* امتحان بزرگ پس از رحلت پیامبر(ص)، اکثر امت را مردود کرد! [ 02:38 ]
* با رحلت پیامبر، زبان منافقانِ خاموش باز شد و مهرههای سوخته به میدان آمدند. [ 06:50 ]
* مردم مدینه برای اجابت دعوت شیطان، از قبل آماده بودند. [ 10:30 ]
* ریشه حوادث سقیفه سیاسی نبود؛ یک طراحی دقیق شیطانی بود. [ 20:38 ]
* بزرگترین فتنه با شعار «دفاع از پیامبر» و «جلوگیری از تفرقه» رقم خورد. [ 23:58 ]
* با هیزم و آتش پشت دری آمدند که پیامبر برای ورود به آن اجازه میگرفت! [ 29:10 ]
حضرت زهرا (س) در خطبۀ خود، راز فتنۀ بزرگ پس از رحلت پیامبر (ص) را آشکار میسازند. ایشان میفرمایند با رفتنِ پیامبر، «خار نفاق» آشکار گشت و شیطان که در کمین بود، سر از کمینگاه خود برآورد. این تحلیلِ حضرت زهرا (س) است: آن واقعه یک دعوای سیاسی نبود، بلکه طرحی شیطانی بود.
شیطان مردم را فراخواند و آنان را برای اجابت، آماده یافت. او با نامِ «دفاع از دین»، آنان را تحریک کرد تا بزرگترین ضربه را به دین بزنند. این همان وسوسۀ «خنّاس» است که به بهانۀ مصلحت، حق را قربانی میکند. اوج این فریب شیطانی، پشت درِ خانۀ وحی نمایان شد؛ آنجا که به بهانۀ حفظ امت، با آتش و تازیانه هجوم آوردند. همان دری که پیامبر (ص) بر آن میایستاد و سلام میفرستاد، به آتش کینه سوخت. امان از آن لحظهای که صدیقۀ طاهره (س) میان در و دیوار فشرده شد و امان از آن تازیانهای که بر بدن مطهر یادگار رسول خدا فرود آمد... وای بر امتی که اینچنین به وصیت پیامبرش خیانت ورزید.
!! توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تولید شده است !!
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی و آل محمد الطیبین الطاهرین. لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
سلام عرض میکنم خدمت برادران و خواهران عزیزمون در این استان پرافتخار، در این شهر شهیدپرور، شهر سمنان، در این مسجد بسیار نورانی و باصفا که اولیای الهی در این مسجد، امثال شهید عباس دانشگر (رضوانالله علیه)، تربیت شدهاند، پرورش پیدا کردهاند و به معراج تقرب الهی رفتند. انشاءالله که این چند شب در عزای حضرت زهرا (سلامالله علیها) بتوانیم در کنار همدیگر نوکری کنیم و چند دقیقهای را به یاد مظلومیت صدیقه طاهره باشیم. معارف اهل بیت را انشاءالله با هم مرور کنیم، زنده کنیم. آیات قرآن را با هم انشاءالله در آن تدبر کنیم.
ثواب این جلسه هدیه باشد به روح همه بزرگان، همه خوبان، مؤمنینی که حق به گردن ما دارند. امشب شب جمعه است، هدیه کنیم به روح همه شهدا، علما، بزرگان، از صدر تاریخ، از صدر اسلام تا امروز و تا قیامت. به روح همهشان یک صلوات هدیه کنیم: اللهم صل علی و آل محمد.
مهمترین فتنهای که در تاریخ اسلام، مهمترین آزمون و آوردگاهی که در تاریخ اسلام رقم خورد، بعد از رحلت پیغمبر اکرم بود. مردم، خصوصاً مردم مدینه، با رحلت پیغمبر، خدای متعال یک امتحان سخت ازشان گرفت، یک آزمون دشوار ازشان گرفت که خب متأسفانه آنجوری که تاریخ به ما گزارش میدهد، اکثریت مطلق مردم در این امتحان شکست خوردند و رفوزه شدند و این تبدیل شد به یک لکه ننگی برایشان، یک تجربه تلخی را رقم زد. این امتحان بزرگ و دشوار نشان داد که خیلیها وفادار نبودند نسبت به پیغمبر، نسبت به بیعتی که با پیغمبر داشتند، رها کردند پیغمبر را، زیر قول و قرارشان زدند با پیغمبر؛ آن هم چند روز بعد از رحلت.
خب خیلی مهم است اینکه ما بدانیم چرا این قضیه رقم خورد، چه شد، از کجا نشئت گرفت؟ بهترین کسی که میتواند این واقعه را برای ما گزارش بکند و تحلیل بکند حضرت زهرا (سلامالله علیها) است. باید از صدیقه طاهره پرسید چه شد؟ در مدینه چه اتفاقی افتاد؟ مردم رفوزه شدند در این امتحان؟ امشب چند کلمهای را میخواهم از بیانات حضرت زهرا (سلامالله علیها) بخوانم محضر عزیزان، مقدمهای باشد برای بحثهای شبهای بعدمان که بحثهای خیلی مهمی است. البته امشب هم بحثمان مهم است ولی مقدمه است. اصل مباحث از شبهای بعد انشاءالله. نکات بسیار مهمی است که انشاءالله به مرور به آن خواهیم پرداخت.
یک بخشی از خطبه حضرت زهرا (سلامالله علیها). این تعابیری که خدمت عزیزان تکهتکه میخوانم و ترجمه میکنم، انشاءالله. مرحوم طبرسی در کتاب شریف احتجاج، که کتاب معروفی است، جلد ۱، صفحه ۱۰۱. من خط به خط میخوانم. شما تصور کنید این کلمات را از حضرت زهرا (سلامالله علیها) میشنوید. مرحوم آیتالله العظمی بهجت به برخی از منبریها فرموده بودند که: بالای منبر روایت بخوانید، خصوصاً نهجالبلاغه را. ایشان توصیه کرده بودند. این بیانشان خیلی جالب است، فرموده بود: وقتی شما خطبههای امیرالمومنین را بالای منبر میخوانید، مردم دیگر پای منبر شما ننشستهاند، مردم پای منبر امیرالمومنین نشستهاند. الان شما دیگر امشب پای منبر این بنده حقیر نیستید، پای منبر حضرت زهرا (سلامالله علیها) هستید. اینها کلمات حضرت زهرا (سلامالله علیها) است.
میفرماید: «فلما اختار الله لنبیه دار انبیاء…» جمله به جمله میخوانم ترجمه کنم اذیت نشوند عزیزانم. وقتی که پیغمبر از دنیا رفت. ولی تعبیر نمیکنند به اینکه پیغمبر از دنیا رفت، خیلی با احترام و تجلیل یاد میکنند: «وقتی که خدا برای پیغمبرش خانه سایر انبیا را انتخاب کرد. پیغمبر را برد پیش کنار انبیا.» چقدر تعبیر مودبانهای است! «و مأوی اصفیاءه. پیغمبر را برد پیش آن اولیای برگزیده خودش.» خب این کنایه است از اینکه پیغمبر رحلت کردند و از دنیا رفتند.
با رحلت پیغمبر چه اتفاقی افتاد؟ این کلمات تحلیل حضرت زهرا (سلامالله علیها) است. بینظیر، اعجابانگیز، فوقالعاده است. تعابیر بسیار عجیبی است. هم برای تحلیل مسائل آن روز بسیار کاربردی است، هم برای تحلیل مسائل امروز بسیار کاربردی است، هم برای تحلیل و پیشبینی مسائل فردا بسیار کاربردی است. فرمود: «با رحلت پیغمبر یک اتفاقی افتاد: زهر فیکم حسک النفاق. یک چیزی بود بین شماها مخفی شده بود، یک خاری که میرود یک جایی مخفی میشود، بعدها مثلاً به این مناسبتی بیرون میآید، خودش را نشان میدهد. یک خاری بود بین شما مخفی شده بود. آن خار، نفاق بود. با رفتن پیغمبر این خار خودش را نشان داد.»
«و سمل جلباب الدین. دین انگار مثل یک پیراهن بلند، که این با رفتن پیغمبر یهو پوسید، پوسیده شد، از ریخت و قیافه افتاد، از هم متلاشی شد.»
«و نطق کاظم الغاوین.» چقدر تعابیر عجیب است! «کزم، کزم قِیص» که میگویند یعنی چه؟ آدم هی یک چیزی در سینهاش میآید، در گلویش میآید، یک دادی، یک فحشی، یک فریادی میخورد، درست است؟ این را میگویند کزم. فرمود: «یک عده بودند تا پیغمبر بود، این انحرافات و مشکلات اعتقادیشان را هی در گلویشان نگه میداشتند، رویشان نمیشد لو بدهند، بروز بدهند.» «کاظم الغاوین.» «تا پیغمبر از دنیا رفت، زبان اینها باز شد، اینها به حرف آمدند. دیگر چه؟»
«والنبغ خامل الاقلین.» «یک عده آدم ناجوری که تا پیغمبر بود گوشهگیر بودند، اقلیت بودند. اینها با رفتن پیغمبر جربزه پیدا کردند، آمدند وسط، برجسته شدند.» خیلی تعابیر عجیب است!
«و هدر فنیق المبطلین.» «آدمهایی که جز جبهه باطل بودند، اهل باطل بودند، اینها تا وقتی پیغمبر بود میدان نداشتند. تا پیغمبر از دنیا رفت، اینها مثل یک شتر نر -شتر نری که در کاروان، قافله شترها را وقتی میخواهند ببرند، آن سرسلسله این شترها معمولاً یک شتر نر است. گاهی یکهو آن شتر به هیجان میافتد. شتر معمولاً کم به هیجان میآید ولی وقتی به هیجان میآید خیلی شگفتانگیز میشود شتر، این شکلی است. هم وقتی که عصبانی میشود این شکلی است، هم وقتی که به هیجانات دیگر -حالا هیجانات عاطفی و اینها- بعد دیگر شروع میکند فریاد زدن و دویدن و کل این قافله را دنبال خودش میکشد؛ به این میگویند فنیق.»
«به شتری که این شکلی است. فرمود: با رفتن پیغمبر، این شتر نری که جلودار جبهه باطل بود، شروع کرد داد و بیداد کردن، فریاد کردن. همه هم دنبال خودش راه انداخت. فخطر فی انصاتکم. شروع کرد افتادن در این میدانا و خیابانا و سر و صدا کردن و جولان دادن و میدان گرفتن و این حرفها.» این پنج تا جمله کنایه از این بود که خب تاخت و تاز کردند این آدمهای منحرفی که تا پیغمبر بود خفقان گرفته بودند، رویشان نمیشد. تا پیغمبر رفت، صدایشان در آمد، خودشان را نشان دادند.
خب، بعد چه شد؟ این بخش اصلی خطبه است که با آن کار داریم: «و اَطلع الشیطان رأسه من مغرزه.» «شیطان تا قبل از این موضوع -بحثمان شیطان است این چند شب- شیطان تا قبل از این سرش را کرده بود در لباس، تا وقتی پیغمبر زنده بود سر و کلهاش بیرون نمیآمد، آفتابی نمیشد، مخفی شده بود، فرصت نداشت کاری بکند، میدان، میدان پیغمبر بود. شیطان دید که عجب، مثل اینکه امت پیغمبر به هم ریخته، منحرفین صدایشان دارد در میآید، فضا عوض شده. هرچه آدمی که پیغمبر طردش کرده، گوشهگیر شده در جامعه، منزوی شده، اینها دارند برجسته میشوند به عنوان نخبه، به عنوان فعال سیاسی، به عنوان روشنفکر -عناوین این شکلی امروزیاش میشود اینجوری- آدمهای دلسوز، آدمهای ممتاز، شخصیتهای برجسته، دانشمند فلان از این تعابیر. اینهایی که پیغمبر رویشان عنوان منحرف و کافر و فاسق و خائن و اینها گذاشته بود. همینجور هم بود، برای اینکه خیانت کرده بودند، جنایت کرده بودند. شخصیتهای مختلفی مثل آل مروان، مثل آل ابوسفیان را دانه دانه. آل ابوسفیان، پیغمبر عنوان گذاشته بود، کُد گذاشته بود. از خود ابوسفیان گرفته، از بچههایش گرفته، خصوصاً معاویه گرفته، روی آل مروان. بعضی از اینها را پیغمبر از شهر تبعید کرده بود، با انگشت نشان داده بود فرمود: اینها ملعونند.»
«از آل ابوسفیان بعضی وقتها بعضیهایشان سوار بر شتر میآمدند. پیغمبر میفرمود: هم اونی که روی شتر نشسته، هم اونی که مرکب را دارد میآورد، همون کسی که افسار شتر را گرفته، دانه دانه با رسم. تا پیغمبر بود اینها منزوی بودند، جرئت نداشتند. پیغمبر که از دنیا رفت، صدای اینها بلند شد، سر و کلهشان پیدا شد، میداندار شدند، جولان گرفتند.»
«شیطان هم تا قبل از این مخفی شده بود. تا دید اینها آمدند وسط، شیطان هم کلهاش را از لباسش آورد بیرون، از کمینگاهش بیرون آمد.» چقدر تعابیر عجیب است! «تا قبلش داشت رصد میکرد ببیند چه خبر است؟ کف خیابان چه خبر است؟ کیا میآیند؟ دور دور علی بن ابیطالب است هنوز یا نه؟ دور دور منافقین شده؟ دور منحرفین شده؟ تا وقتی که دور دور علی بن ابیطالب بود، شیطان هم گوشهگیر بود، صدای شیطان هم در نمیآمد، شیطان هم میترسید به قول ما غلاف کرده بود. تا دید میدان عوض شده، یک تعداد دیگر جولان گرفتند، شیطان هم اعتماد به نفس پیدا کرد.»
تحلیل فوقالعادهای است! هیچکس نمیتواند تاریخ را این شکلی تحلیل بکند، چون کسی اشراف به ملکوت ندارد، فاطمه زهراست که این شکلی تحلیل میکند. «شیطان دید مثل اینکه فضا آماده است، میدان عوض شده، آمد. شیطان هم شروع کرد داد و فریاد کردن، سر و صدا کردن، بازاریابی کردن، مشتری جمع کردن.»
«فهاتف بکم. صداتون کرد. فعفاکم لدوته مستجیبین. دید بله، چقدر اینها دلهای آمادهای دارند! نزده میرقصند. منتظرند فقط یک کسی اینها را تکانشان بدهد. تا دعوتتان کرد، دید همهتان آماده اجابتید، آماده اینکه دنبالش راه بیفتید.»
«و لغتم فیه ملاحظین. اصلاً انگار شماها چشم میچرخاندید که کی پیدا میشود بیاید منحرفتان بکند؟» اینها را خطاب به مردم مدینه دارد میفرماید فاطمه زهرا. خیلی جرئت میخواهد یک زن تنها در مسجد خطاب به مردم اینگونه صحبت کند. «شیطون صداتون زد، دعوتتون کرد، همهتان هم دنبالش راه افتادید. اصلاً انگار از قبل منتظرش بودید که بیاید صداتون کنه.»
«ثم استنهضکم. شیطون بهتون گفت پاشید. فوجدکم خفافاً. دید خیلی سبکی. تا میگوید پاشید تکان میخورید، سنگین نیستید سر جاتون بنشینید.»
«و اهمشکم فألفاکم غضابا. با تحریکتان کرد، خشمتان را، نفرتتان را، بنزین ریخت روی عصبانیتتان. چه آمادهاید شماها برای اینکه شعلهور بشوید! چه کینههایی در درون قلبتان مخفی است! چه حسادتهایی! چه رقابتهایی! آماده است این دلها برای شعلهور شدن.»
«فوسمتم غیر إبلکم. به دستور شیطون راه افتادید، آمدید وسط میدان. آن زمانها مثل الان نبود ماشین را پلاک کنند، تعویض پلاک. میروند ماشین را پلاک میکنند، هر پلاکی یک صاحبی دارد. صاحب ماشین را از پلاکش میفهمند. آن زمان چکار میکردند؟ شترها را از کجا میفهمیدند؟ شترها که پلاک نداشتند که مثلاً پلاک ۸۶ مال سمنان باشد، پلاک ۱۶ مال قم باشد، بفهمند این شتر مال کدام شهر است، صاحبش کیست. خب شترها خیلیهایشان شبیه همدیگرند. چکار میکردند؟ به جای پلاک کردن داغ میکردند. پشت شیطون را، پشت شتر را داغ میکردند. همان یک علامتی میشد. هر مالک حالا مثلاً یک مهری داشت، اسمی داشت، این را داغ میکردند، میزدند پشت آن شتر. علامت مالکیتش بود. میشد مثل پلاک امروز.»
«فرمود: به تعبیر ماها، شما راه افتادید، ماشینهایتان را پلاک کنید. شیطون تحریکتان کرد. آمدید وسط میدان، به هیجان آمدید ولی ماشینهای بقیه را به اسم خودتان پلاک کردید! شتر بقیه را به اسم خودتان داغ کردید! یعنی به جای اینکه بروید حق خودتان را بگیرید، چنگ انداختید در حق بقیه! به جای اینکه یک کار درست انجام بدهید، یک حقی را اقامه کنید، یک خیری به خودتان برسانید، خودتان را بدبخت کردید!»
خیلی عجیب است! «گاهی مثلاً در انتخاباتی مردم تحریک میشوند که برای منافع ملیشان بیایند یک حرکتی بکنند. همه میآیند با دست خودشان خودشان را بدبخت میکنند. مصداق بارز این کلام حضرت زهرا (سلامالله علیها). بدترین گزینهای که میشود انتخاب کرد را میآورند سرکار. بدترین کاری که برای سرنوشت این مملکت میشود کرد را با یک انتخاب انجام میدهد. مثل مردم مدینه. همه تحریک شدند، آمدند وسط یک کاری بکنند به اسم پیغمبر، به اسم دفاع از پیغمبر. اینش درد دارد. نگران از اینکه امت پیغمبر تکهتکه نشود، میراث پیغمبر چپاول نشود. آمدند چکار کردند؟ از ترس اینکه به پیغمبر آسیب نرسد، بیشترین و بزرگترین...»
«فبسمتم غیر إبلکم و وردتم غیر مشربکم. دویدید بروید به رودخانهای، به یک آبشخوری برسید گلویی تر بکنید، سر از یک آبشخور دیگر در آوردید! منحرف شدید، سر از جای دیگر در آوردید.»
«هذا و العهد قریب. همه اینها آن وقتی رقم خورد که هنوز خیلی از پیغمبر نگذشته بود. این قضیه مال ۱۰ سال بعد پیغمبر نیست، این قضیه مال چند هفته بعد از پیغمبر است، مال چند روز بعد پیغمبر است. تازه تعبیری که بعدش دارند که عجیبتر است: و الکلم رحیق. هنوز رفتن پیغمبر داغش روی دل، زخمش هنوز تازه بود.»
«و الجرح لما یندمل. شکافی که بابت رفتن پیغمبر در وجود ما افتاده بود، هنوز آن زخم سر هم نیامده بود.»
«و رسوله لما یُقْبَر. هنوز پیغمبر را دفن نکرده بودند! نه به چند روز و چند هفته، به چند ساعت نرسید، کل میدان عوض شد. ۲۳ سال زحمت پیغمبر در چند ساعت پودر شد!»
«چه شکلی؟ تحریک شدید، منافقینتان از لانههایشان آمدند بیرون، تحریکتان کردند، شیطان هم دید فضا آماده است، مدیریت آمد وسط میدان را دست گرفت.»
نکته مهمی که میخواهم عرض بکنم این است: «فاطمه زهرا نمیفرمایند این یک قضیه سیاسی بود، یک دعوا بود، یک دعوای جناحی بود. میفرماید: این یک کار شیطانی بود. این خیلی مهم است. مسائل سیاسی را فقط مسائل سیاسی نیست. بحثهای سیاسی، حتی بحثهای خانوادگی شما فقط به همین مسائل ظاهریاش نگاه نکنید که یک آدمی آمد مثلاً این آقا را علیه خانمش تحریک کرد، مادر مثلاً پسره، مادر دختره یک حرفی زد، دعوا شد، اختلاف شد، کینهها شعلهور شد. بله این آدم مقصر است ولی اصلیترین عامل این دعوا کیست؟ شیطان. این مهم است. در تحلیل باید این شکلی نگاه کرد. شیطان چطور وارد میدان شد؟ دید عجب، این داماد با مادر خانومه چقدر کینه دارد! با باجناق چقدر رقابت دارد! پدر، پدر دختره چقدر از داماد بدش میآید! دید فضا مساعد است، آماده است. یک جرقه زد، یک فندک زد، همه گر گرفتند. دیگر آمد این آتشی که افتاد، دیگر آمد وسط میدان خود او هم که از جنس آتیش است، آمد دیگر مدیریت کرد. این نکته اصلی قضیه است. خیلی مهم است. داستان مدینه یک دعوای گروهی و یک قضیه تاریخی و اینها نیست. یک کاردستی از کاردستیهای شیطان، یک نقاشی از نقاشیهای شیطان، یک اثر -حالا نمیشود گفت هنری- یک اثر تاریخی از آثار شیطان. اونی که اونو خلق کرده، امروز هم هست. اونی که عامل دعوا بوده در سقیفه، اونی که عامل قتل حضرت زهرا (سلامالله علیها) بوده، امروز، امروز هم هست. بین من و شما هم هست. در همین مسجد هم هست. در همین سمنان هم هست. در همین ایران هم هست. همان کارهایی که آن روز کرده، امروز هم میکند. همان آدمهایی که آن روز داشته، امروز هم دارد. همان نقشههایی که آن روز داشته، امروز هم دارد. این مهم است. ما اینجا نشستیم دور هم یک قضیه تاریخی را هی بنشینیم مرور کنیم. ۳۰ سال، ۴۰ سال، ۵۰ سال. فرض کنید مثلاً فلان جنگ بوده بین پادشاه ساسانیان مثلاً با پادشاه رومیان. ۵۰ سال بنشینیم یاد کنیم، خب به چه درد ما میخورد؟ یک بار گفتی یاد گرفتیم دیگر. این قضیه این شکلی نیست. یک قضیه زنده است. یک شیطانی این وسط بوده که زنده است. مقابل شیطان، اونی که بوده، امروز زنده است. آن داستانهایی که آنجا رقم خورده، همهاش زنده است. همهاش در حال رخ دادن بین من و شماست. این نکته اصلی بحث است. ممکن است شما بگویید داستان چیست؟ میگویم شبهای بعد عرض میکنم. باید سوره مبارکه ناس را با همدیگر بخوانیم. کلید فهم این واقعه در سوره مبارکه ناس. وسواس خناس. آن شیطانی که آن روز تحریک کرد خناس بود. این خناسها همیشه هستند. آن شیطان، آن خناس، آن روز یک تعداد جن بودند، یک تعداد آدمیزاد بودند: «من الجنة و الناس.» امروز هم همین است. این خناسها یک تعدادشان جن هستند، یک تعدادشان انسان هستند. کارشان چیست؟ وسوسه. در مورد وسوسه باید مفصل صحبت کرد.»
«این وسوسهها را هم فقط نباید کار آن شیاطین جنی بدانیم که میآیند در گوشمان، در عالم ملکوت، بدن مثالیمان، بدن برزخیمان هی پچپچ میکنند، نجوا میکنند. فقط آنها نیستند: «من الجنة و الناس.» این وسوسه را یک بخشش را جنها انجام میدهند، یک بخشش را آدمها انجام میدهند. آدمها هم وسوسه میکنند. چه شکلی؟ عرض میکنم براتون انشاءالله شبهای بعد. اتفاقاً تا وقتی وسوسه آدمها نباشد، تا وقتی آدمها زمینهاش را فراهم نکنند، جنها هم نمیتوانند کاری کنند. نکته عجیب داستان این است: حضرت زهرا فرمود اول منافقین آمدند در میدان، میدان را دست گرفتند: زهر فیکم حسک النفاق. بعد شیطان سر و کلهاش پیدا شد، میدان را دست گرفت. این شیطان اینجا منظور شیطان جنیه، ابلیس است. اول وسوسه ناس، بعد جنها میتوانند اثرگذار بشوند. این وسوسه ناس چه شکلی است؟ بحثش مفصل است. انشاءالله به آن میپردازیم. این داستان حضرت زهرا (سلامالله علیها). وسواس خناس. وسوسههایشان هم عجیب و غریب بود. به اسم دفاع از پیغمبر، به اسم دفع فتنه. خود حضرت میفرمود: ابتدا «خوف الفتنه.» ترسیدید فتنهای بشود، به پیغمبر آسیب وارد بشود. برای همین زود دویدید، آمدید وسط میدان، داد و قال کردید. غافل از اینکه اصلاً: «الا فی الفتنة سقطوا.» آمدید که فتنه نشود، بدترین فتنه را رقم زدید. آمدید که به پیغمبر آسیب وارد نشود، بزرگترین آسیب را به پیغمبر زدید. خیلی عجیب است.»
«آنهایی که آمدند به فاطمه زهرا ظلم کردند، نیامدند بگویند ببین مردم ما دنبال قدرتیم، ما تشنه قدرتیم. یک کم هم نوبت ما بازی کنیم. مردم بگویند خب این دست همش دست بنی هاشم بود، یکی هم دست اینها. این نبود داستان. اینها آمدند گفتند که اگر بعد پیغمبر علی باشد، همه از پیغمبر برمیگردند. چون علی مخالف زیاد دارد، دشمن من زیاد دارد، علی رأی ندارد در مردم، مصلحت پیغمبر نیست. خیلی عجیب است! برای شما جالب نیست اینها پشت در منزل حضرت زهرا که حالا روضهای دارد امشب میخوانم انشاءالله. حضرت زهرا به آن نامرد که آمد پشت در فرمود: چی تو را کشانده اینجا، پشت این در که میخواهید در را آتیش بزنی؟ گفت: من نگران دین پدر تو شدم! آمدم شماها را دعوت کنم بیاین برید همان کاری که همه امت انجام دادند، امت پیغمبر شماها هم انجام بدهید. امت پیغمبر تکهتکه نشود، میراث پیغمبر از بین نرود، به پدر تو آسیبی وارد نشود، به دینی که پدرت آورده آسیب وارد نشود. وسواس خناس نمیآید بهت بگوید آقا من با اهل بیت دشمنم، من اصلاً دشمن پیغمبرم، من دشمن ایرانم، من دشمن ایرانیام، من میخواهم نابودتان کنم.»
«یک صحنه فوقالعادهای در این جنگ ۱۲ روزه به قول این بچهها وایرال شد، خیلی منعکس شد. نمیدانم دیدید شماها یا نه. من اگر جای صدا و سیما بودم شبی ۵ بار این را پخش میکردم در کانالهای مختلف. تا ۱۰ سال این صحنه نباید فراموش بشود. در یکی از این ساختمانهای تهران با دوربین مداربسته داخل خانه را فیلم گرفتند موقع حمله رژیم خبیث صهیونیستی. خدا انشاءالله نابودشان کند. صحنهای است، انفجار صورت میگیرد و این ساختمان خراب میشود. از داخل خانه دارد نشان میدهد. خیلی جالب است، داخل خانه تلویزیون روشن است. طرف نشسته دارد تلویزیون نگاه میکند که همان لحظه حمله میکند رژیم صهیونیستی، خانهاش را روی سرش خراب میکند. تلویزیون که دارد نگاه میکند چی دارد نگاه میکند؟ اینترنشنال! نشسته دارد اینترنشنال نگاه میکند. همان لحظه استوری، خانهاش را نابود. زیبا نیست؟ دارد نگاه میکند که آن کسانی که قرار است نجاتش بدهند، قرار است بهش چی بگویند؟ همان لحظه که دارد نگاه میکند، همانهایی که فکر میکند میخواهند نجاتش بدهند خانه را روی سرش خراب میکنند برایش. این داستان سقیفه است. به اینها دل بسته که بیایند نجاتش بدهند. بندگان خدا خراب کردند. کسی که به اسرائیل امید دارد، اسرائیل میگوید خیلی موضعش روشن است: اسرائیل من میخواهم شما را از دست جمهوری اسلامی نجات بدهم، بگذارم دستتان توی دست امام حسین! به خاطر امام حسین آمدهام! ای مردم بیاین با همدیگر برویم سراغ امیرالمومنین! نه اینها خیلی خطری ندارد. برای همین رژیم صهیونیستی وقتی به ما حملهای هم میکند زود خودش آسیب میبیند. اینها خیلی خطر ندارد. خطر آن وقتی است که به اسم امیرالمومنین میخواهند دست ما را از دست امیرالمومنین بیرون بیاورند. اینها خطرناک است.»
«کلاً شبهای بعد بیشتر به آن میپردازیم. در مدینه این شکلی شد. به اسم پیغمبر آمدند خانه پیغمبر را آتش زدند! این داستان عجیب است. به اسم پیغمبر، آن خانهای که وقتی پیغمبر پشت درش قرار میگرفت، روزی سه نوبت یا ۵ نوبت بعد هر نماز، به دستور خدای متعال، با اینکه خانه فاطمه زهرا چسبیده بود به مسجد و چسبیده بود به خانه پیغمبر، بعد هر نماز میآمد پشت در میایستاد. در میزد، از پشت در صدا میزد: السلام علیکم یا اهل بیت. اگر جواب میآمد از داخل خانه، پیغمبر اجازه میگرفت وارد میشد. اگر صدایی نمیآمد پیغمبر میرفت. لابد فرصتش نیست، امکانش نیست، فاطمه زهرا درگیر شرایطش نیست. خیلی حرف است. پشت همین در به اسم پیغمبر با هیزم آمدند، با تازیانه آمدند! خیلی عجیب است.»
«یک نقلی دارد مرحوم فیض کاشانی در کتاب «نوادر الأخبار». مرحوم فیض، شخصیت ممتازی است. لابد میشناسید ایشان را. فیض کاشانی، شخصیت معروفی است. این فیضیه قم را که بهش میگویند فیضیه، یکی از دلایلش این است که یک مدتی مرحوم فیض آنجا سکونت داشته. از باب یاد مرحوم فیض کاشانی اسم اینجا شد فیضیه. اینقدر این عالم، عالم درجه یک است. این شخصیت اینقدر ممتاز است، جز شخصیتهای درجه یک تاریخ شیعه. یک نقلی دارد ایشان در کتاب «نوادر الأخبار». میخواهم برایتان بخوانم، روضه امشبمان باشد. ایشان میفرماید که: فلان شخص، نفر دوم، دومی جماعت من الطلقاء و المنافقین؛ یک تعداد از این آدمهای زخمخورده از پیغمبر که در جنگها پیغمبر اینها را رسوا کرده بود، خوار کرده بود، از چشم مردم انداخته بود، و یک تعداد از منافقین را این نفر دوم، این دومی، اینها را جمع کرد و اتا بهم الی منزل امیرالمومنین علیه السلام. اینها را برداشت آورد پشت در خانه امیرالمومنین. فوافو بابه مغلقا. اینها دیدند در خانه علی بسته است. این چراغها را هم اگر خواستین کمتر کنید. اشک بریزید با این عبارات، جا دارد.»
«فصاحوا اخرج یا علی! از پشت در داد زدند گفتند علی بیا بیرون! خلیفه رسول الله تو را خواسته. دیدند که علی (علیهالسلام) در را به روی اینها باز نکرد. فأتوا به حطب. حتی برداشتند هیزم آوردند. و وضعوه علی الباب. هیزمها را چیدند پشت در. و جاءُوا بالنار. آتش آوردند. لیذرموها. تا در را آتش بزنند. آن نفر دوم صدا زد گفت: والله لان لم تفتحوا لأضرمنه. به خدا اگر در را باز نکنید در را آتش میزنم!»
«فلما عرفت فاطمة (علیهاالسلام). فاطمه زهرا یک جماعتی از این اوباش و منافقین آمدهاند پشت در، خانه را آتش بزنند. نرفت از باب دفاع که بعضی فکر میکنند فاطمه زهرا رفت دفاع کند که بعد میگویند چرا امیرالمومنین نشست، فاطمه رفت. نه. از باب اتمام حجت. برای اینکه اینها کینه امیرالمومنین داشتند. منطقی هم بود فاطمه زهرا برود. دختر پیغمبر است. نه به کسی ظلم کرده، نه در جنگی بوده، نه دعوای سیاسی با کسی دارد. همه عمر پیغمبر ابراز عاطفه بوده به این دختر، دستش را بوسیده، صورتش را بوسیده. با خودش قاعدتاً میگوید اینها صدای من را بشنوند احترام نگه میدارند، از پشت این در کنار میروند. آمد پشت در که مانع از این هم بشود که اینها بخواهند داخل خانه بیایند. در واقع آمد به اینها بگوید که از پشت در کنار بروند. اینجا تعبیری عجیب است. اگر فیض کاشانی نگفته بود، نمیگفتم. میگوید: همین که پشت در قرار گرفت، فدفعها. آن نفر دوم، خلیفه دوم. حتی ذقتها بین الباب و الحائط. تا این فهمید فاطمه زهرا پشت در است، شروع کردند این در را فاطمه فشار داده. فاطمه زهرا بین در و دیوار. بین الباب و الحائط. یک طرف در است، یک طرف دیوار. نمیگوید لگد زد! ببینید روضهها را باید با دقت بشنویم. اگر لگد بود در یک ضربه میخورد، در کنده میشد یا در میافتاد. هر کدام از اینها اگر بود سخت بود، جا داشت جان بدهیم ولی عبارت مقتل این است: ذقتها بین الباب و الحائط. همینجور این در را فشار داد و فاطمه را بین در و دیوار نگه داشته بود این پا را.»
«ثم انهم تواصبوا علی امیرالمومنین (علیهالسلام). ریختند داخل. داخل خانه. حمله کردند به امیرالمومنین. و هو جالس علی فراشه. امیرالمومنین نشسته بود روی زمین در منزل. و جمعوا علیه. ریختند سر امیرالمومنین. حتی اخرجوه سحباً. انشاءالله قرارمان نجف، در صحن امیرالمومنین این روضه را با هم مرور کنیم، ناله بزنیم. فدای مظلومیتت یا امیرالمومنین! میگوید: همینطور که علی (علیهالسلام) نشسته بود یقه امیرالمومنین را گرفتند، روی زمین کشاندند. یک جور اونه الی المسجد. کشیدند، بردندش تا مسجد. این نبود که علی را بلند، از گریبان گرفتند، روی زمین کشیدنش.»
«فهالت فاطمة بینهم و بین بعلها. حالا آن فاطمهای که بین در و دیوار همچین اوضاعی داشته، دید امیرالمومنین را دارند میبرند، آمد حائل شد، خودش را انداخت وسط، مانع از این بشود که امیرالمومنین را ببرند. یا الله. قالت: والله لا ادعکم تجارون ابن عمّی ظلماً. محمود. به خدا نمیگذارم پسر عمویم را اینجور با ظلم بکشید، ببرید. ویلکم! ما اسرع ما کنتم الله و رسوله فینا اهل البیت. نفرین به شماها! چقدر زود خیانت کردید به خدا و پیغمبر در مورد ما اهل بیت رسول الله. با اتباعنا و مودتنا و تمسک بنا. این همه پیغمبر به شما سفارش کرد با ما اهل بیتش خوب باشید، محبت کنید، دنبال ما باشید. مگر خدا نفرمود: قل لا اسألکم علیه اجراً الا المودة فی القربی. پس چکار میکنید با خانواده پیغمبر؟»
«خیلی عجیب است. در آن اوضاع و احوال دارد با منطق، با اینها حرف میزند. با استدلال دارد با اینها حرف میزند. این حرف را که زد -این روضه را احتمالاً کمتر شنیدهاید. بابت این روضه غریب باید یکجور دیگر ناله بزنید امشب- فترکه اکثر القوم لاجله. این حرف را که فاطمه زهرا زد، اکثر اینهایی که داشتند امیرالمومنین را میبردند کنار کشیدند. حالا یا خجالت کشیدند یا قانع شدند یا ترسیدند فاطمه زهرا نفرینشان کند. رها کردند. فاطمه زهرا آمده وسط، امیرالمومنین رها. اینجا آن اتفاق سنگین رقم خورد. لا اله… فمر عمر قنفذ بن عمر (لعنة الله). دوم به قنفذ دستور داد. ان یضربها بسوطه. گفت: شلاق تو دستت بگیر فاطمه را جدا کن. فضربها قنفذ بالصوت. ببخشید دیگر من از سادات خصوصاً عذرخواهی میکنم. قنفذ شروع کرد با تازیانه افتاد به جان مطهر مادر سادات. چکار کرد؟ الا زهرها. و شروع کرد به پشت فاطمه کوبید با شلاق. به دو طرف پهلوها یکجوری زد بدن مبارکش را و اثر فی جسمها الشریف. بدنش کبود شد. مکان ذالک الذرب. این جمله از فیض کاشانی است. میگوید: این ضربه حالا این فاطمه زهرایی است که پشتش فشار. ولی این اتفاق را فیض کاشانی میفرماید آنجا رقم نخورد، اینجا رقم خورد. میگوید: آن عامل اصلی که باعث شد فاطمه زهرا بچه، بچهای که در حمل است سقط کند، همین ضربه قنفذ بود. من دیگر روضه را ادامه نمیدهم. این ادامه دارد. همین قدر بسیمونه. فقط یک سوال میکنم، همین سوال را ناله بزنیم عزیز دلمان روضه را ادامه بدهد. سوال من از شما مؤمنین و خوبان این است: این نقلی که فیض کاشانی دارد دو تا حمله سهمگین به فاطمه زهرا است. یکی آن ضربهای که بین در و دیوار وارد شده، یکی آن تازیانهای که قنفذ زده. فیض کاشانی میگوید: ضربه تازیانه قنفذ بیشتر اثر داشت برای اینکه محسن او کشته بشود. من سوالم این است: چطور میشود یک کسی تازیانه بزند، از فشار دادن در بین در و دیوار ضربش سنگینتر باشد، آسیبش بیشتر باشد؟»
-------------------
منابع
[آیه قرآن] — «وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِي وَلَا تَفْتِنِّي ۚ أَلَا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا ۗ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ» (آگاه باشید که آنان در همان فتنه سقوط کردند). (سوره توبه، آیه ۴۹ )
[آیه قرآن] — «ذَٰلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ۗ قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ ۗ وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا ۚ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ» ([ای پیامبر] بگو: من از شما در برابر رسالتم مزدی نمیخواهم، جز مودت نسبت به نزدیکانم). (سوره شوری، آیه ۲۳)
[داستان/حکایت تاریخی] حضرت زهرا (س) در خطبه خود فرمودند که پس از رحلت پیامبر (ص)، خار نفاق در میان مردم آشکار شد، لباس دین پوسید، منحرفانِ خاموش به سخن درآمدند و افراد پست و گوشهگیر، برجسته و میداندار شدند.
( احتجاج، جلد ۱، صفحه ۱۰۱).
[داستان/حکایت تاریخی] حضرت زهرا (س) ادامه دادند که پس از رحلت پیامبر (ص)، شیطان که تا آن زمان در کمینگاه خود مخفی بود، سر برآورد و مردم را به سوی خود فراخواند و آنها را برای اجابت دعوتش آماده و برای شعلهور شدن کینهها و نفرتهایشان مستعد یافت.
( احتجاج، جلد ۱، صفحه ۱۰۱).
[داستان/حکایت تاریخی] به نقل از فیض کاشانی، خلیفه دوم با گروهی از منافقین به در خانه حضرت علی (ع) آمدند، هیزم آوردند و تهدید به آتش زدن خانه کردند. وقتی فهمید حضرت زهرا (س) پشت در است، در را چنان فشار داد که ایشان بین در و دیوار فشرده شدند.
https://asnadolmasaeb.blogfa.com
در حال بارگذاری نظرات...