فریب شعار «ما طرف مردم هستیم» را نخورید؛ قرآن «مردمِ وسوسهگر» را از «مردمِ وسوسهشونده» جدا میکند.
خناسها در میان مردم مخفی میشوند و از زبان آنها سخن میگویند.
تراژدی مدینه: مردمِ وسوسهشونده، سرانجام در کنار مردمِ وسوسهگر ایستادند.
خناسها هکران دین و جان مردماند؛ باید در برابرشان ایستاد.
حضرت زهرا(س) در برابر یک مدینه ایستاد؛ و به عنصر «ضد مردم» تبدیل شد!
غوغای تهران در تشییع شهید رئیسی، خط بطلانی بود بر تحلیلهای دروغین خناسان!
شگرد خناسها: جای شاکی و متهم را عوض میکنند تا صدای اعتراض را در نطفه خفه کنند.
دردِ دل یک مدافع مادر: کاش شهادت ۷۵ روزه درست باشد تا مادرمان ۲۰ روز کمتر درد کشیده باشد.
خبر شهادت فاطمه(س) و با صورت به زمین افتادن امیرالمؤمنین!...
قرآن کریم ما را از شرّ «وسواسِ خنّاس» برحذر میدارد؛ وسوسهای پنهان و پُرتکرار که میخواهد حواس ما را از یاد خدا پَرت کرده و به امور دنیوی مشغول سازد. قرآن میفرماید این وسوسهگر از جن و انس است و شیاطین انسی از همه خطرناکترند.
این همان فتنهای بود که در مدینه رخ داد؛ جایی که خنّاسهای زمانه با کلمات فریبنده، مردم را علیه اهلبیت شوراندند. اما صدیقۀ طاهره، با توکلی بینظیر، این وسوسۀ شیطانی را درهم شکست. او با وصیت به دفن شبانه، نقشۀ دشمن برای تظاهر به وحدت را نقش بر آب ساخت.
امان از آن لحظه که خبر شهادتش به امیرالمؤمنین (ع) رسید. آن شیرِ خدا که درِ خیبر را از جا کنده بود، با شنیدن این خبر، تنها بار در تاریخ، با صورت بر زمین افتاد. چه داغی بود که چنین کوهی را از پا درآورد؟
!! توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تولید شده است !!
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد
اللهم صل علی و آله الطیبین الطاهرین
لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی
در جلساتی که این شبها در محضر عزیزان، مردم شریف، مهربان و مهماننواز سمنان بودیم، در این جلسات نورانی که عزیزان این پستیگریِ ما را تحمل میکردند، در محضر سوره مبارکه ناس بودیم و معارفی که این سوره بیان میکند و ارتباطش با قضایایی که در زمان حضرت زهرا(سلام الله علیها) رخ داد، در فتنه صحیفه.
مطلبی که عرض شد این بود که قرآن کریم افرادی را بهعنوان وسوسهگر معرفی میکند که اینها یک طوری وسوسه میکنند که «رد پا به جا نمیگذارند»، معلوم نمیشود. یک عنصر خارجی، یک عنصر مخرب، یک عنصر بدذات و حیلهگر دارد این حرفها را پمپاژ میکند. آدمها فکر میکنند که اینها چیزهایی است که به نظر خودشان رسیده. وسوسه این شکلی است که وقتی خیلی زیاد شد، پشت سر هم شد، تبدیل میشود به وسواس؛ که دیشب نکات وسواس را عرض کردیم. امشب هم انشاءالله راهکارهایی را در مورد درمان وسواس انشاءالله عرض خواهیم کرد.
مسئلهای که مهم است این است که قرآن کریم این وسواس را، وسوسهگری را به دو تا کس، به دو تا چیز نسبت میدهد: «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ». دو تا عامل که وسوسه میکنند. یکیش جنّه، وسوسهگران موذی که نامرئیاند، دیده نمیشوند. با چشم دنیایی نمیشود اینها را دید که خوب معمولاً شیاطین را ما از همین جنس میدانیم. یک عنصر دیگر هم هست: ناس، مردم. حتی تعبیر «انسان» را هم به کار نمیبرد، تعبیر مردم را به کار میبرد. خیلی لطیفتر است. یک وقتهایی ما فریب مردم را میخوریم. یک وقتهایی مردم خناساند. وسواس خناس توسط مردم ایجاد میشود. چرا اینقدر تأکید روی کلمه "مردم" دارم؟ به خاطر اینکه اتفاقاً خیلی وقتها همانی که باعث میشود فریب بخوریم همین است که میگوییم اینها مردمند. همین باعث میشود که غافل بشوی که نه، این مردم را نباید فریب کلمه مردم را خورد. این خیلی مهم است.
گاهی آدم میبیند مثلاً فلان مسئول میآید میگوید: «آقا ما روبروی مردم نمیایستیم.» خیلی حرف جذابی به نظر میرسد. «آقا چرا فلان کار را نمیکنی؟ چرا فلان قانون را اجرا نمیکنی؟ من روبروی مردم نمیایستم.» آفرین، باریکالله! فلان شخص میآید توی فلان مصاحبه ازش میپرسند: «تو موضع تو این مصاحبه چیست؟» میگوید: «من طرف مردمم.» خیلی قشنگ است، خیلی جذاب است، ولی قرآن کریم میفرماید: «ما دو جور مردم داریم.» یکی آن مردمی که «یُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ». طرف کدام مردمی؟ تو با کدام مردمی؟ مغالطه اولی که میشود توی این وسوسه، این وسواس خناس همین خود کلمه مردم است که دو تا معنا دارد.
همانهایی که وسوسه میشوند جزو مردمند که باید ازشان دفاع کرد. همانهایی که وسوسه میکنند جزو مردمند که باید باهاشان مقابله کرد. شما میبینید نهادهای امنیتی به شما پیامک میدهد. از آن پیامکهایی که به هیچکس بر نمیخورد، خیلی هم جذاب است، خیلی هم شیرین است. خدا هم خیرشان بدهد. پیامک میدهند که مثلاً «مردم! اگر پیامکی برایتان آمد از شمارههایی که مثلاً فلان طور است و اگر لینکی زیرش فرستاده، آن لینک را رویش نزنید.» چرا؟ بله، هک میکنند. چنین پیامکها را چه کسی میفرستد؟ هکر. شما مردمید. پیامک که برایتان میآید خوشحال میشوید یا ناراحت میشوید؟ بله، ناراحت میشوی. خوشحال میشوی. تشکر میکنیم. «ما مردم را آگاه کردید نسبت به که؟» نسبت به بخش دیگری از مردم به نام چه؟ به نام هکر. هکرها هم جزو مردمند، بله یا نه؟
قوه قضائیه میآید روبروی مردمی میایستد به نفع مردم دیگر. البته آن مردم اولی و مردم دومی اکثریتاند، ولی به هر حال اگر بخواهی فریب بخوری به او هم باید بگویی مردم. «آقا چرا علیه مردم پیامک میدهی؟» «آقا ما علیه مردم...» همین دیگر. میگویی «پیام فرستادند. لینک داشت، رویش نزن.» آنی هم که پیام داده مردم است. آره مردم است، ولی «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ»، مردم وسوسهکننده است. خیلی مغالطه زیاد شده، خیلی آدم این را میشنود. مغالطه مردم. «من طرف مردمم. کدام مردم؟ من طرفدار مردمم. من خیر مردم را میخواهم. ببینیم مردم چه میگویند؟» نظر مردم، کدام مردم؟ مردم «فِي صُدُورِ النَّاسِ» یا مردم «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ»؟ دو تا ناس است، دو تا مردم.
توی مدینه هم همین اتفاق افتاد. حساب کتاب کنی، حضرت زهرا (سلام الله علیها) طرف مردم نبود؟ مردم هم با حضرت زهرا نبودند؟ البته این توضیح دارد. حضرت زهرا (سلام الله علیها) طرف مردم بود یا نبود؟ یک کم پیچیده شد مسئله، درست است؟ پاسخش این است: حضرت زهرا (سلام الله علیها) اول به نفع مردم، «مردم وسوسهشونده»، قیام کرد علیه مردم، «مردم وسوسهکننده». که این وسوسهکنندهها اقلیت بودند. یک تعداد کمی بودند، خناس بودند. خودشان را بین مردم مخفی میکردند. خناس نمیرود یک گوشه وایسد بگوید: «ما اینجاییم. از اینجا میخواهیم شما را بزنیم.» میآید بین مردم خود را قاطی میکند، حرفش را از لابه لای مردم میزند. این هم خناس است. این هم این شکلی وسوسه میکند. به اسم مردم، لابه لای مردم.
حضرت زهرا (سلام الله علیها) روبروی این خناسها وایستادند که یک بخش اقلیتی از مردم بودند، برای اینکه بخش اکثریت مردم را که وسوسهشوندهاند بیدار کند علیه وسوسهکنندهها. چه شد؟ اینها بیدار نشدند، فایده نکرد. حالا توضیح عرض میکنم آنها چه شکلی وسوسه کردند. حضرت زهرا (سلام الله علیها) چه شکلی خواستند خنثی کنند ولی نتیجه عجیبی که پیدا شد این بود. این نتیجه خیلی عجیب است. آخرش این مردم وسوسهشونده دست گذاشتند توی دست آن مردم وسوسهکننده، همهشان شدند یکی. واسه همین حضرت زهرا (سلام الله علیها) وصیت کرد: «ما راضی نیستم حتی یک نفر از اینها بر جنازه من نماز بخواند.» دیشب در روضه این عبارت را عرض کردم: «أَعْدَائِي وَ أَعْدَاءُ رَسُولِ اللَّهِ.» تمام این مردم مدینه، مردمی بودند که نمیخواستند بیدار باشند. مردمی بودند که روبروی خناسها نایستادند. مردمی بودند که تسلیم خناسها شدند. مردمی بودند که شریک خناسها شدند. مردمی بودند که شریک شدند و خودشان خناس شدند.
این نکته مهمی است. روبروی هکرها باید ایستاد. یک عده هکر پول مردمند. یک عده هکر جان مردمند. هکر دین مردمند. اسمشان هم مردم است، ولی هکرند. خناسها هکرند. باید با هکرها مقابله کرد. گاهی خیلی آدم غصهاش میشود، ما در بین مسئولین افراد سادهلوحی داریم. البته سادهلوحی تا یک جایی قابل عفو و اغماض است. از یک جایی به بعد دیگر محل تهدید و شک جدی واقع نمیشود. قرآن میفرماید که آنهایی که اهل تقوا هستند وقتی شیاطین میآیند دورشان طواف میکنند. «إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّيْطَانِ إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا»؛ اگر تقوا داشته باشد، یک کم که میآید اولش خوب آدم فریب میخورد. این خناسها به اسم دلسوز و کارشناس و مشاور و کاربلد و دکتر و استاد دانشگاه و اینها نزدیک میشوند، آدم اعتماد میکند. از یک جای دیگر معلوم میشود این قصه چیست، غرضش چیست، چهکاره است. خوب آدم با تقوا بیدار میشود، حواسش را جمع میکند. این شیطان را کنار میزند، نه اینکه باز هم بغل دستش نگهش دارد، توجیه کند. سادگی نیست، این مردم را ساده گیر آوردن است. «برو این دام بر مرغ دگر نه، که عنقا را بلند است آشیانه.»
مصلحت نیست خیلی چیزها را گفت. مصلحت نیست خیلی واکنشها را نشان داد. باشد. ما مثل امیرالمؤمنین (علیه السلام) فریب نمیخوریم. اسم مردم، مردم را بازی میدهند. مردم را فریب میدهند. مردم را میکنند سپر خودشان. دستدرازی بکند، اینها را افشا بکند، روبروشان وایسد. مخفیکردن یک فتنه بزرگی است. این فتنه توی مدینه رخ داد. بعد یک کاری کردند فاطمه زهرا شد عنصر ضد مردم. روبروی مردم، یک اقلیت محض روبروی همه مردم. خیلی اتفاق عجیبِ سیاسی داستان حضرت زهرا این است. شما برای چه داری گریه میکنی؟ برای چه عزاداری میکنید؟ برای کدام حضرت زهرا داری عزاداری میکنی؟ برای کدام حضرت زهرا مشکی پوشیدی؟ این حضرت زهراست. روبروی خناسها ایستاد. خناسها رفتند قاطی مردم، خودشان را قاطی کردند. مردم را فریب دادند. سوار بر فکر و دل مردم شدند. از «صُدُورِ النَّاسِ» رخنه کردند توی قلوب. یک فاطمه شد روبروی یک مدینه.
فریب نمیخوریم که بریم سمت مردم. مردم ستون دینند. به طرف میگویند: «اصول دین چند تاست؟» میگوید: «خیلی است.» بعد میگوید مثلاً «مردم کجا ستون دینند؟» امیرالمؤمنین فرمودند: «مردم ستون دینند.» حالا من کار ندارم به اینکه چقدر آدم باید کمسواد باشد تفاوت مردم و توحید و مثلاً نفهمد. تفاوت مردم و نبوت را نفهمد. که آن چیست، این چیست، آن اصول یعنی چی؟ کدام مردم که ستون دینند؟ همان مردمی که فاطمه زهرا فرمود: «یک نفرشان توی تشییع پیکر من شرکت نکند.» چه جور ستون دین بودن؟ تو قبول نداشتی؟ خاک بر سر تویی استدلال و نفهمی که با این بیانِ تو، سیده نساء عالمی باید سر از جهنم در بیاوری چون روبروی مردم بودی، مردم اصول دینند! آدم دادش را کجا باید ببرد از حماقتها و نفهمیها؟
معتبرند. راحت ما یک کلمه به یک کسی یک چیزی بگوییم، صد جا باید جواب پس بدهیم. مصاحبه میگیرند، پخش میکنند. چند میلیون میبینند. همه هم هراس دارند. میگویند: «مردم اینها را میخواهند.» آخه اینها پیش مردم معتبرند، محبوباند. آخه مگر چند درصد مردم با شماها؟ کدام مردم؟ چند درصد؟ از کجا در میآوری؟ سال ۴۰۱ میگفتند: «آقا مردم همه علیه حکومت، علیه حاکمیت، علیه آخوندها، عمامه.» مخصوصاً توی تهران. چند تا طلبه را گرفتند، زدند، کشتند. همان تهرانی که خیلیها فکر میکردند کارش تمام شده. آخوندکشی باب شده. ملت متنفرند. سال ۴۰۳، تشییع پیکر شهید رئیسی. طلبه، سیاستمدار، رئیس جمهور، حزباللهی، بسیجی، اصولگرای، هرچی میخواهی از این عناوین بگویی بگو، قیامت شد توی تهران توی تشییع جنازه. دشمن برای اینکه بخواهد کمرنگ بکند تشییع شهید رئیسی را چه میگفت؟ میگفت: «ولی به اندازه تشییع قاسم سلیمانی نشده.» احمقانه. میخواهم کمرنگ نشانش بدهم. یعنی چه «اندازه تشییع قاسم سلیمانی نشده»؟ یعنی تشییع میلیونی بود، ولی میلیونیتر از این هم تهران دیده. این معناش چیست؟ «مردم با آخوندها خوب نیستند. مردم با مسئولین بدند.» اینها چه کسی بودند توی خیابان تشییع پیکر شهید رئیسی؟ اینها مردم نبودند؟ تشییع قاسم سلیمانی مردم نبودند؟
توی مشهد، تشییع شهید رئیسی از تشییع شهید سلیمانی در مشهد شلوغتر بود. داشت تلفات میداد، مثل کرمان که تشییع حاج قاسم تلفات داده بود. مشهد داشت تلفات میداد. خدا رحم کرد. توی بعضی از این کوچههای فرعی داشت کشته میداد. بله. حالا یک انتخاباتی میشود، آرا بالا پایین میشود، آن یک داستان دیگری دارد. «نه، مردم نمیخواهند. مردم رأی نمیدهند. مردم بدشان میآید. مردم شماها را نمیخواهند. مردم آنها را میخواهند.» داستان انتخابات یک چیز دیگر است. با یک فیلتر و فیلترینگ و فلان و اینها میشود کلی شیادی کرد. خناسی ملت را به خاک سیاه نشانده، بعد بهشان بگوییم عوضش فیلترتان را برداشتیم. اگر هم نگذارند برداریم، میگوییم: «نگذاشتند برداریم. عوضش نگذاشتند برداریم.» یعنی عوضش کاری هم نکردیم، ولی عوضش نگذاشتند برداریم. شما که میگویم منظور مردمی که به هر حال وسوسه میپذیرند. گاهی شما، نه شماها شخص شما، ولی یک جایی که دیگر حقیقتی روشن است، مردم فطرتشان را نشان میدهند. مردم توی این جنگ ۱۲ روزه نشان دادند چه کسی را میخواهند، چه چیزی را میخواهند.
خناسان فعال شدند. بعدش رفتار کن. جنگ که بشود اتفاقاً وسط اینها را باید با همان آب و برق و گاز و گرانی و بنزین و اینها روبروی حکومت قرار داد. با موشک و اینها. اینها روبروی حکومت واینمیستند. داستان خناسها این است. وسوسههای خناسها این مدلی است. مردم را روبروی مردم قرار میدهند. به اسم مردم میآیند وسوسه میکنند. نباید فریب خورد. اولاً باید مردم را از مردم تفکیک کرد. بر فرضم که مردم از خناسها فریب خوردهاند، چه کار کنیم؟ غربت را تحمل میکنیم. هم فاطمه زهرا غریب شد. هم امیرالمؤمنین. هم امام مجتبی. هم امام حسین. اینها مگر چقدر رأی داشتن بین مردم؟ البته مردم دوست داشتن امام حسین را، ولی خوب فریب خوردند. مردم دوست داشتن فاطمه زهرا را، فریب خوردند از خناسها.
این نکته مهمی است که باید بهش توجه کرد. خناسها شگردهایی دارند. یکیش این است: «زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا.» خیلی سریع چند تا را بگویم، تطبیق بدهم به مدینه، عرضم را تمام کنم. خیلی بنا ندارم الان بحثم طولانی بشود عزیزان خسته نشوند. یکی از شگردهای اینها این است: حرفها، کلمات جذاب. مثلاً بیبندوباری را کلمهاش را عوض میکنند: «پوشش اختیاری.» چقدر قشنگ است، شیک است: «پوشش اختیاری.» شما بهش میگویی فحشا، او اسمش را میگذارد رابطه، رفاقت، شریک اجتماعی. کلمات جابجا. این قرآن یکی از راهکارهای اینها این است. کلمات را جابجا میکنند. حالا من خیلی اینوری تُند و تیزش نکنم. یکم سمت خود حاکمیت بگیرم. گاهی خود حاکمیت هم از این کارها میکند. اسم ربا را میگذارد «سود تضمینی». نزولخوری میشود «سرمایهگذاری». این هم همان است. چه فرقی؟ عامل خیلی از مشکلات مملکت ما همین داستانهای بانکی ماست. بحث بشود آن چه شکلی باید باهاش مقابله کرد و اینها یک بحث دیگری است. من و شما خیلی دستمان به اصلاح درستش، این میشود یک شگرد. مثلاً نمیگوید: «بیا گناه کنیم.» میگوید: «بیا زندگی کنیم.» اسم گناه را میگذارد «زندگی». «زندگی معمولی مردم.» مگر چه میخواهند؟ شادی میخواهند. زندگی معمولی. کلمات را عوض میکند.
دیگر چه؟ جای شاکی و متهم را عوض میکند. خیلی عجیب است. شما صدایت بلند میشود علیه بیغیرتی، علیه فحشا، بعد به تو میگوید که «تو مریض جنسی هستی والا چرا بقیه اینجور اذیت نمیشوند؟ تو خیابان میآیی اینها را میبینی تحریک میشوی؟ اذیت میشوی؟ تو مشکل داری. تو مریضی!» توی یک مصاحبهای تازگی میدیدم (به یک کارگردانی) ساترا و فلان و اینها. نمایش خانگی داستانی دارد. متأسفانه صاحب هم انگار ندارد. صدایش هم بلند نمیشود. داستانی داریم توی این شبکه نمایش خانگی. سریالی ساختند. یک قسمتش اغواگری واضح است. یک خانمی یک نوجوانی را دارد فریب میدهد. خیلی زشت، خیلی رکیک، خیلی مستهجن. توی یک مصاحبهای کارگردانش آوردند. یک کارگردان دیگر هم هست. مجری به این کارگردانی میگوید که: «آقا این صحنه خیلی زشت بود. این صحنه خیلی مستهجن بود.» کارگردان میگوید: «تو مریضی که احساس کردی این صحنه اینجوریه.» این بنده خدا یکهو جا میخورد، سکوت میکند و (منظورم شخص شما نیست، منظورم آنهایی که میگویند) «این صحنه خیلی زشت بود.» کارگردانه خوشم مارپیچِ سکوت! یکی از کارهایی که خناسها میکنند این است. یک فضایی درست میکنند هیچ کس نتواند صدایش... هر که بخواهد اعتراض کند میشود مریض جنسی، میشود عقدهای. «مستهجن بود یعنی چی؟ مریض!» هر آن که دارد حرف میزند، «تو مریضی که این را ساختی! اگر نفهمیدی اینی که ساختی همچین اثری دارد، هم مریضی هم احمقی.»
دو تا اینجا عظمت فاطمه زهرا فهمیده میشود فدک اینها را مظلوم را تبدیل به ظالم کردن، تفرقهافکنی کند، مردم را به جان هم بیندازد. خیلی عجیب استها. فاطمه زهرا توی مسجد وایساد، خطبه خواند. تو را به قرآن عزیزم، برادران، خواهران روی مسائل فکر کنیم. وقتی که فاطمه زهرا خطبه خواند، مردم را تشویق کرد به اینکه علیه اینها یک اقدام بکند. خودمان خلیفه اولم نشسته بود آنجا. خیلی هم کلمات حضرت زهرا (سلام الله علیها) تند و تیز بود. یعنی قشنگ آمده بود برای اینکه مردم را تحریک کند برای قیامی. گریه کردن به یاد پیغمبر و مظلومیت دختر پیغمبر و اینها هیچ تکونی نخوردند. خلیفه اول صحبتهای حضرت زهرا که تمام شد، برگشت گفت: «خوب حرفهایت را هم زدی. دیدی دیگر، مردم کسی باهات نبود.» خطبه فدکیه را بخوانید ببینید این عبارت را با همین عنصر مردم روبروی فاطمه زهرا ایستاد. «مردم حرفت را قبول ندارند. مردم علیه حاکمیت، چه مشکلی با تو داریم ما؟ خیرخواهیم.»
بعد شروع کرد. یک نوع دیگر وسواس خناس. گفت: «چرا من را این شکلی معرفی میکنی؟ من خودم از پدر تو پیغمبر شنیدم که انبیا ارث به جا نمیگذارند.» مردم به پیغمبر علاقه دارند. مردم به روایت، روایت دینی حرف گوش میدهند. شروع کرد یک روایت جعلی. ببینید اینها وسوسهها، این شکلیها. یک فتوا درست میکند. یک روایت میآورد. یک تحلیل من درآوردی میآورد. یک دغدغه دینی را تحریک میکند. خیلی عجیب است. یک روایت جعلی درست کرد. فاطمه زهرا (سلام الله علیها) با قرآن، با استدلال قرآنی زد توی دهانش ولی افاقه نکرد. مارپیچ سکوت! خیلی از این حرفها عمیقتر. نه اینکه مردم نمیفهمیدند حرف فاطمه را، میفهمیدند. جربزهاش را نداشتند. عرضه اش را نداشتند. اغواگری میکردند. از یک طرف با دیکتاتوری یک کاری کرده بودند کسی صدایش در یک زهر چشمی بگیرد. خصوصاً توی آن قضیه که در مدینه اعتراض کند حرف بزند. خیلی داستان مفصلی دارد. دهها جلسه بحث میخواهد. کاری که خناسها در مدینه کردند، داستان را عوض میکند. جای ظالم و مظلوم را عوض میکند. فاطمه زهرا که آمده حقش را بگیرد، آمده مردم را بهشان بگوید خناسها چه کسانیاند؟ مظلوم واقعی مردماند. و فاطمه زهرا ظالم واقعی، خناسها. خناسها فاطمه زهرا را میکنند ظالم، مردم را میکنند شریک خودش. چقدر داستان عجیبی و کارهای دیگری که من دیگر الان فرصت نیست بخواهم بهش بپردازم: شبههسازی، بزرگکردن بحران، آرزوسازی، ترساندن، عادیسازی، تمسخر. اینها همه کارهایی است که خناسها انجام میدهند. دیگر وقت نبود بهش بپردازم و نمونههاش را بیاورم که در مدینه رقم... فاطمه زهرا منزوی شد. تنهاش. بیپناه شد. بیکس. خیلی عجیب است دیگر. شد این روزهای آخر. یغشی علیها ساعه بعد ساعه... یک بار میدیدند از حال میرود فاطمه بعد از پدرش. میدیدند سر مبارکش را از درد بسته؛ سردرد بود. مادر ما روز به روز دارد آب میشود. آن بدن لاغر و استخوانی که همینجوری وزنی نداشت یک طوری لاغر شد این روزهای آخر. خودش فرمان فرمود سرت را... کل خیال از فاطمه فقط یک... چه کردند با فاطمه، چه دردی تحمل کرد.
یک مطلب قشنگی دیروز دیدم کسی نوشته بود، خیلی بهم چسبید. گفت: «من نمیدانم هفتاد و پنج روز درست است یا نود و پنج روز درست است.» شیر مادرش حلال هر که این جمله را نوشته. گفت: «من نمیدانم شهادت هفتاد و پنج روز درست است یا نود و پنج روز درست است؟ ولی از یک طرف میگویم ای کاش هفتاد و پنج روز درست باشد. چون با این دردهایی که مادر ومان کشید، بیست روز هم بیست روز است. برای مادرمان بیست روز کمتر درد کشیده. ولی از یک طرف میگویم ای کاش نود و پنج روز درست باشد. چون برای علی همین بیست روز تازه از امروز غصههای امیرالمؤمنین شروع میشود. روضههای فاطمیه جمع میشود. سالها غربت و مظلومیت و تنهایی علی شروع میشود. میگفتند تا وقتی فاطمه بود یک اعتباری بین مردم داشت. یک حرمتی داشت بین مردم. با رفتن فاطمه، همان هم از بین رفت.» «تا به حال به حرمت فاطمه احترامش را نگه میداشتند.»
روضه بخوانم. مقتل بخوانم برایتان. علامه اربلّی نقل میکند در کشف الغمه ظهر شهادت، همین ساعتها بود مادر ما به شهادت رسید. چقدر جای شماها توی مدینه خالی بود. کاش بودید مدینه. اگر شماها مدینه بودید، مسجد پیغمبر چه غلغلهای میشد. مگر کسی جرئت داشت مادر ما را توی مدینه تحقیر کند؟ سینه سپر میکردید. مگر ما مردیم دختر پیغمبر تنها باشد. عباس دانشگرها، مردان بزرگ پا میشدند سینه سپر میکردند. مدافعان حرم تحمل نکردند یک خشت از زینبش کنده بشود. از این مسجد شما کوبیدن رفتند صدها کیلومتر آنطرفتر. در فدا شدن یک پای سوخته برگشت از عباس دانشگر. اینها اگر بودن در مدینه چه میکردند؟ مگر میگذاشتند مادر ما پشت در بسوزد.
وَلَمَّا حَضَرَتْ الْوَفَاهُ، لحظات آخر مادرمان خطاب کرد به اسماء فرمود: «إنَّ جَبْرَئِیلَ أَتَانِی لَمَّا حَضَرَتْ الْوَفَاهُ بِكَافُورٍ مِنَ الْجَنَّةِ.» اسماء فرمود وقتی پیغمبر میخواست از دنیا برود جبرئیل یک مقدار کافور از بهشت برای پیغمبر آورد. و پیغمبر این را سه قسمت کرد. یک سوم مال خودش. یک سوم مال علی. «و ثلث لی.» یک سوم هم مال من است. به چهل درهم ارزش. «یا اسماء! یک سوم کافوری که جبرئیل به پیغمبر داده برایم بیار.» این طور اعلام کرد که من رفتنیام، کارم تمام شده. «فَضَعِيهِ عِنْدَ رَأْسِی.» «بیار آن را بگذار کنار سرم.» خودش را آماده کرد. لباسش را عوض کرد. لباس تمیز پوشید. به اسماء فرمود: «برو آن بیرون. یک کمی منتظر باش، بعد من را صدا بزن. فَإِنْ أَجَبْتُكِ، اگر جوابت را دادم که دادم. وَ إِلاَّ فَاعْلَمِي أَنِّي قَدْ قَدِمْتُ عَلَى أَبِي.» «اگر جواب ندادم، بدان رفتم پیش پدرم.» اسماء یک کمی منتظر نشست. خودتان را جای اسماء بگذارید توی این لحظه. «صدا زد مادر! جواب نمیدهد. صدا زد دختر پیغمبر! جواب نداد. دختر بهترین مردی که زنها باردار شدند او را! جواب نداد. دختر بهترین کسی که روی این خاک قدم گذاشت! جواب نداد. دختر کسی که معراج رفت! جواب نداد.» روپوش را باید از صورت فاطمه کنار زد. «فَإِذَا بِهَا قَدْ فَارَقَتِ الدُّنْیَا.» دید مادر تمام کرده. «علیها اسماء خودش را انداخت روی پیکر بیجان فاطمه.» «تُقَبِّلُهَا.» هی بوسید این صورت را. هی صدا زد: «اذا قدمت علی ابیک رسول الله عن اسماء بنت عمیس السلام.» «پدرت را دیدی سلام اسماء را هم به پدر رسول الله برسان.»
میگوید توی همین لحظات بود. خوب دل بدهید، ناله بزنید. ظهر شهادت، لحظات شهادت مادر ماست. بیبی دو عالمه. «دَخَلَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ.» حسن و حسین وارد شدند. «یا اسماء!» گفت: «پسرهای پیغمبر نخوابیدهاید! قَدْ فَارَقَتْ الدُّنْیَا مَادِرُكُمْ.» «مادرتان از دنیا رفت.» «علیها الحسن.» امام حسن خودش را انداخت روی پیکر مادر. شروع کرد بوسیدن. صدا زد: «یا كَلِّمَینِی! مادر! باهام حرف بزن. این روزگار غربت و بیکسی دلخوشی با تو بودی. قبلَ انْفِتاقِ رُوحِي.» «مادر! دارم میمیرم. باهام حرف بزن.» «الحسین یقبل رجلها.» امام حسین خودش را انداخت روی پای مادر. هی پای مادر را بوسید. صدا زد: «یا مادر! من حسینتم. باهام حرف بزن. قَبْلَ أَنْ يَنَسْدَ قَلْبِي.» «مادر! قلبم دارد...» فرمود: «باهام حرف بزن.» اسماء بهشان گفت: «انْتَلِقَا اِلَى اَبِيكُمَا!» «برید پدرتان را بگویید بیاید. برید به علی خبر بدهید.» قبل اینکه رد بشوم یک نکتهای را بگویم. اینجا توی متن این است، امام حسین خودش را روی پا انداخت. امام حسن خودش را روی صورت مادر انداخت. من نمیدانم چرا یک بخشیش این است. امام حسین همیشه احترام میکرد. یعنی انگار صورت مادر برای امام حسن است، پای مادر برای من. خودش را همیشه کمتر از امام حسن. یک بخشش این است. شاید یک بخش دیگرش هم این باشد، امام حسن خودش را انداخت روی صورت و هی بوسید چون فقط امام حسن میدانست با این صورت سیلی را بوسه میزند.
این بچهها آمدند به امیرالمؤمنین خبر بدهند شهادت مادر. راه افتادند. امیرالمؤمنین توی مسجد بود. آمدند به مسجد رسیدند. پشت در که رسیدند. نزدیک مسجد که رسیدند «اِذَا كَانَا قُرْبَ الْمَسْجِدِ رَفَعَا صَوَاتَهُمَا بِالْبُكَاءِ.» شروع کردند شیون کشیدن، گریه کردن. امام حسن، امام حسین. «جمیعُ الصحابه.» مردم همه ریختند. «بچههای پیغمبرند. حسن و حسینند.» اینجوری وایسادند دارند جیغ میکشند، گریه میکنند. «رسول الله! پسر پیغمبر! چرا گریه میکنی؟ لا یَبكِ اللهُ اَعْیُنَكمَا.» «خدا چشمانتان را گریان نکند.» مسجد گفتم: «لا.» «پس چه؟» مشکل. «فاطمه مادرمان، فاطمه از دنیا رفت.»
خط آخر روضهام. نمیگویم فریاد بزنید. شیون بکشید. نمیخواهم مجلس گرم کنم. هر کی هر جور دوست دارد مجلس مادر. آدم برای مادرش چه شکلی عزاداری میکند؟ آرام میریزد، یک وقت فریاد مثل داغ مادر دیدهها گریه کنیم. توی روضه حضرت زهرا. ولی یک جمله. خیلی امیرالمؤمنین را همهتان میشناسید. کسی است که جای پیغمبر خوابیده. در خیبر کنده. قهرمان بزرگ عرب. از پا در نیامده. یک صحنه یک بار فقط در تاریخ برای امیرالمؤمنین گزارش شده. آن هم همین جاست. وقتی خبر شهادت فاطمه را بهش دادند. چی بود؟ علی گریه کرد؟ نه. علی روی زانو افتاد؟ نه. علی دست به کمر گرفت. «علی وَجْهَبُ.» با صورت.
-------------
منابع
[آیه قرآن] — «مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ * الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ * مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ» (سوره ناس، آیات ۴-۶ )
[آیه قرآن]_كَمَثَلِ الشَّيْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنْسَانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ» (آنگاه که به انسان گفت: «کافر شو»). (سوره حشر، آیه ۱۶)
[آیه قرآن] — «قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ ۚ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبًا» (و جز شیطان [کسى] مرا از یاد آن به فراموشى نینداخت). (سوره کهف، آیه ۶۳ )
[آیه قرآن] ابلیس گفت: «من همه بندگانت را گمراه میکنم، مگر بندگان مخلصت را» (إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ). (سوره حجر، آیه ۴۰)
[آیه قرآن] -«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ۚ ذَٰلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ» (و از سرزنش هیچ ملامتگری نمیهراسند). (سوره مائده، آیه ۳۲ )
[آیه قرآن]— «اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ» (خداوند آنان را به استهزاء میگیرد). ( سوره مائده، آیه ۵۷ )
[آیه قرآن] -«وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ ۚ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ ۚ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا» (و هر کس بر خدا توکل کند، خدا برایش کافی است). (سوره طلاق، آیه ۳ )
[آیه قرآن] — «أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ۖ وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ ۚ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ» (آیا خدا برای بنده خود کافی نیست؟). ( سوره زمر، آیه ۳۶)
[داستان/حکایت تاریخی] در لحظات پایانی عمر، حضرت زهرا (س) اسماء و امایمن را فرستادند تا امیرالمؤمنین (ع) را فرابخوانند. سپس به ایشان وصیت کردند و هر دو برای مدتی طولانی با هم گریستند.
( «روضه الواعظین»، جلد یکم، صفحه ۱۵۱).
در حال بارگذاری نظرات...