تحلیل و مهندسی معکوس خطبه فدکیه [01:17]
توجه به "فضای گفتگو"؛ یکی از عوامل بسیار موثر در فهم کلام اهل بیت (علیهمالسلام) [01:54]
"ارتکاز": آنچه به عنوان پیشفرض در اذهان ریشه دارد [03:08]
تمرکز جنگ شناختی بر ارتکازات است [06:43]
فرآیند تبدیل یک امر به فرهنگ چگونه است؟ [09:10]
همجنسگرایی؛ مسئلهای که غرب با تمام "اهرمهای فشار و زور" میخواهد آن را فرهنگ کند [09:51]
شکستن تابو ؛ مرحله ابتدایی شکلگیری فرهنگهای مخالف ارتکاز مردم [12:42]
گام های شیطان برای کشاندن انسان به کار حرام چگونه است؟ [17:20]
استفاده حضرت ابراهیم (علیهالسلام) از روشهای گوناگون و سناریوهای متفاوت برای مقابله با جبهه باطل [22:21]
معنای اتمام حجت الهی چیست؟ [26:42]
چرا امّت پیامبر (صلاللهعلیهوآله) "امّت مرحومه" است؟ [28:44]
نبود تصریح و وجود ابهام؛ علت عذاب نشدن امّت مرحومه [31:12]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری ولل عقدة من لسانی یفقه.
خوب، مباحثی را ما در فاطمیه امسال طی جلساتی خدمت دوستان داشتیم که در واقع یک رهیافت و دریافتی از خطبه فدکیه حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) بود. یک تحلیل کلان نسبت به خطبه فدکیه داشتیم. بستری که این ضرورت را ایجاد کرد برای طرح مطالب توسط حضرت صدیقه طاهره، در واقع مهندسی معکوسی باید بشود.
ببینید، خیلی از کلمات اهل بیت و یک وقتهایی کلمات بزرگان خودمان - یعنی کلمات بزرگان خودمان از این جهت شبیه کلمات اهل بیت است - بعضی عبارات، خود عبارت و جمله مفهومی دارد، معنایی دارد؛ ولی مهمتر از آن، آن فضای آن گفتار و ضرورت آن گفتار است که اگر خوب فهم بشود، آن وقت شرایط را کلاً و بستر استنباط و فهم را عوض میکند.
در ارتباط با متون و نصوص هم همین قضیه هست؛ یعنی در استنباط فقها و مجتهدین این یکی از عناصر تأثیرگذار است که صرف عبارت مهم نیست، آن حالوهوای ذهنی خیلی وقتها. مثلاً گاهی علما یک عبارت را که بررسی میکنند، میگویند: «آن کسی که سؤال کرده از معصوم، چه شد که این را پرسید؟» یا «چه در ذهنش بود که این را پرسید؟» یا «چرا این را پرسید و آن را نپرسید؟» این خیلی مهم است. یعنی یک بخش جدی در استنباط از متون این است.
مثلاً میگویند - حالا اصطلاحات تخصصی علمی - مثلاً میگویند: «این کسی که، آن راوی، آن کسی که سؤال کرده، یک ارتکازی داشته است.» مثلاً طرف سؤال کرده که آقا من میخواهم، مثلاً بر فرض، حالا مثلاً الان روایتی که در ذهنم آمد، مثلاً پرسیده آقا من عقد موقت میخواهم بخوانم، این عبارت را بگویم درست است؟ بعد عبارتی را گفته.
علما از این استنباط کردهاند که معلوم میشود شرط صحت عقد موقت این است که باید صیغه خوانده بشود حتماً. و بعد گفتهاند بین عقد موقت و عقد دائم فرقی نیست؛ پس کلاً در ازدواج باید صیغه خوانده بشود. چرا؟ برای اینکه آن کسی که سؤال کرده، در ذهنش بوده که حتماً باید یک چیزی خوانده بشود؛ دارد از این سؤال میکند که این عبارت را بخوانم یا آن یکی عبارت؟ این عبارتم درست است؟ یعنی اصلاً آن را مفروض گرفته، مفروقعنه گرفته که باید یک چیزی خواند، نه او از این سؤال میکند، نه حضرت چیزی در مورد این میگویند. حضرت مثلاً در جواب نمیگویند که حالا خواندی، خواندی، نخواندی هم نخواندی. حضرت فرمود که «آره، این درست است.» معلوم میشود که آن اصلاً در ذهنش بوده، ثابت بوده این فرض شکل گرفته که حتماً باید عقد خوانده بشود.
چون در معاملات میدانید، در عقود دو نوع است دیگر؛ یک وقتهایی لفظی حتماً باید انجام بشود، یک وقتی به غیر لفظ هم. معاطات اصطلاحاً میگویند: «همین که دو طرف در مقام عمل این را میرسانند معامله را.» مثل کارهایی که ما انجام میدهیم دیگر. نان را میگیریم، پول را میدهیم. ما که عقد که نمیخوانیم که به تو که نمیگوییم. این را بهش میگویند عقد معاطاتی. میگویند که این عقد عملیه، عقد لفظی نیست. با همین عملش دارد عقد انجام میدهد. این با نانی که دارد میدهد، دارد میگوید فروختم. آن یکی هم با پولی که دارد میدهد، میگوید خریدم. بحث که همه معاملات به نحو معاطاتی درست است؟ اجاره؟ بیع؟ همین طور. چند تایش هستش که این حتماً باید به لفظ باشد. یکیش نکاح است، یکیش وقف است، یکیش نذر. نذر بدون صیغه صحیح نیست؛ یعنی لازم نیست بهش عمل کند. وقف بدون صیغه صحیح نیست. نکاح هم همین شکلی.
خوب دلیلش چیست؟ دلیلش همین روایت است. خیلی جالب است این مطلب که این قدر واضح است در ذهن ما و از واضحات است، پشتوانهاش به این روایت برمیگردد و نحوه استنباط از روایت این شکلی است که چون طرف وقتی پرسیده، این را مفروض گرفته، مفروقعنه بوده نسبت به این قضیه که حتماً عقد که باید خوانده بشود، تو کیفیتش سؤال میکند. این نشان میدهد که آن فضای گفتگو، یعنی حتماً به متن نباید اکتفا کرد، به عبارتی که دارد ردوبدل میشود. آن حالوهوا، آن چیزهایی که وادار میکند به گفتن و نگفتن، به چه گفتن، به چه نگفتن.
مثلاً رهبر انقلاب وقتی با هیئت دولت جلسه دارد، شما دیگر این را میدانید. توصیههایی که ایشان میکند، صرفاً یک سری چیزهایی که حالا به ذهنش رسید و حرفهای خوبی بوده و توصیههای اخلاقی نیست؛ ناظر به یک نگرانیهایی است که دارد توصیه میکند. یک وقتی صریحاً نقد میکند، که آقا چرا این کار را کردید؟ چرا آن طور کردید؟ این کار غلط بود. آن کار درست بود. یک وقتی هم توصیه میکند: «حواستان باشه این طور نشود.» دقت میکنید؟ این ناظر به یک شرایطی است، به یک موقعیتهایی است، به یک اتفاقاتی است، ناظر به یک تجربیاتی است، ناظر به یک ارتکازاتی است.
این «ارتکازات» را داشته باشید. خیلی بحث مهمی است، مخصوصاً امروز در این علوم ارتباطات و اینها، بحث ارتکازات حرف اول را میزند. اصلاً جنگ شناختی متمرکز روی ارتکازات است. این ارتکازات خیلی مهم است. شما نسبت به یک سری مسائل یک ارتکازی دارید. ارتکاز به آن معنای عمیق ریشهدار در اذهان گفته میشود. یک چیزی در ذهن شماها خیلی سفت است، خیلی قرص است، خیلی واضح است. یک مفاهیمی در ذهن ما، مثلاً احترام به والدین، مثلاً رعایت بهداشت، مثلاً کسی وقتی غذای حاجت کرده، خودش را بشوید. این طهارت بعد از نجاست، این ارتکاز است دیگر در ذهن ماها شکل گرفته، رسوخ دارد. یا مثلاً چه میدانم، کسی مثلاً دارد غذا درست میکند، غذایی که با دست در ارتباط است، دستش را بشوید. مثلاً یک ارتکاز عرفی، خیلی هم امر عقلی نیستا، عرفی است.
یک ارتکاز عرفی، فرهنگ این فرهنگ دلایلی دارد شکل گرفتنش. یک وقت اعتقادات مذهبی افراد است، دقت بکنید. بحثها خیلی مهم است. چه میشود یک چیزی فرهنگ میشود؟ ارتکاز جامعه میشود؟ ارتکاز مردم میشود؟ یک بخشیش دین، اعتقادات طرف است. یعنی شما اینکه طهارت انجام میدهید، این محصول دستورات دینی و باورهای دینی شماست، فرهنگ دینی شماست. بعضی چیزها فرهنگ اجتماعی است. بعضی چیزها فرهنگ ملی. ایرانیها یک سری چیزها جزو آداب ملیشان است. در روایات ما هم هست. مثلاً احترام به بزرگتر، این جزو آداب ملی ماست. حجاب و حیا و فرهنگ معاشرت آمیخته با حجاب و حیا در ایران سابقهاش بیش از اسلام است. یعنی ما قبل از اینکه مسلمان بشویم و اسلام بیاید، اینها بین ما رعایت میشده. شواهد فراوانی هم دارد. شما خود شاهنامه را وقتی میخوانید، آن ادبیاتی که فردوسی گفته و آن فرهنگی که ترسیم کرده، این حکایت میکند از فرهنگ قبل از اسلام ما.
یک بخشش هم محصول تربیت و محصول رسانه است. بعضی چیزها آرام آرام فرهنگ میشود، عادی میشود؛ و خلاف این ضد فرهنگ و عجیب میشود که ما در قرآن هم یک عجایبی میبینی، مثل قضیه حضرت لوط (علیه السلام). یعنی یک چیزی یکهو در جامعه فرهنگ میشود که اصلاً با طبع بشری سازگار نیست، اصلاً با آن کشش اولیه هر انسان حیوانی صفتی سازگار نیست، با میل اولیه اینها سازگار نیست. ولی این قدر این ترویج میشود. الان غرب در این همجنسگرایی از اهرمهایی دارد استفاده میکند. یعنی زورکی زورکی. تیم ملی آلمان یادتان است دیگر، در این جام جهانی قطر پرچم را نگذاشتند بیاورند. چهکار کردند؟ و پرچم همجنسگرایان الان خود پرچم همجنسگرایان شما ببینید جزو مقدسات است. یعنی اصلاً واقعاً کسی نمیتواند به این توهین بکند. جایی اصلاً نمیشود یک کلمه حرف در مورد، در استادیوم میگفتندش که آقا پرچم فلسطین ممنوع است. میگفتند پرچم همجنسگرایان چطور آزاد است آوردنش توی استادیوم؟ پرچم فلان کشور است. آن چیست؟ ابزارهای قدرتی پشت این کار ایستاده که این را عادیسازی کند، جا بیندازد. هم از آن اهرم رسانهای دارد استفاده میکند، هم از اهرم آموزش و پرورش دارد استفاده میکند که این سند ۲۰۳۰ و اینها تا حد زیادی در همین حالوهواست.
هم از آن اهرم قانونیاش دارد استفاده میکند، هم از آن اهرم سیاسیاش دارد استفاده میکند. یک کلمه اگر یک حرفی بزند که یک گوشش مثلاً به همجنسگرا توهین باشد، همه آن نهادهای بینالمللی و اهرمهای سیاسی و قانونی. چرا؟ چون باید فرهنگ بشود.
یک نتیجهای این از این فرهنگ که حالا آن یک بحث دیگری است، میخواهم الان بهش بپردازم، میخواهم بگویم اینها عواملی است که دخالت دارد در یک فرهنگ. بعد میبینی نسل اول گارد دارد، به شدت روبروی این است، زاویه دارد، اصلاً برایش تهوعآور است یک سری مفاهیم. نسل دوم بینابینی، خیری، حالت خاصی ندارد، نه گارد دارد، نه تمایل دارد. نسل سوم تمایل دارد. نسل چهارم میپرستد. این آرام آرام یک کار تدریجی است. این خیلی اتفاق مهمی هم هست در زمینه فرهنگ.
حالا نمونههایی دارد. من نمیخواهم واردش بشوم که مثلاً این قضیه موسیقی در صداوسیمای جمهوری اسلامی یکی از نمونههاست که شما میتوانید مطالعه کنید که آن حالت تند و تیز اول انقلاب علیه موسیقی. خوب امام هم فتوایشان نسبت به موسیقی فتوای تند و صریحی بود. تند که میگویم نه به معنای افراطی، یعنی فتوایی بود که ناظر به همان چیزی است که تا به حال فقهای شیعه معمولاً گفتهاند. جمهوری اسلامی و صداوسیما مواظبت داشت روی همینی که فتوای امام بود. البته فتوای رهبر انقلاب با امام متفاوت است؛ یعنی اصلاً از جهت علمی فتوایشان با همدیگر فرق و تسهیلی هست در فتوای رهبر انقلاب.
اول میبینید یک جوری از یک جاهایی شروع میشود آوردن موسیقی. گفتندش بعضیهایشان تصریح کردند که ما برای اینکه این تابو را، برای اینکه این تابو را بشکنیم، چهکار کردند؟ مثلاً سرودهای مردانه و زنانه که اینها ترکیبی با هم بخوانند. مثلاً نفس اینکه خانم را بیاوریم جلوی دوربین ولو صدایش با آقایون یکی است و فقهی حلال است، خیلی نکته دارد. باید به این چیزها توجه کرد. وضعیت فقهی حلال است، این نشان دادن یک زن در حال خواندن ولو در یک جمع یک تابویی را میشکند. این آن حصار اول است. یکم پیش، یک سری چیزها شل میشود. در مرز اینها با همدیگر خیلی نزدیک است. اینها با همدیگر خیلی درهم تنیده است. بعضی چیزها را از همان اول جلوگیری میکنند به خاطر اینکه یکم بیاید جلو، بعداً دیگر این قدر اینها طیفبندی به هم نزدیک است که دیگر نمیشود از یک جایی برش داد و دیگر گفت که از اینجا جلوتر نه.
خیلی مسائل این شکلی است. وارد نمونهها و مصادیق بشوم، برای همین از همان اول صفر میایستد، میگوید: «آقا از همین جا من نمیگذارم جلو.» اینکه بشکند، ولو حلال است، بعدیش سادهتر، بعدیش سادهتر، بعدی سادهتر، میرود میرسد به حرام. در روایتمان هم داریم که از حرام یک فاصلهگذاری با حرام برای خودت داشته باشی. بعضی چیزها هم که آیات قرآن داریم دیگر: «لا تقرب الزنا»، «لا تقربو مال الیتیم». به مال یتیم نزدیک نشو. ببین، مال یتیم یک بخشی از تصرفاتش حلال است در قرآن. ولی این قدر تفکیک اینها و تشخیص اینها سخت است و این قدر درهمتنیده است، یک آدم خیلی مواظب، خیلی حواسجمع، کاملاً کارشناس میخواهد. کپس این قضیه، خودت بخواهی بروی بگویی: این قدر که اشکال ندارد؟ اینکه نمیدانم مثلاً بابت حق العملم، آن که فلان، چون مقدار اجازه داده قرآن اینکه حقالعمل است. آن هم که فلان است. این هم که شریک بودم. این هم که فلان است، خورد خورد هرچی مال یتیم بود گرفتیم، افتادی توش بدون اینکه بفهمیم. «نزدیک نشو». «لا تقرب مال الیتیم الا بالتی هی احسن».
خیلی آیه جالبی است. میگوید: «اصلاً کار شماها نیست. بگذار اونی که وارد است بیاید تو.» جدال را هم همین را میگوید دیگر. میگوید که: «وارد جدال نشو.» درآوردن جدال تمیز، اونی که معصیت نباشد و حق را بتوانی در، خیلی سخت است. بحث علامهام را دارم در مورد حکمت و موعظه و جدال. از نکات فوقالعاده المیزان. حکمت را خالی گفته: «ادْعُوا إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ.» میگوید: «هرچی دور شده، عبارت عوض شده.» حکمت چون عقلیه، خالیه دیگر، هیچی نیاورده، گفته حکمت: برهان، استدلال. به موعظه که گفته خوب باشه: موعظهات را موعظه حسنه. یک قدم دور شده. به جدال که رسیده، گفته احسن: هی دارد سختتر میشود. هی دارد از آن حق به شاخصهای حق فاصله میگیرد. برهان که باشد، دیگر تمیز است دیگر، حق توش تمیز است. برهان استدلال است. موعظه که میآید، حرفهای احساسی و شعری و تخیلاتی و اینها یکم فاصله میگیرد. بعد تمیز درش بیاری. به جدال که برسد که دیگر هیچی دیگر. اصلاً دیگر کامل دیگر از دست در رفته است، فاصله میگیرد. بگذار این طیفبندیها در فرهنگسازی. مثلاً جدال را گفته آقا اصل این است که اصلاً وارد جدال، پارک، کلکل و گفتگو و بگو مگو نشود. خیلی سخت است بخواهی تمیز دربیاری، کار شماها نیست.
در ارتباط با نامحرم این مرزبندیها و تفکیک دقت روی اینکه اینجا یکم آن ور یا یکم این ور است. حلالش را دقیق روی اپسیلون درآوردن خیلی سخت است. برای همین اصلاً وارد نشو تا به ضرورت نرسیده. گفتگو نکن. پیام نده. از همان اول ببند راه. چون سخت است این خیلی مرزبندیش باریک است. یک فرهنگیها و ارتکازاتی را شکل میدهد.
شیطان چهکار میکند؟ آرام آرام این ارتکازات را میشکند. بخشیش هم با همین حلال است. خطوات شیطان، این خطواتش این شکلی است: «آقا اینش که حلال است، اونش هم که اشکال ندارد، اینم که چیز خاصی نیست، اینش هم که فلان است.» اینکه: «آقا پیرزنه اصلاً بهش حجاب تعلق نمیگیرد.» «اینجا مامانبزرگمه.» «بحث کاریه.» «آن نمیدانم ضرورت فلان است.» «این نمیدانم چیچی است فلان است.» هی ضرورتها فلان اینها. «این هم که با آن فرقی نمیکند.» بعد «آن هم که با این فرقی نمیکند.» میگفتند که «انّما البیع مثل الربا.» از آیات جالب قرآن. ربا نخوری؟ «چه فرقی میکند؟ اینها میخواهی کاسبی کنی دیگر.» آقا هرکه از یک چیزی دارد پول درمیآورد، من از پولم دارم پول درمیآورم. چون یک شباهتهایی با همدیگر دارد.
این مسائل، کار شیطان هم از این تشابهات استفاده کردن. متشابهات یک بخشش همین است دیگر. این شبیه آن است. آن هم شبیه این است. خیلی مسائل قاطی میشود. یک فیلمی را سهشنبه دیروز توفیق اجباری شد در قطار، از بیکاری خلاصه فیلم و اینها دیگر. ما دیگر همین جوری نشستیم و به نگاه کردن و اینها. در مجموع جالب بود. یعنی دیدم درخور یک بررسی مفصلی هست این فیلم. هرچه از جهت درام و بازیگری و اینها خیلی حرفی برای گفتن نداشت، جشنوارههای خارجی بهش جایزه داده بودند که خود همین هم نکته دارد.
موضوع داستان، دو تا طلبهان که اینها تازهکارند و… . اسمتان چیست؟ «طلا و مس»، پارادایس. خود عنوانش هم جالب است دیگر. پارادایس به معنای. به داستان این فیلم میخواهم بگویم. ببینید، زدن ارتکازات چیست و خیلی وقتها ما این دقتها را نداریم. ۹۹ تا حرف درست را میشود به خورد یک کسی داد و کل ارتکازات درستش را خراب کرد. فریب شیطان میکند. در روایت هم دارد که حضرت نوح بود، حضرت موسی بود، کلی نصیحت خیر کرد شیطان. با آخریش هم بگویم؟ گفت: «نه، تو از هزار تا اگر خیر بگویی، یک دانه شر میگویی، با همان همه را نابود میکنی.»
تو اصلاً ساختار شیطنت این شکلی است. خیلی واضح نیست که از بیخ ۱،۲،۳،۴، ۱۰ تا غلط. نه، ۹ تا چیز رو هم سواره، ۱۰ تا چیز سواره، آن ترکیب جز جزء خوبه. مردهشور ترکیبت را، ترکیب گردنم را تکان بدهم اشکال دارد؟ کمرم را تکان بدهم اشکال دارد؟ گفت دستم این جوری تکان بدهم اشکال دارد؟ گفت: «نه، همین جوری دانه دانه.» بعد گفت: «حالا همه را با همدیگر تکان بدهم؟» یک وقتی جز جزء خوب است، ترکیب با همدیگر یک چیز دیگر دارد سوار میکند. این فیلم از همین مصادیق است. جز جزءش خیلی خوب است، خیلی جالب است. دارد میگوید که یک طلبه است، یکم با بقیه طلبهها متفاوت است. حالا بماند. اصلاً این فیلمها به نظرم جای بررسی جدی دارد. حالا الان یکی از این روستاهای این چیز رو با هم دیدیم. آیا شعیبی، «طلا و مس» را بازی کرده با آخوند، «طلا و مس» و عرض کنم که آن یکی فیلم، «پردهنشین» هم طلبهها ساخته بود و اینها. اینها به نظرم جای تحلیل جدی دارد.
خود «طلا و مس» نقدهای جدی بهش وارد است. آن هم مصداق همین است که جز جزءش خوب بود، ولی پیکربندیش دلایل ارتکازاتی را خراب میکند و ارتکازات جدیدی را سوار میکند. این چهکار فرهنگی یا ضد فرهنگی است که ما یک مشکل جدی واقعاً داریم در ارائه بستههای فرهنگی. این قدر که میخواهیم تمام این قطعات خوب باشد و همه چیز گل و بلبل نمایان. همه چیز را نمایان باید عرضه بکنیم که: «بسم الله الرحمن الرحیم، هذا بهشت و انا عبدالله ذلیل و آمدم تو را ببرم به بهشت. بیا با هم برویم. جاده و اسب مهیاست، بیا تا برویم.» در حالی که اصلاً خیلی وقتها این شکلی نیست.
واقعاً نمونههای جالب ما در قرآن داریم. یعنی حالا من کار به حرف آن بابا ندارم که حرف چرتی زده بود، داستان حضرت ابراهیم ازش سوءبرداشت کرده. ولی واقعاً این ور قضیه درست است که حضرت ابراهیم از یک کانالی استفاده میکند برای تأثیرگذاری، یک کانال متفاوتی. ص همان شب اول شروع کند: «ستاره میپرستی؟ خاک تو سرتان کند. ستاره را کی خلق کرده؟ فلان فلان شده شب اول این شکلی.» باز دوباره ماه میآید. بعد باز خورشید میآید. یک سناریو دارد. قدم به قدم این همراهی میکند هم این با مخاطب، مخاطب با او. نه لزوماً حرف باطلها، ببین حرف، حرف درستیه. «هذا ربی» به عنوان منی که قراره تابع شما باشم و تابع این تعالیم باشم. منی که قراره جز این جامعه باشم. منی که قراره به دست شما تربیت بشم. برای من «هذا ربی». من تا این قدر با شما آمدم به عنوان یک عضوی از این جامعه، شما با من بیایید ببینیم آیا شما دارین بر مبنای عقل و عقلانیت میرویم جلو یا نه.
ببین، یک حرکتی است. این خیلی مهم است. سیره حضرت ابراهیم در این جهت یک چیز فوقالعادهای است. شخصیتش یک چیز فوقالعادهای است. «آتیناه رشدهو من قبل» میگوید: «ما از قبل اصلاً رشد ابراهیم را بهش داده بودیم.» بعد میبینیم در قضیه بتها هم همین شکلی. خوب میتوانست از روز اول پا میشد داد و بیداد میکرد، سر و صدا میکرد: «آقا نهی از منکر واجب است، چی مهمتر از بتپرستی است؟ جمع کنید آقا این حرفها را. شما صورتیها برداشتید برای خودتان چیزمیز درست کردید، بگذار همه برن درست کردیم هیچی نگفتیم فلان کردیم.» بله، غیرت دینی چیز خوبی است، ولی عقلانیت دینی هم چیز خیلی خوبی. بعضیها غیرت دینیشان خیلی خوب است، ولی عقلانیت دینیشان در حد جلب و اصلاً تعطیلاند. یعنی اصلاً کلاً سناریو ندارند. هرچی دشمن سناریو دارد، اینها احمقاند؛ و اتفاقاً اینها جز پازل دشمناند. یعنی دشمن در سناریوهایش کسانی را تعریف و طراحی کرده که غیرت دارند و عقلانیت ندارند. برنامهاش را روی اینها بسته که این را این جوری میگوییم، بعد من آن کار را میکنم، بعد این طور میشود.
روی امیرالمؤمنین و حضرت زهرا هم همینها را طراحی. این قضایا این شکلی بود که یک عدهای با غیرت دینی فلان فلان میکنیم. «ما هم که به خون علی تشنه، بزن این غیرت دینیاش بزند بالا.» بعد دیگر علی تیکه تیکه. از شرش خلاص. علی اگر غیرت دینی دارد، بیشتر از غیرت دینی، عقلانیت دینی دارد. میداند این غیرت دین بر کجا هزینه بشود، به چه نحوی هزینه بشود. خیلی مهم است اینها. صورتیبازی نیست. بعضیها نمیفهمند این را. البته ما آدم شارلاتان بیتقوا زیاد داریم که هی ملاحظه میکند اینها بدشان نیاید، آن ها ناراحت نشوند. آدمهای ترسو و بزدل زیاد داریم، ولی این به این معنا نیست که هر کسی دارد یک تدبیری میکند برای مواجهه با جبهه باطل، دارد نقشه میکشد، سناریوپردازی میکند، این لزوماً آدم مصلحتاندیش بزدل ترسیده است.
هر کاری را نباید انجام داد. دیگر ما از بتپرستی که دیگر بدتر نداریم که. از بتپرستی و قضیه هم حضرت ابراهیم خود را برای مرگ آماده کرد. یعنی معلوم میشود که اصلاً فضای تقیه هم نبوده. یعنی هر کار میکرد، میکشتندش. آخر هم گرفتند پرتش کردند تو آتیش. یعنی بحث این نیست که آن جوری طراحی کرد که جانش حفظ بشود. در هر صورت گرفتند کشتندش دیگر. تو آتیش هم انداختند. یعنی با فجیعترین وضع هم کشتندش. نه، بحث این است که تو باید یک جوری ارائه بدهی که این بنشیند و فطرت را خراب کند. آن سازوکار ارتکازش را ببند. راه فرار را به عقل و تدبیر او.
ببین، ما فکر اینها را نمیکنیم که یک جوری حجابها را از او بگیری. چون در مقام احتجابی. شما اصلاً برای چی داری اینها را ارائه میدهی؟ برای اینکه این حجت الهی است. حجت الهی یعنی چی؟ خوب گوش بدهید. اینها خیلی مهم است. حجت الهی یعنی قیامت خدا یقه این را میگیرد. این دیگر راهدررو ندارد. روی هرچی بخواهد دست بگذارد، خدای متعال میفرماید که: «این را چی میگویی؟ آن را چی میگویی؟ آن را چی میگویی؟» هی واضحاتی هست که هیچ دیگر شائبه توش نیست. کاری که امام حسین کرد و کاری که خود امیرالمؤمنین و حضرت زهرا کردند. یعنی هرچیزی که آمیخته با یک کثرتهایی است، با یک محبتهایی است، یک زمینههایی توش است، ابهاماتی توش است، از این عبور میکند، میرود روی آن شفافترین مورد. این بارها عرض کردیم. امام حسین (علیه السلام) علیاصغر را برمیدارد میآورد. آقا از شما کشته بودند، جنگ داشتیم. از سلاحش میترسیدی؟ آدم کشته بود؟ مرتد؟ خارجی؟ عقایدش باطل؟ به امام مسلمین خروج کرده؟ سلمنا. همهاش قبول. از خود امام حسین گرفته، قمر بنی هاشم، علی اکبر تا پایین سپاه. همه همین که گفتی. علی اصغر. این هم مرتد است؟ این هم خارجیه؟ این هم خروج بر امام کرده؟ این هم آدم کشته؟ بعد این چی خواسته؟ این یک حق طبیعی که مال همه موجودات است: آب خواسته. برای شما زنده نگهش دارید، بزرگش کنید. تشنگی میمیرد. این دیگر آن نقطهای است که کار تمام میشود.
ببین، انبیا همه داستان احتجاجاتشان با امتها همینهاست. به یک نقاطی میرسد که دیگر جای هیچ حرفی نمیماند. نقطه نزول بلاست. معمولاً خدا اتفاقاً از لطفش است که این کار را میکند. در روایت هم داریم. یک جوری مشتبه میکند که اگر کسی انکار و تکذیب کرد، یک جایی برای نجاتش بماند. از عجایب کار خداست. در کتاب احتجاج دارد از قول امیرالمؤمنین (علیه السلام) که یک امام یهودی بحث کرد. پرسید که این «رحمة للعالمین» بودن پیغمبر شما به چه معنا بود؟ حضرت فرمود که: «پیغمبر ما بعث به تعریض لا به تصریح.» وجه رحمة للعالمین بودن پیغمبر ما این بود که تمام عواملش به نحوی بود که تصریحی نبود، تعریضی بود. راه در رو داشت. برای همین امتش عذاب نشده. عبارات دو پهلو بود. مشتبهات را اجازه داده بود که بیاید. این از رحمت پیغمبر و لطف خاصی بود که خدا در این ذات مقدس قرار داده بود که نمیخواست امت او را عذاب کند. امت امت مرحوم است. مرحومه بودنش هم به مرحوم بودن خود پیغمبر است از شدت عشق خدا به این پیغمبر. هر کسی که اتصال و انتصاب به او داشت را نگه داشت.
امت جمع بشود. تنها امتی است که خدا جمع نکرده و نمیگذارد جمع بشود. آخر هم هدایتش میکند، اصلاحش میکند. این شکلی. این رحمتترین امت جاری شد. هیچ جا تصریح نداشت. اگر تصریح میکرد، مخالفت صریح میکردند، کار تمام میشود. یک گوشههایی میماند، یک ابهاماتی میماند که به آن ابهامات. البته آن ها روز قیامت حساب و کتابش جداست. این نیست که بگوید: آقا نه معلوم نشد. نه، معلوم شد. ولی به هر حال یک جوری قضیه پیش رفت. البته قضیه کربلا متفاوت است. این را هم بدان. یک بخشی از «حسین منی و انا من حسین» تو این زاویه است که خیلی از چیزهایی که پیغمبر شفافسازی نکرد، دیگر در قضیه کربلا به اوج شفافسازی رسید. غذای حضرت علی اصغر. پس چی شد؟ اینکه یک ابهامی میگذارد. یک راهی میگذارد برای مخالفت، برای تکذیب کامل. با تصریح محض نمیگوید یا از آن ور یک چیزهایی میآید. دیگر نمیخواهم خیلی بحث را سختش بکنم. مثلاً به یک کسانی پیغمبر امان میدهد، یک جایگاه میدهد که بعدها اینها وقتی قرار است در امت کارهای بشوند، خدا رحمت را بر این امت جاری کند به عنوان اینکه اینها صحابه پیغمبرند. اینها پدر خانم پیغمبرند، رفیق پیغمبر تو غار با پیغمبر بوده. اینها همهاش اسباب رحمت خاص خدای متعال بر این امت است که کار آن جور واضح و نمایان نبود که دیگر صفر و یک باشد و همه دیگر برایشان قضیه اسرائیل دیگر اصلاً حرفی برای گفتن ندارد. هیچ ابهامی دیگر ندارد. راهدررو دیگر ندارد. چی میخواهی بگویی در برابر این قضایا؟ ولی باقی مسائل این شکلی نیست. خیلی از قضایا این جوری نیست. یک تردیدهایی در قضیه پیش میآید. خیلی به این بخش بپردازم که حالا این خودش فتنه است دیگر. «فتحناک فتون» در مورد حضرت موسی همچین حالتی بود دیگر. میدانی اصلاً امت ما ادل امت بنی اسرائیل و هرچی سر آن ها آمده، سر ما میآید. دو تا امت در این عالم کاملاً نظیر به نظیر خدا قرار داده، ما و بنی اسرائیل. یکی از غذاهای همین داستان موسی و هارون و رفتن موسی و و یسر قضایایی که پیش آمد. حضرت موسی رسماً آدم کشته بود. پیغمبر اکرم کارهایی کرده بود که یک عده حق میدادند به خودشان که خون او را مباح بدانند. بیا این بحث مفصلی دارد در تفسیر سوره فتح. بعد بهش بپرداز. «یَغْفِرْ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ». در تفسیر از امام رضا (علیه السلام) روایتی داریم که پیچیده نشود بحث. ببینید؟
در حال بارگذاری نظرات...