جنگ دو خانواده

جلسه ده : کوفه سیاه‌پوش شد؛ خطبه‌های آتشین حضرت زینب و امام سجاد (علیهماالسلام)

01:06:30
106

جریان این جلسات از تبیین تقابل تاریخی دو خاندان آغاز شد؛ خاندان رسول خدا (ص) و خاندان ابوسفیان، که در طول تاریخ از بدر و احد تا عاشورا و نهایتاً درگیری سفیانی با امام زمان (عج) ادامه یافته است. به صلح امام حسن (ع) و مظلومیت او در برابر معاویه پرداخته شد و بعد، ماجرای حرکت امام حسین (ع) از مکه به کربلا و حوادث شب عاشورا تا شهادت اصحاب بیان گردید. در ادامه، نقش کوفه به‌عنوان مرکز حکومت مهدوی و شام به‌عنوان پایگاه سفیانی تبیین شد و ارتباط مستقیم عاشورا با ظهور روشن گردید. در نهایت، مباحث به علائم ظهور، نقش ایران، یمن و عراق، نبرد با سفیانی، نزول حضرت عیسی (ع) و استقرار حکومت عدل جهانی امام مهدی (عج) رسید

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

وقایع بعد از شهادت امام حسین علیه‌السلام
در شهر کوفه بعد از شهادت امام حسین علیه‌السلام چه اتفاقی افتاد؟

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله. الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آلِه الطیبین الطاهرین، و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن إلی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلّت بفنائک. علیک منی سلام الله أبداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار، و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم. السلام علی الحسین، و علی علی بن الحسین، و علی اولاد الحسین، و علی اصحاب الحسین و شهدای کربلا و اسرای کربلا.
صلواتی قرائت هدیه کنید. صلّ علی محمد و آل محمد. هدیه به شهدای مظلوم واقعه انفجار عاشورا در حرم رضوی و شهدای عاشورا در حرم امام رضا. شهدای مظلوم و غریب هم صلواتی هدیه کنید. صلّ علی محمد و آل محمد.
بحثی که خدمت عزیزان داشتیم، درگیری تاریخی دو خانواده آل ابوسفیان و آل رسول‌الله است. این درگیری از ابوسفیان و پیامبر شروع می‌شود، به معاویه و امیرالمؤمنین می‌رسد، سپس به معاویه و امام حسن مجتبی (علیه السلام)، معاویه و امام حسین (علیه السلام) ادامه می‌یابد، و اوج این درگیری داستان یزید و امام حسین (علیه السلام) است که منجر به این درگیری خونین می‌شود.
فرض کردیم که انتهای این داستان هم درگیری سفیانی با حضرت ولی‌عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. ان‌شاءالله اگر بشود، سه شب دیگر –امشب نه، فردا شب نه، شب سوم ان‌شاءالله– بحث سفیانی را سه شب بحث می‌کنیم. ان‌شاءالله در شب جمعه امام زمان (عج)، اگر خدا توفیق بدهد. ان‌شاءالله بحث‌های خیلی مهمی است.
مسائل تاریخی را مطرح کردیم در این دهه محرم که گذشت، تا دیشب که رسیدیم به جریان شب عاشورا، وقایع شب عاشورا و برخی وقایع روز. یک مشکلی که هست این است که معمولاً دوستان تا عاشورا می‌آیند، وقایع را می‌شنوند، بعدش دیگر از هیئت و این مجالس خبری نیست. اگر خبری باشد، از مطالب بعد از این خبری نیست. این یک نقطه ضعف بزرگی است که معمولاً مجالس ما دارند. معمولاً دوستان اکثراً، تقریباً می‌توانم بگویم اکثر قریب به اتفاق، اصلاً خبر ندارند وقایع بعد از شهادت امام حسین (علیه السلام) را، که اصل ماجرا اینجاست. اصلاً همه کربلا، اوجش و نقطه اصلی که امام حسین (علیه السلام) یزید را از پا در می‌آورند، در همین وقایع بعد از عاشوراست.
اگر کسی بخواهد فقط به کشته شدن (تمام شد و رفت) –این هم با این مظلومیت– بسنده کند، اشتباه است؛ ولی ماجرا از این به بعد دیگر با زینب (سلام الله علیها) و امام سجاد (علیه السلام) به هم می‌ریزد. رسالت در دو نقطه هم هست: یکی کوفه است، یکی شام. امشب اگر خدا توفیق بدهد، وقایع کوفه را ان‌شاءالله عرض می‌کنم خدمتتان. فردا شب که شب شهادت امام است، وقایع شام را عرض می‌کنم که مسائل روشن بشود.
البته خوب، اوج ماتم، اوج مصیبت، اوج غم کربلا امشب است. تا دیشب هر چه روضه خواندیم، همه قبل از وقایع و قبل از اتفاقات شب عاشورا بود. با همه غصه و سنگینی که دارد، شب شکوهمندی است؛ ولی شب یازدهم سراسر امشب، شب شام غریبان است. همه مصیبت‌ها امشب است، همه غصه‌ها امشب است، همه دردها امشب است.
یک روز در کربلا نگهشان داشتند. روز عاشورا که کشته شدند امام حسین (علیه السلام) و اصحابشان، شام غریبان که امشب باشد نگهشان داشتند، فردا هم نگهشان داشتند، روز دوازدهم حرکت کردند. برای چه نگهشان داشتند؟ عمر سعد گفت: «می‌خواهم جنازه‌هایمان را دفن بکنیم. جنازه‌هایمان زیاد است.» از آن‌ور خاندان اباعبدالله (علیه السلام) دیگر خیمه‌ای برایشان نمانده بود، اموالشان هم همه را برده بودند. حتی دارد که انگشترهایی که در دست زن‌ها بود درآوردند؛ خلخال‌هایی که به پایشان بود درآوردند. سر چادرها دعوا شد. چادرهایی که سر زنان بود، با هم رقابت می‌کردند. دختران امشب، از زن و بچه چادر نداشتند بپوشانند. اولیایشان خیمه نداشتند، سرپناه نداشتند. محاسبه کردند (به دستور عمر سعد) کسی از این‌ها خارج نشود که پس‌فردا دستور دادند این‌ها را ببریم سمت کوفه.
این زن و بچه وقایع را ندیدند، همه همین‌جا بودند، در فضای خیمه بودند. حتی برخی خبر نداشتند، بعضی از کنیزها که این‌ها تازه وقتی به خیمه‌ها حمله شد، تازه فهمیدند امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسیده است. روز دوازدهم آمدند این کاروان را از کنار قتلگاه گذراندند و عبور دادند. تازه آنجا صحنه‌ها را دیدند، این زن‌ها دیدند و فهمیدند. حالا یک روز یازدهم یا روز دوازدهم اختلاف است. به هر صورت مصائب و سختی‌ها و روضه‌ها و جنایات تازه از ظهر عاشورا به بعد است. امشب، این شام غریبان، شام عاشورا، خیلی غمناک است، خیلی غم است.
امام سجاد (علیه السلام) می‌فرماید: «سحر پا شدم برای نماز شب. دیدم عمه‌ام زینب نشسته است. گفتم: «چرا عمه بلند نمی‌شود؟ اگر می‌خواهد نماز شب بخواند که باید بایستد، اگر می‌خواهد استراحت بکند باید بخوابد.»» زینب کبری فهمید امام سجاد (علیه السلام) پیش آمده است. فرمود: «عزیز دل برادر، بیدارم، دارم نماز شب می‌خوانم.»
شام عاشورا، شب یازدهم، آن‌قدر بار مصیبت سنگین است. زینب کبری در همچین وضعیتی از دو سه روز بعد یک خرده وضعیتش عوض می‌شود. خوب زینب وارد کوفه می‌شود، آنجا وضعیت برمی‌گردد؛ ولی امشب یک شب عجیبی است در کربلا. وقایع خیلی سختی اتفاق افتاده که نمی‌توانم همه‌اش را بگویم.
یکی از وقایع عجیب امروز، جدا کردن رأس مبارک حضرت اباعبدالله (علیه السلام) از تن بود. گفتند سریعاً تا شب نشده، بفرستید کوفه. اول از همه، سر حسین بن علی (علیه السلام) را خولی ملعون گرفت، به سرعت خارج شد. بعد رفت مشغول جدا کردن تک‌تک سرها شد. آخر ۷۸ سر جدا کرد. ان‌شاءالله تا آخر روضه می‌گویم. حکایت خیلی عجیبی است. اصلاً آدم نمی‌فهمد چه واقعه‌ای! این واقعه کربلا چه مصیبتی است! چه غمی است!
اتفاقاتی که برای سر مبارک امام حسین (علیه السلام) در کوفه، برای دارالعماره (منزل خودش) می‌افتد. این سر را کجا مخفی می‌کند؟ گفتند در تنور؛ ولی برخی جاهای دیگری را نقل کرده‌اند. در هر صورت همسر خولی نیمه‌شب متوجه می‌شود که این سر [یا نور] از این سر به آسمان می‌رود، ملائکه دور آن نور می‌چرخند. چه برخوردی می‌کند؟ چه گفتگویی می‌شود؟ بماند. این‌ها حرف‌های ناگفته است و شرایطش نیست برای گفتن، توان گفتنش نیست.
خانواده اهل بیت بعد از چند روز به کوفه منتقل می‌شوند. در کوفه چند وقتی متوقف می‌شوند، بعد از چند وقت کاروان را به سمت شام حرکت می‌دهند. در کوفه اتفاقاتی می‌افتد کاملاً متفاوت از شام. در کوفه وقتی اهل بیت وارد می‌شوند، تا مردم چشمشان به این‌ها می‌افتد، همه به شیون و فریاد و ناله می‌پردازند و برعکس شام، رقص و پای‌کوبی و شادی نیست. کوفه خوب شیعیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) و علاقه‌مندان به اهل بیت (علیهم السلام) هستند. اهل بیت را دوست دارند. همین زینب کبری (سلام الله علیها)، کسی که سالیان سال برای زن‌های کوفه کلاس درس داشته، در منزل امیرالمؤمنین (علیه السلام) در شهر کوفه زینب کبری (سلام الله علیها) سوره مریم تدریس می‌کرده است به مردم. بزرگترین مصیبت کربلا در شام و سخت‌ترین مسائل در شام اتفاق افتاد.
در هر صورت این خاندان تا رسیدن به کوفه، مردم شروع کردند به گریه و زاری. رأس مبارک اباعبدالله (علیه السلام) را که دیدند، تازه فهمیدند چه فجایعی اتفاق افتاده است. گمانشان بر این بود. این را بدانید؛ جوانان ما اکثراً این‌ها را خبر ندارند. خیلی مهم است.
مردم کوفه همه‌شان که نیامدند امام حسین (علیه السلام) را بکشند. یک تعدادی آمدند؛ تقریباً ۲۸۰۰۰ نفر یا ۳۰ هزار نفر. از این ۳۰ هزار نفر، ۴۰۰۰ نفرشان سپاه شام بودند. خیلی‌هایشان هم از سابق کینه علی (علیه السلام) را داشتند. بدنه مردم کوفه محبین امیرالمؤمنین (علیه السلام) و محبین اهل بیت (علیهم السلام) هستند. اهل بیت را دوست دارند. جنایتی اتفاق می‌افتد و خطبه حضرت زینب (سلام الله علیها) را امشب برایتان می‌خوانم که حضرت زینب (سلام الله علیها) فرمودند: «قاتل حسین (علیه السلام) شمایید، همه‌تان هم تا آخر در جهنم خواهید بود.»
مردم کوفه دیدند این‌ها دارند می‌روند روبروی حسین (علیه السلام). خیالشان این بود؛ می‌گفتند: «ما دوباره... ما که قبلاً یک بار علی (علیه السلام) را تسلیم کردیم در جنگ صفین، او را مجاب کردیم به اینکه قبول بکند و ما که امام حسن (علیه السلام) را مجبور کردیم به صلح در کوفه.» باورِ کشتنِ [حسین] به آن‌ها دست نمی‌داد، [اما] قبول کردند [که او کشته شد]. ناگهان دیدند سر بریده روی نیزه وارد شده است. خانواده با [همین] لباس‌ها وارد [شهر] شدند. این‌ها سوغات عجیب تاریخ و فریادهای زینب (سلام الله علیها) در کوفه است.
امام سجاد (علیه السلام) وارد کوفه می‌شوند. چشم مردم به امام سجاد (علیه السلام) می‌افتد، همه شروع می‌کنند به گریه و زاری. یک عده شیون کشیدند، زن‌های کوفه لطمه زدند و [در مورد] خانواده اسرا اتفاقاتی افتاد، [که] کار از دستشان خارج شد. یک چند نفری آمدند و فجایع را رقم زدند. ۳۰ هزار نفر که همه نیامدند [برای جنگیدن]؛ تعداد خاص درنده‌خویی که شاید از ۳۰۰ نفر بیشتر نبودند، جنایت کربلا را انجام دادند: در بریدن سر مبارک امام حسین (علیه السلام) و به نیزه کردن آن. در همه این‌ها، جریان حق و باطل روبروی هم درگیر شدند. درگیری کاملاً دیگر به اوج رسیده است.
گفته می‌شود امشب، شب یازدهم، یکی از کسانی که در صحنه کربلا فقط حضور داشت و نگاه می‌کرد به جنگ، به منزل آمد. شب خوابید. در عالم رؤیا رسول‌الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را دید. [ایشان] پر از خون [بودند و فرمودند]: «این خون پسرم حسین (علیه السلام) است. تو در این خون شریکی. تو نگاه کردی [و کاری نکردی].» دیگری [می‌گوید]: «نگاه کردم [و] دعا می‌کردم برای امام حسین (علیه السلام).» پیرمردهای کوفه رفته بودند روی بلندی، می‌دیدند [و می‌گفتند]: «کمک‌هایتان را برای حسین (علیه السلام) بفرستید.»
امام سجاد (علیه السلام) وارد کوفه شدند. مردم شروع کردند شیون و زاری. این اهل بیت را با این وضعیت می‌شناسند. امام سجاد (علیه السلام) جمله عجیبی فرمودند آنجا: «پس چه بود که غیر از این‌ها ما را کشت؟ الهی روز خوش نبینید! الهی بدبخت بشوید! الهی نابود شوید!» آدم [باید با قاتل حسین] مردانه بجنگد. شب و روز انواع اقسام سایت‌ها، انواع اقسام شبکه‌های ماهواره‌ای، انواع اقسام کتاب [باید] نگاه کند، بگوید: «ان‌شاءالله مشکلی پیش نمی‌آید.» ششم محرم زد به لشکر دشمن، رفت ۹۰ نفر را جمع کرد ملحق کند به امام حسین (علیه السلام). یکی از این‌ها لو داد به عمر سعد. درگیری شد. آمدند محل استقرار امام حسین (علیه السلام). درگیری شد بین این ۹۰ نفری که از دوستان حبیب بودند، با لشکر عمر سعد. نمی‌شود گفت: «من رفتم، نشد.» [یا] «ترسیدی حرف در بیاورند، داشته باشند، همه با ما باشند، بسازند کنار...»
امام سجاد (علیه السلام) در حال نزار و بیماری شدیدی بودند که وقتی امروز به خیمه‌گاه ریختند و خیمه‌ها را غارت کردند، یک نفر حمله کرد تا امام سجاد (علیه السلام) را بکشد. [ایشان فرمودند]: «دل‌درد شدیدی داشتم که هیچ غذایی در معده‌ام نمی‌ماند. هر چه در بدن بود تخلیه شده بود. هیچی هم نمی‌توانستم بخورم. از شدت ضعف و بیماری و دل‌درد نحیف شدم.» چند روز بعد خوب شدند. خیلی حال عجیبی داشت امام سجاد (علیه السلام). خیلی وضعشان خراب بود. با آن حال وارد کوفه شدند.
«الا إن هؤلاء النسوة یبکینا»؛ این زن‌ها دارند گریه می‌کنند. پس اهل بیت را وارد کردند. یک تعبیری یکی از این مورخین دارد و اینجا آورده بودم که بخوانم. حالا ببینم اگر پیدایش می‌کنم. خیلی تعبیر عجیبی است. می‌گوید: «در خیابان و بازاری نبود که اهل بیت را ببرند، مگر اینکه کل آن بازار سیاه‌پوش شد و همه گریه کردند برای اهل بیت (علیهم السلام).» حسین (علیه السلام) می‌فرماید: «فما مررنا بزقاق الا وجدناه ملئاً بالرجال و النساء.» [یعنی] در هر خیابانی رفتیم، پر از زن و مرد شد. «یذربون وجوههم و یکونون». همه به صورت می‌زدند و گریه می‌کردند. و زینب (سلام الله علیها) به این‌ها چه فرمود؟ حزیم اسدی می‌گوید: «من ندیده بودم زنی آن‌قدر باحیا، بعد این‌جور سخن بگوید. خودِ تفرقه بر لسان امیرالمؤمنین (علیه السلام) [جاری شد].» وسط این گریه و زاری مردم، [زینب] اشاره [کرد]، [گفت:] «ساکت! شهری که کشتند [اهل بیتم را]، مثلاً این‌ها پیروزند؟ چه موضوعی است؟»
ثم قالت بعد حمدالله تعالی و الصلاة علی رسوله. [سخنران گفت:] «الحمدلله [و] با صلوات بر پیغمبر [شروع کرد.»] [زینب] آغاز کرد:
«اما بعد! ای اهل کوفه! ای اهل خذل و الغدر و المکر! ای مردم کوفه، حقه‌باز! ای مردم کوفه که همیشه قرار می‌گذارید [و] پیمان می‌شکنید! ای مردم کوفه که هیچ وقت به حرفتان نمی‌ایستید! ای مردم کوفه که همیشه اهل فریبید! این آه‍‌هایی که از ته دل می‌کشید، الهی هیچ وقت ساکت نشود! [همیشه] مصیبت بکشید! یک ربطی به این نفرین‌های زینب (سلام الله علیها) [دارد].»
هر چه رشته کرده بودیم پنبه می‌کردید. صحبت کردیم... روانشناسی مردم کوفه. این حرف‌ها [باید] چهار [بار] [گفته شود]. من برای شما از شب اول تا شب عاشورا خطبه حضرت زینب را بخوانم، تکه‌به‌تکه شرح بدهم.
آیا شما غیر از ادعا مگر چیزی دارید؟ شما غیر از به خود بالیدن مگر چیزی هم دارید؟ الکی نیست حسین (علیه السلام) به او می‌گوید: «فدایت شوم، نماز شب‌هایت دعا کن.»
شما غیر از اعتراض و دروغ مگر چیزی داریم؟ دختران کنیز. این دختر و کنیزک‌هایی که همه‌ کارشان تملق است. هر چه وجه دارند از تملق و چاپلوسی دارند. الان کار دستشان باشد و ببینیم که طرفش می‌چربد. همه‌تان تنها بمانید. ما بعضی‌هایمان اهل کوفه هستیم؛ آدم‌هایی که وعده می‌دهند. چقدر از این روحیات دیدی! آدم‌هایی که موقع خوردن و چرب و شیرینش هستند، موقع کارش که می‌رسد [می‌گوید]: «کار دارم، آنجا باید بروم، این‌ور باید بروم.» اهل کوفه! خیلی حرف‌های مهمی دارم.
شما همیشه [در] ضلالت [هستید]. شما همیشه دنبال ناز کردن [هستید]. چقدر غریبه‌پرستیم! همیشه مرغ همسایه غاز است. حالا دیگر مثال عینیش در همین وضعیتی که داریم. بهترین کت‌وشلوار را در اصفهان ما می‌زنند، کسی نمی‌خرد. جنس ایرانی (خودم دیدم شلوار و پیراهن و کفش و جنس اصل ایران، اصل تبریز) نمی‌خرد، [می‌رود] مارک فرانسه می‌خرد. مدرس آن موقع می‌گفتند: «ما پارچه اگر بدانیم حتی یک دست دست دشمن چرخیده، نمی‌گوییم استفاده کنیم.» رضاخان در به در می‌کند، پدرش را در می‌آورد.
او [زینب] کمر [خم] علی (علیه السلام) است. جانم به این حرف زدن زینب! شما مثل گیاهی هستید که [از درس] اخلاق کار نمی‌کنید. [شما] تو کربلا [کاری نکردید]. آن‌وری به کربلایی که در پیش داریم و ان‌شاءالله دور نیست، ان‌شاءالله دور نیست، علائمش همه تک به تک دارد هی اتفاق می‌افتد. چسبیده در گوشم: کربلای ظهور که دیگر اینجا قرار نیست حسین (علیه السلام) کشته بشود، حسین (علیه السلام) پیروز [است]. اینجا دیگر اگر کوفی باشی خودت کشته می‌شوی به دست امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف).
«الا بعس ما قدمت لکم انفسکم» چه ذخیره بدی برای خودتان فراهم کردید! [برای] فردا و [وای بر] آنچه که [در] روز قیامت در انتظارتان است! چه بار سنگین [و] نابودکننده‌ای! نابود شوید، نابود شدنی! «لقد خاب سعیهم»؛ دیدید تلاشتان چه نتیجه‌ای داد؟ ناامید شدید. «و تَبَّتِ الأَیدِی»، دست‌هایتان بریده [باد]! «وَ خَسِرَت صَفْقَتُکُم»؛ هر چه سود کردید، نابود شود! غضب خدا بر شما [باد]!
محمد (صلی الله علیه و آله و سلم). صلّ علی محمد و آل محمد. جیگری از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سوزاندید. عهدی را خیانت کردید. می‌دانید چه کریمه‌ای از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را کشتید؟ می‌دانید چه حرمتی از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را هتک کردید؟ می‌دانید چه خونی از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ریختید؟
«تکاد السماوات منها و [تنفطر] الجبال»؛ حتی هر یک جمله دو ساعت سخنرانی دارد. بهاشوها: کارتان بد کردید، کار بدتان را هم بد انجام دادید. زر و زیور به آن می‌دهید، [اما] رو نمی‌آورد که همچین گندی دارد می‌زند. شما کار بد کردید، بد هم بد انجام دادید. حسین (علیه السلام) را کشتید، انگشت و انگشتر از حسین (علیه السلام) برداشتید، دستش را [ناز] کردید. کارتان بد و [باز هم] بد انجام دادید. مردم کوفه هیچ توجیه [ی] نگذاشتید، هیچ جای اغماز نگذاشتید. آشکارا گردن‌کشیده این کار را انجام دادید. [یعنی] سوء انجام دادید. تقوا مثل آدمی که دندان‌هایش زده [بیرون]، جلوتر از لبش، [و می‌خواهد] مخفی کند از کسی! چه فصاحتی!
چند سال پیش یکی از دوستان ما که خیلی اهل تحقیق هم هست، یک مقاله‌ای برای من آورده بود که این مقاله مال حول و حوش ۸۰ سال پیش بود، تقریباً در یکی از دانشگاه‌های لندن، که چند تا چیز را اثبات علمی کرده بودند. یکی شق‌القمر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. آمده بودند خط شکاف ماه را قشنگ پیدا کرده بودند که شکاف مستقیم [است]. تحقیقات عربی بود که این ماه دو تکه شده. یکی دیگر از چیزهایی که اثبات کرده بودند، اینکه کره زمین ۴۰ روز بر آن خون باریده است. شواهد و [آیاتی از] قرآن آورده بودند. تاریخی هم که می‌گفتند. دقیقاً روایت مفصل داریم ما که روز ظهر عاشورا امام حسین (علیه السلام) که به شهادت رسیدند، همه جا خون بارید. هنوز که هنوز است این اتفاق می‌افتد.
مرحوم آیت‌الله وجدانی فخر، یکی از اساتید حوزه علمیه قم بود. به رحمت خدا رفت. ایشان می‌گوید: «ظهر عاشورا من در شهر قم، در یکی از قبرستان‌های قم، مرحوم علامه طباطبایی را دیدم. [گفتم:] آیا وجدانی، می‌دانی امروز چه روزی است؟» [او] گفتم: «بله، چه مصیبتی وارد [شده].» [علامه] خب، [فرمود]: «می‌دانی امروز همه زمین و آسمان خون گریه می‌کنند؟» جواب می‌دادم به خاطر استاد. الان هنوز که هنوز است، ظهر عاشورا دل هر چیزی را بشکافی، خون حسین (علیه السلام) جاری است در کل عالم. ظهر عاشورا دل هر چه بشکافی، از خون حسین (علیه السلام) [است] چون ثارالله است. آسمان خون ببارد با این کارهایی که کردید. دوبار کلاً در کره زمین خون باریده: یکی برای یحیی پیغمبر (علیه السلام)، یکی برای حسین بن علی (علیه السلام). حسین بن علی (علیه السلام) [بعد از شهادتش] ۴۰ روز [خون بارید].
برخی روایات کتاب «کامل الزیارات» مرحوم قمی نقل کرده [است] می‌فرماید: «اصلاً آسمان موقع غروب و طلوع هیچ وقت سرخ نمی‌شد تا [که] عاشورا رسید. از ظهر عاشورا بود که خورشید موقع طلوع و غروب سرخ شد برای عاشورا.» ایشان آنجا احادیث مفسرین را نقل می‌کند. در این [کتاب] مفصل [آمده] حیوانات چه اتفاقاتی افتاد، بین اشیاء عالم چه اتفاقاتی افتاد که می‌گویند بیت‌المقدس... هر خاک [و] هر سنگی بر روی زمین برداشتند، [ظهر عاشورا] دیدند خونی [شده بود]. که بعداً خبر رسید که در آن روز در مدینه همین‌جور. آن شجره اُمّ معبد چه درختی بود که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اشاره کرده بودند. سبز شده بود، خشک شد و خون گریه کرد. ظهر عاشورای حسین بن علی (علیه السلام). همین الان روستای زرآباد قزوین یک چنار قدیمی چند صد ساله [دارد] هر سال ظهر عاشورا خون [از آن می‌چکد]. بزرگانی مثل آیت‌الله سید موسی زرآبادی قزوینی (عکسشان اینجا هست) نسل اندر نسل [این را] دیده‌اند. یک استراحتی. درخت. بین حیوانات چه خبر است؟
مرحوم شهید دستغیب در کتاب «داستان‌های شگفت» یک داستانی نقل می‌کند در مورد آن شیری که هر سال ظهر عاشورا می‌آمد در یکی از دشت‌های مازندران، بالای سر یکی از حسینیه‌ها که در وسط دامنه کوه بود، بالای پشت بام کوه، سقف این هیئت. گریه می‌کرد. از آن محرم. همین الان در پاکستان هر سال اسبی دارند به اسم ذوالجناح که از معجزات عاشوراست. در پاکستان اسب به یک جایی که می‌رسد، اسب‌ها هر سال عوض می‌شوند، تقریباً تا یک جایی می‌آید. از آنجا تا آن حسینیه که اسمش را گذاشتند کربلا. از آنجا دیگر هر ساله مردم پاکستان خیلی ارادت عجیبی به ذوالجناح دارند. این محمدعلی جناح، رهبر بزرگ پاکستانی، مادرش بچه‌دار نمی‌شد. آمد زیر یکی از این طبقه‌های بزرگی که می‌گذارند هر سال، [به اسم] این اسب، [و] به خاطر همین که بچه‌دار شد، بعداً [اسم فرزندش را] محمدعلی جناح گذاشت. در هر صورت در هند، در پاکستان، در خود عراق، [و] ایران، بعضی شهرها از معجزات امام حسین (علیه السلام) و معجزاتی که رخ داد [هستند].
همان‌جا یکی از اتفاقات عجیب داستان عاشورا این بود که هر چه از این خانواده [به غارت] بردند –انگشتر، دستبند، گوشواره، گردنبند و پابند و این‌ها– به دست هر کسی که رسید، [آن شیء دچار مشکل شد]. شتر امام حسین (علیه السلام) را ظهر عاشورا گرفتند، سر بریدند، انداختند تو دیگ. دیدند دیگ آتش گرفت، گوشت هم آتش گرفت، هیچ‌کس نتوانست [آن را بخورد]. اتفاقات عجیب و غریب و معجزاتی رخ داد در حول و حوش شهادت امام حسین (علیه السلام).
فردا شب خدا توفیق بدهد، در شام اتفاقاتی که افتاد [را] حضرت زینب (سلام الله علیها) [بیان می‌فرمایند]. آخر سخن [ایشان]: «فلا عذاب الآخرة أشدّ و أبقی». [اینها] دیدید آسمان خون بارید؟ عذاب آخرت چقدر [سخت‌تر است]! خیال نکنید با خودتان که خدا چون زود عذاب نفرستاده، پس به ما مهلت داده، پس ما را بخشیده است. نه! خدا [درنگ] دارد. خدا هیچ وقت عجله نمی‌کند. [من] عذابش را نمی‌خوانم، [بلکه] ترجمه می‌کنم: «او هیچ وقت فراموش نمی‌کند که باید به کی چه بدهد. در کمینگاه نشسته است.»
بعد حضرت زینب (سلام الله علیها) چهار بیت شعر خواندند و رویشان را برگرداندند. حزیم می‌گوید که دیدم همه مردم حیران شدند، دست به دهان [زدند]، [گفتند:] «چیکار [کنیم]؟ [ما] جهنمی [هستیم].» بعد می‌گوید که برگشتم دیدم یک پیرمردی بغلم است، گریه می‌کند. بس که گریه کرده، کل محاسنش پر از اشک شده است. دستش را گرفته بالا، می‌گوید: «به اَبی و اُمّی که [فدای شما] باد! بهترین مردان هستید، و زنانتان بهترین زنان، جوانانتان بهترین جوان‌ها، نسلتان نسل کریمه است.»
امام سجاد (علیه السلام) برگشتند به همه‌شان فرمودند: «یا عمه، هر چقدر می‌خواستند عبرت بگیرند، گرفتند. «انت بحمدالله عالمة غیر معلمة»، تو عالمی هستی که معلم نداشتی. «فهمة غیر مفهمة»، آدم فهیمی هستی که کسی به تو چیزی [نیاموخته است].» همه ساکت شدند. خیمه زدند در شهر کوفه.
دیگر وقت نیست این‌ها را بگویم برایتان. چهار تا سخنرانی شد در کوفه. در همین چند روز، تقریباً ده روز، اهل بیت در کوفه بودند؛ از دوازدهم تا حول و حوش بیست و دوم و آخرای ماه محرم. حرکت می‌کنند. اول سفر می‌رسند [به] شام. اتفاقات شام را ان‌شاءالله فردا شب اگر توفیق باشد، عرض می‌کنم.
در کوفه چهار نفر خطبه خواندند: یکی زینب (سلام الله علیها)، یکی فاطمه صغرا (دختر کوچک امام حسین (علیه السلام)) او هم خطبه طولانی و خیلی زیبا خواند. فرصت [نیست]. یکم خطبه ام‌کلثوم، خواهر امام حسین (علیه السلام). که اختلاف است. بعضی می‌گویند ام‌کلثوم دختر حضرت زهرا (سلام الله علیها) بوده، برخی می‌گویند نه، دختر امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود از زنی دیگر ولی خواهر حسین (علیه السلام) بوده. او هم خطبه مفصلی می‌خواند که می‌گوید: «هر که بود و این خطبه را شنید، گریه کردند، زجه زدند، صورت‌ها را لطمه زدند و فریاد زدند و همه به گریه افتادند.» خطبه ام‌کلثوم. و آخرین خطبه را امام سجاد (علیه السلام) خواندند که [آن هم] خطبه عجیبی است. اشاره‌ای بکنم. خیلی جالب است ببینیم مردم کوفه...
[سخنران به شنونده می‌گوید:] خسته‌ام هستی؟ مزه روضه شام غریبان به همین خستگی است. در خستگی گریه یک خرده شاید بفهمی. جان نداری داد بزنی، گریه کنی. اشکی برایت نمانده. شب تاسوعا، روز تاسوعا، شب عاشورا، روز عاشورا... آن‌قدر آدم این‌ور و آن‌ور گریه [کرد]، دیگر جان دلش [نماند]، دیگر اشک [نداشت].
الان نگاه می‌کرد. امام سجاد (علیه السلام) منبر رفتند، فرمودند: «مردم! هر کس مرا می‌شناسد که می‌شناسد، هر کس نمی‌شناسد، من خودم را معرفی کنم. من علی، حسین بن علی بن ابی‌طالبم. من پسر کسی‌ام که کنار شط [بود]، سرش از تنش [جدا شد]. پسر کسی‌ام که کنارش بود، بدون اینکه ظلم و حقی به گردنش [باشد]. من پسر کسی‌ام که هتک حرمت شد، نعمت‌هایش را بردند، مالش را دزدیدند، عیالش [و] خانواده‌اش را اهانت کردند. من پسر کسی‌ام که مظلومانه کشتندش. «وَفَاءً بِذَلِکَ»؛ همین برآمد، بر افتخار من. ایها الناس! من شما را به خدا قسم می‌دهم، آیا شما می‌دانید به پدر من نامه نوشتید و خدعه کردید؟ شما گفتید که ما عهد و میثاق می‌بندیم، بیعت می‌کنیم، بعدش حسین (علیه السلام) را کشتید و تنها گذاشتید؟ مردم! [چرا] شما نبودید؟ نابود بشوید! چه [چیزی] برای آخرتتان فرستادیم؟ با چه چشمی می‌خواهید به پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نگاه کنید روز قیامت، وقتی به شما بگوید: «علت [که] مرا کشتید و حرمت مرا هتک کردید و از امت من نیستید.»» صدای گریه از همه جا بلند شد. برخی به همدیگر می‌گفتند که «هَلَکتُم» (هلاک شدید). و حضرت فرمودند که خدا رحمت کند کسی را که نصیحت مرا قبول بکند و وصیت مرا بپذیرد درباره خدا و پیامبر و اهل بیت؛ که اهل بیت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از ماست.
مردم همه با همدیگر برگشتند، گفتند با خطبه امام سجاد (علیه السلام) در کوفه، شمشیرها را کشیدند، گفتند: «آقا جان، شما امر کن، هر که را بگویی می‌کشیم.» حضرت چه فرمودند؟ «هیهات هیهات! ایها الغدر! [ای] آدم‌های حقه‌باز! من دیگر گول شما را نمی‌خورم. بس است! بابام را کشتید. هنوز خوب نشده [بود]. با چه وضعی [او را] کوفی‌اش کردند؟ رسول‌الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و سکن ابی و بنی ابی. غصه‌های بابام در گلویم گیر کرده. من بیایم بروم خب شما با یزید بجنگم؟ همراه شما من حرف شما را اعتماد کنم؟ و [فرمود:] «مَسْأَلَتِی أن لا تکونوا لنا». من از شما خواهش دارم مردم، نه با ما باشید.» خواهش امام سجاد (علیه السلام): «به ما کمک نمی‌خواهم، شما فقط نزنید.»
اتفاقات عجیبی افتاد در کوفه در همین چند روز، همین‌هایی که آن‌قدر گریه کردند. یکی از اتفاقات تلخ: بچه‌های کاروان حسین (علیه السلام) –از این بچه‌های کوچک– را دزدیدند. کاروان حسین (علیه السلام)، کاروان اسرا، تقریباً ۱۰ تا مرد در آن مانده بود: امام سجاد (علیه السلام)، امام باقر (علیه السلام)، یکی حسن مثنی (پسر بزرگ امام حسن مجتبی (علیه السلام)). در جنگ زخمی شد، برش گرداندند تو خیمه‌ها. زخمی بود، دشمن هم نکشتش، همراه آمد و نسل امام حسن مجتبی (علیه السلام) از او باقی ماند. سادات حسنی از [اویند]. به چند نفر دیگر: یک پسر دیگر از امام حسن مجتبی (علیه السلام)، دو پسر از عبدالله بن جعفر (همسر حضرت زینب (سلام الله علیها)) بودند. عبدالله بن جعفر (همسر زینب) از زن‌های دیگر دو تا بچه داشت، دو تا بچه کوچک. این‌ها همراه بودند. خود عبدالله بن جعفر نیامد کمک. البته موافق حرکت امام حسین (علیه السلام) بود.
بعداً خبر شهادت امام حسین (علیه السلام) و بچه‌های عبدالله را که دادند به عبدالله، خادم عبدالله برگشت، گفت: «ما هر چه می‌کشیم از حسین (علیه السلام) است، بچه‌هایمان...» عبدالله بن جعفر گفت: «ببند دهانت را! افتخار می‌کنم بچه‌ها را برای حسین (علیه السلام) دادم. پشیمانم [که] نرفتم با حسین (علیه السلام) جان خودم را بدهم.» عبدالله بن جعفر، شوهر زینب، فرزند جعفر طیار، خودش نیامد ولی بچه‌هایش بودند. دو تا از بچه‌های کوچکش را در کوفه گرفتند. حالا بحث فردا شب برسیم بگوییم آن گفتگوی زینب (سلام الله علیها) و عبیدالله بن زیاد. یک گفتگوی بین عبیدالله بن زیاد و امام سجاد (علیه السلام). آن هم خیلی محشر است. این را عرض بکنم از غربت اهل بیت در کوفه که این دو تا بچه، دو تا آقازاده را گرفتند. در کوفه یک خانه‌ای [بود]. این خانه یک کسی در آن بود: عبدالله بن قطبه طایی. آن دو تا بچه هنوز بالغ نشده بودند، بچه عبدالله بن جعفر. عمر سعد گفته بود: «هر کس [از] یاران حسین (علیه السلام) سر بریده بیاورد، هزار درهم [می‌گیرد].»
آخر روضه توضیح [می‌دهم] چقدر سوزاندند با جگر اهل [بیت] و چه دعوایی بود سر جدا کردن سرها و بردن سرها. ببینید لشکر دشمن همه یک‌دست نبودند. هفت هشت تا قبیله بودند تقریباً. بعد وقتی می‌آمدند برای غنیمت جمع کردن، با همدیگر دعوایشان می‌شد. به چه حالت‌هایی [بود]؟ به سرهای بریده مقدس. عمر سعد گفت: «هر کس سر بریده بیاورد، هزار درهم می‌گیرد.» این نامرد پس این دو تا بچه بهش پناه آوردند. [او] برداشت سر این دو تا بچه را برید برای عبیدالله بن زیاد. عبیدالله بن زیاد گفت که: «برای چه سر این‌ها را آوردی؟ من زنده می‌خواستم این‌ها را. من می‌خواستم این‌ها را دو تا را بگیرم.» عبدالله بن... [کسی] که سر این‌ها را برید، سرش را ببرید! بدبخت تا ابد کنار حسین (علیه السلام) [بماند]. برخی گفتند که این دو تا بچه طفلان مسلم بودند. چه اختلاف نظری است! حالا بحثش مفصل است: عبدالله بن جعفر بوده. روضه بخوانیم. بس است حرف زدن.
چه خبر است امشب کربلا؟ چه غصه‌ای است امشب کربلا؟ یا اباعبدالله! اول سری که از اهل بیت برداشتند و سریع آوردند کوفه، سر مبارک امام حسین (علیه السلام) بود که دیشب عرض کردم زینب (سلام الله علیها) جا ماند. [نتوانست] سر را ببیند بس که زود این سر را [بردند]. الله اکبر! امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در زیارت ناحیه می‌فرماید که: «الله اکبر! لا اله الا الله!» می‌فرماید: «هنوز جان در بدنت بود که سرت را به نیزه‌ها زدند. هنوز دست و پایت حرکت [می‌کرد].» حسین (علیه السلام) مظلوم!
شعری بود از قدیم همیشه می‌خواندند: شام غریبان است امشب، امشب [ناله] حسین (علیه السلام) است امشب. امشب یتیمی ز حسین (علیه السلام) گم شده، ساربان قامت زینب (سلام الله علیها) سبز [غمت] خم شده. هر چه دیشب این خیمه‌ها شور و شکوه داشت، پر از مرگ بود. امشب سوز و کوره [است]. هر کس یک زانو [زده]، یک «ای قاسم!»، یک مادری «وای اصغرم!»، یک [پدری] «وای اکبرم!»، یک بچه‌ای می‌گوید «وای عمو عباسم!»، یک زینبی می‌گوید «وای حسین (علیه السلام)!» می‌دانم جان نداری، می‌دانم داد بزنی. دیگر تازیانه تمام شد. دوران پادشاهی بچه‌ها [تمام شد].
الله اکبر! بعضی روضه‌ها را اصلاً نمی‌توانم بخوانم. بعضی از این زن‌ها، الله اکبر! چون هم چادرها را بردند هم مقنعه‌ها را. چیزی هم نبود [که] سر و صورت [شان را] بیندازند [و] بپوشانند. یکی از زنان لشکر دشمن که با شوهرش آمده بود این وضعیت را دید، یک مقدار پارچه برداشت آورد. گفت: «بدهید این زن و بچه را تازه آمدند صورت‌ها را بپوشانند.» نامرد گفت: «کسی حق ندارد صورت [شان را بپوشاند]. آن‌قدر این زن و بچه را نگاه [کنید].» نامرد! هیچ وقت نبینم! بابا، از جلوی در هیئت می‌خواهی بروی تا ته کوچه را نگاه می‌کنی [؟] نامرد، نمی‌ایستی راه باز می‌کنی، همه را کنار می‌زنی، دست خواهرت را می‌گیری، صورتت را محکم‌تر بپوشانی؟ [آه] امام سجاد (علیه السلام)، آن‌قدر خواهرها [توی] زن و بچه را گرفتند. یک دم رفتند در گودی قتلگاه دنبال چیزی می‌گردند ببینند چیز ارزشی پیدا می‌کند یا نه. این جنازه‌ها را بالا پایین می‌کنند. لا اله الا الله! آن‌قدر دوست دارم این روضه را. یعنی می‌شود؟ چقدر این روز دردناک است؟ یا صاحب الزمان!
برای هر [سر] صد هزار درهم گذاشته بود. سر بریدن سرها دعوا شد. آخر با هم کنار آمدند، گفتند: «۱۳ تا برای آن، ۱۴ تا برای من.» تقسیم کردند سرها را بین همدیگر. یک نامردی گفت: «من خبر دارم یک جنازه از حسین (علیه السلام) دفن کرده‌ای.» فهمیدی؟ خب بمیر دیگر! حسین (علیه السلام) فقط یک جنازه را وقت کرد دفن کند: با غلاف پشت خیمه، یک قبر کوچولو برای علی [اصغر]. نامرد گفت: «من خبر دارم یک جنازه پشت خیمه‌هاست. سرش هزار درهم [است]. فقط نمی‌دانم کجا دفنش کرده است.» آن‌قدر با نیزه به زمین زد، آخر بدن علی اصغر را پیدا کرد. سر علی اصغر...

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00