مناسب نیست. مضر به زراعت. ضرب (میزند)، نابود میکند. یک چیزی است که ربطی دارد به افعال. میگوید: «شما میخواهی کاسبی کنی، آنجا نرویا. آن مغازه، مثلاً ازش جنس نخرویا.» (یعنی) مغازه را دارد، ازش بد میگوید. مغازهای که مستقیم تحت افعال او نیست. ربط به افعال او دارد. شما میگویی: «بعداً آن مغازه از فلان جا از شرکت نستله مثلاً، قهوه نخرید. غذای بچه نخرید.» این مال صهیونیست است. شرکت نستله مال صهیونیستها است. این یک جنبه خطابی است. نوعی است در مشاورات. چه ربطی دارد؟ شما نسبت به مُستقبل داری تحذیر میکنی. تحذیر میکنی از خرید از این کارخانه. بانک مستقیم ربطی به افعال مخاطب نداشت که حرف شما؟
خب، اموری که از قبیل قسم سوم است، یعنی نه در تحت اختیار ما است، نه ربطی به اعمال ما دارد، اینها از بحث خطیب مشاور خارج است. خب، قسم اول که دقیقاً تو بحث این قسم اولی که گفتیم که چی بود؟ مستقیماً مربوط به افعال باشد. اینجا یک قواعدی دارد، انواع کلیه دارد که دو دسته است و به دو قسم اصلی تقسیم میشود. قسم اول: قواعد عامه. یک. مربوط به امور عامه است. امور کلی و عظیم. این چهار امرند: امر اول امور مالی و اقتصادی. امر دوم دو دسته. کجا؟ چرا اول چیزش را داریم میگوییم؟ اول روی حساب نوع اول داریم دو دستهگی را در بر میگیرد؟ «چیشو میفرمایید؟» این همه امور مالی و اینها، الان «انواع التی تتلق بالمشاورات علی قسمین رئیسین». یعنی اصل بحث مشاورات تو دو قسمت اصلی است با همدیگر. آره، بله، بله، حرف شما درست است. دو قسم کلیاش میکنیم، دو قسم اصلی: یکی مربوط به امور عظام است، یکی مربوط به امور جزئی. امور عظام خودش چهار قسمت: امور مالی. امور مربوط به جنگ و صلح. بعد امور مربوط به مراقبت از شهرها «محافظة المدن». چهارمی هم مربوط به اجتماعیات عامه، عموم مردم، وسیعه اقشار مختلف. به قول تعبیر از آقا: آحاد مردم، آحاد.
خب، قسم اول: امور مالی. صادرات و واردات کشور، دولت، اموری که مربوط به دخل و خرج ملت است. «ملت ما فلان مبلغ درآمد دارد، فلان خرج دارد. صادرات دارد، واردات دارد.» یک خطیب میآید تو امور اقتصادی سازمان، نهاد، فلان صحبت میکند. باید از همه این قوانین مخصوص مطلع باشد. آنهایی که باعث میشود که سرمایه مملکت بالا برود، سرمایه مملکت پایین بیاید. «یک مقداری خطابه میکند: بیاید جنس قاچاق را جلو چشم مردم آتش بزنیم.» این خطابهای است دیگر. یعنی قشنگ دارد تحذیر میکند. مبارزه جدی با قاچاق. خب، این تحذیر از سنخ چی هم هست؟ مشاورات. مربوط به آینده است. مربوط به چی؟ آینده هم هست. دو قسم اصلی بود دیگر. امور عظام، مواد امور عظام، کدام بخش از امور عظام؟ امور مالی. و با شناخت دقیقی که دارد از قاچاق، تبعات قاچاق. این میشود امور بعد. خبر داشته باشد. امور بازرگانی، تجارت، اقتصادی، تا بتواند توصیه خوب (بکند).
امر دوم: مربوط به جنگ و صلح. خطیبی که میخواهد اینجا صحبت بکند، باید از این امور اطلاع کافی داشته باشد. یکیاش قوانین نظامی است. علوم مربوط به جنگ تو دنیا. الان دانشگاه جنگ ما زیاد داریم دیگر. دانشگاه افسری، اصول جنگ را یاد میدهند، قواعد جنگ را یاد میدهند، قواعد فرماندهی، رهبری، اداره سربازان ارتش یا سپاهیان. دومین چیز حوادث عالم، وقایع عالم، جنگها. اینها تاریخش را بشناسد، عواملش را بشناسد. چی باعث فلان جنگ شد؟ چی باعث پیروزی در فلان جنگ شد؟ چه چیزی باعث شکست در فلان جنگ شد؟ این پیروزی و...
نکته سوم این است که ابزار این کار را بشناسد. برای هجوم یا دفاع چه ابزاری لازم است؟ و عوامل نصر و غلبه و یا شکست و اینها را هم بشناسد. روحیات سربازش را بداند. غیرت، تعصب، بداند کیا حساس است. با چیا تحریک میشود، تشجیع میشود. ارادهاش قوی میشود، همتش جدی میشود، مرگ بر او آسان میشود. مولوی میگوید:
مرگ اگر مرد است کو نزد من آی تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از او عمری ستانم جاودان او ز من دلقی ستاند رنگ، رنگ
من جسمی ستان...
بداند (خطیب) اینکه چیا باعث میشود که مخاطب، طرف مقابل ناامید بشود. برنامه سینمایی. خطیب خیلی خوبی دارد. میآید میگوید که: «آمریکا میتواند ظرف یک دقیقه کل تأسیسات نظامی ما را نابود کند.» خطیب است دیگر. یعنی «برید همه بمیرید. من میروم مذاکره میکنم برای مردگان.» مذاکره برای مردگان هم که دو سر برده دیگر، برد-برده. چون بالاخره میمرد. «شما هر چقدر بتوانی چیزی بدهی که فقط اینها نمیرند، بردیم.» ما الان پیام آمده که: «جنگیدن با آمریکا مثل این است که بچه سهساله بزند توی گوش قهرمان پرورش اندام، بعد آن هم بگوید مثلاً، میکشمت. بگوید ما از کشتن هراسی (نداریم).» این حقارت و ذلت نهادینه شده است که شما تو ردههای بالای مصنوعی، توش شخصیت دوم کشور و از این قبیل میبینید این حقارت و پستی و زبونی و ذلت و خواریِ کفر و نفاق. (خطیب) وقتی خطابه میکند، چی باید بگوید؟ گردش عمر. (میگوید) «موشکمان نیست.» وقتی خطابه میکند، چی باید بگوید؟ میگوید: «ما جنگ را از سر شما برداشتیم.» یعنی «ما جنگی که از پیش باخته بودیم را برداشتیم.» به چه قیمت برداشتیم؟ «جنگی که میخواست بیاید بشود که یک سری تأسیسات ما را خراب بکند، ما خودمان خراب کردیم.» «زحمت میخواست (کسی) بلند شود بیاید. سرباز آمریکایی توپ را بزند (و) آن اذیت شود.» بنده خدا «آن هم بگردد پیدا بکند، بعد ما را هوا بزنند. بچهها با موشک...» تار میشود، تیره میشود، آلودگی صوتی، تصویری اینها دارد. مردم بیدار میشوند. از همه بدتر: «سری بعد به ما رأی نمیدهند.» «کشور ایران (و) فوردو را اصلاً...» فوردو را چهجوری میخواست بزند؟ «بدبخت زیر زمین، صد متر زیر زمین، با خودمان بردیم (و) از زمین پایین تعطیلش کردیم.»
اَلا لعنة الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا اَیَّ مُنقلبٍ ینقلبون.
و نکته بعدی هم سومین چیزی که لازم است در این امور عظام در مشاورات، امور مربوط به نگهداری و مواظبت از شهرها است. خطیب باید اینها را بلد باشد. علم هندسه، بنا با مساحتها، تنظیم خیابانهای شهر. چیا؟ شهر تمیز بشود، زیبا بشود. جدولهای آب، امور نظافت، رفتوآمد حملونقل. وقتی شهردار بخواهد برای مردم صحبت بکند، باید چی بگوید؟ (نوع) خطابه یک شهردار در مورد چی است؟ باید اینها را بشناسد. بداند چیا زیبا میکند.
و مسئله چهارم: قوم مردم. شرایط، قوانین، سُنَن، روشهای مدنی، سیاسی. و نسبت به اینها خطیب آگاهی داشته باشد. از تاریخشان آگاهی داشته باشد. اصول و فرو فرهنگ. در بحث تبلیغ هم عرض کردیم: اولویت در تبلیغ و مُبلغ این است که مُبلغ بومی باشد. چون جزئیات را میشناسد. جزئیات فرهنگی یک مردم. بحث تبلیغ. بعضی جاها شما بالا منبر که مینشینی، پا را که آویزان بکنی، خلاف ادب است. بعضی جاها پا را جمع بکنی، خلاف است. بعضی جاها آبی که میآورند بخوری، خلاف است. بعضی جاها آبی که میآورند تا ته بخوری، خلاف است. بعضی جاها دستمالی که میگذارند استفاده بکنی، خلاف است. بعضیها استفاده نکنی، خلاف است. این پیچیده است. یک چیزهایی مردم حساسیت دارند. تو تیپشان، تو ظاهرشان، تو لباس. بعضی جاها عرف به این است که مثلاً شما محرم قبایتان مشکی باشد. عرفاً نیست که قبایتان مشکی باشد، پیراهنتان تازه سفید باشد. کسی کاری به کارت. تو ماه رمضان، تو محرم. خلاصه، اینها امور مختلفی است. آگاهی بهش هم خیلی مهم است. وقتی مُبلغ و خطیب عرفی است، مال همان قبیله است، آشنایی نسبت به اینها دارد، تأثیرگذاریاش بیشتر میشود. تو امور سیاسی جزئیات امور سیاست را بشناسد. امور اخلاقی، فضائل، رذائل را بشناسد. قوه قضاییه، دادگستری، اینها است. قوانین مدنی را خوب بشناسد. قانونگذاری را خوب بشناسد. خلاصه، به روحیات مردم، حساسیتها، ظرافتها، مواقفها، نسبت به اینها آشنا باشد. کلام خیلی امر حساسی است. امر خطیری است. دشوار است. گاهی یک کلمه حرف مرجع تقلید را ساقط (میکند). یک کلمه. آن بزرگوار فرمود: «که دختر امام حسین ما به اسم رقیه نمیشناسیم.» چه شد؟ یادم نمیرود. اربعین آن سال. بزرگوار بعد اربعین به رحمت خدا رفت. اربعین آن سال یک جمعیتی پیاده آمده بودند حرم امیرالمؤمنین. یکیشان بلند شد گفتش که: «بچهها، قرارمان که یادتان نرفته؟ ما قرار گذاشتیم از شهر خودمان راه بیفتیم بیاییم منکر حضرت رقیه (شویم).» توی حرم امیرالمؤمنین. (و بعد) «لعنت». چه ولولهای شد! توی هیئت. شما حساسیت هیئتیها را باید بشناسی. تو فضای خطابه خیلی مهم است. سخنران هیئتی با سخنران سیاسی، با سخنران علمی خیلی فرق (دارد). فضا خیلی (مهم است). آستانه تحملها، حساسیتها. تو فضای علمی شما تو فضای علمی فقط باید مراقب باشی ایرادات را غلط (نگویی). تو فضای هیئتی باید مراقب باشی که روی معشوقها خلاصه یک کلمه چیزی نگویی. به هیئت کار نداشته باشی. به دم و دستگاه و دسته و علم و کتل و به هیچی کار نداشته باشی. مرجع بزرگوار استاد الاساتید حضرت آیت الله جوادی آملی. ایشان رابطهشان با آمل قطع شد سر همین دو جملهای در مورد علم. الان چندین سال است که ایشان نرفته. من آمل بودم، از دوستان پرسیدم که ایشان دیگر نمیآید؟ گفتند: «نه، سر ماجرای علم دیگر روابط کلاً ریخت به هم.» یک مرجع بزرگ، افتخار (شهر) جوادی را زدند. افتخار میکند تو مغازهها عکسهای جوادی، عکسهای حسنزاده. افتخار این شهر است. نمیروم پای منبر از طرف ایشان بود بیشتر. ولی خب مردم هم پس زده بودند بعضیها. هیئتی. برخی اساتید حوزه تهران و جاهای دیگر ناراحت شده بودند. (اما) استاد مرجع تقلید، فقیه، با این مسئله مواجه شده است. استنباط کرده، دلیل آورده، رد کرده. و شأن او است. ولی خب هر حرفی را هر جایی نباید (زد). خیلی اینها مهم است. خیلی ریزهکاری دارد. بحث خطابه از همه اینها سختتر است. از یک نوع نگاه. چون خطابه مخاطبش بیشتر است، وسیعتر است. مخاطب وقتی وسیعتر میشود، ریزهکاریها بیشتر میشود، حساسیتها بیشتر. شما یک وقت دایره از دایره ۱۰ تا شاگرد و ده استاد و یک مجمع علمی و فلان و اینها است. فضای برهانی، جدلی. حساسیتهای خاصی آنجوری نیست. ولی فضای خطابی دقیق باید بشناسی که الان این را بگویم خوشش میآید. این واژه بار مثبت دارد، آن واژه بار منفی دارد. بله، یک جا ما دعوت شدیم برویم برای مزینانیها سخنرانی. مزینان سمت خراسان رضوی، شهر شریعتی. خیلی مراقب بودم یک وقت یک کلمهای نگویم که به شریعتی بر بخورد. بعد و یادم نیست چی گفتم اصلاً. چیز خاصی نبود. گفتم: «مثلاً اینها باید مثلاً شهید مطهری را مثلاً شاید معرفی کردم. گفتم ایشان اصل است مثلاً.» ولوله شد دیگر. پیامها بود و کاغذها بود و اینها که شما فقط سعی کنید کسانی را بیاورید که از شریعتی بگویند. از افکار دکتر شریعتی را ترویج بکنند. هیئت، حسینیه، تشکیلات. پس باید این افکار و فرهنگ را، جزئیات را شناخت. نسبت به چی علاقه دارند؟ نسبت به چی استبداد دارند؟ صبرشان به چیا (بستگی دارد)؟ تحمل نسبت به چیا است؟ نسبت به چیا کمصبرند، کمتحملند؟ همینجور روحیه را شناسی خطابه و روانشناسی تبلیغ، که حضرت آقا فرمودند که یکی از دروس ضروری برای حوزه علمیه درس روانشناسی تبلیغ است. سال کی؟ سال ۶۸. سال ۶۸. حرف عمرش از شماها بیشتر است. اینها کلیاتی بود از بحث مشاورات جان.
اشاره شد، مظفر میگوید: «این را هم اشاره بکنم. شما گاهی یک رهبری یک جملهای را گفته است، دست گذاشته روی حساسیت مردم، مردم این را «مَثَلِ خیانت کردن» یا فکر کردن که این به ضررشان است، همه خیابان را (شلوغ) میکردند، خلاصه کودتا کردند و ریختند (و) فضا را عوض کردند.» حضرت امام یک جمله دارد: «تا کی قرار است در ادارات ما آن نشانههای طاغوت باشد؟ اگر ادامه پیدا کند، بنده خودم وارد کار خواهم شد و دستور قیام خواهم داد به مردم، تا مردم بیایند و ادارات را درست کنند و این نشانههای طاغوت که از گذشته مانده در شناسنامههای ما و چه و چه و چه، اینها را خود مردم بیایند بکنند.» مردم یک تکبیر میگویند. فردا کلاً جمع میشود اینها از تو ادارات. متن صحبت امام است. سخنرانی عجیبوغریب سال ۵۸-۵۹، ۵۸. هنوز نماد طاغوت چی؟ روی شمشیر و اینها، شیر و خورشید، سربرگها و چیزها، اینها هنوز آرم جمهوری اسلامی نیامده. امام یک جمله گفت، فردا کلاً جمع شد. این میشود اثر خطابه و مشاورات و شناخت دقیق و آنها هم ترس عجیب از این قبیل امام خیلی دارد. بعضی چیزها واقعاً بعضی عبارات امام باید تو بحث خطابه تدریس بشود. «خاک بر سر من، اگر بخواهم این نهضت را برای خود بدانم.» «خاک بر سر من، اگر شهدایی که شما دادید، بنده بدانم.» «بنده خودم را کارهای بدانم، شهید را شما دادهاید.» «بنده خودم را در این انقلاب کارهای بدانم.»
خاک بر مردم. نقطه جوش مردم. حساسیت. «من یک کلمه...» و لا حول ولا قوة الا بالله. «بنده بسیار متأسفم که علم غیب نداشتم و نمیدانستم که این نهضت آزادی چه برنامههایی برای این ملت بدبخت دارد. اینکه بیایند حکم قرآن را غیرانسانی بخوانند، قصاص را غیرانسانی بخوانند. برایش راه راهپیمایی (گذاشتند).» نهضت آزادی خیلی چیز خطرناکی بود. (اما) امام با همین یک خط. یک خط. یک سخنرانی یک ساعته، یک خط: «و علی الاسلام نمیدانم چی چی...» مردم «زجه گریه». و لا حول ولا قوة... پاره بکنند، تموم شد. نهضت آزادی جمع شد کلاً. ماجرا، قائله تو ماجرای بنیصدر. (به) یک جمله امام (ختم شد). تو ماجرای شهید (بنیصدر را) «نظر(م) خطاب» است. البته خب این عرض کردیم، آن وقت خطیب وقتی محبوب باشد، روشهای خطابی خیلی (لازم) نیستها. با این جزئیاتی که مثلاً فن بزنم، فن سخن (که) کدام، اصل آن جایگاه و به قول امروزیها کاریزمای آن رهبر و آن شخصیت. گاهی بله، یکی از این حضرات. بله. فراوان شنیدم، رفقای طلبهای میگفتند: «فلان شخصی که مثلاً معروف به لیدر جریان انحرافی است، یک وقتی میآید تو یک جلسه مینشیند. شما باهاش صحبت میکنی، انقدر کاریزما دارد و ابهت شخصیتی دارد، طلبهها ماتومبهوت میشوند. فقط نگاش میکنند. حرفها رویشان اثر دارد.» بارها شنیدم، بنده. عجیب هم هست. حالا ما خودمان که مواجه (نشدهایم). فقط نگاه میکند. همه انتقادها یادشان میرود.
«هذا و ان حصل کل ما یحتاج الیه الخطیب فی علوم الاجتماعیات من معرفة ال...» همه این جزئیات را بحث بکنیم، چه این مباحث به درد خطیب بخورد. خب، در اجتماعیات «میسور نیست». واقعاً ممکن نیست. همین مقدار کفایت میکند. خطیب چه تو امور اقتصادی، مالی، نظامی، سیاسی و اینها باید آگاهی داشته باشد. جامعهشناسی داشته باشد. روانشناسی داشته باشد. مهارت داشته باشد در تطبیق این قوانین روی مصادیق. «این مورد مصداق فلان قانون است.» این هم یک مهارتی است. روحیات شنوندهها را خوب بشناسد. تاریخ اینها را هم خوب بداند. تجربیات قبلیها را استفاده بکند. بحث تجربیات در تبلیغ و خطابه خیلی بحث مهمی است. خیلی کمک میکند به آدم. وزن (این) مهمتر این است که انسان باید یک موهبتهای الهی و شخصی، دعای مادری باید پشت آدم باشد. (مثل آقای) قرائتی باشد، بگوید: «من هر سری میخواهم بروم صحبت بکنم، یک مقدار تربت تو دهنم میگذارم.» اینجوری باید باشد. یک تربتی باید باشد و یک عنایتی باید باشد و یک فیضی از جای دیگر باید بیاید. اینها نیست. نمک بدهد، خدا باید اثر بدهد. نفوذ بدهد. یک وقتی میبینی طرف سرزبانی صحبت میکند، لکنت دارد، چون یک مدلی... ولی خیلی جذاب است صحبتش. شمرده، عصاقورتداده، هایکلاس، خیلی فوقالعاده. ولی نمیآید، کسی خوشش نمیآید. اثر دیگر، خدا باید اثر (بدهد). هوش و ذکاوت و اینها هم خب خیلی اثر دارد. خطیب وقتی باهوش باشد، میتواند مثلث بشود. راحتی، راه نفوذ زود پیدا میکند.
قسم دوم: مسائلی است که مربوط به امور جزئی است. اینها حدوحصر ندارد. قابل احصا نیست. ضبطش هم میسور نیست. یک فطانت میخواهد، خردمندی، روشنی، فتانت، هوشیاری. از یک جهت اینها قابل ثبت و ضبط است. آن هم این است که تمام این امور جزئیه مربوط به طلب صلاح است. صلاح، صلاح حال انسان را میخواهیم دیگر. لذا پنج تا نکته اینجا ضروری است. یکی اینکه صلاح جامعه و فرد را بداند. صلاح اینها این است که فضایل جسمانی را کسب بکنند. روحی را کسب بکند. رسیدن به منافع و خیرات دنیا است. آخر Salah به این است که تو همه لذتهای دنیا دسترسی به همهاش داشته باشم؟ تو غرایز، شهوات اینها اشباع بشوند؟ یا مثلاً دانشمندها، اینها را تکریم بکنند؟ پیش علما، مجامع علمی. اصلاً اصل صلاح، صلاح چیست؟ این یک بحث. بعد از اینکه صلاح را دانست، بداند اینکه این صلاح با چی محقق میشود؟ فضیلت نفسی و روحی مثلاً به این است که اخلاق فاضله کسب بکند. فضیلت بدن به این است که صحت و سلامتی کسب بکند. قوت و نیرومندی عضلات و زیبایی چهره و زیبایی اندام. «و این ادامه روایت جلسه قبل انشاءالله میخوانیم. دیگر ربطی به بحثمان.» چون دارد بحث انسان را اینها را مطرح کردیم. روایت را نصفه خواندیم جلسه قبل. آخر این جلسه انشاءالله یک ۲۰ دقیقهای باز میگذاریم برای ادامه آن.
خب، از هر لحاظ این معتدل باشد، متعادل باشد. طهارت مولد، کرامت، شرافت، ثروت، فلان. مکاتب مختلف هم مختلف است دیگر. راههای کسب صلاح در مکاتب مختلف. نکته سوم، یعنی نکته دوم عوامل بود. نکته سوم راههاش است. راههای کسب این عوامل. چطور میشود به این عوامل رسید؟ بهترین وسیله برای اینها چیست؟ آسانترین راه برای رسیدن به اینها چیست؟ مثلاً تلاش، تحصیل، توکل. بله، معروف است دیگر. میگویند سه پ و سه ت: پول، پارتی، پررویی. پول، پارتی، پررویی. سه تا ت. هم که توسل، توکل، تلاش. این سه تا ت. «پدر مسئولین. پدر مسئولی پدر درآوری.» یا مثلاً بداند اینکه ثروت با کشاورزی به دست میآید، با صنعت به دست میآید. صحت با رژیم و فلان و اینها به دست میآید.
چهارم این است که عواملی که تو تحصیل خیرات نافعه، وسایل خیرات را فراهم میکند، تو این مسیر کمک میکند، اینها را بشناسد. فلان هدف مادی کوشش لازم است. فرصتها را غنیمت شمردن لازم است. بسیاری از لذتها را کنار گذاشتن. صداقت، امانتداری، اینها لازم است. یک سری چیزها هم خطر است. راحتطلبی، تنبلی، تنپروری، کسالت، لهو و لعب، سرگرمیهای غلط، بطالت، اتلاف وقت مضر.
و پنجمین نکته هم این است که خیرات و منافع مراتبی دارد. برخی از برخی دیگر نفعش بیشتر است، ضررش بیشتر است؛ یا ضررش کمتر است، نفعش کمتر است. گاهی انفع النفعین است. گاهی خیر الخیرین است. گاهی اقل الشرین است. امام صادق(ع) فرمود: «مَا العاقل من یعرف الخیر من الشر و لکن العاقل من یعرف خیر الشرین.» عاقل کسی نیست که خیر از شر (را) تشخیص بدهد. عاقل کسی است که بین دو تا شر، خیر (یا) دو تا شر را تشخیص بدهد. یعنی بد را از بدتر تشخیص بدهد. نه بد را از خوب تشخیص بدهد. این نکته بسیار مهم است. این (که) انسان بشناسد در خطابه به کار ببرد. واقعاً خیلیها نمیدانند بین اینکه ما جمهوری اسلامی داشته باشیم با بدحجابی یا حجاب داشته باشیم بدون جمهوری اسلامی، کدامش بهتر است؟ کدامش بدتر است؟ ولی تو قیاسی که میکند، میگوید: «ما انقلاب تشکیل نمیدادیم، بهتر بود. وضع حجاب بدتر (شد).» علتش نیست. ذهنهای بسیط است دیگر. معمولاً انقلابیگری پختگی میخواهد. یک قوت ذهنی میخواهد. آدمهای بسیط نمیتوانند انقلابی بشوند. عمر میخواهد، تحلیل میخواهد. بعد تازه گیرم امر بین دو تا (موضوع) واقعاً شما نمیتوانی تشخیص بدهی کدامش بدتر است. یک امر فرعی جزئی که مثلاً ما چقدر در مورد حجاب دستور دادیم؟ چقدر اهل بیت برخورد دارند؟ شما بروید در سیره حضرات ببینید چهار تا سیره میتوانیم پیدا بکنیم در مورد برخورد حضرات با بدحجابی، با بیحجابی. با بیحجابها نگاه بکنید. برخورد حضرات با طواغیت قابل قیاس است. سیره سیاسی اهل بیت را نگاه بکنید با حکام، با خلفا، با مسئولین، با طاغوتهای کل. جز حجاب. اینها متدینین که کار نداریم که. آنها آمریکا را ول کردند. دلواپسها را میزنند. بابا! آنهایی که کار نداریم که. آنها بیدینند. «جهنم کثیرا من الجن و الانس» حزباللهی استایل را ول کرده، آمریکا را ول کرده، بیحجاب را میزند. امری که عاملتر است، فراگیرتر (است را) تشخیص بدهد، از آنی که خاصتر است، محدودتر است. لذا اصل امر و نهی از منکر درد (همین است) دیگر. معروف و منکری که طلبهها تو خطابهها میگویند چیا است عموماً؟ امام صادق میفرماید: «که اصل معروف ماییم، اصل منکر هم غریب است.» به این عبارت بابایی که خیلی صاحب قیاس بود و اینها (میگفت) اصل معروف ماییم. امر معروف امر ولایت ما است. منکر یعنی امر ولایت طاغوت. نهی از آن یعنی نهی از منکر. اصل مسئله این است. حالا کسی این را ول بکند. اصل امر به معروف را ول کرده رفته تو جزئیات. هنریه. واقعاً خیلی هنر میخواهد مثلاً شما اینجا یک تپه گل باشد، بروی پشت این همه گل یک سوزن زیر اینها پیدا بکنی. خیلی ظرافت میخواهد. پناهیان میگفت: «که خیلی هنر میخواهد اسلام را غیرسیاسی نشان (دادن).» پشت این همه روایت یک روایت جزئی را در بیاوری دست بگیری که هیچ ربطی به سیاست (ندارد). خیلی هنر میخواهد غیرسیاسی نشان دادن. خلاصه باید آن افضل را، اصلح را شناخت و در خطابه (به کار) برد. نسبت به امور جزئی به کار گرفت که خب این هم جامعهشناسی، روانشناسی، مهارت، ذکاوت، هوش، همه درش لازم است.
خب، برسیم به بحث «توابع». در توابع همینجوری پیش برویم، امروز تموم میشود که صنعت خطابه. چیزی نمانده. ۷ صفحه کتاب عمده. چه کنیم؟ میخواهم توابع باشد. فردا جلسه تمومش کنیم. این روایت تا وقت داریم بخوانیم که روایتم نماند. یک جلسه انشاءالله. یک جلسه تمام ادامه روایت را پس عرض بکنیم. روایت بسیار شریف و یک چیزی. این «۱۰ جا آمده». «۱۲ خورشید». نموداری درسی واقعاً نوشته. «۱۰ جا آمده». «گردنکلفت میدهند، پنج تا پیدا میکند. بعد پنجمی از این چهار تا تقریر شما خیلی بامزهاش میکند.» عرض کردم به مرحوم خویی گفتند که مثل بتون میریختند چیزها را تو همه را قاطی (میکردند). بله. یکی میگفت که فلان کتاب علامه طباطبایی وقتی چاپ شد، این نقطه نداشت. یعنی جملات بعد تقریرات درس علامه طباطبایی نقطه نمیگذاشتند. پشت سر هم نوشته بودند. بعضی کتابهای قدیمی اصولی را شما نگاه میکنید، پاراگراف ندارد. پاراگرافبندی نشده است. فقط پشت سر هم مطلب. سردرد میشود وقتی شما نگاه میکنی. حتی تو هم گم (میشوی).
به معنای خویی گفته بودند که حوزه امروز کی را دارد بخواهد روبهروی دنیا بایستد؟ از حوزه دفاع بکند؟ ایشان گفته بود که محمدرضا مظفر، محمدباقر صدر. گفته بودند. خب، حوزه اینجوری هست که باز هم اینها را حوزه تربیت خودش. فکر نمیکنم. گفتم: «خب شما چرا تفسیر نمیگذارید؟» «ما گذاشتیم.» بعد آمدند گفتند که بازاریاب گفتند: «ما به شما وجوهات نمیدهیم که تفسیر به وجود دیدیم که داریم از دست میدهیم اینها را.» خلاصه، به درس تفسیرش. خدا رحمت (کند). واقعاً از خسارات حوزه است که این تفسیر ادامه پیدا نکرد. چون واقعاً قابل استفاده بود. کتاب «البیان» ایشان واقعاً قابل استفاده است. و همین که ایشان هم مناسب با اقتضائات برخورد کرد دیگر. خدا رحمت (کند). «زیرآب میزنند دیگر.» بله. بماند که یکی از شاگردان (آقای) بله، ایشان میگفته که: «من دو تا شاگرد دارم کلاً، سید فلانی و سید فلانی.» «سید فلانی الان در نجف قطب (است)، و سید فلانی که میآیند ایران و بعد میروند مشهد و میشناسید شما ایشان را.» این «سید فلانی» بعداً یکی از منتقدین جدی (آقای مظفر) پاورقی خیلی سهمگینی مینویسد. آره، نقدشان (جریان) خیلی خدا رحمت (کند) خیلی صریحاللهجه بوده. در صورت آنجا به این ماجرا خیلی شومی توپی و خیلی مناقشات جدی سر همین ماجراها از همین قبیل. بیشتر مادران بیشتر سر ماجرای قاضی اینها بوده. اصل دعوا نرفتن دیگر خدمت آقای قاضی و اینها. بگذریم حرفها را نزنیم. پنجشنبه است. حالا یادی کردیم از ایشان. امشب هم شب شهادت امام رضا است. برایمان نقلی عراقیها امشب را خیلی جدی میدانند در شهادت امام رضا. آنها آخر صفر را نمیگیرند. ۲۳ ذیالقعده شهادت امام رضا میدانند. یاد کردیم از این بزرگوار، شان کنا ره امام رضا مدفونند. انشاءالله یادی از ما بکنند. سلام ما را به امام رضا برسانند.
خب، ادامه روایت. فرمود که هر کدام از اینها (از) این چهار تا مزاج: سودا، صفرا، دم، بلغم. هر کدام جابهجا بشود، از آن ناحیه مرض میآید و ضعیف میشود انسان و نمیتواند، بله، عبارت را پیدا کنم: «تضعف من طاقتِهن و تعجز عن مقارِنتِهن.» خلاصه، انسان عاجز میشود. آن قوا به هم میریزد. اعتدال مزاجی به چی؟ کجاست جاش؟ خیلی جالب است: «عقل را در دماغش قرار داد.» مغز. خدا عقل را تو مغز قرار داد. «شُرَهَ فی کلیته.» «سُرهَ الطمعَ.» طمع را در کلیه قرار داد. «غَضَبَه فی کبده.» غضب را در کبد قرار داد. اثبات شده است تو پزشکی. یعنی مثلاً کسی کبدش مشکل داشته باشد غضبناک باشد و اینها. یک ربطی پیدا بشود که اینها که معمولاً مشکل کبد دارند، آدمهای غضبناک هم هستند و اینها. روانشناسی خوب است. آدم سياه چه میفهمد که این کبدش مشکل دارد؟ کسی هم که کبدش مشکل دارد، این غضبش واسم فلان است. سریع (عصبی میشود). آدم حسابش کیست؟ باعث این خشم میشود و «سَرامَتَه فی قلبه». تصمیمش را در قلب قرار داد. قلب سرامهگیر است. استاد «رغبته فی رعشه». ریه. رغبت در ریه. دلم گرم شد. قوت قلب. تصمیم. آدم وقتی رغبت پیدا میکند، احساس میکند تو ریهاش مثلاً یک حالت خاصی دارد اتفاق میافتد. در مورد خودم، بل وجدان اینها را گاهی احساس میکنم. تو ریه انگار دارد گشایش ایجاد (میشود)، رغبتی وقتی میآید. و «زهقَه فی طحاله». زهق را در طحال قرار داد. بالای کبد، مقابل کبد. یعنی کبد راست، طحال چپ. زیر. «فرح و حزن و کرب» را در چهره قرار داد. «و فیه ثلث مئه و ستین مفصلاً.» چند تا مفصل میشود؟ «وستین». خدا بیامرزد (آقای) «بحث اعداد». ۳۶۰. جالبه. تعداد ایام ما مفصل داریم. اثبات شده است تو پزشکی. ۳۶۰ مفصل. کدام باید با کی راه بیاید؟ این باید برود با پزشکی راه بیاید، یا آنور بیاید با این راه بیاید؟ نمیدانم. گفتش که: «فطبیب العالم من حیث یئیت الداء من قَپل ذلِکِ الزیادة.» پزشکی که درد و دارو را میشناسد، میداند بیماری از کجا میآید. فزونی و کاستی. «از اینها خلاصه از این کدام یکی از این چهار خلط؟ دارویی که درمان این است، چیست؟ که هر کدام که کم داشت، اضافه بکنیم، هر کدام اضافه داشت، کم بکند، تا بدن برگردد به حالت معتدل استوار خودش. تصویر هذه الاخلاق التی رُکِبَ علیه الجَسَد فُطِرَ.» این اخلاقی که این بدن، جسد رویش ترکیب شده، این مفتوره برش باشد که اخلاق بنیآدم بر آن بنا میشود «فُطِرَ». این مایه اصلی او را تشکیل بدهد. این مزاجها شاکله شخصیتی او را تشکیل بدهد. این شاکله شخصیتی با هم بشود مبنای اخلاق. و به این وصل، به اینها وصل بشود. عبارات همه از وهب است. حالا نمیدانم وهب خودش از کسی گرفته، نام (شخص). احتمالی که آن جلسه هم دادیم نظریات پزشکی خودشان است. مرحوم صدوق به صورت روایت نقل کرده. بعدشان میگوید که «عزم از جانب خاک». تراب. از تراب عزم است. از آب «لین» است، نرمی. از حرارت «حدت» است، تندخویی. از برودت «عنات» است، آرامی. تو «مُتَأنِیَّه»، تأنی. «اگر یبوست به آن تمایل پیدا کند»، یعنی اون (از) اینها ترکیب بشود با یبوست، «عزمش میشود قسوت». «اگر رطوبت بهش تمایل پیدا کند، لینش میشود مهانت.» تنبلی، سستی. «اگر حرارت بهش تمایل پیدا کند»، (اینها را) ای کاش یادداشت میکردیم رویش کار میکردیم. «اگر حرارت بهش تمایل پیدا کند، حدتش میشود (تهورش)»، «تَهِیُّش»، «ناخردمندی»، «سفاهت». حرارت تمایل پیدا بکند، این حدهای که داشت سفت و سخت. این میآید منجر میشود به سفاهت و کارهای بیعقلی (و) تهیّش، یورش و هجمه و هجوم و اینها. «اگر برودت بهش تمایل پیدا بکند، اون عناتی که داشت، تُمنینَه، تُأنّیَهُ، اون تبدیل به (ریب) میشود»، «ریب و بلاده». ریب تردید. «ریب و بلاده.» یعنی همهاش دودلی و اون عناتی که کارها را با تُمنی انجام میدادم، اصلاً تبدیل میشود به دودلی اضافه. یعنی بدتر میشود یک جورایی. هر کدامش از اون حالت اعتدالی در میآید دیگر. به افراط و تفریطی کشیده میشود. هم افراطیاش را گفتم، تفریطیاش را دیگر. افراطیه یعنی کمتر میشود. کمتر میشود، بیشتر میشود. تو اصلش هم شک میکند. «اخرا بلادر» را که اینجا فرمود «ریب و بلاده»، گفتند که: «خرفتی، کودنی.» «بلادت.» متوجه نشدم.
«اگر خشکی بهش اضافه بشود، استخوان اراده تبدیل میشود به قساوت.» خیلی سرسخت میشود. نه. آدم جدی بود، تصمیم میگرفت، کسی نمیتوانست صورت تصمیمش را برگرداند. قساوت. اصلاً کسی نمیتواند او را نسبت به چیزی نرم بکند. بدتر میشود. خیلی بحث مهمی است در روانشناسی. واقعاً روایت را اگر دست بگیریم، خیلی باهاش میشود کار (کرد).
«اگر اخلاقش معتدل شود و همه اینها مساوی باشد و فطرتش مستقیم باشد، (هاضم) در امرش میشود (هضم).» دوراندیشی. «لین در عزمش میشود عزم دارد، ولی با نرمی (حاد).» در لینش میشود هم لین. اینها همه حالت اعتدالیها است. «هم نرم است، هم جدی.» «حاد، تیز، با کسی تعارف ندارد.» با کسی در عین نرمی با کسی تعارف ندارد، با کسی شوخی ندارد. «متعنّیا فی حده.» در عین تعارف نداشتن، «تأنّی» دارد، با آرامش، با دل صبر. خلقی از اخلاقش غلبه نمیکند بر او. به هیچ کدام تمایل پیدا نمیکند. روی اختیار خودش پیش میرود. مینشیند تعدیل میکند، مهار میکند. همه اخلاقش درست است، استوار است. و مهار همه اینها دست خودش است. میداند که هر کدام از اینها وقتی میداند که اینها با چی خلاصه بالا میزند، مهار میکند. نمیگذارد این یکی بالا بزند که بیاید «کلها فاخلاق و کلها معتدلة.» کلاً در اعتدال. اخلاقش در اعتدال کامل، همانگونه که واجب است که باشد. خوب.
حالا دوباره تا حالا بحث آب بود. نگاه کردن، نگاه کردن به مزاجها در سپاه. نه، ما علت تامه در یک در اصل اون ژن (اصطلاحاً) نه. تو استفادة این شخص داریم که میگوید: «نوجوانی را شروع کنیم به قرآن خواندن. قرآن با خون و گوشت یک سری چیزهایی میسازد که این ساختمان میماند. این میرود باهاش امتزاج پیدا میکند.» این علت تامه نیست. یعنی خیلیها بودند که قرآن یاد میگرفتم (و) قرآن میخواندم و بعداً هم (بیراهه رفتند). اوقات این را حالا بگوییم که این ملکوتی شد؟ کدام یکی از عللی است که کمککننده است در سیر تکاملی انسان؟ عوامل مختلفی روی انسان تأثیرگذار است. از جمله مزاجاتش، از جمله تعادل در مزاجها. حالا اگر ما آمدیم مزاجها را به هم ریختیم، کل این بنا را به هم ریختی. طب سنتی و خطابی. خطابی دارد صحبت میشود برای اینکه تشویق بکند. است دیگر. یک خطابی هم بیاید از اینها برداشت میکند دیگر. چی میشود؟ برداشت خطابی از یک چیز خطابی دیگر. خیلی قضیه هم پیچیده میشود. یعنی خیلی ادامه روایت بخوانیم.
«از خاک قساوت و بخل و حصر.» ۱۰ تا چیز میآیند از هر کدام. «خاک، قساوت، بخل، حصر، تنگنظری، فَواوِه (این لفظ اشتباه است)، اگر (در معنی فارسی) ‘غلیظالقلب’ (یا) ‘تُرشرویی’ بَرام، لجبازی، شو، سختگیری، دریغ، دریغ، دریغ داشتن.» حالتی که نمیخواهد انگار به کسی چیزی برسد. «بحث سختگیری، قنوت با تای دستهدار، ناامیدی، عزم، تصمیم، اصرار، باسا.» این را از خاک. یک جورایی ویژگی خاک هم اینطوری هست دیگر. اینها تو دل خاک هم هست. سفتی و سختی و نفوذناپذیری. هر کسی را به خودش راه نمیدهد. سریع بر نمیخورد. سریع چفت نمیشود. اینجوری است دیگر. آخرین ویژگیها را یک ربطی باید با خاک داشته باشد. ویژگیاش چیست؟ چرا این از خاک است؟ چرا از آب نیست؟ سنخ باید انگار خاک حامل این ژن است دیگر. پدر این خصوصیت، پدر این خصوصیات منفی. اصلش عزم و اینها که منفی نبود که. عزم و اصرار و اینها خوب است.
«از آب ۱۰ تا چیز است: کرم، معروف، توسع، وسعت نظر، سهوت، سادگی، توسل، توسَل آزادمنشی، قُرب، قبول، رجا، امید، استبشار، خرمی.» «پس وقتی صاحب عقل بترسد که اخلاق خاک بر او غلبه کند و تمایل پیدا کند، این را باید چهکار کند؟ لازم میآید هر کدام از اون خلقها را خلقی از اخلاق آب که باید به آن مزاج که این نرم بشود.» آن نرم بشود. «یلزم القسوت الین.» اینجا وقتی آمد آمیخت، قساوت را با لین در هم بیامیزد. «حصر را با توسع، بخل را با عطا، فواهه (سفاهت) را با کرم، بَرام (لجاجت) را با توسل، شُح را با سَماح (بخشش)، یأس را با رجا، قنوت را با استبشار، عزم را با قبول، اصرار را با قُرب.» اینها باید در هم آمیخته بشود.
«ثم من النفس». حالا اینجا بحث را میبری رو نفس و روح و اینها. «از ما اتّوا و اینها در میآید.» آره. بیاید حالا رو نفس و روح چیا از نفس و روح نشئت میگیرد؟ از نفس «حدت»، «خفت». روح سرمنشأ حیات بود. نفس چی بود؟ تفاوت نفس و روح چه بود؟ مرحوم علامه در «المیزان» فرمودند: حرارت از قبل نفس، برودت از قبل روح. حرارت، حرارت و برودت. حالا میخواهد بررسی بکند از این حرارت که از روح است، از نفس است، اینها چیا نشئت میگیرد: «حدت، خفت، سبکی، شهوت، لهو، لعب، زهق، سفاهت، خدعه، عنف، خوف.» اینها از روح. «حلم، وقار، عفاف، حیا، بها، فهم، کرم، صدق، رفق و صبر.» عاقل وقتی میترسد که یکی از اخلاق نفس غلبه بکند و به سمتش مایل بشود، باید هر کدام از اینها را قاطی بکند با یکی از اخلاق روح: «حده را با حلم، خفت را با وقار، شهوت را با عفاف، لهو و لعب را با حیا، زهق را با فهم، سفاهت را با کرم.» روانشناسی گفتیم دیگر، روانشناسی هم بحث کردیم دیگر. خطیب برای روانشناسی باید بلد باشد. «صفر را با کرم». مثلاً «خدعه را با صدق، عنف را با رفق، خوف را با صبر.»
بعد میفهمند که با نفس است که فرزند آدم میشنود، میبیند، میخورد، میآشامد. یعنی بعضی وقتها روایت هم تأییدش کردهها. روایت دیگر. یعنی عباراتی که مأثوره از حضرات (است) قیام، قعود، زهق، گریه، فرح، حزن. به وسیله روح حق را از باطل میشناسد، رشد را از غی میشناسد، صواب را از خطا میشناسد. به این وسیله میداند، یاد میگیرد، تعلّم پیدا میکند، حکم میکند، عقل، عقلانیت میورزد، تعقل میکند، حیا میورزد، تکرم دارد، تفقه دارد، فهم دارد، تحضّر دارد و تقدم دارد. بعد میفرماید که آن وقت ۱۰ تا خصلت دیگر با اینها مقارن، همدوش: «ایمان، حلم، عقل، علم، عمل، لین، وَرَع، صدق، صبر، رفق.» در این ۱۰ تا اخلاق، کل دین است. تکتک اینها مثلاً «لا دین لمن لا حیاة له»، «لا دین لمن لا صبر له». به هر کدام از اینها دشمنی دارد. دشمن ایمان چیست؟ دشمن حلم چیست؟ «حماقت». دشمن عقل چیست؟ دشمن علم چیست؟ دشمن عمل چیست؟ «کسالت». دشمن لین چیست؟ «عجله». دشمن وَرَع چیست؟ «فجور». دشمن صدق چیست؟ «کذب». دشمن صبر چیست؟ «جزع». دشمن رفق چیست؟ «عنف».
«وقتی ایمان سست بشود، کفر بر او مسلط میشود و او را به تعبّد میگیرد و بین او و بین هر چیزی که منفعتش امید میرود، فاصله میاندازد.» وقتی ایمان صفر (ضعیف) بشود، کفر برایش سست میشود و ایمان او را به تعبّد میگیرد. و «درباره خدا استکانت دارد، اعتراف به ایمان میکند.» «وقتی حلم ضعیف بشود، حمق بالا میزند، بر او محیط میشود. او را در بر میگیرد، اضطراب به آن میبرد و میآورد. متزلزلش میکند و بر او بعد از کرامت لباس خواری میپوشاند.» «حمق وقتی حلم را مستقیم بشود، حمق فُضّوح پیدا میکند و عورتش آشکار میشود و ساعتش آشکار میشود.» و «فجورش را میپوشاند و مذمتش را زیاد میکند.» «وقتی لین مستقیم بشود، از خفت در میآید.» (از خفت و عجله). «حده را کنار میگذارد.» «وقار ظاهر میشود، عفاف در او ظاهر میشود. با سکینه شناخته میشود.» «وقتی ورع ضعیف بشود، که حالا دیگر میشود بحث دیگری که انشاءالله (در) جلسه به سر بحث ضعف ورع که ورع وقتی ضعیف بشود، اتفاقی میافتد که خاطر شریف باشد انشاءالله.»
الحمدلله رب العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه نهم
منطق
جلسه اول
منطق
جلسه دوم
منطق
جلسه سوم
منطق
جلسه چهارم
منطق
جلسه ششم
منطق
جلسه اول
منطق
جلسه دوم
منطق
جلسه سوم
منطق
جلسه چهارم
منطق
در حال بارگذاری نظرات...