جنگ دو خانواده

جلسه یک : امام منصور در زیارت عاشورا

00:49:53
130

جریان این جلسات از تبیین تقابل تاریخی دو خاندان آغاز شد؛ خاندان رسول خدا (ص) و خاندان ابوسفیان، که در طول تاریخ از بدر و احد تا عاشورا و نهایتاً درگیری سفیانی با امام زمان (عج) ادامه یافته است. به صلح امام حسن (ع) و مظلومیت او در برابر معاویه پرداخته شد و بعد، ماجرای حرکت امام حسین (ع) از مکه به کربلا و حوادث شب عاشورا تا شهادت اصحاب بیان گردید. در ادامه، نقش کوفه به‌عنوان مرکز حکومت مهدوی و شام به‌عنوان پایگاه سفیانی تبیین شد و ارتباط مستقیم عاشورا با ظهور روشن گردید. در نهایت، مباحث به علائم ظهور، نقش ایران، یمن و عراق، نبرد با سفیانی، نزول حضرت عیسی (ع) و استقرار حکومت عدل جهانی امام مهدی (عج) رسید

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

راه استفاده‌ی حداکثری از ماه محرم چیست؟
با امام زمان شریک شویم
هدیه ویژه خدا به امام حسین علیه‌السلام
رابطه امام زمان و امام حسین علیهماالسلام چیست؟
نشانه‌ی عزاداری واقعی چیست؟

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین، و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
السلام علیک یا اباعبدالله، و علی الارواح التی حلّت بفنائک. علیک منی سلام الله ابداً ما بقیتُ و بقیَ اللیل و النهار، و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم.
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد و اصحاب الحسین.
محضر مبارک حضرت سیدالشهدا، به همه اصحابشان و اسرای کربلا صلوات.
***
قبرهای هدی سال‌های گذشته، بحثی که خدمت عزیزان داشتیم، به گونه‌ای پیوند داستان عاشورا و امام زمان بود. دو سال قبل، خدمت عزیزان بحثی داشتیم؛ اسم امام زمان در زیارت عاشورا به چه نحوی آمده؟ گفتیم: دوبار اسم حضرت، «امام منصور» است. «امام منصور» منظور این است که باید نصرت به او برسد تا قیام بکند. اگر می‌خواهیم انتقام خون امام حسین گرفته بشود، باید بیایید یار فرزندش بشوید؛ [این] نصرت را.
سال گذشته، بحثی که داشتیم در مورد این بود که حالا که آمده‌ایم به سمت یاری امام زمان و یاری اهل بیت، احتیاج به یک پای استوار داریم. خیلی‌ها شروع می‌کنند به کمک اهل بیت و قیام و این‌ها، ولی وسط راه اتفاقاتی می‌افتد، چپ می‌کنند، برمی‌گردند. سال گذشته هم در مورد این بحث خدمت عزیزان در این شب اول خواهیم داشت؛ چون شب‌های بعد، بحثمان یک‌خورده بالا و پایین دارد. از اینجا من عرض بکنم خدمت دوستان، ان‌شاءالله برای شب بعد، خصوصاً قلم و کاغذ حتماً حتماً همراهشان باشد.
***
مجلس امام زمان‌پسند، حضرت زهراپسند، مشخصه [ای دارد]. خدا رحمت کند مرحوم آقای بهلول شهرستانی. اطراف تهران وارد منزل شدیم و منزل پارکینگی داشت. [گفتیم:] «پارکینگ ردش کنیم، وایسا، دیوار طبقه بالاست منزل. اینجا چه خبر بوده قبلاً؟ پارکینگ ماشین پارک می‌کرده!» آها، راستی اینجا محرم‌ها هیئت می‌گیرند، پارکینگ را خالی می‌کنند. [آن‌وقت می‌بینی مثلاً] دست امام زمان روی دیوار افتاده. اینجا یک جایی، یک بهلولی می‌خواهد؛ آخر کار بفهمید هیئت قدمگاه امام زمان شده بود یا نه. مسجد جمکران و امام زمان اشاره فرمودند، بیایید، این‌جور شد. حالا اگر خود حضرت گریه بکند، ناله بزنم، هستند هیئت‌هایی که امام زمان آن‌قدر علاقه دارند، روضه‌ها بنشینند [و] برنامه‌ریزی بکنند. برخی داستان‌ها نقل شده.
***
شهرستان کرمانشاه. روز تاسوعایی آن زمان، از قبلش خبر داده بودم: من سر ظهر روز عاشورا به آن نشان که فلانی پا می‌شود، روضه می‌خواند، بعدش فلان اتفاق می‌افتد و این‌ها. آن موقع کنار من بنشینند، گریه کنند؛ گریه امام زمان [همراه با] زیارت ناحیه مقدسه.
از فردا یک‌خورده دلمان را صاف بکنیم، بفهمیم کربلا چه خبر بوده. درست و حسابی، مشتی، کلاس درس می‌خواهم راه‌اندازی کنم. عاشورا پژوهی در مدرسه؛ کلاس فوق‌برنامه که می‌گیرند، کلاس اساسی، کلاس کنکوری. مثلاً کلاس الکی [که] چهار نفر دور هم نشسته‌اند، شلنگ تخته می‌اندازند و سر و کله هم می‌زنند، کاریکاتور می‌کشند، تابلواَند؛ از این کارها [نه].
دستگاه امام حسین؛ کسی سر و صدا هم بکند، ارزش دارد ها! داد و بیدادش هم ارزش دارد، قیمت دارد. گریه الکی قیمت دارد، ادای گریه درآوردن هم قیمت دارد، ناله الکی زدن هم قیمت دارد. امام زمان [می‌خواهند] بفهمند چه خبری [در] کربلا [بوده]. بگذار یک‌خورده رزق اشک، شور و سوز این‌ها را بیشتر کنم. الان امشب از این هیئت رفتم بیرون، فردا شب می‌آیم، دو برابر لولشان رفته بالا، حالشان عوض [شده]. چند ماهی پارسال ما همین موقع مثلاً گریه می‌کردیم؛ خوب یادش بخیر. مشکل فراوانی‌ها بین خیلی‌ها...
***
سر ظهر عاشورا شدم، خسته است. کی تمام می‌شود؟ نشسته [ای] پای تلویزیون، نیم ساعت یک ساعت دیگر عاشورا تمام می‌شود. دیگر محرم فقط خرج کرده، هرچه قبلاً جمع کرده بوده. کاسبی نکردی، خرج نکن؛ کاسبی کن! از جیب نخور! پول دستش می‌آید به کار می‌زند [و می‌رود] آنتالیا و دبی، یک دو تا چرخ بزنی و بعد برگردی؛ خدا بزرگ است.
از محرم پارسال تا الان هرچه جمع کردی، از ماه رمضان مخصوصاً هرچه جمع کردی، باید بزنی به کار. تو ماه رمضان، ظهر عاشورا، دوباره [می‌گویی]: «خدایا بس است دیگر! امام حسین هم دیگر چقدر خسته می‌شوند؟! گریه از روضه سرم درد می‌کند! دیگر بس است دیگر!» کاسبی [کجا بود]؟ نگاه کن: کربلا منظومه امام حسین [از] مدینه است. چه ربطی به کربلا دارد؟ چرا محرم کربلا دارد؟ مردم کوفه چه شدند؟ راه‌افتاد [از] مکه. داستانش چه بود؟ بین راه رفت خود مدینه. خب، چرا نمرد؟ آخرش کربلا آمد. خیلی هم مهم است، خوب است، خیلی قشنگ است. دو برابر امام حسین فردا شب می‌رسد کربلا. داد و بیداد گریه آدم اهل معرفت، دیگر روضه‌های آن‌جوری...
***
خدا رحمت کند جعفر آقای مجتهدی. [می‌گفت در] صحن آزادی که مثلاً: «سلام به امام حسین پیش من خواستی بدهی، مواظب باش! من خیلی طاقت ندارم ها! وقتی از حال رفتم، سلام.»
هرچه کربلا را بیشتر ببینیم، بیشتر کاسبی [کنیم]. یک وقتی [فقط] می‌گیری خرج [می‌کنی]؛ ولی اگر ببینی و بگری، هم خرج می‌کنی، هم دوباره حال [خودت] را گرفتی. دو قطره [اشک] می‌دهد، بیست قطره [برمی‌گردد]. اهل کاسبی امام حسین. امروز مثلاً روز اول ذی‌الحجه است. آقا قرار گذاشتیم چه؟ نگاه! بیشتر کنترل می‌کنم سریال‌های الکی. صدا میزان است، هوا میزان است، گرم. آدم اهل حال به این‌ها نگاه [می‌کند].
پرپیمان بشود محرمت. راهش این است: صاف از همین شب اول نصف نصف [حساب کنی]. بعضی‌ها خیلی باحال‌اند. [می‌گویند:] «آقا جان، امسال محرم هرچه گیرم آمد/گیرت آمد، نصف نصف فلان مداح و فلان آقا بزنم.» آدم [باید] از همین شب اول محرم با امام زمان قرار بگذارد: محرم پادشاه است.
***
از جلوی برکه، یک پیرمردی نشسته [و] قلاب انداخته [تا] ماهی بگیرد. خسته است. این سبد بغلش هم هیچی [ندارد]. دایره روزی‌اش تنگ است. بعضی‌ها دایره روزی‌شان تنگ است، کلاً تنگ است. [اما] دایره شریک وسیع است. این با آن شریک می‌شود، از سهم روزی او، خدا به این هم می‌دهد. ازدواج کند، هر بچه [روزی‌اش] دو برابر [می‌شود].
این سلطان (پادشاه) رد می‌شد، دید که [پیرمرد می‌گوید]: «باز مرد حسابی، همین الان چند ساعت نشستیم، هیچی گیرم نیامد!» [ناگهان] سبد پر پر از ماهی [شد]. پیرمرده ماهی‌ها را جدا کرد. چند روز دعوت‌نامه فرستادند برای پیرمرد. [گفتند:] «پیرمرد، پاشو بیا! پادشاه کارت دارد. چه خبر است؟ بیا! آیا احتمالاً ماهی‌های امروز را دیده، هوس کرده؟ ماهی‌ها را می‌خواهد؟ نصف ماهی‌ها سهم اوست؟» این پادشاه‌ها خیلی حساب [دارند].
پادشاه رسید، سلام [داد]. [پیرمرد گفت:] «اعلیحضرت، این سهم شما. من نشستم با خودم فکر کردم [و] دیدم بین مردم، دیگر به تو می‌گویند: شریک پادشاه.» سفارش دادم پادشاهی [کنی]! آخ، شب اول! خیلی زرنگ [باشید]! خیلی [خوب است که] شریک پادشاه [باشید]!
***
امسال حرم امام رضا، فلان شب، فلان جا، فلان ساعت، بیا آن گوشه بنشین، روضه [بخوان]. پادشاه چه پادشاهی؟ خود حسین است دیگر! خود امام زمان! خود حسین! صدایش، صدای حسین! قیافه‌اش، قیافه [حسین]! اصلاً هدیه خدا به امام حسین است، همه این واقعه کربلا و این‌ها. هدیه ویژه‌ای که خدا به امام حسین داد، این بود: «حسین، خیلی مشتی کار کردی!»
خدایا، بابا نه تا واسطه می‌خورد به حسین تا امام زمان به دنیا می‌آید. امام حسین شب نیمه شعبان می‌شود: «برو زیارت حسین.» روز میلاد امام حسین، زیارت‌نامه امام زمان با هم دارند. خود حسین! بچه‌ها، فقط حسین که دیگر قرار نیست کشته بشود. از مکه قیام می‌کند. چرا؟ چون حسین را از مکه نگذاشتند به کوفه [برود]. [بعد] جلوی حضرت را گرفتند. تو مسیر کوفه بود دیگر. کربلا [بود]. بین راه امام مسیر را گرفتند. همان‌جا اولش هم که شروع می‌کند انقلابش را [در] خانه کعبه، بین رکن و مقام.
شب عاشورا امام زمان سخنرانی می‌کند. شب عاشورا ظهور می‌کند. شب ظهور می‌کند، نه روز. شب جمعه که شب عاشوراست. مردمی که در طواف‌اند، صبح خبر جهانی می‌شود، اتفاقاتی می‌افتد، بماند. سخنرانی بین رکن و مقام. یُنادی بنداءاته، بعد می‌گوید: «الا یا اهل العالم، انا الصمصام.» [و خود را] معرفی کند. یک آدم [که] سالیان سال همه منتظرش‌اند. اولین [عزاداری]، یعنی محرم، عزاداری راست‌راستکی. تو رفتی چسبیدی به خودِ خودِ حسین.
***
امام زمان بازی در بیاورم؟ یکی دو شب، دو سه شب. حال امسال محرم یک کارهایی باهات کردم. سومین [جمله]: «الا یا اهل العالم، ان جدی الحسین یتلو اهل راز خوش به حالت.» «الا یا اهل العالم، ان جدی الحسین ذبحوه عریان.» [او را] عریان رهاش کردند که با نامردی تکه‌تکه [کردند]. پسر مامان! همه [جا] امام زمان [هستند]. همه کربلا، امام [حسین] چسبیدند. ظهور می‌کنند.
اولین جایی که می‌روند، از مکه می‌روند سمت کربلا. چه‌کار می‌کند؟ امام حسین زنده است. اولین یار و اولین کسی که برمی‌گردد از آن عالم [و] برمی‌گردد به دنیا برای امام زمان، امام حسین [است]. رابطه خاصی [دارند]. حضرت هم که بعداً به شهادت می‌رسند. امام حسین، امام زمان را در کربلا دفن می‌کنند؛ در همین حرم امام زمان [در] کربلا. «الخائف المترقّب.» بماند صفاتی که مشترک بین امام زمان [و] امام حسین [است]. حرف زیاد است. عرض ما تمام [است]. ویژگی‌های مشترک این دوتا.
***
دلم [می‌خواهد] در یک خانه‌ای چراغ [بزنند]، پرچم [بزنند]. یک حاجی داریم هر سال می‌رود حج، ولی هیچ خانه‌ای [از او] منتظر [نیست]. امام حسین هم حاجی بود که هیچ‌کس استقبالش نرفت. فرض کن رفتی حج، از حج برگشتی، سوار هواپیمای شهر خودت شدی. فرودگاه [پر از] مردم فلان شهر، مراسم استقبال ویژه‌ای با زن و بچه و همه کس و کار. سوار هواپیمای شاهرود می‌شوی. همه منتظر [اند]، خیلی استقبال‌کننده. هواپیما می‌آید تو فرودگاه می‌نشیند. تا وارد سالن فرودگاه [شوی، می‌بینی] همه شمشیر [در دست] استقبال کرده‌اند از حاجی. چرا پلاکاردی نداده کسی؟ چه کسی تابلو دستش نگرفته؟ چرا شیرینی پخش نمی‌کند؟
***
با توسل به امام زمان وارد محرم بشویم. حجت ابن الحسن، ماه ماتم شده. رخت ماتم بپوش که محرم شده. گشته صاحب‌عزا حضرت فاطمه. گه رود قتلگه و گه رود علقمه. همه جا کربلا، همه جا سر پاک حسین بر سر [نی] دیده. تشنگان گشته [اند] دریا. همه بهره [از آب] بی‌دستی علقمه. حاجیان زیاد آمده در وطن، سر به سر. حاجی فاطمه کجا دربه‌در؟ حاجیان عرفات، حاجی فاطمه عازم کربلا. حاجیان در حرم، ذکرشان یا [حسین]؛ حاجی فاطمه گودی قتل‌گاه.
***
یا صاحب‌الزمان، قربان دل غمدیده‌ات بروم! آقا جان، به خدا من عاشق [تو هستم]. چند نفر [مانع] کمتر [باشیم]؟ یا صاحب‌الزمان، این بچه‌ها دارند دعوتت می‌کنند. ساعت، مال ما [است و ما] منتظرت [هستیم]. یک دو قطره اشکت کنار ما ببار، شاید به واسطه اشک تو من هم آدم شدم. آقا، این دست‌هایت [را بیاور و] اشکات را پاک کن! یکم سر و صورت من، [و] چشم‌های گنهکارم [را] امشب، اول مجلس خصوصی [بکن].
شب اول کسی از دنیا می‌رود، آن اولی که [جنازه‌اش] در مردم غریب است. امشب ما [جشن] خصوصی امام زمانی [داریم]. از دلم گرفته [بود]. پارسال کجا بودم این موقع؟ کوفه بودم، روضه مسلم خواندی آنجا. آی مسلم! یک بار هم کربلا باشی، یعنی می‌شود کربلا را [خودم] ببندم؟ هنوز سر زیارتش سخت‌تر می‌شود. کربلا [که می‌آیند،] دنبال خوشی؟ دیگر نمی‌گذارم بیایی! به خدا بدون کربلا می‌میری!
***
برای خیلی‌ها شنیدم پیغام فرستادی: «بیایید با من باشید.» [حالا] از پیغام بفرست: «مرا بیا نگاه [کن]!» کشتی، کشتی، شب اول. بریم سراغ اجازه بگیریم وارد کربلا بشیم که [برای] حسین، نامه مسلم [آمد]. کربلا [بنشین]. سرش چیست؟ «حاجی دارد می‌آید.» این مردم [می‌خواهند] چه [کنند]؟ می‌خواهد پذیرایی کند؟ گفت: «زشت است! حسین دارد تو این شهر کاری نمی‌کند.» می‌خواهی چه‌کار کنی؟ حسین، قربانت! کجاست؟ ان‌شاءالله [خودم] بروم! امام زمان! آقا جان! الله اکبر! خدا [!] توی شهر دستت از همه‌جا کوتاه. [در] جهان، وسط شب، همه رها کردند.
***
خبر رسید: «مسلم، دارند دنبالت می‌گردند! سر از سرت جدا [می‌کنند]!» اشکال ندارد. مسلم خیلی مظلوم است. من اگر بخواهم همه قرآن را می‌توانم در تفسیر یک آیه از قرآن توضیح بدهم. فهم قرآن. غریب‌نوازی. دربه‌در دنبالش می‌گردند. از مسجد خارج [شد]. راه خروجی شهر را بلد نیست. تو کوچه‌ها گم شد. از اینجا شروع می‌شود: دنبال خانه «طوعه» می‌گردد. محل غریب است. روزه‌دار [است]. پشت در، پیرزنی (صاحب‌خانه) از کوچه می‌آید. منتظر پسرش از محل کار. در را باز کرد، دید یک غریبه پشت [در] زانو [زده] بغل گرفته. «آقا، چرا پشت در نشستی؟» «غریبم، جایی ندارم بروم.»
***
مسلم بن عقیل زد رو دستش. [زن گفت:] «تو سفیر ارباب ما، حسینی! چرا به این حال و روز در آمدی؟» حکایتش مفصل است، نپرس! [مسلم گفت:] «بیا داخل. برو زیرزمین، آن گوشه. یک وقت کاری نکنی پسرم [بفهمد].» [طوعه] جای [مناسبی] درست کرد، یک گوشه منزل. آب و غذا آورد برای مسلم. از شب تا صبح هی می‌رفت سر می‌زد به مسلم، کم و کاستی نداشته باشد.
پسر نااهلش فهمید، آمد. پرده را کنار زد، دید مسلم [است]. ماجرا چیست؟ سریع راه افتاد [و] [خبر] داد. ای امان از این دارالعماره! سرباز [ها] آمدند، خانه را محاصره کردند. مرد جنگ مسلم [که] داماد علی است، مردی است. تک و تنها ایستاد، بجنگید. دیدند حریفش نیستند، گفتند: «منجنیق بیاورید! آتش ببارید روی مسلم!»
***
آتش آمد. اینجا شروع شد. دخترها شروع [کردند]. آتش‌بارانش کردند. دستگیرش کردند با دست بسته. دیگر با دست بسته حرفی ندارم. [گفتند:] «وصیت، وصیت‌هایت را بکن!» هی نگاهش کرد. مسلم هرچه نگاه کرد، دید هیچ آشنایی پیدا نمی‌شود [تا] از [او] بگیرد [و] بیاید بهش وصیت کند. چند تا چیز بود. بدهی داشت. «این وصیت من چیست؟ حسین، بیا کوفه!» [چون] افتاده سمت کوفه.
«چند نفر را کوفه نیار.» دشمن می‌دانست [که] حسین [می‌آید]. [گفتند:] «خوشحال باش! حسین سپاه بفرست! جلاد، بیا سر از سرش جدا کن!» سر بریدن شروع شد. جواب بهش [آمد:] «از دنیا نرو!» ظرف [آب] دستش بسته است. صورت خم [شده]. دهان زخم دیده. آب را برگرداند. دوباره آوردند. دوباره می‌خواهد بخورد، قطره خون [می‌آید]. برای بار سوم حالا می‌خواهد بخورد، دندانش افتاد. نامرد صدا زد: «قسمتش نیست بهش آب بدهی!» سر بریدن شروع شد. بگویم سر از سرش جدا [کردند]. دستور داد تنش را بیاورند تو شهر، بچرخانند. بدن بی‌سر و سایه [افتاد]. زنگ زدن شروع شد. حسین!

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00