بررسی نحوی صورت دوم مدح و ذم
تمییز در کنار فاعل در ترکیب نعم
مطابقت فاعل و تمییز در افعال مدح
بئس للظالمین؛ نمونه قرآنی ذم
لبئس المتجر؛ دنیا به بهای آخرت
بدل و نعت در ساختار افعال مدح
تمییز با حرف «من» در نحو عربی
تمییز در اشعار عربی کلاسیک
گذر به صورت سوم افعال مدح و ذم
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
مدرسه تعالی برگزار میکند: سلسله مباحث حوزوی با موضوع کلیات نحو، فصل مدح و ذم، جلسه چهارم.
صورت دوم این است که بعد فعل، مرفوع و منصوب باشد؛ «نَعم» میآید: یک مرفوع، یک منصوب؛ یک مرفوع و منصوب باشد. آنجا، در صورت اول، دو تا مرفوع بود. صورت دوم: مرفوع و منصوب. آن مرفوعه چه میشود؟ منصوبه چه میشود؟ تمییز چه میخواهد؟ فاعل جلو باشد یا عقب؟ مقدم باشد یا مؤخر؟ "وَ هُم لَکُم عَدُوٌّ بَعَثَ لِلظالِمِینَ بَدَلاً" (۱) "هُم لَکُم عَدُوٌّ افتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِیتَهُ شَیَاطِینَ بَعَثَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلاً." (۲) «بَعَثَ» هم همان شیاطین است. آهان، "بَسُو" نداریم، مطمئنی؟ کتاب گذاشتم آن بالا، کتاب مفس بغلیاش. راست، راست، راست، راست، راست. قبل از اینکه این کامپیوتر کامپیوتر اینها باشد، در نوجوانی ما همه این کتاب بهس ـ تعویضش هم اینجا چیز نکرده بود ـ آقای کریمی، مگر اینکه شیطان منظور باشد. شیاطین، تعویض، "بَدَلاً" بود. "بَدَلَ" درست است. اینجا توی قرآن به "بَسُو" نداریم. یادم است توی روایات بود. حالا من نهجالبلاغه را نگاه میکنم. نهجالبلاغه را هم آنجا، چهارمی، همان کتاب بزرگ است. نه، اگر بتوانیم درش بیاوریم. دست شما درد نکند. ایران نهجالبلاغ. در نهجالبلاغه نیامده "بَعِثَتْ". نهجالبلاغه، بعثت و " بَعَثتِ" دارد، آن هم "بعثَ المجر". خطبه ۳۲ بود: "لَبِئْسَ الْمَتْجَرُ أنْ تَرَى الدُّنْيَا لِنَفْسِكَ ثَمَناً." (۳) ظاهراً باید مطرح باشد. خطبه ۳۲. بله، بله. "وَلَبِئْسَ الْمَتْجَرُ أنْ تَرَى الدُّنْيَا لِنَفْسِكَ ثَمَناً." خطبه و فیها یصف زمانهُ بالجوار؛ "مَا لَكَ عِنْدَ اللهِ عِوَضٌ". (۴) آ، عجب خطبهای! این از آن خطبههایی است که آدم را بیچاره میکند، واقعاً. تنها آدم میلرزد. این خطبه را توی قبرستان بخوانی، میلرزد. قصابخانه قبرستان، آدم بخوانی، مردهها را میآورند. عکس میگیرد از مرده در حالت دزدی میکند. شجاعی ۲۳۰ هزار تومان. "الدنیَا لِنَفْسِكَ ثَمَناً وَ مِن مَا لَكَ عِندَ اللَّهِ عِوَضٌ." (۵) جمله قبلی برگشت به همان صورت اول. حالا صورت دوم را میخواستیم بگوییم "بَسُو". اینجا هم نداریم. حالا من "بَسُو" را پیدا میکنم از توی روایات میآورم. انشاءالله توی ذهنم هست که "بَسُو" داریم. اگر آن بیاید که اصلاً دیگر کلاً باید قید این "بَعَثَه" و اینها را از بحث جامد بزنیم. اگر یک دانه "بهاوسُو" پیدا کنیم در استعمال عرب، در استعمال فصیح، کار اینها تمام است. ضرورت شعری و جوک و فلان و اینها. آهان، عطف به انتراس. بله. چرا؟ "مَلَكَ عِندَ اللَّهِ بِئسَ الْمَتْجَرُ اسْتَكَثِيرَ الدُّنْيَا." (۶) اینکه دنیا را ببینی برای دو تا: یکی برای خودت؛ "انتَ تَرَى لِنَفْسِكَ ثَمَناً" (۷) برای خودت ثمن بدانی، و از جانب خدا نسبت به اونی که پیش خداست عوض بدانی، دنیا میدهد اینطوری. آهان. "دنیَا مِن مَا لَكَ عِندَ اللَّهِ أَوْفَى." (۸) به چی عوض چی بشوی؟ به مال.
خب، این «بعثه» اینجا ضمیرش برمیگردد. ایشان میگوید برمیگردد به ابلیس. ما میگوییم که به هم برمیگردد. «بعثَ» جایی «بهسو» داشته باشیم یا «بهسو» بشود. اگر «بهسو» پیدا نشد، "هُم لکُم عدوٌ افتَََخِذُونَه و ذریته سوره کهف بَعَثَ الظالمینَ بَدَراً." (۹) خب، این «بعثه» ولی چون قول شاعر هم میآورد، «نَعَمْ» ر عین حاتم. ببینیم که نکته گفته که مخصوص باید با فاعل مطابقت بکند. تمییز با فاعل مطابقت بکند. دیروز نَهَم حرف حل بشود؛ «مرتفقاًها» بود. امر سوم شما که مطابقت در دو فعل واجب نیست. «فَنِعمَ سوازیَدُون نِعْمَ الرِّجَالُ». (۱۰) «نعمت» برای «از زیدون» آمده. همه با هم. به چه دلیلی؟ یک دلیل آمدیم، یادم نیست که الان با یک دلیل دیگری هما را رد کردیم. حالا یا یک مثال دیگر آوردیم، گفتیم اینجا این طوری شده. خب، تمییز گاهی مرفوع، منصوب، مرفوع اسم. از اسم ظاهر نیاوردیم. گفتیم یک مرفوعی هست که آن فا منصوب دارد. مرفوعه همان فاعل. منصوب هم همان تمییز است. «امر ظاهر باشد، مفهوم ضمیر باشد». (۱۱) اگر فاعل مُضَمّن، ضمیر متصل باشد، مدفوع زمینه بحث جداست. آن میگوید اگر ضمیر بود باید تمییز بیاید. ما میگوییم یک وقتهایی مفعول و مرفوع و منصوب میآید. مرفوع فاعل، منصوب ظاهر. ولی طبق این مثالی که ایشان از این قول از این شعر میزند، اسم فاعل. حالا اسم شوهرش هم نیاورده. شما تفسیر تبیان شیخ طوسی را ملاحظه بفرمایید. خیلی جاها مواضع ادبیاش را به مرحوم شیخ طوسی از اشعار میگیرد. اسم ظاهر نیاورده. آورده «حاتم و کعب امرءین». (۱۲) تمییزه و تثنیه است. پس تمییز تسمهای همدانی. دو دو تا «مَرْعَ» و «مُرَ» یعنی حاتم و کعب خوباند از حیث دو تا مرد بودن. بخش تمییز را میشود تمییز مفرد باشد. شرط تمییز مفرد دانسته. مفرد باشد. الان اینجا ما یک «هما» را در «نعم» اسم ظاهر است دیگر. حاتم و کعف. حاتم و کعب امراء. آن بیان که کلاً نقض میشود که همیشه تمییز مال چی میآید؟ مال اسم ظاهر مال ضمیر میآید. اینجا اسم ظاهر و تمییزم آوردید. آن یکی قاعده هم نصب میشود که همیشه باید تمییز مفرد باشد. ما تمییز تسمیه آوردیم. «أَمراً عَيْنٌ» (۱۳) چیز نیست، تثنیه نسبی منصوب است در حالت نسبی، تمییز. حالا یک وقتهایی حتی با «مِنَ» هم میآید. منصوب بشود تمییز با «مِنَ» میآوریم. همان طور که میآید در جاهای مختلف، خیلی جاها تمییز با «مِنَ» میآید. ذکرش در مبحث تمییز گذشت. میگوید: "تَخَیَّلَ وَ لَمْ یَعْدِلْ سِوَاهُ فَنِعْمَ الْمَرْءُ مِنْ رَجُلٍ تِهَامِیٍ." (۱۴) اجازه میآید. "فَنِعْمَ الْمَرْءُ رَجُلًا" (۱۵) بوده. گفتیم: "فَنِعْمَ الْمَرْءُ" تازه اسم ظاهرم که باز بود: "فَنِعْمَ الْمَرْءُ مِن رَجُلٍ تِهَامِیٍ." (۱۶) خوب، و از این صورت، آن چیزی که منصوب است به لفظ مرفوع همراه تخصیص به نعت یا بدل یا اضافه. یعنی ما یک لفظ مرفوع میآوریم، بعد تخصیصش میدهیم با نعتی یا بدلی یا اضافهای. و این منصوب میشود. مثل کلام امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه به معاویه. ایشان آدرس: «لَبِئْسَ کتاب نامه ۱۷». (۱۷) نامه ۱۷. خلفا خلف: "وَلَبِئْسَ الْخَلَفُ خَلَفٌ يَتْبَعُ سَلَفًا هَوًى فَنَارُ جَهَنَّمَ قَابَلَتْهُ خَلَفٌ يَتْبَعُ سَلَفًا." (۱۸) بله. "يَتْبَعُ سَلَفًا هَوًى فَنَارُ جَهَنَّمَ." (۱۹) "لَخَلَفٍ" یعنی جو بود. "لَبِئْسَ الْخَلَفُ خَلَفًا" (۲۰) مرفوعه به لفظ مرفوع آمده ولی منصوب است. یعنی "خَلَفٌ وَ هَوًى" (۲۱) نعت "لَسَلَفًا" (۲۲) آن برای هوا. الان آمده "سَلَفًا" شده "يَتْبَعُ سَلَفًا هَوًى فَنَارُ جَهَنَّمَ خَلَفًا يَتْبَعُ سَلَفًا." (۲۳) ولی این چی شده؟ به لفظ مرفوع آمده. حالا خیلی همچین نمیچسبد؛ یک جوری است. صورت اول باشد چه اشکالی دارد؟ چه اصراری است تمییز بگیریم؟ این را بد بگیریم. به سختی میتوانم بزنم کنار. یعنی واقعاً آدم میرود متن میکشد. مثال از شعر میآورد: "نِعْمَ الْفَتَى فُجِعَتْ بِهِ إِخْوَانُهُ يَوْمَ الْبَقِيَّةِ حَوَادِثُ الْأَيَّامِ." (۲۴) و "حَوَادِثُ". "حَوَادِثُ" نون بوده مثلاً شده "حَوَادِثُ الْأَيَّامِ." (۲۵) مثلاً تمییزش چون اضافه شده نصب نگرفته. نمیدانم چه بگویم. این هم صورت دوم بود. چند تا مثال شعری آورده بود که حالا خیلی مهم نیست. صورت سوم، انشاءالله فردا میخوانیم. الحمدلله.
---
۱ اقتباسی از سوره فرقان، آیه ۳۱. اما عبارت دقیق در قرآن چنین است: "وَ كَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنْ الْمُجْرِمِينَ وَ كَفَى بِرَبِّكَ هَادِيًا وَ نَصِيرًا."
۲ اقتباسی از سوره جن، آیه ۳: "وَ أَنَّهُ كَانَ يَقُولُ سَفِيهُنَا عَلَى اللَّهِ شَطَطًا." و همچنین سوره کهف، آیه ۵۰: "وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِي وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا." (اینجا "بئس" آمده است.)
۳ نهجالبلاغه، خطبه ۳۲.
۴ همان.
۵ اقتباسی از نهجالبلاغه. عبارت کامل در خطبه ۳۲ نهجالبلاغه (فی وصف الدنيا): "وَلَبِئْسَ الْمَتْجَرُ أنْ تَرَى الدُّنْيَا لِنَفْسِكَ ثَمَناً وَ مِمَّا عِنْدَ اللَّهِ عِوَضاً."
۶ اقتباسی از نهج البلاغه. عبارت کامل در خطبه ۳۲ نهجالبلاغه: "وَلَبِئْسَ الْمَتْجَرُ أَنْ تَرَى الدُّنْيَا لِنَفْسِكَ ثَمَناً وَ مِمَّا عِنْدَ اللَّهِ عِوَضاً."
۷ همانجا.
۸ همانجا.
۹ اقتباسی از سوره کهف، آیه ۵۰: "بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا."
۱۰ این عبارت به نظر مثال نحوی است و در قرآن یا حدیث دیده نشده است. "نِعمَ الرِجالُ" در ستایش مردان نیکوکار به کار میرود.
۱۱ این عبارت توضیحی است درباره انواع فاعل در نحو.
۱۲ این یک مثال نحوی است که برای توضیح مطابقت تمییز با ممیّز در نحو به کار میرود. «امرءین» تثنیه «امرؤ» به معنای مرد است.
۱۳ به احتمال زیاد منظور همان «امرءین» است که در جمله قبلی به کار رفته است.
۱۴ این جمله به نظر مصرعی از یک شعر است که برای نشان دادن تمییز با "مِن" به کار رفته است.
۱۵ مثال نحوی برای تمییز منصوب.
۱۶ این جمله نیز به نظر مصرعی از یک شعر است که برای نشان دادن تمییز با "مِن" به کار رفته است.
۱۷ اشاره به نامه ۱۷ نهجالبلاغه است.
۱۸ اقتباسی از نهجالبلاغه، نامه ۱۷، که بخشهایی از آن به معاویه نوشته شده است: "وَلَبِئْسَ الْخَلَفُ خَلَفٌ يَتْبَعُ سَلَفاً هَوًى و يُحْبِطُ عَمَلاً وَ يُفْسِدُ فَرْعاً." در ادامه خطاب به معاویه: "فَإِنَّكَ خَلَفٌ بَئِسَ الْخَلَفُ."
۱۹ همان.
۲۰ همان.
۲۱ همان.
۲۲ همان.
۲۳ همان.
۲۴ این نیز به نظر مصرعی از یک شعر است که برای مثال نحوی به کار رفته است.
۲۵ این یک مثال نحوی است و به احتمال زیاد از یک عبارت شعری یا متن ادبی اقتباس شده است.
در حال بارگذاری نظرات...