جنگ دو خانواده

جلسه سیزده : نقش ایران، یمن و عراق در حوادث پیش از ظهور

01:13:20
93

جریان این جلسات از تبیین تقابل تاریخی دو خاندان آغاز شد؛ خاندان رسول خدا (ص) و خاندان ابوسفیان، که در طول تاریخ از بدر و احد تا عاشورا و نهایتاً درگیری سفیانی با امام زمان (عج) ادامه یافته است. به صلح امام حسن (ع) و مظلومیت او در برابر معاویه پرداخته شد و بعد، ماجرای حرکت امام حسین (ع) از مکه به کربلا و حوادث شب عاشورا تا شهادت اصحاب بیان گردید. در ادامه، نقش کوفه به‌عنوان مرکز حکومت مهدوی و شام به‌عنوان پایگاه سفیانی تبیین شد و ارتباط مستقیم عاشورا با ظهور روشن گردید. در نهایت، مباحث به علائم ظهور، نقش ایران، یمن و عراق، نبرد با سفیانی، نزول حضرت عیسی (ع) و استقرار حکومت عدل جهانی امام مهدی (عج) رسید

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

چه مناطقی در عالم نقش مهمی در ظهور دارند؟
شاهراه اصلی ظهور
اوضاع آشفته کشورها پیش از ظهور
آیا ظهور امر تدریجی است؟
چه افرادی جلوی امام زمان به تقابل می‌ایستند؟
امتحان‌های سخت و سنگین در ظهور امام زمان
ظهور امام زمان با معجزه همراه است؟
ظهور در دستان منتظران
برای یاری رساندن به امام زمان آماده‌ایم؟!

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا و نبیِ قاسم مصطفی، محمد. اللهم صل علی محمد و رفقائه.
خب، شب گذشته برخی اتفاقات منجر به ظهور حضرت ولی عصر (عج) را عرض کردیم خدمت دوستان که اکثر دوستان تشریف نداشتند. حالا برای اینکه هم این دوستان خیلی از قافله جا نمانند، هم دوستانی که بودند بحث تکراری نشنوند، ما از یک نگاه دیگری دوباره بحث را نگاه می‌کنیم که هم نکات جدیدی تویش باشد، هم وقتی که در جریان بحث نبودند متوجه داستان بشوند.
در حوادث منتهی به ظهور حضرت ولی عصر (عج)، چند منطقه جغرافیایی هستند که این‌ها خیلی نقش اساسی دارند. از همه مهم‌تر ایران است که کشور اصلی پرچمدار ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، و بعد از آن یمن، و کشور سوم عراق. این سه کشور نقش اصلی را دارند.
و کشور چهارم، در برابر این‌ها، دشمنان امام زمان (عج) هم چند نقطه اصلی دارند که مرکز اصلی‌شان شام است؛ سوریه فعلی، با حمایت یهود (منطقه فلسطینی که امروز گفته می‌شود آنجا هستند). و بعد از آن، حاکمیت حجاز و عربستان که در واقع می‌شود گفت این‌ها مهم‌ترین حامیان هستند. فرماندهی هم که برای این‌ها حکومت می‌کند، سفیانی است. اسمش را جلسه قبل عرض کردیم. پشتیبان اصلی این‌ها خب، یهودند. سفیانی پیش‌قراول یهود است. برای دفاع از یهود قدم برمی‌دارد، می‌آید و چند نقطه اساسی را هم می‌گیرد. حرکت شش‌ماهه‌ای دارد که دیشب عرض کردم.
و حجاز هم، طبق روایات، پادشاهی به نام عبدالله دارد در آن زمان که پیش از او برادری از او حاکم است که او هم نام حیوان درنده‌ای دارد. این عبدالله سعودی، قبلش «فَهْد» بوده است که او به نام «فَهْد» (یعنی ببر) است. این عبدالله (که در روایات از «آل فلان» نام برده شده است) خیلی به شیعیان تنگ می‌گیرد و شیعیان در سراسر جاها از دست او در مضیقه و تنگنا هستند. در حادثه‌ای کشته می‌شود، طبق برخی روایات، و این کشته‌شدن او تا چهل [روز] مخفی می‌ماند. برخی گفته‌اند که کسی که او را می‌کشد، یکی از اقوام نزدیک اوست، به خاطر کینه شخصی که سر مسئله ناموسی دارد، تصمیم به قتل عبدالله می‌گیرد.
چهل روز مخفی می‌ماند. حاجیان در عرفات هستند. روز عرفه، کسی سوار بر شتر می‌آید و بشارت می‌دهد، می‌گوید: «بشارت دهید که عبدالله مُرد!» بعد از چهل روز، راز مرگ عبدالله مشخص می‌شود. بعد از او حکومت از هم می‌پاشد. بعد از آنکه سالیان سال دوام داشت و قدرت‌مند بود و این‌ها، حکومت از هم می‌پاشد. حاکمانی بر سر کار می‌آیند که چند ماهی حکومت داشته باشند و سپس [حکومتشان] به چند روز و روز به روز ضعیف می‌شود.
از آن طرف، سفیانی در ماه رجب، قیام خود را شروع کرد. از مرز اردن به سوریه آمده، کلی جنگیده، شام را گرفته و منطقه را کلاً در اختیار گرفته است. پایتخت خود را از شام [به آنجا] آورده و «رمله» فلسطین (یکی از شهرهای [امروزی] اسرائیل) را نیز به آن ملحق کرده و دامنه‌ای گسترده تشکیل داده است.
در همین ایام، در همان ماه رجب، در یمن، سیدی در منطقه «کنده» قیام خود را شروع می‌کند. تعداد زیادی همراه او هستند. نام کوچک این سید یا حسن است یا حسین. برخی گفته‌اند که او از نسل زید شهید (زید، پسر امام سجاد علیه السلام) است. او انقلاب خود را شروع می‌کند و انقلاب نابی هم هست که روایات، خیلی در مورد انقلاب و قیام او تعریف کرده‌اند و گفته‌اند: «هر کس که هست، باید به او ملحق شود؛ هر کس ملحق نشود، خیانت کرده است!»
از این طرف، سید خراسانی در منطقه ایران [ظهور می‌کند]. مردی از قم ابتدا در مشرق قیام می‌کند. بعد از آنکه سالیان سال، حاکمانی بر مشرق زمین حکومت می‌کردند، او سیدی با تقواست که اهل رشوه گرفتن نیست و مردم را به تقوا دعوت می‌کند. او حاکم می‌شود. این مرد قمی وقتی از دنیا می‌رود، بعد از او، مردم مشرق زمین، چون هنوز در حال جنگ با دشمنان خود هستند، از بین خودشان کسی را به عنوان فرمانده انتخاب می‌کنند. این فرمانده، سیدی هاشمی است، سیدی حسینی. در دست راستش علامتی است (یا خال‌نشان) و صورت بسیار نورانی دارد. به او اصرار می‌کنند که فرمانده شود و او قبول نمی‌کند. با اصرار تمام گروه، او را فرمانده می‌کنند.
بعد از چند سالی که او [فرد قمی] فرماندهی دارد، سید خراسانی به اسم شعیب بن صالح (که اهل ری است)، چهره گندم‌گون دارد، لاغر اندام و اراده قوی دارد. اصالتاً به جنوب ایران برمی‌گردد و ساکن ری است. او فرمانده اصلی سپاه امام زمان (عج) است؛ شعیب بن صالح.
این دو نفر نقش اصلی را ایفا می‌کنند: یکی فرمانده سپاه سید خراسانی، و دیگری فرمانده سپاه سید یمنی. سپاه یمنی در بحث فتح مکه خیلی کمک می‌کند و سپاه سید خراسانی در فتح کوفه. چون یمن به عربستان چسبیده است و ایران و عراق هم به همدیگر چسبیده‌اند و این دو نقش اصلی را دارند که راه برای ظهور امام زمان (عج) باز می‌شود؛ اینجاست.
دیشب اشاراتی داشتیم در مورد اینکه چه اتفاقاتی می‌افتد و حضرت به چه نحوی ظهور می‌فرمایند. یکی از علائم قطعی ظهور امام زمان (عج)، اوضاع آشفته در مصر است. کشور مصر وضعیت خیلی ناجوری پیدا می‌کند. مردم حاکمان خودشان را پی‌درپی می‌کشند. حاکمان ناجوری دارند و پی‌درپی [یکدیگر را] می‌کشند. خب، الان می‌دانید این حاکم قبلی هم که انورسادات ملعون بود، کشتندش؛ دیگر، خالد اسلامبولی [بود که این کار را کرد]. [در آینده] حسنی (نام مبارک) را [هم] می‌کشند و وضعیت خاصی در مصر حاکم [خواهد شد].
یک شخصیت مصری که انقلابی است، خروج پیدا می‌کند در مصر، جنبش ایجاد می‌کند، اعلام جنگ می‌کند، مردم را به اهل بیت دعوت می‌کند، و او دیگر آخرین نفر قبل از سفیانی است. و [سپس] نظام [رومی‌ها]، مردم غربی و دشمنان غربی وارد جنگ نظامی می‌شوند. [این] جنگ نظامی [باعث می‌شود که] از آن طرف سفیانی [هم] نظام [خودش] را در مصر رها کند.
از آن طرف، دشمنان مسلمین در مصر که این‌ها معروف به قبط هستند، اطراف مصر را می‌گیرند و زمینه‌ساز می‌شوند که غربی‌ها بتوانند وارد مصر شوند و جنگ داخلی در مصر بین مسلمین و قبطی‌ها دربگیرد. مردم مصر، وضعیت امنیتی و اقتصادی‌شان فوق‌العاده به هم می‌ریزد و از هم می‌پاشد. به تعبیر روایت، «مثل سرگین شتر (پشکل شتر) که از هم پاشیده می‌شود»، وضع مصر نیز از هم پاشیده می‌شود.
امیرالمومنین (علیه السلام) روایتی دارند؛ خیلی زیباست. این [روایت] در جلد ۵۳ بحار، صفحه ۶۰ [آمده است]: «من دارم خودم را در مصر می‌بینم، در آنجا منبری بنا می‌کنم، دمشق را خراب می‌کنم، یهود و نصارا را از شهرهای عرب بیرون می‌کنم، عرب‌ها را با چوب می‌رانم.» [سپس گوینده ادامه می‌دهد]: من که [آن شخص] نیستم. [منظور این است که] مصر مرکز تبلیغ شیعه می‌شود در آن وضعیت به هم ریخته. هر چقدر که شام مرکز تبلیغ دشمنان است در دوره سفیانی، مصر مرکز تبلیغ شیعه می‌شود.
و محبت مردم مصر به شدت به اهل بیت علاقه دارند. نظریه خیلی قوی این است که قبر مبارک حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) در مصر است؛ اینکه [می‌گویند] در شام و دمشق است که منطقه زینبیه را می‌بینید، یک نظریه است؛ مصر هم یک نظریه است. آنجا هم گنبد و بارگاهی دارند. حضرت زینب، منطقه زینبیه، منطقه راس‌الحسین آنجاست، عرض کنم سفینه خاتون آنجاست. آنجا چند حرم بزرگ از شیعیان هست، مالک اشتر آنجا دفن است، محمد [ابن ابی‌بکر] قبرهای بزرگی دارند و مردم به شدت ارادت دارند. این‌ها شخصیت‌های شیعی‌اند. مردم مصر خیلی علاقه‌مند به اهل بیت هستند؛ چون مذهبشان معمولاً شافعی است. شافعی خودش جزو چهار امام اهل سنت و از محبین اهل بیت است. شافعی ارادتمند حسین است. شما بین مردم مصر، اسم حسن، حسین، علی و این‌ها زیاد پیدا می‌کنید. علاقه‌مند به اهل بیت هستند. از نشانه‌های قطعی ظهور این است که این‌ها شورشی درشان می‌شود و دلدادگی‌شان به اهل بیت بیشتر می‌شود. که بعداً امام زمان (عج) بعد از ظهور، سخنرانی در مصر می‌کنند و آنجا اتفاقاتی می‌افتد.
بعد از سخنرانی حضرت، منبری برای حضرت می‌گذارند. در مصر، حضرت سخنرانی می‌کند. شنیدید که مثلاً چه می‌دانم گنج‌های زمین بیرون می‌آید، مردم عقلشان کامل می‌شود، عمرشان طولانی می‌شود، مرض دیگر برطرف می‌شود. [اما] نه، همه [این‌ها] یک‌دفعه‌ای نیست؛ به مرور زمان [اتفاق می‌افتد]. ۹ ماه اول ظهور حضرت، هیچ خبری از این‌ها نیست. کم‌کم که غلبه پیدا می‌کنند، اتفاقات پشت سر هم می‌افتد.
وقتی مصر را می‌گیرند، باران‌های شدید نازل می‌شود که برکات زمین از دلش [بیرون می‌آید]. وقتی مصر را می‌گیرند، این اتفاق می‌افتد و اتفاقات خاصی می‌افتد. وقتی حکومتشان قطعی می‌شود، وقتی که می‌خواهند به شام حمله بکنند، آنجا تازه حضرت عیسی (علیه السلام) نازل می‌شوند. بعد از چندین ماه از ظهور حضرت گذشته، رجعت خوبان و بدان خیلی مدت می‌گذرد تا اتفاق بیفتد.
عرض می‌کنم خدمتتان، حضرت می‌آیند در اهرام مصر. هر دو هرم را می‌شکافند، گنجینه‌های مخفی زمین را بیرون می‌کشند. در دو تا از اهرام مصر، [گنج‌هایی] از دوران فرعون بوده و مسائل مفصلی دارد. من فرصتش را ندارم عرض بکنم؛ هر کدامش یک منبر طولانی است، [بحث] چه اتفاقاتی که می‌افتد. فقط می‌توانم امشب عرض مختصر و سریعی داشته باشیم، چون شب آخر بحثمان است، بتوانیم دیگر تمامش بکنیم ان‌شاءالله.
یکی دیگر از مناطقی که نقش دارد، کشور مغرب است. کشور مراکش. او یکی از حامیان جدی دشمنان امام زمان است. خدا لعنتشان کند، ان‌شاءالله. و در [همه] این کشورها هم هست. این کشور مغرب، در جاهای مختلف عراق و سوریه و این طرف و آن طرف، همیشه تروریست‌ها یک پای ثابت از این کشور مغرب [هستند] که این‌ها [برای] حمایت از سفیانی می‌آیند. از او [یعنی سفیانی] حمایت می‌کنند. در مصر هم سعی می‌کنند که اوضاع را به هم بریزند که البته نمی‌توانند.
ولی مسئله اصلی، کشور اصلی که محور همه اتفاقات است، عراق است. قبل از ظهور امام زمان (عج)، در آن دورانی که سفیانی ظهور می‌کند، بین سفیانی و سپاه خراسانی در عراق درگیری‌هایی می‌شود. عراق از وضعیت فعلی که دارد، خارج می‌شود؛ حاکمان ناجوری بر آن غلبه پیدا می‌کنند که یکی‌شان دیشب [گفته شد]: «صبانی» که حرامزاده‌ای است.
نقابدارانی در عراق ظاهر می‌شوند، جاسوس‌های سفیانی‌اند و دنبال شیعه می‌گردند. برای هر سر شیعه هزار درهم [جایزه می‌دهند]. در عراق همسایه به همسایه می‌رود، شبانه سر همدیگر را از هم جدا می‌کنند و برای سفیانی می‌فرستند. این هزار درهم را یادتان هست؟ چند شب [قبل] عمر سعد گفت: «هر کس از سپاه اهل بیت (علیهم السلام) یک سر بیاورد، هزار درهم می‌گیرد.» این همان هزار درهم است. در کوفه سر بریدن‌ها شروع می‌شود؛ همسایه‌ها به هم رحم نمی‌کنند و فاجعه‌هایی صورت می‌گیرد. شخصیت‌های نقابداری در میان [مردم] در عراق برای شناسایی شیعیان [ظاهر می‌شوند]. صبانی هم حاکم در آن دوران است. کشتار و ترس و وحشت شدید بر عراق حاکم می‌شود. راه حجشان سه سال بسته می‌شود؛ راه کربلا، زیارت نجف و کربلا و این‌ها... دیگر باید قدر بدانید! حتی حج رفتنشان تعطیل می‌شود؛ سه سال! وضعیت خیلی ناجوری حاکم می‌شود.
سید خراسانی نیرو می‌فرستد به عراق برای حمایت از مردم عراق. نظام اسلامی شکل می‌گیرد. دوباره بین سفیانی و سید خراسانی درگیری می‌شود. سفیانی بر عراق غلبه پیدا می‌کند که تعداد زیادی از شیعیان را می‌کشد، تعداد زیادی را آواره می‌کند، تعداد زیادی را به اسارت و بردگی می‌گیرد که دیشب عرض کردم. وسط این درگیری‌های شدید، یمنی‌ها از آن طرف وارد می‌شوند و سپاه خراسانی هم از این طرف. جنگ شدیدی در می‌گیرد.
[سرنوشت] سفیانی [درگیر است]. حضرت ولی‌عصر (عج) وقتی ظهور می‌فرمایند، اولین کاری که می‌کنند این است: یکی اینکه سپاه را به مدینه می‌فرستند. ظاهراً خودشان تشریف نمی‌برند. اینی که دارم عرض می‌کنم، حاصل جمع‌بندی کلی است: حضرت ولی‌عصر (عج) وقتی تشریف می‌آورند و ظهور می‌کنند، خب، وضعیت حجاز، وضعیت ناجوری [است]. عرض کردم، درگیری مختصری در مکه پیدا می‌کنند و سپاهی به مدینه می‌فرستند. مدینه وضعیت خیلی ناجوری دارد؛ سفیانی هر چه شیعه بوده آنجا پیدا کرده [و] کشته است. تعدادی از شیعیان مدینه به مکه می‌آیند [و] پنهان می‌شوند. امام زمان (عج) هم در مدینه دیگر کم‌کم ظهورشان [آغاز می‌شود]. کم‌کم در مدینه که هستند و سپاه سفیانی به مدینه حمله‌ور می‌شود، حضرت با یکی از اقوام نزدیکشان به نام «محمد»، دوتایی مخفیانه به سمت مکه خارج می‌شوند. سپاه سفیانی هم دنبال امام زمان (عج) می‌گردند. حضرت در بین راه، محمد را می‌فرستند [و] می‌گویند: «شما برو پیام مرا در کنار کعبه قرائت کن. مسلمانانی را که برای حج آمده‌اند، آن‌ها را دعوت کن [و] بگو آقا دارند تشریف می‌آورند.» محمد، معروف به «محمد نفس زکیه»، می‌آید کنار کعبه سخنرانی می‌کند. سپاه آل فلان او را تکه‌تکه می‌کنند که این صحنه را مردم می‌بینند. پانزده روز بعد از ظهور حضرت، از علائم قطعی ظهور حضرت، قتل نفس زکیه است، بین رکن و مقام. حضرت در لباس چوپانی و با چراندن گوسفندها وارد مکه می‌شوند. با یک همچین وضعیتی می‌آیند.
از آن طرف، یاران خراسانی باخبر می‌شوند که حضرت می‌خواهند قیام را شروع بکنند. این اتفاقات خیلی مهم است. [برخی] نمی‌دانند [و فکر می‌کنند] یک‌دفعه حضرت ظهور می‌کند، مخصوصاً یاران سید خراسانی از مدت‌ها قبل باخبر می‌شوند و دائماً و تدریجاً خبر دارند حضرت کجا هستند و ارتباطات برقرار است. مخصوصاً بین ۳۱۳ نفر و حضرت. در رأس این ۳۱۳ نفر، یکی سید یمانی و یکی سید خراسانی است که بعداً بیعت سید خراسانی با حضرت ولی‌عصر (عج) خیلی باشکوه [خواهد بود]. اگر بشود عرض می‌کنم که حضرت تشریف می‌آورند در مرز ایران. سید خراسانی می‌آید، همدیگر را در آغوش می‌گیرند و حکومت را واگذار می‌کند و می‌روند به جنگ کوفه و اتفاقاتی می‌افتد آنجا. در نزدیکی مسجد سلیمان، حوالی اهواز، در منطقه «اسطخر بیضا»، آنجا بیعتی [خاص] از پیشاپیش ظهور حضرت [صورت می‌گیرد].
سپاه خراسانی نیرو می‌فرستد به مکه؛ چهره‌های ناشناس، ده هزار نفر آنجا آماده‌اند که می‌توانند [وقتی] حضرت تشریف می‌آورند، این ده هزار نفر حضرت را شناسایی کنند. در شب عاشورا که شب جمعه است، حضرت کنار کعبه سخنرانی می‌کنند و این ده هزار نفر حفاظت حضرت را به عهده دارند که نیروهای حاکم بر حجاز می‌خواهند حمله‌ور بشوند، اما نمی‌توانند؛ این‌ها [نیروهای خراسانی] آن‌ها را پس می‌زنند. حضرت بعد [از آن]، [همان‌طور که] عرض کردم، آن‌ها [حاکمان حجاز] درخواست می‌دهند به سفیانی که سپاه بفرستد و آن سفیانی می‌آید. از بین ۱۵ هزار نفر تا ۷۰ هزار نفر [از سپاه او]، گفته شده زمین می‌بلعد در بین راه، [این] خبر می‌رسد و حضرت وقتی جایشان در مکه مستقر می‌شود و مکه را در دست می‌گیرند، سپاهی به مدینه می‌فرستند تا از نیروهای سفیانی [مدینه را] تخلیه کنند.
حضرت سوار بر کجاوه نوری [می‌شوند]. خیلی زیباست این روایت. هفت مرکب نوری [که] کلینی [روایت کرده است] که برداشت می‌شود هواپیما یا هلیکوپتر باید باشد که حضرت بین یکی از این هفت [مرکب] پنهان [می‌شوند]. مسائل امنیتی حضرت [به این شکل] منتقل می‌شود به مرز ایران به سپاه سید خراسانی که این‌ها می‌آیند و بیعت می‌کنند و مراسم بسیار باشکوهی صورت می‌گیرد و حضرت می‌گویند که باید کوفه را آزاد کنیم. قبل از آن هم سپاه سید خراسانی در کوفه وارد شده بود.
از آن طرف، در خود شهر کوفه، یک شخص عجمی انقلابی کرده است ولی او با وضع فجیعی به شهادت می‌رسد. وضعیت به هم ریخته‌ای که در کوفه پیش می‌آید، یک نفر از اهالی کوفه که عرب نیست، اشاراتی کرده [و] آن نهضتی شکل می‌دهد ولی به زودی او را می‌کشند. پشت کوفه، نفس زکیه‌ای با ۷۰ تن از یارانش در نجف به شهادت می‌رسد. [او] از مراجع سرشناس نجف است و احتمالاً تیم حفاظتی ایشان است که کشته می‌شوند و اتفاقاتی می‌افتد. او [نامش] سلما گفته شده، از جزیره خارج می‌شود و در بصره سیل شدیدی صورت می‌گیرد که شهر را آب می‌برد. شهر خانقین هم (که الان گفته می‌شود در نزدیکی مرز ایران است) [مورد توجه قرار می‌گیرد]. از [قول] مرد خسروی [بود] که تشریف می‌بریم، همان اوایل به آن هفت کجاوه نوری [اشاره شده است]. حالا یک سری اتفاقاتی گفته شده که من می‌بینم نمی‌توانم همه را بخواهم به شما بگویم.
حضرت وارد می‌شوند در نزدیکی‌های کوفه. به همراه سپاه سید خراسانی می‌آیند [و] کوفه را می‌گیرند. در ورودی کوفه، دوازده هزار نفر از شیعیان، مانع حضرت می‌شوند. حضرت دستور می‌دهند این دوازده هزار نفر همه را بکشند. [باید] توضیح بدهم: خیلی‌ها به دست حضرت کشته می‌شوند. همه منافقین و کسانی که طالب جنگ‌اند در کوفه دستگیر می‌شوند، این‌ها کشته می‌شوند. کسی قبول نیست [که در ابتدای ظهور ایمان بیاورد]. ابتدای ظهور حضرت، وقتی وارد عراق می‌شوند، دیگر هیچ‌کس نمی‌تواند ایمان بیاورد و توبه کند. عرض کنم که [همان‌طور که در] زیارت آل یاسین (اگر اشتباه نکنم) [آمده است]: «یوم لا تنفع نفساً ایمانها». اگر کسی تا آن روز ایمان نیاورده، دیگر آن روز ایمان بیاورد به دردش نمی‌خورد؛ توبه کسی هم مقبول نیست. آن روز را قیامت صغراست. ظهور امام زمان (عج)، [مثل] قیامت کبرا [است، و این] صغرا [است]. در ظهور امام زمان (عج) هم توبه کسی قبول نیست.
حضرت وارد شهر کوفه می‌شوند. در شهر کوفه اتفاقاتی می‌افتد. اول از همه، یک تعدادی از علمای شیعه [برخلاف] حضرت می‌ایستند؛ هفتاد نفر [که می‌گویند]: «به حکم قرآن، ببینیم که شما امام زمان نیستید!» [این‌ها] درگیر می‌شوند و حضرت دستور می‌دهند سر هر هفتاد نفر را ببرند. ترس شدیدی از حضرت به دل مردم عالم می‌افتد، مخصوصاً دشمنان. از آن طرف، مؤمنین هی رغبتشان بیشتر می‌شود. مستضعفین و کسانی که در تنگنا و در شرایط [سخت] هستند. عرض کردم، کل کره زمین جنگ است در آن وضعیت. آنجا حضرت می‌فرماید که فقط بین ما شمشیر است که حکمرانی می‌کند.
بعد حضرت وارد مسجد کوفه می‌شوند، بالای منبر می‌روند. مردم از شدت گریه، از بس که گریه شادی دارند، سخنان حضرت را نمی‌فهمند. [با اینکه] سخنرانی می‌کند، صدای حضرت نمی‌رسد. مردم شیعه که منتظر بودند و مؤمنین و مخصوصاً ایرانیان، از قبل رفتند [و] کوفه را گرفتند و پاکسازی کردند تا یک حدی برای حضرت [باشد]. [از شدت] گریه شعف دارند. سخنرانی حضرت را متوجه نمی‌شوند.
یک تعدادی از کسانی که در کوفه با سفیانی بیعت کرده‌اند و حضرت دستور می‌دهند که هفتاد [تا] قبیله [هستند]. حضرت فرمودند که «همه را خونشان مباح است بر شما.» یک تعدادی از شیعیان در مسجد کوفه وقتی حضرت سخنرانی می‌کنند، از احکام اسلام می‌گویند؛ از احکامی که مخفی مانده تا سالیان سال و به آن عمل نشده است. حضرت می‌فرماید که: «ما آمده‌ایم [آن‌ها را] زنده کنیم و این کارها را بکنیم.» یک سری تعهدها را می‌گیرند. یک تعدادی که ده هزار نفرند، روبروی حضرت می‌ایستند در آن وضعیت [و می‌گویند]: «خیلی کار [است که] مهدی را بکشید!» سپاه حضرت می‌آیند در محله «تمارین» (محله خرمافروشان شهر کوفه). این‌ها را اسیر می‌کنند و می‌گیرند و آخرین دسته‌ای از خوارج‌اند؛ دیگر بعد از این‌ها از سپاه حضرت کسی خارج نمی‌شود. البته یک عده به سفیانی ملحق می‌شوند بعداً، ولی خوارج درون خود شهر کوفه همین‌ها هستند؛ دیگر آخرین دسته.
حضرت تعداد زیادی را می‌کشند. یهود بینشان زیاد است، نصرانی هست، [طرفداران] سفیانی هست. این تعداد زیادی که کشته می‌شوند، [حتی] بعضی از یاران حضرت [نیز در این کشتارها هستند]. یکی از این‌ها، یک سیدی است که بعد از امام زمان (عج) در همه سپاه حضرت از همه قوی‌تر است. از محله «صللویه» در بازار که ظاهراً حضرت دستور قتل خیلی از بازاری‌ها را هم می‌دهند در بازار. خونریزی که می‌شود، او می‌آید به حضرت اعتراض می‌کند [و] می‌گوید: «تو پسر فاطمه (س) نیستی!» [او] از شیعیان خالص حضرت [است، ولی در این وضعیت می‌پرسد]. یکی از ایرانی‌ها برمی‌گردد [و] می‌گوید: «ببند دهانت را، سرت را می‌برم!» [بعد از آن، حضرت] دستور می‌دهند از فلان جا بروید فلان چیز را بیاورید و دستور را می‌آورند. با خط پیغمبر (ص) یا [همان] دستور پیغمبر اکرم (ص) است؛ این مجوزی است که به امام زمان (عج) فرمودند: «تا می‌توانی بکش از دشمنان ما.»
سخت [است] دوران ظهور حضرت. آخر کار ایمان استوار می‌خواهد تو دل آدم مستقر شده باشد. از ایمان بترسید! ایمان دو نوع [است]: ایمان مستودع و مستقر. بعضی ایمان‌ها هست ولی قرص نیست و بست ندارد. این‌ها سریع با یک امتحان در محضر امام زمان (عج) [از بین می‌رود] باید به دست حضرت سر [داده شود]. خیلی خطرناک [است]. ایمان باید ثابت بشود تو دل آدم، واقعاً همه وجود آدم ولایت باشد؛ تبعیت محض، تسلیم محض. نه یک سر سؤال و انتقاد و انکار. دعای فرجی که در مفاتیح نقل کرده‌اند، یک دعای دو سه صفحه‌ای [است]. دو خط اولش است، دعا ادامه دارد. آخرهای دعا می‌فرماید که: «خدایا، به من کاری کن که من اهل «چرا و چه وقت و کی و چی شد» و این‌ها نشوم نسبت به امام زمان؛ چرا دیر شد؟ چرا نیامد؟ پس چی شد؟»
خیلی سنگین می‌شود آن دوران. قبل از ظهور حضرت، اواخر قبل از ظهور حضرت، [می‌گویند] «پس مهدی نیست، واقعیتی خبری نیست.» اول ظهور حضرت [هم] کم می‌آورند. امام زمان (عج) طبق بیان امام باقر (علیه السلام) که فرمودند: «مردم جاهلیت دوران پیغمبر (ص) سنگ و بت می‌پرستیدند و روبروی پیغمبر (ص) می‌ایستادند. مردم جاهلیت دوران امام زمان (عج) [قرآن] می‌پرستند و روبروی [ایشان] می‌ایستند.» وضعیت به این شکل پیش می‌رود.
حضرت عهد رسول الله (ص) را نشان می‌دهند. این مرد قوی‌هیکل [می‌آید]. عذرخواهی می‌کنم، از حضرت می‌گوید که: «سرتان را بیاورید پایین من ببوسم.» بین دو چشم حضرت را می‌بوسد و عرض می‌کند که: «آقا، دوباره از همه ما بیعت [بگیرید].» دوباره حضرت از همه بیعت می‌گیرند و حکومت در کوفه ثابت می‌شود. حضرت دستور می‌دهند مسجد کوفه را [با] ده هزار در [ورودی] بسازند.
شهر کوفه، عرض کنم که نجف، سهله و حیره؛ شهر کوفه و کربلا را در نظر بگیرید، یک شهر بسیار بزرگی می‌شود و بخش اعظمش می‌شود مسجد کوفه. [حضرت] می‌آیند در مسجد سهله. مسجد سهله را می‌شکافند. یک سنگی را بیرون می‌کشند. روی این سنگ تصویر تمام ۱۲۴۰۰۰ پیغمبر هست. در مسجد کوفه اتفاقاتی می‌افتد، معجزاتی از حضرت می‌بینند. کوفه مرکز شیعیان می‌شود از همه جای عالم. همه با اشتیاق حمله‌ور می‌شوند؛ شیعیان حضرت به سمت کوفه. از شب جمعه می‌آیند در صف می‌نشینند؛ میلیون‌ها نفر که به نماز جمعه حضرت برسند. در ظهر جمعه در مسجد کوفه [با] ده هزار در [ورودی]، چند میلیون نفر می‌آیند [و] از شب جمعه جا می‌گیرند [تا] لوازمی [برای] حضرت داشته باشند. نماز جمعه اولی که در کوفه می‌خوانند، جمعیت کم است. دستور می‌دهند اطراف مسجد را خراب کنید تا ده هزار در بشود. نماز جمعه‌های بعدی شلوغ می‌شود.
وقتی که حکومت حضرت مستقر شد در کوفه، اولین دستور جنگ خارجی از جانب حضرت صادر می‌شود. اولین جنگ خارجی با مردم مشرق زمین، [مثل] روسیه است. اولین جنگ خارجی [آن است]؛ چون این‌ها [دشمنان مشرق زمین] از بین تمام دشمنان حضرت از همه ضعیف‌تر شده‌اند. [آنها] تا [قبل از آمدن] سفیانی [یا به خاطر حملات سفیانی] در منطقه شام خیلی ضعیف شده‌اند؛ آخرای جانشان است. از یک طرف جنگیدند با این‌ها؛ [پس] کلی سلاح و مهمات [لازم است]. حضرت اول کار با هیچ معجزه‌ای قرار نیست پیش بر[وند]. حضرت دستور می‌دهند. یک تعدادی از سپاه حضرت می‌آیند. مردم مشرق زمین درگیر می‌شوند و آن جنگ پیروز می‌شود؛ جنگ با ترک‌ها. سپس حضرت دستور می‌دهند که حمله ور می‌شویم به سمت شام که هنوز سفیانی حاکم است.
ببینید، این‌ها توی این ۹ ماه، سفیانی کلاً [درگیری داشت]. سفیانی چند ماه از اول تا آخرش بود؟ [نُه ماه]. شش ماهش که جنگ بود، از رجب تا محرم بود. بعد [از آنکه] حضرت ظهور می‌فرمودند، ۹ ماه طول می‌کشید. او [سفیانی] دوباره هی داشت گستره می‌داد [و] حکومت [خود را] تقویت می‌کرد. در این [۹] ماه، حضرت مشغول جنگ‌های درونی و داخلی [است]. وضعیت این [جنگ] با جنگ با ترک‌ها و این‌ها، آن [جنگ] که تمام می‌شود، حضرت به سمت شام [حرکت می‌کنند]؛ با خودشان، با فرمانده خودشان. خودشان فرمانده کاروان را راه می‌اندازند. این سپاه قدرتمند ایجاد [می‌شود]. فرماندهان ارشد [مثل] سید خراسانی [و] فرمانده اصلی نظامی، شعیب بن صالح، می‌آیند به منطقه «مرج عذرا» می‌رسند که در نزدیکی دمشق، تقریباً ۳۰ کیلومتر فاصله دارد.
آنجا اولین مسیحی به حضرت ملحق می‌شود؛ نصرانی از قبیله نجران. قبیله نجران که با پیغمبر (ص) مباهله کردند، اهل بیت (علیهم السلام) را دیدند که [او را] کنار کشیدند. مسیحی‌هایی که محبت اهل بیت در [دلشان] ریشه دارد. این مسیحی نجران، وقتی که متوجه می‌شود حضرت [به] منطقه شام (مرج عذرا) وارد شده‌اند، صلیبش را می‌شکند، کلیسایش را خراب می‌کند. تعداد زیادی از مسیحی‌ها را که معمولاً قشر مستضعف و کارگر و این‌ها [هستند] جمع می‌کند [و] می‌آید به سپاه حضرت ملحق می‌شود. اولین مسیحی است که به حضرت ملحق می‌شود.
البته این هم بگویم، این هم چیز جالبی است از قلم نیفتد: حضرت توی شهر کوفه که هستند، یک معجزه جهانی از خودشان نشان می‌دهند؛ لباس خاصی می‌پوشند، سوار بر اسب می‌شوند، تو محوطه شهر نجف قدم می‌زنند. مردم عالم از هر جا که هستند، حضرت را می‌بینند. اتمام حجت می‌شود؛ چون دیگر قرار است جنگ [اصلی]، جنگ اصلی جهانی که همه عالم را تحت شعاع قرار می‌دهد، شکل بگیرد.
حضرت می‌آیند به منطقه دمشق می‌رسند. آنجا می‌فرمایند که: «به پسرعموی من، سفیانی، بگویید بیاید.» [این] از عجایب سراسر مهر و رحمت [است]. امام [عصر] است؛ فکر نکن [که فقط] مثلاً شمشیر و قتل و این‌هاست؛ دیگر اصلاً چه وضع [دیگری]! نسبت به سفیانی، از اجدادشان با همدیگر پسرعمو می‌شوند دیگر؛ بنی‌هاشم و بنی‌امیه از یک جد اصلشان [برمی‌آید].
بعد حضرت سفیانی را دعوت به آرامش می‌کنند و [می‌گویند] اینکه کنار بکشد [و] نجنگد. هیمنه و جذابیت حضرت روی سفیانی اثر می‌گذارد. سفیانی نسخه کپی برابر اصل یزید است. سفیانی، آن‌جوری که روایت ما تعریفش کرده‌اند، کپی برابر اصل یزید است. امام حسین (علیه السلام) از بس جذابیت دارد، [پس] امام زمان (عج) [هم همین‌طور]. سفیانی دلش نرم می‌شود، با حضرت بیعت می‌کند [که] جنگ صورت نگیرد و [او] ملحق به حضرت بشود. [اما] برمی‌گردد [و] مشاورهای ارشد خودش (یهودی‌ها و این رومی‌ها و این‌ها) اعلام جنگ می‌کند. جنگ نهایی صورت می‌گیرد. تعدادی از سپاه سفیانی، حضرت را که می‌بینند، محو حضرت می‌شوند و جذب می‌شوند [و] به سپاه حضرت ملحق می‌شوند. مردم شام از قبلش، از همان اولی که حضرت ظهور کردند، تعداد زیادی [به ایشان] ملحق می‌شوند؛ به سپاه حضرت [می‌پیوندند]؛ علاقه حضرت در دلشان می‌افتد.
جنگ ورودی به بیت‌المقدس در شام که حضرت دارند می‌روند درگیر بشوند با یهود و آزادسازی قدس. در ورودی آن، کسی که وایساده و حکومت دارد کیست؟ حضرت با سفیانی درگیر می‌شوند. تعداد زیادی از یاران سفیانی با بلای آسمانی که از آسمان چیزی نازل می‌شود و این‌ها را می‌کشد، [از بین می‌روند]. و یکی از فرماندهان حضرت به نام «سیاح» یا «سیاه‌سادو» [یا] «هی‌جیم» او می‌آید [و] سفیانی را اسیر می‌کند. کنار یکی از این دریاچه‌های آن منطقه [او را] می‌بندند [و] می‌آورند خدمت امام زمان (عج). هنگام نماز عشا شده. نماز عشا را می‌خوانند. می‌خواهند در مورد سفیانی تصمیم‌گیری کنند. حضرت دستور می‌دهند که: «ببریدش زیر آن درخت، [و] از تن [او] جدا کنید [سرش را].» که اینجا سفیانی آخر ۹ ماهش است و کار تمام می‌شود. حضرت دستور می‌دهند که: «حرکت می‌کنیم به سمت بیت‌المقدس.»
آن صفحه اول یهودی‌ها که سفیانی بود، شکسته شد. حالا که می‌خواهند وارد بیت‌المقدس بشوند، نیروهای رومی دارند خودشان را افزایش می‌دهند. آن منطقه که این‌ها دارند خودشان را افزایش می‌دهند، کنار غار انطاکیه است. اصحاب کهف، [مثل] گلاب بیرون می‌آیند و تورات و انجیل اصل را می‌آورند. خود حضرت هم از کنار غار انطاکیه تورات و انجیل اصل را بیرون می‌آورند و حضرت مسیح (علیه السلام) اینجا نازل می‌شود. بعد از چند ماه، تقریباً بعد از ۹ ماه، حضرت مسیح نازل می‌شوند با همه نشانه‌هایی که همه می‌شناسند و تعداد زیادی از مسیحی‌ها می‌بینند.
حضرت [مقابل] یهود [هستند]. یهود جنسش کلاً خراب است، یک جنس دیگر است. مسیحیت فرق می‌کند، مسیحیتش نرم [تر است]. مائده می‌گوید: «شدیدترین دشمن شما یهود است، از آن طرف مسیحی‌ها به شما نزدیکند؛ ذٰلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِينَ وَرُهْبَانًا؛ کشیش‌ها بینشان هستند، رهبانیت و دوری از دنیا و این‌ها [است]. رحمت بیشتری در این‌ها هست.» [اما] روی دستشان خراب است، یهود. یکی از آیین‌های باستانی‌شان این است: بچه را که ختنه نمی‌شود، خون همان جا می‌خورد. خاخام‌های اصیل صهیونیست، صهیونیستند. افکارشان خیلی جالب نیست. حالا فرصت این نیست که من افکار این‌ها را به شما بگویم. یکی از افکار این‌ها (همه بحث «علامت نقل قول» [است]): «این‌ها می‌گویند حیوانات روی کره زمین دو دسته‌اند: یک عده حیوانات چهارپا، یک عده حیوانات دوپا. حیوانات دوپا، هر چه غیر یهود [است]: مسلمان، مسیحی، هندوها اسم حیوان دوپایند. باید تسخیرشان کنیم.» [این] اعتقاد یهود است.
عرض کنم خدمت شما که حضرت مسیح نازل می‌شوند. ورودی فتح قدس که می‌آیند در منطقه بیت‌المقدس، [وقتی] نماز را می‌خواهند بخوانند، حضرت مسیح به امام زمان (عج) پیشنهاد [می‌کند]: «شما جلو بایستید، ما به شما اقتدا می‌کنیم.» و تعداد بسیاری از مسیحی‌ها جذب می‌شوند. توی این فرصت حضرت مسیح خیلی مسیحی‌ها را جذب امام زمان (عج) می‌کنند و ازدواج می‌کنند. حضرت مسیح بعد از سالیان سال زندگی مجرد [...]. تقریباً بله دیگر، ۲۰۰۰ ساله که ایشان زنده است؛ ۲۰۰۰ سال مجرد. [این اتفاق] همه مجردها را [شامل می‌شود]، مخصوصاً حضرت مسیح را زودتر. خواستگاری عمومی صورت می‌گیرد و [حتی] حضر خضر و الیاس هم زنده‌اند. حضرت مسیح هم که برگشته، حضر خضر را می‌فرستند و مراسم عمومی اعلام می‌شود که خواستگاری و عروسی و بالاخره مبارک بادا. و حضرت مسیح ازدواج می‌کند. تقریباً ۴۰ سال زندگی می‌کند، [سپس] از دنیا می‌رود. امام زمان (عج) با دست خودشان در بیت‌المقدس دفن می‌کنند حضرت مسیح را و خبر می‌دهند [به] همه مسیحی‌های عالم.
خیلی‌ها مسیحی‌ها برنمی‌گردند ها! این‌ها یک پیمان [و] قرارداد صلح با حضرت می‌بندند که عرض می‌کنم. حضرت می‌فرماید که: «همه مسیحی‌های عالم این صحنه را ببینند که مسیح از دنیا رفت؛ دارم دفنش می‌کنم. باز برنگ [می‌آید به] آسمان و فلان و این حرف‌ها.» حضرت مریم که در بیت‌المقدس دفن است، با پارچه‌ای که دستباف حضرت مریم است، حضرت مسیح را دفن می‌کند.
از این اتفاق، عرض کنم خدمت شما که آن اتفاقات اوایل ظهور خوب مفصل است. تعدادی از سپاه حضرت که به سفیانی ملحق می‌شوند، تعدادی از سپاه سفیانی که به حضرت ملحق می‌شوند یا بعدش. تعدادی از این‌هایی که از سپاه سفیانی ماندند و می‌روند پناهنده می‌شوند به رومی‌ها (غربی‌ها). [این] مسلمانان از اسلام خارج می‌شوند [و] می‌روند. حضرت می‌آیند درخواست می‌کنند این‌ها پیمان صلحی بسته بودند. پیمان صلح یا دوساله یا ۹ ماهه یا هفت ساله؛ چیزهای مختلفی گفته شده است. [آنها پیمان را] می‌شکنند.
[حالا] ترتیب دشمنان حضرت [که] دارند [چه] جور از بین می‌برند: اول منطقه داخلی کوفه بود. خب، این‌ها را دقت کنید، خیلی بحث مهم [است]. اول منطقه داخلی کوفه بود، بعدش کجا بود؟ ترک‌ها که منطقه شرق [یعنی] روسیه و این‌ها باشد. بعدش سفیانی بود. بعد یهود را از روی زمین جمع می‌کنند؛ یک دانه یهودی نمی‌ماند. بعد مسیحیت می‌ماند؛ این‌ها مالیات پرداخت می‌کنند. یهودی هر جا پنهان بشود، در دل سنگ هم که قایم می‌شود، سنگ فریاد می‌زند: «[یهودی] پیش من است!»
مسیحی‌ها فرق می‌کنند. مسیحی‌ها یک عده‌شان دست به شورش می‌زنند که حضرت با آن‌ها می‌جنگند. یک عده باز می‌مانند [که] شورشی ندارند. آخر کار حضرت می‌آیند سراغ اهل سنت. اتفاقات جالبی می‌افتد. حضرت برمی‌گردند به مدینه و دستور می‌دهند کل مسجد النبی خراب بشود. نماد کفر در مکه هم دستور می‌دهند که ساختمان‌های اطراف کعبه که بلندتر [از آن] و سایه‌اش افتاده روی کعبه، این‌ها همه خراب بشود، برگردد به وضع اصلی. [این‌ها] کلی کار دارد! حضرت تشریف بیار[ند]! برای [این کار] تمرین کنید. خوب، آن ساختمان گنده «شاخ شیطون» بهش می‌گویند، [یا] «چی‌چی» می‌گویند؟ آن کلی زحمت دارد خراب کردنش. از الان [باید] مدت کارگری [یا] آموزش ضمن خدمت ببینیم [که] به درد می‌خورد!
عرض کنم خدمت شما که کلاً دوران امام زمان (عج) دوران کار است. ابوعمار اسحاق بن عماره کیست؟ که به امام صادق (علیه السلام) می‌گوید: «آقا جان، آن قیام‌کننده از شما اهل بیت، شمایید؟» حضرت می‌فرماید که: «نه، اگر من بودم باید صبح تا شب نان خشک می‌خوردی، شب تا صبح برنامه می‌ریختی، صبح تا شب هم کار می‌کردی.» امام صادق (علیه السلام) سؤال قشنگی کرد، گفت: «آقا، عبادت در دوران شما ارزشش بیشتر است یا در دوران مهدی (عج) [که] قیام‌کننده از شما [است]؟» [حضرت فرمود:] «در دوران ما [که] در ظلم و در سختی هستید، [ارزشش بیشتر است].» آن‌ها دیگر در رفاه عمومی و این‌ها [هستند]. گفت: «حالا در دوران حضور شما ارزشش بیشتر است یا غیبت شما؟» [حضرت فرمود:] «عبادت چند صد برابر ارزش دارد [و] نسبت به ظهور حضرت [هم] چند برابر ارزش دارد.» [اینکه] جابجا کنید دو تا مسئول این‌ور و آن‌ور کنید.
پدر سپاه امام زمان، فرمانداران ارشدش ایرانی‌اند، [یا از] عراق. ولی اصلش سران سپاه امام زمان (عج) ایرانی‌اند. بیکار و بی‌عار [نباشید]! این‌قدر وقت اضافه حرامش کنی! ای بچه‌شیعه! صبح تا شب نه مطالعه‌ای، نه عبادتی، نه برنامه‌ای! از این پا [به] آن خیابان، از این سایت به آن سایت کرده‌ای! ولگردی، علاف! واقعاً ما به خودمان ظلم کردیم. برای هر کدام از ما حداقل در روز ۵ ساعت مطالعه نداشته باشیم! عالم [را] بگردید، ببینید [آیا] مهدی (عج) غیر از من هست؟ شوخی نیست! دلبر و وای! دیگر ما همه هستیم [و] نفس‌گیر است. دشمن تعدادش خیلی زیاد است. از اصحاب حضرت توان سیصد نفر را دارند. [ولی] یکی [از ما] که [نمی‌تواند] خودش را [از گناه] بشوید و [زندگی‌اش] بچرخد، نمی‌شود [که یار امام شود]. بعد با این وضعیت اخلاقی ماها که داریم، با این امتحاناتی که پیش رو است. یک موقعیت مشابه [برای] بنده و یکی دیگر قرار دارد، [که] تحریک می‌شود. [اگر] هر دو [نفر] در سخنرانی حضرت باشیم، [آیا] جهنم نمی‌رو[یم]؟ [یا] بسوزیم؟ [اشاره به سختی امتحان‌ها].
این‌قدر آرزو داریم ظهور حضرت را ببینیم و [می‌گوییم]: «این فلانی که بچه‌محل ما بود، ما آدمش کردیم، توی خیابان‌ها جمعش کردیم، آوردیمش فلان [جا].» [اما] کبر، تکبر، منیت، حسادت، کثافت‌ها می‌ریزد بیرون. دیگر قیامت است؛ دیگر قیامت صغراست! همین ناراحتی‌ها، دلخوری‌های بچگانه، احمقانه، گند و کثافت که در روحمان [است]. جنس آلوده ما کجا؟ آن جنس تمام نور حجت بن الحسن (عج) کجاست؟ کجا سنخیت [هست] بین [ما] و آن جنس تمام نور حجت بن الحسن (عج)؟ [ما] عاقبت‌به‌خیر شده [نیستیم]؛ آلوده [است] چشم‌هایمان و گوش‌ها و دهان[مان]. [همین که] یک عروسی می‌شود، می‌ریزیم بیرون، [سرشار] از کفر و طغیان! تازه می‌فهمی چه درنده‌ای بودیم، خبر نداشتیم. حیوانی بودم من، خبر نداشتم. یک موقعیت شهوتی پیش می‌آید، از هزار تا حیوان آدم پست‌تر می‌شود. لطف خداست؛ امام زمان (عج) نیامده [است و] این‌ها را بیرون نریخته است.
به قول آن عارف بزرگوار در قم می‌فرمود که امام حسین (علیه السلام) وقتی که به آن اصحابشان گفتند... یک شبی عرض کردم در منطقه «قصر بنی مقاتل» دو نفر آمدند حضرت را دیدند و حضرت فرمودند که: «ما را کمک می‌کنید؟» گفتند: «نه، بارهای امانت و این‌ها در دست ما زیاد است از مردم. نمی‌توانیم. امانت مردم خراب می‌شود.» [حضرت فرمود:] «یک جایی خیلی دور از من فاصله بگیرید که صدای غربت مرا نشنوید. پرچم تنهایی [مرا نبینید]. وگرنه تا آخر در جهنم می‌مانید ها!» امام زمان (عج) لطف دارد. امام حسین (علیه السلام) فرمود: «شما بروید که نبینید که جهنمی نشوید.» خودش رفته که ما نبینیم که جهنمی نشویم. چه لطفی دارد! آمدنش اول بدبختی ماست، اول جهنمی شدن ما. تکبر ما [ظاهر] می‌شود، این حسادت‌ها، این منیت‌ها، این «من من» گفتن‌ها. هیئت امام حسین (علیه السلام) بازی [است]. یک پز و ادایی [است]. سینه‌زنی‌هایمان هم شده ادا و اطوار. هیئت‌مداران [می‌دانند که] گریه کردن فاجعه است. بدبختیم؛ [مثل] سرطان آدم شدن [است]. خیلی فاصله [داریم]! جنس آدم ناب باشد؛ طلایی باشی. خدا حفظ کند استاد بزرگوار ما را، می‌فرمود که برای ارتباط با امام زمان (عج)، جنس آدم باید طلایی باشد. [نه] طلای ۱۴ عیار! یکی [با] قرآن نیمه‌شب خواندن، یکی اشک بر سیدالشهدا (علیه السلام) به وزن بدن [باشد]. قرآن نیمه‌شب خواندن [و] اشک بر سیدالشهدا (علیه السلام) به وزن بدن. تازه طلایی [باشیم و] راهی هست [برای] ارتباطی هست [و] خبری [هست]؟ [نه، این‌ها] قیمت [ندارد]. خیالات! [انگار] بانک چشم‌انتظار ماست؟ دیگر کارش دست ما افتاده است!
فرموده بودند که: «همه امور عالم دست من است. من اشاره بکنم باد وزیده می‌شود، اشاره بکنم باران می‌آید، اشاره بکنم برف [می‌بارد]. همه عالم با اشاره من است. همه عالم دست من است، غیر از یک چیزی که آن دست شما [است]. آن هم ظهور.» همه چیز دست من است، ظهورم [اما به دست شماست].
حضرت می‌آیند [در] مدینه، [دستور می‌دهند] مسجد النبی اصلاح بشود. قبرها را دستور می‌دهند که باز بشود؛ دو تا قبری که پشت قبر رسول الله (ص) است، بشکافند؛ سه روز باز بماند. به مردم اهل سنت بگویید بیایند اینجا. «جنازه سالم است. جنازه‌ای که پشت قبر رسول الله (ص) است، دو تا خلیفه و این‌ها.» امام جواد (علیه السلام) چهار ساله گریه می‌کرد، فرمود: «آرزوی من این است که این‌ها را از قبر بیرون بیاورم، بسوزانم، ذره ذره کنم [و] به خاک بدهم؛ که این‌ها چرا با مادرم چه می‌کردند؟» [وقتی] به دیوار می‌زنند [جسدشان را]. مردمی که به این‌ها علاقه‌مند بودند می‌آیند. خلیفه اول فلان و فلان و فلان، خلیفه دوم فلان و فلان و فلان. این [است] فاصله‌ای که این‌ها را به دیوار می‌زنند. از پشت بدن این‌ها که به دیوار تماس دارد، سبزه و گیاه رویش می‌کند؛ [گیاه] سبز می‌زند بیرون! ارادتشان بیشتر می‌شود. خب، ارادت شما خیلی بیشتر است. همه‌تان قبول دارید؟ همه می‌شناسید این‌ها را. می‌گویند آن داستان کوچه مدینه و آن وقایع و آن اتفاقات همه را رقم زدند که مردم می‌بینند و تعداد زیادی نظرشان عوض می‌شود. حضرت دستور می‌دهند این جنازه‌ها را تکه‌تکه می‌کنند، می‌سوزانند و با انواع و اقسام عذاب‌ها و شداید به باد می‌دهند ذرات این [جسد] آخرتشان را.
حضرت می‌آیند کربلا. وقتی که همه‌جا را گرفتند، اوضاع روبه‌راه شده. بدن‌های پاره‌پاره و متلاشی شده و تکه‌تکه شده به دستور حضرت ولی‌عصر (عج)، قبرها شکافته می‌شود، بدن‌ها را بیرون می‌آورند. مصیبتی است آنجا! وقتی نگاهشان به این بدن‌ها می‌افتد. آن وضع شدیدی که بدن سیدالشهدا (علیه السلام) [داشت]. که در روایات فرموده‌اند: «۳۶ تیر تقریباً به بدن مبارک امام حسین (علیه السلام) [خورد]. ۳۶۰ تیر، زخم شمشیر و زخم نیزه فقط به جلوی بدن حضرت؛ تقریباً ۳۶۰ تا فقط به جلوی بدن است.» پرسیدند: «خب، چرا پشت بدن زخم ندارد؟» گفتند: «چون دشمن [حسین] پشت [به] هر چقدر هم حمله‌ور می‌شدند، می‌ساختند [و نمی‌گریختند].» [در روایت آمده است] دیدند پشت بدن مبارک اباعبدالله (علیه السلام) شانه‌اش زخمی است. از کسی که آشنا بود با حسین (علیه السلام) پرسیدند که وقتی دفن کردند امام حسین (علیه السلام) را پرسیدند که این سیاهی روی کتف امام حسین (علیه السلام) چیست؟ او آشنا گفت که: «حسین کسی بود که سحرها برای یتیم‌های مدینه روی دوشش بار نان و خرما برمی‌داشت. می‌گفت پشت در خانه‌شان می‌گذاشت.» همان یتیم‌هایی که بعداً نیامدند حسین (علیه السلام) را کمک کنند. سحرها برای آن‌ها غذا می‌برد پشت در خانه‌شان. از بس غذا حمل کرد برای این‌ها، شانه‌هایش زخم شد. الله اکبر! تمام زخم‌های بدن حسین (علیه السلام) در جلوی بدن اباعبدالله (علیه السلام) است. الله اکبر! استخوان‌های شکسته حضرت که زیر نعل [اسب] شکسته شد. این‌ها از پشت شکست؛ چون بدن حضرت به پشت بود آن موقع. چون نامرد وقتی سر جدا کرد، بدن را برگرداند به روی زمین. [آن] پشت بدن [که شکست]. این‌ها [همه از] پشت شکست.
وقتی [می‌گویند] السلام علیک یا اباعبدالله!
شب جمعه است. مهدی فاطمه (س) [در] کربلا. کربلا. بدن‌های قطعه‌قطعه شده را از [خاک بیرون می‌آورند]. دردی است! اربابمان ابی‌عبدالله (علیه السلام) به دنیا برگردد، دشمنان و قاتلان [را] انتقام بگیریم، ان‌شاءالله.
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیک منی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم.
السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
عمه جان، یک روز می‌آید با ذوالفقارم به انتقام می‌گیرم دشمنان کربلا را.
عمه جان، خیلی دلم می‌خواست که کربلا بودم، با حسین در قتلگاه، با تو در خیمه‌ها. [آه] جان آرام آرام، کربلا.
عمه جان، [اگر] بودم، غریبی [برای حسین] نمی‌شد. اگر بودم، سرش سریع از [بدنش] بریده نمی‌شد.
عمه جان، اگر بی‌کسی [اش را] احساس [می‌کردم، ولی] جدا از دو دسته عمو [عباس] نمی‌شد.
عمه جان، اگر هیچ‌کس [نبود]، سیلی به گل یاسین نمی‌خورد.
عمه جان، اگر بودم، خیمه‌ها غارت نمی‌شد، سهم تو از کربلا [غم] نمی‌شد.
ای حسین، حسین، حسین، حسین!
امشب آخرین شب جمعه [است]. دو هفته [است] ریختی، عزاداری کردی، این سفره را دیگر جمع کنم. کربلا، قربان زیارت [ت].
نمی‌دانم چه حالی دارد وقتی صدای مادرش از [آسمان] بلند [می‌شود]: «تتلو و ما عرفوه، پسرم را کشتند، نشناختند، کشتندت، [او را] ندادم!» لا اله الا الله!
این‌قدر مادر [حسین] خون [به دل] کرده است! هر شب جمعه لاله‌ی مادر [در کربلا]! بیشتر از [این] دیگر نشد باز هم بیایم. [چه زمانی] انتقام کربلا مشرف می‌شود؟ امام زمان (عج)، علامت اینکه امشب شب [ظهور] است، برای امام زمان (عج) چیست؟ از کجا می‌فهمد دیگر رسیده که از کنار کعبه بانگ برآورد به این پیراهنی که از تن حسین (علیه السلام) [درآورده شد]؟ الله اکبر!
ماجرایی دارد این پیراهن! وقتی یک لباس خیلی قدیمی [بود]. خود امام حسین (علیه السلام) [را] به همان هم رحم نکردند، همان را بردند. ای وای! ای وای! این پیراهن غارت‌رفته جلوی چشم امام زمان (عج) است. شب‌های جمعه نگاهش به این پیراهن است. اگر خون تازه‌ای بر پیراهن بنشیند، مهدی جان، دیگر وقتش است. الله اکبر! الله!
چه ماجرایی دارد این پیراهن! بگویم: «پیراهن یوسف» است، ولی با هم فرق [دارند]. پیراهن یوسف، وقتی می‌خواستند در چاه بیندازندش، از سرش درآوردند، خونی کردند [و] برای بابا بردند. اولین کاری که این پیراهن [کرد]، دروغ‌گویی برادران را برای یعقوب روشن فرمود: «چطور می‌شود گفت بچه‌ام را گرگ دریده باشد و پیراهنش را ندریده باشد؟» بعد از چند سال، در کاخ عزیز دوباره پیراهن یوسف به دادش رسید؛ آن وقتی که آن بچه گفت: «ببین پیراهن از جلو پاره شده یا از عقب.» دیدند از [عقب] پاره شده [بود] و فهمیدند یوسف بی‌گناه است. دوباره پیراهن نجاتش داد. بار [دیگر] آن وقتی که پیراهن را برای بابا [بردند، یعقوب] تا روی چشم‌ها گذاشت.
ولی پیراهن حسین (علیه السلام) خیلی فرق می‌کند. بعد از چند سال، مختار قیام کرد، همه قاتلان را دستگیر [کرد]. به مختار خبر زدند: «مختار، [آیا] خون حسین را پیدا کردی؟ زرهی که تن حسین بوده، پیدا [شد]؟» گفت: «برایم بیاورید این زره را.» لا اله [الا الله]! نمی‌دانم طاقت داری بگویم برایت یا نه. نگاه مختار به این زره افتاد، شیون [کرد]. مگر چی دیدی؟ «تکه‌های حسین، تکه‌تکه.» من نمی‌دانم مگر چه‌کار کردند ابی‌عبدالله (علیه السلام) [را] که این جور بدن متلاشی شد؟ می‌خواهم بگویم مختار بعد از چند سال طاقت [نیاورد]. تو چه‌کار می‌کردی [ای] زینب!
امام باقر (علیه السلام) فرمود: «وقتی در گودی قتل حسین (علیه السلام) او را گرفتند و [سفّاکان] ولع داشتند روی بدن حسین، آن‌هایی که شمشیر داشتند زدند، آن‌هایی که نیزه داشتند زدند. پیرمردی آمد، گفتند: «برو! چرا این‌قدر با عصا زدی حسین را؟»

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00