امام زمان (علیهالسلام) امامِ کدام جماعت هستند؟ [۰۲:۱۰]
داستان مردمی که جماعت نزد پیامبر (صلاللهعلیهوآله) را به خاطر تجارت و سرگرمی بهم زدند! [۰۳:۲۰]
پیامبر (صلاللهعلیهوآله) امامِ جماعتی که دنبال تجارت و سرگرمی هستند، نیست [۰۵:۵۶]
قاعده قرآنی: آنچه باقی است از جانب خداست [۰۷:۰۶]
دوگانه قرآنی: بقیهالله یا سرگرمی؟ [۰۸:۲۵]
اولیاء الهی به تجارت و امور ظاهری سرگرم نمیشوند [۰۹:۰۰]
حاضری برای نشر معارف امام زمان (علیهالسلام) از پرتقال شب عید بگذری؟ [۱۲:۱۶]
آیه ای که فقط امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به آن عمل نمود [۱۷:۰۹]
امیرالمؤمنین (علیهالسلام): من شما را برای خدا میخواهم ولی شما من را برای خودتان میخواهید! [۲۴:۴۲]
چرا همان مردمی که دنبال امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودند مقابل ایشان ایستادند؟! [۲۵:۳۶]
حاج قاسم سلیمانی چطور زندگی میکرد؟ [۲۸:۳۹]
تقسیمبندی جهانهای سهگانه در قرآن کریم [۳۲:۱۱]
آیا میدانستید در هر نماز مرگ بر اسرائیل میگوییم؟ [۳۵:۰۱]
اطاعت خدا؛ تنها راه تشکیل جامعه امام زمانی [۳۹:۴۵]
امام صادق (علیهالسلام) و دادن شاخه درخت طوبی برای نجات یکی از شیعیان [۴۱:۴۹]
ماجرای عجیب زنی که به خاطر محبت حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) مورد ظلم واقع شد و توجه خاص امام صادق (علیهالسلام) به او
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری ولل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
جلسات قبل بحثی را خدمت عزیزان داشتیم. محوریت بحث این بود که امام زمان (ارواحنا فداه) امام جمعه است، امام جامعه است، امام جماعت و جمعیت است. امام، امامی است که بر محور او جماعت شکل میگیرد و مردم پیرامون او جمع میشوند. هم از روایاتی در این زمینه استفاده کردیم و هم مباحثی را از قرآن خدمت عزیزان داشتیم.
از این جلسه وارد یک فاز جدیدی از بحث میشویم که بحث بسیار مهمی است و چندین جلسه إن شاء الله در این موضوع خواهیم بود و نکات بسیار مهمی را در بر میگیرد. إن شاء الله به عنایت امام زمان قلبمان این معارف و این حقایق را دریافت بکند.
نکتهای که هست این است که امام زمان امام کدام جماعت و کدام مجموعه است؟ مجموعهای که "مأموم" امام زمان است، امامش امام زمان است. جماعتی یک امامی دارد و یک مأمومی دیگر. خب این جماعت، امامش امام زمان است. آن جمعیت کیستند؟ آنها چه ویژگیهایی دارند؟
ما إن شاء الله یک بحث مفصلی به عنایت الهی پیرامون خود سوره مبارکه جمعه خواهیم داشت که سوره جمعه مطالب بلندی دارد و نکات عجیبی. در ابتدای امر انسان وقتی به سوره مبارکه جمعه نگاه میکند، به نظرش نمیرسد اینهمه نکته و مطلب در سوره جمعه باشد؛ ولی هر چقدر تمرکز میکند، عجایبی در آیات این سوره میبیند. گفته میشود که چند جلسهای بحث ما مقدمه سوره مبارکه جمعه و پیشدرآمدی بر آن است. این مطالب را عرض خواهیم کرد. نتیجهگیری بحث را إن شاء الله طی چند جلسه بعد، در خود سوره مبارکه جمعه خواهیم داشت.
در سوره مبارکه جمعه، ما جمعیتی را میبینیم که به حسب ظاهر آمدهاند نماز جمعه بخوانند. مردم آمدهاند پشت پیغمبر اکرم (ص) نماز جمعه بخوانند. به ظاهر هم نماز جمعه برقرار است. با کمترین اتفاقی که بیرون مسجد رقم میخورد، مثلاً گفته شد صدا بلند شد، یک جنس ارزانی را میفروشند. همه ول کردند و پا شدند رفتند، «اذا رَأَوْا تِجارَةً اَوْ لَهْواً انْفَضُّوا اِلَیْها وَ تَرَکُوکَ قآئِماً». تعبیر عجیبی است. میفرماید که اینها وقتی دیدند بیرون دو تا کلمه قرآن را به کار میبرد: تجارت یا لهو. اینها کلمات اسرارآمیز و بینظیری هستند. فرمود: «اینها وقتی ببینند بیرون یا کاسبی یا سرگرمی است، تو را ولت میکنند». خطبه میخوانی، «ترکوک قائماً»، وسط خطبه خواندنت ولت میکنند. پیغمبر یک گوشه نشسته، ول میکنند و میروند در بازار. پیغمبری که وسط نماز جمعه است و خطبه میخواند، آن هم خطبههای پیغمبر که حقایق عرشی را پایین میآورد. بعد میفرماید: «تجارت یا لهو، کاسبی یا سرگرمی». بعد میفرماید: «به اینها بگو ما عندالله خیر من اللهو و من التجاره». آنکه پیش خداست، از سرگرمی و از تجارت بهتر است.
معلوم میشود که دو نگاه وجود دارد. یک نگاه به همین چیزها سرش گرم است، مشغول تجارت و لهو، سرگرمی و کاسبی ظاهری است. دور پیغمبر هستند، ظاهراً هم مأموم پیغمبر هستند، ظاهراً هم پشت پیغمبر نماز میخوانند، اعتقاد به پیغمبر دارند؛ ولی دلشان خیلی اینجا نیست. گوششان حالا یک کمی خطبه را گوش میدهد، بالاخره پیغمبر هم خطبه میخواند، بالاخره پیغمبر هم باسواد است دیگر. در مسجد نشستیم.
اینها را بهعنوان جماعت به حساب نیاورده خدای متعال. اینها جماعتی نبودند که امامشان پیغمبر باشد. پیامبر امام اینها نیست. امام اینها همانهایی هستند که لهو و تجارت را بیرون تأمین میکنند، سرشان را گرم میکنند. امام اینها سلبریتیها، بازیگرها، هنرپیشهها، خوانندهها و شعبدهبازها، پولدارها و سرمایهدارها هستند. امامشان آنها هستند. دور آنها جمع میشوند. اینجا به ظاهر جمع شدند، در واقع آنجا جمع میشوند. میگویی نه؟ بگذار یکی از آنها رد شود، بفهمند از ته مجلس یک سلبریتی دارد رد میشود. ببینید اصلاً کسی به پیغمبر نگاه میکند؟
آیت الله العظمی بهجت (ره) گاهی بعضی از این مشاهیر میآمدند. فلان فوتبالیست معروف. جمعیت زیادی بعد از نماز. مشکلی دارد. آنکه پیش خداست از سرگرمی و تجارت بهتر است. «ما عندالله» یعنی چه؟ در آیه دیگر فرمود: «مَا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ». آنکه پیش شماست تمام میشود و آنکه پیش خداست میماند. آن چیزی که باقی است، «ما عندالله» آنهایی است که مال عالم بقا است. درست است؟ ماندگار، پایدار. عالم بقا. خب، دوباره این «ما عندالله» که عالم بقا است، بحث را گم نکنید، حواستان جمع باشد که هست البته. میخواهم تأکید مطلب بکنم. یک: «ما عندالله»، آنکه پیش خداست، و یکی هم لهو و تجارت. آنکه پیش خداست، ماندگار است. این لهو و تجارت تمام میشود، شهرتش هم تمام میشود، کیف و حالش هم تمام میشود، همه چیزش تمام میشود. آن میماند. آن که میماند را اینجا فرمود: «ما عندالله».
یک جای دیگر از آن تعبیری کرده. ببینید معارف قرآن انسان را دیوانه میکند که اینقدر غریب است. آنکه پیش خداست و میماند، اسم دیگرش چیست؟ بقیه الله. ما بین دو نفر گیریم. یا «بقیه الله» یا اینها که تمام میشود که لهو و تجارت است. اماممان هم یکی از این دو تاست. دلمان هم پیش یکی از این دو تاست. یا «ما عندالله» یا لهو و تجارت. سوره جمعه بابا خیلی حرف دارد. قرآن میگوید: «پیغمبر امام جمعه اینها نیست». اینها دنبال لهو و تجارتند.
بعد فرمود: «من مرد میخواهم، رِجَالٌ لَا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» در سوره مبارکه نور. مردان نورانی، مردان الهی، آنهایی هستند که کاسبی و این امور ظاهری، «لا تُلهیهم»، سرگرمشان نمیکند. خیلی حرف است! اینها گفتنش ساده است. اینها مردانی هستند که با اینها میشود قیام کرد و با اینها میشود حساب کرد. جامعه را اینها آباد میکنند. آدمهای امام زمان اینان، اصحاب امام زمان اینان. امام زمان اینها را میخواهد. آن ۳۱۳ تا اینان. منتظر اینهاست. مشغول بازی نمیکند. خوابش نمیبرد. کاسبی میکند، خوابش نمیبرد.
بعضی از ماها قرآن هم میخوانیم، سرگرمی است. از این تحریر صدا خوشش میآید. مثلاً دستگاه موسیقی را... حالا اشکال ندارد تحریر هم باشد، دستگاه موسیقی هم باشد، خوب هم بخواند. حواست الان به کدام است بنده خدا؟ آیه مثلاً دارد از جهنم میگوید، این دارد قرآن قشنگ قرائت میکند. همه فکرش به این است که از دستگاه خارج نشود. جهنم! اصلاً حواست هست چی دارد میگوید؟ چی داری میخوانی؟ فقط حواسش به این کلمات، این عبارات، آهنگ کلمات. اینها بازی کردن با قرآن است. در روایات همچین مضمونی است که میفرمایند «میان قرآن این شکلی میخوانند». یا در مساجد ظاهر شیک و پیک. خیلی در آخرالزمان توش خبری نیست. حالا اینجا چون خیلی ظاهر شیک و پیکی ندارد میشود توی مسجد گفت. به کسی نمیخورد.
بعضی مسجدها میبینیم کاشیکاری شده توی محرابش. آدم نمیفهمد. امام زمان وقتی میآید، دستور میدهند مساجد باید حالتش عوض بشود. که من فعلاً روایتش را نمیخوانم تا به شبهه نیفتد. إن شاء الله بعداً توضیح میدهم منظورش چیست و میخواهد چهکار بکند. خود مسجد پیغمبر و مسجد الحرام را حضرت تغییر میدهند. ساختارش را برمیگردانند به مدل جدم رسول الله. جد رسول الله مسجدشان سقف نداشت. وقتهایی که دیگر هوا کمی نامساعد بود، یک حصیری را سقف میکشیدند که مردم بتوانند آنجا بایستند. چیزی شبیه مسجد کوفه. صحنه مسجد کوفه آب و تابیده این بالاها را... رسیدید بهش؟
کجا؟ دیشب یک آمار یکی از رفقا داشت. جلسه طولانی دیشب داشتیم. بحث خیلی خوبی هم بود الحمدالله. میگفت مثلاً سالهای ۸۸، ۸۹ اینها، این شبکه پرستیوی و اینها را، ماهوارههای ما که پخش میشد روی ماهوارهها و به دست آمریکاییها و اروپاییها و اینها میرسید، ما را تحریم کردند. خاطر پخش از شبکههای ایرانی، تحریم کردند. اجازه ندادند دیگر از این ماهوارهها استفاده بکنند.
این دوست ما آماری که میداد از آن دوران، از بچههای خوب صداوسیماست. این رفیقی که دیشب داشت گزارش میداد، گفت: «در ایامی که ما دغدغه داشتیم که بتوانیم این رسانهمان را برگردانیم. بالاخره رسانه جریانساز در دنیاست، خیلی مهم است.» میگفتش که در آن دوران برای پرتقال شب عید، برای اینکه تنظیم بازار بشود، مجبور بودند از مصر پرتقال وارد کنند. میگفتش که «ما برای اینکه بتوانیم این ماهوارهمان را راه بیندازیم و کار را حل بکنیم، یک و نیم میلیون دلار پول نیاز داشتیم». با یک و نیم میلیون دلار ما برمیگشتیم و این را میآوردیمش روی آنتن برنامههایمان. «پول کار فرهنگی رسانه؟ یک و نیم میلیون دلار!» «آقا پول نیست! آقا ول کن! آقا این حرفها!» گفت: «برای پرتقال شب عید همان سال، از مصر سه میلیون دلار پرتقال وارد کردیم».
خب حالا شما بگو مردم امسال پرتقال نخورید، عوضش پرستيوي را بیاورید بالا، دنیا باخبر بشود کی مظلوم است، کی ظالم. عمو بابا من مهمان برایم میآید، بهش بگویم پرتقال نخور، به جایش پرستیوی نگاه کن! «ما عندالله خیر من اللهو و من التجاره». این است. پیغمبر دارد سخنرانی میکند، پا شدند رفتند در بازار میچرخند. چقدر نادان بودند! خب بیا الان پیغمبر میگوید: «برو این حرف مظلوم را به عالم برسان.» قید پرتقال شب عیدت را بزنی. حرف این به همه عالم میرسد. «من یعنی پرتقال نخوردم امسال؟» «من جمهوری اسلامی را به خاطر پرتقال ساقط میکنم؟» «پرستیوی، پرتقال، در اروپا بفهمند دین چی میگوید؟» «به درک که میخواهم مهمان یا پرتقال؟» میخواهد با رسم شکل توضیح بدهم؟ یک قلمش بودها، سه میلیون دلار پرتقال وارد کرده. چهکار کند؟ جامعه باید کششی داشته باشد دیگر.
چی بیاید بگوید؟ همین الانش میگوید: «هرچی پول داریم میدهیم به فلسطین و لبنان و سوریه!» یک دروغ شاخدار. گرچه مگر آنجا پول برود برای خودمان است؟ فاصله دورتری قرارش میدهیم، آسیبش برای ما کمتر بشود. بچهها میگویند که مثلاً بیاید رسانه مثلاً تولید بکن، مردم دنیا باخبر بشوند چه خبر است. مثل الان نباشد که مثلاً اسرائیلیها اینجور خودشان را مظلوم نشان میدهند. یکم تو فقط قید پرتقال شب عیدت را بزنی، مردم فلسطین میتوانند حرفشان را به دنیا برسانند. رسانهها را میتوانیم برقرار کنیم. «به من چه میخواهم بفهمند یا نفهمند! ولی عوضش دهمیلیونی پیام میدهیم حریفت منم!» پرتقالت را نخور. حریف! حریف نمیخواهد بهش توضیح بدهم. یک جا نمیافتی.
«بقیه الله» این است که: «خیر لکم ان کنتم مؤمنین». آنکه باقی میماند را بگیرید. اینها میشوند جماعت امام زمان، جمعیت امام زمان. امام زمان که بقیه الله است، امام کدام جامعه است؟ جامعهای که «ما عندالله» را بخواهد، «بقیه الله» را بخواهد، امور باقی را بخواهد. امام زمان میآید این را اجابت کند. بعضیها حتی این را هم فکر میکنند: امام زمان میآید پرتقال را ارزان کند. از امام زمان هم همین شنیده. حضرت که میآید پرتقال ارزان میشود! پشت سر حضرت نماز میشود. همانهایی که پشت پیغمبر نماز خواندند، صدا آمد که آقا گوجه ارزان است، دمپایی پاره، آفتاب کهنه. همه ریختند: «ترکوک قائماً». پیغمبر ایستاد و سه چهار نفری که بودند. آیه نازل شد. «هر کی میخواهد پیغمبر را ببیند، ژتونی شده دیدار با پیغمبر». و بلیط تهیه کنید. خبرهای دیگر از این به بعد باید صدقه بدهید. پول میاندازی، یک دانه سؤال، یک دانه هم از صف نداریم. همه یک دانه یک دانه سؤال میکنی، میروی. سؤال پولی شده. آقا از پیغمبر، بعد بلیط تهیه کنی. یک دانه سؤال.
پیغمبر مفتی بود. مینشستند دورش، دور از محضرش. «نِسا»، انگار هم دراز میکردند. «خوب تعریف کن دیگر چه خبر؟ آن داستان موسی راستی چی بود؟» خانه پیغمبر ناهار میآمدند، بعدش هم دراز میکشیدند. «اگه درست میخونم غذاتونو خوردین پاشین برین دیگه!» حالا خانه پیغمبر غذا خوردی، «وَلَا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ». گپ دیگر اینجا نداریم. نشستند گپ هم میزند. قلیان هم مثلاً میخواهم. «قلیان معامله هم میچسبدها». موکب که نیستش که بابا! پیغمبر غذا دعوت هم بر فرض کرده. اولاً تا دعوت نشدی نیا. سر خود میآمدند. در میزدند: «ناهار امروز آمدیم اینجا! پیغمبر مظلوم!»
بعد آیه نازل شد که: «پیغمبر حیا میکند به شما بگوید، بگذار خودم بهتان بگویم.» بعد پولی شد. آقا باید پول بدهی. خب به نظر شما وقتی پولی شد، چند نفر دوباره در محضر پیغمبر میآمدند سؤال میکردند؟ یک آیه است در قرآن. در طول تاریخ هیچکسی به این آیه عمل نکرده. حتی پیغمبر اکرم، حتی فاطمه زهرا، حتی حسن و حسین، حتی بقیه معصومین. فقط امیرالمومنین به این آیه عمل کرد. آیه نازل شد: «هر کی میخواهد پیغمبر را ببیند، باید پول بدهد.» یک نفر بود که نفس پیغمبر بود، جان پیغمبر بود، تربیت شده پیغمبر بود. اصلاً پیغمبر بهش فرمود: «من هرچی میبینم، تو میبینی. من هرچی میشنوم، تو میشنوی. انک تری ما اری و تسمع ما اسمع». تو اصلاً فرقی با من نداری. فقط فرقت این است که پیغمبر نیستی. «الا انه لا نبی من بعدی». تو فرقت با من فقط این است که پیغمبر نیستی. این بود. آن آقا اصلاً نیاز به سؤال نداشت. هر وحی که میآید، میبیند، میشنود. هرچی بر قلب پیغمبر میخواهد وارد بشود، او خبر دارد.
میرفت کارگری میکرد، پول در میآورد، صدقه میداد، مینشست سؤال میکرد. جوابهای پیغمبر هم آنجور که بعضی روایتها نقل کرده، یک کلمهای بوده. «مله یا امیرالمومنین»! رفته کارگری کرده، امروز پول درآورده، امروز سؤال. امروزش ده روز هم طول کشید این قضیه. ده روز کار کرد، ده روز پول درآورد، ده روز صدقه داد، ده تا سؤال کرد. یک کلمه سؤال. «راه چاره چیست یا رسول الله؟» پیغمبر میفرمود: «ترک الحیل». اینکه دنبال اینکه خودت چارهاندیشی کنی، نباش. آقا خیلی خوب بود. رفت فردا دوباره سؤال، دوباره سؤال. بعد سؤال بعدی آیه نازل شد که: «بیا من ورداشتم. نمیخواهم. صدقه نخواستیم». پیغمبر دوباره. پیغمبر، پیغمبر هم مفت! یعنی خدا از عرش تا اینجا رسانده. «5 تومن باید خرج کنی آقای 5 تومن». تفریحی میخواهم. آدم خوبی هستی، اهل بخوربخور نیستی، اهل دزدی نیستی، بچههات آقازاده نیستند. گفتیم تو رئیس باش، تو باشی مملکت تأمین میشود.
امیرالمومنین را قبول نکردند. «کم سن و سال است. بعد خیلی دیگر چیز میشود. اینها باندشان خیلی قوی میشود. این داماد پیغمبر است. حکومت نباید توی یک خانواده بماند. یکم باید بچرخد. بازی خیلی تکجناحی میشود. تک صدایی میشود. مملکت به بدی منجر به دیکتاتوری میشود.» استدلالهایی که گفتند در سقیفه بنیساعده این حرفها را زدند. شما ممکن است تعجب بکنی. سقیفه زده شد، امیرالمومنین مشغول غسل دادن پیغمبر بود. اینها داشتند اینور خلیفه برای پیغمبر را عربی بود که گذشت. بعد همین حرفها را زدند و رأی جمع کردند برای یکی دیگر. فاطمه زهرا مثل همین ایام خطبه فدکیه خواندند در مسجد. گفتند: «بابا هرچی الان دارید از صدقه سر علی است». دیگران این را قبول نکردند.
غدیر، امیرالمومنین بیعت کردند. چند روز بعد زدند زیرش. خلیفه اول، خلیفه دوم، خلیفه سوم. بعد خلیفه سوم دوباره با امیرالمومنین بیعت کردند. شاید کمتر این را شنیده باشیم. بیعت مجدد با امیرالمومنین. روز غدیر ۱۲، ۲۵ تا غدیر گذشت. فهمیدند نه، «باید موسیقی». غیر علی نمیتواند، علی بیاید. بعد باز هم که آمدند سمت امیرالمومنین، به خاطر چی آمدند؟ دنبال «ما عندالله» بودم؟ لهو و تجارت. گفتند: «آقا بخور بخور زیاد شده، جز تو کسی نمیتواند جلوی بخور بخور را بگیرد. اینها دارند میبرند. از اینها بگیر بده خودمان بخوریم. این بنیامیه خیلی دارند بخور بخور میکنند. سهم ما را نمیدهند. تویی که میتوانی بروی سهم ما را از حلقوم اینها بکشی بیرون». حضرت فرمودند که: «بابا، من با شماها آبم توی جوب نمیرود». خیلی تعابیر امیرالمومنین فوقالعاده است. «لیس امری و امرکم واحده. اریدکم لله و تریدوننی لأنفسکم». هدف من و شما با هم یکی نیست. آبمان توی جوب نمیرود. من شما را برای خدا میخواهم، شما من را به خاطر خودتان نمیشود. «وام به مشکل میخوریم». «بریم سراغ یکی دیگر». حضرت تا اینجا: «بین خودتان یکی را بردارید، علم کنید، رأی بدهید. من هم قول میدهم گوش بدهم.» امیرالمومنین برای بیعت کردن با امیرالمومنین حضرت فرمودند: «الحسنات» در خطبه شقشقیه، حسن و حسین داشتند زیر پای شما له میشدند. بعد چند روز حضرت فرمودند: «خیلی خب، مگر نمیخواهید آباد بشود؟ همه چی درست بشود؟ تا معاویه هست، روی خوشی نمیبینی.» «ما میگفتیم تو بیا اینجا دیگر، ما جنگ نکنیم، دعوا نداشته باشیم. بنشینیم تو خونمان هی حساب بانک.» باز هم جنگ شد که! باز هم دعوا! باز هم که کشت و کشتار!
«بعد باز خدا خیر بده به این خلیفه اول و دوم و سوم. روم و فارس و اینور را با چهار تا گبر و جهود پولدار میجنگیدیم، هم یه چیزی گیرمان میآمد، غنیمت داشتیم، هم سرزمین جدید فتح میکردیم، هم دخترهای خوشگل...» مشکلشان این بود که: «تو که میگویی بنشین با بچهمحلهایمان بجنگیم. مسلمانم هستند. دست به اموالشان هم نمیزنی. کنیز، احترام اسلامشان هم باید نگهداری. جون مفت! فقط میخواهی...» «تو برو همان اول به جای اینکه من با معاویه بجنگم، طلحه و زیبر یک لشکر شدند روبروی من.» اینها «سمپاتهای» امیرالمومنین بودند. رأی جمع کرده بودند برای امیرالمومنین. بیعت و اینها آورده بودند. علم کرده بودند. اینها در جامعه داد زده بودند: «علی کارها را درست میکند». اولین جنگ را اینها راه انداختند. اینجوری است. با این چیزها اینها امام ما نمیشوند. به خاطر شکم و خوب بخوابیم و «امام زمان بیاید کانادا را فتح کنیم». کیف! خیلی خوب است. حال امام. «کانادا ببرم من؟ آژانس مسافرتی ندارم. ببخشید! کانادا میخواهم ببرم من؟ سمت خدا میبرم! میآیی؟» به حضرت نزدیکتر است. فشار و مشکلات و دردسرش هم بیشتر است. «در کنار شما باشیم»، خیلی به قول ماها دلت را صابون نزن! «برو خدا را شکر کن که الان ما قیام نکردیم، راحت داریم زندگی میکنیم.» «آقا فرج، فرج! میآید». بله، «فرج برای عموم مردم میآید، برای شماها نمیآید. توی که کنار دست منی، برای شما عَلَق و عرق». «عرق» یعنی خون. «اگه کنار من بخواهی راه بیفتی، من بخواهم دنیا را آباد کنم، تو دو تا چیز ازت کنده میشود. یکی خون، یکی مال». شماها این است. مردم عالم نجات پیدا میکنند. فلسطینیان نجات پیدا میکنند. دیگر شب خمپاره و موشک توی سرشان نمیخورد. برای تو زحمت و مصیبت است. همش مأموریت بدون حقوق، مخفیانه رفتن.
قاسم سلیمانی، قاسم سلیمانی از این دنیا چه کیفی برد؟ واقعاً چه لذتی برد؟ خیلی زندگیها را آباد کرد. دو سر کوچه وقتی راحت نمیتوانی بروی، هرجا میخواهی بروی، بیست تا اسم جعلی باید بدهی، قیافهات را باید عوض کنی، بچهات هر دانشگاهی نمیتواند برود. این همه زحمت، این همه مصیبت، این همه حرف شنیدن، این همه فحش شنیدن، با بیپولی ساختن، با تفرقه و تهمت درگیر بودن. چه لذتی دارد؟ چه جاذبهای دارد؟ قاسم سلیمانی بودن برای خودمان چه جاذبهای دارد، غیر از اینکه طعم و شیرینی دیگری را به او میچشاند؟ اینهاست که این میشود «ما عندالله». این میشود «بقیه الله». این میشود یار امام زمان. این میشود دلی که به امام زمان بنده. امتی که پشت امام زمان جمع میشوند. امام زمان امام اینهاست، امام این جماعت است.
خب، یک اشارهای به آیات سوره مبارکه جمعه کردم. یک مقدمه چند کلمهای عرض بکنم و کمکم بحث را. حالا این جامعهای که گفتیم، این جمعیتی که گفتیم. الان در دنیا دستهبندی جامعهها را الان در دنیا دستهبندی میکنند. شنیدهاید؟ میگویند جهان اول، جهان دوم، جهان سوم. جوامع توسعه یافته، جوامع در حال توسعه. شنیدهاید اینها را دیگر؟ یعنی چه؟ یعنی آقا این جوامع دستهبندیشان بر مبنای دارا بودن و ثروت و سطح سواد عمومی است. و تازه شاخصهایش را هم خودشان میگذارند. همه علامتها و نمادهایش را هم خودشان تعیین میکنند. مثلاً میگویند: «جامعهای که باسواد است، میشود جامعه توسعهیافته.» بعد میگوید: «سو، جامعه تحصیلکرده، بافرهنگ». میگوید: «همه زنهایشان باید کار بکنند وگرنه اینها املند، اینها عقب افتادند، اینها جهان سومیاند.» جامعهای که زنهایش کار نمیکنند، جهان سومیاند. اینها توسعه نیافتند، اینها بدبخت و توسریخورند.
طبق نظریه فوکویاما که این جهانبندی ترسیم شده، اصلاً خود اینها میگویند که این جهان سوم «فحش سیاسی» است که ما میدهیم. توسریخور جهان اول. اینها دارند. حالا جهان دومی هم که گفتند، داستانشان سر دعوا با شوروی و اینها بوده، کجا بگذارند؟ گفته بودند اینها که با ما نیستند، جهان دوم. ما اولیم، اینها دومند. بقیه هم که یک مشت گدا گودول، اینها هم سومند. جهان سوم بر محور امکانات، تکنولوژی، سرعت اینترنت، رسانهها در چه حدی است، پول، امکانات. جهان اول، جهان دوم، جهان سوم. مردم اینجوری دستهبندی میکنند.
خب حالا قرآن جامعه و اندیشه شکلیاش اینطور نیست. این را اشاره بکنم. قرآن یک جور دیگر جامعهبندی را تعریف میکند. قرآن بر اساس لهو و تجارت تعریف نمیکند. بر اساس لهو و تجارت اگر تعریف میکرد، آنهایی که لهو و تجارتشان به راه است، جهان اول بودند. آنهایی که به راه نیست، جهان سوم. قرآن بر اساس چی دستهبندی کرده؟ «ما عندالله». خیلی جالب است. کجا دستهبندی کرده؟ خیلی عجیب است. سورهای که همهمان بیست و چهار ساعته باهاش در ارتباطیم: سوره حمد. این همه نکته. «اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِیمَ». ما را هدایت کن به صراط مستقیم. بعد میفرماید که این صراط مستقیم یک جامعهای است. روبهرویش دو تا جامعه. جامعه صراط مستقیم. «صِراطَ الَّذینَ اَنعَمتَ عَلَیهِم». آنهایی که نعمتم در فرهنگ قرآن، رتبه اول نعمتهای معنوی است. نعمت هدایت، نعمت ولایت. «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی». نعمتم را امروز بر شما تمام کردم. کی؟ غدیر. با امیرالمومنین، با ولایت. نعمت را تمام کردم. آن نعمت اصلی را رو کردم. نعمت را امروز بهتان نشان دادم. از نعمت این است: انعمت علیهم.
آنهایی که از این نعمت بهرهمندند. دو تا گروه میگذارد روبهروی اینها. جهان اول، جهان دوم، جهان سوم در نگاه قرآن متفاوت است. جهان اول آنهایی هستند که به صراط مستقیم رسیدند. به آن نعمت ویژه رسیدند. «ما عندالله» را دارند. آن ارتباط خاص با خدا را دارند. آن درک خاص را رسیدند. شیرفهمند در این عالم چهکارند. با خدا دارند زندگی میکنند. خدا برای اینها غایب نیست. جهان دوم و سوم... البته اول جهان سوم میگوید و جهان دوم. این جهان دوم و سومش هم آنجا با آن جامعهها درگیرند. این سه تا با همدیگر. جهان اولش انعمت علیهم. «غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِم وَلاَالضّالِّینَ». جهان سومش «مغضوب علیهم». اینها هم هدایت نشدند، هم دعوا دارند با هدایت. خدا هم به اینها غضب کرده. جهان دوم کیان؟ دعوا ندارند. ضالینند. سرشاخ نشدند. هدایت هم نشدند. این وسط هی دست به دست میشوند. مغضوب علیهم حساب و کتابش معلوم نیست. حالا در روایت ما تطبیق دادند (در خود قرآن تطبیق داده) «مغضوب علیهم» را. در قرآن فرمود در کدام سوره؟ سوره مبارکه مجادله. «تولّی قوماً غَضِبَ اللهُ عَلَیهِم». علامه طباطبایی این آیه را میفرماید: «المغضوب علیهم هم الیهود». مغضوب علیهم یهود است. مرگ بر اسرائیل میگویید و نماز مرگ بر صهیونیست، مرگ بر یهود از خدای متعال با ناله درخواست میکنی خدا شما را جزء آن جامعه آنها نکند. بدین آیه سوره مبارکه مجادله خیلی جالب است که إن شاء الله خواهم خواند. بحثهای بعدی ماست. میفرماید که اصلاً با خود یهود کار ندارد. «یهودی که داخل آدم حساب نمیکند. فقط به عنوان دشمن معرفی کرده.» میگوید: «یهود که هیچی. من با شماهایی کار دارم که زیر بلیت یهودید. حرفش را گوش میدهید. بهش تمایل دارین. خوشتان میآید. شما هم جزء اویید».
ادامه سوره مجادله: «أُوَلَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» (الایه ۹ و ۱۰ و ۱۱ و ۱۲) اینها جهان اولی نیستند. اینها جهان سومیاند. اینی که با نتانیاهو دست میدهد، خوش و بش میکند، روی خوش نشان میدهد، به ظاهر هم مسلمان است، به ظاهر هم گاهی شیعه است. اینها اینجا نیستند. اینها مسلمان نیستند. خیلی جالب است. صراط مستقیم امام زمان، امام جامعهای که در صراط مستقیم یا متصل به صراط مستقیم. روبهروی امام زمان مغضوب علیهم و ضالین. جامعه امام زمان این جامعه است. انعمت علیهم به خاطر این است که عرض خواهم کرد.
یکی دو تا نکته دیگر بگویم و پایان بحث. یک آیه داریم در قرآن: بعضیها اتصال پیدا میکنند با آن کسایی که از این نعمت خاص بهرهمندند. در سوره مبارکه نساء، آیه تفسیر سوره حمد میفرماید که بعضیها در صراط مستقیمند. نام اولیای درجه یک خدای متعال. بعضیها در صراط مستقیم نیستند، متصلند به آنهایی که اینها در صراط مستقیمند. پس بعضیها داخل در صراط مستقیمند، بعضیها متصلند به اهل صراط مستقیم. ما درخواستِ اول پیوند را داریم. اول کمی رفیق بشویم، اتصال داشته باشیم، جوش بخوریم، بعداً کمکم جزء اینها بشویم. اول با اینها باشیم. «معهم» باشیم. بعداً از اینها بشویم، منهم بشویم. درست شد؟ اول معَهم است، بعد مِنهم است. اول با اینها باشیم. در زیارت جامعه شما چی میگویید: «ادْعوُکُمْ بِزِیارَتِکُمْ بِاَنْ اَنْ دُمْ...» خیلی عجیب استها. دو تا حالت دارد: یا با اینها، یا با آنهایی. تماشاچی نداریم. دست سوم نداریم. بیطرف ما نداریم. به قول امروزیها «شهروندی» یا «مافیایی»؟ دست سوم ندارد.
حالا چهکار کنیم با اینها بشویم؟ آیهاش را بخوانم. آیه ۶۹ سوره مبارکه نساء: «وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ». این انعمت علیهم کیان؟ چهار تا گروهاند. قرآن میفرماید: انبیا، صدیقین، شهدا، صالحین. بعضیها با انعمت علیهم متصل به انعمت علیهم. اینها کیان؟ هر کسی اطاعت خدا و رسول را بکند. راهش چیست؟ اطاعت. حرف گوش دادن از خدا و پیغمبر. در روایت هم امام باقر (ع) فرمود: «انما ولیّنا من یُطع الله و یَحبّنا». «ولی ما فقط اونیه که اطاعت خدا رو کنه». فرمود: «نمیشه ادعای محبت ما رو کرد و حرف خدا رو گوش نداد». این با ما نیست. راه حرف گوش دادن، اطاعت است. جامعه امام زمان. قدم اولش این است: اطاعت. اطاعت خدا. حرف گوش کن به خدا. هرچه که شد، خدا چی میگوید؟
اینها آقا ساده است گفتنش. یکمی هم جنبه شعاری دارد. آدم وقتی طلاق نمیماند در جامعه. علت طلاق چیست؟ این میخواهد حرف خودش را به کرسی بنشاند، اون هم میخواهد. آنی که اطاعت میکند، اتصال دارد. خب حالا آخر آیه چی میگوید؟ «وَحَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقاً». رفیق خوب. رفاقت قشنگ. رفاقت کی با کی؟ رفاقتِ خود «انعمت علیهم»، انبیا و صدیقین و شهدا و صالحین. آن که هیچی. تو هم وقتی اطاعت خدا و پیغمبر کنی، اتصال پیدا میکنی به اینها. رفاقت با تو هم قشنگ است.
جمعبندیاش اونی است که حرف گوش کنِ خدا و پیغمبر میشود. بنا به فرمایش قرآن میشود رفیق امام زمان. رفیق امام زمان. «وَحَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقاً». وارد دوران جدیدی میشود، دوران رفاقت با امام زمان. یک عالمی است. دو تا داستان میخواهم امروز برایتان بگویم. رفاقت با امام زمان. داستان اول مقدمه است. داستان دوم هم داستان هم روضه است.
داستان اول در کتاب مناقب جناب ابن شهرآشوب، جلد ۴، صفحه ۴۰. امام صادق (ع). داوود رقی میگوید که دو تا برادر بودند، حرکت کردند زمان امام صادق (ع)، «یریدان المزار». ظاهراً اهل کوفه بودند. حرکت کرده بودند بروند مزار امیرالمومنین. نجف شهر نباشد، بیابان اطراف کوفه بود. حرم و بارگاه و اینها هم نداشت. یک بیابان بزرگی هم. حالا خود روایت هم نکات جالبی دارد، معلوم میشود که منطقهای بوده که امیرالمومنین در آن بود، منطقه بیآب و علف بوده. میگوید که اینها رفتند، فَعَطِشَ اَحَدُهُما. تشنگی سخت پیدا کردند. یکیشان از شدت عطش رو به مرگ شد. از کوفه به نجف این شکلی بوده! کی؟ در دوران امام صادق (ع). صد سال گذشته. هنوز مزار امیرالمومنین. امیرالمومنین خلیفه چهارم همه مسلمین.
دو تا برادر بودند. یکیشان عطش شدید داشت. از مرکب افتاد. آن یکی رفیقش، داداشش، از مرکب پیاده شد. شروع کرد نماز خواندن و دعا خواندن. خدا و پیغمبر و امیرالمومنین و ائمه، تک تک ائمه را صدا زد. «حتی بلغ الی آخرهم»، اسم جعفر بن محمد، آخرین امام، امام صادق را برد. شروع کرد توسل کردن به امام صادق (ع). امام صادق کجاست؟ مدینه. اینها کجایند؟ بیابانهای کوفه. هی صدا زد: «امام صادق، و یلوز آقا جان به دادم برس!» میگوید امام یکدفعه دید یک آقایی آمد. گفتش که: «یا آقا جون داستان چیست؟» این هم حالش را گفت. و این یک تیکه چوب داد. آن آقایی که از راه رسیده بود، یک تیکه چوب داد به این برادر. «داداشش درست میشود». این هم گذاشت و راه افتادند و رفتند زیارت امیرالمومنین. برگشتند به کوفه.
بعد مدتی، آن داداشه که دعا کرده بود، به یک مناسبتی رفت مدینه. «فدخل علی الصادق علیه السلام». «ما حَالُ أَخیکَ؟» «داداش چطور است؟» «چوب کجاست؟» «شدیداً خیلی حالم بد بود آقا جان. این هنوز دوزاریش نیفتاده.» «لبای داداشم هم حالش خوب شد دیگر. چوب را انداختم.» فرمود: «اما انه ساعت سرت الی غم اخیک». فرمود: «یادته آن لحظهای که داشتی ناله میزدی؟ گریه میکردی؟ توسل میکردی؟ «أتانی أَخی الخضر». برادرم خضر آمد. کدام خضر؟ خضری که استاد موسی بود! «ریپورتش»، «فبعثته إلیک». «احسن اؤلئک رفیقا». رفیق هوای رفیقش را دارد. همچین رفیقی هوای رفیقش را دارد. اینجوری هم هوای رفیقش را دارد. فرمود: «من دیدم داداشت دارد جان میدهد. برادرم خضر را فرستادم بیاید از تو دستگیری کند. آن مردِ که آمد تو بیابان...» گفت: «اوج عودش» (آن چوبش) را من برای تو فرستادم. «فبعثته الیک...» آن چوب را من دادم خضر برایت بیارد. حالا میدانی چوبه چی بود؟ «عود من شجره طوبی». یک تیکه از چوب درخت طوبی بود که در بهشت در خانه امیرالمومنین و فاطمه زهرا جوانه زده. «آن یک تیکه چوب طوبی را برایت فرستادم.»
بعد حضرت به خادمشان فرمودند که: «برو زنبیل را بردار بیاور.» یک زنبیل خاصی بود. همین نبود انگار. منظور این است که من هنوز در زنبیل این را دارم. بقیه هم صدا میزنند، میفرستم برایشان. امام صادق با امام زمان فرقی ندارد. تازه امام صادق امامی بود که غایب نبود، دسترسی به حسب ظاهر بهش بود. امام زمان کلاً روالش همینجور. دست خضر هم که کامل در خدمتش. «احسن اولئک رفیقا». اونی که میآید در خط طاعت، رفیق امام زمان میشود. درخت طوبا میفرستد برای اینکه این آدم نجات پیدا کند. چقدر در زندگیهای من و تو از این داستانها هست. سر در نمیآوری. ماشینت خراب بود توی یک بیابان. یکی آمد تعمیر کرد. فهمیدی رد شد. بعد پیاده شد، ماشین تو را درست کرد. بدون هیچ امکاناتی. پول هم نگیرد. با کمترین هزینه. صاحب دارد عالم. آن صاحبش هم حواسش به تو است. «احسن اولئک رفیقا». آن نگاهش به تو این است. میگوید: «این رفیق ما در بیابان مانده».
امام زمان نگاهش این است به من و تو. «رفیق ما بچهاش مریض است. رفیق ما وام دارد. رفیق ما بدهی دارد. رفیقمون چک دارد. رفیقمون چند وقته مشهد نیامده. یک مشهدی برایش جور کنم. رفیقمون امسال کربلا چشم به راه است برای اربعین. جورش میکنم. پاسپورتت با من». «احسن اولئک رفیقا». چه رفیقی بهتر از امام زمان؟ من نارفیقی میکنم. من امام زمان را به پول میفروشم. من یک جایی چربتر باشد. پا میگذارم روی امام زمان. آقا که این شکلی نیست. تو همان قضیه هم پیغمبر خطبه خواند. رفتند. هفته بعد دوباره خطبه خواند. دوباره با همه اینها رفیق بود. پیغمبر که رها نمیکند. پیغمبر میداند ما جز او کسی را نداریم. امام زمان ما فکر میکنیم رفیق زیاد داریم. امام زمان میداند ما فقط یک رفیق داریم، آن هم خودش است. «احسن اولئک رفیقا». چقدر هم حواسش به همه چی هست. حواسش به همه چی هست. تو فکر میکنی مثلاً همینجوری الکی جور شد فلان مثلاً خانواده را آشنا شدی با دخترشان آشنا شدی و وصلتی جور شد؟ توسل کردی. مثلاً ما فکر میکنیم توسل کردیم. مثلاً جور شد. چه شکلی بود؟ امام زمان از باطن عالم با انگشت اشاره این را فرستاد سر راهت. تو فلان جلسه همدیگر را دیدید. تو فلان شبنشینی با هم گفتگو کردیم. امام زمان جور کرده بود این دختر این پسر به هم برسند. جور کردنش بیش از این است که بخواهد اشاره کند. ما نمیدانیم امام زمان در خلوت گریه میکند. توسل، زاری میکند، دعا میکند برایتان. روایت بخوانم.
روایت بعدی که باهاش برویم توی روضه. ببینید امام زمان از این کارها میکند. زندگی آقا همین گرفتاریهای من و توست. زندگی دیگری ندارد. اقتصادی بد است، امام زمان هم کاری برایمان نمیکند. اجاره خانه سنگین است، چرا پس چیزی نمیشود؟ بابا خبر نداری. بعضیهایش هم مصلحت ماست. شرایطی است. به هر حال خیلی چیزها هست. ولی آن حال امام زمان اینجوری نیست. خیلی بیتاب است. هی چک میکند: «چی شد؟» هی نگاه میکند: «درست شد؟ نشد؟» هی دعا میکند. اینجوری امام زمان. حالش این است. ببینید روایت را. مرحوم ابن مشهدی در کتاب المزار الکبیر، صفحه ۱۳۶ نقل میکند. داستان جالبی است. خیلی مطلب. شما حتماً مقام امام صادق (ع) در مسجد سهله را رفتید، همهتان إن شاء الله رفتید. اگر نرفتید، جلو میروید. این مقام امام صادق در مسجد سهله داستانی دارد. امام صادق آنجا نماز خواندن. این را میدانید دیگر؟ داستان نماز امام صادق در مسجد سهله این است. داستان این بوده، قضیه این است، گوش بدهید ببینیم داستان.
یک آقایی به نام بشار موکاری میگوید: «من امام صادق آمده بودند کوفه. رفتم خدمت امام صادق (ع) در کوفه. دیدم یک ظرف هم خرمای طبرزد گذاشتند جلوی حضرت و حضرت دارند میل میفرمایند.» بعد من خدمت حضرت که رسیدم، حضرت به من فرمودند: «یا بشار، عَدن، فکل». حضرت به فرمان: «آقای بشار بفرما از این خرماها. خیلی شیرین است». «دیگر آدم امام زمان بهش تعارف بزند، خرما تعارف بکند. ان شاء الله نصیب همهمان.» گفتم: «هَنِیئاً لَکُم». «نوش جانتان آقا. من حالم خوب نیست. نمیتوانم خرما بخورم. غیرتم به جوش آمده. یک صحنهای دیدم، حالم بد است، نمیتوانم بخورم». حضرت فرمودند که: «به حقی که گردنت دارم، یکم خرما بخور». میگوید: «آمدم و یکمقدار خوردم و حدّثک». «خب بگو ببینم چی بوده؟» گفتم: «آقا صحنه بدی دیدم در محضر شما. اعصابم ریخته به هم. «رأیت جلوازاً یضرب رأس امرأة»». «توی خیابان دیدم یک سربازی، یک پلیسی، یک زنی را دستگیر کرده. هی توی سر این زن میکوبد سمت زندان و هی تندی به «أعلی صوتها»». «این خانم هم هی داد میزند. میگوید: «وا مستغاث بالله و رسوله!» خدایا به دادم برس یا رسول الله به دادم. وَلَا یُغیثها اَحَدٌ». «آقا هیچکس هم با این زن کار نداشت. آن زن را داشتند میبردند، میزدند، میبردند. هیچکس هم کاری نداشت.» گفت: «آقا من پرسیدم از مردم ببینم این خانم برای چی دارند میزنند؟ گفتند که این خانم داشت راه میرفت، پایش لیز خورد، خورد زمین. تا خورد زمین گفت: «لعن الله ظالمیک یا فاطمه!»» «فَارْتَکَبَ، دیگر این هم سرباز حکومت عباسی دید دارد لعن میکند به آن کسایی که اینها میشناختند. گرفتند زن را زدند و بردند.» میگوید: «فقط امام زمان ما این است». روایت خیلی نکته دارد. این امام زمانش، با من و تو هم همین است.
پارسال اوضاع چی بود توی خیابان؟ عمامه میپراندند. به زن چادری حمله میکردند. فکر نکنی امام زمان نمی ناراحت نمیشود. نمیدانی چه داغی به دل اوست. «فقطع الاکل». میگوید حضرت دیگر خرما نخوردند، گذاشتند کنار. «وَ لَمْ یَزَلْ یَبْکِی حَتَّی ابْتَلَّتْ عَیناهُ». میگوید: «اینقدر امام صادق گریه کرد، این حولهای که جلو بود برای اینکه خرما روی لباسشان نریزد، دیدم این حوله خیس آب شد». اینقدر حضرت گریه کرد و محاسنش همه پر اشک شد. سینهاش پر اشک شد. فرمود: «یا بشار، قُمْ بِنَا إِلَى الْمَسْجِدِ الْکُوفَةِ بِمَسْجِدِ سَهْلَةَ». «پاشو با همدیگر برویم مسجد سهله، برویم دعا کنیم از خدا بخواهیم این زن مظلوم را آزاد کند. خلاص. برویم دعا کنیم زن آزاد بشود.» کجا امام زمان برای تو مسجد سهله رفت؟ خبر دارید؟ گفتم: «امشب شب جمعه کربلا میروم». یادم باشد. این هم حواسش اینجور هست به من و تو. پا شد مسجد سهله رفت به خاطر یک زنی که نگو. از اینها زیاد است. مشکلات زیاد است. حالا همینجوری دعا میکنم.
مسجد سهله. میگوید یکی هم حضرت فرستاد. فرمود: «میری پشت در زندان وایمیستی و خبر از این زن برای من میآوری. ببینم چی شد. چهکارش کردند. تا هر خبری شد سریع بیا خبرش را به من بده.» میگوید راه افتادیم رفتیم مسجد سهله. هر کدام دو رکعت نماز خواندیم. دیدم حضرت دستهایش را آورد بالا، دعا کرد. همین دعایی است که آنجا شما که میروید جزء اعمال نوشته است: «أَنْتَ اللهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ بَدِیعُ الْخَلْقِ وَ مُعِیدُهَا وَ أَنْتَ اللهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اَنْتَ خَالِقُ الْخَلْقِ وَ رَازِقُهَا». دعای مفصلی. حضرت همینجور دعا کردند: «یا صامته!»، «یا سید!»، «یا مولا!»، «یا غیاث!» باز دعا کردند و رفتند سجده. فقط صدای تنفس حضرت میآمد. سر بلند کردم. فرمودند که: «قُمْ فَقَدْ اَطْلِقَتِ الْمَرْأَةُ». «پاشو بریم. این خانم آزاد شد.» هنوز خبری نیامده. پاشو آزاد شد.
میگوید: «آمدیم بیرون. در راه که داشتیم میرفتیم، آن آقایی که فرستاده بودیم پشت در زندان برود آمار بیاورد، آمد سمت ما.» حضرت فرمودند: «مَلْخَبَرُ؟» «چه خبر شد؟ آزادش کردند خانم را؟» «اخراجها؟ چهشکلی آزادش کردند؟» گفت: «من نمیدانم. من فقط پشت در زندان وایستاده بودم. یکهو دیدم زندانبان آمد بیرون. این خانم را صدا زد. بعد گفتش که: «تکلّمت بدّربن».» پرسید: «گفت که هیچی من زمین خوردم، گفتم «لعن الله الظالمین یا فاطمه!» این را گرفتند من را زدند آوردند اینجا». «دست کرد ۲۰۰ درهم درآورد. گفتش که: «این پول را بگیر برو و جعلَ الامیرَ فی حلٍّ». این پادشاه هم حلال کن. امیر حاکم را هم. و شما آزادی. ببخشید معطلت کردند. شما را به خاطر این آوردم. این ۲۰۰ درهم را بگیر برو.» اونی که داشت برای امام صادق تعریف میکرد، گفت: «آقا این ۲۰۰ درهم داد به این خانم. ولی فابتَ تَأخُذَها». «ولی خانم نگرفتا». «خارجه! این دوباره رفت توی زندان. این فرد، امیرش را خبر داد. دوباره آمد بیرون، گفتش که: «باشه حالا. پولم نمیگیری، نگیر. برو خانه ات. برو آزادی.»
حالا باز ببین حواس امام وقتی هست. ۲۰۰ درهم را که بهش داد، نگرفت. نه اَلیها. «آقا من میدانم این خانم خیلی پول لازم بودها، ولی نگرفت». از دشمن شما پول نگیر. پول خوبی هم بود، نگرفت. آنکه نیاز داشت میگوید حضرت دست کردند توی جیبشان. یک کیسهای درآوردند. هر دینار ۱۰ درهم. ۲۰۰ درهم میشود دو دینار. ۷۰۰ درهم میشود هفت دینار. آن چقدر میداد به آن خانم؟ ۲۰۰ درهم میشود دو دینار. ۷ دینار بود، میشود ۷۰۰ درهم. ۲۰۰ درهم را رد کرده بود. حضرت ۷۰۰ درهم دادند. فرمودند که: «اذهَبْ أَنْتَ بِهَذِهِ إِلىَ مَنزِلِهَا». «این را بگیر برو در خانه این خانم. فقل لها السلام». «اول سلام من را بهش برسان. بگو جعفر بن محمد بهش سلام فرستاده». «امام زمانت سلام.» و «ادفعْ لَهَا هَذِهِ الدَّنَانیرَ». «بگو آقا برایت یک پولی هم فرستادند.»
میگوید: «همه راه افتادیم رفتیم درِ خانه. در زدیم. خانم آمد بیرون. سلام گفتیم. کلام حضرت را به این خانم رساندیم.» گفت: «بِاللَّهِ أَقْرَبَنِی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ». «بگو به خدا امام صادق برای من سلام فرستاده؟» میگوید: «قسم خوردیم گفتیم: والله انَّ جَعْفَرَ بْنِ مَحمَدٍ اقرأکَ السلام». «به خدا امام صادق به تو خانم سلام فرستاده.» غش کرد. «امام، امام زمانم برای من سلام. مگر من چهکار کردم؟» میگوید: «وایستادیم به هوش آمد. دوباره به او گفتیم: «یک بار دیگر بگو ببینم چی بود؟»» میگوید: «دوباره گفتیم. دوباره غش کرد. دوباره به هوش آمد. برای بار سوم گفتیم.» سه بار غش کرده، به هوش آمده. بعد بهش گفتیم: «خُذِی هَذَا مَا أَرْسَلَ بِهِ إِلَیْکَ وَ بَشَّرْنَاهَا». «بگیر این پول را آقا. خوشحال باش.» چه زن با معرفتی بوده. ایشالا هرجا هست سر سفره حضرت زهرا حتماً مهمان است دیگر. ایشالا برای ما هم دعا کند. میگوید: «پول دیگر گرفت.» خب هدیه حضرت بود. برگشت. گفت که: «به آقا بگو صلوات ان ینعمها من الله». «به آقا بگوید برای این کنیزش دعا کند. به امام صادق بگویند به یاد ما باشد.»
حالا باز ببین داستان تمام نمیشود. میگوید: «برگشتیم خدمت امام صادق. شروع کردیم داستان تعریف کردن.» میگوید: «اینو که گفتیم: «فَجَعَلَ یَبْکی وَ یَدعوا لها»». «دیدیم حضرت همینجور اشک ریخت برای این زن، دعا کرد. گریه میکرد برای این خانم دعا کرد.» این حال امام زمان است با ماها.
خب، ایام فاطمیه دارد شروع میشود دیگر، درست است؟ برم توی روضه. معطلتان نکنم. یک خانمی یک جمله اظهار ارادت کرد به حضرت زهرا. اذیتش کردند. اینطور حضرت توجه. شما این چهل و خوردهای سال تحریم شدید، اذیت شدید. همش به خاطر عشق امیرالمومنین است دیگر. عشق فاطمه. چرا تحریمتان میکنند؟ چرا باهاتان میجنگند؟ چرا به خون شماها تشنهاند؟ چون پرچم امیرالمومنین دست شماست. توی زندگیات اذیت میشوی، گرفتار میشوی. سریع برگرد حرف بزن با امام زمان. «وضع اقتصادی مملکت این است، چون باج نمیدهیم به دشمنهای شما. به عشق شما استها». بعد امام زمان حواسش هست. بعد معلوم نیست دیگر. برایت مسجد سهله دعا میکند، مسجد کوفه دعا میکند. این حال را داشته باش. این اولین عرض من.
بریم توی روضه. اینجا این داستان را داشته باش. میخواهم از یک زاویه دیگر این داستان را دوباره از اول مرور کنیم. یک مرد با غیرت شیعه رد میشد دید خانمی را دارند میزنند. درست است؟ آمد سر سفره امام صادق گفت من حالم اجازه نمیدهد چیزی بخورم. بعد این خانم را که میزدند، کسی هم کمکش نمیکرد. فهمیدی کجا دارم میروم دیگر؟ همین روزها بود توی مدینه. نه! یک خانمی بود. دختر پیغمبر بود. همسر امیرالمومنین بود. مادر حسن و حسین بود. باردار بود. نه! داد میزد، کسی کمک نمیکرد. داد میزد، با شلاق، با غلاف شمشیر. نه! جلوی چشم مرد با غیرتش، چیست؟ جلوی چشم امیرالمومنین.
علی لعنت الله علی القوم الظالمین. خدایا در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما را در نوکری حضرتش قرار بده. جزء نوکران حضرتش قرار بده. اموات، علما، شهدا، فقها، امام، ارحام، السا... سر سفره با برکت فاطمه زهرا مهمان بفرما. شب اول قبر فاطمه زهرا به فریادمان برسان. شر ظالمین را به خودشان برگردان. آمریکا، اسرائیل جنایتکار نیست و نابود بفرما. امت اسلام فتح و ظفر نهایی را عاجلاً عنایت بفرما. مرزهای اسلام، مجروحین غزه شفا عاجل و کامل عنایت بفرما. رهبر انقلاب حفظ و نصرت را عنایت بفرما. در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهل بیت نصیب هرچه گفتیم و صلاح ما بود. هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن به نبی و آله. رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات.
در حال بارگذاری نظرات...