‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی اللّٰه علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد (اللهم صل علی محمد و آل محمد سال طیبین الطاهرین) و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. (ربِّ اشرح لی صدری و یسرلی أمری).
در جلسات قبل بحثی مطرح شد خدمت عزیزان. چکیده بحث جلسات قبل این بود که همه ما یک شخصیت معادل قرآنی با یک الگوی رفتاری داریم. برای هر کدام از ما در قرآن، برای هر شاکلهای، برای هر صفتی، برای هر موقعیتی، قرآن کریم مشخصاتی، نمونهای معرفی کرده و عرض شد که در بین خود اهل بیت هم نمونهها هست. تمام اطلاعات انبیا و شرایطی که در قرآن اشاره شده، در سیره اهل بیت آمده است؛ برخی پُررنگتر و برخی کمرنگتر.
نکته اساسی این بود که امیرالمؤمنین (صلوات الله و سلام علیه) در روایات متعددی تشبیه شدهاند به جناب هارون. این حدیث منزلت از احادیث بسیار معروف و مهم ماست. به کرات، لااقل هشت بار، پیغمبر اکرم این را فرمودند در جاهای مختلف. از آن ماجرای جنگ تبوک که میخواستند بروند و شهر را در اختیار یکی از افراد مطّلع قرار میدادند؛ چون نیروهای خارجی (رومیها) از بیرون حمله کرده بودند و منافقین درونی هم از درون میخواستند وضعیت را به هم بریزند. پیغمبر خودشان باید برای جنگ بیرون میآمدند و لازم بود که شهر را به یک آدم مطمئن بسپارند. در آنجا، مدینه را به امیرالمؤمنین سپردند. امیرالمؤمنین متلک زیاد شنیدند که "پیغمبر میخواهد از دست تو خلاص شود، تو را نمیبرد جنگ!" و به هم ریختند. امیرالمؤمنین گریه کرد و خطاب کرد به رسول الله که: «آیا این حرفهایی که اینها میزنند چیست؟» "اما ترضا ان تکون منی بمنزلت هارون من موسی؟" آیا راضی نیستی که جایگاه تو به جایگاه هارون برای موسی باشد؟ موسی رفت کوه طور و هارون را جای خودش گذاشت. فرمود: «من تورا در این شهر میگذارم. آن کاری است که موسی کرد، موقعیتی که داری و شبیه هارون است.»
در روایت «انت منی بمنزله هارون من موسی» را اینگونه روایت کردهاند: «انت منی بمنزله قارون من موسی!» تو برای من جایگاه قارون را داری! عجیب و غریب است که از اسیران جبهه و جنگ این روایت آمده است. یکی از آنها که سالها با هم همرزم بودند و همسلولی، برگشته بود به آن یکی گفته بود: «انت منی بمنزله هارون من موسی!» تو برای من مانند هارون برای موسی هستی!
موسی بن جعفر و هارون الرشید: موسی بن جعفر، هارون الرشید و آن زندانبان! هر جا که میرفت، در زندان، این وضعیت هارون بود و آن موقعیت هارون الرشید. و این روایت هم خلاصه هارون و موسی بن جعفر است. پس سلوک و مشی امیرالمؤمنین اگر دنبال این میگردیم که خط و خطوطش را در قرآن پیدا بکنیم، باید دنبال مشی و سلوک هارون باشیم. سلوک امیرالمؤمنین در فضای سیاسی، سلوک هارونی است. سلوک پیغمبر اکرم، سلوک موسوی بود. موسوی و طیفهای رودررو، هم فرعون و قارون و بلعم باعورا. قرآن در مورد هیچ پیغمبری و در مورد هیچ دورهای مثل دوره حضرت موسی و حضرت موسی (ع) حرف نزده است. آنقدر با جزئیات معین نکرده است. زیرا پیغمبر فرمود: «بنی اسرائیل حتی اگر توی یک لانهای رفته باشند، امت من هم میرود.» نعل به نعل هرچی رخ داده در بنی اسرائیل، در امت من رخ خواهد داد. هر فتنهای پیش آمده، آنها هارون داشتند، فرعون داشتند، هامان داشتند. از جهت سیاسی درگیر بودند با فرعون، و از جهت سیاسی و تمدنی درگیر بودند با فرعون. از جهت اقتصادی درگیر بودند با قارون. از جهت فرهنگی درگیر بودند با بلعم باعورا. و خود فرعون و هامان با هم. دوباره هامان کسی بود که معاون اولش بود و کارهای اجرایی دست فرعون بود. فرعون شخصیت کاریزماتیک بود و کار اجرایی کف میدان دست هامان بود. تو روایات ما هم چون میبینید، فرعون را تو هر دورهای تطبیق میدهند. «فراعنه هذه الامه».
وضعیت فرهنگی با سامری هم درگیر بودند که حالا اینها را جلسه اول یک نکاتی را عرض کردم محضر عزیزان. حضرت فرمودند: «لکلّ قومٍ سامری» هر قومی سامری دارد که فرمود: «فرّقت المدة علی ملت سامری» اینها امتشان را به خاطر سامری از هم پاشاندند. اینها را مرحوم مفید در امالی نقل کرده است: «لایقولون لامساس». سامری را عرض کردم (نمیدانم گفتم یا نه اینجا). سامری به خاطر موقعیتی که داشت اهل بصر بود، اهل بصیرت بود، چشم باطن داشت. از آب که رد شدند، جبرئیل را دید. جبرئیل را تمثل (شاید منظور تجسد باشد) به دید روی اسب و زیر پای اسب جبرئیل خاکی را برداشت. بعداً که خب موسی تو این ایام که الان حضرت موسی بالای کوه است، این آمد با این خاک گوسالهای را درست کرد: «عجلاً جسداً له».
مولوی توی بیت خودش اینجوری میآورد:
«شخصاً گاوِ لجَزِ بُزُرگوارون، عجلاً جسداً له» شاید منظور این باشد که گاو پر زاد و ولد (گوساله) تنها جسدی داشت.
یک عجلی بود که جسد بود، روح نداشت، ولی خوار داشت. خوار یعنی صدا ازش درمیآمد، باد که میخورد پِشک صدایی درمیآمد. این را با آن گِل درست کرد. سامری آدم متعبدی بود، آدم سالمی بود، سلامت اقتصادی داشت، ولی خب شهوت قدرت داشت. میخواست موقعیتی داشته باشد، دنبال مرید بود. نه با کثافت کاری مثل فرعون و جنایت. دوست داشت توی همین فضای حزباللهیگری با ریش و پشم و تسبیح و عمامه مرید داشته باشد. «موسی این همه آدم دارد و مرید دارد. دنبالشان تابع هیشکی ما را تله برامون خورد. سلامت میداشت».
حضرت موسی که آمد پایین از کوه، اول، که گفتم، محاسن هارون را میگیرد و شدیدترین برخورد را با هارون میکند که حالا بهش میرسیم. با سامری مواجه میشود و میگوید: «برای چی این کار را کردی، ای سامری؟ چه مرگت بود؟» «لی نفسی من تصویر نفس نفسم مرا خلاصه فریب داد.» "باز در سر تو بیا همچین کاری بکن، شلوغ میشود، تو پیدا میکنی." به مسجد ضراری خلاصه راه انداخت. حضرت موسی گرفت گوساله او را که از طلا هم درست کرده بودند (مردم هم پول داده بودند، مردم پول داده بودند، طلا داده بودند، جواهرات داده بودند، این گوساله درست شده بود). گوساله را اول شکاند، بعد سوزاند، خاکستر کرد. خاکسترش را هم به آب داد. خود سامری را هم تبعید کرد. بخشندهای بود حضرت موسی، اعدامش نکرد، تبعیدش کرد. تبعیدش هم این بود که او را در بیابان رها کرد. اگر کسی به سامری نزدیک میشد، دست به او میزد، این تب ۵۰ درجه پیدا میکرد. «لامساس». هرکی نزدیکش میشد، میگفت: «لامساس؛ یعنی مس نکن، دست نزن، دست نزن.» (جلو دست نزن! تماس برقرار نکن!) سامری مبتلا شد به «لامساس». گفت: «دست نزن!».
امیرالمؤمنین فرمود که امت من هم سامری دارد، ولی این سامری نمیگوید «لامساس، لامساس»، میگوید: «لاقتال، لاقتال!» جنگ نه! نه به جنگ! جنگ نکنید! فقط جنگ نشود! سامری همان سامری است، سامری همیشه جاری است. بعد فرمود که: «لایقولون لامساس، لاکنّهم یقولون لاقتال.» امام اینها کیست؟ ابوموسی اشعری. «امامهم عبدالله بن قیس الأشعری». این سامری امت من. اینها سامریهای امت من. آدمهای مقدس، مقدسنما، ظاهر فریبنده، حزباللهی! گول میزند دیگر. این نماز شبخوان گول میخوردن! آدم به ظاهر سالم، فساد اقتصادی ندارد، پاکدست است. بچههایش جای بخور بخور نکردن! آلودگیهای این شکلی ندارد! خیلی چیزها ندارد!
قارون اتفاقاً یک نسبت خوبی هم با حضرت موسی دارد. پسرخاله اوست. «کان من قوم موسی». او از قوم موسی بود. ولی شهوت ثروت و اشرافیت و تبرّج، و تلّون. اینها جالب است دیگر. حضرت موسی با همه اینها درگیر است. تازه از همه اینها که گذر میکند، تازه به مردم احمق خودش، به مصیبتش این است! همه اینها را رد میکند. بلعم باعورا زمینگیر میشود، قارون زمین میرود، سامری را تو بیابان تبعید میکند، فرعون را غرق میکند. آنی که پدرش را درمیآورد، مردماند! مردمی که توجیه نمیشوند، حالیشان نمیشود. یادم است سر درس آیتالله جوادی آملی (خدا حفظشان کند) تفسیر سوره طه، مباحث مربوط به حضرت موسی (ع) شاید به نظرم سال ۸۷. تفسیر سوره طه، ۱۰ سال پیش شاید. تو یک جلسه ایشان ۱۰ بار این عبارت را گفتند. اینجوری یادم است. ده بار فرمودند: «حیف از این موسی کلیم که اسیر این امت!» ده بار شاید! «حیف از این موسی کلیم که اسیر این امت!»
یک همچین مردم احمق سادهلوح! این مردم را پیغمبر هم باهاشان مواجه بود دیگر. «الناس بعد النبی الا ثلاث او...» مردم بعد از پیامبر، جز سه نفر یا...! همه میآیند. جوگیر! آدمهای جوگیر! آدمهای هیجانی، احساسی! شلوغ میشود دُور امیرالمؤمنین. میآیند سه روز فقط بیعت میکنند. در غدیر. نخود. واژه غدیر هم واژه قشنگی است دیگر. غدیر به چه معناست؟ از «قَدَرَ» میآید. قین قدر به معنی خیانت. حالا خیانت هم نه. خیانت آبی که برکهای که آب توش فروکش میکند، میرود. میگویند: غدیر. هم بهش میگویند غدیر به اینکه مردم با یک شوری آمدند. همه فروکش کرد، خوابید. این آتش. بعد ۴۰ روز، ۵۰ روز هیچ خبری نشد از این آدمهایی که با آن شور و هیجان آمدند. « بخن لک یا مولا، اصبحت مولا لکل مؤمن و مؤمنه».
بیعت کردهاند! بعد چند... هرچقدر حضرت زهرا (سلام الله علیها) در این خانهها را زد. طلوع آفتاب میدان اصلی مدینه. با سر تراشیده. این نمادشان هم این بود. سر تراشیده علامت عبودیت. میگویند خواب اگر دیدید که تو خواب سرتان را تراشیدید، این به معنای این است که تو مسیر سیر و سلوک قرار گرفتید و دارید عبد میشوید. خیلی تخم، سر تراشیده خیلی خوب است. موی حاجیان هم که میروند حج، میتراشند دیگر. از تعلقات رها میشود. فرمود: «هرکی میخواد فردا بیاد، این موی سر را بتراشد. این علامتش است.» فردا صبح میآمدند، دَم طلوع آفتاب. سه نفر بودند: سریعتر بشویم! دانلود! مقداد، سلمان و سلام! مثلاً عمار!
سلمان هم که یک بار دیر آمد، امیرالمؤمنین با مشت زدند سینه سلمان. «در امامت من شک کردی؟» «علی اسم اعظم دارد چرا استفاده نمیکند؟ اسم اعظم داری چه استفاده نمیکنی؟» این حرفها مال الان نیست! این حرفها زبان امیرالمؤمنین بوده! خوبهایشان، مثل سلمان، میگفتند: «کاری نمیشود کرد! میدانی؟ نمیشود دست به شمشیر برد. نمیشود کشت، نمیشود زد، نمیشود حجاری کرد!» «استفاده کن!» مشکلی که سلمان داشت. با مشت زدند تو سینه سلمان: «دچار شرک شدی در امامت!». هیشکی مثل مقداد تو این فتنه سربلند نشد. ذرهای در ایمان من شک نکردی! یک سر سوزن اقدام عقب و جلو نبودی که من میخواستم تو این فتنه سقیفه و فتنه بعد از رحلت پیامبر سربلند.
بعد از اینکه این درگیریها را داشت، حضرت موسی (ع) آدمهای مختلف، جریانهای مختلف. همین درگیر پیغمبر اکرم (ص) بلعم باعورایی درگیر که یک عالم، آدم باسوادی مستجابالدعوه است، دعا میکند، دعا مستجاب میشود. ولی آمدند بهش گفتند که این موسی (ع) دارد زندگیها را به هم میریزد. دعا کن خدا موسی (ع) را بکشد. سوار الاغش شد برود بالای کوه. این هم بالای کوه میرفت. نزدیکتر است به خدا. نمیدانم موسی (ع) را نفرین کند! عجیب است که گفتند سه تا حیوان بهشتیاند! من علامه طباطبایی ۶، تفسیر جلد ۷ تفسیر شریف المیزان، یک بحثی دارد در مورد حشر حیوانات. حیوانات حشر دارند در قیامت. «و إذا الوحوش حُشِرت». و هنگامی که وحوش گردآوری شوند. این آیه. مرحوم علامه طباطبایی ۲۰ صفحه بحث فوقالعاده که حیوانات محشور میشوند در قیامت. بهشت دارند، جهنم دارند. با ادله قرآنی، فلسفی. الی الوحوش. حیوانات حشر دارند، محشور میشوند. رقص فوقالعادهای میکند آنجا که ۸ حیوانات بهشتی چه! و کسی هم قبل از ایشان ظاهراً همچین مباحثی را نفهمیده است. حیوانات بهشت دارند، جهنم دارند. تو روایت آمده چند تا حیوان قطعاً بهشتیاند. یکی سگ اصحاب کهف، یکی خر بلعم باعورا.
این خر چه بود ماجرایش؟ بلعم باعورا سوارش شد میخواست برود موسی را نفرین بکند. بالای کوه. لگد زد به این! این حرکت نکرد. دوباره لگد زد. با تازیانه زد. حرکت نکرد! این حیوان به زبان آمد! روایت این است. گفت: «تو قیامت اینجا جنب و جوش بکنی! من تو میخواهی بروی کلیم الله را نفرین بکنی!» (مرد پای پیاده راه افتاد رفت). و عجیب این است که نفرین هم که کرد بیاثر نبود! این حالا عجایب است دیگر. حالا آدم واقعاً میماند با همه این کفری که دارد. خدا باز بالاخره بابت یک سری کارهایی که کرده، یک آثاری گذاشته برایش. به محض اینکه با موسی چپ شد، کلاً اوضاعش بیریخت شد. یک تا کاردانی یا کرامت ولی مثلاً تو صورتش کسی مشکل نداشت. با موسی هم بد است. داداشش هم مستجابالدعوه است. صاحب کرامت. با انقلاب هم بد است. آدم دارد ازش کرامت میبیند. با شهدا هم بد است. رسماً توهین میکند به شهدا، به شهدای بزرگ، به علمای بزرگ. خیلی عجیب غریب است. اینها فتنه همینهاست دیگر.
خلاصه پیغمبر اکرم (ص) با این طیف درگیر بود. امیرالمؤمنین (ع) با این طیف هم درگیر بود. خوارج از این صنف بودند. حالا متفاوتاند. عالم بودند ولی یک مَسلک تعبد! آدمهای متنسک! «دو دسته کمر منو قسم از اهری و جولا» شاید منظور "دو دسته کمر منو شکستند" از روایتی باشد. دو دسته کمر من را شکوندند. خیلی این تعبیر، تعبیر عجیبی است از امیرالمؤمنین (ع). امیرالمؤمنین (ع) کسی است که کمرش بشکند، در خیبر را میکند، پرتاب میکند! فرمود: «من مثل غذایی نمیخورم؟» تو چقدر قوی! شمشیر را که میزد، ذوالفقار اینجوری نبود که فکر میکنیم. فیلم امام علی (ع) ذوالفقار دو سر نشون میدهد. خب این که اصلاً خیار هم نمیشود باهاش پوست کند! ذوالفقار که بهش میگویند ذوالفقار دو سرش، یعنی پشت و رویش. همه شمشیرهای یک سر میبرد. از دو سر صیقلی داده شده. از پشتش هم میزد. ذوالفقار! روایات داریم. فرمود: «به هرکی که خورد، فقیر دنیا و آخرت شد.» ذوالفقار را میزد. از فقره فقرات! امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «من اونایی که قدشون بلنده از کمر دو نیم میکنم. اونا که قدشون از من کوتاه هستند».
نون جو این شکلی را آدم بخیساند، بخورد. بعد انقدر هم قوی باشد. مثل شجر بَری میماند. درخت بیابونی! درخت بیابونی بهش آب نمیرسد ولی اصْلَب و عُودا. خیلی چوبش سفت است. من مثل چوب درخت بیابونیام! امشب جا کنده. امیرالمؤمنین میفرمایند که: «دو دسته کمر من را شکستند: عالم متهتک و جاهل متنسک.» عالم متهتک: عالم بیپروا، بیقید. آخوند بیقید! میبینید دیگر. عالم متحرک، عالم باسواد. بیقیدی خودشو با آیات و روایت میپوشونه. و جاهل متنسک. آدمی که نه با قیده. حالیش سر مسائل فرعی میآید. خوارج سر مسائل فرعی با امیرالمؤمنین.
امیرالمؤمنین گفتند که حالا جالب است خودشان اصرار کردند. گول ظواهر را میخوردند دیگر. آنور سپاه معاویه حقیقت قرآن میشود! پوسته قرآن را گرفتی. مذاکره، گفتوگو! «به حکم». بعد حکم! حکمیت که درآمد و ماجرای معروف که خلاصه اینها دیدند معاویه از توش درآمد. تو حکمیت چون معاویه اثبات شد دیگر. ابوموسی اشعری رفت. میفهمم. گفت: «آقا جنگ نشه، نرم جنگ.» هشتگ جنگ! آمد رفت آنجا گفت: «ببین! لاقتال! خسته شدم، چیکار میکنی؟» آمد رئیس هیئت مذاکرهکننده. گفتش که: «امید آنور میدانستند کیو چه کسی را میفرستند؟. دو کلمه آنها میگویند این هم گزینههای روی میز را سریع میزند و میگوید آقا پس جنگ، دعوا، تندرو! خسته شدیم! اهل صلح! اهل گفتوگو! حالیشان است! زبان دنیا را میفهمند.» رفت.
ابوموسی اشعری که فرمود سامری امت است، خیلی خوب است. گفت طرحتان چیست؟ گفت: «بازی برد-برد». گفت: «چیکار کنیم؟» «علی را از حکومت عزل کن. ما معاویه را از حکومت عزل میکنیم. بعد بین مردم رأیگیری میکنیم. هر کی را رأی مردم گفتند، او باشد.» نه علی، نه معاویه. نه این، نه آن. «رأی مردم، آن نظر خیلی خوب است.» دوربین! اعلام بکنیم. ابوموسی اشعری آمد. ماجرایش خیلی معروف است. تو فیلم امام علی هم بود. ابوموسی اشعری انگشتر را درآورد. گفت: «من همان جوری که این انگشتر را از دست درآوردم، علی را از حکومت عزل کردم.» آمد پایین. عمروعاص آمد بالا انگشتر را درآورد. گفت: «من انگشتر را از دست درآوردم، علی را از حکومت عزل کردم. مثل برادرم. فرمودند اضافه دارد.» آن هم این است که «انگشتر را دست میکنم، معاویه را به حکومت و خلافت نصب میکنم.»
استاندار امیرالمؤمنین که حضرت تا یک قدمی رفته بود، یعنی مالک، فاصله داشت تا خیمه معاویه. (خیبر کرد) معاویه (دست به دامن) عمر، «تموم شد!» «قارون چیکار کنیم؟» گفت: «قرآن!» این شد حاکم. خوارج که این را دیدند گفتند: «تو این وسط چیکاره بودی؟ این مذاکره شد، هیچی نگفتی. امیرالمؤمنین نشستی نگاه کردی. حکم اونجا اصلاً غیر خدا! تو مشرک شدی. پذیرفتی. توبه!» حضرت فرمود: «هر مظلومیت هارون است دیگر!» فرمودند: «استغفر الله ربی و اتوب.» اعلام کنی: «من ماجرای حکمیت اشتباه کردم. نباید قبول میکردم.» ولی مردم اصرار خودشان! مردم راضی شدند به آن. «الح»، زیر بار نرفتند. آمدند تو کوفه شورش به پا کردند. سر و صدا کردند. آدم جمع کردند. امیرالمؤمنین جنگ راه انداختند. وسط درگیری امیرالمؤمنین با معاویه، وسط جنگ صفین، حالا این همه نیرو که جمع شده، به زور هم میآید جنگ. اینها را از آن طرف آورد نهروان. کاری هم نداشت جنگ با اینها. ولی خب فریبنده بود دیگر.
کمیل میگوید که من کنار امیرالمؤمنین بودم، در جنگ نهروان سحر بود. دیدیم صدای قرآن سوزناکی دارد میآید. بیابان و زار زار گریه میکند! خوارج! آخه این حالاتش! افتخارات! زدم و کشتم و کارشون تمام شد. سه نفر از اینها سالم بودی. از خوارج. فتنهای کرده. کمیل میگوید که امیرالمؤمنین آمد این لاشه این کشتههای خوارج را کنار یکی از اینها با کفش مبارک گذاشت کنار صورت یکی از اینها. فهمیدم که: «کمیل! فه! میشناس! صدای قرآنش دلت را برده بود! سخت میکند کار را! چهار تا آدم عدالتخواه، انقلابی، حزباللهی هم داری. اینها هم که شدند علیت، که: نه! عدالت!» نماز شبهایشان آنچنانی! و عبادتشان، زکاتشان کم چیزی!
طیفهای مختلفی که موسی و هارون درگیر بودند، پیغمبر و امیرالمؤمنین. قانون را یک مقداری پیش ببریم. جلسات بعد بتوانیم بیشتر بیایم روی تاریخ امیرالمؤمنین. جناب هارون سکوت کرد. وقتی که این فتنه عجیب و عظیم اتفاق افتاد، موضعی نگرفت. سر و صورت او را گرفت، موی سرش را گرفت، محاسنش را گرفت. گوساله میپرستند. اینجا چند تا جمله گفت حضرت هارون که حضرت موسی را قانع کرد. یکیش در سوره مبارکه اعراف آیه ۱۵۰. «گفتش که: قال ابن ام ان القوم استضعفونی.» گوساله را میپرستند! اینجا چند تا جمله گفت حضرت هارون که حضرت موسی را قانع کرد.
«پسر مادرم (برادر!): این مردم مرا به استضعاف کشیدند.» قدرت من را از من گرفته بودند. در موردش صحبت بکنیم. اهرمهای قدرت چیست؟ برای چی ضعیف میشود؟ یک امام، یک ولی چطور ضعیف میشود؟ باید بحث بکنیم انشاءالله. (جلسهها) قسمت بعدی که: چیها را وقتی میگیرند، امام ضعیف میشود؟ چرا دشمن اولی که با امیرالمؤمنین درگیر میشود، میرود باغ فدک را میگیرد؟ این خیلی مهم است. نخل تاریخش را ایشان فرمود، آدرسش گوگل. دفتر ایشان منتشر کرد. آدرسش هم بود. فرمودند که: خلیفه دوم برگشت، گفتش که: «تو میدانی به آن کسی که عامل او بود، فرستاده بودش برای اینکه باغ فدک را بگیرد. گفت حالا چرا فدک این همه جا؟» گفت: «تو میدانی علی پول داشته باشد، آدم هم دارد. پول نداشته باشد، آدم ندارد. اول سرمایه را از دستش دربیارید.»
اقتصاد خیلی مهم است. استراتژی زمین زدن پیغمبر این است: «لا تُنفِقوا علی من عند رسول الله حتی ینفضّوا» بر آنها که با رسول خدا هستند، انفاق نکنید تا پراکنده شوند. فشار اقتصادی را زیاد بکنیم، مردم از دور پیغمبر میزنند، میروند. آقا آیه نازل شد. نه! از عجایب تاریخ است! خیلی جالب است! آیه نازل شد: تا حالا پیغمبر مفتی رایگان بود. از امروز میخواهم «جتونی» کنم! هرکی میخواهد بیاید پیغمبر را ببیند، سؤال دارد، تا حالا سؤال رایگان بود. همین جور سؤالاتتان میآمد. حالا پولیش میخواهم بکنم. هر سؤال یک درهم، یک دینار! هر سؤالی یک درهم! کارخانه مجادله است. خیلی عجیب است بشنوید! تنها آیهای در قرآن! یک آیه است تو قرآن. در طول تاریخ احدی از ناس، حتی پیغمبر اکرم به این آیه عمل نکرده! فقط عمل کرد. هرکی میخواهد با پیغمبر گفتوگو بکند، باید پول خرج بکند. فقط علی بن ابیط. همه گذاشتند رفتند. مفتی هر روز سر سفره پیغمبر بودند. دیوار دراز میکردند، میگفتند: «یک کم از خاطرات موسی بگو! یک کم داستان ایوب بگو.» تلویزیون هم نبود. پیش پیغمبر، پیغمبر داستان پولی شد! حالا علی بن ابیطالب، برادر پیغمبر است. تو دامن پیغمبر بزرگ شده. نفس پیغمبر است. جان پیغمبر است. میگوید حضرت سه کار میکرد: عرق میریخت، روزی یک درهم میگرفت، شب میآمد. سؤالاتش هم نقل شده در تاریخ: «یا رسول الله ملهیله؟» سؤالهای یک کلمهای هم میپرسید این همه! یک کلمه سؤال وقت پیغمبر را نگیر! «مله، چاره چیه؟» جوابش. امیرالمؤمنین یک روز رفته بیل زده، عرق ریخته، آیه نازل شد بعدش: «نجوا صدقه». زورم آمد. پول بدهید بیایید با پیغمبر حرف بزنید! نخواستیم! مفتی شد! بیایید! یادگیری دینتان بسته میشود. خواستم فقط حالیتان بکنم. شما بین پیغمبر و پول، کیو انتخاب میکنید؟ مردم را میشود از دور علی کنار زد وقتی اقتصاد فلج باشد. پراکنده.
باغ فدک یک موضوع مفصلی است. شاید حالا باغ فدک باید چندین جلسه بحث کرد. باغ فدک کی بود که معمولاً بهش توجه نمیشود؟ بگو «یک باغی بود، حالا حضرت زهرا فقط میخواستند بیایند اینجا این را بگیرند.» نه! درآمد سالیانه باغ فدک به اندازه یک دولت بود. بودجه دولت بود! هر محصولی گفتند تو این، آن شبه جزیره عربستان که اصلاً محل کشت نیست! هر محصول میخواستم تو این زمین کشت میشد. انگور، پنبه، گندم، جو، خرما! هم گندم، هم خرما! هم انگور! عجیب است دیگر! آفتابش خوب است! هم آبش خوب است! چه زمین بزرگی بوده! بعد هارون الرشید برگشت! خیلی روایت عجیبی است. «فدک، فدک نکنید! من میخواهم فدک را به شما برگردانم.» دنیای فدک را داشتیم که آن هم این را بهش رحم نکردند. «از ما برگردانم؟» خیلی کار خوبی است! «فقط میدانی که یک کم عوض شده! محدودش.» گفت: «چی شده؟» حضرت فرمودند که: «از اینور آفریقا را گرفته، از آنور آمده آسیا را گرفته، از آنور آمده شمال». سامانه رشید اسلام رفته اروپا را میگرفته و اندلس را گرفته. حکومت هارون الرشید بزرگترین حکومت خلفا بود در طول تاریخ اسلام. خورشید غروب نمیکرد. هر طرف زمین که میرفت خورشید. جز حکومت حضرت. مشخصات را بهش دادند از اینور سمرقند از اونور عدن. این نگاه کرد مرزهای حکومتشو داره. «اذیتش میکنم حضرت باغ فدک این است! دست ما نگرفته بودید! این تا اینجاها میآمد!»
«إنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی» این قوم مرا ناتوان شمردند. وقتی فدک را میگیرد، من دیگر چی میخواهم بگویم؟ هارون به حضرت موسی گفت: «من جون نداشتم برای حرف زدن. من را ضعیف کرده بودند.» استضعفونی! برنامه بود من حرف بزنم، مرا بکشد. کاری که با امیرالمؤمنین میخواستند بکنند. گفتند: «آقا علی را چیکار میکنید؟» بهتر! علی دو تا راه بیشتر ندارد: یا باید با خلیفه که ما انتخاب کردیم بیعت کند، یا نه. هر دوتاش هم ما از دست شوهر بازی اینها را ریخت به هم. مدل بیعت امیرالمؤمنین خیلی مدل ویژهای بود دیگر. در منزل نشست. اینها آمدند. شبهات مفصلی که مخصوصاً وهابیت خیلی منتشر کرده. بین ما متاسفانه رایج است. «چرا فاطمه را فرستاد پشت در؟» آخوندهای وهابی برمیگردند میگویند که تو خانهات باشی، غیرتت اجازه میدهد که زنت را بفرستی پشت در؟! کاری ندارند با اینکه این دارد پشت در تعرض میکند. با این کار ندارند. حجت برای اینکه فصلالخطاب بشود. وایساد به حرف زدن. وایساد به محاجه کردن. آنقدر شما جرئت پیدا کردی که به خانه پیغمبر حمله میکنید. گفتوگو استدلال آورد. روضه مفصلی دارد. شقی… گفت: «من صدای فاطمه را که شنیدم تازه کینه برگشت.» آن ماجرا که دیگر میدانید. رفتند داخل. امیرالمؤمنین با آن وضعیت آوردند. وقتی که آوردند تو مسجد، شمشیر را گذاشتم روی سر مبارک امیرالمؤمنین. دست حضرت را بسته بودند، آوردند سمت دست خلیفه اول. حضرت دستشان را باز نکردند. مشت دستشان را باز نکردند. اینها فقط دست و مشت دست امیرالمؤمنین را تماس دادند با دست خلیفه اول. همین هم بس است! همین هم ولش کن! پخش شد بین مردم. بعد آن مواضع حضرت زهرا (سلام الله علیها)، موضعگیریهای صریح و شفاف. حرفش را زد. هرچند آخرش مظلوم شد. موضع علی روشن بود. البته تا جایی هم که میتوانست حمایت میکرد. ولی همه میدانستند علی سر سوزنی به خلافت اینها راضی نیست. در عین حال علی کاری که داشت این بود که جنگ به این معنا نشود. آن «لاقتال، لاقتال!» جنگ داخلیاش درست است. بیرونی! نه اینکه تو هر وقت به بیرونیها میرسی که زورشان گردنشان از خودت کلفتتر است، درنیاد! به این مظلومهای داخلی که میرسی هارت و پورت بکنی برای اینها.
امیرالمؤمنین نیست. علی المؤمنین الکافرین. به مؤمنین که میرسد، نرم. به کافر که میرسد، سفت و سخت است. نه مثل چهار تا آدم دریوزه مبتلا به دیابت سیاسی! «دست فلانی بزنی اعلام جنگ میکند. رد صلاحیت بکنید اعلام جنگ میکند. آن کار را بکنید اعلام جنگ میکند. آن کار را بکنند بریزد تو خیابان.» هرچی زور است این منطقه سقیفه است! اینها که خودشان هارون و هامان و فرعون و سامری و بلعم باعورا. همه! هرچی بدها همه دارند تو یکجا داری! مدل امیرالمؤمنین چیست؟ این مردم به جان هم نیفتند. اینهایی که خدا و پیغمبر را قبول دارند. کاری که هارون کرد. استدلالی که آورد. «انی خشیت ان تقول فرّقت بین بنی اسرائیل» ترسیدم که بگویی بین بنیاسرائیل تفرقه انداختی. من ترسیدم. هارون میگوید به موسی: «من ترسیدم تو وقتی آمدی، بگویی تو چرا تفرقه انداختی بین مردم!» آقا خیلی عجیب است! آقای هارون! شما در برابر گوسالهپرستی ساکت شدی «تفرقه نیفتد؟» گوسالهپرستی بدتر است یا تفرقه؟ شما بفرمایید. منطقه هارون چیست؟ «جمعش یک روزه!» جمعش یعنی اگر وحدت و انسجام داخلی باشد. گوسالههایشان را تو یک روز میشود به باد داد. ولی وقتی دوقطبی شد، امیرالمؤمنین اصلاً فضا، فضای دوقطبی شد.
اوج دوقطبیسازی هم تو دوران عثمان بود. تو این بخش. تاریخش خیلی تاریخ مظلوم و غریبی است. کم هم شنیدیم. در مورد خلفای اول و دوم زیاد شنیدیم، بیشتر شنیدیم. لااقل با عثمان کم شنیدیم. حالا خلیفه اول و دوم، حضرت معذوریت داشت دیگر. عثمان چی؟ عثمان که حیثیت اجتماعی مثل اینها نداشت. خلیفه دوم تو رأیگیری هم رأی آورد. خلیفه اولم تو سقیفه اعلام کردند. خلیفه دومم که خلیفه اول اعلام کرد بعد از من این باشد. خلیفه سوم چی بود؟ یک شورای ۶ نفره تشکیل دادند. عبدالرحمن بن عوف به هرکی رأی داد، همان بشود خلیفه. امیرالمؤمنین گفت. گفت: «یا علی! من رأیام به تو است به یک شرط. تو به من این را بگو. بگو من اگر حاکم بشوم عمل میکنم به کتاب خدا، به سنت رسول الله و به سیره شیخین (خلیفه اول و دوم).» حضرت فرمودند: «من اگر حاکم بشوم عمل میکنم به کتاب خدا و سنت رسول الله و اجتهاد سیره رسول الله.» که دیگر چرا بعدش داری میآوری؟ آخر یک کلمه را بگو! تمام! این رأی داد به عثمان. بخور بخور شروع شد. هرچی تو دوران خلیفه اول و دوم مراعات میشد (اینها ساده زیست بودند، خلیفه دوم مخصوصاً به شدت ساده. نان خشک میخورد، لباس سفت میپوشید). شروع کردند مخصوصاً در شام و معاویه آنجا که دیگر هیچی! رفیق رفیقای مروان و کی و… افتادند به بیت المال. به چریدن، به تعبیر امیرالمؤمنین: «مثل بزغالهای که میافتد به یک مرتع.» اینها افتادند بیت المال را میچریدند دیگر. صدای همه درآمد. خب یا علی! الان دیگر دوره تو است! تو بیا یک چیزی بگو! رأی مردم سمت خودت است! تو دوقطبی درست کن اینجا. به محض اینکه دید دارد دوقطبی میشود، دوقطبی شن! این عدالتخواهها علیه عثمان. رئیس عدالت! طلحه و زبیر! نکته جالبش این است: رئیس عدالتخواهی که خودشان ام المفاسدند برای حکومت امیرالمؤمنین! میگوید: «تو مگر عدالتخواه نبودی؟» خیلی خب! از حقوق نجومی! این دوقطبیها را ازت قبول ندارد. وقتی تهش به یکجا بخواهد برگردد.
اینها آمدند محاصره کردند خانه عثمان را. اینها را بشنوید عجیب است. حصر خانه عثمان را کی شکست؟ امیرالمؤمنین! آب را بستند به روی عثمان همین آقایان. کی آب رساند به عثمان؟ امیرالمؤمنین! توسط حسن و حسین. کربلا آب را بستند به روی امام حسین. گفتم: «به خاطر اینکه خلیفه ما را با لب تشنه کشتند.» درد آدم کجا ببرد. عثمان بسته بودند؟ امام حسین آب؟ امیرالمؤمنین فرمود: «تو داماد پیغمبری. به عثمان فرمود: تو داماد پیغمبری. تو جایگاهی داری. بیا من ازت حمایت میکنم. حرفهای من را گوش بده. فلانی را عزل کن. فلانی را نصب کن. نابودش کن.» همه که میدانند اگر برود توی انتخابات تو عثمان بود. چرا از این فضا استفاده نمیکند برای دوقطبی؟ گوسالهپرستی آری، تفرقه نه! منطق هارون! خب این آدم مظلوم میشود! معلوم است که مظلوم میشود. ای من! فرصت بده مردم بفهمند. مردم روشن میشوند. مردم با آرامش، تو آرامش میخواهند کار را پیش ببرند.
ایام شهادت امام جواد علیهالسلام. مظلومیت امام جواد چیزی از همین خیلی عجیب است. شما غربت مظلوم ساده! آدم با قاتل پدرش امام رضا علیه السلام. خیلی این بحث تفرقه را برایشان حساس کنید! چون هم ایام شهادت امام رضا علیه السلام، شهادت امام جواد این نکته است. نکتهای ۲۳ پرده که گذشت شهادت امام جواد، امام رضا علیهالسلام شما میدانید امام رضا علیهالسلام میتوانستند صحنه شهادتشان را عمومی کنند؟ در علن. وقتی که مجبور کردند حضرت را به سم یک جمله گفت. این جمله مهم است. اینها خیلی به درد تحلیلهای سیاسی ما میخورد. درد چیست؟ درد این است که ما اکثر روضههایمان را، عموم ما، عموم ما هیئتیها، اکثر روضهها را به عمقش نرسیدیم. خیلی عمق دارد روضهها. حضرت ببینید چقدر کار سخت است که به اباصلت ازت این جور حرف میزند: «اگه دیدی من عبا را سر کشیدم، دیگر با من صحبت نکن.» خب آقا شفاف بگو به من چی شده؟ یک نفر فقط از شهادت امام رضا باخبر شد. اباصلت بود. اباصلتم از همان کاخ دستگیرش کردند. یک سال و نیم حبس بود. احدی باخبر نشد که امام رضا را کشتند. تک و تنها رفت تو مجلس مأمون. جام سمی را که آوردن بنا به نقل انگور بوده. بنا به نقل انار بوده. نقل انار بهتر است. صدوق نقل میکند. ناخنها را بلند کردند. همین خادمها انار را دونه کردند. سمی بود. سم خیلی کشندهای. زیر ناخنها گذاشته بودند. این همان جور که انار دونه کردند اینها، سم تزریق میکردند به انار. پیاله انار را که آورد، خیلی آرام به امام رضا گفتش که: «یا میخوری یا کار به شمشیر میکشد.»
امام حسین (ع) کار به شمشیر که شد، الآن کار به شمشیر بکش شیعه است که نابود میشود. شیعه آباد شد. دشمن شیعه رفت تو انزوا. اینجا شیعه میرود تو انزوا. این شیعهای که تو دوره امام رضا تازه حیات پیدا کرده، زنده شده. کجا مردم آمدند میگویم آقا مردم آمدن جسد امام رضا (ع) را گلباران کردند. بعضی چیزها هم دیگر دروغهای تاریخی است. اصلاً مردم باخبر! مردم اگر باخبر میشدند مأمون امام رضا را کشتهاند، شورش میشد، قتل عام میشد، جنگ میشد، خونریزی میشد، شیعه نابود میشد! هیچی نمیماند. محمود (شاید منظور مأمون باشد) خیلی آرام اتفاقاً بهعنوان صاحب عزا اول آمد امام رضا را دفن کرد کنار هارون الرشید. مجلس عزا گرفت. ولیعهدم را کنار پدرم دفن کردم. همه هم گفتند آقا مرگ طبیعت دنیاست. بعد حالا امام جواد (ع) میشوند داماد این قاتل! این خیلی زور دارد برای آدم. ام الفضل! ام الفضلی که پدرش پدرت را کشته! خودش هم خودت را میخواهد بکشد!
بعد شما میدانید تو ماجرای معروف حرز امام جواد. حرز امام جواد که میگویند امام جواد به کی دادند؟ شما میدانید به کی دادند؟ جنگ زیاد داری؟ ممکن است ترورت کنند؟ خطر برات زیاد است؟ این حرز را بگیر داشته باش. ترورت. اینها غربت کدام یک از مهاجرین! برای حفظ اسلام، حفظ کیان تشیع! این جور فداکاری کند. خیلی اینها حرف... مظلومیت آدم تحمل. بعد تو خونه با کسی زندگی بکنی که به خون تو تشنه است. ام لعین! امفضل لعین. با این مظلومیت در غربت امام جواد علیه السلام. آقای جوان ۲۵ ساله! تو خونه باشی. سم را به او بدهی. برای حجره را ببند. بعد به کنیزکها بگویی: «هلهله کن، کف بزن! یک قطره آب به این آقا نرسان.» تشنه غربت اهل بیت. میخواستیم مظلومیت کسی یا ابا جعفر، یا محمد بن علی ایها التقی الجواد یابن رسول اللّٰه. یا حجت الله علی خلقه. یا سیدنا و مولانا إنا توجها و استشفعنا و علی الله و قدمناک بین ید حاجاتنا یا وجیها عند الله اشفع لنا. راضی نشدن امام رضا (ع) را بگید. یا وجیها عند الله اشفع لنا.
ای مرا دلبر و دلدار، دلم میسوزد / همچنان شمع شب تو دلم میسوزد
بغض غربت به گلو بسته خدا با اهم را / پشت این آه هر بار دلم میسوزد
گرفته جیگرم از ستم همسر من / ز بیمهریای یار دلم میسوزد
دشنه نیرنگ پی ام الفضل است / ز آتش زهر دلم میسوزد
همه عمرم از اون زخم زبان میخوردم / از این همه آزار دلم میسوزد
جان بیداد چنان روز مرا شب کرده / که چه در خواب و چه بیدار دلم میسوزه
دور تا دور تنم هلهله دارد دشمن / همچنان زینب از این کار دلم میسوزد
هر کی آماده است بسم الله. این لب تشنه به گودال / از غم قافلهسالار دلم میسوخت
چشم من روضه حرم میخواند / مثل چشمان علمدار دلم روضه
القمه و گل یاس علی / یاد آن بیمار دلم میسوزد
برخی گفتن بدن نازنین امام جواد را بردند به پشت... برخی نقل کردند سه روز زیر آفتاب بود. این لا اله الا الله گفتن پرندهها آمدند کنار همسایه، بدن عزیز دل امام رضا (ع) زیر نسوزه. الله اکبر. الله یا اباعبدالله. السلام علی من دفنه أهله الغرباء. السلام، السلام، السلام علی العریان. حلقه کربلا عریان زیر آفتاب. صلوات الله اکبر. از یک طرف سر مبارک به نیزه دارد سنگباران میشود. یک طرف بدن مبارک زیر لگدمال میشود. لا اله الا الله. انقدر این بدن از هم دریده عرض میکنم. روضهام علی. مرحوم سید بن طاووس این جور گفته: سکینه آمد برای عمه زینب با کنار یک بدن. یک نگاه به این بدن مبارک. صدا زد: «یا عمه، آزادش! عمه جان به من بگو این تن کدام غریب است؟» این جور تو این بلا را سرش را برد. فرمود: «عزیزم این بدن بابات است.»
در حال بارگذاری نظرات...