معنای حقیقی اجتماع قلوب که منجر به ظهور امام زمان (علیهالسلام) میشود، چیست؟
امیرالمؤمنین (علیهالسلام): هیچگاه از خلوت بودن مسیر حق و کمی طرفداران وحشت نکنید!
ارتباطات عجیب بین یهودیان و سران نفاق در امت اسلامی و شکلگیری پایگاه یهود در شام
کمک رسانی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در تدرکات لشکر به هنگام عذر از شرکت در نبرد!
امیرالمؤمنین (علیهالسلام)؛ اجتماع حقیقی در رضایت و نفرت دلهاست
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در جنگ نهروان: کسانی در این جنگ همراه ما بودند که خداوند هنوز اجداد ایشان را خلق نفرموده!
حق و باطل در تمام گستره تاریخ ثابت است؛ فقط نامها عوض می شوند
شتر حضرت صالح (علیهالسلام) را یک نفر کشت، چرا خداوند قتل او را به تمام افرادِ قوم نسبت داد؟
همه انسانها 'یا در پایمردی مالک اشتر' و 'یا در گناه ابن ملجم' شریک هستند
ماجرای شگفت انگیز جانباز صفین که در قرن ۷ هجری زندگی میکرد!
نگویید مردم غزه بگویید مظلومان کربلا …
امام حسین (علیهالسلام) تنها یک لفظ نیست، بلکه حقیقت همیشه تاریخ است
منطق حسینیان زمان؛ تَن به مرگ میدهیم ولی تن به ننگ و ذلت نمیدهیم
اتفاقاتِ غزه؛ امتحان سنگین الهی از همه انسانها
آیه ۷۵ سوره مبارکه نساء: چرا برای حمایت از مردان، زنان و کودکان مستضعف نمیجنگید؟
آنهایی که امروز داد نمیزنند و کاری نمیکنند هم کودک کش هستند
کودک کشی در این قوم از سال ۶۱ هجری سابقه دارد …
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد. و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در نامهی شریف امام زمان به مرحوم شیخ مفید، حضرت کلیدواژهای را مطرح کردند که این خیلی میتواند محل گفتوگو و دقت باشد. فرمودند: «اگر شیعیان ما اجتماع قلوب داشتند، دلهایشان جمع میشد نسبت به عهدی که با ما دارند، نسبت به وظایفی که دارند، اگر یک دل میشدند، میمنت ملاقات ما عقب نمیافتاد و تعجیل میشد در فَرَج و تعجیل میشد در ظهور ما.»
این "اجتماع دلها"، "یکدل شدن" چیست؟ چه اتفاقی باید رقم بخورد؟ اصلا معنایش چیست؟ یکدلی یعنی چه؟ کمی در مورد این باید در این جلسه و جلسات بعد صحبت بکنیم و بعدش انشاءالله به این برسیم که چه عاملی روی این یکدلی اثر دارد و دلها را یکی میکند.
کلامی دارند امیرالمؤمنین، صلوات الله و سلام علیه، در خطبهی ۲۰۱ نهجالبلاغه که توضیح میدهد این مطلب را. خیلی کلام جامعی است. بنده کاملش را میخوانم. عبارت اصلی، عبارت وسط این خطبه است، ولی عبارت قبل و بعدش هم چون مهم و مفید است، عرض میکنم.
میفرماید: «ایها الناس، لا تستوحِشوا فی طریق الهداه لقله اهله».ای مردم، وحشت نکنید، وحشتزده نشوید از اینکه مسیر هدایت و راه خدا آدمش کم است، خلوت است. این خلوتی تو را وحشتزده نکند. خلوتبودن مسیر حق، آدمش کم است؛ یک قاعده است، همیشه هم همینطور بوده.
وجود نازنین موسیبنجعفر، خطاب به هشامبنحکم، فرمود که خدای متعال در قرآن اکثریت را مذمت کرده و اقلیت را مدح کرده. همیشه چیزهای خوب را گفته: «اینها کَمند.» «قلیلٌ من عبادی الشکور.» «الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و قلیل ما هم.» خیلی عجیب است! میفرماید که مثلاً مردم به همدیگر ظلم میکنند، مگر آنهایی که ایمان و عمل صالح داشته باشند. بعد قید میزند و میفرماید: البته آن هم کم است. این را خدا میگوید! خدایی که دوست دارد همه هدایت بشوند، همه را برای هدایت آفریده. «بندگانِ خوبِ من کَمند.» «بندگان شکور من کَمند.» ولی آنور: «لا یعقلون»، «و کثیرٌ منهم فاسقون». همش اکثریت را تحقیر کرده. مسیری که اکثریت میرود: «اَن تَتَّبِعَ اَکْثَرَ مَن فِی الاَرضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبیلِ الله.» فرمود: «دنبال اکثریت راه بیافتی، از راه به در میشی. حواست باشد دنبال اکثریت نروی. نبین اکثریت چی میگوید؟ بیشتر اینو میخوان.» اصلاً خودِ اینکه بیشتر اینو میگوید و اینو میخواهد، نشان میدهد که این مسیر غلط است. این "بیشتر" که گفته میشود، بیشتر اهل عالَمند.
ممکن است یک کسی بگوید: «آقا خوب شما هم که تو ایران و جمهوری اسلامی میگید اکثریت مثلاً مردم مؤمنند و اینها.» نه! اکثریت عالَم. این اکثریتی که تو جمهوری اسلامی مؤمن درآمده، این جزء الطاف بینظیر خدای متعال است که یک جماعتی، بندگان خوبش را، بندگان محبوبش را، که اینها باید تو اطراف عالَم پخش میشدند و اقلیت کل عالَمند، یک جایی همه را دور هم جمع کرده که توی مملکت ما اکثریت لطف خداست. به این معنا نیست که ما اینجا اکثریت را قبول کردیم. این اکثریت اینجا اکثریت شده از سر لطف خدا. وگرنه اینجا اگر بخواهیم همه را تقسیم بکنیم، همه مؤمنین را نسبت به عالم، میشود یک اقلیت محض. عالم را وحشیگری گرفته که حالا امروز باید بیشتر در موردش صحبت بکنیم. عالم را لجن گرفته، عالم را کثافت گرفته، عالم را درندگی گرفته. یک جماعت کمی اهل حقند.
خب، این آدم وقتی نگاه میکند توی این اکثریت، میبیند همسو نیستند. فکرشان با من همسو نیست. عقایدشان هیچی به من نمیخورد. یک غُربتی آدم احساس میکند. این اتفاقاً شاخص درست رفتن است. این نشان میدهد که داری درست میروی. البته نه اینکه حالا هرکه غریب واقع شد بگوید آقا یک کاری بکنیم مثلاً کار غیرعاقلانه! ولی مسیر هدایت به کلام فرمایش امیرالمؤمنین «قله اهله» دارد. کَمند. وحشت نگیرتت. حواست باشد. رو قاعده هم هست.
بنده نو تو دانشگاه عرض میکردم به رفقا: دورهی کارشناسی. برای کنکور شما ببینید چند نفر ثبت نام میکنند؟ جماعت زیاد. اول از دبیرستان چند نفر میان به کنکور؟ به نسبت اونهایی که دبیرستان بودند کم میشود. اونهایی که میان برای کنکور، کنکور. اونهایی که حالا قبول بشوند، یک تعدادی میان دورهی کارشناسی. خیلیها کارشناسیشان را میگیرند میروند. کم میشود. کارشناسی ارشد کم میشود. دکترا کم میشود. فوق دکترا کم میشود. مگه کسی به این رتبه میرسد؟ خیلی تک و توک. اصلاً استاد کلاسش به این است که سه تا شاگرد دارد. شاگرد کلاسش این است که توی کلاسی است که سه تا شاگرد دارد: «فلانی کلاً سه تا شاگرد داشته. ما یکی از سه تا شاگردش.»
امیرالمؤمنین این شکلی است: کمشاگرد. کَمیاور. این را اول باید پذیرفت به عنوان یک قاعده، به عنوان یک پیشفرض که مسیر هدایت خلوت است. بعدش توضیح میدهند. و میفرمایند که: جاهای دیگر شلوغ است و یک اجتماعی هست. این نکتهای دارد. این "اجتماع قلوب" این مدلی نیست. اجتماع قلوبی که قرار است ظهور را رقم بزند، امام زمان از ما خواسته، این فرمی نیست، این شکلی نیست.
فرمود: «جاهای دیگر شلوغ است.» امیرالمؤمنین فرمود: «ولی شلوغیاش به خاطر چیست؟ فاِنَّ الناس قَدِ اجتَمَعُوا اِلَا مائده.» جان به قربان امیرالمؤمنین و این کلمات! فرمود: «مردم دور یک سفرهای جمع شدند.» تعبیر به سفره کرد. آری، جاهای دیگر شلوغ است. دور هم جمع شدند. دور سفره جمع شدند. «اَنامائده، شِبعُها قَصیرٌ و جوعُها طَویلٌ.» یک سفره اینها را دور هم جمع کرده که به حسب ظاهر سیرشان میکند، ولی نمیدانند یک چهار روزی سیر میشوند، بعدش یک گرسنگی طولانی دارد که حالا این گرسنگی طولانی یا منظور گرسنگی اخروی است یا همین گرسنگی دنیایی است. یک چهار روزی فکر میکنند که منفعتی دارند و منافعی ازشان تأمین میشود، بعد تو درازمدت بیچاره میشوند. همهچیز را به باد میدهند.
فرمود: «جاهای دیگر سر سفره جمع میشوند، سر سفرههایی که منفعتش آنی است، زودبازده است، فریبشان میدهد.» این را روبهروی مسیر هدایت قرار داد. آنجاها شلوغ است. دور سفرهها شلوغ است. دور نان شلوغ است. دور پول شلوغ است. جای دیگر تعبیر فرمود. فرمود: «المال یعسوب الفجار.» دور پول جمع میشوند. شما یک پولی بگذار وسط، یک سودی بگذار وسط، ببین چقدر آدم مشارکت میکند، چقدر همراهی میکند. جایی که پول هست. یک قاعدهای است. مسیر حق زخم دارد. گرسنگی دارد. درد دارد. تهمت شنیدن دارد. بدنامی دارد. خب، کی میآید؟ برای کی جاذبه دارد؟ برای چی باید بیایند؟ جایی که پول هست، اسم و رسم هست، شهرت هست، سر و دست میشکنند برایش.
میگفت تو مجلس شورای اسلامی یکی از نمایندههای محترم میگفت: «برای کمیسیون خارجی مثلاً اگر ما ۴۰ نفر میخواهیم، ۸۰ نفر ثبتنام میکنند. برای کمیسیون فرهنگی ۲۰ نفر میخواهیم، ۵ نفر ثبتنام میکنند.» سفر خارجی آنجاست. پول آنجاست. اسم و رسم آنجاست. درد و رنج و مصیبت و بدبختی اینجاست. کمیسیون مشتری ندارد. درد است دیگر! اینها شاخص مسیر حق است. اگر قرار است دلها جمع بشود، اینجا باید جمع بشود. جایی که درد و زخم و مصیبت و گرفتاری و اینهاست. خبری از هیچی هم نیست، هیچی نمیدهد.
این بچههای امنیتی، سربازان گمنام. دوران حیاتشان که کارشان دیده نمیشود و فهمیده نمیشود. خیلیهایشان شهید هم بشوند، حتی به عنوان شهید معرفی نمیشوند. خیلی حرف است! بعضیها شهید میشوند لااقل با مرگشان فهمیده میشود این کی بود. بعضی از اینها شهید هم که میشوند کسی حق ندارد بگوید شهید شده، چون معلوم میشود که یک کار خاصی داشته که شهید شده. شهدای اطلاعاتی اصلاً کسی به عنوان شهید نمیشناسد، جز اموات. «خوش به حالشان.» خیلی عجیب است! خب، این چند تا مشتری دارد؟ کیا میآیند؟ بعد از مرگت هم بهت نگویند شهید. بعد از مرگت هم نفهمند چکاره بودی. معامله خالص با خدا. همش هم آنور با هم حساب کنیم، اینورش هیچی نمونه. حتی ممکن است بعد مرگت هم چیزی بهت ندهند. خیلی خیلی عجیب است! خب، مشتریاش کم میشود، طرفدارش کم است. شما تو دلت خالی نشود که اگر خوب بود کلی آدم دورش بود. ببین همه دارند میروند فلان رشته، ببین همه دارند میروند فلان کار. میخواهد دانشجو بشود، میگوید میخواهم بروم فلان رشته، مسخرهاش میکنند، هو میکنند. همه دارند میروند فلان رشته! خوب مگر همه هر کاری میکنند شما باید انجام بدهی؟ این رشته بیشتر مورد نیاز مشتری ندارد. کارها رو زمین مانده است. عنایت و توجه خدا هم همینجاست. عنایت و توجه امیرالمؤمنین هم همینجاست. گاهی کار زمینمانده هم اینجاست.
بنده این روایت را هر وقت یادم میآید، حالم یک جوری میشود. در قضیهی فتح خیبر. انشاءالله که خیبر بعدی هم به همین زودی فتح بشود به دست امت اسلام. پیغمبر اکرم پرچم را میخواست بدهد به کسی که این فرمانده باشد، برود قلعهی خیبر را فتح بکند. داستان معروف است، میدانید. «پرچم را به کسی میدهم که خدا دوستش دارد و او هم خدا و پیغمبر را دوست دارد.» همه منتظر بودند کیست؟ یک کسی آمد پرچم را گرفت، رفت و ترسید و لرزید و برگشت. نفر دومی بود، رفت و ترسید و لرزید و برگشت، که اتفاقاً بعداً تو دوران حکومتش طبق متون تاریخی، همین بود که یهودیها را آورد تو فلسطین مستقر کرد. داستان، داستان عجیبی است. خط و ربطهای یهود با سران نفاق در امت اسلام از اول بوده و عجیب غریب است. هرکسی آمد پرچم را گرفت و برگشت. امیرالمؤمنین چشم مبارکشان درد میکرد. فردا صبح شد. وقت پرچمدادن و حرکت به سمت میدان. پیام منتظرند ببینند پیغمبر پرچم را به کی میدهد؟ این عزت و شرف به پیشانی کی قرار است حک بشود؟ این افتخار. دیدند خبری نیست. پیغمبر فرمود: «علی کجاست؟» گفتند: «آقا چشم مبارکش درد میکرد.» حالا اینجا برای بنده جالب است. خب، امیرالمؤمنین چشم مبارکش درد میکرد. علیالقاعده باید چکار کند؟ باید استراحت کند دیگر! چکار میکرد؟ وقتی نمیتوانست تو میدان بجنگد، رفته بود عقب، به قول امروزیها رفته بود تو پشتیبانی و تدارکات. پیغمبر فرمود: «علی کجاست؟» به قول ماها گفتند: «آقا دارد سیبزمینی پوست میکند توی آشپزخانه.» پیغمبر آمد تو تدارکات پشتیبانی. امیرالمؤمنین را دید. عرض کرد: «همینقدر فعلاً ازم بر میآید.» تو این جبهه. آب مبارک دهانشان را به چشم امیرالمؤمنین مالیدند که دیگر چشمش هم تا آخر عمر درد نگرفت. پرچم را دادند. فرمودند: «کار خودت.» رفت. آن درِ خیبر که ۴۰ نفر باز میکردند، کَند و پرتاب کرد.
غرضم اینجاست که بعضی از ماها برای ریاست بله، میآییم. ولی دیگر برای گوجه خرد کردن و ظرف شستن، مشتری هم ندارد. ریاست! الان چند روز دیگر انتخابات مجلس. یکهو میبینی یک جمعیتی احساس تکلیف میکنند. یهوییهاش ممکن است ندانیم چهجوری است. یک حالی است به آدم یهویی دست میدهد. چرا نماینده مجلس نیستم؟ این تکلیف به این مهمی! الان اگر میبینید حرف نمیزنند مثلاً خیلیهایشان و اینها نسبت به خیلی مسائل، برای اینکه هنوز ایام انتخابات نشده است. اصلاً ایام انتخابات با خودش تکلیف میآورد. بعد آن موقع در مورد غزه، فلسطین، در مورد خیلی... الان فعلاً خیلی تکلیف نیست. یعنی دارند مقدمات تکلیف را فراهم میکنند.
بعضی چیزها مشتری ندارد. بعضی کارها خواهان ندارد. کارهای رو زمینمانده است. اینجا آنجایی است که باید ما دور هم جمع بشویم. بعد یک کلامی میفرمود امیرالمؤمنین. فرمود: «اَیُّها النّاس اِنّما یَجمَعُ النّاسَ الرِّضا وَ السُّخط.» این کلام بینظیر است! یعنی اصلاً معادل ندارد. همه کلمات امیرالمؤمنین این شکلی است، ولی این کلام دریایی از معرفت و حکمت است. فرمود: «آدمها را یکچیز جمع میکند.» جمعشدن واقعی یکجاست. دلها اگر قرار است با هم جمع بشود، یکجا جمع میشود، یک جور جمع میشود. کجا جمع میشود دلها؟ «الرضا و السخط.» خیرین که آدم را به ظاهر دور هم باشند و یک جایی شلوغ باشد، اینها ملاک نیست. دل وقتی که از یکچیزی خوشش میآید یا از یکچیزی بدش میآید، آنجا با همدیگر جمع میشوند. اینها با همدیگر جمع میشوند.
از اینجا نکاتی میخواهم عرض بکنم که خیلی عجیب است و خیلی مسائل خاصی از تویش در میآید که مسائل امروزمون است. خودتان را آماده کنید برای شنیدن حرفهای خطرناک و ترسناک! خدا کند که خود بنده هم بترسم. خیلی مطلب عجیبی است. میفرماید: «آدمها ولو توی صحنهای نبودند، ولو یک اتفاقی در تاریخ رقم خورده، ولی دلها وقتی یکجایی باشد، آن حکمی که هست مال همهشان است. نتیجهای که هست مال همهشان است. عاقبتی که هست مال همهشان است. سودی که هست مال همهشان است. کتکی که هست مال همهشان است.» اینجوری نیست که یک اتفاقی افتاد توی گوشهای، ۱۰ نفر درگیر حادثه بودند، این فقط مال اینها بود. نه! این دایرهاش خیلی وسیع است. به گوش خیلیها میرسد. واکنش آنها چیست؟ آنهایی که همانجا هستند، آنهایی که توی فضای وسیعتری با فاصلهی بیشتری هستند، ولی تو همان دوران، آنهایی که دورههای بعد میآیند، آنهایی که قرون بعد میآیند، آنهایی که هزارههای بعد میآیند. از این واقعه باخبر میشوند، قلبشان یک واکنشی نشان میدهد. این فقط این نیست که یک… «تمووم شد و رفت.» خدای متعال این را با آنها محشور میکند. این را با آنها حساب میکند. یک گروهند. نه همینجور مثلاً یک چیز مشقی، یک چیز فرمالیته بگوییم مثلاً «شما هم مثلاً با شهدای کربلا محشور بشوید.» مثلاً خوب است. شما مثلاً به شهدای کربلا علاقه دارین. انشاءالله شهدای کربلا به شما توجه… نیست! شما اگر به شهدای کربلا علاقه داری، به کارشان راضی هستی، خودت الان تو میدان کربلایی. اگر داری زخم برمیداری، این زخم مال کربلاست. روایت عجیب و غریبی ما تو این زمینه داریم. اینجا امیرالمؤمنین میفرماید: «مردم یک جور جمع میشوند از چی خوششان میآید، از چی بدشان میآید.» این اجتماع واقعی است. این اجتماع قلوب است. اینی که امام زمان فرمود: «اگر این شکلی باشند ظهور عقب نمیافتد.» دلها یکی بشود. دلها کجا یکی بشود؟ همه از یکچیز خوششان بیاید، همه بدشان بیاید. این هم سخت است! متفرقند آدمها. ممکن است واکنشها گاهی یکچیز باشد، یکی باشد، انگیزهها متفاوت. ممکن است الان مثلاً ما اینجا دور هم نشستیم (حالا مثال ملموس میگویم، این جسارت به اهل جلسه نیست، از باب اینکه مسئله لمس بشود). ممکن است هرکسی با یک انگیزهای آمده باشد. حالا شما که برای خدا آمدید، همهتان به عشق امام زمان آمدید، ولی مثلاً توی ارگانی، توی ادارهای. همه که با این انگیزهی واحد نیامدند! «بعد اومدن سخنرانی گوش بدن.» این اومده که تشویقی بگیره. اومده که خودشو نشون بده. این اومده ریاستشو نشون بده. این اومده زهر چشم بگیره. هرکسی یک انگیزه. بله، دور هم جمع شدند. این اجتماع قلوب نیست. به درد نمیخورد. دلها باید یکی بشود. یکچیز را بخواهی، از یکچیز فرار کنی. رضایت و سخط باید یکی بشود. اگر یکی شد، دست و بالت هم که بسته بود، شرایطش هم که نداشتی، امکاناتش هم که نداشتی، ازت میخرند. تو را مینویسند جز اینها.
من چند تا نمونه برایتان بگویم خوب و بد. ببینید خیلی عجیب است. همه اینها هم که میخواهم عرض بکنم روایت است. البته این کلام امیرالمؤمنین ادامهای دارد که خیلی پرمغز و پرنکته است. اگر فرصتی بشود عرض میکنم انشاءالله. تو نهجالبلاغه دارد از قول امیرالمؤمنین علیه السلام. دیگران هم نقل کردهاند. حکیمبنعینیه میگوید که در جنگ نهروان با خوارج. این را باید داشته باشید. روی اینها فکر کنید عزیزان. اصلاً این مجلس، این حضور برای فکر کردن است. دیگر ماها دور هم جمع میشویم تفکر کنیم. مهمترین کار، مهمترین عبادت، تفکر. فرمود: «بیشتر عبادت ابوذر تفکر.» مقاماتی که ابوذر رسید از تفکر رسید. از دعای ندبهای که خواندید، از نمازی که میخوانید، مهمتر، بالاتر، تفکر! اینها را میگوییم برای تفکر.
امیرالمؤمنین روز نهروان با خوارج که میجنگید، یک آقایی پا شد گفت: «یا امیرالمؤمنین! طوبى لَنَا إِذْ شَهِدْنَا مَعَکَ هَذَا الْمَوْقِف.» گفت: «آقا سعادتی بود. محضر شما بودیم تو این جنگ.» خب، جنگ قوی و قدری هم بود. با اقتدار امیرالمؤمنین پیروز شد. فرمود: «از لشکر ما ۱۰ نفر کشته نمیشوند. از لشکر خوارج ۱۰ نفر زنده نمیمانند.» این پیشگویی امیرالمؤمنین بود که محقق شد. ۹ نفر از لشکر خوارج از چند هزار نفر زنده ماندند، فرار کردند. از لشکر امیرالمؤمنین به ۱۰ نفر نرسیدند کشته. پیروزی مطلق بود. البته جنگ بسیار تلخ و سختی بود به خاطر اینکه مردم با همسایههایشان جنگیدند. با بچهمحلههایشان جنگیدند. محمدیهایشان جنگید. خوارج همان محل بودند.
یکی پا شد گفتش که: «آقا خوش به حالمان! خیلی توفیقی بود محضر شما بودیم.» بعد گفتش که: «گفت آقا ما با شما بودیم و جنگیدیم و با این خوارج جنگیدیم. توفیقی برایم آورد.» امیرالمؤمنین فرمودند: «والذی فلق الحبه و براالنسمه!» قسم به آن کسی که دانه را شکافته. «لقد شهد معنا فی هذا الموقف اناس…» جان به فدای این کلام! فرمود: «نگو ما اینجا بودیم جنگیدیم! یک کسایی تو این میدان بودند، جنگیدند کنار ما با خوارج، لَم یَخلُقِ اللهُ آبائِهم وَ لا اجدادهم.» کسانی تو این میدان امروز با ما بودند، شریک در این جنگ و این نبرد بودند که خدا هنوز اجداد اینها را خلق نکرده! خلق نکرده! نه خودشان! مگر میشود؟ ما که همین چند نفر بودیم جنگیدیم. یک کسایی یعنی تو میدان با ما بودند که هنوز خلق نشدند. چهجوری اینها شریک ما بودند توی میدان؟ ببینید چقدر تعابیر عجیب است! فرمود: «بلا، بله. قوم یکونون فی آخر زمان.» شماها را فرمود امیرالمؤمنین. فرمود: «یک کسایی آخرالزمان میآید. یَشرُکُونا فِیمَا نَحنُ فیهِ وَ هُم یُسَلِّمُونَ لَنَا.» یک کسانی میآیند دلدادهی ما. یاد جنگ نهروان که میافتد میگویند: «جانم به امیرالمؤمنین! آفرین به امیرالمؤمنین! آفرین به اونهایی که کنار امیرالمؤمنین بودند. کاش با هم بودیم! آفرین! اونهایی که زدند دشمن را زمینگیر کردند.» فرمود: «آنها را من الان جز این رزمندهها حساب کردم.» نه! ثواب بهش میدهند. همینجاست.
این یه لشکر ۱۰۰ نفره، ۵۰ نفره، ۵۰۰ نفره، ۴۰۰۰ نفره نبود که با یک لشکر ۴۰۰۰ نفره درگیر بشود. یک لشکر چند میلیونی بود با یک لشکر چند میلیونی درگیر شد. و این لشکر یک وقفه و بازهی زمانی ندارد که بگوییم فلان تاریخ، مثلاً سال فلان، روز فلان رقم خورد. این از اول تاریخ تا آخر تاریخ. قبلیها هم میتوانستند سرباز امیرالمؤمنین باشند، ولو تو زمان موسی بودند، ولو تو زمان ابراهیم بودند. «اِنَّ مِن شیعَتِهِ لاَبراهیم.» اصلاً خود ابراهیم را به عنوان شیعهی امیرالمؤمنین معرفی کردند. بعدیها تو این لشکر هم این نیست که یک دورهی زمانی است. امیرالمؤمنین را خدا ۱۰ سال، ۲۰ سال، ۵ سال بهش فرصت داده. امیرالمؤمنین حقیقت، حقیقتِ ولایت. حقیقت امامت، نور هدایت. هر دورهای از تاریخ علی دارد میدرخشد توی قالبی. امروزم همین است که حالا عرض خواهم کرد تو این زمینه نکاتی هست. فرمود: «یک کسایی میآیند بعدها، هنوز خلق نشدند. اینها را من الان جز این جنگ حساب کردم. شریکان آنها فیمَا کُنّا فیه حقّاً حقّاً.»
شما نگویید مثلاً قاسم سلیمانی در نبرد با داعش سردار ما بود. قاسم سلیمانی سردار امیرالمؤمنین در سپاه مبارزه با خوارج، در سپاه مبارزه با معاویه. شما نگویید قاسم سلیمانی را آمریکا کشت. قاسم سلیمانی را هم آمریکا کشت، هم معاویه، هم امراض کشت، هم ابنملجم کشت، هم اسرائیل کشت. شما نگویید اسرائیل. شما نگویید غزّه است. این اسرائیل نیست. این فرعون است. این سامری است. این نمرود است. این ابوسفیان است. همهشان است. اینور هم هرکی وایساده همین است. اینور حسینبنعلی. اینها خیلی تویش نکته است، ساده رد میشویم.
فرمود: «و اعتصموا بحبل الله جمیعاً ولا تفرّقوا.» دور ریسمان خدا جمع بشوید. متفرق نباشید. ریسمان خدا یعنی چی؟ یعنی ولیّ خدا. جمع بشویم یعنی چی؟ چکار باید بکنیم؟ منطقش چیست؟ ببین از چی خوشش میآید، ببین از چی بدش میآید. «الحق ما رضیتموه و الباطل ما اسخطتموه.» هرچه تو خوشت آمد، همان حق است. خطاب به اهل بیت. هرچه بدت آمد، همان باطل است. این حق و باطل مال یک روز و دو روز و یک سال و دو سال و یک جا و دو جا نیست. این مال همهاش، همین است. یکی است. هی رنگ عوض میکند. اسم عوض میکند. قیافه عوض میکند. حق و باطل است. این داستان شیطان و آدم است. این داستان اسرائیل، داستان شیطان و ابلیسی است که سجده نکرد. این همین است. همان است. هیچ فرقی نمیکند. اینها همانهاییاند که ابراهیم را انداختند تو آتیش. با منِ جانی، همانان. نگو شبیه آنها. نگو بچههای آنها. خودشانند. این جنس، این آلیاژ، این مدل، این فرم. یک روز تو چهرهی نمرود جلوه کرد در برابر ابراهیم. یک روز تو چهرهی اسرائیل جلوه میکند در برابر مسلمین. در برابر فلسطین. البته فلسطینی که میگوییم هرکی که فلسطین نیست، لزوماً تو این پازل نیست.
شما ببینید این رئیس خائن و خبیث و کثیف، رئیس دولت فلسطین، محمود عباس ملعون، که مثلاً رئیس دولت فلسطین، دولت فلسطین، میدانید آن طرف است تو رامالله و کرانهی باختری. البته غزه ملحق بهشت. این وسط این بمباران برگشته گفته که: «حساب ما از حماس جداست. مردم فلسطین رو دارن میکشن!» این وایساده داره تسویهحساب سیاسی میکنه! دیگه خود مردم فلسطین ریختند تو خیابان میگفتند: «الشعب یُرید إسقاط الرئیس.» مثلاً رئیس دولت فلسطین! یک آدم خائن. آدم… نمیشه اسم اینها را گذاشت. هرکی که فلسطینی است، هرکی عرب است، هرکی مثلاً شناسنامه فلسطینی داره. نه! این جبهه اصلاً این مدل امتداد دارد. این اصلاً مربوط به فلسطین و عرب نیست. ما همین الان تو همین مملکت خودمان، تو همین تهرون خودمان، کلی صهیونیست داریم. ندیدید اینجا توی این تشییع پیکر یک هنرمندی، توی بهشت زهرا، یک هنرمندی پا شد گفت: «آقا شما از ما…» البته حرفش هم حرف بیخودی بود. حالا همین حرف بیخود را هم تاب نیاوردند. گفت: «شما مثلاً از ما حمایت کنید.» دیگه نمیدانم چکار باید بکنیم که از اینها حمایت بشود. گفت: «شما از ما حمایت کنید. ما حتی روبهروی رژیم صهیونیستی هم میایستیم.» یعنی انگار باید قبلش رژیم صهیونیستی بایستیم. حساب کن اول، بعد من… «واستون گه بخورم با این گدایی کردنتون از مظلوم.» که قبلش باید چک بهتون بدهیم؟ همین حرف مسخره و بیخود و چرت حمایت از مظلوم که دیگه گروکشی ندارد که تو از من حمایت کن تا منم به صهیونیستها مثلاً فحش بدهم! اگر انسانی، باید صهیونیستها… حساب کتاب ندارد. شماره کارت میدهد انگار. همین حرف بیخود را تاب نیاوردند. هو کردند. بعد حساب توئیتری رژیم صهیونیستی کف زد برای اینها. «مردمانی هستید که تو ایرانید ولی با ماییم.» داستان این است. شما به این جماعتی که آمدند برای یک هنرمندی که کشته شده، به اینها باید بگویید «کودککش»! اینها کودککشند. اینها بیمارستان معدودی را زدند. همینها. همینها که تو بهشت زهرای تهران بودند، همینها کشتند. بمب انداختند. کشتند.
تو آن کلام امیرالمؤمنین تو خطبه ۲۰۱ میفرماید که شتر صالح را یک نفر کشت. قاتل یک نفر بود، ولی خدا همه آن امت را شریک دانست و همه را عذاب کرد. «کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا.» قاتل یک نفر بود ولی به همه نسبت داد. چرا؟ برای اینکه دلها یکی بود. کار را که یک نفر انجام میدهد. بله، آخر قاتل یکی است. قاتل امیرالمؤمنین مگر ابنملجم است؟ قاتل اباعبدالله مگر شِمر است؟ مگر تمام میشود؟ شما ندیدید شهادت امیرالمؤمنین که میشود، هشتگ میزنند تو این فضای مجازی، همین جبهه صهیونیسم، همین جبهه منافقین. روز شهادت امیرالمؤمنین هشتگش به قول خودشان هم ترند میشود. بالا میآید. هشتگ چی؟ «ابنملجم.» لشکر خوارج. اینکه خیلی ظلم است که یک ابنملجم بوده باشد. این بشود قاتل امیرالمؤمنین؟ پس بقیه چی؟ اینکه خیلی ظلم است که یک مالک اشتر بوده. فقط همین فرصت پیدا کرد عرض ارادت کنه به امیرالمؤمنین نوکریشو نشون بده. پس بقیه چی؟ سهم ماها چی میشود؟ هرکی سهم خودشو داره. بیا میدان. مال تو. علی که شخصیت در یک کالبد این ۷۰-۸۰ کیلو، این مثلاً ۶۰-۷۰ قد امیرالمؤمنین این نیستش که. امیرالمؤمنین یعنی طریق هدایت. یعنی ولایت. یعنی مسیر عبودیت. یعنی جبههی حق. هر روز هم این مسیر روشن است. خط معلوم است.
داستان برایتان بخوانم. این داستان خیلی عجیب است. این داستان را مرحوم اِربلی نقل میکند که استاد علامه حلی بوده، صاحب کتاب کشفالغمه، مال قرن هفتم. قرن هفتم. خوب دل بدهید. داستان، داستان عجیبی است. میگوید که با پدرمان نشسته بودیم. علامه اِربلی میفرماید. میفرماید که یک آقایی بود کنار ما. «رجلٌ فنَعَسَ.» یک آقای نشسته بود خوابش برد. «فَوَقَعَت عمّامته.» خوابش برد، سرش افتاد پایین، عمامه سرش افتاد. «فَبَدَت فی رَأسهِ ضَربةٌ هائله.» این آقا که عمامه سرش افتاد، دیدیم سرش یک شکاف عمیقی دارد. پرسیدیم که: «آقا این چیست؟» حالا داستان مال قرن چندم است؟ آقا قرن هفتم. پرسیدیم: «این چیست؟» گفت: «هَذِهِ مِن صِفّین.» گفت: «این زخمی است که من از جنگ صفین دارم.» آقا ۷۰۰ سال گذشته از صفین! یعنی چی؟ از جنگ صفین زخم دارم؟ بهش گفتن: «فکیف ذلک و وقعه صفین قدیمه.» آقا کلی سال گذشت! چی میگویی آقا عمو؟ یعنی چی زخم از صفین؟ گفت: «من یک داستانی دارم.» داستان ببینید خیلی عجیب است. برای امام زمان جمع شدی دیگر؟ دعای ندبه است این. این داستان مربوط به امام زمان.
میگوید که من یک وقتی مسافر بودم به سمت مصر. یک همراهی داشتم تو مسیر. تو راه که میرفتیم یک بحثی شد، یک مروری شد به قضیهی جنگ صفین. «فقال لی الرَّجلُ.» آن آقا برگشت به من گفت: «لو کنتُ فی اَیّامِ صفّین لَرَوَّیتُ سَیفِی مِن علی و اَصحابه.» این آقا به من گفتش که: «ای کاش من تو صفین بودم! این شمشیرم را از خون علی سیراب میکردم.» میکشتم علی را. من تو صفین. بهش گفتم: «لو کنتُ فی اَیّامِ صفّین لَرَوَّیتُ سَیفِی مِن معاویه و اَصحابه.» گفت: «آره! منم اگر صفین بودم، شمشیرم را از خون معاویه و اصحابش سیراب میکردم.» حالا یک آدم باهوش زرنگ. برگشت گفت: «و ها انا و انت من اصحاب علی و معاویه. بیا بجنگیم.» حالا بیا منم و تو. من طرف علی، تو طرف معاویه. بیا بجنگیم. از صفین جاماندیم، بیا الان بجنگیم. «فَتَراکَبَتْ مَعْرَکهٌ عَظیمه.» یک معرکهی جنگ حسابی شد بین ما. زد و خورد حسابی کردیم با همدیگه. «وَ اضْطَرَبْنَا.» خیلی دیگر شور این جنگ بالا رفت. «فما اَحسَسْتُ بِنَفسی اِلّا مرميّاً.» دیگر من چیزی نفهمیدم. فقط فهمیدم یک ضربهای بهم وارد شده، افتادم. «لَمَّا أَفَقْتُ» فبینما انا کذالک. من بیهوش بودم افتاده بودم. «فاذا بِاِنسانٍ یُوقِفنی بِطَرفِ رُمحِه.» یکهو دیدم یک کسی با سر نیزه دارد من را بیدار میکند. آروم سر نیزه را به من فرو کرد، پاشو. «فَفَتَحْتُ عَیْنِی.» چشمهایم را باز کردم. «فَنَزَلَ الیَّ و مَسَحَ الضَّربه.» میگوید که آمد پایین آن آقا که من را بیدار کرد. دست گذاشت رو محل ضربهای که بهم وارد شده بود. «فَالْتَأمَت.» زخمم خوب شد. بعد فرمود: «الْبث هنا.» همین جا باش. رفت. یک مدتی برگشتم. سر بریدهی آن کسی که با من میجنگید همراهش است. به من فرمود: «هذا رَأسُ عدوک.» این هم سر دشمنت. حالا عبارت را ببینید. فرمود: «اَنْتَ نَصَرْتَنا فنَصَرْناکَ.» کمکمون کردی، کمکت کردیم. هر کی کمک خدا باشد، خدا کمکش میکند. پرسیدم: «مَن اَنتَ؟» فرمود: «صاحب الامر.» امام زمان. بعد به من فرمود: «اذا سُئِلتَ عَن هذه الضَّربه.» اگر از این به بعد ازت پرسیدند این زخمت چیست. «قُل ضربتها فی صفین.» بگو من تو صفین زخمی شدم. من جانباز صفینم. اینی که رو سر من زخم دیدی، پرسیدی این چیست؟ من گفتم جانباز صفینم. بعد ۷۰۰ سال.
داستانش این است. اینی که الان تو غزه است، شما نگویید بچههای غزهاند. اینها بچههای کربلایند. اینها بچهی امام حسین. چون حرفشان حرف امام حسین است. امام حسین یک اسم نیست، یک لفظ نیست، یک واژه نیست. امام حسین یک حقیقتی است. منطقه: خیلیها ممکن است حسین حسین از دهانشان نیفتد. با دابداب میگویند مداحی هم میکنند بویی از منطقش نبردهاند که تو این سال گذشته متاسفانه نمونههای بدی دیدیم. نمیفهمد اصلاً منطق امام حسین چیست. نمیفهمی کی به کی است. نمیفهمی جنگ سر چیست. با حسین حسین تو سپاه معاویه است. تو سپاه یزید. بعضیها هم هستند به حسب ظاهر نمیشناسند. خبر ندارند. خبر بهش نرسیده. ولی منطقش، منطق امام حسین است. امام حسین فرمود: «الْمَوت أولَی مِن رُکوبِ العار.» فرمود: «من تن به مرگ میدهم، تن به ننگ نمیدهم.» ببین مردم غزه میگویند: «خالی کن، برو! بگذار ما باشیم و حماس. جمع کنید بروید.» قبول نمیکند. اینها شهرشان را خالی نمیکنند. میگویند: «همه با هم کشته میشویم.» مگر حماس یک چیزی جدای از مردم است؟ بچههای خودمانند. خودمانیم. گروه نظامی مثلاً مردم را سپر کرده. همینهایند. مردم خودشان را سپر اینها کردهاند. این منطق مردم است. این منطق امام حسین است.
امروز غزه کربلاست. من چند جمله فقط عرض میکنم و بحث را تمام بکنم. این بحث مهمی است. حالا انشاءالله هفته بعد هم نکات دیگری دارد که عرض خواهم کرد. فعلاً چند کلمهای تتمهی بحث و تو روضه. ببینید قرآن به ما دستور داده در سورهی مبارکهی نساء، آیهی ۷۵. میفرماید که: «وَمَا لَكُمۡ لَا تُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلۡمُسۡتَضۡعَفِينَ مِنَ ٱلرِّجَالِ وَٱلنِّسَآءِ وَٱلۡوِلۡدَٰنِ ٱلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَآ أَخۡرِجۡنَا مِنۡ هَٰذِهِ ٱلۡقَرۡيَةِ ٱلظَّالِمِ أَهۡلُهَا» برای چی در راه خدا قتال نمیکنید؟ شمشیر نمیکشید؟ برای چی در حمایت از مستضعفین شمشیر نمیکشید؟ مستضعفهایی که مردند و زناند، و «لِلولدان»، بچههای کوچکند. «ٱلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَآ أَخۡرِجۡنَا مِنۡ هَٰذِهِ ٱلۡقَرۡيَةِ ٱلظَّالِمِ أَهۡلُهَا.» که میگویند: «خدایا ما را از این سرزمینی که دارند به ما ظلم میکنند، تو چنگ ظالمین نجات بده.» از خدا کمک میخواهند. میگوید: «شماها که مسلمانید، مؤمنید، چرا به اینها کمک نمیکنید؟ چرا برای اینها شمشیر نمیکشید؟» این آیه خطاب به من و شما هم است. خصوصاً عرض میکنم. این مردم مصر که الازهر را دارند. افتخاری تو جهان عرب. این دانشگاه بزرگ. این همه قاری دارند. شما یک عمر پای قرآن نشستید. "الله، الله" کشیدید. خب، چی شد؟ این قرآن است. این سورهی نساء. بیخ گوشتان، کنار مرزتان دارند این مردم را تکهتکه میکنند. نشستی نگاه میکنی؟ قاری گندهاید! هی محفل قرآنی میگیرید. قرآن… امتحان شماهاست. مرز شما را تو رفاه بستند. شما نشستید نگاه میکنید. این دولت خبیث و خائن شما نشسته دارد نگاه میکند. زن و بچه را میکشند. شما نشستید دولت را نگاه میکنی.
این مردم اردن. اینها مگر مسلمان نیستند؟ اینها که دیگر چسبیده به غزه است. اینهایی که عرض میکنم پیشگویی نیست. اینها سنت الهی است. بنشینید ببینید کی مردم مصر ذلیل میشوند و بدتر از اسرائیل اینها را تکهتکه میکند. بنشینید ببینید که این مردم اردن جویده میشوند با بدتر از اسرائیل. نشستهاند نگاه میکنند. این داستان مگر مال آنجاست؟ مگر روی دیانای مردم غزه نوشتهاند اینها باید کشته بشوند؟ بقیه هم بنشینند نگاه کنند؟ مگر داستان اسرائیل و عرب است؟ مگر داستان اسرائیل و فلسطین است؟ مگر داستان اسرائیل و غزه است؟ جنگ از اول تاریخ تا آخر تاریخ. هر طرفی هستی با همینهایی. آنهایی که سکوت کردند تو جبههی اسرائیل. نه! من روایت آوردم برایتان بخوانم که فرصت نشد امروز بخوانم. فرمود: «اقوامی میآیند ۵۰۰ سال فاصله دارند با کسانی که انبیا را کشتند.» (آیه در سوره آل عمران، آیه ۱۸۳) ۵۰۰ سال فاصله داشتند از کسانی که انبیای قبلی را کشته بودند. خدای متعال به اینها فرمود: «فَلِمَ قَتَلتُمُوهُم؟» برای چی انبیای قبلی را کشتید؟ ۵۰۰ سال فاصله داشتند. تو تفسیر امام صادق فرمود: «چرا به اینها گفت قاتل؟» برای اینکه امتهای بعدی که آمدند پیغمبرهایی که به اینها گفت: «لااقل تبری کن از آنهایی که کشتند.» قبول نکردند. حاضر نشدند موضع بگیرند که اینها کارشان بد بود. قاتل حساب کرد. نه کسایی که حمایت میکنند، کف میزنند. اسرائیلیان کودککشند. آنهایی که سکوت کردند، کودککشند. خیلی عجیب است!
ما تو این مملکت رئیسجمهور داشتیم سرش را میزدی، تهش را میزدی، از تو هر جملهاش دو تا "مرگ بر اسرائیل" در میآمد. لال شده! داستان اسرائیل را تو علم میکردی، میرفتی. «جونم لبنان!» سر و صدا میکردی. هرجا میرفتی «مرگ بر اسرائیل» میکردی. چه عواقبی آدم میبیند؟ داستان عجیبی است. روزگار! سکوت کردی؟ امام صادق فرمود: «آنهایی که سکوت کردند، قاتلند.» هرکی شنید عین خیالش نبود، اینها هم قاتلند. اینها قاتلان امام حسینند. هرکی امروز داد نمیزند «مرگ بر اسرائیل!» داد نمیزند... داد زدن فقط یک توئیت و یک پیام و اینها نیست. کاری کرد. باید حرف زد. باید دفاع کرد. باید موضع گرفت. هرکی هم میتواند شمشیر دست بگیرد، برود کمک. قلقلهای باشد تو مرز اردن، مرز مصر. از آدمی که میخواهد با شمشیر، با توپ و تفنگ برود حمایت کند. فشار بیاورند به دولتهایشان. لااقل بریزند به دولت فشار بیاورند. لااقل سفارت رژیم صهیونیستی را تو کشورهایشان تعطیل کنند. لااقل تحریم کنند این کالاهای اسرائیلی را. سفارت آمریکا را خراب کنند! وگرنه اینها قاتلند. قاتل این زن و بچهاند. اینها حرفهای شعاری نیست. اینها منطق دین است. داستان مال آنجا و اینجا نیست. همهمان درگیریم.
امروز غزّه باریکه چند دهکیلومتری نیست. اینجا هم الان غزّه است. همین خیابانی که من و شما… ملحق به غزّه است. این دعوا تا اینجا ادامه دارد. همینجا بین من و شما یا مردم مظلوم غزّهایم یا ظالمین صهیونیستیم. همین من و شما از این دو دسته خارج نیستیم. آنهم که سکوت کرده با آنهاست. آنهم که حرف نمیزند با آنهاست. جای سکوت ندارد. باید داد زد. باید کمک کرد. باید شمشیر کشید. میبینی چه وضعی است؟ بایدن ملعون آمده بعد این داستان که روز قبلش زدند این بیمارستان را با آن وضعیت منفجر کردند که آدم مبهوت میشود از شدت جنایت. آمده میگوید: «ما پشت اینها هستیم. هر کار دیگر هم خواستند بکنند.» جامعهی جهانی هم وایساده مثل گوسفند دارد نگاه میکند. دنیای عجیبی است. این سرایت پیدا میکند عزیزان من! دیگر روایتش را برایتان نمیخوانم که آخرالزمان چی میشود. داستان تو غزّه و فلسطین نمیماند. همهجا آشوب کشیده میشود و درگیر میشوند. یا میروند آنجا فتنه را تو نطفه خفه میکنند، آنجا میجنگند یا تو خانههای خودشان کشته میشوند با ذلت و حقارت. داستان ادامه دارد. این قضیه تمامبشو نیست. نه صهیونیستها کوتاه میآیند. بچههای حماس، مجاهدین غزّه، هیچکدامشان سر سازش ندارند تو این نبرد. این سری رهبر انقلاب هم فرمودند: «این قضیه منجر میشود به پیروزی نهایی فلسطین.» حرف هم بشارت هم. کلی حرف خطرناک تویش است. یعنی این داستان یک داستان کشداری است که خیلی اتفاقات قرار است بیفتد. تا آخر خط باید بریم. یا آنجاییم یا اینجا. باید با صهیونیستهای اینجا درگیر باشیم. این حرف ماست.
و این صهیونیستها عزیزان، حرف آخر من و روضهی من. این صهیونیستها را به چشم چهار تا سرباز اسرائیلی و اینها نبینید. این تاریخ پهنای تاریخ سر و تهش، همه یک است. این رژیم کودککش. این کلمهی کودککش. این کودککشی عنوانی است که ما تو روضهها، تو تاریخ یک نفر را با این کودککش میشناسیم. اینها اسرائیل نیستند. اینها حرملهاند. اینها حرملههای امروز ما. بچه را تو بغل بابا میزنند. بچهی معلول را میکشند. بچهی مجروح را میکشند. بچهای که به بیمارستان پناه آورده، دارد تو حیاط بیمارستان بازی میکند. اینها حرملههای امروز ما هستند. در برابر حرمله ساکت نباشید! هرکسی که از کوفه میآمد مدینه به امام سجاد میرسید. هر خبری که میدادند آقا عمر سعد را به درَک واصل کردند. شِمر را به درَک واصل کردند. میگویند امام سجاد فقط سؤال میکرد، میفرمود: «از حرمله؟» آن داغ اصلی، داغی بود که حرمله وارد کرد. لذا تو روایت دارد بعد از اینکه خبر حرمله آمد، امام سجاد فرمود: «به زنها بگویید مشک ایشان را دربیاورند. بگویید دیگر عصر… بزنند! بگیر… موهایشان را شانه بزنند. حرمله را کشتند.» اینها حرملهاند. این نتانیاهو حرمله است. دستش نرسید. وقت پیدا نکرد سهشعبه را بیندازد به گلوی علیاصغر. دستش نرسید. دیر رسیده تو تاریخ. دیر رسیده. همینقدر دستش میرسد که بمب فسفر میاندازد سر این زن و بچه. شبانه میزند. با رذالت میزند.
جانم به قربان اباعبدالله! چقدر آتش گرفتید این بچههای کوچک را تو تلویزیون دیدید؟ بچهای که پستونک به دهانش است، کشته شده. بچهی شیرخواره. بچهی ۷ روزه. این با کی جنگ داشته؟ این برای کی خطر داشته؟ این چی سر در میآورد از جنگ؟ جان به قربان آن بچهی تشنه ارباب ما. فرمود: «آبش بدهید.» و ندیدند. «میمیرد.» فرمود: «اصلاً اگر فکر میکنید این یک ترفند است، من دارم به شما پیله میزنم در جنگ، اصلاً خودتان بگیرید این بچه را ببرید سیراب کنید. «ألا تَرَونَ؟» اگر هم باورتان نمیشود بچه تشنه است، ببینید چهشکلی است.» دست و این مردم کودککش! این فقط حرمله نبود. همه اینها کودککش بودند. کسی در نیامد. وایسادند نگاه کردند. اگر مخالف بودند، همانجا باید حرمله را میکشتند. خبیث! این چه کاری بود کردی؟ نکردند. سکوت کردند. این فقط حرمله نبود. این همه لشکر عمر سعد بودند که علیاصغر را کشته. این تیری بود که از آستین حرمله بیرون آمد، ولی همه انداختند این تیر را. این امتی که خدا لعنتشان کند. اینها این بچه را کشتند رو دست بابا. فقط حرمله نبود. حقش این بود لااقل سکوت کنند. بیمحلی کنند. بیتوجهی کنند. لااقل بگذارند خود بچه از عطش، از جان مبارکش به در بیاید. آخه این مدل برخورد؟ این چه حجم از قساوت؟ و چرا؟ سؤالی که همه تاریخ در پاسخاش حیران است: «چرا با این بچه این کار را کردند؟» لااقل اگر تیر میانداختید، یک معمولی… بچه اینقدی دیگر سهشعبه ندارد.
جان به قربان دل سوختهی اباعبدالله. بعضی از این روضهها حقیقتاً ماها آنجور تو عمق روضه نمیرویم. من احساس میکنم خیلی از این روضهها را، بعضی از این روضهها را خانمها یک جور دیگر میفهمند. این تیکهی از روضه این شکلی است. مادری که بچهاش تشنه است، شیر ندارد. آب نیست. این روزها غزه. گفتند: «دیگر آب شور به این مردم… رو به اتمامیم.» آبی هم که الان استفاده میکنند آب شرب نیست. چند روز است که آب به روی مردم بسته شده. نان بسته شده. سوخت بهشان نمیرسانند. کربلای خلاصه. کربلای... ای مادر! بیشیر از یک جای دیگر بیتاب میشود. با گریهی بچه، شرمنده میشود. با گریهی بچه، گریه میکند. با گریهی بچه. الان همه امیدش به این است که این بچه از میدان سیراب برمیگردد. دیدید در غزه، باباهایی که میرفتند بچههایشان را دفن میکردند. خودتان دیدید. کربلا ادامه دارد. دیدید ارباب ما را که دارد پشت خیمه با غلاف شمشیر قبر میکند. نیاورد بچه را به مادر بدهد. نیامد به مادر خبر بدهد. اول رفت بچه را دفن کند، بعد بیاید به مادرش خبر بدهد. جان به قربان این دل سوختهی اباعبدالله که خودش هم یک گوله از آتش بود توی این. لذا صدایی شنید که در مقتل دارد سید بن طاووس میفرماید که صدایی بود. همه شنیدند. نه فقط امام حسین شنید. همه میدان شنیدند. دوست و دشمن. صدایی از آسمان: «یا حسین! حسین جان! این بچه را رها کن. این بچه را به ما بسپار. فَإِنَّ لَهُ مُرْضِعًا فِی الْجَنَّةِ.» الان بچهات را تو بهشت سیراب بهش شیر میدهیم.
الا لعنت الله علی القوم الظالمین الذین ظلموا ایام انقلب پنقلبون. خدایا در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمرمان نوکری حضرتش قرار ده. نسل ما نوکران حضرتش قرار ده. اموات، علما، شهدا، فقها، امام، ارحام از ساعه سر سفره با برکت اباعبدالله مهمان بفرما. خدایا شر ظالمین را به خودشان برگردان. این جبهه خبیث صهیونیزم را به عزت و کرمت نابودشان، نزدیک و نزدیکتر بفرما. ما را شاهد این پیروزی و این نصرت قرار ده. ما را شریک در مقاومت مردم مظلوم فلسطین قرار ده. آمریکای خبیث و اسرائیل خبیث را نیست و نابود بفرما. خدایا مرزهای اسلام. خصوصاً مجروحین این مردم شریف غزه را از لباس عافیت بپوشان. در دنیا زیارت و در آخرت شفاعت اهل بیت را نصیب ما بفرما. رهبر عزیز انقلاب را نصرت عنایت بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی، همه را رقم بزن. بن نبی و آله. رحم الله من قرأ الفاتحه مع الصلوات.
در حال بارگذاری نظرات...