‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم اللّٰه الرحمن الرحیم. خب، در مطلبی که جلسهٔ قبل بیان شد، در مورد فعل ثلاثی مزید، بحث ما دربارهٔ ابواب مشهور ثلاثی مزید بود که ۱۰ باب اینجا ذکر شده. ما ۱۲ باب مشهور را جلسهٔ قبل نکاتی را در ذیل این مطلب اشاره کردیم. توی این جزوه، نکتهٔ اوّل میفرمایند که: "ضمایر در ثلاثی مزید همانند فعل ثلاثی مجرد است." خوب اینجا هم میگویید که: "أکرم، أکرما، أکرموا." ضمایر به همان نحو که در ثلاثی مجرد میآمد، اینجا هم میآید. نکتهٔ اوّل که تویش گیری نیست و مشخص است.
نکتهٔ دوم: "هر بابی دارای معانی مختلف است و گاهی معنای باب با معنای ثلاثی مجرد، یکی است." گاهی میبینید که ثلاثی مجرد و ثلاثی مزیدش، یک کلمه به یک معناست؛ یعنی ثلاثی مزید – مثلاً باب افعال – معانی ثلاثی مجردش را میدهد، بر فرض… و اینکه هر بابی دارای یک معنای قالبی میباشد. بله، هر بابی یک معنای قالبی دارد. مثلاً باب افعال، معنای قالبیش "تعدیه" است، بر فرض. باب استفعال، معنای قالبیش "طلب" است، بر فرض.
حالا ما اینجاها که إلی ما شا اللّٰه حاشیهٔ فراوانی داریم؛ ولی خب بنا را بر این میگذاریم که همین متن را بخوانیم. وگرنه کلمه به کلمهاش گفته شده و رد شده، مفصل. حالا با ادبیات قرآن کریم، خلاصه مشتری ثابت میشویم. اگر بشود انشاءاللّٰه پنجشنبهها ادامه دهیم، آنجا در مورد این مفصل بحث میشود که این ابواب اصلاً معانیاش به چه نحو است. اما بحث الان اینجا بالاخره یک چیز ساده گفته میشود و خوب است. همین را باید یاد بگیریم؛ ولی تو عمقش که آدم بخواهد برود، میبیند که نه، خیلی بیشتر از اینها هست. مخصوصاً در ارتباط با قرآن، خیلی دریای واقعاً مباحث زیادی وجود دارد.
خب، حالا این معنی قالبی را ما چهجوری پیدا کردیم؟ اینها استقرائیه است. گشتیم در استعمالات عرب، دیدیم غالباً عرب باب افعال که میگوید، این معنی را به کار میبرد؛ باب تفعیل که میگوید، این معنی را به کار میبرد؛ باب مفاعله که میگوید، این معنی را به کار میبرد. پس این معنای قالبی با استقراء است.
ممکن است در لغتنامه معانی دیگری برای ابواب یافت بشود. ما الان هفت، هشت، ده تا معنی میگوییم، ممکن است شما بروی در لغتنامه ببینی که ۲۰ تا معنی دیگر هم گفتهاند. اینهایی که ما میگوییم، معنای قالبی است که حتی قالبش همان یکی دوتاست، در واقع یک معناست. اصلاً معنای هر باب یکی است. حالا اینجا معمولاً در کتاب هفت، هشت، ده تا گفتهاند. اینها دیگر یکی، دو تایش قالبی میشود، بقیه دیگر غیرقالبی است.
بریم سراغ باب افعال: "أفعلَ، یُفعِلُ، إفعال." "أخرجَ، یُخرجُ، إخراج." نکتهٔ اول اینکه: این همزهای که اینجا آورده میشود، همزهٔ قطع است. ما دو نوع همزه داریم: همزهٔ وصل داریم و همزهٔ قطع. تفاوت این دوتا چیست؟ همزهٔ وصل خوانده نمیشود. همزهٔ وصل اگر ابتدای کلام باشد، خوانده میشود؛ اگر وسط کلام باشد، خوانده نمیشود. همزهٔ قطع، فرقی نمیکند، هر جای کلام باشد، خوانده میشود. بله، خوانده میشود. مثلاً میگویید: "ثُمَّ اضْرِبْ." "اضْرِبْ" همزهاش همزهٔ وصل است. "ثُمَّ اضْرِبْ" را چهجوری میگویید؟ "ثُمَّضْرِبْ." دیگر همزه را نمیخوانید. ولی اگر بخواهید بگویید: "ثُمَّ أَکْرِمْ" چی میگویید؟ "ثُمَّ أَکْرِمْ." اینجا همزه... آفرین، همزهٔ قطع. بله، آن همزه بسته با یک "س" مشخص، همزه...
نکتهٔ خوبی بود. اینجا غلطهای املایی که ما شا الله در این جزوه فراوان است، یک غلط اینجا این است: "در مضارعش هم سمعاً ساقط نشده." ساقط شده؛ یعنی باید در مضارعش هم همزه میآمد. "اَخرَجَ یُخرِجُ إخراج" باید میشد. ساقط شده؟ بله، یعنی این هم باید با همزه میآمد. اینی که نیامده، این دیگر سمائی است، اینی که ساقط شده، سمائی است؛ لذا همزه تویش هست. ما در فعل امر که میخواهیم بسازیم، همزه را لحاظ میکنیم. شما در فعل امر ثلاثی مجرد چهکار میکردید؟ واو را حذف میکردید. ماقبل و آخر را هم جزم میدادید. بله، اینجا اگر همزه نبود، در "أخرجَ یُخرِجُ" شما باید میگفتید: "خْرُجْ." پس فتحه میزدیم: "اُخرُجْ." درست. ولی ما اینجا همزهٔ خودمان را داریم، همزه هست؛ لذا "یا" که میافتد، همزه خودش میآید، میشود: "أَخْرِجْ." فعل امرش میشود: "أخرِجْ، أخرجا، أخرجوا." پس در فعل امر خودش را نشان میدهد که این همزه سرِ جایش هست. در صیغهٔ سیزده؟ احسنتم. بله، بالا است.
چرا "أکرم" باب افعال است. باب افعال، همزهاش همزهٔ قطع است؛ ولی "اِضرِب" ثلاثی مجرد است. همزهاش همزهٔ فعل امر در ثلاثی مجرد، همزهٔ وصل است.
خب، چند تا مثال خیلی خوب میخواهم برایتان بزنم که این خیلی قیمتی است، خیلیخیلی قیمتی. خیلی به درد میخورد. از این مثالهای پدر بیامرزی انشاءاللّٰه زیاد داریم. مثالی که بعداً دیگر تا آخر عمر انشاءاللّٰه هر وقت قرآن خواندید، دعا میکنید: "خدا بیامرزد فلانی را" یا "پدرش را" که سلامت باشی.
چند تا مثال خیلی خوب. حالا من اول مسئلهای که ایشان گفتند را بگویم، بعد مثالهای فوقالعاده و کاربرد مصدر اجوف. ما چند نوع کلمه داشتیم؟ صحیح و معتل و مهموز و مضاعف و اینها. توی معتل باز چند نوع بود؟ مثال و اجوف و ناقص. معتل لفیف: لفیف مفروق و لفیف مقرون. پنج مدل معتل، وجود دارد. اگر حرف عله، فاءالفعل بود، مثال. اگر حرف عله، عینالفعل بود، میشد اجوف. اگر حرف عله، لامالفعل بود، میشد ناقص. اگر دو تا حرف عله کنار هم آمده بود، میشد لفیف مقرون. اگر دو تا حرف عله با فاصله آمده بود، لفیف مفروق. اجوف الان کدام است؟ آفرین، وسطش خالی است، یعنی حرف عله آمده وسط، یعنی عینالفعل. درست.
اگر اجوف بیاید در باب افعال... دائم قبقب است بله. حالا برخی از اینها در باب افعال میآید. برخی اینجا مصدر، یک قاعدهای رویش پیاده میشود در باب افعال. مثلاً: "اِقوال، اِقبال." مادهٔ "ق ول" به معنای قیلوله، خواب ظهر. بله. یک روایتی بود، خیلی جالب بود، که حدیثی که امیرالمؤمنین و حضرت زهرا – آن حدیث مفاخره بود به نظرم – که دارد: "قال علی علیه السلام." همه ترجمه کردند که: "علی علیه السلام فرمود." اصلاً معنی نمیدهد. برنامهٔ رحمانی همدانی در این کتاب نقل کردند، امیرالمؤمنین هم در آنجا. ایشان در پاورقی زده که این "قال" از "قیلوله" است؛ یعنی امیرالمؤمنین قیلوله کرده بودند. "قال علی علیه السلام." و "أیغزل بقال." "امیرالمؤمنین بیدار شد و فرمود." خب، یعنی چه؟ امیرالمؤمنین قیلوله کردند، بیدار شدند و فرمودند. "قائِلون" در قرآن هم خیلی جاها دارد که: "عذاب میخواهیم ما بفرستیم در حالی که وَ هُمْ قائِلون." قرآنی زیاد است. انشاءاللّٰه.
"اقبال، اِقاله." یک کاری میکنیم اینجا: میآییم حرف علهای که عینالفعل است را میاندازیم. به جایش یک "تا" میاندازیم آخر کلام. میشود: "اِقاله." "اقوال، اِقاله." "اقوام، إقامه." حالا من به شما ماده میدهم، شما برای بنده مصدر بسازید: "موت، اماته." احسنتم. "حیی، إحیاء." اینها همه قرآنی است. آقا، اینها مطمئنید که در این باب میرود؟ بله، بله. مثالهای قرآنی تکتک این کلمات، تکتک در قرآن است. از نهجالبلاغه چند تا آوردم برایتان میخوانم. جملات فوقالعاده قشنگ.
بله، در باب افعال میرود و قاعدهٔ اجوف رویش پیاده میشود. قاعدهٔ اجوف این است که اجوفی که در باب افعال برود، آن حرف علتش میافتد. به جایش یک تاء تأنیث میآید آخر کلمه. اینجا "قیس" میشود: "اِغاثه." "ضیع" میشود چی؟ "إضاعه." "طول" میشود: "إطاله."
حالا از نهجالبلاغه، حکمت ۱۱۴، میفرمایند: "إضاعه الفرصه غُصه." (ضایع کردن فرصت غصه است.) معنایش را بعداً میگوییم که چیست. "تعدیه" است، معنی قالبی. "اِضاعه" چیست؟ باب چیست؟ افعال. اجوفی که در باب افعال رفته است.
"اضاف" واوی یا یائی است؟ الفی که نداریم، یا واوی یا یائی. این الان کدام است؟ "اضاء" اجوف یائی است: "ضایع کردن فرصت." حکمت ۱۱۴ نهجالبلاغه. دو سه تا کلمه خیلی خوب، خیلی خوب، خیلی خوب: "إساءه، إساءه ادب." از اینها بعداً یک ریزهکاریهای فوقالعاده مهمی دارد که حالا من دیگر الان نمیخواهم ذهن شما را مشوش بکنم. بعداً حالا در تمرین شاید برخی نکاتش عرض بشود.
خوب، حالا این کلمهٔ فوقالعاده کاربردی که خیلیها نمیدانند مال اینجاست: "روود." "روود" چی میشود؟ "اِراده." "اِراده" باب افعال. "روود" میشود "اِراده." "اِراده افعال" میشود دیگر. "اِقامه، اَقامه الصلاة، اِضاعه الفرصه، اِراده." "اِرادت" که دیگر از آن کلماتی است که دیگر قرآن را پر کرده. دیگر از کلماتی که قرآن را پر کرده، کلمهٔ "اِرادت" است. حالا من از نهجالبلاغهٔ امیرالمؤمنین بخوانم یک متن خیلیخیلی زیبا را. اسم مصدرش فقط در وزن افعال نیست؟ بله، "اِقاله." "کفالت" باب افعال. در "اجور"؟ "اجور" البته گاهی هم میشود که این قاعده رویش پیاده نشود. آن دیگر نادر است. عموماً پیاده میشود. عموم اجوف که بیاید در این باب، چهجوری پیاده شد؟ فنیش را میخواهیم بگوییم. این حرف عله را انداختیم. در "اقبال"، حرف عله را انداختیم، میافتد. بله، بله. البته اینجا حالا بحثهایی هست که چرا میشود و اینها. واردش نشویم که حالا این ساکن نیست و اینها. چون اختلافیه، الف ساکن است یا نیست. اینجا حالا خیلی شستهرفته و خلاصهاش این است که حرف عله در باب افعال اجوف، حرف عله میافتد. حالا به هر دلیلی... حالا دلیل آخرش این است.
"اقبال" میشود "اِقاله." "اِقاله" یکی از مستحبات است؟ بله. "مسابقات، اقوام" میشود "اِقامه." غلط متن "اقبال". از "قول" یکی از معانی دیگرش صرفنظر کردن است. سه تا، چند تا معنا دارد. خیلی معنا دارد. یکی صرفنظر. "اِقاله": صرفنظر کردن و پذیرش. "اِقالُ العثره." کسی از لغزش دیگری چشمپوشی بکند، صرفنظر بکند. کسی بیعی انجام داده، خیار ندارد. حالا اینها بحثهای دیگر فقهی میشود. اگر خیار داری که معامله را فسخ میکنی، خیار نداری. میشود این را از من پس بگیری؟ من خیار ندارم. شما اگر لطف بفرمایید و قبول بکنید، میشود "اِقاله." بله، "اِقاله کن." "اِقامه، إطاله، إراده."
حکمتنامه ۴۱ نهجالبلاغه. نامهٔ ۴۱ نهجالبلاغه. آقا، لپتاپ دارم. میخواستم بگویم بخوانید. خود نهجالبلاغه هست؟ شرح ابن ابی الحدید هست؟ ببخشید. بله، بله. هم در قم آوردید. دست شما درد نکند. خدا خیرتان بدهد. اشکال ندارد. حالا نامهٔ چهل و یکم را بیاوریم. نامهٔ ۴۱. این عدد نامهها را نزده. حالا این نهجالبلاغه. حالا انشاءاللّٰه خود دوستان مراجعه میکنند. من فقط یک عبارتش را میخواهم بخوانم. خیلی عبارت قیمتی است. نهجالبلاغه فوقالعاده غریب است بین ماها. خیلی غریب است. ببینید، چه جملهای است. این الان اگر بخواهد این جملهٔ امیرالمؤمنین، نامهٔ ۴۱، این جملهٔ امیرالمؤمنین بخواهد سرلوحه باشد در مسئولین مملکت، گلستان میشود و اللّٰه که نهجالبلاغه "لَو أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ فَعَلا کَالَّذِی فَعَلْتَ" کلمه به کلمه میگویم شما ترجمه کنید.
واللّٰه، بفرمایید، به خدا قسم. "لَو أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ" اگر حسن، پسرشان، و حسین، امام حسین علیه السلام، "فَعَلا" انجام دادند آن دو تا "مِثلَ الَّذی فَعَلْتَ." دست شما درد نکند. شما انجام دادید. بله، این ماجرا این است که به یکی از کارگزارانی که خیانت کرده بود، یکی از مسئولین در حکومت امیرالمؤمنین، خیانتی کرده بود. حضرت به او نوشتند: "اگر کاری که تو کردی را حسن و حسین میکردند، مثل الذی فعلت، ما کانت لهما عندی حوادث."
"حوادث" از آن واژههایی است که خیلی توی نهجالبلاغه به کار رفته، با هاء دو چشم. "حوادث" یعنی: خویشاوندی، پارتیبازی. پارتیبازی فارسی، پارتی. "حوادث" عربیاش است. "ما کانت لهما عندی حوادث." اگر این کاری که شما کردی را حسن و حسین میکردند، اینها پیش من پارتی نداشتند.
"وَلا ظَفِرا مِنِّی بِإِرَادَه." "ظَفْر" قالب شدن. "ظفِرا فعل ماضی مثنی." درست شد؟ تثنیه است. "آن دوتا قالب نمیشدند بر من در چی؟ به اراده." من اراده میکردم اینها را توبیخ بکنم، پدرشان را در بیاورم. آنها هم نمیتوانستند با اینکه پسرهای مناند. با اینکه معصومند. اصلاً اگر این کاری که شما کردی را حسن و حسین میکردند، یک کاری با آنها میکردم که آنها نمیتوانستند در اراده بر من قالب بشوند. اینجور توبیخ میکردم. این قاطعیت برای مسئول و عدم پارتیبازی، عدم خویشاوند سالاری و این حرفها این توی نهجالبلاغه است که حالا اسمش را نیاوردهاند. حالا توی برخی شروح، اینجا توی شروح اشاره شده، احتمالاتی دادهاند.
خب این از این. پس کلمهٔ "اِراده." "إنما قوله (جل جلاله) یقول له کن فیکون." "اِراده یُریدُ، اِرادهُ اُروِدَ." "اِراده یُریدو هَلال و اِراده" هم که خودش "اُرواد" است. حالا ما فعلاً با مصدر کار داریم. با خود فعل بعداً میآییم علتهایش را بحث میکنیم. "هوادار" معنی "پارتی" و "خویشاوندی" و اینهاست. "هوا" در مصدر ثلاثی مجرد، "فاعَلَه" است. صرفنظر بود. یکی از "قیل" اگر باشد عرض کنم که معنی خواب قیلوله. خواب ظهر. "قول" به معنای گفتار. "قول" به معنای چشمپوشی. این "قال" یعنی که چشمپوشی کرد، صرفنظر.
یک کلمه دیگر بدانم. آیهٔ "قائلون" از همین قیلوله است. یک کلمه دیگر، حالا ما چقدر وقت داریم؟ وقتمان تمام شد. خب، ده دقیقه داریم. یکی دیگر از کلمات "شور" اگر در باب افعال بخواهد برود، چی میشود؟ کلمههای خیلی رایج: "اشاره." "اشاره." پس اصل چی بوده؟ "شَوَرَ" بوده. آمده در باب افعال. اینها خیلی به درد میخوردها، خیلی به درد میخورد. "خواب میاندوز" رفته در این مصدر "عقاب". در باب افعال نرفته. نه. "حواله" یعنی خویشاوندی داشتن، پارتی داشتن. آن "فعاله" مال مصدر ثلاثی مجرد است. "طوع" در باب افعال برود، چی میشود؟ "اطاعه." ببینید، کلمات باید تمرین شوند. به معنای پذیرش. "اطاعه" یعنی ایجاد پذیرش. معنی "تعدیه" پیدا میکند. "تعدی" به معنی ایجاد. به معنی آنکه از یک محله عبور دادن، ایجاد کردن. حالا در موردش صحبت میشود انشاءاللّٰه.
این از این مثالها را هم گفتیم. یک بحثی که هست، این است که این تاء تهش، تاء تأنیث است که آخر کار میآید. یک وقتی نیست. ممکن است بیفتد. کجا میافتد؟ وقتی که کلمه مضاف باشد. اگر مضاف باشد، فقط میافتد. در غیر اضافه نمیافتد. مثل کجا؟ مثل آیهٔ سورهٔ انبیاء، آیهٔ ۷۳ سورهٔ انبیاء: "وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ." یکی دیگر از غلطهای جزوه "و اقام الصلاةَ." اصل، "اِقامَةَ الصلاة" بوده. اضافه شده. "اقام" به "صلاة"، تایش افتاده. پس این "تاء" فقط کجا میافتد؟ فقط وقتی که اضافه بشود. در غیر اضافه نمیافتد. "اِقامَةَ الصلاة." همان "افعاله" بوده. اعلال هم رویش صورت گرفته. بعداً در قرآن گم نشویم. داریم اینجور موارد. آفرین. "اِقامه" بوده اینجا. بله. دیگر مهندس مجازی؟ تا و نداشت؟ نه دیگر. البته در اضافه که اصلاً بحثش فرق میکند. اضافه کسب میکند. من یک بدلی دارم. بله، حالا باید ببینیم در مواردش، در زبان عربی، حالا من الان فکر میکنم که باشد: "معامله کردن در جملات، مثلاً اقامت الصلاة." مثلاً خبرش را ببینیم که اینجا مؤنث آوردهاند، مثلاً بررسی کنیم. ولی خب، حالا در مورد این هم اختلاف میتواند باشد دیگر. حالا تأنیث است یا تاء بدل است یا هرچی هست و اینها. از موارد دید که این باشد. معاملهٔ "اقـ..." نه، "اقامه" میشود فعل ماضیاش: "أقام یُقیمُ اِقامه." "اقامه" میشود افعاله دیگر. باید حتماً کسره داشته باشد. مثل فلان ملحق نشود، اضافه میشود. یعنی اگر تامالمُلْحق نباشد، این جمله: "خدا احتیاج به همین ویرایش داریم." کجاست که تا ندارد؟ "تا" ازش میافتد. وقتی که اضافه شده، فقط وقتی که اضافه شده. به این شکل باید بنویسی: "فقط در صورتی 'تا' حذف میشود که اضافه شده باشد." بله درست است. شما یک جایی، بله. ما عرض میکنم حالا اگر بفهمیم. حالا ایشان که خودشان متن نوشته بودهاند، در منطق که ما هرچی خواندیم نفهمیدیم. بهترین دو صفحه جلوتر اینجا "تا" هست.
همین میگویم. بله، بله. خیلی مشکلات زیاد داریم. نکتهٔ بعدی: ما قواعد ادغامی که جاری میشد. دو تا کلمه در باب افعال که بیاید، قواعد ادغام اینجا جاری میشود. کلمهٔ "تمام" چه نوع کلمهای است؟ مضاعفش است. درست. "تَمَمَ" را میخواهم بیاورم در باب افعال، چی باید بگویم؟ "اَتَمَ، یُتِمُ، إتمام." درست. "اَتَمَ یُتِمُ و إتمام." حالا در مضارعش که در مجهولش هم باز دوباره "یُتَمُّ و یُتَمّم" هم دوباره باز ما ادغام را داریم. "یُتَمُّ." حالا پس اگر کلمهٔ مضاعفی بیاید در باب افعال، ما ادغام رویش جاری میکنیم. مثل "جَنَّ، أجنَّ، یُجِنُّ و إجنان." حالا البته "جَنَّ" فعلی است که مضارع و اینهایش به کار نرفت؛ ولی "أجنَّ" ماضیاش که خب فراوان به کار رفته. مثلاً "اِثم، یُثِمُ، إثمام." یا "أشدَّ." از اینجور کلمات زیاد است.
دو تا کلمه توی این باب بیاید، ادغام رویش جاری نمیشود: "ای، ایقاع." "ای" میشود و "حیی". "ای" به معنای ناتوانی. "حیی" هم که به معنای زنده بودن و زندگی و اینها. پس "ای" و "حیی" اگر بیایند در باب افعال ادغامی نمیشوند. لذا "أَحْیَا، یُحْیی، إحیاء." "أَحْیَا"اش هم آمدیم چهکار کردیم؟ اعلال رویش صورت گرفت. "أَحْیَا، یُحْیِی." بوده. "یاء" آخر قلب به همزه شده. درست شد؟ "أَحْیَا." دیگر نمیگوییم مثلاً "أَتَمَّ." مثل "أَتَمَّ." ما نمیگوییم مثلاً "اَحْیَ" و "یُحیی." ما میگوییم: "أَحْیَا یُحْیی و یُحیی و إحیاء" که مصدر است. "ای، اعیا." "اعیا" نمیگوییم. درست شد؟ ادغام نمیکنیم دوتا را. این هم از این. دیگر تمام شد. خسته شدید دیگر. حتماً ناتوانی. بله. "فَمَا عَلامَةُ الإعْیَاءِ؟" در سؤالات از امیرالمؤمنین پرسیدند که: "آقا، علامت ای ناتوانی چیست؟" حضرت فرمودند که: "کثرت التَّحَنُّن." یادم بیاید. حضرت فرمودند که: "ناتوانی در گفتار، علامتش این است که 'من و من' زیاد میکند." طرف تپق زیاد میزند. اگر در گفتار ناتوانی، "أعیى" معنی تعدیش را پیدا میکند. ادغام صورت نمیگیرد. یا قبل از اینکه به اینها برسیم. خودشان که اصلاً در صورت مجرد که همه ادغام رویشان صورت میگرفت، وقتی در باب افعال میآید، بله، بله. باب افعال ولی رویش ادغام صورت نمیگیرد. نکنیم! در ماضیاش که یعنی "حیی" ما داریم. در ماضی، در آن، در بحث "چیزش" فعل امرش است. بله. آن بحث فعل امر است که شما میتوانید ادغام جاری بکنی یا نه. بله. "مَدَّعِی، أمْدُود." مثلاً قسمت جایز که ادغام بشود، حالا من که جایی ندیدم "حَیَّه" را غیر ادغام بیاورد. بقیهٔ مطلب را فردا عرض میکنیم. الحمدللّٰه رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...