عجایب و کرامات زیاد امام هادی و امام عسکری علیهم السلام در عین غربت
فراوانی ملائکه شمشیر به دست در دفاع از امام هادی علیهالسلام
با روزها دشمنی نکنید => چون باطن ایام همان اهل بیت علیهمالسلام است.
میرفندرسکی: صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی
خورشید حقیقی، وجود رسول الله صلیاللهعلیهوآله است و قمر حقیقی حضرت علی علیهالسلام
محرومیت از ماء معین در زمان غیبت
روز عبادت دسته جمعی در جمعهها
همه ابتلائات انبیا در امام عصر عجلاللهتعالی جمع شده است.
رجعت اصحاب کهف در آخرالزمان
حکومت امیرالمومنین علی علیهالسلام پس از رجعت => زمینهساز قیامت
باطن غم واقعی امام حسین علیهالسلام مخصوص امام زمان عجلاللهتعالی است.
روضه امام حسین علیهالسلام
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل العقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در ابتدای جلسه، روایتی را تقدیم میکنم خدمت عزیزان که هم مکمل بحث هفته قبلمان خواهد بود و هم انشاءالله سرفصل بحث این جلسه و جلسات بعد. مرحوم صدوق در جلد دوم کتاب شریف خصال، از آخر صفحه ۳۹۴ تا اواسط صفحه ۳۹۶ روایتی را نقل میکند. روایت جالبی است و خیلی نکته دارد که حالا مقداریش را انشاءالله در این جلسه به آن میپردازیم.
روایت در مورد آقایی است به نام «صقر بن ابی دلف کرخی». این آقای صقر میگوید که متوکل امام هادی علیه السلام را به سامرا آورده بود. من باخبر شدم. آدمی است که ارادت داشته و اعتقاد داشته به اهل بیت. این آقای صقر میگوید که باخبر شدم، آمدم خدمت امام هادی علیه السلام که سؤالاتی بپرسم. "جئته أسأل عن خبره." البته بیشتر به نظر میرسد که میخواسته حال خود حضرت را هم بفهمد و از آن باخبر شود. میگوید که چون دسترسی به امام آنقدرها ساده نبود که بتوانند بروند، بنشینند، صحبت بکنند، حرف بزنند، خیلی دشوار بود. بیشتر به نظر میرسد که به همین دلیل آمد تا حضرت را ببیند و از احوال حضرت خبر داشته باشد.
متوکل یک حاجبی، یک دربانی داشت. اسم این دربان «رازقی» بود. انشاءالله روحش شاد باشد. دربان متوکل بود ولی قلباً به امام هادی علیه السلام معتقد بود و شیعه بود. میگوید که رازقی به من نگاه کرد. آقای صقر دید که من آنجا آمدم و فهمید که آمدم امام هادی را ببینم. یک نگاهی به من کرد. "فأمر أن أدخل الی." دستور داد که مرا به داخل ببرند. پشت در بودم. "فدخلت الیه." به من گفت که: "یا صقر،" معلوم است که میشناختش. گفت: "آقای صقر! اینجا چهکار میکنی؟ 'ما شأنک؟' اینجا چهکار میکنی؟" البته صقر نمیدانسته که او شیعه است و اعتقاد دارد. گفتم: "خیر أیها الاستاذ." منظورش این بوده که خیر است، آمدم. رازقی گفت: "بنشین." "فأخذنی ما تقدم و تأخر." دیگر رفت و آمد شد و بحثهای مختلف شد و اینها. من گفتم آقا اشتباه کردم آمدم، داستان میشود. رو آورده در اندرونی، اینجا دستگاه متوکل است، حتماً یک قضیهای و بلایی سرمان در میآورد. "فلما أنفض الناس." دیگر همه که رفتند، به من گفت: "ما شأنک و فی ما جئت؟" خوب بگو ببینم برای چه آمدی؟ گفتم که: "خیر، ما نیت خیر داریم، کار خاصی نداریم." گفت: "لعّلک تسأل عن خبر مولاک؟" نه، تو اینجا آمدی با مولای خودت کار داری.
حالا تقیه را ببینید در این روایت. فضا را ببینید که یک سؤال، اینها را دارم عرض میکنم تا ببینید که یک روایت اگر به ما رسیده، در چه فضایی رسیده. یک جمله از معصوم به ما رسیده، در چه فضایی رسیده. الکی میخوانیم رد میشویم. یک خط عبارت این همه بها داشته. گاهی مدتها زندان میرفتند به خاطر اینکه یک جمله از اهل بیت را بشنوند و نقل بکنند. تازه این آقا حتی نیامده که چیزی بپرسد، آمده فقط حضرت را ببیند.
رازقی به او گفت: "اومدی از مولای خودت باخبر بشی؟" میگوید گفتم که: "و من مولای؟ مولای أمیرالمؤمنین." حالا این هم آدم زرنگی بوده. گفتم که: "مولای من کیست؟ مولای من امیرالمؤمنین است." البته خب این جمله ایهام دارد دیگر. مولای من امیرالمؤمنین. آنها به کی میگفتند امیرالمؤمنین؟ به متوکل. برای این منظورش چه بوده؟ "امیرالمؤمنین است." گفت: "نه آقا، مولا چیست؟ مولای من امیرالمؤمنین است." گفت: "أسکت، مولاک هو الحق فلا تخش." گفت: "ساکت باش. من میدانم مولای تو کیست. مولایی که داری، بر حق است، یعنی امام هادی. نترس از من، باکی نباشد." تو آن جو دربان متوکل. خیلی چیز عجیبی است. "فإنی علی مذهبک." گفت: "من هم با تو همعقیدهام، غصه نخور." گفتم: "الحمدلله. خوب خدا را شکر." گفت: "تو حالا دوست داری آقایت را، مولایت را، امام هادی را ببینی؟" گفتم: "بله." گفت: "اجلس حتی یخرج صاحب البرید من عنده." گفت: "بنشین. یک چاپی رفته خدمت امام هادی، پستچی، به قول ما امروزیها. نام برده، بگذار او بیاید بیرون بعد تو برو تو، با حضرت صحبت کن."
میگوید نشستم و آن آقا رفت بیرون و این رازقی به نوکر یا خادمی گفتش که: "خُذ بید صقر و أدخله الی الحجرة التی فیها العلوی المحبوس." تعابیر هم خیلی جالب است. رازقی به یک خادمی گفتش که دست این صقر را بگیر، ببر پیش این علوی که زندانی است. تو اتاق این سید، این علوی هست که زندانی است. منظورش کیست؟ امام. ببرش پیش این آقا. معلوم میشود با این تعابیر نشان میداده که اعتقاد ندارد. "و خلّ بینه و بینه." بعد به خادمش گفت: "آنجا هم نمانیها، خلوتش کن، بیا بیرون." میگوید مرا برد تو حجره و اشاره کرد. گفت: "آن علوی زندانی در آن اتاق است. برو تو اتاق."
آمدم اینجا که خیلی تعبیر عجیبی است، خودش یک داستانی است، یعنی حکایت مفصلی دارد. امام هادی هم که علیه السلام، فدایشان بشوم، خیلی غریبند. دوستان بارها گفتم، گفتم به ما بگویند سه دقیقه یا دو دقیقه در مورد امام هادی صحبت کن، شاید اکثر ما از امام چهاردهم، کفایت میکند. از خیلی از شهدا بیشتر اطلاعات داریم، در مورد خیلی از علما بیشتر اطلاعات داریم تا امام هادی. عجایبی هم در مورد امام هادی علیه السلام نقل شده، یکیش همین تیکه است.
میگوید آمدم تو. در چه وضعیتی امام هادی علیه السلام را دیدم؟ "فإذا علیه السلام جالس علی صدر حصیر." دیدم که روی یک تکه حصیر نشسته امام هادی. "و بإزاءه قبر محفور." جلوی حضرت یک قبر آماده است. یعنی متوکل در اتاقی زندانی کرده بود امام هادی را که قبر خودش را جلوی حضرت آماده کرده بود. قبر خودشان. نشستهبودند. آخر هم در همان قبر دفن شدند. در اندرونی منزل امام هادی، قبر حضرت را گذاشته بود که میخواسته بگوید من برایتان اینجور تدارک دیدهام.
در اندرونی دیدم امام هادی را که روی یک تکه حصیر نشسته بودم، بالای سر یک قبر آماده. "فسلمت فرد السلام." سلام دادم، جواب سلام داد. "ثم أمرنی بالجلوس." فرمود: "بنشین." بعد به من فرمود: "یا صقر، ما أتی بک؟" گفتم: "یا سیدی، آمدم از شما خبر بگیرم." بعد میگوید: "نظرت الی القبر." یک نگاهی دیگر به قبر کردم. "فبکی صقر." میگوید زدم زیر گریه که این وضع آقای ماست، مولای ماست. امام هادی تک و تنها، محبوس، در همچین زندانی. کسی با ایشان ارتباط ندارد. بعد بالای قبر خودش. آماده، قبر کناره شده آماده. "فنظَر الیه امام هادی علیه السلام الی." نگاهی کرد امام هادی علیه السلام به من. فرمود: "یا صقر، لا علیک. لن نصل الینا بسوء." خیلی عجایب از امام هادی علیه السلام نقل شده در اینجور وقایع. حالا یکیش این است که البته اینجا حضرت فقط تذکر میدهند. میفرمایند که غصه نخور. این قبری که الان میبینی فکر نکنی که الان طرحی دارد میخواهد الان مرا دفن بکند. نه، نمیتواند فعلاً به قول ما غلطی نمیتواند بکند. حالا حالا خبری نیست.
امام هادی علیه السلام یکی از ویژگیهایشان این بوده که بین ائمه، ایشان و امام عسکری، حجم کراماتشان یک جورایی آدم وقتی بررسی میکند، خیلی نمایان است. یعنی در همه اهل بیت، در تمام ائمه معصومین، حجم کرامات و معجزات امام هادی و امام عسکری شاید بشود گفت در صدر قرار دارد. غیر از امیرالمؤمنین علیه السلام که ایشان خب دیگر اصلاً معجزاتش و کراماتش عجیب و غریب است. دوتا امامی که انگار موظف بودند به اینکه عجایبی نشان بدهند و عجایبی هم نقل شده است.
مثلاً نقل دیگری دارد که در منطقه خان صغاریک که یک منطقه است، یک شیعهای، خب نام، چون شیعیان غریب بودند، تنها بودند، دسترسی به امام نداشتند. بعد میآمدند یکهو امام را در همچین وضعیتی میدیدند. خب خیلی دلشان خالی میشد. اهل بیت، امام هادی و امام عسکری معجزاتی نشان میدهند که اینها دلشان گرم بشود. تو منطقه خانه آمدم دیدم در خرابه، حضرت رو خاکها جا داده است. امام هادی نشستند در یک خرابه، خانههای خراب، مخروب، در خاکهایی که روی زمین ریخته، خشتهایی که خراب شده. راوی میگوید که من حالم یکجوری شد. اینجا نقل جالبی دارد. میگوید امام هادی به من نگاهی کردند. فرمودند: "چیست آقا؟ شما در همچین جایی؟" میگوید حضرت اشارهای کردند، یکهو دیدم که یک کاخی است، یک بوستانی است، پر از درخت، اصلاً یک چیز باغ عجیب و غریب. حضرت فرمودند که: "واقعیت جایی که من در آن هستم این است." از ملکوت موقعیت خودشان را بدین شکل نشان دادند. دور برش گرداندند به همان خاک. "نگاه به اینجا نکن. برو به خاکم اگر بنشانم، موقعیتمان آن است." از این عجایب زیاد است.
یا متوکل سپاهی جمع کرد، سپاه عجیب غریبی هم داشت متوکل. مخصوصاً خارجیهای سپاهش که ترک بودند و روم، اینها را جمع کرد که برای حضرت به قول معروف رژه برود، مثلاً رزمایش. امام هادی را هم آورد. گفتش که: "اینه." یعنی منظورش این بود که تو در یک منطقهای تک و تنها. "شعیانت در مدینه یا مثلاً بغدادند. کوفه، ایرانم. اینجا کسی را نداری. کسی معتقد به تو نیست، همزبان تو نیست. تک و تنها شهر غربت. این هم سپاه من است. دست از پا خطا کنی، به قول ما، دخلت را میآورند." امام هادی به متوکل نگاه کردند. فرمودند: "بالای سرت را نگاه کن." سرش را آورد بالا. دید بالای سرش تا آخر آسمان، ملائکهاند که با شمشیر آمادهاند. همه آسمان را پر کردهاند. "این هم سپاه من است. حواست باشد."
قضایا از این قبیل زیاد است و عجیب است که انقدر امام هادی بین ماها غریبند. اینجور معجزات و اینجور داستانها ناشنیده است. این هم حالا سؤالی که صقر میپرسد، ربط دارد به این حال و هوا. میگوید که آقای صقر به امام هادی گفتش که: "یا سیدی، حدیث یُروَی عن النبی." آقا! حالا که من آمدم خدمتتان و موقعیت شد گفتگو بکنیم، یک حدیثی هم شنیدم از پیغمبر، معنایش را نفهمیدم. میخواهم از شما سؤال کنم. این حدیث خیلی قیمتی است، خیلی قیمتی. کلاً مباحث ما از این جلسه به جلسات بعد، همه به همین حدیث بازمیگردد. یعنی همه جلساتمان شرح همین روایت است انشاءالله. یک کلمه از این روایت، چون هر کلمهاش بحث مفصلی است. حضرت فرمود: "چیست آن روایت؟" گفتم: "آقا! روایت دارد: 'لا تُعَادُوا الْأَیَّامَ فَتُعَادِیَکُمْ.'" "آقا! به ما خبر رسیده پیغمبر اکرم فرمود: با روزها دشمنی نکنید که روزها دشمنتان میشوند. ما معنایش را نمیفهمیم." یعنی چی؟ "چه روز بدی بود! از فلان روز خیلی بدم میآید. صبح شنبه مثلاً. صبح شنبه میماند. باز شنبه شد. باز دارد شنبه میشود. این شنبهها چقدر کوفتی است!" از روزها بد میگوییم، با روزها دشمنی میکنیم. پیغمبر فرموده: "با روز دشمنی نکنید که دشمنتان میشود." "آقا! من نمیفهمم یعنی چی؟ بالاخره در مورد روزها چیزی میگوییم، بدمان میآید." فرمود: "نه، بله این کلام پیغمبر است. حالا معنایش چیست؟"
امام هادی است که میبرد به آن عمق ملکوت و عالم بالا. این هم یک کلام عرشی است. فرمود: "الأیام نحن ما قامت السماوات و الأرض." "روزها ماییم. تا آسمان، آسمان است و زمین، زمین است، ایام ماییم." "ما اهل بیت." یعنی چی؟ بعد حضرت توضیح دادند که یعنی چی. مختصری اشاره کنم. بحثم انشاءالله سنگین نشود بعد برویم تو جزئیات روایت. هر چیزی که ما اینجا در این عالم میبینیم، باطنی دارد، ملکوتی دارد، یک چیزی بالاتر از این هست. همه همین چیزهایی که میبینیم نیست. این ملکوت هم در واقع کمالات خدای متعال است. درست است؟ مثلاً بنده اینجا الان دارم با شما صحبت میکنم. بنده حرف میزنم، شما میشنوید. ظاهرش چیست؟ ظاهراً این است که یک نفر متکلم است و یک نفر شنونده است. ولی تکلم او که دارد حرف میزند، از کیست؟ از خداست. سمع و شنوایی او هم که دارد میشنود، از کیست؟ از خداست. در واقع خداست که میگوید و میشنود. و این قدرت گفتن و شنیدن مال خداست. اینی که من و شما داریم از خداست. یعنی آن کمال خداست که به ما تابیده. درست است؟ سخت که نشد؟
پس ملکوت این گفتن و شنیدن چیست؟ این گفتن، ظاهرش گفتن این است، باطنش این است که قدرت تکلم خداست. شنیدن شما، ظاهرش این است که دارید میشنویم. باطنش این است که قدرت شنوایی خداست. خدا از شنوایی خودش به شما هم تابیده، شما را هم شنوا کرده، از شنوایی خودش. اینها میشود ملکوت این عالم. حالا کمالات خدای متعال اول در عالم بالا در کی جلوه کرده؟ بفرمایید. اول در اهل بیت جلوه کرده. آن کسانی که کمالاتی که اهل بیت دارند، مال خداست دیگر. همه کمالاتی که خدا داشته، اول به اهل بیت تابیده. بعد از اهل بیت به ما تابیده. روشن شد؟ پس در واقع اول خدا تکلمش در اهل بیت جلوه کرده در بالاترین سطح. شنواییاش در اهل بیت جلوه کرده در بالاترین سطح. برای همین شنوایی من خیلی ضعیف است. من یکی از آن فاصله ۵ متری صحبت کند، نمیشنوم. چون شنوایی که به من رسیده، من دیگر این طعمهای این هستی بودم، پایین مایهها بودم. یک چیز خیلی ضعیفی به من رسیده. من اگر بروم آن بالا بالاها، شنواییام چه شکلی میشود؟ هر کس هر جا حرف بزند، میشنود بدون اینکه حرف این را با آن یکی قاطی کنم. این میشود شنوایی قویتر. کمال خدا این است دیگر. شنوایی خدا این است دیگر. این شنوایی را کی دارد؟ امام. شما در این زیارتها خطاب به امام زمان چه میگویید؟ میگویید: "اذن الله الواعیه." خب بنده معرفتم کم است. فکر میکنم امام زمان نمیشنود مثلاً. نمیشناسند دیگر. نمیدانم. اگر امام زمان قرار باشد نشنود، یعنی خدا نباید بشنود. اگر خدا میشنود، امام زمان هم میشنود. همانجوری که خدا میشنود، امام زمان هم میشنود. درست شد؟ این شنوایی من است که ضعیف است. این بینایی من است که ضعیف است. این بویایی من است که ضعیف است. این بویایی من است که ضعیف است. این علم من است که ضعیف است. این قدرت من است که ضعیف است. این اراده من است که ضعیف است. امام زمان اراده عالیترین مثال اراده خدا. اراده کند چیزی بشود، میشود. قدرتش عالیترین.
خوب پس کمالات این هستی مال خداست. از خدا در اهل بیت تابیده، از اهل بیت به ما تابیده. "این نکته اول." انشاءالله که سخت نشود. ما اینجا دور هم جمع شدیم. مجلس، مجلس کسب معرفت دیگر. آمدیم که اینجا معرفت پیدا کنیم نسبت به خدا، نسبت به اهل بیت. که گفتند اگر امام زمانت را نشناسی، "مات میتتاً جاهلیه." به مرگ جاهلیت از دنیا میروی. حالا هرچیزی که پس در این عالم میبینیم، یک جلوه بالاتری دارد. "'صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی.'" این شعر از مرحوم میرفندرسکی است. اینجا یادی کردیم از مرحوم میرفندرسکی. بنده چیزی گفتم در جلسه قبل بعداً دوستان تذکر دادند که این را اصلاح کنیم. مرحوم میرف
در حال بارگذاری نظرات...