‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
بحث در معانی و ابواب ثلاثی مزید بود و باب افعال را خدمت عزیزان عرض کردیم. میرویم سراغ باب تفعیل. از باب افعال میرویم به باب تفعیل.
خوب، در باب تفعیل ما عین الفعل را مُشدّد میکنیم: "فَعَّلَ، یُفَعِّلُ، تفعیل". "أدَّبَ، یُؤَدِّبُ، تأدیب". "حسَّنَ، یُحسِّنُ، تحسین". و مثالهای فراوان: "نبَّهَ، یُنبِّهُ، تنبیه".
اینجا یک نکتهای که حالا توی جزوه نیامده، قرار شد که ما توی بحث ادبیات بگوییم، این نکات حاشیهای را. البته خب، اگر بخواهیم اصل مباحث را مطرح بکنیم، خیلی بیشتر از اینهاست. در ادبیات قرآن، انشاءالله، مفصلش باید پرداخته شود؛ خیلی بحثهای مهمی ما داریم، بحثهای مبنایی. ولی خب حالا اینجا بنا را بیشتر میگذاریم بر همین متن جزوه.
نکتهای که هست این است که از بین این دو تا حرف، این عین مشدد، "حسَّنَ" ریشه اصلی است. اینجا الان توی "حسَّنَ" ما دو تا سین داریم، یکی از این دو تا سین باید زائده باشد. شما میگویی: "نبَّهَ، یُنبِّهُ، تنبیه". در این "نبَّهَ" حروف اصلی چیست؟ شما الان دو تا باء داری. عین الفعل تکرار شده. کدام یکی از این دو تا باء حرف زائد است؟ از کجا تشخیص بدهیم؟ باء اول زائد است یا باء دوم؟
یک نکتهای، حالا نکته خیلی بهدردبخوری هم نیستا، ولی خب گفته شده. بحث کردند. یک عده گفتند باء حرف اول زائده است، یک عده گفتند حرف دوم زائده است. مرحوم سیبویه، ایشان قائل به این است که شما مُخیری در اینکه هر کدام از این دو تا را خواستی زائد میپذیریم. حالا بحث سر این است که آن خیلی تفاوتی توی فهم کلمه و اینها که ندارد. بحث این است که بالاخره ما باید یک حرفی را زائد بگیریم. اینجا زائد چه بگیریم؟ بگوییم باء اول، باء دوم؟ حالا اینها بحثهای فرعیاش یا هر کدام خواستی، حالا خیلی تفاوتی... این از این نکته.
بریم سراغ عین الفعل که تکرار شده و باب تفعیل. این کدامش زائده است؟ اولیش زائد است یا دومی؟ چهار تا حرف اصلی داریم که "فَعَّلْتَ" دوبار عین الفعل تکرار شده. در این بحث، یک بحثهای دیگری هم دارم. من اینجا حاشیه نوشتم ولی خب صلاح نیست که بحث بکنم، چون بحث به درازا میکشد. بحث خوبی است ولی بحثهایی است که توی تفسیر و اینها بهدرد میخورد. حالا ما در محضر نهجالبلاغه که بخواهیم برویم، آنجا حرف زائد "پس از حرف اصلی باشد" یعنی اولی را حرف اصلی گرفته، دومی را گرفته. بله بله نظر مرحوم (سیبویه). بله، آن توی اسم ساختن و اینها کارایی دارد، دیگر. بله.
خوب، بریم سراغ باب تفعیل. باب تفعیل مصدر رایج دارد، همین مصدر "تفعیل" که به همین مصدر باب شناخته میشود. ولی چند تا مصدر غیر معروف دارد که این هم گاهی میآید؛ مثل غیر مشهور. اولیش "فَعّال" و "فَعال". "فَعّال" و "فَعال". اینجا حرکت اعرابش را باید گذاشت.
"کَذَّبَ، یُکَذِّبُ، تکذیب". "تکذیب" که روشن است. برای "تکذیب" دو تا مصدر دیگر هم گفته شده: "کَذّاب" و "کِذّاب". بدون تشدید آمده، اونی که تشدید دارد میگویند: "کثرَتُ المبانی تَدُلُّ علی کثرةِ المعانی". این را فکر کنم توی ادبیات قرآن گفتیم، درسته؟ بله. هرچی که حروف زیاد پیدا کند، یک تأکیدی توی معناست. "کذّاب" نسبت به "کِذّاب" معنایش بیشتر میشود. بله.
حالا آیه ۲۸ سوره مبارکه نبأ، در محضر قرآن هستی، دیگر، انشاءالله. اگر هم که نیستی، در قرآن باشید، انشاءالله. آیه ۲۸ سوره مبارکه نبأ. قرآن ما که صفحه ۵۸۳، سوره ۷۸ (نبأ). قرآن تکجلدیاش که تفسیر تکجلدی است. کار خوبی کردی این فهرست را. دو تا فهرست بر اساس آیه ۲۸ سوره مبارکه نبأ (۵۸۲) دوبار توی این سوره آمده؛ یکی آیه ۲۸، یکی آیه چند است؟ ۳۵.
آیه ۲۸: "کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا کَذَّابًا". ببینید: "کَذَّبُوا"، "کَذَّبَ، یُکَذِّبُ، تکذیب". "کَذَّبُوا" چه بابی است؟ باب تفعیل است. "کَذَّبَ، کَذَّبَا، کَذَّبُوا، کَذَّبَتْ، کَذَّبَتَا، کَذَّبْنَ". نه، "کَذَّبْتَ، کَذَّبْتُمَا، کَذَّبْتُمْ، کَذَّبْتِ، کَذَّبْتُمَا، کَذَّبْتُنَّ، کَذَّبْتُ، کَذَّبْنَا". "یُکَذِّبُ، یُکَذِّبَانِ، یُکَذِّبُونَ، تُکَذِّبُ، تُکَذِّبَانِ، یُکَذِّبْنَ، تُکَذِّبُ، تُکَذِّبَانِ، تُکَذِّبُونَ، تُکَذِّبِینَ، تُکَذِّبَانِ، تُکَذِّبْنَ، أُکَذِّبُ، نُکَذِّبُ".
حالا اینجا "کَذَّبُوا" صیغهی چند است؟ صیغهی ۳ ماضی، جمع مذکر غائب، درست. "کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا کَذَّابًا". خود آن "کَذَّبُوا" دلالت بر این دارد که این "کذّاب" (درست است)، ولی مصدر "کَذَّبَ" را باید "تکذیب" میآورد. خیلی جاهای قرآن هم "تکذیب" آورده، اینجا "کذّاب" آورده. معلوم میشود که باب "فَعال" هم برای "تکذیب" و باب تفعیل به کار میرود. دوباره تفعیل. معنای تفعیل را از آن برداشت میکنیم. بله بله، "فَعال" آمده، ولی معنایش همان معنای باب تفعیل است که حالا معانی (اش را) عرض میکنم.
دوباره توی آیه ۳۵: "لا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا وَلا كَذَّابًا". دوباره اینجا "کذّاب" چیست؟ مصدر. نکته خیلی مهمی. ۳۵.
ببینید مصدر را ما باید توی فارسی چه جور ترجمه بکنیم؟ حاج آقای کریمی از بس شنیدهاند دیگر حفظاند. "داشتن" و "دانستن" باید آخرش بدهیم. این خیلی نکته مهمی است. کلمهی مصدری را ترجمه کرد. الان "کذّاب" را "دروغ دانستن"، "دروغ بستن"، "تکذیب". جفتش گفته میشود: "دروغ دانستن" یا "دروغ بستن". اینها در بهشت نه لغوی میشنوند و نه دروغ بستن و نه دروغ دانستن. "بستن" اینجا شاید بهتر باشد. دروغ شنیدن هم اینجا (نیست)، "دروغ نشنوند". معنی ترجمهها فرق دارد، دیگر. بعضی وقتها آیات دیگر کمک است برای فهمش؛ یعنی خود لغت که نمیرساند. خواهش میکنم.
اینجا توی بحث مفعول مطلق تأکیدی که گفته میشود، وقتی که مصدرش میآید میشود مصدر. لزومی ندارد هر وقت فعل میآید مصدرش بیاید. اگر مصدرش آمد، میشود مفعول مطلق تأکیدی. اگر میخواهیم تأکید را برسانیم، باید مصدرش را بیاوریم پشتش. اینجا همین کار را کرده. بله. این از این.
کاری که در آن سر و کار داریم با قرآن، بیشتر با ترجمه. زحمت کشیدهاند. نمیشود گفت کی بهتر است، کی بدتر و اینها. بله، حالا ترجمه خوبی است. بله، عرض کنم که همین ملا مصطفوی، تفسیر روشن، بیشتر اولش بخش بخش ترجمه کرده. ترجمه ایشان. سراج هم حالا به آن نحوی که کامل بخواهم مقایسه بکنم، هم دیدهام ولی مقایسه نکردم. بله. آیات و آیتالله مکارم خوب است ترجمهشان، انصاریان خوب است، همدانی. ایشان ترجمه المیزان. همه زحمت کشیدهاند ولی خب حالا ظرافتها آن، حالا ما چون مأنوس بودیم از اول با نرم استاد مصطفوی و اینها، شاید از این جهت بیشتر میچسبد ترجمه ایشان. به ترجمهی ایشان. توی تفسیر روشن، ترجمه خوبی است اگر کسی بخواهد استفاده بکند. لغت را ببینیم و اصلاً بر این است (هدف)، اصلاً به این هدف. باید ادبی (صرفنظر) از پشت ماشین بلند شود، بیاید بنشیند. شانه خالی کردن از تکلیف است، دیگر. شیطان هم بیدخالت نیست این وسط.
"کذّاب" و "کِذّاب" پس اولین مصدر غیر مشهور (بود). مصدر مشهور که "تفعیل" بود. مصدر غیر مشهور "فَعال" و "فَعال". دومیاش "تفعال". اینها هر کدامش که من میگویم، در فایلی باز میشود با صد تا مطلب از کنارش. چقدر بحث دارد! الان خود این "إفعال" کاملاً محل اختلاف است. کلاً رد کردند، گفتند این اصلاً مصدر نیست، مجرد مبالغه است. حالا اینها بحث مفصلی است. من نمیخواهم ذهن شما را درگیر این بحث بکنم. حالا "تفعال" را شما اینجا تو پرانتز جلویش بنویسید: "بر مبنای کوفیون". یادگاری بهدرد میخورد. بر مبنای کوفیون.
در مبنای کوفیون، "تفعال" بهعنوان مصدر باب تفعیل: "کَرَّ، یُکَرِّرُ، تکریر" و "تکرار". دیدید مقام معظم رهبری همیشه تکرار میگویند؟ تکرار، تکرار، مبالغه در "تکریر" زیاد. وقتی چیزی دیگر "تکریر" بشود، میشود "تکرار". بله. "هیئت حیدر کَرّار"، "کَرّار"، "فَرّار". "کَرّ و فَرّ" میگویند. این هم از "تفعال".
سومیاش "تَفْعَلَة". مثل "تَکْرِمَة". "کَرَّمَ، یُکَرِّمُ، تَکریم" و "تَکْرِمَة". "أَکرَمَ اللهُ لکم تحلیةَ أمانتِکم". آیه تحریم، آیه دوم سوره تحریم. "تکریم" و "تَکْرِمَة". "تَفْعَلَة". "گرامی داشتن"، "بزرگ داشتن". "گرامی داشته"، "ارجمند داشتن". خود کلمهی "کَرَم" (به معنی) "ارجمندی". "کرامت" (هم به معنی) "ارجمندی". اینها مهماند. اینها کار شدهاند. یک کلمه اینجا گفته میشود، اینها گاهی ساعتها، دقایق روی این کلمه کار شده. یک کلمه سریع گفته میشود. این بعداً توی بحثهای تفسیری، بحثهای دقیق، کسی بخواهد با قرآن کار بکند، آنجا بهدرد میخورد که "تکریم"، "کرامت"، اینها معنایش چیست؟ تفاوت (شان چیست؟) "ارجمند نهادن"، "ارجمندی"، "کرامت" بهمعنای ارجمندی. "اللهم إنّا نرغبُ إلیکَ فی دولةٍ کریمةٍ". ما یک وقت یک منبر فقط در همین "دولت کریمه" و همین واژهی ارجمندی. "دولت کریمه" که برای ارجمندی است. مطلب درمیآید.
برای "تَفعَلَة" گفتن که دو تا کلمه، اینها لازم است که حتماً به باب "تَفْعِلة" برود. پایتخت. پس ببینید ما در مورد مصادر غیر مشهور گفتیم گاهی باب تفعیل در این مصادر غیر مشهور به کار میرود. چهها بود؟ "فَعّال"، "فَعال" و "تفعال". حالا "تفعله". مثل "تجوال". "تجوال" واژهای است که در نهجالبلاغه به کار رفته: "زیادی جولان دادن". این را طلحه و زبیر (به) امیرالمؤمنین: "شما در جبههی باطل زیادی جولان میدهید، زیادی خلاصه ورّاجی میکنید."
و "تَفْعَلَة" (را) گفتیم گاهی بر وزن "تَفْعَلَة" میآید، ولی دو جا واجب است بر وزن "تَفْعَلَة" بیاید. (دو جا) واجب است که بر وزن "تَفْعَلَة" بیاید. یکی مصدر "ناقص". (این) واجب است را با کلاً به سیبویه علاقه داریم، او شیعه است. جوان ۲۵ ساله. در ۲۵ سالگی از دنیا رفت. یک جوان ۲۵ ساله بشود امام نحویون. به برکت امیرالمؤمنین. این است. واقعاً افتخار شیعه است. بله. نه مال قرن ۸، ۹ به نظرم بودند. ۷، ۸. بله. جوان ۲۵ ساله.
مصدر "ناقص". یکی مثل "ناقص". واجب بر وزن "تَفْعَلَة" بیاید. یکی مصدر "مهموزاللام". "ناقص" یعنی چی؟ یعنی "معتلاللام". یعنی اگر حروف اصلیاش، توی لامالفعلش حرف عله باشد یا همزه باشد، حتماً باید بر وزن "تَفْعَلَة" بیاید.
مثالهایش... مثالی که توی جزوه زدند: "زکیّ". "زکیّ" توی باب تفعیل که بیاید چی میشود؟ "زکّی". "زکّی" میشود، اعلام میشود "زکا، یُزَکَّی". اعلام میشود، میشود "یُزَکِّی". "تزکیة". أحسنتم. چرا "تزکیة"؟ "تفعله". این یک.
چند تا دیگر من عرض بکنم. یادداشت بفرمایید: "صلّی". "صلّی، یُصَلّی، تسلیة". "صلّی، یُصَلّی، تسلیّة". "إنَّ اللهَ و ملائکَتَهُ یُصَلّونَ علی النبی". باب "تسلیة". "آتش زدن". "تسلیت جحیم". حالا این هم خیلی قشنگ است که "یُصَلّونَ علی النبی" به چه معناست؟ یعنی پیغمبر را آتش میزنند؟ بحثهای خیلی قشنگی. محمد مصطفوی از تحقیق بروند اینجا. رحمت آنقدر گسترده است مثل آتش زدن میماند صلوات و صلوات اینها. خوب.
"ربّی". "ربّی، یُربّی، تربیت". "خلّی". اینها همین است که دارم میگویم، چیست؟ "ناقص" است. "خلّی، یُخَلّی، تخلیة". "آذَی، یُؤْذِی، تعزیة". "نَظَّرَ، یُنَظِّرُ، تنظیر". "نَزَّهَ، یُنَزِّهُ، تنزیه". "سَمَّی، یُسَمّی، تسمیة". بسیاری از اینها واژههای قرآنی بود. حلیم. حالا آخریاش را داشته باشیم: "حلّی، یُحَلّی، تحلیة". اینها همه چی بود؟ "ناقص مهموزاللام". بله.
توی این دو تا واجب است طبق نظر سیبویه. ابوزید میگوید جایز است، ولی سیبویه میگوید که واجب است. مثل "هنّأَ". حتی توی خود جزوه گفتند که رایجتر است. ما عرض کردیم که طبق نظر سیبویه واجب است. "هنّأَ". "هنّأَ، یُهَنِّئُ، تهنیة". چرا "یُهَنِّئُ"؟ "یُهَانیءُ". "یُهَنِّئُ". اینجا همزهی "یُهَنِّئُ". حمزه است. اول حمزه را قلب به چی میکنیم؟ یاء. بله. و "یُهَنّی". حالا این ضمه هم که داشت و صغیر بود و اینها، میشود "یُهَنّی".
مثالهای دیگر: "وَطِئَ". "قدم گذاشتن"، "پا گذاشتن". "وَطَّأَ" باب تفعیل بیاید چی میشود؟ بله. "هنّأَ، یُهَنِّئُ، تهنیة". و "وَطَّأَ" یادم نیست قلب الف میشود. بله. "یُوَطِّئُ". الف مقصور است. "تَوْطِئَة". لذا ابن مالک کتابی دارد به اسم "المُوطّأ". یکی از کتب صحاح اهل سنت. "وَطَنَ" به معنای "پا گذاشتن". "توطئة" یعنی "مقدمهچینی کردن"، "زمینهچیدن"، "فراهم کردن زمینه"، "مقدمه". بله. فعالیتی کرده. زمینه چیده.
"خَطَّأَ". من حالا باز یک لحظه تردید کردم توی اینکه اینجا این حمزه قلب به الف بشود یا "خِطْءٌ". نه، توی چیزش (فعلش). "أفعاله" (را) "خَطَّأَ" به نظرم میآید که اینها قلب به الف نمیشد. حالا یک لحظه باز تردید کردم. بله بله. فَتْحَةْ الف قلب به الف نمیشود. نمیشود. "هنّأَ، یُهَنِّئُ، تهنیة". "وَطَّأَ، یُوَطِّئُ، توطئة". "خَطَّأَ". "خَطَّأَ، یُخَطِّئُ، تخطئة". "تُخْطِئَة". "بَرَّأَ". "بَرَّأَ، یُبَرِّئُ". بله. "إِنِّی لَأُبرِّئُ نفسی". بله بله. شک تبدیل به یقین شد. "إِنِّی لَأُبرِّئُ نفسی، إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ". "أُبرِّئُ" (است)، نمیگوید "أَبرَعُ". "أبرَأَ، یُبرِءُ".
برکت قرآن. مطالب ادبیات خودش جفتوجور میشود. یکی دیگر از چیزهایی که توی این جزوه نگفتند، حالا این را باید اضافه بفرمایید. سومی. چهارمی "فَعال". "فَعالَلَة". البته اختلافی. "فَعال" مثل "سلام"، مثل "صراح"، مثل "بلاغ". "سلّمَ، یُسَلِّمُ، تسلیم". گفتند "سلام" هم مصدر. "صَرَّحَ، یُصَرِّحُ، تصریح". "صراح" مصدر. "بَلَّغَ، یُبلّغُ، تبلیغ". "بلاغ" هم سرش.
بریم سراغ مثالهای قرآنیاش. "سلام" که مثال شفاف توی قرآن نداریم. در مورد "صراح" مثال شفاف داریم. سوره مبارکه احزاب، آیه ۴۹. "یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ". چه جور کلمهای است؟ آن "هُنَّ"اش را که کار نداریم، واو (اش را) هم کار نداریم. "طلّقتم" صیغهی ۹ است؟ از چه بابی؟ تفعیل. "طلّقَ، یُطَلِّقُ، تطلیق". چه نقش (ی دارد)؟ بله. اسمش یادم میرود. "واو اشباع" بهش میگویند. بله بله. اسمش نه، یک چیزی شبیه "اشباع" اینها بود. بله بله. "رأیتموه". اسمش یادم میرود. اینجا بنویسم "باب امروز به هم نگاه کنیم". بله بله. تمرین راه دیگری ندارد دیگر. نه "واو رأیتموه" را آقای کریمی گفتند بنویسیم. امروز وقایه است برای اینکه حفظ بشود از اینکه این "واو" (کلمهی) "واو ضمیر" نیست. "واو" "رأوا" "واو ضمیر" است ولی اینجا میخواهیم بگوییم که آقا اشتباه نکن، این "واو ضمیر" نیست. بین فعل و ضمیر مفعولی یک فاصله انداخته. باب "اشباع" اینها به نظرم بود. حالا کتابهای مثل التحریر و التنویر که فراوان گفته. هرجا که رسید سریع گفت. "واو" چیچی است؟ حالا امروز دوباره نگاه میکنم. چشم.
"قَبْلَ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَمَا لَكُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَهَا". باشد برای بعد. "فَمَتِّعُوهُنَّ". "مَتِّعُوا". "مَتِّعُوا" فعل امر. "مَتَّعَ، یُمَتِّعُ، تمتیع". درست. "تمتیع" مجردش است. "تمتیع" ثلاثی مزیدش. "مَتَّعْتُکِ لِنَفْسِی". حالا (انشاء) نگفتم، محقق نشود. میگویند من از (خانم) میگوید دیگر به آقا. "من خودم را تمتیع کردم برای شما". "به متعه درآوردم برای شما". "فَمَتِّعُوهُنَّ" اینها را "متعه" کنید به معنای این که ازدواج کنید با این خانمها. "متعه" کنید. "وَسَرِّحُوهُنَّ سَرَاحًا جَمِیلًا". "سَرِّحُوهُنَّ". بعدش مصدرش را چه جور آورده؟ "سَراحًا جَمِیلًا". چون صفت دارد، نوعی میشود. چون صفت دارد. بله. قرآن اینجا "سَراحًا" گفته. "تصریح" به "جَراح" هم به کار میرود. "سَرِّحُوهُنَّ". "سَرِّحُوهُنَّ" معنای "جدا شدن"، "طلاق دادن". "سَرِّحُوهُنَّ". اینجا "سَرِّحُوهُنَّ" چیست؟ "هُنَّ"اش را میاندازیم، "سَرِّحُوا". واوش دیگر اینجا "واو" خودش است. "سَرِّحُوا" صیغهی سوم فعل امر. "سَرِّحْ، سَرِّحَا، سَرِّحُوا، سَرِّحِی، سَرِّحَا، سَرِّحْنَ". درست. "سَرِّحُوا ه" (صَراحًا جَمِیْلاً). اینجا "صراح".
کلمه بعدی کلمهی "بلاغ". "بلاغ" را هم گفتند مصدر باب تفعیل. مثال قرآنیاش هم سوره مبارکه نور، آیه ۵۴. ۵۴، ۴۹۴ (قرآن) که آقا فرمودند: "قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ". آیه ۵۴: "أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ". این وزن "فَعال" کلاً اختلافی (است). اغلب قائل به ایناند که این "فَعال" مصدر ثلاثی مجرد است. این را حاشیه بنویسید: "اغلب قائل به ایناند که مصدر ثلاثی مجرد است". یک عدهای قائلاند به این که این باب تفعیل است. دیگر که دارم عرض میکنم. بله. الان مثال واضحش همان "سراحًا جمیلاً" بود. اختلافی است. آمده با "صراح". مصدر ثلاثی مجردش "تَوَکَّلْ إِلَیْهِ تَبْدِیلًا". "تَوَکَّلْ" باب تفعل. "تَبْدِیلًا" باب تفعیل. مصدر تفعیل. "مَن به قَبولٍ فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا". "تَقَبَّلَهَا" باب تفعّل. "بِقَبُولٍ حَسَنٍ". "قبول" مصدر ثلاثی مجرد. "جَمِیلًا" فعل باب تفعیل ولی مصدر ثلاثی مجرد است. گفتم نخیر، مصدرش همین که مصدر باب تفعیل. "بلاغ" همین جا اینجور است: "وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ". "البلاغ" اینجا گفتند "البلاغ" یعنی "التبلیغ". "تبلیغ" باب تفعیل، ثلاثی مزید. بله.
اینجا اختلاف اینها ثمرهی عملی دارد، ها. خیلی ثمره دارد. توی بحث تفسیر اینها که نکاتی (اند) گنجینه میشود، بعداً خیلی بهدرد میخورد. اگر اینجا "بلاغ" باشد یعنی پیغمبر کارش گفتن است، میخواهد به طرف برسد یا نرسد؟ اگر "تبلیغ" باشد یعنی باید به طرف هم برساند. بحث در میآید. "بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ". خطاب به پیغمبر. آیهی آخری که مال حجةالوداع بود و اینها، که ولایت امیرالمؤمنین. "لَمْ تَفْعَلْ بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ". بحث تبلیغ، بحث تفعیل. نه بحث بلاغ مجرد بگیریم، مزید بگیریم. باب تفعیل معنا حل میشود. این هم از (بحث).
خب، بس است دیگر. خسته شدیم. ما تا کجا رساندیم مطلب را؟ تا نکته سوم فعل مضاعف. در مورد فعل مضاعف، انشاءالله، فردا توضیح خواهیم داد. و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...