جنگ دو خانواده

جلسه یازده : گریه عمومی شام پس از خطبه‌های اهل بیت

01:11:52
99

جریان این جلسات از تبیین تقابل تاریخی دو خاندان آغاز شد؛ خاندان رسول خدا (ص) و خاندان ابوسفیان، که در طول تاریخ از بدر و احد تا عاشورا و نهایتاً درگیری سفیانی با امام زمان (عج) ادامه یافته است. به صلح امام حسن (ع) و مظلومیت او در برابر معاویه پرداخته شد و بعد، ماجرای حرکت امام حسین (ع) از مکه به کربلا و حوادث شب عاشورا تا شهادت اصحاب بیان گردید. در ادامه، نقش کوفه به‌عنوان مرکز حکومت مهدوی و شام به‌عنوان پایگاه سفیانی تبیین شد و ارتباط مستقیم عاشورا با ظهور روشن گردید. در نهایت، مباحث به علائم ظهور، نقش ایران، یمن و عراق، نبرد با سفیانی، نزول حضرت عیسی (ع) و استقرار حکومت عدل جهانی امام مهدی (عج) رسید

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

در شهر شام چه اتفاقاتی برای اهل‌بیت علیهم‌السلام رخ داد؟
جو مرکز عداوت اهل‌بیت علیهم‌السلام چگونه برگشت؟
خطبه طوفانی حضرت زینب سلام‌الله‌علیها در شهر شام
تقابل دو خانواده در شهر شام
خطبه امام سجاد علیه‌السلام در شهر شام

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابی‌القاسم محمد، و علی آله الطیبین الطاهرین، و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
بحثمان به جریان شام رسید. حالا امشب اگر خدا توفیق بدهد، بتوانیم خیلی سریع داستان شام را تمام کنیم، فردا شب بحثمان را در مورد سفیانی و دجال، اگر خدا بخواهد، ان‌شاءالله داشته باشیم و بحث ظهور امام زمان ان‌شاءالله. بحث در مورد شام، بحثی بسیار مفصل است. حالا ما دیشب به هر زحمتی که بود، خودمان را تا ورودی شهر شام رساندیم؛ ولی داستان‌هایی که در خود شهر شام اتفاق می‌افتد، باز حکایت دیگری است.
چند واقعه خیلی مهم در شهر شام اتفاق می‌افتد: یکی همین ورود اهل بیت به شام است که با جنایت‌ها و ظلم‌هایی همراه بود که به برخی از آن‌ها شب گذشته اشاره کردیم. یکی دیگر، جسارت‌هایی است که در مجلس یزید به خانواده اهل بیت و سر مبارک حضرت اباعبدالله (علیه‌السلام) می‌شود که این را هم حالا شرایطش نیست فعلاً می‌خواهیم وارد بحث [آن] شویم. ولی یکی از نکات بسیار مهم، خطبه حضرت زینب سلام‌الله‌علیها در شهر شام و خطبه امام سجاد علیه‌السلام است. خطبه حضرت زینب در مجلس یزید، و خطبه امام سجاد در مسجد ایراد شد. حضرت زینب در دربار صحبت می‌کنند، و امام سجاد با عوام مردم. خطبه‌ها با یکدیگر کاملاً تفاوت دارند. هر دو حماسی هستند، ولی اصلاً جنسشان فرق می‌کند. خطبه حضرت زینب بیشترش ابراز مظلومیت است و خطبه امام سجاد علیه‌السلام بیشترش بیان فضایل اهل بیت است که هر کدامش هم مزه خودش را دارد. بیشتر خطبه حضرت زینب جان‌سوز است و خطبه امام سجاد علیه‌السلام جان‌افزا است. روح آدم را به پرواز درمی‌آورد، بس که این خطبه شادی‌آور است و فضایل اهل بیت در آن مطرح می‌شود.
حالا ما خطبه حضرت زینب سلام‌الله‌علیها را امشب اشاره‌ای بکنیم. نیت بکنیم حضرت زینب سلام‌الله‌علیها عنایتی بکنند. ما امروز با یکی از دوستان صحبتی می‌کردیم، یکی از دوستان خیلی باصفا و از روحانیون فاضل و با اخلاص در همین ایام گفته بود برای حضرت رقیه که شب می‌خواستیم بخوانیم، نشد. حالا اگر بشود، ان‌شاءالله شب‌های بعد فرصتی پیش بیاید. امشب به ایشان گفتم که شما نیت کن اگر خدا بهت بچه‌دار شد، [بگویید] در طَلَب... گفتم که شما نیت کن اسمش را بگذاری زینب. ما امشب می‌خواهیم خطبه حضرت زینب را بخوانیم ان‌شاءالله. حاجت تو را امشب ما می‌گیریم. او هم دیگر چشم به راه است. حالا امشب ببینیم خطبه حضرت زینب [را] می‌توانیم [بخوانیم و] ان‌شاءالله حاجت این دوستمون را هم بگیریم؟ همه حاجات، ان‌شاءالله برکات نازل بشود در اثر قرائت این خطبه که معمولاً نشنیده‌ایم و فوق‌العاده است. آیا می‌شود این را در این مجلس تمام کنیم یا نه؟ سراسر ادبیات، وزن، آهنگ، قافیه و کلمات استثنایی است. اصلاً انگار حضرت زینب (س) در اینجا ریخته‌گری کلمات دارند، انگار قالب‌گیری می‌کنند، کلمه تولید می‌کنند، انگار برای کلمات ریخته‌گری دارند. چه با این سخنرانی! این را عرض بکنم اول بحثمان:
وقتی که اهل بیت وارد شام شدند یا سر مبارک حضرت اباعبدالله (علیه‌السلام) وارد شام شد، یزید نامه‌ای می‌فرستد به عبیدالله، می‌گوید با اینکه من ازت بدم می‌آید، خلاصه ولی تو حقت را ادا کردی و من به تو علاقه‌مندم و از این‌گونه حرف‌ها. خیلی تعریف می‌کند و [می‌گوید] تو در این [کار] پیروز شدی. ولی حضرت زینب و امام سجاد در شهر شام کاری می‌کنند که آخرش یزید برمی‌گردد، می‌گوید که: «من اصلاً قصد کشتن حسین را نداشتم! خدا لعنت کند عبیدالله بن زیاد را! همه مسائل از دست او دررفت. اگر حسین با من بود، من حاضر بودم بچه‌هایم را برایش فدا کنم ولی حسین را با کرامت حفظ کنم.» اوایل که اهل بیت وارد می‌شوند، چه جسارت‌هایی می‌کند! آخر که اهل بیت می‌خواهند خارج شوند به سمت مدینه، خودش پیشنهاد می‌دهد: «بمانید یا مدینه؟» «اگر مدینه می‌خواهیم برویم، می‌فرستمتان، بروید مدینه.» [یزید] نعمان بن بشیر را – که قبلاً حاکم کوفه بود، ولی همان‌طور که شب گذشته عرض کردیم، آدمی میانه‌رو بود و امام حسین (علیه‌السلام) را بیشتر از یزید دوست داشت – رئیس کاروان می‌کند و اهل بیت را با او می‌فرستد و دستور می‌دهد که اهل بیت را همراه آدم‌های دل‌رحم و مهربان بفرستد؛ حتی می‌گوید: «در راه نه تنها ضربه‌ای به اهل بیت وارد نشد، بلکه هرجا می‌خواستند تجدید وضو کنند، پیاده شوند یا استراحت کنند، اجازه می‌دادند پیاده شوند.» و اصلاً این‌ها درخواست کردند: «ما را ببرید کربلا.» در مسیر مدینه، اهل بیت را می‌آورند کربلا و اربعین اهل بیت به کربلا می‌رسند و زیارت می‌کنند، بعد برمی‌گردند مدینه. همین دو خطبه کار را تمام کرد: یکی سخنرانی حضرت زینب و دیگری سخنرانی امام سجاد.
اگر خدا توفیق بدهد امشب این دو تا را بخوانیم. شهری که مرکز عداوت اهل بیت است؛ شهر شام. این را شب‌های گذشته عرض کرده‌ایم. شهری که تقریباً پنجاه سال در آن کار شده برای دشمنی با اهل بیت. یک نفر حتی نیامده یک دانه فضیلت از اهل بیت بگوید. پنجاه سال سخنرانی دائم شده بر ضد اهل بیت. پنجاه سال است که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در این شهر لعن می‌شود. این شهری که مردم از اهل بیت هیچی نمی‌دانند، هر چه از اسلام می‌دانند، همان است که معاویه و یزید به آن‌ها گفته‌اند. اینجا امام سجاد چه غوغایی به پا می‌کند که کل شهر سیاه‌پوش می‌شود! یزید دستور می‌دهد: «مجالس عزاداری راه‌اندازی کنی در شام.» اول از همه از خانه خودش شروع می‌کند. زن و بچه خودش، دستور می‌دهد دختران معاویه و زنان یزید می‌نشینند و مجلس عزا برای امام حسین (علیه‌السلام) در شهر شام می‌گیرند. این‌ها کاری است که زینب و امام سجاد سلام‌الله‌علیهما انجام می‌دهند. عظمت کار را باید فهمید! خطبه‌ها کاملاً با یکدیگر فرق می‌کنند. سبکی که حضرت زینب دارند، یک سبک دیگر است، سبک امام سجاد هم یک سبک دیگر است.
کتاب شریف «احتجاج» مال مرحوم طبرسی است. انگار در مشهد، زیر نورانیت امام رضا(ع) غریب افتاده و خیلی مجال دیده شدن نیافته است. بر طبرسی صلوات بفرستید. خطبه حضرت زینب دو تا نقل معتبر دارد: یکی در همین «احتجاج طبرسی»، و دیگری در کتاب «لهوف» سید بن طاووس است. ما چون متن «احتجاج طبرسی» مفصل‌تر است، امشب [از آن استفاده می‌کنیم]. ترجمه فارسی این کتاب چاپ شده است؛ این کتاب را بگیرید و در منزل داشته باشید، کتاب بسیار قشنگی است. گفتگوهای اهل بیت با مردم، کجا از خودشان دفاع کردند، چی گفتند؛ همه این‌ها را کتاب کرده‌اند. در این کتاب خطبه حضرت زینب را [نقل کرده] و [گفتگوهای] همه چهارده معصوم را نقل می‌کند. من حالا می‌خواهم تا جایی که بشود عربی‌اش را نخوانم تا فرصت شود و بحث سریع تمام شود.
حضرت زینب روی دو پا ایستادند و بر مجلس مشرف شدند و شروع کردند به خطبه. اول از کمالات پیغمبر فرمودند؛ بعد فرمودند که: «ما به خاطر رضای خدا صبر می‌کنیم نه به خاطر ترس و وحشت از کسی.» بعد [ایشان] ایستاد و [فرمود]: «فَقَامَتْ إِلَيْهِ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ وَ أُمُّهَا فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ وَ قَالَ: اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ اَلْعَالَمِينَ وَ اَلصَّلَاةُ عَلَى جَدِّي سَيِّدِ اَلْمُرْسَلِينَ...» این‌جور شروع کرد حضرت زینب. «صدق الله سبحانه و تعالی. کَذَلِكَ يَقُولُ: ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوءَى أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ.» (روم: ۱۰).
خیلی دقت بکنید. جمع‌بندی این سیزده شبی که صحبت کردیم، امشب است. اینجا عظمت کار مشخص می‌شود. درگیری دو تا خانواده، آل ابوسفیان و آل پیغمبر، نقطه نهایی و کانونی‌اش اینجاست. روایت ما فرمودند: «یزید شکست خورد و نابود شد.» معاویه در جنگ‌ها پیروز شد. ظاهراً یزید هم اول کار ظاهراً پیروز شد، [اما] آخر کار شکست خورد. آخر کار که شکست خورد، به خاطر این خطبه بود که دیگر هیچ آبرویی از او نماند؛ تا جایی که مردم حتی آب دهان به صورت یزید نمی‌انداختند وقتی این اتفاقات افتاد و این حرف‌ها را شنیدند. کاملاً جایگاه خودش را از دست داد. تا همین چند روز... سخنرانی... خوب دقت کنید! کم مجلسی هست که در آن خطبه حضرت زینب خوانده شود. فرصت... اولین چیزی که زینب کبری فرمود این بود. [ایشان] بسم‌الله گفت، الحمدلله گفت و صلوات بر پیغمبر فرستاد. فرمود: «خدای متعال در قرآن راست گفت که فرمود: عاقبت کسانی که گناه کردند این شد که آیات الهی را تکذیب می‌کنند...»
«أَظَنَنْتَ يَا يَزِيدُ حِينَ أَخَذْتَ عَلَيْنَا أَقْطَارَ الْأَرْضِ، وَ ضَيَّقْتَ عَلَيْنَا آفَاقَ السَّمَاءِ، فَصِرْنَا نُسَاقُ كَمَا تُسَاقُ الْإِمَاءُ، وَ أَنْتَ عَلَيْنَا غَيْرُ نَاظِرٍ...» (آیا گمان کردی ای یزید! آن‌گاه که اطراف زمین را بر ما بستی، و کرانه‌های آسمان را بر ما تنگ کردی، تا ما را همچون کنیزان به اسارت بردند، و تو به ما نمی‌نگری...).
اول از همه، آن هم به عنوان یزید، شاهنشاه، پادشاه، امیرالمؤمنین یزید بن معاویه؛ [درحالی‌که] دو کیلو عبارات به او می‌چسبانند. یزید! تو فکر کردی که اینکه دنیا را بر ما تنگ گرفتی و از زمین و هوا ما را محاصره کردی، اینکه ما را با اسارت شهر به شهر آوردی، پیاپی ما خانواده را شهر به شهر چرخاندی، اینکه ظاهراً بر ما قدرت داشتی، این از جانب خدا برای ما خواری است و برای تو کرامت؟ [اینکه فکر کردی] خدا جایگاه داری، و همچین چیزی به تو داده‌اند، به خاطر جلالت قدر توست؟ باد غرور به دماغت انداختی، با تکبر نگاه می‌کنی، هی شانه‌هایت را با تکبر و غرور تکان می‌دهی. [فکر کردی] «حینَ رَأَيْتَ دُنْياكَ لَكَ مُسْتَوْسِقَةً»؟ (وقتی دیدی دنیا برای تو آماده و منظم شد، چی شد؟) دیدی دنیا به تو رو آورده، همه‌چیز جور شد، تمام شد، پس تو پیروزی؟ ملکی که مال ما بود، مفت و مجانی دستت افتاد. حکومت ما الکی‌الکی به تو افتاد! در حالی که خود یزید کسی است که حتی یک قدم در جنگ نیامده است و خیلی مفت حکومت گرفته است. معاویه در جنگ‌ها بود، [ولی تو] مفت‌مفت خوردی، یک قدم هم زحمت نکشیدی! خدایا! عزیز! «فَمَهْلًا مَهْلًا لَا تَتَطَاوَلْ»؛ آرام‌آرام! جوگیر نشو!
تصور کن هیچ کدام [از اینها] نبودیم. شرایطی قرار بگیرد که دشمنِ قداره‌بندی که [کسی را] زده، کشته و قلع و قمع کرده، آدم را اسیر گرفته، تقریباً هزار کیلومتر شهر به شهر با دست بسته آورده و انگشت‌نما کرده است. خون جگرم نمی‌گذارد سکوت کنم. جمع درباری که همه دارند پاچه‌خواری می‌کنند، که آن‌قدر پاچه‌خواری کردند دیگر زخمی شده‌اند. حضرت زینب فرمود: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ.» (آل عمران: ۱۷۸). شهر به شهر ظاهراً اسیر تو بودیم و چرخیدیم، [اما این] بیشتر عذابت می‌کند، بدبخت!
شب‌های اول صحبت کردیم، گفتیم ابوسفیان وقتی پیغمبر فتح مکه کرد، ابوسفیان آمد التماس کرد به پیغمبر که: «مرا نکشید.» زنده نگهش داشت. بعداً این پسر ابوسفیان، معاویه، آمد حکومت افتاد دستش. حالا پسر معاویه، یزید! برده‌های آزاد شده! برده ما بودید، بیگاری می‌کشیدیم، رحم کردیم و آزادتان کردیم. [حالا تو] دختران رسول را [بی‌پوشش] شهر به شهر اسیر می‌چرخانی؟ هتک حرمت این‌ها را می‌کنی؟ «وَ تُحْدِي بِهِنَّ الْأَعْدَاءَ مِنْ بَلَدٍ إِلَى بَلَدٍ.» (و آن‌ها را همراه دشمنان از شهری به شهر دیگر می‌بری).
تو اهل بیت را برداشتی، آوردی شهر به شهر چرخاندی؛ طوری که مردم کوهستان هم دیدند، [و] کسانی که زندگی پرت و دورافتاده داشتند، این‌ها را دیدند. از همه جا خانواده را رد کردید؛ طوری که شهرهای کنار آب، کسانی که کنار آب زندگی می‌کردند، یعنی از کوهستان تا شهرهای ساحلی، همه آمدند و این خانواده را دیدند. شهر به شهر خانواده را چرخاندی، در حالی که این‌ها مردی نداشتند که ولی‌شان باشد، حامی‌ای نداشتند که از آن‌ها حمایت کند. شهر به شهر چرخیدند. نسبت به خدا سرکش بودی، نسبت به پیغمبر منکر بودی، و نسبت به چیزی که خدا فرستاده بود. این شگفتی از تو نیست؛ عجیب نیستیم از کار تو، یزید که یک همچین کارهایی کردی! «وَ كَيْفَ يُرْتَجَى خَيْرٌ مِمَّنْ لَفَظَ فُوْهُ أَكْبَادَ الشُّهَدَاءِ.» (و چگونه امید خیری است از کسی که دهانش جگرهای شهدا را تف کرده است؟). چی دارد می‌گوید؟ هند جگرخوار، مادربزرگ یزید! کسی که دهانش به خون شهدا آلوده است، [آیا] خیر داشته باشد، مردم؟ کسی که گوشتش از خون آدم‌های خوب روییده باشد. ابوسفیان، جد یزید، آیا خیر داشته؟ کسی که احزاب را جمع کرده، همه قبیله‌ها را جمع کرده، آمده روبروی پیغمبر ایستاده، جنگیدند، [و] صورت پیغمبر را فرود آوردند. «أَشَدُّ الْعَرَبِ لِلَّهِ جُحُودًا.» (از همه عرب در برابر خدا ناسپاس‌تر بود). از همه عرب انکارشان برای پیغمبر بیشتر بود؛ از همه عرب انکارشان برای رسول الله بیشتر بود؛ از همه عرب دشمنی‌شان با پیغمبر بیشتر بود؛ از همه عرب دشمنی‌شان با خدا!
چی دارد می‌گوید زینب؟ «أَلَا إِنَّهَا نَتِيجَةُ خَلَالِ الْكُفْرِ وَ ضَغَائِنُ بَدْرٍ!» (آگاه باش که این [کارهایی که از تو سر زد] نتیجه اعمال کفرآمیز و کینه‌های بدر [است]!). رگبار توپخانه حضرت زینب است که دارد بر سر یزید می‌بارد! داری می‌شنوی یزید؟ اینی که از تو سر زده، همان کینه پنهانی است که از کشته‌های روز بدر در سینه‌ات داری. اشعاری که یزید مفصل خواند وقتی سر امام حسین را دید: «پدربزرگ‌های من که در جنگ بدر بودند و با مسلمانان جنگیدند، ای کاش اینجا بودند و می‌دیدند که ما چگونه کشتیم و انتقام بدر را گرفتیم.» جنگ بدر [جنگ بین] مسلمانان و مشرکین بود؛ بله.
هیچ آدمی نباید کوتاه بیاید در دشمنی با ما اهل بیت. کفرش به رسول الله را اظهار می‌کند. زبانش هم صریحاً می‌گوید که: «من خوشحالم که بچه رسول الله را کشتم و ذریه‌اش را به اسارت بردم، نسلش را به اسارت بردم، انتقام بدر را گرفتم.» آدمی که اصلاً خجالت نمی‌کشد این حرف‌ها را بزند، احساس گناه نمی‌کند! «انتقام مشرکین بدر از مسلمان‌ها را گرفتم!» این خلیفه! «انتقام آن‌هایی که پیغمبر کشت را از این‌ها گرفتم.» جای پیغمبر نشسته، دارد انتقام می‌گیرد [از] پیغمبر! طرف دشمن‌های پیغمبر! خیلی فکرش را بکنید! خلیفه پیغمبر و پیغمبر! دستت درد نکند! گل کاشتی! «مُنْتَهَى عَلَى ثَنَايَا أَبِي عَبْدِ اللَّهِ مَكَانَ مَقْبَلِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ مِنْهُ.» (و چوب‌دستی‌ات را بر دندان‌های اباعبدالله، جای بوسه‌گاه رسول خدا (ص) می‌کوبی!). لب و دندان‌هایی که چوب‌دستی در دست حاکمان به آن‌ها اشاره می‌کرد؛ لب و دندان حسین (علیه‌السلام)، سرور؛ آیا با برق شادی از چهره‌ات می‌درخشید، [چون به] پسر رسول الله دسترسی پیدا کردی؟
چه کار می‌کند زینب کبری؟! به جان خودم سوگند، زخم هنوز خوب نشده، کسی از رویش دوباره [آن را] تازه می‌کند. پس [تو] به اثر دشمنی، ریشه ما را کندی. [تو] خون سالار و جوانان بهشت را ریختی. تو خون پسر یسوبِ عرب را ریختی. تو خون پسر شمس آل عبدالمطلب را ریختی. تو خون پسر علی را ریختی. بعد آمدی اجدادت را صدا می‌کنی و [می‌گویی] اشیاخک... بعد می‌خواهی با خون حسین به این کافرهای پیش از خودت تقرب پیدا کنی. تو رسماً داری اجدادت را که با پیغمبر جنگیدند و بزرگان قومت را که با پیغمبر جنگیدند، صدا می‌کنی؛ صدا می‌کنی که [گویا] شاهد باشند و لذت ببرند؟ و [اما] «وَ لَتَشْهَدَنَّهُمْ وَ لَيَشْهَدُونَكَ»؛ (و به زودی ایشان را خواهی دید و آن‌ها نیز تو را خواهند دید) همین زودی است که یزید می‌رود و به آن‌ها ملحق می‌شود. تو شاهد آن‌ها هستی، ولی آن‌ها حتی حاضر نمی‌شوند نگاهت کنند. یزید به زودی می‌رود. دو سال بعدش که یزید می‌میرد، دیگر زینب، سلطان ملکوت، از همان بالا ایستاده دارد نگاه می‌کند.
بعد ببین چی می‌گوید: می‌گوید: وقتی وارد عالم برزخ شوی، [تو] در برزخ... «وَلَوْ وُدِدْتَ يَمِينُكَ لَمْ تَكُنْ قَدْ قُطِعَتْ وَ فُلِجَتْ وَ لَتَمَنَّيْتَ أَنَّ أُمَّكَ لَمْ تَلِدْكَ وَ أَبَاكَ لَمْ يُغْرِسْكَ.» (و آرزو می‌کردی که ای کاش دست راستت قطع و فلج شده بود، و ای کاش مادرت تو را نزاده بود و پدرت تو را نکاشته بود). اولِ مردن، یزید آرزو می‌کند ای کاش دست‌هایم فلج می‌شد و بریده می‌شد، ای کاش مادرم مرا حامله نمی‌شد و پدرم بذر نطفه مرا نمی‌کاشت. وقتی با غضب خدا و رسول‌الله روبرو شوی. «اللَّهُمَّ خُذْ لَنَا بِحَقِّنَا» خدایا حق ما را بگیر! از ظالم ما انتقام بگیر! کسی که هر چه باید بر ما حفظ می‌کرد، حفظ نکرد، نابودش کن! کسی که حامی‌های ما را کشت. کسی که با ماست! کیست؟ این زینب، دختر علی است! [خطبه‌ای] دارد تولید می‌شود!
یزید! آن کاری که کردی، دو نیم نکردی مگر پوست خودت را. «وَ سَتَرِدُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ بِمَا تَحَمَّلْتَ مِنْ دَمِ ذُرِّيَّتِهِ.» (و به زودی بر رسول خدا وارد می‌شوی با خونی که از ذریه‌اش بر عهده گرفتی). پیغمبر از تو سؤال می‌کند: «با خون بچه‌های من چه کار کردی؟» پیغمبر [می‌گوید]: «هر چه خون از عترتم ریختی و از گوشت تن پیغمبر کندی، باید جواب بدهی به پیغمبر.» آن وقت که پیغمبر، هر چه جسدهای متلاشی شده است را جمع می‌کند؛ همه این‌هایی که تو تکه‌تکه کردی و در بیابان رها کردی و این خانواده را از هم جدا کردی، [پیغمبر] همه را جمع می‌کند و از ظالمشان انتقام می‌گیرد، حقشان را از دشمنشان می‌گیرد. یک وقت خوشحال نشوی بابت اینکه این‌ها را کشتی! دعای قرآن: «خوب! کسانی که در راه خدا کشته شدند، زنده» [هستند]. «وَ حَسْبُكَ بِاللَّهِ وَلِيًّا وَ حَاكِمًا، وَ بِرَسُولِ اللَّهِ خَصِيماً، وَ بِجَبْرَئِيلَ ظَهِيراً.» (و خدا برای تو کافی است، به عنوان ولی و حاکم؛ و رسول خدا برای دشمنی با تو کافی است؛ و جبرئیل برای کمک [به ما در مقابل تو] کافی است).
کسی که تو را روی کار [آورد]؛ به زودی کسی که تو را بر گردن مسلمانان سوار کرد، به زودی می‌فهمد چه غلطی کرده و چه گندی زده است. در چشم من هیچ نیست، یزید! چقدر [شما] کوبیده‌اید! در چشم من [تو] بزرگ نیستی، اهمیت نداری! [ما را] له کرده‌اند، ولی این‌ها باعث نشود که خیال کنی من دست و پا زدم برای اینکه بیایم با تو حرف بزنم. آرزو داشتم، [ای] رئیس! من آرزویم بوده بیایم با تو حرف بزنم! «بَعْدَ أَنْ مَلَأَتْ عُيُونَنَا بِالْأَبَرِ وَ صُدُورَنَا بِالْحَرَاةِ!» (بعد از آن که چشمان ما را از اشک پر کردی و سینه‌هایمان را سوزاندی!). این همه چشم را گریان کردی، این همه جگر را سوزاندی، سینه را سوزاندی. غوغا است!
«وَ قُسَاةُ الْقُلُوبِ وَ نُفُوسُ الطَّاغِيَةِ وَ أَجْسَامٌ حَبَتْ بِصِفَةِ اللَّهِ!» (و دل‌هایی سخت و نفس‌هایی سرکش و بدن‌هایی [که خود را] با صفات خدا [آراسته‌اند]!) جانم به زینب! یک کلمه گفته، سه ساعت نمی‌توانم بگویم چیست. کلمه «مَحْشُور»! آبرو از یزید نمی‌گذارد. کثافت درونشان پر از سخط خدا و لعنت رسول است. شکم‌های گنده و هیکل‌های به خود رسیده و سر و صورت مرتب و موهای فر داده، [اما] باطنشان همش دشمنی خداست و لعنت رسول است. با آن کلمه، با [آن] کلمه غوغا است! «فِيهِ الشَّيْطَانُ وَ فَارَ بِهِ!» (که شیطان در آن آشیان گزیده و پرورش یافته!). این‌ها آشیانه شیطانند، شیطان آمده در این‌ها تخم‌گذاری کرده، جوجه‌کشی کرده، نه! سینه‌هایشان آشیانه شیطان است! شیطان آمده بچه تولید کرده در درون هر کدام از این‌ها. «وَ مِنْ هُنَاكَ مِثْلُكَ مَا دَرَجَ!» (و از همان جاست که امثال تو قدم برداشته‌اند!). این‌هایی که اینجا هستند، همه مثل تو هستند، توسط شیطان بزرگ شده‌اند و راه‌افتاده‌اند.
«فَلَا عَجَبَ كُلَّ الْعَجَبِ أَنْ تُقْتَلَ نَجِبَاءُ الْأَنْبِيَاءِ وَ سُلَالَةُ الْأَوْصِيَاءِ بِأَيْدِي الْخَبِيثَةِ مِنْ نَسْلِ الزَّنَايَا، وَ مِنَ الشَّبَابِ يَسِيلُ دَمُنَا عَلَى أَصْحَابِهِمْ وَ أَفْوَاهُهُمْ.» (پس عجیب نیست، کمال تعجب است که نجباى انبیا و سلاله اوصیا به دست ناپاکان از نسل زناکاران کشته شوند، و خون ما از دندان‌هاى شما و دهان‌هایتان بر می‌ریزد!). عجیب‌عجیب که کشته شوند نوه‌های انبیا، کشته شوند سلاله اوصیا، به دست خبیثه‌ها، به دست نسل زنان بدکاره. از سر انگشت این‌ها خون ما می‌چکد! از بغل دندان‌ها، دهان‌های این‌ها دارد خون گوشت [ما] می‌چکد، [مثل] خون مجتبی می‌چکد. این بدن‌های پاکی که در گریبان‌های درخشان بود، همتاب و حلعواصل... گرگ‌های در [بیابان]، متعفرها... «أُمَّهَاتُ الْفَرَائِلِ.» (مادران بچه‌های کفتار!) این بدن‌های پاک را به خاک کشیدند! کیا؟ مادر بچه‌کفتارها! «فَهَلَّا اتَّخَذْتُمْ لَنَا بِهِ مَغْرَمًا.» (آیا [فکر کردی] با این کار ما را غرامت گرفتی؟). چه غرامتی بودیم بر ضد تو؟ غنیمت [است]، سود [است]، غرامت [است]، ضرر است که گرفتی!
«اللَّهُ الْمُشْتَكَى وَ الْمُعَوَّلُ.» (خداوند پناه و فریادرس ماست). خدایا! به تو شکایت می‌برم و از تو کمک می‌خواهم. «هُوَ الْمَلْجَأُ وَ الْمَعْمَلُ.» (او پناهگاه و امید ماست). او ملجأ ماست، پناهگاه ماست، امید ماست. «ثُمَّ بِكَ أَنْ تَكِيدَ وَ تُزِيحَ وَ تُزِيلَ وَ تَسْتَنْزِلَ وَ لَا تَمْحُوَ ذِكْرَنَا.» (با وجود [قدرت و بزرگی] تو، [آیا می توانی] مکر کنی و دور سازی و از بین ببری و پایین آوری، و [می توانی] یاد ما را محو کنی؟) تو نمی‌توانی [ما را] از راه به در کنی، برو کنار بزنی، از سر راهت برداری، [یا] به انتها برسانی. «وَ لَا تَمْحُوَ ذِكْرَنَا.» تو نمی‌توانی یاد ما را محو کنی. نمی‌توانی گندی که در ازای ما، در برابر ما زدی، این عار را که به بار خودت [آوردی]، پاک کنی. نظرت، فکرت چیزی غیر از کفر است؟ «يَوْمَ يُنَادِ الْمُنَادِي: أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ الْمُعَادِينَ.» (روزی که منادی ندا سر دهد: آگاه باشید، لعنت خدا بر ظالمین معاند!).
«اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي حَكَمَ لِأَوْلِيَائِهِ بِالسَّعَادَةِ وَ خَتَمَ الْأَوْصِيَاءَ بِبُلُوغِ الْإِرَادَةِ وَ نَقَلَهُمْ إِلَى الرَّحْمَةِ.» (سپاس خدایی را که برای اولیائش سعادت را مقرر کرد و اوصیا را به کمال آرزو رساند و آنان را به سوی رحمتش منتقل ساخت). زینب این‌جور تمام کرد. شکر آن خدایی که برای اولیای خودش سعادت را انتخاب کرد، برای خودش رسیدن به اراده [و] اراده را انتخاب کرد، آن‌ها را برد به سمت رحمت و رَوح و رضوان و مغفرت خودش. و فقط تو را بدبخت کرد، یزید! «سَوَاکَ جُزْ تُبْ فَلَمْ تُبْتَلَ.» (جز تو کسی مبتلا نشد.) و ثواب و ذخیره آن‌ها را به نحو اتم بده. از او (خدا) حسن خلافت می‌خواهیم، جمیل انابه (توبه نیکو) می‌خواهیم.
یزید برگشت گفت: «یا صَيۡحَةً تُحۡمَدُ مِنۡ ثُوَابِهَا مَا أَحۡوَلَ الۡمَوۡتَ عَلَى الۡاُلِ!» (وای بر صیحه‌ای که پاداش او ستایش می‌شود! چه سخت است مرگ بر فرزندان! – [این جمله] چه داد و بیدادی است که بعضی وقت‌ها ستایش می‌شود!). [یزید] «غلط کردم» [گفت].
کوچه پس کوچه حضرت زینب سلام‌الله‌علیها. خطبه بعدی مال امام سجاد است. گندی که او زده بود. مجلس مخفیانه بود، سران [حکومت] بودند. حالا مردم! مردم پیاده، [شهر] تعطیل، مچل [=مضحکه] در شهر شام. این‌ها را جمع کردند، سنگ پرت می‌کردند به اهل بیت. خارجی [=از دین برگشته] گرفتیم! از دین پیغمبر خارج شدند این‌ها! چه سخنرانی‌ای می‌کند امام سجاد! هر چقدر غربت دارد محرم و شام، این تیکه‌هایش سراسر شور است. دست معاویه پنجاه سال با دشمنی اهل بیت بزرگ شده‌اند. حالا در یک همچین شهری این‌ها آمدند خودشان را معرفی می‌کنند.
آن شیخ شامی که دیشب داستانش را یک تیکه‌اش را اشاره کردم بهتان. پیرمرد آمد توهین کرد. امام سجاد فرمودند: «آیه قرآن خواندی که مثلاً حق را به نزدیکان [بدهید]؟ [این آیه] در مورد ماست.» پیرمرد گریه کرد، گفت: «خدایا! دشمنان را نابود کن.» این‌ها اهل بیت‌اند! اهل بیت یعنی این‌ها. در شهر شام یزید دستور داد به یکی از این نوکرهای بی‌جیره و مواجبش، گفت: «برو بالای منبر، تا می‌توانی از حسین و پدرش بد بگو، از ما تعریف کن.» رفت بالای منبر. حمد و ثنا گفت و «أَكْثَرَ الْوَقِيعَةَ فِي عَلِيٍّ وَ الْحُسَيْنِ» (بسیار علی و حسین را سرزنش کرد). این را خوارزمی در «مقتل الحسین» [نقل کرده است]. هرچه به دهانش رسید، به امیرالمؤمنین و امام حسین توهین کرد، و «أَطْنَبَ فِي تَقْرِيرِ مُعَاوِيَةَ وَ يَزِيدَ» (و در تعریف از معاویه و یزید زیاده‌روی کرد)، دیگر خود را جر داد برای تعریف از معاویه و یزید.
امام سجاد فرمودند: «وَیْلَکَ أَیُّهَا الْخَاطِبُ! اِشْتَرَيْتَ رِضَا الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخَالِقِ؟» (وای بر تو ای خطیب! آیا رضایت مخلوق را به قیمت خشم خالق خریدی؟) [او گفت:] «و این» در قد و قواره [تو] نیست، و ما [انسان‌هایی] مریض، لاغر [و] جوانیم. آقا! دوست دارم بگویم. هر چند کلمه که گفتم، دیگر فریاد «یا علی» بزنید! بریم جلو. یک صفحه در مورد امیرالمؤمنین، تقریباً یک صفحه و خرده‌ای، آقا سنگ تمام گذاشته است امام سجاد برای امیرالمؤمنین. [هیچ] روایتی نداریم [که در آن] کسی این‌طور از امیرالمؤمنین حمایت کرده باشد. وسط مردم شام که پنجاه سال با نفرت از علی بزرگ شده‌اند، فضایل [اهل بیت] را رگباری [به سوی] این‌ها می‌بندد امام سجاد. فدای امام سجاد! روز شهادتش. اهل بیتی که علم را تکه‌تکه کردند و در خودشان جا دادند، آن‌قدر اصرار کردند. حتی... اللهم صل علی محمد.
خطبه... خطبه [امام سجاد]... و فرمود: «فَضَّلَ اللَّهُ سَبْعَ! [أَوْ خَصَّنَا بِسَبْعٍ]» (خداوند هفت ویژگی برتر را به ما داده!). مردم! ما همان‌هایی هستیم که خدا شش ویژگی خاص به ما داده، [و] هفت ویژگی منحصر به فرد نسبت به دیگران مال ماست. خدا به ما علم داده، بخشندگی داده، فصاحت داده، شجاعت داده، محبت داده. «فَضَّلَنَا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِيَّ الْمُخْتَارَ مُحَمَّداً...» (ما را برتری داد به این که از ماست پیامبر برگزیده، محمد...). آخر خطبه امام سجاد، یک بلایی سر یزید [آورد]. فضیلت ما بقیه چیست؟ پیغمبر از ماست. «وَ مِنَّا الصِّدِّيقُ.» (و از ماست صدیق (علی)). «وَ مِنَّا الطَّيَّارُ جَعْفَرٌ.» (و از ماست جعفر طیار). «وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ حَمْزَةُ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ.» (و از ماست شیر خدا و شیر رسول او، حمزه سیدالشهدا). «وَ مِنَّا سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ فَاطِمَةُ الْبَتُولِ.» (و از ماست سرور زنان عالمیان، فاطمه بتول). این‌ها چیزهایی است که هیچ‌کس دیگر نمی‌توانست در آن شک و شبهه بیندازد. حتی فاطمه، سیده‌ی زنان عالمین، از ماست. جوانان بهشت، سید جوانان بهشت، از ماست.
«أَيُّهَا النَّاسُ، مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي فَأَنَا أُعَرِّفُهُ بِنَسَبِي.» (ای مردم! هر کس مرا می‌شناسد که می‌شناسد، و هر کس نمی‌شناسد، من با نسب خودم او را می‌شناسانم). هر کی مرا می‌شناسد، می‌شناسد. «أَنَا ابْنُ مَكَّةَ وَ مِنَى، أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا.» (من پسر مکه و منا هستم، من پسر زمزم و صفا هستم). [این بیان ادامه می‌یابد] تا می‌رسد به: «حَتَّى قَالُوا: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ حْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ.» (تا جایی که مردم گفتند: لا اله الا الله، تنهاست و شریکی ندارد).
من پسر مکه‌ام، پسر صفا، پسر منا؛ پسر کسی‌ام که زکات را بر دوش می‌برد برای مردم می‌آورد. من پسر بهترین کسی‌ام که در عالم لباس به تن کرده، پسر کسی‌ام که بهترین کسی است که در عالم کفش به پا کرده. من پسر کسی هستم که بهترین کسی است که در عالم طواف و سعی به جا آورده، بهترین کسی است که حج و لبیک گفته. پسر کسی‌ام که بر براق سوار شد و به هوا رفت. از بس تند بود، پیغمبر [وقتی] دو روز تقریباً معراج بودند و برگشتند، اول که رفتند، این دَر تکان خورد، هنوز دَر [تکان می‌خورد]. من پسر کسی‌ام که از مسجدالحرام به مسجدالاقصی [رفت]. و پسر کسی‌ام که جبرئیل به وسیله او به سدرةالمنتهی رسید. من پسر کسی‌ام که دو کمان با خدا فاصله داشت. من پسر کسی‌ام که با ملائکه سماء نماز خواند. من پسر کسی‌ام که خدای جدید [=وحی جدید] به او هر چه وحی بود کرد. من پسر کسی‌ام، من پسر پیغمبرم و پسر علی مرتضی. من پسر کسانی‌ام که مردم را زدند و آدم کردند تا مردم «لا اله الا الله» گفتند. پیغمبر و امیرالمؤمنین مردم را ترکاندند!
من پسر کسی‌ام که در محضر رسول الله با دو شمشیر از پیغمبر دفاع کرد. هر دو هجرت را با پیغمبر بود. دو تا بیعت با پیغمبر کرد. هر دو قبله را [دید]. دشمنان را در یک چشم به هم زدن [نابود کرد]. به خدا کافر نشد. من پسر صالح مؤمنینم، وارث نبیین و مسلمینم، نور مجاهدینم، زین‌العابدینم. زین‌العابدین، اول امام، امیرالمؤمنین، بعد امام سجاد. من پسر تاج بکائینم (بکائی، گریه کننده)، و پسر اصغر صابرینم. افضل قائمین از آل یاسینم. پسر رسول رب‌العالمینم، و پسر مؤید به جبرائیلم، منصور به میکائیلم.
من پسر حمایت‌کننده از حرم مسلمینم. من پسر قاتل ناکثین و قاسطین و مارقینم، مجاهد با اعداء ناصبینم. با افتخارترین کسی که از قریش بر زمین راه رفته، علی؛ اولین کسی که اجابت کرده و خدا برای او از بین مؤمنان استجابت کرده. از همه سابقین قدیمی‌تر است. کمر معتدین را شکسته. مشرکین را بیچاره کرده. تیری از تیرهای خدا بر منافقین است. لسان حکمت عابدین است، ناصر دین خداست، ولی امر خداست، بوستان حکمت خداست، خاصه علم خداست، علم خودش را جدا کرده. بخشنده، بزرگوار، بهلول (بهلول یعنی کسی که هر خوبی بگویی دارد)، بهلول از القاب امیرالمؤمنین است. [او] از اسماعیل قشنگ‌تر است. زکی ابطحی، رضی مرضی، مقدام، همام، صابر، صبا، محضر، شجاع، غمگام، قاطع الاسلاب (کمرها را می‌شکست در راه خدا)، حزب‌ها را مفرق از هم جدا می‌کرد. بگذریم.
اسد الباسل (پسر شیر دلاورم)، غیث الهامل (باران همیشه در شتاب). من پسر کسی‌ام که در جنگ‌ها وقتی همه نیزه‌ها دیگر کم می‌آوردند، همه دشمنان کم می‌آوردند، مثل آسیاب دشمن را درو می‌کرد و آرد می‌کرد، مثل آسیاب [آن‌ها را] عاد می‌کرد! داد بزنیم «یا علی» بگیم! بعد فرمود: من پسر «لَيْثِ الْحِجَازِ»، (شیر حجاز)، «صَاحِبِ الْإِعْجَازِ»، (صاحب اعجاز)، «رَئِيسِ الْعِرَاقِ»، (رئیس عراق)، «إِمَامِ بِالنَّصِّ وَ الِاسْتِحْقَاقِ»، (امام به نص و استحقاق)، «مَكِّيٍّ مَدَنِيٍّ أَبْطَحِيٍّ تَهَامِيٍّ خُلَيْفِيٍّ عَقَبِيٍّ بَدْرِيٍّ أُحُدِيٍّ شَجَرِيٍّ مُهَاجِرِيٍّ»، (مکی، مدنی، ابطحی، تهامی، خلیفی، عقبی، بدری، احدی، شجری، مهاجری). از بین عرب، سیدش. از بین جنگجوها، شیرش. وارث مشعرین. پدر دو سبط: حسن و حسین. مظهر عجایب، مفرِّقِ کتائب، شهاب ثاقب، نور غایب، اسدالله الغالب، مطلوب کل طالب، قالب کل غالب. علی، پسر فاطمه...
حتی «حتى ضَجَّ النَّاسُ بِالْبُكَاءِ وَ النَّحِيبِ.» (حتی مردم با گریه و زاری به جوش و خروش آمدند). همه مردم، آن پنجاه سال کار کرده‌ها، [با] یک سخنرانی متفرق شدند! موذن پساپس کلام حضرت را قطع کرد و شروع کرد اذان گفتن: «الله اکبر، الله اکبر!» حضرت فرمودند: «کَبَّرْتَ کَبِیراً لَا يُقَاسُ، وَ لَا يُدْرَکُ بِالْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ وَ لَا يُعْرَفُ بِالْجَوَارِحِ وَ الْأَحْوَاسِ. إِنَّهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ.» (بزرگی را تکبیر گفتی که قابل مقایسه نیست، و با دیدگان و گوش‌ها درک نمی‌شود، و با جوارح و حواس شناخته نمی‌شود. او خدای عزوجل است). بزرگی را تکبیرش را گفتی که قابل مقایسه نیست و به حواس فهمیده نمی‌شود، هیچ چیزی هم از او بزرگتر نیست. شعری و بشری... «أشهد أن لا إله إلا الله، و أشهد أن محمدًا رسول الله.» از بالای منبر نگاه کرد به یزید: «اگر فکر کردی بابای تو دروغ گفتی، علی، بابای من را [جمع کرد]. چرا خانواده مردم را جمع کرد؟» شیر شیرزاده، پسر علی.
روایت داریم: این چهار تا علی که داریم، حکم چهار ماه حرام را دارند. دوازده ماه داریم، چهار تاش ماه حرام است؛ گناه در آن سنگین‌تر است، عرق‌خوری در این ماه‌ها جرمش سنگین‌تر است، گناه در این ماه‌ها جرمش سنگین‌تر است. این چهار تا [علی] اختصاص [دارند]. روایت داریم: بین دوازده امام، این چهار تا علی یک چیز دیگرند. آقامون حضرت علی بن موسی الرضا (علیه‌السلام)، استاد اهل بیت، در همه مجالس شرکت می‌کنند ولی شرایطی دارند. اگر سخنران مجلس ولایت‌مآب نباشد، امیرالمؤمنین، امام رضا این دو تا می‌گویند سخنان باید سراسر ولایت باشد. عشق ما اهل حساب و کتاب دارند. چه پدری درآورد از این‌ها!
سر مبارک حضرت اباعبدالله را سه روز زده بودند سر در ورودی شهر شام. بعد از سخنرانی و محل اذان. کرابی می‌گوید از امام سجاد پرسیدم: «آخر شما بردید یا باختید؟» از شب اول چه گفتم؟ درگیری بین ابوسفیان و آل پیغمبر. آخر ابوسفیان [و] پیغمبر را موقع اذان رسول الله [با هم] گرفتی؟! چی شد؟ بعد سیزده شب تازه فهمیدیم چه خبر شد. سیزده شب [گذشت]. یزید برگشت گفتش که بهش پیشنهاد دادند: «این پسر آبروی ما را برد! این زنده باشد، دیگر از ما چیزی نمی‌ماند.» من یکی از این نقل‌هایی که شده در مورد اینکه امام سجاد را بکشید را بگویم برایتان؛ دیگر عرض ما تمام.
یکی از این آدم‌های شهر شام آمد [گفت]: «خدا به تو غلبه داد، به دشمنت، به دشمن پدرت پیروز شدی.» امام باقر هم هستند. در سخنرانی امام باقر، دشت یزید را می‌ریزند روی هوا. امام باقر دو و نیم ساله است طبق این نقل و این روایت، و نهایتاً چهار ساله در روایات است. این حرف‌ها [را زد]. «آخرین کسی که از بین این‌ها، دشمن [توست]، علی بن حسین است، بزن بکشش!» «کشیدی [مسلم بن عقیل را]؟ ببین از مسلم بن عقیل چی کشیدی! بزن اصلِ [ریشه] خانه را نابود کن! اگر تو این را بکشی، نسل حسین قطع می‌شود، وگرنه این‌ها هر کدامشان باقی بمانند، پدر تو را در می‌آورند.» مردم این‌ها قائلند، مخصوصاً مردم عراق. مردم عراق به این‌ها می‌گویند: پسر رسول الله، پسر علی، پسر فاطمه! «إِنَّهُ لَيْسَ أَكْرَمَ مِنَ صَاحِبِ هَذَا الرَّأْسِ قَتْلاً، فَإِنَّكَ ضَعِيفٌ مَهِينٌ.» (کشتن این شخص (امام سجاد) گرامی‌تر از کشتن صاحب این سر نیست. پس تو ضعیف و پستی). «بنشین سر جایت! این کارها [چیست]؟» مردم نفهمیده بودند چه خبر است. [می‌شد] دیدی [که] همه این ماجرا ته دل همه چیز را به هم می‌ریزد. کربلا یعنی چه؟ شاخه‌ای از این‌ها بیرون آمد. خودمو می‌برم، خودم حواسم هست.
امام سجاد علیه‌السلام، [امام] باقر علیه‌السلام فرمودند: «نگاه کنم. اولین کسانی که روبروی یزید درآمدند، زنان [بودند].» «رخت عزایتان را در بیاورید، همه مردم شهر را بگویید عزا بگیرند.» حسین کشته بودیم! [ولی] حتی ذره‌ای نابودش نکردند. ولی از دلخراش‌ترین صحنه‌های شهر شام، وقتی بود که سر مبارک امام حسین را وارد مجلس او کردند، و آن اتفاقاتی که رخداد در مجلس یزید: با چوب خیزران... خیزران نمی‌دانم دیدید یا نه؛ چوب‌های درشت و محکم [است]. در شمال خیلی از این چوب‌ها پیدا می‌شود. چوب خیزرانی که داشتند، این صورت مبارک را می‌کوبیدند؛ این لب و دندان مبارک امام حسین را می‌کوبیدند. گفتگوهای آنجا بین امام سجاد و یزید رد و بدل می‌شود که بماند.
مطلب: چند روزی طبق نقل، سر مبارک امام حسین بود، و او دائم دستور می‌داد که سر را بیاورند و شراب [بنوشند]. چند روز مداوم هی شراب می‌آوردند کنار سر مبارک امام حسین. در برخی از [مجالس] مطرب‌ها، [یزید] کارهایی می‌کرد و به امام حسین علیه‌السلام جسارت‌هایی می‌کرد، بماند. اطرافیان او جسارت‌هایی می‌کردند به امام حسین علیه‌السلام و به امام سجاد علیه‌السلام. برخی تعابیر انقدر [شنیع بودند] که چه جسارت‌هایی کردند! بین اهل بیت و در مجالس با این نگاه‌های دریده [خود]، [گویا] فیلم خانواده مظلوم و بی‌‌پناه [را می‌دیدند]. چه حالت‌هایی!
وقتی اهل بیت وارد مجلس یزید شدند، سر مبارک حضرت آنجا بود. یزید سعی کرد این سر را بپوشاند که زن و بچه نبینند، مخصوصاً سوگ [حضرت زینب] شهر را به هم می‌ریخت. پسر [رباب] وقتی شکنجه می‌شد، دنبال سر مبارک امام حسین بود. سر مبارک را پیدا کرد. تا سر را پیدا کرد، فریادی کشید، شیون می‌کشید. از شیون [او، تمام] مجلس [به هم ریخت]. الله اکبر! اینش خیلی سنگین است. یکی از کارهایی که یزید می‌کرد این بود: بس که بوی عطر از این سر مبارک بلند می‌شد و کل مجلس را می‌گرفت، این ملعون برای اینکه این بو را مخفی بکند، هی شراب [می‌آورد]! این بوق [و] مش [بازی را برای پنهان کردن عطر آن سر انجام می‌داد]!
[بیایید] سلام بدهیم خدمت اهل بیت، اهل بیت مظلوم، خصوصاً حضرت سجاد علیه‌السلام که شامل شهادتشان [بشویم]: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا حُسَيْنُ، وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ، وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ. السَّلَامُ عَلَى الْحُسَيْنِ، وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، وَ عَلَى أَوْلَادِ الْحُسَيْنِ، وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ.»
در کتاب شریف «لهوف» این‌گونه می‌آید: هنگام خداحافظی اهل بیت که رسید، از امشب ان‌شاءالله [روضه را] بگوییم. خوب گریه کنیم برای روضه، خوب حقش ادا نشده این روضه. یکم ناله بزنیم با این روضه. هنگام خداحافظی، [وقتی] می‌رسی، یزید به امام سجاد گفت: «سه حاجتت پیش من برآورده است. هر چه از من بخواهی، سه چیز اگر بخواهی، برآورده می‌کنم.»
«فَقَالَ لَهُ: أَمَّا وَجْهُ أَبِي فَلَنْ أَرَاكَ.» (امام سجاد فرمودند: «حاجتم این است: یک بار دیگر سر بابام را به من نشان بده.» آخه دستور داد سرها را به نیزه کنند و شهر به شهر ببرند). فرمود: «یک بار دیگر بگذار بابام را ببینم، بگذار با بابام خداحافظی کنم. این سر بریده را یک بار دیگر به من نشان بده.» «وَ الثَّانِيَةُ أَنْ تَرُدَّ عَلَيْنَا مَا أُخِذَ مِنَّا.» (و دوم اینکه هر چه از ما برداشته‌ای، به ما برگردانی.) این دوم [است]. جانم! بعضی‌ها اهل معرفت‌اند، می‌فهمند. «أَنْتَ كُنْتَ.» (سومین خواسته این است:) «اگر می‌خواهی مرا بکشی، یک آدم امین با این خانواده بفرستد به مدینه، این‌ها را برگرداند. مراقب این زن و بچه باشد.»
یزید ملعون گفت: «أَمَّا وَجْهُ أَبِيكَ فَلَنْ أَرَاهُ أَبَداً.» (اما چهره بابایت را دیگر نخواهی دید.) «اجازه نمی‌دهم سر بابایت را بیاورم.» «وَ أَمَّا قَتْلُكَ، فَقَدْ فَاتَ قَتْلُكُمْ.» (و اما کشتن تو، [من از کشتن] تو گذشتم.) «من ازت گذشتم، نمی‌کشمت.» «خودت به مدینه برمی‌گردانیم.» اینجا را داشته باش، اصل روضه! «وَ أَمَّا مَا أُخِذَ مِنْكُمْ، فَنُعْطِيكُمْ أَضْعَافَ مَا أُخِذَ مِنْكُمْ.» (و اما هر چه از شما برداشتیم، چند برابر قیمتش را به شما می‌دهیم.)
حضرت فرمودند: «أَمَّا مَالُكَ فَلَا نُرِيدُ.» (اما به مال تو احتیاج نداریم.) «ما به مال تو احتیاج نداریم، مالَت برای خودت.» «اگر گفتم چیزهایی که از ما داشتی برگردانی، دلیل خاصی دارم. آخه یک چیزهای خاصی بین این‌ها [بود].» بگذار بگویم داد بزنی! «وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ ذَلِكَ لِأَنَّ فِيهِ ثَوْبَ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم).» (و فقط آن را طلب کردم چون پیراهن فاطمه، دختر رسول خدا (ص) در بین آن‌ها بود.) گفتم برگردانی چون چند تا چیز [و] یادگاری از مادرم فاطمه در این‌ها [بود]؛ [از ناموس] غیر از تو را [چیز دیگری] نبود.
اگر چادر ناموست در خانه باشد، رفیقت می‌خواهد بیاید، چادر را برمی‌داری، مخفی می‌کنی. لباس ناموست باشد، مخفی می‌کنی. اگر روبند باشد، می‌روی می‌پوشانی، جمع می‌کنی. [تا] نگاه نامحرم به لباس ناموست نیفتد. امام سجاد چه فرمود؟ «وَ الْمُقَنَّعَةُ وَ الْعَصَابَةُ وَ خَاتَمُهَا.» (و مقنعه و روسری مادرم، و دستبند و انگشتر مادرم.) روسری مادرم دست نامحرم‌ها. «وَ وِلَادَتُهَا.» (و گردنبند مادرم.) بنده مادرم را دارند دست به دست می‌کنند. پیراهن مادرم دست نامحرمان! الله اکبر! الله اکبر! آماده‌ای برات بگویم یا نه؟ اگر حال [داری]، اگر آماده‌ای برات بگویم آقا! یا امام سجاد! شما طاقت نداشتین [که لباس] مادرتون دست نامحرم‌ها باشه، چه کار می‌کردین؟ اگر آن روز مدینه وقتی نامحرم‌ها دور مادر جون [بودند]... با ضربه «یا زهرا!»

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00