‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. بحث در باب تفعیل بود، در ابواب ثلاثی مزید. دو نکته در مورد درس دیروز عرض بکنم. یکی در مورد واو «رایتمو»؛ کریمی سؤال کردند «طلقتُمُوهُنَّ»، (من عرض کردم که باب چی هست؟ اشباع.) رفتیم که بله واو اشباع، الحمدلله حالا حافظۀ ضعیف یاری، در کتاب «الجول فی اعراب القرآن» جلد ۲۷، صفحۀ ۱۶۱. این آدرسها و این بحث و اینها گوشۀ ذخیرۀ ذهنیمان همیشه داشته باشیم؛ بعداً یک وقتی به درد میخورد. «الجول فی اعراب القرآن»، جلد ۲۷، صفحۀ ۱۶۱. دست شما درد نکند. اینجا ۱۰ نوع واو گفتند، ما ۱۰ نوع واو داریم. «الجول فی اعراب القرآن» وقتی که اوایل طلاب بحث میکردیم، تفسیر قرآن مقایسه میکردیم با دوستان، از این کتاب «الجول» خیلی استفاده میکردیم. یک وقتهایی میشد که خلاصه در جمعبندی مثل اینکه این حرف، حرف «الجول» نبود! صاحب «الجول» باز دوباره زده به جدول. کتاب خوبی است؛ در تجزیه و ترکیب قرآن خیلی عالی است. «فی اعراب القرآن» جلد ۲۷، صفحۀ ۱۶۱. کتاب لغات بله، در تجزیه ترکیبی نحو قرآن، صرف قرآن، موضوع صرف. کدام کتاب؟ ندیدم. کتاب حروف الفبا، همه را گفته. آن واوی که «طلقتُمُوهُنَّ» اگر خاطرتان باشد، گفتیم «طلقتم» داریم با «هنه»، این واو چیست؟ گفتم واو اشباع است. ۱۰ نوع واو داریم، یکیاش واو اشباع. خب، این از باب اشباع.
یک نکتۀ دیگر در مورد سیبویه. بنده عرض کردم که قدیم در ذهنمان بود، آنی که دیروز عرض شد، باز تردید کردم نسبت به سن ایشان و اینها و تاریخشان که حالا تاریخشان را اشتباه گفتم. جناب سیبویه، اسمشان عمرو بن عثمان بن قنبر. (من به این نچسبم که خوب است). یک تاریخ نحو و نُحّات و اینها را خیلی سریع بگویم؛ چون سیبویه اهل شیراز بوده، شیراز خودمان. عمرو بن عثمان بن قنبر، همشهری آقا سید بودند. منطقۀ بیضا کجا میشود؟ بله، اهل شیراز، اطراف شیراز. گفت بله، بله، اهل شیراز، اهل شیراز. ایشان در مورد سنش اختلاف نظر است. سال تولدشان را گفتند سال ۱۴۰ قمری. (حالا من دیروز اشتباه گفتم.) ایشان قرن دوم، در دوران هارونالرشید بوده. خلیل بن احمد که بنیانگذار نحو است، یعنی شاگرد امیرالمؤمنین بوده، نحو گفتند که ایشان از امیرالمؤمنین آورده و رسانده و اینها. جناب سیبویه شاگرد ایشان بوده، امام نحویون بصره است. دو مکتب داریم در بَر: کوفیون، بصریون که اینها دعوا دارند همیشه با همدیگر. کسائی، امام نحویون کوفه است؛ چهکارش کند؟ کسائی معلم خصوصی مأمون بوده، امین بوده، امین پسر هارونالرشید. امام نحویون کوفه هم بوده، کوفه. این مکتبشان به کسائی برمیگردد. بصریون، مکتبشان به سیبویه برمیگردد. اینها یک مناظره با هم داشتند. سیبویه میآید به زور اصرار میکند، کسائی را دعوت به مناظره میکند و مسئلۀ زنبوریه. از مسئله ی زیاد، گفتم اینها سر کلمۀ «زنبور» با همدیگر بحثشان میشود و خلاصه از رانت حکومتی استفاده میکند، کسائی را از آن جو و فلان و اینها. سیبویه را محکوم میکند. ایشان هم میآید بیرون و برخی گفتند که بعد از این دق کرد جناب سیبویه. حالا به نظر میآید با آن روحیاتی که ازشان سراغ داریم، به خاطر اینکه حالا مثلاً ایشان شاید از جهت اینکه شیعه بودند و مثلاً در آن فضای رسانهای خلاصه آنجا شیعه شدنشان و اینها مثلاً از این جهت بوده که ایشان خیلی تاب نیاورد.
در مورد سن ایشان اختلاف نظر است. از ۲۱ سال گفته شده، ۲۱ سالگی از دنیا رفته، ۴۰ سال و ۵۴ سال، اقوال متعددی داریم. خطیب بغدادی میگوید ایشان ۳۲ سال عمر کرد. حالا این کتاب «الکتاب» که کتاب اصلی ایشان است، به نظرم این سال در ۲۵ سالگی ایشان نوشته شده. کتاب «الکتاب» بهش میگویند قرآن نحو، نه نحو قرآن. قرآن نحوی. اصلاً اصل نحو، واقعاً هم همین است؛ اصلاً که اولین کتاب نحوی که نحو را تدوین کرد و تبدیل کرد، شکل داد، جمعآوری کرد، کتاب «الکتاب» سیبویه است. بگذار همه خودشان را مدیون به ایشان میدانند. حالا من یک دور سریع این نکتهای که میگویم، بعداً یک وقتی به درد آقایون میخورد انشاءالله. سریع بگویم که این تاریخ نحویون به چه نحوی بوده است:
اول خلیل بن احمد. ایشان قرن دوم است. بله، شاگرد ایشان سیبویه، شاگرد امیرالمؤمنین بوده. بله، نحوی جناب خلیل بن احمد، ابوالاسود دؤلی. (حالا ایشان که بنیانگذار است، یعنی کلیات را از امیرالمؤمنین گرفتند؛ ولی نحو را بهصورت قاعده خلیل بن احمد، ظاهراً ایشان هم برمیگردد به همان ابوالاسود دؤلی.) خلیل بن احمد، بعد سیبویه، قرن سوم مبرّد. اینها بعداً در «مغنی» و اینها خیلی دائماً با این اسمها مواجهیم. بعد زجاجی قرن چهارم، ابن جنی قرن چهارم (ایشان هم از بزرگان شیعه بوده)، سیرافی (ایشان هم قرن چهارم، با سین). بله، «مغنی» که میخواندیم، شوخی میکردیم، «سیرابِی». بله، ابن جنی و سیرافی، ابن سراج اینها همه مال قرن چهارم.
قرن پنجم، جرجانی، عبدالقاهر جرجانی. (سؤال بی جا و سه نقطه…) قرن پنجم، قرن ششم، ابن انباری. این را بعداً در تفسیر هم به درد شما میخورد. اینها که دارم عرض میکنم. جانم؟ گنجشک و سونی قاطی! جرجانی سونی بوده. بزرگان اهل معنای سونی بوده که نقل میکنند کراماتی برایش میگویند. و این ابن انباری قرن ششم و زمخشری هم قرن ششم. ببینید تفاوت را. اصل بحثهای قرآنی را در ادبیات زمخشری چه میگوید؟ در «کشاف» قرن ششم. بعد رضیالدین استرآبادی، سنی. بله، رضیالدین استرآبادی شیعه است. افتخار شیعه هم هست. «شافیه» و «کافیه» و اینها مال ایشان است. ایشان قرن هفتم که کتابش را برد در حرم امیرالمؤمنین، خلاصه عرضه کرد، گفت: آقا جان، شما غلطویرایشگرش با شما. کتاب را گذاشت و مثل «فتوحات مکیه» ابن عربی که او آورد در مکه گذاشت و اینها، گفت: هرجا که چیز نیست، باران بیاید و بشویَدش ببرد. امیرالمؤمنین، استرآبادی، قرن هفتم. ابن مالک، ابن مالک مال قرن هفتم. سیوطی، شرح «الفیه» ابن مالک. «الفیه» ابن مالک که خیلی مهم است. ابن مالک مال قرن هفتم. سکاکی (ایشان هم مال قرن هفتم)، ابن عصفور (ایشان هم مال قرن هفتم. شوخیهایی که ایام طلبگی میکردیم. میگفتیم «عصفور» یعنی گنجشک.) ابن عصفور ما، اهل سنت. ابن حاج (او هم قرن هفتم). تفتازانی قرن هشتم. تفتازانی خیلی مهم است. ملا سعد بهش میگویند. «مطوّل» مال ایشان است. «مختصر» مال ایشان است. حاشیۀ ملا عبدالله که کتاب منطقی است، حاشیه بر «المنطق» ملاصدرا. تفتازانی، تفتازانی خیلی مهم است. خطیب قزوینی قرن هشتم. قرن هشتم «مطوّل»، «مطوّل» و «مختصر» در بلاغت. کتاب را نوشته. تفتازانی آمده شرح کرده. بله، در منزل داریم، یادم نمیآید مال سکاکی باشد. حالا نگاه میکنم دوباره. در سن بالا بوده آن که بله، آخر کار خلاصه پیر بوده و ماجرا مورچه و اینها مال سکاکی.
ابن عقیل قرن هشتم. ابن عقیل هم مهم است. خطیب قزوینی قرن هشتم. قزوین. کتابهای خطیب قزوینی را الان خاطرم نیست. بله، ابن عقیل که همین «شرح ابن عقیل» که شرح ایشان هم به «الفیه» است. ابن عقیل هم کتابهای مهمی دارد. «الفیه» ابن مالک. ابن عقیل شرح کرده، یکی شرح سیوطی، یکی شرح ابن عقیل است که در حوزهها خیلی جاها سیوطی میخوانند، خیلی جاها ابن عقیل میخوانند. بله، سادهتر. ابن هشام مال قرن هشتم. «مغنی» مال ابن هشام. ابن هشام از جهت نحو و اینها خیلی مهم است. دیگر ابن ورّد—آنقدر مشهور نیستند، یکی دو تا کتاب مثلاً آن هم شرح و حاشیه و اینها دارد—ابن ورّد و ابوحیان هم مال قرن هشتم. ابن دمامینی، جان؟ قرن نهم. ابن دمامینی، مکودی، جامی. اینها مال قرن نهم. ایشان همان جامی است که کتابش معروف است در ادبیات عرب. ابن طولون مال قرن دهم. سیوطی مال قرن دهم است. ببینید تفاوت و اختلاف تا کجا میرود. ابن طولون، وقتی آدم میخواهد بررسی کند، ببیند که این سیرش از کجا تا کجا بوده. کی گفته؟ هرچی که نزدیکتر بوده به صدر اسلام، حرف معتبرتر میشود. یک وقت خلیل دارد میگوید. کتاب «العین» مال خلیل است. در لغت مهمترین کتاب علم لغت ما که خیلی مختصر است، کتاب «العین». ظاهراً شیعه بوده، بله. کتاب «العین» مال خلیل. خیلی این کتاب معتبر است؛ یعنی برای تفسیر قرآن، برای شناخت لغات. بعضی از کتاب «العین» استفاده کردند. اینها مال قرن دوم، همدورۀ معصومین بودند. خلیل، سیبویه. بله، سیوطی مال قرن دهم است مثلاً. سیوطی، ازهری. اینها مال قرن دهم است. سیالکوتی، ایشان از علمای شیعه پاکستان است که شرح بر «مطوّل» دارد. ایشان قرن یازدهم. و از همه اینها مهمتر به نظر حقیر در تمام این شخصیتها که من خیلی خیلی خیلی خیلی ایشان را دوست دارم، سید علیخان مدنی کبیر، شماره قرنش قرن دوازدهم. ایشان یک شرح فوقالعاده و بینظیر به صحیفۀ سجادیه دارد. خود ایشان از عرفای بزرگ تاریخ شیعه است. علیخان مدنی کبیر میگوید: «هٰؤلاء آبائی فأتنی بمثلهم». آن اول کتاب خود ایشان، ماجرای ولادت ایشان، ماجراهای مفصلی دارد که خدا! چه میشود که ایشان عنایت میکند. پدر و مادرش، یکی از بزرگان شیعه است. خیلی بزرگان ما در مورد ایشان عبارات بلندی دارند. شرح صحیفۀ سجادیه، که در آن شرح صحیفۀ سجادیه که غوغایی است از نکات نحوی و صرفی، معنوی، عرفانی. شرح ایشان فوقالعاده است. «ریاض السالکین» فارسی بود در ذهنم است. دوازدهم، پنج جلد بود اگر اشتباه نکنم. بله، آنجا اول کتاب سلسلۀ آبای خودش را ذکر میکند تا معصومین میرود. تکتک از ائمه که حالا امروز هم میلاد امام سجاد علیهالسلام است. میآید به امام سجاد و امیرالمؤمنین و اینها. بعد میگوید که اینها پدران منند. کدام یک از شما مثل پدر همۀ عالم؟ اگر مثل پدر من پدری دارد، بیاید رو کند. «هؤلاء آبائی فأتنی بمثلهم.» میتوانی برداری بیایی شما؟ بابایتان کیست؟ من بچۀ اینها هستم با افتخار. و صحیفۀ سجادیه که ایشان شرحش را، قرن دوازدهم. بله، که شرح «صمدیه» دارد. شرح «صمدیه» ایشان خیلی مهم است. صبان، این حاشیه صبان که میگویند. صبان قرن سیزدهم است. دسوقی. حاشیۀ دسوقی که میگویند. دسوقی هم مال قرن سیزدهم است. اواخر هم قلائینی که «جامعُ الدُّروس» کتاب خوبی است. داریم در منزل. قلائینی با ابن مصطفی غلامی، ایشان قرن چهاردهم است. هاشمی هم که این کتاب «جواهر البلاغه» که در حوزه میخوانند، محمد قرن چهاردهم. آخر هم یک نفر را اضافه کردیم برای حسینی تهرانی که شما کتابشان را میآورید. ایشان هم قرن پانزدهم که همین سالهای اخیر از دنیا رفتند. ایشان هم انسان بزرگوار، شریف. کتابشان انصافاً کتاب خوب، قابل استفاده است. بله، این سیر نحوی بود. حالا بعداً دیگر در تفسیر، در نحو، در صرف، اینها را همیشه لحاظ داشته باشید که این که دارد حرف میزند، مال قرن چند است؟ چه دورهای است؟ کی مقدم است؟ کی مؤخر است؟ ابن مالک را که میبینی، میبینی عموماً بیشتر از همدورهایهایش دارد میگوید. سکاکی این را گفته_بر فرض_همه از دورۀ خودش. مبرّد هم این را گفته. قدیمیها را کمتر ذکر میکند. بله، حجت هاشمی که در مشهد، بله. ایشان هم از جهتی مطرح، هم بلاغت ولی خب اثر خاصی غیر از این شرح مغنی و اینها از ایشان نیست. ابومعین، نوۀ نخودکی اصفهانی، نوۀ دختری. بله، خوب این از بحث اینجا.
برویم برگردیم سراغ درس امروز. یک حاشیهای رفتیم، حالا انشاءالله حاشیۀ خوبی باشد. بحث در باب تفعیل بود. در باب تفعیل، فعل مضاعف اگر بیاید، اینجا لامالفعل را تبدیل به «یَا» میکنیم. کلمۀ «تدسیس»، «تدسیس» صغیره. آدم اصلاً حوصلهاش سر میرود، سه تا. لذا آمدیم آخری را انداختیم، یا گذاشتیم. «دَسَّسَ يُدَسِّسُ». قد أفلَحَ مَن زَكّٰاهَا (فقط خواب من اینجوری است؟) اگه بخوایم پیش بریم که نابود! «زَكّٰاهَا»، فقط خواب من، دسّ. بله، آن «زَكَّى» که خب ما گفتیم که «زَكَّى» است؛ چون که ناقص است. عموماً حالا برخی که واجب دانسته بودند، مثل سیبویه، باید مصدرش چه باشد؟ «تَفَعُّلٌ»؟ «زَكّٰى يُزَكِّى تَزكِيَةً» درست. این «قد أفلَحَ مَن زَكّٰاهَا» این هم تجزیه هم از باب مضاعف بودن. قاعده را پشت سر هم داشت نداشت. یکی ناقص است «زَكّٰاهَا»، یکی هم مضاعف «دَسَّسَ». این از بحث گفتم. البته این قاعدۀ سماعی است، این قاعده دلیل خاصی پشتش نیست.
دو نکته اینجا اضافه بکنیم عزیزان در این جزوه اضافه بکنند این دو تا نکته را. روح این مرحوم هم انشاءالله شاد بشود که نکات به جزوه اضافه میشود. خود ایشان هم حتماً انشاءالله راضی خواهند بود.
نکتۀ اول این است که فعل مضاعف الان در مورد مضاعف بحث شد که اگر برود در باب تفعیل این «یَا» -ی آخر فعل میگیرد دیگر، آخرش «یَا» میشود. نکتۀ دیگر که هست این است که ادغام هم رویش جاری نمیشود. فعل مضاعف اگر به باب تفعیل برود، ادغام نمیشود؛ چون در یک کلمه، در افعال، تفعیل برود، ادغام نمیشود. تفعیل برود، چون در یک کلمه، در یک کلمه، بیش از یک ادغام جایز نیست. الهی قرآن میفرماید: «اَلَّذى جَمَعَ مالاً وَ...» بفرمایید بقیهاش را. «وَ عَدَّدَهٗ». کدام سوره است؟ «اَلَّذى جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهٗ». این «عَدَّدَ» ریشهاش چیست؟ «عَدَّدَ». در کدام باب رفته؟ تفعیل؟ «يُعَدِّدُ تَعددٌّ» درست. «عَدَّدَ» را دیگر نیامدیم بگوییم «عَدَّ». (بانگ: دو تا حرف پشت سر هم.) در مضاعف داشتیم دو تا حرف ادغام میشود. اینجا نیامدیم ادغام بکنیم. چرا؟ چون خودش یک بار ادغام شده. این «دَدَّ» بوده. سه تا «دال»، دو تایش را با هم ادغام کردیم، شد «عَدَّ». حالا دیگر در یک کلمه بیش از یک ادغام صورت نمیگیرد که دوباره بخواهیم ادغام بکنیم.
نکتۀ بعدی، ما اعلالی که داشتیم، نکتۀ اول را مینویسم، بعد حالا بگویم در جزوه اضافه بفرمایید: اعلالی که باید پیاده میشد اینجا، اگر اجوف واوی یا یایی در باب تفعیل برود، اعلال صورت نمیگیرد. اجوف واوی مثال بزنید. «قَوَّلَ». حالا غیر از «قَوَّلَ»، یک مثال دیگر که «خَوَّفَ». «خَوَّفَ» بیاید در باب تفعیل چه میشود؟ «خَوَّفَ يُخَوِّفُ تَخفِيفاً». از اصطلاحات بسیار شیرین و دقیق قرآنی، بسیار عبارت دقیقی که مرحوم علامه طباطبایی در این عبارت مانور میدهند، در «المیزان». یکی از دوستان پایاننامه دارد مینویسد در مورد وسواس. میگوید: کل پایاننامۀ من روی همین یک تیکۀ قرآن است. «إِنَّمَا الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ». شیطان دوستان خودش را تخویف میکند. «تَخوِيفٌ». ترس. روانشناسی خوانده، کار کرده و اینها. میگفت: ما رفتیم کار کردیم، دیدیم که استرس برمیگردد به وسواس. وسوسه و استرس رابطه مستقیم دارد از همین آیه: شیطان وسوسه میکند و ترس ایجاد میکند. هر چیزی که ترس است، استرس است، حاصل دست شیطان است. «تَخوِيفٌ»، «تَخوِيفُ الشَّيْطَانِ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ». در آیۀ قرآن دارد که «وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَانًا كَبِيرًا». «مُخَوِّفُهُمْ» «نُخوِّفُ» از «خَوَّفَ». «نُخَوِّفُ». اعلال «خَفَّ» رویش صورت نگرفت. روی واو که قلب به الف بشود. بانگ از سوی شاگرد: واو مفتوح. درست. «يُخَوِّفُ»، اعلال صورت نگرفت. بانگ: واو مکسور. واو مکسور میآمدیم کسره به ماقبل خودش، واو را قلب به چی میکردیم؟ یا! درست شد مثل «قَالَ»؟ «يَقُولُ». پس اعلال روی اجوف واوی و اجوف یایی؛ اجوف یایی هم مثل «زَيَّنَ». «زَيَّنَ» میآید در باب تفعیل، «زَيَّنَ يُزَيِّنُ تَزْيِينًا». این هم از اصطلاحات خوب قرآنی. اعلال صورت نگرفت. «زُيِّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»، «زُيِّنَ» مجهولش است. «زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ». خوب «زَيَّنَ» «ذَيَّنَ» نمیشد. بله، با اینکه اجوف است، اعلال نمیشود. یا کلمۀ «خَوَّلَ»، «خَوَّلَ» این میشود «خَيَّلَ يُخَيِّلُ تَخْيِيلًا». بعداً در نهجالبلاغه اینها همه به درد میخورد اینها. (بیامرزیا رو!) آنجا در نهجالبلاغه انشاءالله «تَخْيِيلٌ». اینجا آیۀ قرآن دارد که: «يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ». «يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ». «يُخَيَّلُ» چیست؟ «خَيَّلَ يُخَيِّلُ». «يُخَيَّلُ» مجهول است. «يُخَيَّلُ» صیغۀ چند است مجهول، صیغۀ یک. «مِنْ سِحْرِهِمْ». یا مثلاً حالا مجهول برای اجوف واوی، شما «زَوَّجَ». «زَوَّجَ» باب تفعیل چی میشود؟ «زَوَّجَ يُزَوِّجُ تَزْوِيجًا». حالا مجهول میکنیم. میگوید: «وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ». «زُوِّجَتْ» از «زَوَّجَ» بوده، شده «زُوِّجَتْ». «زَوَّجَ يُزَوِّجُ». این هم از اصطلاحاتی که در روایت خیلی داریم. اصطلاحاتی که در مورد نکاح و تزویج و اینها اینها به درد میخورد.
حالا متن را اضافه بفرمایید: فعلهای اجوف (داخل پرانتز واوی و یایی) اگر به باب تفعیل روند، اعلال بر آنها صورت نمیگیرد. اجوف واوی مثل «زَوَّجَ»، «نُخَوِّفُ». اجوف یایی مثل «زَيَّنَ» و «خَيَّل».
بریم سراغ معانی باب تفعیل. اینجا، در جزوۀ من: «مِنْ سِحْرِهِمْ» آیه ۶۶ سورۀ طه. «شَمْسٌ كُوِّرَتْ». خود «كُوِّرَتْ»، سورۀ تکویر. «نُفُوسٌ زُوِّجَتْ» آنجا زیاد داریم. «كُوِّرَتْ» از «ك و رَ». «كُوّرَ يَكُوِّرُ تَكْوِيرًا». «كُوِّرَتْ» مجهول است. «شَمْسٌ كُوِّرَتْ». (بانگ: اجوف است.) رویش اعلال صورت نگرفت. «زُوِّجَتْ»، اعلال صورت نگرفت.
معانی باب تفعیل: برای باب تفعیل چند معنا ذکر کردند. اولش تکثیر است. معنای اول، تکثیر. تکثیر یعنی این که فاعل فعل را بسیار انجام دهد. سه تا مثال زده، گفته: «فَلْفَلَ الْفَيْلَ»، «فَلْفَلَ وَ الْمَفعُولَ». ولی خب این شاید بهتر باشد: ۱. تکثیر در فعل، یعنی خود فعل زیاد انجام شود. «زَيْدٌ». در جزوه: «زَيْدٌ طَوَّفَ». «طَوَّفَ» یعنی چه؟ زیاد طواف کرد.
دومش در فعل و فاعل، یعنی هم فعلش زیاد بوده، هم فاعلش؛ مثل «مَوَّتَ الْآبَاْلَ». (باید اصلاح بشود. «آبَالَ» جمع «أَبٌ» است.) «مَوَّتَ الْآبَاْلَ» یعنی زیاد مردند. هم شترها زیاد بودند.
و سومش در فعل و مفعول. هم فعل زیاد انجام شده، هم مفعول؛ مثل «غَلَّقَتِ الْأَبْوَاْبَ». آیۀ ۲۳ سورۀ مبارکۀ یوسف. «غَلَّقَتِ الْأَبْوَاْبَ»، یعنی زلیخا هم زیاد بست، هم درهای زیادی را بست. صد در در چهار قفل کرده بود. آن هم درهای زیاد. (چرا دیگر؟ یک قفل شما یک بار قفل میاندازی، یک قفله میکنی. دو قفله میکنی، سه قفله. بالا قفل، پایین قفل.) قفلهای زیاد بوده دیگر. (بله، رنگ دستگیرههایی بوده که پشتش...) عجیبش این است که با این همه، حضرت یوسف از همه اینها رد میشود. وقتی میدود، تکتک باز میشود برایش درها. با این همه قفلهای سفت و محکم، کلکش کنده شد. عزیز مصر را صاف انداختم زندان، آب خنک. اینجا یک آیهای داریم در سورۀ مبارکۀ محمد، آیه پانزدهم میفرماید: «فَسُقُوا مَاءً حَمِيمًا فَقَطَّعَ أَمْعَاءَهُمْ». «سَقَوْا» چه نوع فعلی است؟ «سَقَى يَسقِي» درست. «سَقَوْا» صغیا «سَقَوْا». «سَقَوْا». حالا این را مجهولش کنیم، میشود چی؟ «سُقَوْا». پس مجهول ثلاثی مجرد یعنی: نوشیدند، یعنی: نوشانده شدند. «مَاءً حَمِيمًا» به این جهنمیها یک آب خیلی گرم جوشان، «حَمِيمًا»، یک آب جوشانی مینوشند. «مَاءً حَمِيمًا فَقَطَّعَ أَمْعَاءَهُمْ». تقطیع میکند رودههای اینها را. حالا این «قَطَّعَ» را گفتند دلالت بر تکثیر دارد؛ یعنی تکهتکه میکند، نه اینکه فقط جدا کند، تکهتکه زیاد قطع میکند. مفسرین گفتند که دلالت بر تکثیر دارد. «فَسُقُوا مَاءً حَمِيمًا فَقَطَّعَ أَمْعَاءَهُمْ». روده و خلاصه احشای باطن اینها تکهتکه میشود.
بریم سراغ دومین معنای باب تفعیل. اولی که حل. دومیش تعدیه است. آنجا «قَطَّعَ» باب تفعیل. دومین معنا تعدیه است. تعدیه یعنی شما فعل لازم را مفعولدار کنی. فعل یک مفعولی را دو مفعولی کنی. در باب افعال که گفتیم تعدیه دارد. شما همین الان داشتی، میتوانستی لازم را متعدی کنی، متعدی یک مفعولی را دو مفعولی کنی، دو مفعولی را سه مفعولی کنی. در باب افعال این را داریم. در باب تفعیل هم این را داریم: لازم را گاهی متعدی میکنی، گاهی هم میآییم یک مفعولی را دو مفعولی میکنیم. مثلاً «ثَبَتَ» یعنی ثابت است، ثابت بود. لازم یا متعدی؟ (چرا؟ چه چیزی را؟) درست. این لازم است. تفعیل، «ثَبَّتَ يُثَبِّتُ تَثْبِيتًا». «تَثْبِيتًا» الان چی میشود؟ متعدی میشود. «ثَبَّتْنَاكَ». آیه قرآن «ثَبَّتْنَاكَ». سورۀ مبارکۀ اسراء ۷۴. یعنی ما تو را تثبیت کردیم، ثابت نگه داشتیم. متعدی. تثبیت کردیم تو را. آیه ۷۴ سورۀ اسراء. این پس لازم بود، ما آمدیم چهکارش کردیم؟ متعدیاش کردیم.
حالا یک دانه متعدی که آمدیم، یک مفعولی را دو مفعولی کردیم؛ مثل «فَهَّمَ». «فَهِمَ» متعدی. (فهمید چه چیزی را؟) درست. یک مفعولی. ما میآییم تفهیم میکنیم. تفهیم دو مفعولی میشود. تفهیم کرد علی، حسن را، که فلان چیز مثلاً. «فَهَّمَ سُلَيْمَانَ». آیه ۷۹ سورۀ انبیاء. «فَفَهَّمْنَاها سُلَيْمَانَ». آیه ۷۹ سورۀ انبیاء. پس ما آن مطلب را تفهیم کردیم سلیمان را. سلیمان مفعول اول، آن مطلب را. (بله، اینها میشود مفعول اول، سلیمان میشود مفعول دوم، آنها فاعلش است.) «فَهَّمْنَاها». ما تفهیم کردیم آن را سلیمان را. مطلب سلیمان را تفهیم کردیم. پس اینجا چی شد؟ یک مفعول را ما آوردیم چهکارش کردیم؟ دو مفعولی کردیم. مثالی هم که خودشان زدند: «فَرَّحَ زَيْدٌ»، «فَرَحَ» لازم است. باب تفعیل میآوریم، میشود «فَرَّحَ يُفَرِّحُ تَفْرِيحًا». «فَرَّحَ بَكْرٌ زَيْدًا» میشود چی؟ متعدی، یک مفعولی.
نکته: تکثیر و تعدیه دو معنای قالبی باب تفعیل. غالباً باب تفعیل به معنای تکثیر و تعدیه است. سومی را هم بگوییم. برای امروز شاید دیگر بس باشد. سومین معنا نسبت است. یعنی شما بیایی فاعل، مفعول را به فعل نسبت دهد. (شورت! نسبت دادن. مبدأ اشتقاق به مفعول.) همین که عرض کردیم مثلاً میگوید: «مُوَحِّدُ اللَّهَ». این هم عبارت درست بشود. «مُوَحِّدُ اللَّهَ». «مُوَحِّدُ» ماده اش چیست؟ «وَحْدَةَ». چه صیغهای است؟ «وَحَّدَ يُوَحِّدُ تَوحِيدًا». «يُوَحِّدُ وَ يُوَحِّدَانِ وَ يُوَحِّدُونَ. تُوَحِّدُ وَ تُوَحِّدَانِ وَ يُوَحِّدنَ. تُوَحِّدُ وَ تُوَحِّدَانِ وَ تُوَحِّدُونَ. تُوَحِّدينَ تُوَحِّدَانِ تُوَحِّدنَ. اُوَحِّدُ نُوَحِّدُ». درست شد؟ «مُوَحِّدُ». من وحدت را نسبت میدهم به الله. درست شد؟ منی که فاعلم، وحدت را، ماده را، فاعل، مفعول را به فعل نسبت میدهد. (من الله را به وحدت نسبت میدهم.) درست شد میشود نسبت تکفیر. تکفیر یعنی چه؟ (به نسبت کفر دادن.) «أَكْفَرَ فُلَانٌ». (من فلانی را بهش نسبت کفر میدهم.) تفسیق. نسبت فسق دادن. بله، حالا جفتش میشود دیگر. یعنی این مفعول را میخواهد ماده به آن نسبت دارد. یعنی این وحدت به الله، کفر به فلان، فسق به فلان. یکی از این آقایون خیلی مشهور. اسمش را بیاورم، میشناسید همه ایران، بلکه بیشتر از ایران میشناسندش. یک ماجرایی، چیزی پیش آمده بود و اینها. ارباب نهی از منکر خلاصه، یک پیامی دادیم به ایشان و اینها: فلان کار شاید درست نبود و اینها. جواب خیلی تند برگشت به ما داد و اینها: «تَجْهِيل» نفرمایید. شبکههای ایشان گفتش که «تَجْهِيل» چیه؟ میشود برای بنده توضیح دهید؟ «تَجْهِيل» باب تفعیل نسبت است. نسبت جهل ندهید به ما. ببخشید فلان. بله، اصطلاحات آخوندی به درد آدم میخورد یک وقتهایی. «تَجْهِيل»، «تَكْفِير»، «تَفْسِيق»، اینها همه نسبت. بله، حالا در قرآن ما زیاد داریم. تکذیب. تکذیب برای نسبت کذب دادن. «كَذَّبَ» یعنی نسبت کذب داد. تصدیق یعنی نسبت صدق داد.
آیه قرآن میفرماید، سورۀ نازعات آیه ۲۰ و ۲۱: «فَأَرَاهُ الْآيَةَ الْكُبْرَىٰ فَكَذَّبَ وَ عَصَىٰ». آیه کبری را به او نشان دادند. فرعون دعای کبری را نشان داد. نشان داد او را. «أَرَاهُ» و «أَرِ»، باب چیست؟ «أَرَاهُ يُرِي إِرَاءَةً». باب افعال است. «فَرَاهُ» اینجا دو مفعولی است. «أَرَاهُ الْآيَةَ الْكُبْرَىٰ». مفعول اولش «الآيَةَ»، مفعول دوم «الْكُبْرَىٰ» که صفت برای «الآيَةَ» است. ارائهاش کرد او را. آیه کبری را یعنی آیۀ کبری را بهش نشان دادند. چهکار کرد؟ «كَذَّبَ وَ عَصَىٰ». نسبت کذب داد و عصیان کرد! نسبتی که اِضلال یعنی این آیه کبری را چه دانست؟ کذب دانست! خیلی حرف استها! خیلی آیۀ عجیبی است! آیه کبری را به یکی نشان بدهم، بگویم: آقا اینها دروغ است، اینها همش فلان. (خبر سحر حسن میماند چه بگوید؟) تکذیب، پس معنایش این بود.
آیه بعدی، سورۀ نجم آیه ۳۲. این خیلی خیلی مهم است. اینکه بخواهم بگویم، از آن پدر بیامرزیا است. «فَلَا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَىٰ». «تُزَكُّوا». «تُزَكُّوا» ریشهاش چیست؟ «زَكَّى». «زَكَّىَ يَزْكُو تَزْكِیَةً» درست. کار کنیم. از آن کلماتی است که کلمات به درد بخور است. همه کلمات به درد بخور. قشنگ، خوب، یک تمرین خوبی است. «زَكَّىٰ». «زَكَّىٰ» باب تفعیل است و ناقص هم هست. احسن، «زَكَّىٰ يُزَكِّي تَزْكِيَةً». تفعلآمد در مصدر! خب حالا صرف کنیم با هم. «زَكَّىٰ، زَكَّيَا، زَكَّوْا. زَكَّتْ، زَكَّتَا، زَكَّيْنَ. زَكَّيْتَ، زَكَّيْتُمَا، زَكَّيْتُمْ. زَكَّيْتِ، زَكَّيْتُمَا، زَكَّيْتُنَّ. زَكَّيْتُ، زَكَّيْنَا».
حالا مجهولش که سخت میشود. مجهولش کار دارد. بریم سراغ مضارع. «يُزَكِّي، يُزَكِّيَانِ، يُزَكُّونَ. تُزَكِّي، تُزَكِّيَانِ، يُزَكِّينَ. تُزَكِّي، تُزَكِّيَانِ، تُزَكُّونَ. تُزَكِّينَ، تُزَكِّيَانِ، تُزَكِّينَ. أُزَكِّي، نُزَكِّي». درست شد؟
حالا فعل امر میخواهم ازش بسازیم. «يُزَكِّي». چهکار میکنیم؟ «يُزَكِّي». برای فعل امر «يُزَكِّي» غایب که و چهکار میکنیم؟ «لِيُزَكِّ لِيُزَكِّياً لِيُزَكُّوا. لِتُزَكِّ لِتُزَكِّيا لِيُزَكِّينَ».
خوب حالا میآید در امر، حاضر را «تُزَكِّي». «زَكِّ زَكِّيَا زَكُّوا زَكِّي زَكِّيَا زَكِّينَ» «لِاُوْزَكِّ، لِنُزَكِّ». حالا میخواهیم ببینیم: «فَلَا تُزَكُّوا». حالا میآییم این را «يُزَكِّي» را میخواهیم ازش فعل نهی بسازیم. «يُزَكِّي، يُزَكِّيَانِ، يُزَكِّينَ». کلمات قرآن آنقدر برکت دارد. یک کلمه را میخواهیم، باید کل صرف را بگردی. «لَا يُزَكِّ، لَا يُزَكِّيَا، لَا يُزَكُّوا. لَا تُزَكِّ، لَا تُزَكِّيَا، لَا يُزَكِّينَ. لَا تُزَكِّ، لَا تُزَكِّيَا، لَا تُزَكُّوا. فَلَا تُزَكُّوا». درست شد؟ «لَا تُزَكِّي، لَا تُزَكِّيَا، لَا تُزَكِّينَ. لَا أُزَكِّي، لَا نُزَكِّي». «فَلَا تُزَكُّوا.» ترجمهاش چی میشود؟
آها، حالا برای ترجمه نصف راه رفتیم، الان شما چی باید بدهی؟ (آفرین.) حالا باید بروی در تفعیل ببینی که اینجا کدام یک از معانی تفعیل است. ما تازه پیدا کردیم کدام صیغه است، یعنی حداقلش فهمیدیم مخاطب جمع مذکر است. درست شد؟ این حل. حالا در خود باب تفعیل چه معنایی دارد؟ ما میگوییم اینجا معنایش چیست؟ نسبت. یعنی ماده را نسبت دادن به مفعول. مفعول اینجا کیست؟ «أَنْفُسَكُمْ». خودتان. مفعول، خودتان. ماده «زَكَّىٰ»، پاکیزگی. شما بیآلایشی، پاکیزگی معنای «زَكَّىٰ» است. این را میخواهی نسبت بدهی به کی؟ «أَنْفُسَكُمْ». حالا میگوید: «لَا تُزَكُّوا». یعنی نسبت ندهید. ببینید ترجمه را: «لَا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ». شما «زَكِيَّةَ» را، پاکی و بیآلایشی را به خودتان نسبت ندهید. ببینید از آن آیاتی است که گیر انداخته مفسرین را. معنای نسبت دارد. اگر بخواهد معنای تعدیه داشته باشد، یعنی خودتان را تزکیه نکنید. (هیچی!) ببینید از آن آیاتی است که گیر میاندازد، گیر میکند. (احسنت.) (بعد این کلاس، شرکت شما...) به خودتان نسبت پاکیزگی و زکات، زکات برای پاکیزه کردن، (بانگ: معلم.) که میگویند زکات، چون مال را پاکیزه میکند. در مورد حضرت یحیی دارد: «زَكِيٌّ» یا «زَكِيًّا». در مورد یحیی «زَكِيٌّ» تعبیر. «زَكِيٌّ» انسان «زَكِيٌّ»، یعنی تزکیه کرده. نفس «زَكِيَّةٌ» میگویند در ماجرای موسی و خضر، «فَقَتَلَ نَفْساً زَكِيَّةً». یک نفس «زَكِيَّةً» را... «فَلَا تُزَكُّوا» چقدر شیرین بود این آیه! خودش میداند کی اهل کار است، کی اهل فن است. آن خودش باتقوا را میشناسد. آقا، من پاکم، من خوبم. آن خودش میشود، آن که بشناسد میداند. شما نمیخواهد بیایی هی داد بزنی، خودت را نشان بدهی. «وَ لَا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ». به خودتان نسبت زکات و نسبت تزکیه ندهید. بله، مرحوم طباطبایی که اینجا غوغایی میکند در «المیزان». آیه ۳۲ سورۀ مبارکۀ النجم.
مثال آخر را بنویسیم. وقت ما هم گذشت. «يَرْحَمُكُمُ اللَّهُ». «أَحْكَامٌ» از تقوا میآید. آن باب افتعال. «اتِّقَاء». حالا میرسیم انشاءالله. (از بقیه: «أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَىٰ»).
و مثال سوم از آیات خیلی قشنگ قرآن است: سورۀ مدثر آیه ۳: «وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ». یکی از آیاتی که سر و تهش یکی میشود: «وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ» را برعکس کنید «وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ». درست شد؟ مثل: «كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ». «كُلٌّ» سورۀ یاسین: «كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ». اینجا «كُلٌّ فِي فَلَكٍ» را برعکس کنید: «كُلٌّ فَلَكٍ». «كُلٌّ فِي فَلَكٍ» اصلاً مضمون آیه این است که همه در چرخش. خودش هم دارد میچرخد. اینها معجزۀ قرآن است. «كُلٌّ فِي فَلَكٍ». اینجا «وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ» برعکسش درست در میآید. حالا «وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ». ربّت را تکبیر کن. تکبیر کن. اینجا تکبیر باب تفعیل چه معنایی دارد؟ نسبت به آن، نسبت کبریا بده. او را بزرگ بدان، بزرگ بشمار. نه، معنای سوم از باب تفعیل. این سورۀ مبارکۀ مدثر آیه سوم. و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...