وصیت راهبردی پیامبر(ص) به امیر المومنین(ع) بعد از خود
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
در کتاب جناب سلیم بن قیس هلالی، یکی از کتب بسیار معتبر در عالم تشیع، روایتی از وجود نازنین امام صادق (علیه السلام) به این مضمون هست که نکند شیعهای از شیعیان ما این کتاب را در منزل نداشته باشد. کتاب، کتاب بسیار قابلاستفاده و پرنکتهای است. خیلی نکات در این کتاب از جناب سلیم نقل شده. سلیم ملازم امیرالمؤمنین بوده؛ خیلی وقایع را از نزدیک دیده و نقل کرده. روایاتی هم که نقل کرده، عمدتاً نمایش خاصی به محتوا و پیام دارد.
یکی از این احادیثی که ایشان در کتاب خودش نقل کرده، در جلد دوم کتاب، صفحه ۵۶۹ ذکر شده. خیلی حدیث مهمی است. ابتدای بحثمان است، روایت طولانی هم نسبتاً هست. شاید خودِ وقت، بله، شاید وقتمان را، بیشتر وقت این جلسه را بگیرد؛ ولی دارای ارزش است؛ چون روایت، روایت خیلی مهمی است؛ یک باب فوقالعادهای برای ما باز میشود برای تحلیل مسائل مختلف، هم دوران امیرالمؤمنین، هم دوران اهلبیت، هم از شرایط روزمان و وضعیتی که امروز داریم، و چند تا قاعده بسیار مهم است:
«قال سلیم و حدثنی علی بن ابیطالب علیه السلام.» این حدیث معروف به حدیث حدائق صبر، باغهای هفتگانه است. سلیم میگوید که علی بن ابیطالب به من اینگونه گفت. سلیم دارد از امیرالمؤمنین نقل میکند و ماجرا، ماجرایی است که برای امیرالمؤمنین پیش آمده با پیغمبر:
«قال علیه السلام امیرالمؤمنین فرمود: کنت امشی مع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم.» فرمود: من با پیغمبر قدم میزدم، «فی بعض طرق المدینه» در برخی از این راههایی که اطراف مدینه بود. «داخل اتینا علی حدیقه» به یک باغی رسیدیم. «یا رسول الله ما احسنها من حدیقه.» امیرالمؤمنین باغ را که میبینند، میگویند: یا رسول الله، چه باغ زیبایی! «قال ما احسنها و لک فی الجنّه احسن منها.» پیغمبر فرمود: آره، زیباست؛ ولی برای تو در بهشت یک باغی زیباتر از این هست. «حتی اتینا علی سبع حدائق» همینطور هفت تا باغ را دیدیم. این که گفتم حدیث، حدیث هفت باغ و باغهای هفتگانه است. هفت تا باغ این شکلی را دیدیم. «اقول یا رسول الله ما احسنها» من هم هر کدام را که نگاه میکردم، گفتم: یا رسول الله، چقدر این زیباست! پیغمبر فرمود: «و لک فی الجنته احسن منها.» برای تو در بهشت یک باغی بهتر از این هست.
«فلما خلّی له الطریق طنّقنی ثم اجحش باکیّاً.» وقتی که از راه درآمدیم، پیغمبر من را در آغوش گرفت و شروع کرد بلندبلند گریه کردن. «فقال یا وحید الشهید.» پیامبر، امیرالمؤمنین را در آغوش گرفت، فرمود: پدرم به فدای آن تنهای شهید که کیست؟ امیرالمؤمنین. اظهار محبت و دلسوزی دارند میکنند پیامبر اکرم برای امیرالمؤمنین. «بابی و امّی وحید شهید.» پدرم و مادرم به فدای تو که تنها و شهیدی.
امیرالمؤمنین عرض میکنم که: «یا رسولالله، چرا گریه میکنید؟» «فقال وقائع فی صدور اقوام لا یبدونها لک الا معی.» پیامبر از همه باخبر است. فرمود این کار را میکنم به خاطر آن کینههای پنهانی که در دل یک اقوامی است و آنها این کینهها را به تو رو نمیکنند، مگر بعد از من. تا وقتی من هستم، جرئت ندارند کینههایشان را با تو رو کنند. وقتی من از دنیا رفتم، کینههایی که با تو دارند را رو میکنند. «احقاد و دماء اُحُد.» این کینهها، کینههای بَدر است. کینههای و خون کینههای جنگ اُحُد. در جنگ با ابوسفیان بود دیگر. ابوسفیان که اتفاقاً بعد از پیغمبر، کسی بود که به حسب ظاهر با امیرالمؤمنین دشمنی نداشت. بیشتر از همه کینه داشت و حمله میکرد. جنگ بَدر با ابوسفیان، جنگ احد با ابوسفیان. فرمانده و پرچمدار ابوسفیان هم کی بود؟ معاویه بود. باید بعد از پیغمبر، ابوسفیان و معاویه به جان امیرالمؤمنین بیفتند. اما کسان دیگری به جان امیرالمؤمنین افتادند. اینها چرا کینه بَدر و اُحُد دارند؟ باید در موردش صحبت بکنیم که این یک چیز عجیبی است. اینها که در ماجرای بَدر و اُحُد در لشکر خودی بودند. در ماجرای احد که اینها داشتند فرار میکردند، پیغمبر اینها را صدا زد. وقتی کار سخت شد، این دو بزرگوار مشغول فرار بودند به سمت مقر خودی. پیغمبر با اسم اینها را صدا زد: "فلانی! فلانی! کجا درمیروید؟ من را در وسط معرکه رها کردید!" آنجا امیرالمؤمنین شمشیر کشید و از پیغمبر دفاع کرد. فرق مبارکش شکافته شد، زخم سنگین برداشت. گفتند زره در تنش فرو رفت. اینجور جنگید امیرالمؤمنین. خود پیغمبر اکرم، دندان مبارکش شکست. کینههای بَدر و اُحُد که باید ابوسفیان و معاویه داشته باشند، چرا عمر بن خطاب و ابوبکر بن ابوقحافه اینها کینه دارند؟ بعد از پیغمبر، اینها بودند دیگر. این کینهها از این بود که چرا علی اینقدر دلاوری میکند؟ که این کینهها از رشادت علی بود. این کینهها بیشتر از سر حسادت به علی بود.
جبهه پیغمبر خیلی درگیری بیرونی ندارد. نگرانی پیغمبر با جبهه بیرونی نیست، تا وقتی این ساختار درونی مشکل نداشته باشد. جبهه بیرونی نمیتواند کار بکند؛ همین هم شد. این آقایون که خلیفه شدند، آن وقت معاویه هم توانست کار بکند. اصلاً چه کسی معاویه را فرماندار شام کرد؟ همین خلیفه دوم. جالب است، در جنگ بَدر و اُحُد شما با هم میجنگیدید، روبهروی هم بودید. میخواستید پیغمبر را متقاعد کنید که نجنگد، علی ایستاد و جنگید. آن وقت کینه علی را هم به دل گرفتید. حالا که همه این جنگها تمام شده، علم افتاده دست خودتان، هم دارید میجنگید با این کسانی که نباید بجنگید، هم از آنور سازش کردید با کسانی مثل معاویه. شاید در آینده بیشتر در موردش صحبت بکنیم. حالا خیلی از بحثمان فاصله نگیریم. در متن این بحث باشیم؛ چون خیلی نکته مهمی دارد.
فرمود: «علی جان، گریه من به خاطر این است که بعد از من، کینههایی که پنهان کردهاند را رو میکنند. خیلی کینهها از تو دارند، از بَدر و اُحُد.» مسئله امیرالمؤمنین فریاد است. خیلی میگویند: «بعد از من شهیدت میکنند، تنها میگذارد.» حالا دغدغه ما چیست؟ اگر به مثل منی بگویم، میگویم که آقا آخرش چه میشود؟ میبریم، میبازیم، میکشیم؟ حضرت سؤالشان این است: «قلت و فی سلامه من دینها.» با همه این مظلومیتها دینم سالم است یا نه؟ «یا رسول الله.» تو خودت معیار دینی. «یا امیرالمؤمنین تو قسیم الجنه و الناری.» عاقبتبهخیری دین سالم میماند با این فتنهها یا نه؟ حرف این است که این فتنهها، فتنهای است که علی بابت دین خودش میترسد. علی از دین خودش میترسد. «قال فی سلامه من دینک اره علی.» تو دین و فرش سالم داری. «یا علی بشارت به امیرالمؤمنین حیادت و موتک معک.» تو زندگیت و مرگت با من است، «و انت اخّی و انت وصّی.» تو برادر منی، وصی منی، «و انت صفی صفیّ و وزیری و وارثی.» وزیر منی، وارث منی، «و المعدی عنی حقوقی منو به جا میاری و تعدی امانتی.» امانت من را میپردازی. «و تقاتل علی سنتی الناکین من امتی.» تو میجنگی بر اساس سنت من با ناکثین و قاسطین و مارقین میجنگی. این اصطلاح را پس پیغمبر جعل کرده. «و انت منی و منزله هارون من موسی.» تو جایگاه نسبت به من، مثل جایگاه هارون به موسی است.
حالا با این تعبیر پیغمبر کار دارد. اصل نکته را اینجا میگویم. خیلی این نکته، نکته طلایی است. خیلی نکته ویژه: «و لک بهارون اسوت حسنه.» علی جان، تأسی و هارون کن. هارون برای تو الگوی خوبیه. کجایش؟ «من استضعفه قومه.» وقتی که قومش ضعیفش کردند. تو کاری که باید بعد از من بکنی، آن کاری است که هارون بعد از موسی کرد. دستورالعمل، بخشنامه است امیرالمؤمنین نیست، مال همه تاریخ است. «و کاد یقتلونه.» نزدیک بود بکُشندش. چیزی نمانده بود که هارون را بکُشند. همین که چیزی نمانده بود سر مبارک هارون را گذاشتند و زدند. «فصبر لظلم قریش.» در برابر ظلم قریش صبر کن. «ایاک و تظاهرهم علیک.» نکند با اینها درگیر بشوی. «فانک به منزلت هارون من موسی.» چون تو جایگاهت، جایگاه هارون است. «و من تبعه.» به طرفداران هارون. عبارت بقیش را ببینید: «و هم به منزله العجل.» خیلی تعبیر عجیبی: گوساله سامری. تو جایگاهت، جایگاه هارون. اینها هم جایگاهشان، جایگاه گوساله سامری است. «و هم به منزلت العجل و من تبعهم.» اینها خودشان هم گوساله اند، هم کسانی که تابع گوساله سامری بودند. این دو تا جریان است: یک جریان غدیر، که اینها هارونیهاند؛ یک جریان سقیفه است که این جریان، جریان سامری.
ماجرای گوساله سامری هم آدم معتبری بود. جلسه قبل عرض کردم. آدم بیآبرویی نبود که از دیار کفر آمده باشد و هی همینجور پیک عرق را برود بالا و پاشو برقصد و شبها بروند مست و پاتیل از توی کابارهها درش بیاورند. نه. یک آدم مؤمن و متعبد که نماز شبخوان و چشمبرزخی و اهل عبادت و تهجد بود. قدرتطلب بود و در دلش حسودی میکرد به موسی. "این جریان کاش تو رئیس باشی." خیلی ظاهر شیک و مرتب. «علی جان، بعد از من این، این دو تا جریان پیش میآید. یکی جریان تو است که هارون است؛ یکم جریان به منزلت العجل.» اینها مثل گوساله سامری هستند. یک خط خودش یک کتاب. «و ان موسی امر حارون حین استخلفه علیهم.» موسی وقتی داشت میرفت، چه امری با هارون کرد؟ این نمازی که شما این شبها دهه اول دارید میخوانید، بین نماز مغرب و عشاء، کدام آیه را میخوانید؟ «قال موسی لِاخیه هارون. موسی به برادرش هارون گفتش که: تو خلیفه من باش، جای من باش، و اصلاح ولا تتبع.» این دو جمله خیلی مهم است. همه تاریخ امیرالمؤمنین، شرح این دو کلمه است. همه ۲۵ سالی که سکوت کرد و ۵ سالی که حکومت کرد، همش شرح این ۳۰ سال، شرح این دو کلمه است. «اصلح.» اصلاح کن. آدم اصلاح میکند در عین اینکه خوبه؛ ولی دنبال مفسدین هم هست. میشود، ها! خودش قصدش خیره، قصد اصلاح دارد؛ اما مفسدین نانشان از این تنور، در میآورند. یکی اینکه: اصلاح کن. یکی: سواری نده به مفسدین. دنبال مفسدین نباش. «و لا تتبع سبیل مفسدین.»
امیرالمؤمنین وقتی به ایشان پیشنهاد کردند که آقا، حکومت را دست بگیر بعد از خلیفه دوم، این را گفتند: "فقط به این شرط که بگویی من به سنت شیخین عمل میکنم." کل حکومت مال او بود. توریه میکرد، دست میگرفت. اما اساسنامه است. اینجا نمیشود. اینجا راه ندارد. «لا تتبع سبیل المسلمین.» من تو باید معلوم بشوی که هارون با این جریان سامری تناسب نداشت، درگیر بود. وگرنه تاریخ به هم میریزد. اگر قبول میکردی که… الان که قبول نکرده. یک دختری از امیرالمؤمنین که این هم یک ماجرای جعل تاریخیه... یک دختری از امیرالمؤمنین را گرفتند. شنیدید دیگر. خلیفه دوم دختری از امیرالمؤمنین گرفته. چقدر ماجرا درست کردند که: آقا، اینها که با هم فامیلاند. دامادند. یک فرزندی امیرالمؤمنین داشت به اسم ابوبکر، یکی اسمش عثمان. این همه ماجرا درست کردند که: آقا، اینها اسمشان این است. چقدر هجمه به شیعه و علما و اینها که: آقا، این ماجرا چیست؟ اینها با هم فامیلاند. اگر علاقه... اولاً یک عثمانی که از عثمان بن مضعون بوده. داستان دیگری بوده. ابوبکر هم که اصلاً لقب است. اسم نیست. دختری هم که امیرالمؤمنین داد به خلیفه دوم، دختر خودشان نبوده. ربیبهشان بوده اصطلاحاً. یعنی یکی از همسران ایشان از شوهر سابقش بچهای داشته. امیرالمؤمنین را میدانید. ربیبه هم که میدانید: "ولایت ... ولایتش با شوهر همسر نیست. اختیار ازدواجش با آن، خودش به اختیار خودش همسر است". خلیفه دوم. تازه تو همین هم کلی بحث که شده یا نشده ماجرا چی بوده. الان که فقط یک ازدواج، این همه ماجرا درست کردند. حالا شما تصور بکنید امیرالمؤمنین وقتی خلافت را دست بگیرد، میگفت: "من به سنت شیخین عمل میکنم." دیگر چیزی نمیماند. ارزشش را داشت؟ چندین سال خانهنشین باشد، عثمان حکومت را دست بگیرد. ولی در تاریخ بماند: «و لا تتبع سبیل مفسدین.» اگر او هارون است و تبعیت نمیکند، پس مفسدند. مهر به پیشانیشان بخورد.
بعد پیغمبر اکرم به امیرالمؤمنین فرمود که: «علی جان انو لو فوجد اعوان ان یجاهدهم بهم.» موسی وقتی داشت میرفت چه گفت؟ گفت: "اصلاح کن. دنبال مفسدین هم راه نرو." که وقتی برگشت گفت: "این چه اوضاعی است؟" هارون حرف خودش را بهش برگرداند. گفت: "مگر تو نگفتی اصلاح کن؟ من اصلاح کردم." "چه اصلاحی؟" گفت: "من امت تو را برایت نگه داشتم. من جامعه را نگه داشتم." پیغمبر فرمود که: «علی جان، موسی به هارون گفتش که: اینها اگر گمراه شدند، اگر اعوانی داشتی، یار داشتی، کمک داشتی، مجاهده کن، بجنگ باهاشان. و ان لم یجد اعوانا ان یکف.» اگر یاری پیدا نکردی، دست نگهدار و «یحفط دمه.» خون خودت را نگه دار. نگذار خون خودت ریخته بشود. این کریمی است که باز توضیح دارد. امیرالمؤمنین همین کار را کردند؛ ولی چرا امام حسین این کار را نکرده؟ امیرالمؤمنین سکوت کرد که خون خودش ریخته نشود. خب، امام حسین هم سکوت میکردند خون خودش ریخته نشود. آن باز یک شرایط دیگری دارد. شرایط تاریخیش فرق میکند. آن دیگر ماجرای هارون و اینها نیست. ماجرای یحیی. ماجرای امام حسین، ماجرای یحیی است. یحیی نباید سکوت میکرد، با به این قیمت که میداند سر از تنش جدا میکنند. تشابه ایجاد کردهاند، گفتهاند امام حسین یحیای امت است. تطبیق تاریخیش با یحیی. این را گرم میکنم. این تطبیقات خیلی مهم است و سخت. همین است. وظیفه هارونی است، نه امام حسن بود. یک شرایطی داشت. امام حسین یک شرایطی داشت. هر کدام از اینها یک دوره تاریخی و شرایط منحصر به فردی دارد. امام حسین در این منازل آخری که تا کربلا میآمدند، امام سجاد فرمودند: "هیچ منزلی پدر من برای استراحت فرود نیامد، مگر اینکه یاد یحیای پیغمبر کرد." یحیی میکرد. یعنی: "من شرایطم، شرایط یحیی است. فرق میکند. من شرایط هارونی ندارم." پیغمبر: «تو وظیفه… وظیفه هارونی است. اگر یار داری، بجنگ، قلع و قمعشان کن. یار نداری، میدانی با جنگت خون خودت را از دست میدهی، اینجا نگه دار.»
حالا نکته بعدی که این خیلی مهم است. مال همیشه است. تفرقه. در مورد تفرقه باید صحبت کنیم. خیلی مهم است. تا همین تازگیها بحث ضیافت رضوی که راه انداختند، دانشگاه سراسر کشور را میآورند شرکت بکنیم. بحث همین شرایط روز بود: مسائل کشور را مورد رهبری، شبهاتی که داشتند. آن بخشی که ما بودیم، دانشجویان دانشگاه امیرکبیر و علوم پزشکی بودند. من مثلاً حدود یک ماه پیش بود. این بحثها مطرح شد که چرا رهبری ساکت است و این حرفها و اینها. خیلی برایشان جالب بود. این تکه روایت خیلی عجیب است. همه اصلاً ماندند که چقدر این روایت مهم است.
حضرت فرمودند که: «یا علی، ما بعث الله رسولاً الا و اسلم معه قوم آخرون کرهاً». «فصلّت الله الذین اسلموا کرهاً علی الذین اسلموا طوعاً فقتلهم لیکون اعظم اجورهم.» فرمودند: «یا علی، خدا هیچ پیغمبری را نفرستاد. هر پیغمبری آمد، یک تعدادی با رغبت و علاقه بهش ایمان آوردند، یک تعدادی هم با اکراه، با کراهت. آنهایی که با کراهت ایمان آورده بودند، مسلط شدند به آن کسانی که با رغبت ایمان آورده بودند. برای اینکه اجر اینها بیشتر شود.» خیلی قاعده عجیبی است. همه پیغمبر اینطور بودند. یعنی یک تعداد منافقی پای رکاب هر پیغمبری بوده. این به خاطر مصلحت شرایط اسلام انقلابی شده بود، ایمان آورده بود. حزباللهیها داده بودند، ایثارگران داده بودند، آدمهای پاکار داده بودند. نانش را اینها خوردند. همه پیغمبر. در واقع همه پیغمبر، خدا خواسته اجر اینها را بیشتر کند. اینها خالصتر بشوند. این یک نکته.
نکته بعد، این قاعده طلایی اینجاست: «یا علی، و انه مختلف امت بعد نبیها الا ظهر اهل باطلها علی اهل حقّها.» علی جان، هیچ امتی بعد از پیغمبرش درگیری و اختلاف پیدا نکرد، بلکه یک امت مؤمن و مسلمان بوده و هیچ بعد از پیغمبرش درگیری و اختلاف پیدا بکند، مگر اینکه اهل باطل به اهل حق غلبه کردند. هر وقت بعد یک پیغمبری درگیری شد، دعوای داخلی شد، دعوای خارجی نه ها، دعوای خارجی نه، بلکه هر وقت دعوای داخلی شد، اهل باطل به اهل حق غلبه کردند. هر وقت دو قطبی شد، منافقین بر مؤمنین غلبه کردند. این خط قرمز است. این دو قطبی خط قرمز است. دو شقه شدن خط قرمز است. هیچ وقت جریان انبیا در دو قطبیها و انشقاقها نبرده است. آن قاعدهای که هارون دستش بود. امیرالمؤمنین دعوا بشود، جنگ بشود، جنگ داخلی بشود، جنگ خیابانی بشود، جریان حق شکست میخورد. مصلحتی که همیشه انبیا و اولیای خدا به اینکه میرسیدند، سکوت میکردند: از امام خمینی بگیر، برو عقب، تا امیرالمؤمنین، پیغمبر. هر وقت به این رسیدند، طرح این مسئله. همین که امام به خاطرش با بنیصدر راه آمد. عقده باید رو بیاید، برای مردم روشن بشود. یکجور بشود. دیگر دعوای داخلی نباشد. اگر هم دعوای داخلی شد، خیلی داخلی نباشند، یعنی بگویند: "اینها از ما نیستند."
مردم سال ۶۰ بله، کف خیابان دعوا بود، جنگ بود؛ ولی کسی در شبهه نبود نسبت به بنیصدر. این منافقینی که شهید بهشتی را کشتند، شیشه منزل رهبر معظم انقلاب را ترور کردند، سلسله بمبگذاریهای ۵ شهید محراب را ترور کردند، ۱۷ هزار نفر را داخل کشور کشتند، عکس امام خمینی را در مغازه میدیدند. با تیغ موکتبری سر آن پیرمردی که داشت نبات میفروخت رفتند! فقط حاج احمدآقا در این کتاب «رنجنامه»اش میگوید: "آبوهوای منتظری میخوام! از کسانی حمایت کردی که اینها سر سفره افطار سر طرف را میبریدند جلو چشم زن و بچهاش میگذاشتند سر سفره. منافقین بودند." موضع منافقین برای مردم روشن بود، برای مؤمنین روشن بود. برای مؤمنین، برای حزباللهیها، برای آنهایی که رأی میدادند، جبهه میرفتند. اینها مهماند. آقا، اینها مهم نیستند ها! من میگویم مردم، یعنی هر کس در این مملکت شهروندی دارد، محترم است. پاسپورتشان باطل نمیشود. شناسنامهشان باطل نمیشود. مدارس ثبتنامشان میکنند؛ ولی آنی که مهم است، اهمیت این است که این حفظ بشود: انقلابیون، آدمهای دجه یک، آدمهای پا به رکاب، اینهایی که میروند جبهه، اینهایی که میروند نماز جمعه. منافقی که غلبه میکند. هر جا امیرالمؤمنین احساس میکرد که (چند تکه نهجالبلاغه است، فوقالعاده است!) هر جا احساس میکردی که دعوا، اختلاف، درگیری، مذاکره، همین است. احساس میکرد اگر زیر بار حکمیت نرود، اینها، اینهایی که پشتش نماز میخوانند، به جان هم میافتند. مسجد علی، تفرقه میافتد. خط قرمز است. تقویت معاویه باشد، درمیآید، اشکال ندارد، اما اگر اختلاف افتاد، اهل باطل غلبه میکنند. «و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم.» اگر با هم درگیر شدیم، فشل میشویم. اقتدارتان را از دست میدهید. حیثیتتان را از دست میدهید. اعتبارتان را از دست میدهید. هیچ ازتان نمیماند.
روایت زیاد خواندم. حالا از روایت ادامه دارد. بانک خستگیمان دربرود، این تکه را بگویم. خیلی یک جمله امیرالمؤمنین فرمود در خطبه شقشقیه. این اصلاً همه مسیر را روشن میکند: «تقمّصها فلان.» خلافت مثل پیراهن فلان کس است. خلیفه اول میدانست این پیراهن به تنش گشاد است. من سر پیراهن با او به دعوا و جنگ نیفتادم. حموم... من اگر دست میانداختم، من پیراهن را از اینور میکشیدم، او پیراهن را از آنور میکشید، چه میشد؟ پیراهن پاره میشد. من گذاشتم این پیراهن، ولو به تن او گشاد است، ولی سالم بماند. خیلی مسائل برای آدم حل میشود. نکات در تحلیل آدم جا بازی میکند. "این پیراهن سالم است. میدانم به تن این گشاد است. میدانم این صلاحیتش را ندارد. این پیراهن میماند. پیراهن خلافت." سر همین هم اختلاف داشت. باب خلیفهکشی نباید باز بشود. نسبت به خلیفه جَری بشوند. "خلیفه اول محترم بود. خلیفه دوم محترم بود." از عثمان شروع شد باب خلیفهکشی. هر کس خلیفه شد، کُشتنش. دیگر اعتباری نداشت. خلیفه جایگاه میخواهد حفظ بکند. مدل قضاوت خود امیرالمؤمنین اینها همش درس است.
دیگر به پیش امیرالمؤمنین آمدند. دو تا زن، از عجایبی است که در قضاوت امیرالمؤمنین دیده شده. احدی در تاریخ جرئت ندارد اینجور حکم کند، غیر از علی بن ابیطالب. آمدند دوتا زن، یک بچه کوچک. این گفت: "این بچه من است." آن گفت: "این بچه من است." دو تا مادر با یک بچه. مال کیه واقعاً؟ حضرت پیغمبر فرمودند که: "غم را بچه را از وسط دو نیم کن." یکی زد زیر گریه. مادر بود. مادر واقعی در این دعواها، آنی که میگوید: آقا، من از حقم گذشتم. من از حقم گذشتم، این لباس سالم بماند. الحمدلله از همه طرف داریم، از همه جریانها و جناحها داریم، "انتخابات تقلب شده"، "در تخلف گسترده شده". هر کدام یعنی راضی نیست به اینکه مملکت دو شقه بشود. کُشتوکشتار بشین و جنگ داخلی بشود. "به این قیمت میخواهی؟" بگیری. تو مادر نیستی نسبت به این کشور. به این نیست که حالا مثلاً اینها ۲۵ بهمن چه کار کردند؟ "یا دادگاه و اعدام، یا آزاد." "دیگه هست دیگه. چیه؟"
همان اولم بود. من یادم است از سال ۸۸ است که به رحمت خدا هم رفتند. یکی از دوستان ما بود، مسئولیت امنیتی هم داشت. تو این مشهد، عید غدیر بود. من جای سخنرانی داشتم. آمد دنبال ما و مسئولیت مهمی هم داشت، اطلاعات دانشگاه فردوسی. "جور شده آنجا اینجوری شده. حزباللهی بچه چه وضع مملکت است؟" او دیگر به شور آمده بود. "اسدی!" من اصلاً نمیتوانستم باهاش حرف بزنم. "هست مال بعد ۲۵ بهمن بود دیگر." ۲۵ بهمن که بحث انتخابات بود. ۲۵ بهمن که دیگر هیچی. بیداری اسلامی راه افتاده. تو منطقه مردم مصر ۲۲ بهمن آمدند حسنی مبارک را سرنگون کردند. "ما هم سه روز بعد میخواهیم بیایم تابوت ایران را سرنگون کنیم." یک داستان... بیانیهشان: "شورای عالی امنیت ملی محصور بشود." به فتوای امام اگر قرار بود عمل بکند، اصلاً کار به ۲۵ بهمن نمیرسید. ۲۲ خرداد اینها اعلام کردند "ما نتیجه آرا را قبول نداریم. انتخابات قبول نداریم." بنا به فتوای امام، آن قاعده. بنا به فرمایش امام، حضرت امام (رضوان الله علیه): "کسی که میگوید من رأی شورای نگهبان را قبول ندارم، این مفسد فی الارض است." اگر مرجعیت این شورا را قبول ندارد، این مفسد است، دارد فساد میکند تو جامعه، دارد اخلال میکند. خیلی وسیع است. اکثرش هم اجرا نمیشود. مثلاً کسی سه هزار میلیارد برده. این مفسد فی الارض اعدام نیست. شدیدتر از اعدام است. دست راست با پای چپ قطع میشود. بعد میکشندش. عادی نمیکُشد. مفسدین اعدام کردنش، یا میزند، میرود جلو، وقتی کشتنش، وقتی مردم انگیزشون بیشتر است برای اینکه کار بکنن. دقیقاً به همین دلیل حضرت موسی سامری را نکشت. چرا! از آن میخواهد مظلومنمایی کند. کشتهسازی کند. قهرمانسازی کند. اینها... اینها هست همش. این میشود «لا تتّع سبيل المفسدين.» خطی که آن دارد میآید، کمکش نکن. پاس گل بهش نده. استفاده میکند. پس این تفرقه. اختلاف جامعه وقتی دو قطب شد، دو تکه شد، اوج احساسات هم در انتخابات دو قطبی شدنش است. "این با فلانی، یا با فلانی." بعد دیگر این باعث شور میافتد. انگیزه ایجاد میشود. همین کاری که دوره بنیصدر شد، همین بود. دوقطبی با شهید بهشتی. سال ۶۰ نبودیم. تاریخ را خواندیم. خیلی عجیب بوده. فضایی که علیه شهید بهشتی بوده. نگفته باشم اینجا. حالا بگویم، اشکال ندارد! شما ببینید در مظلومیت شهید بهشتی. شهید بهشتی بلاگردان امام. تیرهایی که قرار بود به امام بخورد، به ایشان خورد. ایشان اواخر دیگر که حکومت پیش امام گفت: "آقا، دیگر من دیگر نمیتوانم تحمل کنم. مسئولیت قضایی به ما سپردی؟ همینجوری جوسازی علیهممان میکنند. جوسازی سنگین علیه شهید بهشتی." فقط هم بنیصدر نبود. آنها توپخانه را فعال کرده بودند. من برای شما بگویم. یکی از شهدایی که کنار... در مقدماتش آماده است، اگر بگوییم مشکلی پیش نمیآید، وگرنه هزاران مشکل پیش میآید. یکی از شهدایی که کنار شهید بهشتی به شهادت رسید، شهید محمد منتظری. شهید محمد منتظری بود. تا یک هفته بعد بهشتی، آدم همحزبی علیهشه. خیلی سخت است این مظلومیت! آنها میگویند که: "آقا، شهید بهشتی خانه دارد چند هزار متری. از درش تا کجایش چقدر طول میکشد و چقدر خازن دارد و برای سگ غذای مخصوص از فرانسه میآورند با هواپیما." ایران پایین شهر، یک کتابی نوشته شده در مورد شهید بهشتی. اسمش اگر یادم بیاید «جفای دوستان» فکر کنم این است. ۲۰۰ صفحه فقط لیست تهمتهایی که به شهید بهشتی زدند. ۲۰۰ صفحه سبدسازیهای شهید بهشتی از منزل ایران، نزدیک است به چیز دیگر، به میدان بهارستان. محل کارش هم که سرچشمه بود. سرچشمه پشت مجلس. چراغ قرمز بهارستان که میرسیدیم، یک بچه بود صبح به صبح سر چهارراه روزنامه میفروخت. هر روز صبح روزنامه میفروخت و بلندبلند میگفت. یادتان است؟ این بچه هر روز صبح روزنامه "انقلاب اسلامی" بود که بنیصدر چاپ میکرد: "اختلاس جدید بهشتی! جنایت جدید بهشتی!" بدو بیا نگام کرد. هر روز صبح. من همت این بچه را خیلی خوشم میآید. صبح صبح هر روز میآید. آدم پاکاری است.
"این انقلابیها علیه این حزباللهیها علیه این جریان." بعد میآید پیش امام. امام میگوید: "سکوت کن. صبر کن." میگوید "به خاطر خدا!" "بابا، تو پایگاه بسیجیهای اول انقلاب!" چه فضایی است! میخواهد دو قطبی راه بیندازد. همینجوری که دفاع نمیکند. ۱۴ اسفند در دانشگاه تهران. ۱۴ اسفند ۵۹ راه افتادند، یادتان هست دیگر. حتماً فیلمهایش را دیدید. بنیصدر اعلام کرد که "اینها همه بهشتیچیاند." بگویید بریزید بزنیدشان. پرتشان کنیم بیرون. به اتهامی که اینها طرفدار بهشتیاند. تو عرصه عمل که چیزی ندارد. جاسوس رسمی است دیگر. بنیصدر جاسوس رسمی است. جاسوس رسمی و کُددار ِ سیآیاِی. آدمی است که وقتی هواپیمای آمریکایی در طبس زمینگیر میشود، آتش میگیرد. شهید منتظرقائم از سپاه یزد با تعدادی از دوستانش راه میافتند، میآیند. اسناد به جا مانده از هواپیما را بردارند. بنیصدر دستور میدهد: "میروید بمباران میکنید." ایشان پارسال شهید سال بود. این شهیدی است که به دستور بنیصدر بمبارانش کردند، شهیدش کردند. "آنها را بسوزانم. بمباران کنن." با ماجرای جنگ هم که دیگر بهتر میدانی. فرمانده کل قوا بود: "زمین میدهیم، زمان میگیریم." هرچی آمد دشمن جلو، اشکال ندارد! "ما وقت، به چشم!" خرمشهر دفاع نکرد. آبادان را دفاع نکرد. مهران را دفاع نکرد. همینجور رها کردند. برای بنیصدر. حالا یک عده میگویند: "آقا، چرا رهبری به اندازه امام خمینی اقتدار ندارد که امام از بهشتی حمایت نمیکند علیه بنیصدر؟" یک کراواتی از فرنگ برگشته با یک آیتالله موزه. این هم روشن است. موضع انقلابی روشن است. خط مکتبی این روشن است. حرفها معلوم است. "اقتدار این است." توهم است.
امیرالمؤمنین قتل و قمع کرد. تاریخ عجیب است این حرفها. فاطمه زهرا میآید تو منزل. این را بشنوید عجیب است. مسجد این آخر خطبه فدکیه. ببینید با آن حالی که حالا گریه کرد و آن حال پریشان، خطاب به امیرالمؤمنین میکند. میگوید: «لقد اشتملت الجنین.» زانو به آغوش گرفته، تو خانهنشینی. "پاشو!" امیرالمؤمنین علی با اقتدار برخورد کرد. «یار اهل باطل غلبه میکند.» جوادی میخواندند این بخش روایت. اذانش را ندیدم از ایشان شنیدم این تکه از روایت. آن لحظه صدای اذان بلند شده بود. امیرالمؤمنین به فاطمه زهرا فرمودند که: "شمشیر را بکشید." فاطمه جان، این صدای این اسم پدرت که بر مؤذن است، میخواهی این اسم، اگر میخواهی این اسم مانند مەنزنە بماند، من شمشیرم را باید غلاف کنم. خیلی حرف بود. اسم از پیغمبر. چه میشد؟ فضا همان فضای غوغاسالاری میشود که او میخواهد. آرامشی که پیش میرود، این آرامش مظلوم میکند. بله، اشکال ندارد. بعد ۵ سال، ۱۰ سال، ۳۰ سال، ۱۰۰ سال میفهمند. امیرالمؤمنین قبل ... آقا جان. اینها توجه بهش نداریم. مقتدر، مقتدر که خلیفه بود و کشتنش، ۱۰۰ سال مزارش مخفی بود. امیرالمؤمنین صد سال مزارش مخفی بود. صد سال شوخی نیست. وسط معرکه باشد. امیرالمؤمنین به شهادت رسید. امام حسن حاکم شد ۶ ماه. امام حسن حاکم نبود. جامعه به هم ریختهای باشد. امام حسن که حکومت را تحویل دادند، با اقتدار تحویل دادند. جنگ داخلی بشود، مدیریت کرد امام حسن. بعد اینجا آدم مظلوم میشود. امام حسن و حزباللهیهای بسیجی جنگ رفته و از جنگ برگشته، درست تحلیل کنیم، بخوانیم هر چی دلمان میخواهد بفهمیم.
آقا جان! من چند سال پیش، داعشیها قبر کدام بزرگوار را شکافتند؟ مزارش سالم بود. حُجر بن عَدی بود. میدانید سابقه ایشان چی بوده؟ این شخصی که چون قبلش سالم بوده، دارم میگویم. جنازه سالم بوده. یعنی آدمی که از پیش خدا آبرو دارد. ایشان کسی بود که به امام حسن میگفت: "یا مُذلّ المؤمنین!" اینجور آدمهایی کم آوردند. نه، آن عرقخور سر کوچه برگردد بگوید: "یا مذلّ المؤمنین!" بعد از ۱۴ قرن جنازه سالم است. ایمانش بوده، از سر حرارتش بوده، از سر انقلابیگریش بوده، از سر کُفرش رفته. "بدبختمان کردی! این چه وضعش بود!" مذاکره مقتدرانه امام حسن اعصاب درجه یک، کم آوردند. ببر! یک قاعده این است. هیچ امتی بعد از پیغمبرش درگیر نشد، مگر اینکه اهل باطل غلبه کرد به اهل حق. اگر صد سال مظلوم بشویم، بعد ۱۰۰ سال برمیگردد که برگشت. آن خوندلهای امیرالمؤمنین اگر نبود، آن خوندلهای امام حسن اگر نبود، این شرایط برای امام باقر فراهم نبود. امام صادق، دیگر کسی نمیآید پای منبر اینها با این عطش بیاید بنشیند. ۱۰۰ سال، ۱۵۰ سال هم دیر میشود. اشکال ندارد. مردم میفهمند. مردم جریان را حذف میکنند. مردم منافقین را میشناسند. چقدر در چنته دارند. هی حرف میزنند: "کار دست ما باشد، درست میکنیم." "میآییم میزنیم، حلش میکنیم." گیر میکنند. نمیتوانند در بیایند. اتفاقاً فرصت میدهد. قشنگ یک بهانه را از دست این بگیر. برخورد هم نمیکند. معاهده کردی. گلابیاش میرسد. میزند زیرش، میرود. حالا منتظر است که تو هم بیایی بیرون که بگوید "همه تقصیر ماست که تو اومدی بیرون." نمیام! حالا چه شد؟ رسوا کردن منافق این است. افراد را هم کار نداریم. جریان را کار داریم. جریانی که اسم امام خمینی را از دهانش نمیافتد. مسابقه با امام بودند، مسابقه انقلابیگری و عکس با امام. یک کلمه ربطی به امام ندارند. یک کلمه ربط به امام. که شخصیت تاریخی مال ۷۰۰۰ سال پیش که نیستش که. امام خمینی جلو چشم ملت بوده. حرفهایش را شنیده این ملت. آرام باش. مهلت بدهی، رسوا بشود. قاعده هارونیه این است. قاعده امیرالمؤمنین این است. فرصت بده اینها را بیایند. مردم خسته بشوند از اینها. کاری که امیرالمؤمنین کرد. خسته شد. ملت خسته شدند.
مثال آن را برایتان آوردم. ابوعبیده جراح. ماجرای سقیفه آدم کمی نیست. تو سن و سالی نداری. اینها سن و سالشان بیشتر است. تجربهشان بیشتر است. رابطه بینالملل بهتر میفهمند. معادلات بینالمللی را، زبان دنیا را بهتر میفهمند. کربلا وقت داری. بگذار یک مدت کار دست اینها باشد دیگر. حرفی که آدمهای حزباللهی دور امیرالمؤمنین بعد عید غدیر که او بیعت شده، میگویند: "نه." هر چی نگاه میکنیم، "اینها پختهتر است." "اینها بهتر ارتباط برقرار میکند." مردم دیدند وضعیت فقری که حاکم شد بر مردم، ناامنی که حاکم شد. کسی اعتراض میکرد با پیغمبر: "به گردن کسی حق دارد!" همین ماه یا بعدش، شاید ماه صفر بود. بله ماه صفر بود. «من حقی هست که مونده. بیاید من ادا بکنم.» یکی بلند شد. گفت: "اون روز که رد میشدی"، واقعاً شوخی نیست این حرف. خیلی حرف عجیبی است. "اون روز که رد میشدید، سوار اسب بودید. این تازیانهتان دستتان بود. رو هوا بود. این خورد به من." حضرت پیراهن را دادند بالا. گفتم: "قصاص." فاطمه زهرا در منزل باخبر شد. مرگ پیغمبر. کار به اینجا رسیده که یکی از امت پیغمبر باشد و پیغمبر را قصاص کند. خلیفه حرف میزند، اعدامش میکند. یک کلمه انتقاد علیه خلیفه با کنایه. کسی یک چیزی گفته یک جایی. اعدامش میکند. مردم میبینند این را میفهمند. اینها هی میگویند: "آقا، ما تو زمان علی سختگیرند." ما فضا میدهیم. ما آزادی میدهیم. ما اجازه میدهیم. بعد میآید دوباره میبیند خوندل میخورم. صبر کردم مثل کسی که تیغ در گلو دارد. خار در چشم دارد. اینجوری سخت است. پیراهن سالم میماند. اصل حرف این است.
عرض ما تمام. آخر روایت پیغمبر اکرم به امیرالمؤمنین فرمود که: «و ان الله اختلف علی.» خدا تقدیر کرده که این امت دچار اختلاف بشود. یک اختلافی پیش میآید؛ ولی تو نباید به این اختلاف دامن بزنی. حالا انشاءالله جلسه بعد بیشتر صحبت میکنم. آقا امیرالمؤمنین سکوت کرد. مگر اختلاف برطرف شد؟ قرار نیست اختلاف برطرف بشود. اختلاف هست. قرار است تو این اختلاف کسی دچار سوءتفاهم نشود. آدرس غلط بهش داده نشود. کسی گم نشود.
نکتهاش این است. بعد فرمود که: "خدا اگر میخواست، مردم همه را به سمت هدایت میبرد. حتی آدمی که فضیلت دارد و اونی که فضیلت ندارد. اینی که فضیلت ندارد، نیاید فضیلت." آن آدمی که نتواند انکار کند کاری بکند تا کسی ظلم کرد، همانجا چوبش را بخورد. همان نابود بشود. «فکان من التغییر حتی یکذب الظالم و یعلم الحق.» اگر اینجور بود، اگر خدا میخواست، میتوانست یک کاری بکند به محض اینکه کسی حاکم شد، حکومتش باطل بشود، نابود بشود، سرطان بگیرد، تا اینکه ظالم را تکذیب بکنند و بدانند که حق کجاست. ولی «ولکن جعل الدنیا.» خدا این دنیا را دارد. اعمال دارد. امتحان قرار داده. مردم امتحان پس بدهند. خوب بود همه بفهمند قبول نداشتن همه انبیا خوشگل نورانی باشند. هر کی هم دشمن اهلبیت، یک قیافه کهیر زده. بچه سهسالهاش نگاه میکند میفهمد. میگوید: "آقا عزیزم! این کدامش پیغمبر است؟" میگوید: "این، اینجوری نیست که. خودم کار نکرده." دشمن الانبیه. یک مثال واضح. به ابلیس میگوید به این خاک سجده کن. میگوید: "آقا، آتش که از خاک بهتر است که." خدا اگر میخواست نورانیت آدم را نشان میداد، هیچکی نتواند از زیر بار در بیاورد. ولی خدا باطن آدم را نشان نداد. آن چهره ظاهری آدم را نشان داد. یک چهره آنچنانی، نورپردازی خوشگل آخر. تا کسانی که کار بد کردند، جزء ببینند. «الحمدلله شکراً علی نعمه.» امیرالمؤمنین میفرماید: "اینو که پیغمبر به من فرمود، من گفتم که من بابت نعمتهای خدا، خدا را شکر میکنم و صبر علی بلائه." تو بلاها صبر میکنم و «تسلیماً و رضواناً» به قضای الهی هم تسلیم و راضیام. این شد فرمول مظلومیت امیرالمؤمنین.
حالا البته بحث بیش از اینهاست. جامعه ۹۰ دچار انشقاق بشود. خیلی نکته مهم. جلسه بعد انشاءالله بحث مفصلتری در مورد انشقاق داریم. تا وقتی من علی مظلوم باشم، تحمل میکنم. جامعه آسیب ببیند مثل ماجرای مادر گذشت: "میخواهم بچه سالم بماند. من بچه تو بغل من باشد. میخواهم بچه سالم بماند." فرمول، فرمول، فرمول همیشگی در طول تاریخ.
پیام جشن ازدواج امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا. یک بیت را تقدیم میکنیم. هدیه به محضر امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا. صلواتی اهداد میکنیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
صدای هلهله عاشقانه میآید
صدای پای تکاپوی ترانه بهشت
خندهکنان این میانه میآید
خدا به شوق در این آستان.
حدیث وصل دو دلبر عجب شنید.
عروسی علی و فاطمه، چه دیدنی است.
از این به بعد، عاشق کنارم تجلی است.
آیینهدارم به روی سفره خود، نان بیهمتا.
خدا دوباره پوزه شیطان شکست.
شکرِ عروسی علی و فاطمه، شکر از این وصال مبارک خدا.
هدف، چقدر حضرت خاتم به دل شعف.
دلم هوای ضریح شهر رفتارم.
عروسی علی و فاطمه، کفدارم.
به بزم عشق همه عاشقانه دف بزنید.
برای خاطر داماد بارها کف بزنید.
از کنار سفره عقد این عروس گلسیما، زکیه طاهرهاش فاطمه زهرا، نشسته.
اذن بلی تا بگیرد از بابا.
پدر اجازه گرفت از خدای جل علی.
بسا قطب از این عز تا فراهم شد.
علی به فاطمهاش تا همیشه محرم شد.
بگیر دامن پربرکت پیامبر را.
بپاش بر سر امت گلاب و قند.
سر گره زدن به هم آیات قرآن.
او را کشاندن به دنیا بهشت محشر را.
از این مثال غدیر از گزند ایمن.
نوشتن که تکلیف شیعه روشن.
نوشتن که شیعه نشانهای دارد.
شراب کوثری جاودانهای دارد.
کبوتر شده آشیانهای دارد.
برای گریه و بهانهای دارد.
تمام دلم زیر دین میآید.
از این وصال مقدس حسین میآید.
سخن که باشد، شراب شیرین است.
برای تشنه عشق، آفتاب شیرین است.
کنار یار، خوشی و عذاب شیرین است.
سلام بدون جواب شیرین است.
اگر که فاطمه باشد، من کنار شیر خدا.
زمان فتنه شود ذوالفقار شیر خدا.
این دو بند هم هر کی میخواهد. توسلی و اشک و نالهی ایام شهادت امام باقر (علیه السلام) هست.
زمان فتنه، قمر در محاق میافتد.
تبر به جان درختان باغ میافتد.
(خوب اشاره کرده به همین بحثی که ما داریم.)
میان امت احمد، نفاق میافتد.
و آن دوشنبه شوم، اتفاق میافتد.
که در به خانه زهرا شکسته میشود.
او، دو دست حیدر کرار بسته میشود.
کند که نبینی قیامتی را که.
در کنار حیدر جماعتی را که.
شکستن در ساعتی را که شکست.
ضربه آن در قفص، پس از سه ماه علی.
نیمهشب غریبانه به دست سپردش.
«عجب الذین ظلموا ای منقلبین ينقلبون.»
در حال بارگذاری نظرات...