جلسه هشتم : عقل چراغقوه است، وحی خورشید
در این جلسات، با نگاهی عمیق و متفاوت به سوره مبارکه نجم، به سراغ مهمترین پرسشها و شبهات اعتقادی روز رفتهایم؛ از حقیقت وحی و جایگاه پیامبر تا نسبت عقل، ایمان و زمانه. مباحث بهصورت کلاسی، تحلیلی و زنده ارائه شده تا مخاطب فقط شنونده نباشد، بلکه همراهِ فکر و فهم قرآن حرکت کند. اینجا قرآن نه شعاری و احساسی، بلکه استدلالی، زنده و پاسخگو به چالشهای فکری نسل امروز بررسی میشود. اگر به دنبال محتوایی عمیق، جذاب و راهگشا برای تقویت باورها و فهم درست دین هستید، این جلسات نقطه شروع شماست
اِسناد هدایتگری به ستاره مجازی است؛ هدایتگر حقیقی نور است [2:23]
قطار هستی به سمت خداوند در حرکت است هرچند عدهای پشت کرده باشند [5:59]
تفاوت نورانیت سخنان پیامبر با عقل ما -بلاتشبیه- مانند تفاوت نور خورشید با چراغ قوه است [9:02]
اساساً محال است که پیامبر (صلاللهعلیهوآله) سخنی خلاف عقل بگوید [14:08]
در حقیقت کار پیامبر (صلاللهعلیهوآله) شکوفا نمودن عقل و افزایش نورانیت آن است [20:05]
تعبد به دستورات دینی به معنی کنار گذاشتن عقل نیست بلکه موجب شکوفا شدن عقل میشود [21:11]
هشدار؛ نکراء و شیطنت را با عقل اشتباه نگیرید! [26:12]
پیامبر اکرم (صلاللهعلیهوآله) عقل محض و نورانیت کامل است [33:12]
برق طمع؛ بیشترین عامل سقوط عقل [34:55]
حقیقت نور، با وجود پایین آمدن هیچگاه تنزّل نمیکند [39:48]
بسیاری خواستند مکتب اهلبیت (علیهمالسلام) را نابود کنند؛ اما مگر میشود با ایجاد سایه خورشید را خاموش کرد؟! [44:40]
امام خمینی خطاب به امام خامنهای: شما در بین دوستان مانند خورشید میدرخشید [49:32]
رهبر معظم انقلاب: ایران، ایران امام رضا (علیهالسلام) است [52:08]
پیامبر اکرم : چه میکنید اگر امانت من در شهر شما -خراسان- دفن شود؟ [53:55]
قاعده مهم: شیطان نمی تواند بهصورت اهل بیت یا شیعیان خاص به خواب ما بیاید [59:24]
به فدای آن زن و بچهای که حتی اجازه گریهکردن هم نداشتند… [1:02:07]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
«و النجم اذا هَوی. ما ضَلَ صاحِبُکُم و ما غَوی. و ما ینطِقُ عَن الهَوی. اِن هُو الا وَحیٌ یُوحی.»
بحث ما سوره مبارکه نجم بود. در خدمت عزیزان، بحثی که جلسات قبل مرور کردیم این شد: خدای متعال به نجم قسم خورده؛ چون کارکرد و کاربرد نجم، هدایت است و در هدایتگری خودش خطا و اشتباه ندارد. این را شاهد میگیرد برای اینکه پیغمبر اکرم هم در هدایتگری خودش خطا و اشتباه ندارد، کم و زیاد ندارد و خدای متعال با پیغمبر، نفوس را هدایت میکند. پیغمبر چیزی از خودش اضافه نمیکند، کم نمیکند و خطا نمیرود و اشتباه نمیکند و هرچی که میگوید عین وحی است، بستر هوا نیست.
نکتهای را جلسه قبل بهش رسیدیم، آن هم این بود که این هدایتگری که در نجم و در ستاره هست، در واقع مال خود ستاره نیست. یک مثال معروفی را علما میگویند؛ میگویند که اِسناد گاهی حقیقی است، گاهی مجازی. مثلاً شما میگویی: «آقا دارم میآیم تو راهم، حرکت کردم، دارم حرکت میکنم، تو جادهام.» مثلاً: «دارم تو جاده با سرعت میآیم، سرعتم را کم کردم.» اینها را میگوییم، درست است؟ تعابیری که به کار میبریم، ولی در واقع این تعابیر، تعابیر دقیقی نیست. چرا؟ چون شما تو جاده که داری میآیی، ماشین دارد میآید، شما که نمیآیی! سرعت خودت که کم نشده، تو اصلاً سرعت نداشتی که بخواهد کم بشود! شما تو ماشین نشستی، شما که سرعت نداری که ماشین سرعت دارد. شما که کامل نشستی اصلاً حرکتی نداری که بخواهد سرعت داشته باشد. وقتی میگویی «سرعتم را کم کردم»، منظورت چیست؟ یعنی سرعت ماشین را کم کردم، ماشین سرعتش کم شد، ولی به منم نسبت داده میشود، چون من تو ماشین نشستم. ولی این حرکت مال من نیست، من تکان نمیخورم، من اینجا نشستم، یک جا خوابیدهام. اصلاً طرف تو ماشین خواب است، میگوید: «دوازده ساعت تو راه بودم.» میگویند: «چه جوری تو راه بودی؟» میگوید: «همهاش خواب بودم.» چه جوری میشود آدم هم تو راه باشد، هم خواب باشد، هم برود؟ میشود. خواب بوده، یک چیز دیگر داشته میرفته. حرکت مال او است. حقیقتاً، مجازاً به این هم نسبت داده میشود. ماشین حقیقتاً دارد میرود، آن کسی که تو ماشین نشسته هم در اثر حرکت ماشین حرکت میکند، ولو خودش نشسته باشد.
بامزهترش این است: شما تو قطار دارید برعکس حرکت میکنید (پیش آمده برایتان). قطار دارد میرود به سمت مشهد، به سمت شمال شرق مثلاً. واگن یک، آن جلو. ده تا واگن هم عقب داریم. این طرف دارد همینجور از واگن یک حرکت میکند به سمت واگن ده. درست است؟ اینکه دارد حرکت میکند به کدام سمت دارد حرکت میکند؟ به سمت جنوب، جنوب غربی، شمال شرقی میشود روبرو، جنوب غربی. این دارد به سمت جنوب غربی میرود، همان موقع گوشیاش زنگ میخورد. دارد از واگن یک میرود واگن ده، پنج دقیقه فرض کن که تو راه است، پنج دقیقه سر راه میرود. رفیقش زنگ میزند، میگوید: «کجایی؟» میگوید: «به سمت مشهد دارم میآیم.» این درست است یا غلط است؟ یکی برگردد بگوید: «مرد حسابی، تو به سمت تهران داری میروی! این وری که تو داری میروی، تهران است.» من به سمت تهران دارم میروم، ولی قطار به سمت مشهد دارد میرود.
این مثال خیلی مثال دقیقی است. خیلی از مسائل ما اینگونه حل میشود. حرکت کلی عالم به سمت خدای متعال است، ولو بعضیها پشت به خدا کردهاند، دارند میدوند. قطار هستی دارد به سمت خدا میرود. «إِلَی اللَّهِ تَسِیرُ الْأُمُور»، «إِلَیْهِ یرْجِعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ»، «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ». همه داریم به سمت خدا برمیگردیم، حرکت میکنیم. «یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ». داریم حرکت میکنیم به سمت خدا، همه هستی دارد حرکت میکند به سمت خدا. بعضیها ممکن است تو این مسیر دارند چپه میآیند. آنها هم آخر خدا را ملاقات خواهند کرد تو همان حالتی که چپه هی دارند میروند. آنی هم که دارد میدود به سمت تهران، آخر با همان قطار و با همان دویدن به سمت تهرانش میرسد به مشهد. یک ترمز میکند، با کله میخورد به این شیشه مثلاً. آخرش مشهد را خواهد دید، ولی از پشت خواهد دید مشهد را. بیان مثال و طنز و اینها دارم میگویم.
یکی رو کرده به سمت مشهد، قطار هم دارد میرود. از دور هم دارد نگاه میکند، میفهمد دارد به مشهد میرسد. از همان اول منظره مشهد را دارد میبیند، کیف میکند. یکی هم پشتگردن مشهد دارند به زور میکشندش. این هم آخر به مشهد خواهد رسید. یا با چشم و دست بسته میبرندش صاف تو زندان وکیلآباد. این هم به مشهد خواهد رسید. از مشهد زندان وکیلآبادش را خواهد دید، ولی با چشم و دست بسته میبرندش.
این یک نکته.
نکته بعدی این است که وقتی میگوییم ستاره هدایت میکند، این هدایت مال خود ستاره نیست. مثل این است که بگوییم: «آقا من دارم حرکت میکنم، من تو راهم، دارم میآیم، سرعتم زیاد است.» سر و اینها مال من نیست، اینها مال ماشین است. هیچ وقت هدایت مال ستاره و آدم و این چیزها نیست. هدایت از آنِ چی است؟ شما بگید. جلسه قبل گفتم. از آنِ چی است؟ از آنِ نور ستاره نیست که هدایت میکند. نور است که هدایت میکند. اگر ستاره هم هدایت میکند بهخاطر چی است؟ بهخاطر نورش است. هرچیزی که هدایت میکند بهخاطر نورش است. «یهد الله لنوره من یشاء و آیات دیگر»ی که داریم در قرآن.
نور است که هدایتکننده است. مثلاً عقل هم هدایتکننده است تا یک حدی. این هم نکته مهمی است. تکتک اینها که گفته میشود، نکات دقیقی است که بهدردمان میخورد اگر بهش توجه بکنیم. اینها مسائل اعتقاد است.
عقل خیلی چیزها را به آدم نشان میدهد. عقل هدایت میکند، ولی هدایتی که عقل میکند مال خود عقل نیست، مال چی است؟ مال نور عقل است. نکته مهمی است. بعضی میگویند: «آقا ما وقتی عقل داریم چه نیازی به پیغمبر داریم؟» عقل هدایت میکند. یا مثلاً: «برای چی من باید عقل خودمو ول کنم برم حرف پیغمبرو گوش بدم؟ مگه من خودم عقل ندارم؟» حرف پیغمبر را بخواهم گوش بدهم یعنی عقل خودمو باید تعطیل کنم؟ اصلاً چه نسبتی بین عقل خودم با پیغمبر؟
پاسخش چی است؟ پاسخش این است که نه عقل تو کارهای است، نه پیغمبر کارهای است. نه باید تابع عقل خودت باشی، نه تابع پیغمبر باید باشی. نه عقل تو بهخودیخود موضوعیت دارد، نه پیغمبر بهخودیخود موضوعیت دارد. آنی که موضوعیت دارد چی است؟ نور.
و عقل تو توی چیزهایی ممکن است به حجاب نرفته باشد، آلوده نشده باشد، توی امور سطحی که نور عقلت میتواند هدایتت کند، کمکت کند. تو یک سری مسائل هستش که عقل ما اسیر شهوتها و تقلیدها و آلودگیها و محیط و تربیت و وراثت و اینجور مسائل نمیشود. عقل ما اینجا دچار طمع نمیشود. دقت کنید ها! دانه به دانه اینها مباحث دقیقی است که باهاش خیلی از مسائل حل میشود. ما هم البته روی هر موضوعی از اینها، تو هر بخشش، یک جایی مباحثی داشتیم که نمیخواهم حالا به تکتک آنها اشاره بکنم.
یک وقتهایی هست عقل ما در یک حدیاش اسیر شهوات و انگیزهها و طمعها و حب و بغض و اینها نمیشود. همه ما یک ادراک مشترک داریم. مثلاً مثل چی؟ مثلاً آقا کسی که حرفی را میزند، اصل بر این است که میفهمد چی میگوید. اصل بر این است که منظورش همین است. وقتی یک کسی یک قراردادی مینویسد، اصل بر این است که حواسش بوده که چی نوشته. اصل بر این است که آنهایی که نوشته معنایش را میدانسته. یک اصل عقلایی است این. یک حکم عقل است. همه این را حکم میکنند که اصل بر این است. یک اصلی میگیریم یک حکم عقلی. این حکم عقلی هم اطاعت میشود، دستور عقل را اطاعت میکنیم، چون اینجا عقل آلوده نشده به آلودگیها و حجابها.
عقل همه ما هم درست میفهمد. در حدی هست این مطلب که عقل میتواند تشخیص بدهد. بابا میزان نورانیت عقل آدمها این مسئله کشف میشود. بعضی چیزها هست با یک نور چراغ قوه معمولی پیدا میشود، خیلی نور سنگین و عجیب غریبی نمیخواهد. ولی بعضی چیزها با نور این چیزها روشن نمیشود. این بدن مطهر این شهدای سانحه هفته پیش (اینها با چراغ قوه توی کوه تو حالت مه سرجنگل داشتن دنبال این بدنها میگشتند) با چراغ قوه نمیشد اینها را پیدا کرد، باید آفتاب بزند. این کار آفتاب است.
معنایش این نیست که چراغ قوه را بنداز دور، معنایش این است که چراغ قوه انقدری قدرت ندارد که همچین چیزی را روشن کند. روشن. مثال را گرفتید؟ کسی نمیگوید عقلت را بنداز کنار، ببین پیغمبر چی میگوید. پیغمبر از جنس عقل تو است. پیغمبر رفیق عقل تو است. پیغمبر همان عقل تو است، عقل تو همان پیغمبر تو است.
مگر نور آفتاب با نور چراغ قوه دو تا نور است؟ یک نور است. نور چراغ قوه کمتر است، ضعیفتر. یک سطحی را روشن میکند، یک شعاعی را روشن میکند. باهاش چهار متر را میشود دید، آن هم به شرط اینکه مه غلیظ نباشد، جنگل نباشد، ارتفاع نباشد (از بالا بخواهی پایین را ببینی، از پایین بخواهی بالا را ببینی) با چراغ قوه نمیتوانی از پایین بالا را پیدا کنی. یک میزان، یک شعاعی. دسته کلیدت افتاده بغلت، نور چراغ قوه همینقدر را میتواند برایت روشن کند. سر قله بفهمی از این پایین چه خبر است، این نور خورشید میخواهد. برای هدایت به آن مسئله، یک نور شدیدتری میخواهد. پیغمبر نور خورشید است، عقل ما نور چراغ قوه است. جفتش هدایتگر است. عقل در یک سطح کمتری، پیغمبر در یک سطح وسیعتری.
قرار هم نیستش ما برای اینکه به پیغمبر برسیم روی عقلمان پا بگذاریم. بعضیها اینها را میگویند. بعضی از این حضراتی که ضد فلسفه و این حرفها هستند، رسماً میگویند اینها را. میگویند: «آقا اصلاً خیلی مسائل دین هست که عقلی نیست.» مغالطه است. ما هیچی تو دین نداریم که خلاف حکم بدیهی عقل باشد. حکم بدیهی عقل مثل چی؟ خیلی مسائل هست برای عقل بدیهی نیست. مثلاً آقا گفتند که شما تار عنکبوت را از خانهات اگر برداری این باعث جلب روزی میشود، بیداری بینالطلوعین باعث میشود که روزیت زیاد بشود. با بعضی از اینها (ضد فلسفهها) ما گاهی بحث میکنیم اینها را به ما میگویند. «همه دین عقلی است.» میگویم: «خب.» میگوید: «خب به من بگو ببینم بیداری بینالطلوعین چه شکلی روزی را زیاد میکند؟» بعد «هه» میخندد، میگوید: «دیدی؟ کم آوردی.» عزیز دل، نه مجید جان دلبندم، این ربطی به آن ندارد. ماستها و قیمهها را درهم نیامیزید. یک چیز دیگر است، یک مسئله جزئی و فرعیاش را. بله، این از آن مسائلی است که باید خورشید بزند تا پیدایش کنیم. البته وقتی پیغمبر گفت ما خودمانم با تحلیلمان دوباره میتوانیم همین را یک خوانش عقلی بهش بدهیم. اینها را خوب دقت کنید. خیلی نکته امشب داریم. زیاد میگویم. جلسه آخر میخواهیم سفره را جمع کنیم.
وقتی پیغمبر گفت، بعد خودمانم میتوانیم تحلیل عقلی بکنیم. بالاخره یک مقداریش قابل فهم است. مثلاً گفتند: «آقا ازدواج کن، روزیت زیاد میشود.» بعضی آقایان آمدند این را تحلیل کردند، گفتند: «کاملاً با عقل موافق است.» چطور؟ میگوید: «برای اینکه آنی که ازدواج نکرده انگیزه برای کار کردن ندارد، انگیزه برای درس خواندن ندارد، ولی ازدواج که کرد همسرش از او تقاضا دارد. آقا گوش بگیر، برنج بگیر، اجاره خانه، پوشک بچه. این هی او را وادار میکند به کار کردن. خود این کار کردن برای تولید درآمد میکند.» این یک محاسبه ظاهری نسبت به رزق است. همهاش این نیست ها! ولی بههرحال این مقدارش قابل فهم است. یک ابعاد باطنی هم دارد که آن باز بحثهای دیگری است.
بله، این مسئله دینی را ما اول با عقلمان نمیتوانستیم بفهمیم، باید پیغمبر به ما بگوید. ولی وقتی پیغمبر گفت، عقل ما تصدیق میکند. یک چیز ضّد عقل نیست، ولی ما هیچ چیزی تو دین نداریم که پیغمبر بگوید از آن طرف خلاف بدیهیات عقلی باشد، بعد بگوییم: «عقل را بگذار کنار، پیغمبر گفته.» خلاف بدیهیات عقلی نداریم.
یک امر محال که البته محال غلط است، مُحال درست است. یک امر مُحال را پیغمبر بگوید: «آقا اینطور میشود، دو دو تا میشود پنج تا.» آقا نمیشود ها! نه پیغمبر فرمودند. خداوکیلی؟ بله دیگه نمیشد، ولی دیگه پیغمبر فرمودند، ما مأموریم که مطیع باشیم. نمیشود پیغمبر بگوید، برای اینکه خلاف بدیهیات عقلی است. سازوکار عالم این را برنمیتابد. این توی این هندسه خلقت جا ندارد. هندسه خلقت کاملاً ریاضیاتی است، همه چیزش روی نظم است، روی قاعده است. این را بارها عرض کردم.
مثال از بوعلی سینا است. میگوید که نظام خلقت این مدلی است. خیلی تعبیر قشنگی است. اعداد را پشت هم دیدید؟ «یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت، ...» برو تا ده تریلیارد و بالاتر. میگوید شما این عدد پنج را مثلاً بین چهار و شش داری. اگر آمدی پنج را برداشتی از بین چهار و شش، پنج را میخواهی کجا بگذاری بین این اعداد؟ درست است؟ یک جا به من بگو. برای اینکه پنج را بگذاری، بعد چهار و شش را چه شکلی میخواهی به هم پیوند بدهی وقتی پنج نباشد؟ میگوید دستگاه خلقت این شکلی است، انقدر همه چیز روی هم سوار و به هم پیوسته است. یک کلی است که همهاش به هم پیوسته است. هیچ قطعهاش را نمیشود جابهجا کرد. هستی این شکلی است. بعضی چیزها تو این هستی راه ندارد. دو دو تا پنج تا معنا ندارد. جمع نقیضین معنا ندارد. این خلاف حکم بدیهی عقلی است. عقل همه هم میفهمد، با کمترین میزان نورانیت عقل هم فهمیده میشود. هیچ وقت خدا و پیغمبر و دین نمیتواند. اصلاً نمیتواند. نمیتواند بهخاطر اینکه سازوکار هستی این شکلی است. نه، نمیتواند یعنی از قدرت او، از کمبود قدرت اوست نه، برای اینکه این اصلاً جا ندارد. مثل اینکه بگوید آقا پیغمبر نمیتواند پنج را بردارد بین شش و هفت بگذارد.
دقت میکنی مطلب را؟ پیغمبر نمیتواند یعنی چی؟ یعنی پیغمبر ناتوان است؟ نه! یعنی این پنج اگر قرار است پنج باشد، شش قرار است شش باشد، هفت قرار است هفت باشد، پنج بین شش و هفت جا ندارد. پنج بین اینها جا ندارد. پنج توان قرار گرفتن بین این دو تا را ندارد، پنج توانش را ندارد، نه پیغمبر توانش را ندارد. جمع نقیضین توان این را ندارد که با همدیگر باشند. ندارند. نقیضین یعنی چه؟ یعنی نمیتوانند بودن و نبودن با هم یک جا جمع بشوند. نمیشود. وقتی نمیشود، خدا این کار را نمیکند. نه چون خدا نمیتواند، چون نمیشود.
همه این را میفهمند. هیچ وقت دستور خدا و پیغمبر ضد این حکم عقلی نمیشود. ولی خیلی مسائل دیگر هست عقل نمیفهمد. لااقل این عقل ما که حجاب گرفته با این شهوات و طمعها، نمیفهمد. بله، اگر این عقلمان خوب تمیز بشود، از آلودگیها در بیاید، از حب و بغض در بیاید، صاف بشود، زلال بشود، میفهمیم.
جالبش این است که خدا و پیغمبر نیامدهاند (اینها را خوب دقت کنید، هی هر کدامش نکتهای است ها هرکدامش) بعضی فکر میکنند خدا و پیغمبر آمدهاند ما را دعوت کنند به اینکه فقط حرف من را گوش بده. نمیفهمی ها! ولی گوش بده. چشم بسته گوش بده. چشم بسته اطاعت کن. تو فقط گوش. میگوید انبیا آمدهاند که چی کار کنند؟ «الله ولی الذین» یکی این آیه است، آیات دیگر هم داریم. سوره ابراهیم آیات اولش داریم، آیات دیگر هم داریم. «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور.» یعنی بده عقلت را دست من، میخواهم بهت بفهمانم. میخواهم ببرمت تو مبدأ نور. میخواهم حالیت کنم. میخواهم بیایی ببینی. این میشود معراج که سوره نجم، موضوع اصلیاش معراج است. پیغمبر رفته، ما را هم دعوت کردهاند به رفتن و گفتهاند پشت این پیغمبر برو، تو هم حرفش را گوش بده تا ببردت.
چون باید عقل را تعطیل کنی، چون عقل کارهای نیست. نه! عقلت را شکوفا میکند. عقل تو را نورانی میکند. با عقل خودت چیزهایی میفهمی که تا قبل حالیت نمیشد، اصلاً برایت قابل درک نبود. در وجود خودت این را درک میکنی. خیلی چیز عجیبی است ها! پیغمبر آمده عقل ما را شکوفا کند. وقتی میگوییم آمده ما را بنده کند، بعضی فکر میکنند بندگی یعنی بله قربان گفتن، کور. نمیفهمیم، حالیمان نمیشود اصلاً. ما را دعوت کردهاند به اینکه سؤال نکن، حالیت نشود، نفهم. بفهم. بله، خیلی وقتها سؤال مانع از حرکت میشود. حضرت خضر به موسی گفت الکی سؤال نکن. یعنی بیا کار کن، کار کن میفهمی. تو بیا تو کار. کار را انجام بده. نورانیت کار عقلت را نورانی میکند. وقتی عقل نورانی شد، خودت میفهمی. ولی تو الان میخواهی قبل اینکه کار کنی سؤال کنی که از زیر کار در بروی. من این را جواب نمیدهم. از این سؤالها نداریم.
نکات را دقت میکنی؟ نکته گفتیم تو این نیم ساعت. گوش بده. گوش بده، از این باب که بابا عقل را بگذار کنار، من بهجایت تصمیم میگیرم. نه! تو الان داری همچین به قول مشهدیها «جلجل» میکنی، «ورجه وورجه» داری میکنی. این نفس تو است. حالا نه در مورد حضرت موسی – خدایی نکرده – بیقراری میکنی. بیقراریت هم بهخاطر چیزهایی است که نمیدانی. «کیف تفر علی ما لم تحد به خبرا»؟ من بهت حق میدهم بیقراری کنی، چون از یک چیزهایی خبر نداری.
از آن چیزهایی که خبر نداری، تو خودت فکر میکنی بهخاطر چیزهایی است که خبر داری. فکر میکنی بهخاطر علم تو است که الان بیقرار شدی. نکات را میگیری؟ حضرت موسی ممکن است الان فکر کند بهخاطر چیزهایی است که میداند. «آقا دارد بچه میکشد. من میدانم کشتن بچه حرام است.» علمت نیست، نمیدانی قضیه چیست. بیا جلو میفهمی آقا، میفهمی. جلوتر میفهمی.
مسئله حل میشود. اولش سخت است، در حجابی. راهی هم نیست فعلاً. فقط باید گوش بدهی. اینی که باید گوش بدهی بهخاطر این نیست که من میگویم عقلت را تعطیل کن، بهخاطر اینکه ظرفیت عقلت آنقدری زیاد نیست. نه اینکه حرف من عقلانی نیست.
یک مادر به بچهاش میگوید: «درس بخوان.» ببین بیست سال بعد میفهمی درس خواندن یعنی چی. بیست سال بعد میفهمی الان که درس نخواندی چه مشکلی پیش میآید. بچه برگردد بگوید: «اینهایی که تو میگویی من نمیفهمم. چرا انقدر اصرار داری که من فقط بهخاطر اینکه تو میگویی حرفت را گوش بدهم؟» میگوید: «بابا من نمیگویم بهخاطر اینکه من میگویم گوش بده. من الان حالم میشود.» بعد این بیست سال تو هم حالا اگر حرف من را گوش بدهی، بیست سال بعد میگویی: «دمت گرم مامان! به من گفتی درس بخوان، دمت گرم! به من گفتی با این رفیقها نرو، دمت گرم! به من گفتی انقدر وقتت را پای ایکسباکس و کوفت و زهرمار نگذار.» گوشی را از دست من گرفتی، انقدر بازی نکنم. من فکر میکردم اینها همهاش تعبد است، زورکی است، اکراه. «لا اکراه فی الدین.»
«لا اکراه فی الدین» یعنی چی؟ یعنی از سر اجبار و زور نیست. درست است؟ تو زورت میآید. دردت میآید بهخاطر اینکه من دارم بهت زور میگویم. بهخاطر اینکه تو کم و کسری داری که زورت میآید. مادر به بچه زور نمیگوید. بچه احساس زور میکند. چرا بچه احساس زور میکند؟ چون میخواهد بازی کند. عقلش هم نمیرسد که ضرر بازی چیست، منفعت درس خواندن چیست. این مادر چی کار کند؟ مجبور است که بیاید گوشی را از دستش بگیرد. ایام خرداد، یک ماه گوشی به گوشی.
آقا! اینکه دیکتاتوری است. «لا اکراه فی الدین»، بهزور میخواهید ما را ببرین بهشت. نمیخواهم، اصلاً من میگذارم از این مملکت میروم. روشن است؟
پس هدایت کار چی است؟ کار نور. عقل ما یک میزان نور دارد. در همان میزان نورش هدایتی که میکند مورد قبول است. ولی خیلی چیزهای دیگر هست که عقل ما نسبت به اینها در حجاب است، نمیفهمیم. البته اگر به ما بگویند، اگر عقلمان را نورانی کنند میفهمیم ها! ولی آن طبع اولیهمان نمیفهمد.
«عَسَىٰ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَ هُوَ». این آیه را میدانید کجا نازل شد؟ در مورد جنگ نازل شد. یکی از جاهایی که این آیه نازل شده، در مورد جنگ، قتال است. یک بحث خیلی قشنگ علامه طباطبایی ذیل این آیات دارد، فوقالعاده است؛ مثل همه جای المیزان، رحمت الله علیه.
که آدمها طبع اولیهشان این است که از جنگ بدشان میآید. ولی اگر خوب فکر کنند، میفهمند که هیچی مثل جنگ، جنگ نه به معنای کشتار، جنگ به معنای مجاهده و دفاع، ایستادگی، مقاومت. هیچی بهاندازه ایستادگی و مقاومت خیر اینها را تأمین نمیکند. برای اینها فائده ندارد. اولش فکر میکنند که آقا امتیاز بدهیم برود، فقط زنده بمانیم، نمیریم. چه زندگی شد این؟ فقط یک زندگی نباتی است، بدون عزت و آبرو. بد میشود. این قضایای مردم بی پناه غزه و رفح. اینها میگویند که بیاییم برویم تو این بلوکهای عدد فلان و فلان و فلان که زنده بمانیم. بعد دقیقاً همان بلوک را بمباران میکند اسرائیل خونآشام خبیث کثیف. اینکه زندگی شد.
«آنجا نرو، برو آن پشت. برو تو آن بلوک، برو تو آن اتاق. دست به چیزی نزن. هرچی میخواهد بَریده بشود، باید چک کنم. همه را هی گوش دادیم، پذیرفتیم، آخرش هم یک بمب انداخت کشت.» مقاومت میکردیم میایستادیم، هم کشته کمتر میدادیم، هم اینقدر منافعمان نمیرفت. چهار تا چیز هم نصیب ما میشد، آن هم چهار قدم عقب میرفت.
به یک آدمی که گرفتار این زندگی و شهوات و این طمعها و آلودگیها است میگوید: «آقا ایستادگی کن، وایسا، زورنشنو، عقب ننشین.» میگوید: «برای چی؟» نمیفهمد. بعد تازه به شما حرف از عقلانیت میزند. هشت سال هی حرف از عقلانیت میزدند. هی دو کلمه مذاکره میگفتند، چهار کلمه میگفتند: «عقل، عقلانیت.» هرچی داشتیم دادیم رفت. جیبوتی هم برای ما شاخ و شانه میکشید، ولی عقلانیت بود؟ نه، صداش را در نیاور. «جیبوتی برای ما شاخ شده بود. عقلانیت اجازه نمیدهد ما چیزی بگوییم. خیلی عقلانی رفتار میکنیم.» تو سرت بخورد این عقلانیت! هرچی داشتیم دادی رفت دیگه. این چه عقلانیتی بود؟
عقلانیت این است که با کمترین هزینه، بیشترین امتیاز، کمترین خسارت را به دست بیاوری. تو دست برتر را داشته باشی، تو تشر بزنی، تو داد بزنی، تو بهش بگویی: «بتمرگ! من که بهت زنگ بزنم این کشتی به یمن نمیرسد ها!» (چشم آقا عباس!) اسم این عقلانیت؟ «هرچی اینها میگویند گوش بده، میکشندمان.» نه! این عین بیعقلی است. این عقلی نیست که عقل امیرالمؤمنین است. این عقل معاویه است. به امام صادق علیه السلام گفتند: «آقا عقل چیست؟» فرمودند: «الرحمن عقل است.» معاویه پس این که معاویه دارد چیست؟ خیلی عاقل است، خیلی حالیش است. ببین چه پدر سوختهای است، چه طراحیهایی میکند. الان این عقلای معاویه آمده سر کار.
ایام انتخابات. آقای رئیسی زحمتهایش را کشید، زیرساختهایش را ساخت، فحشهایش را شنید. از امسال نتیجه کارهایش دیده میشود. عقلانیت معاویهای میآید توی مناظرات، گرانیها و اینها را به شما میگوید. اگر احیاناً خدای نکرده رأی آورد، از اولی که رأی میآورد ثمرات کار آقای رئیسی است. وقتی ما رأی آوردیم چی شد؟ یک اسب آماده تحویل دولت بعدی. همین که بنشیند پشتش، محصول آماده است. اگر خدایی نکرده به اینها برسد، به معاویهها و عمرو عاصها دوباره فرصت برسد.
این عقل معاویه است. خیلی حالیشان میشود، خیلی بلدند. ببین چقدر قشنگ وارد مناظرات میشوند، با برنامه وارد انتخابات میشوند، تیمی میآیند، متحد میآیند. چقدر فکر میکنند چی بگویند، چی نگویند، کی چی بگوید، کی کی را بزند، کی کی را نزند. اینها عقل است دیگه. اینها چی است؟ به امام صادق علیه السلام گفته شد: «آقا این» فرمودند: «عقل نیست، این مکرم است. آن شیطنت است. این شیطنت است.» اینکه هی بنشینی فکر کنی چه شکلی بقیه را از راه به در کنی، این شیطنت است. شبیه عقل است. شباهت دارد به عقل. ممکن است کسی خیال بکند که عقل نشسته فکر کرده، تدبیر کرده، طراحی کرده. این شبیه عقل است تو را ببرد بالا، تو را ببرد سمت خدا. از این حجابها عبور بدهد. عقل نورانی است، عقل باصفا است. عقل به نورانیت خدا متصل است. عقل دائماً تو را به سمت نورانیت خدا هدایت میکند. این عقل کارش انداختن روزه نیست، نمیصرفد ۱۶ ساعت گرسنه بمانم. عقلم میگوید برای من عقلانی نیست ۱۶ ساعت گرسنگی. آن شیطنت است.
بله، امیرالمؤمنین فرمود: «اگر تقوا نبود، میدیدین» تعبیر به کار میبرد، معادل چی میشود؟ «لکنت الده العرب داحیه.» میگویند: «طرف داحیههای مثلاً فلان داره.» داحیه یعنی تدبیر و عقلانیت و اینها. فرمود: «اگر تقوا نبود من ادح العرب بودم.» از همه عربها داحیه من بیشتر. عمرو عاص چی چی یکی باشد؟ اگر دست و بال من را تقوا نبسته بود، معاویه سگ کی باشد. اینها خیلی عاقلاند، خیلی حالیشان است. نشستم طراحیهای عجیب غریب میکردم برای زدن امیرالمؤمنین. اثر هم داشت. امیرالمؤمنین تهش یک بیانیه میداد. چی کار کند دیگه.
بنده آن تخریبهای سنگین، آن تهمتهای سنگین، آن سناریوهای عجیب و غریب. عریان کرد خودش را عمروعاص وقتی دید امیرالمؤمنین دارد به او میرسد. میدانست امیرالمؤمنین با حیا است. حربهای که پیدا کرد این بود که اگر میخواهی من را بکشی باید لخت و عور من را ببینی. «معاذ الله»، حضرت نگاهش نکرد. رفتند. بعدها البته دستش میانداختند (معاویه و دیگران) بهش میگفتند: «تاریخ به خودش ندیده کسی اینجوری جان خودش را نجات بدهد.» خیلی عاقل بود. ببین چه فکرهایی به ذهنش میرسید! فکر اینجایش را دیگه خدایی شماها نمیکردید. ولی پدر سوختگیش، بیحیائیش بود. تو سرش بخورد این عقلانیتش. این چه نورانیتی است، این چه صفایی است، این چه حرکت و رشد و بالا رفتنی است؟ همهاش فریب است، همهاش حیله است، همهاش دروغ است، همهاش نفاق است.
این نکته کلیدی است. پس خیلی چیزها را عقل ما ابتدائاً نمیفهمد. آن عقل باصفای نورانی آسمانی که میفهمد اینجا باید حرف گوش بدهیم، البته اگر حرف گوش بدهیم، حرف عقل کل را گوش دادیم. پیغمبر عقل کل است. پیغمبر حقیقت عقل است. پیغمبر هم حقیقت عقل است، هم نور محض است. چندین روایت داریم. بعضیهایش این است: «اول ما خلق الله نوری.» بعضیهایش این است: «اول ما خلق الله العقل.» اولین چیزی که خدا خلق کرد عقل بود. اولین چیزی که خدا خلق کرد نور من بود. بعضی گفتند این دو تا روایت چه شکلی با هم جمع میشود؟ گفتند یعنی که نور پیغمبر، عقل محض. همهاشم یکی است. چون همه اینها نور است دیگه. همه اینها جلوههای نور است. چشمها، بگویم علم، بگویم عقل، بگویم هدایت، بگویم ستاره، بگویم خورشید. همه اینها جلوههای نور هستند. غیر از این است؟
لامپ، مهتابی، ریسه، نور نئون، نورانیت ایجاد میکند. قیافههایش با هم فرق میکند. بعضیهایش اینجور کوچولو کوچولو پشت هماند، بعضیهایش خیلی گندهاند. پروژکتور، ریسه. همه اینها نور است. قیافههایش فرق میکند. پیغمبر، عقل، خورشید، ستاره. همه اینها یک حقیقتند، همهاش نور است. و خدای متعال فرمود حقیقت نور «انا» هم که یک بحث دیگری است که دیگه واردش نشوم، بحث سنگین میشود. «الله نورالسماوات و الارض.»
در مورد نور چند تا نکته دیگر عرض بکنم و دیگه بحث را تمامش کنم. نکته بعدی این است که هر چقدر این عقل آلوده شد، یک تعبیری دارد امیرالمؤمنین که انشاءالله به زودی نصیب همهمان بشود. تو صحن امیرالمؤمنین. از آن ایوان طلا (از سمت راست ایوان طلا وقتی میخواهیم وارد بشویم، سمت آن گلدستهای که زیر گلدسته قبر حاج آقا مصطفی خمینی است. میدانی کجا را میگویم دیگه؟) آن سقفی که از زیرش وارد میشوید و وارد ایوان میشوید و میروید سمت ضریح. بالای آن سقف یک روایتی نوشته «اکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع.» مال نهج البلاغه است. خیلی عبارت قشنگی است. کلمات اهل بیت است. خیلی پرمعنا. عبدالعظیم. همهاش دور تا دور روایت حضرت عبدالعظیم خیلی زیبا است. فرمود: «اکثر مصارع العقول.» مصارَ، مَصرَع، از سرِع شنیدید دیگه؟ سرِع یعنی چی؟ سرِع یعنی غش کردن، افتادن. درست است؟ مَصرَع یعنی محل غش کردن و افتادن. مَصادِع یعنی محلهای غش کردن و افتادن. مصارع العقول یعنی آن جایی که عقل غش میکند، میافتد پایین، سر میخورد، سقوط میکند. عقل سقوط میکند. فرمود: «بیشترین جاهایی که عقل سقوط میکند کجاست؟» چقدر این کلام، کلام فوقالعادهای است.
کجا عقل از کار میافتد؟ نه آن عقل الهی و ربانی، همین عقل مادی ما هم گاهی همین است. کجا از کار میافتد؟ آن جایی که یک طمعی برق میزند. یک رعد و برق طمع که میآید. آقا این انقدر سود دارد ها! این ریاست ها! این کار را بکنی ماهی انقدر درآمدت است ها! یکهو دختره را دیده، بعد این دختر فلانی است، چقدر اینها پولدارند، چقدر این خوشگل است، چقدر فلان است. دیگه عقل کار نمیکند. یک رعد و برقی طمع. فرمود: «این برق طمع که میزند اغلب از کار میافتد، عقل غش میکند.» این کلام امیرالمؤمنین است تو ایوان نجف. انشاءالله به زودی بریم ببینیم. روایت حقش میکند. خیلی قشنگ سقوط میکند.
چند روز پیش پروازی داشتیم. این رفقای کادر پرواز پیام اول که وارد شدیم شناختند و محبت داشتند و اینها. مفصل بود، صحبت شد و اینها. بهش گفتم: «که آقا پرواز، نمیترسی؟» خیلی جمله حکیمانهای گفت. خیلی جالب. «برای چی؟» گفتم: «که بههرحال خطر دارد دیگه، سقوط، سقوط هواپیما خیلی خطرناک است. ماشین تصادف بکند حالا آدم امید دارد زنده بماند. هواپیما سقوط بکند دیگه زغال میشود.» گفت. عبارتش این بود، «این یادگاری سید عزیزم بود، از ایشان ما یک چیزی تو آسمان یاد گرفتیم.» گفتش که: «حاج آقا، سقوط هواپیما خطر ندارد. این رابطههایی که ما با مهماندارها و اینها داریم، مجبوریم حرف بزنیم، نگاه کنیم اینها. اینها ممکن است ما را به سقوط اخلاقی بیندازد. این سقوط خطر دارد، ترس دارد.» اینجا بود که شیخ گریبان بدراندی و سر و ابرها بگذاشتندی و فریادکشان که چه نکتهای در آسمانها از کادر پرواز به شنیدندی. سقوط، آن سقوط. اگر من یک نگاه بد کردم، دلم گرفتار شد، عقلم از کار افتاد، آن را بهش میگویند سقوط.
بابا! خیلی نکته حکیمانهای است! خیلی نکته دقیق و جالبی بود. اینجا رعد و برق میزند، عقل از کار میافتد. این سقوط است، سقوط اصلی این است. طیاره بخورد پایین، صحیح و سالم میرفتی زیر خاک. زیر خاک نفله میشدی، سقوط نیست. آن سقوط است. آن ترس دارد. از آنجا بیفتی پایین، از آن عقلانیت، از آن نور محروم بشوی. آن با چی اتفاق میافتد؟ با هواها. «وما ینطقُ عن الهوی. ان هو الا وحی یوحی.» چرا همه حرفهای پیغمبر وحی است؟ عین حقیقت است. از آن مصدر اصلی حقیقت دارد صادر میشود کلام پیغمبر. چون پیغمبر ذرهای هوا ندارد.
چند تا مثال بگویم، هم کیف کنیم هم بحث تمام بشود. این مثال فکر میکنم سر کیف بیاوردتان انشاءالله. من از شما سؤال میکنم الان تو این جلسه نور هست. این پروژکتور چهره ما را نورانی کرده است. از روبرو، این توی این ظرف آب الان این ظرف آب روشن یا تاریک است؟ یعنی نور به این آب رسیده؟ بله. به همه جای آب رسیده یا فقط به یک بخشهای خاصش رسیده؟ این نور که به این آب رسیده و این نوری که تو آب است که به همه جایش رسیده. یعنی این بالاهایش روشن است، وسطهایش هم روشن است دیگه. یعنی همه وسطها هم نور رفته. من از شما سؤال میکنم نور که تو آب رفته، نور خیس شده؟ چرا ماهیتش فرق میکند؟ فرض کنیم این الان یک ظرف الکل باشد، نجس باشد. نور که تو ظرف الکل میرود نجس هم میشود؟ الکل بو دارد، نور بو میگیرد؟ الکل طعم دارد، نور طعم پیدا میکند؟ مزهاش عوض میشود؟ چرا اینجوری است؟ چون نور اصلاً وجوداً یک مرتبه عالیتر از آب است. وجوداً عالیتر از آن است و نور درست است که پایین آمده به آب رسیده، ولی مرتبه وجودیش پایین نیامده. مرتبه وجودیش از آب بالاتر است. خودش آمده پایین، تَشَعشُعش آمده پایین، شعاعش پایین آمده. مرتبه وجودیش پایین نیامده. سنگین نشده. هرچی پایین آمده سنگین نشده. نور پایین با نور بالا وزنش فرق نمیکند. کیفیتش فرقی نمیکند که بگوییم آقا آن نوری که آن بالا است. الان آن چراغهای آن بالا، آن نور آن بالا رنگ و طعم و بو نمیگیرد، ولی دیگه از آنجا تا اینجا. نه، آن بالا هم نور است، اینجا هم نور است. از آنجا تا اینجا آمد، ولی این جایی نشد.
پیغمبر از آسمان به زمین آمد، ولی زمینی نشد. پیغمبر نور مطلق بود در آسمانها، نور اول خلقت بود. قبل از خلقت نور اهل بیت بود. «کُنتم أَنوارا». در زیارت جامعه. خدا اینها را پایین فرستاد، ولی اینها از این دنیا رنگ و بو نگرفتند. «لم تنال الجاهلیة بَأَنجاسها». این نجاستها و آلودگیها، اینها خیلی بحثهای مهمی است. ما فکر میکنیم آقا پیغمبر عرب است یعنی متأثر از فرهنگ. بالاخره زن زیاد میگرفت. پیغمبر هم عرب بوده دیگه، بالاخره رفته چند تا زن گرفته. خیالات، توهمات ما. نور آمده پایین، دیگه بالاخره تا اینجا آمده، خیس شده. نور تو آب میرود خیس نمیشود. نور تو خاک میرود خاکآلود نمیشود. نور با همه چیز هست، ولی از چیزی متأثر نمیشود. قالب یعنی تحت قوانین هیچ شیء دیگری نمیرود. این است که مُسَلط است.
الان تو این آب یک قوانینی حاکم است. مثلاً یک آب سرد است، قانون هم دارد. قانون طبیعت این است که تا وقتی که این دماش فلان است اینطور است، بعد اگر دمای فلان بهش رسید این دم فلان میشود. دما شدیدتر شد این تبخیر میشود. نور با همه این ذرات آب هست، قاعده روی آب سوار است، از همه از هیچ کدام از این قواعد آب نور متأثر نمیشود. چون نور نور است. پیغمبر هم نور است. قرآن هم نور است. اهل بیت هم نورند. اینها آمدند پایین، بشر شدند، آدم شدند، قوای طبیعی پیدا کردند. میخورند، میخوابند، ازدواج میکنند، ولی رنگ و بوی اینجا را نگرفتند. اینها خوردن و خوابیدنشان مگر مثل من و تو است؟ جنس زندگی و حال و هوا و فضای اینجایی شد. بله! شبیه به ما هستند. تو این عالمی که ما هستیم هستند، ولی اینها نور مطلقاند.
«السلام علیک یا نور الله فی ظلمات الارض.» تو زیارت اهل بیت «نور خدا در این تاریکیهای زمینه.» برای همین با چیزی هم خاموش نمیشوند. حالا همه بردارند تف کنند، فوت کنند. «یریدون لیطفئوا نور الله بافواههم» فوت کنند. امام حسین را کشتند، امام حسین حذف شد؟ ترور فیزیکی کردند، مگر امام حسین حذف میشود؟ همه وایستند سایهبان بزنند بالا سرشان که نور خورشید نیاید، بعد یک سایهبان گنده زدیم، تاریک شد اینجا. بگوییم: «آخ جون! خورشید را انداختیم دور.» خورشید انقدر به این سایهبانت میزند، میزند، میزند، پنجاه سال، صد سال بعد دانه دانه ذرات این سایهبانت خرد خاکشیر میشود، میپوکه، میریزد. صد سال بعد میفهمی این حقیقت نور است.
آنی هم که خودش را مرتبط و متصل میکند این شکلی میشود. آنی که دنبال این نور میرود این شکلی میشود. «و اتبع النور الذی انزل معه.» گفت دنبال این نور برو. گفت آنهایی که صابرند نور وارد نور میشوند. آنهایی که مؤمناند وارد نور میشوند. آنهایی که حرف پیغمبر را گوش میکنند وارد نور میشوند. اینها هم نورانی میشوند. اینها هم آسمانی میشوند. اینها هم دیگه حذف شدنی نیستند.
خندهدار شد، بامزه شد. داشتند برای سال بعد سناریوهاشان را مینوشتند. سناریوهای مختلف برای زدن آقای رئیسی، مسخره کردن آقای رئیسی. با چه ادبیاتی وارد شویم، چطور تیکه، برنامههاشان ریخت بههم. الان باید بنشینند همهاش فکر بکنند که ما اینی که میگوییم چه جور بگوییم که با آقای رئیسی نخورد تو این مناظرههای پیش رو بههم. بازی خیلی بامزه شد. با کی میخواهی دربیفتی؟
«مؤمن» فرمود: «مثل شعاع شمس میماند.» متصل به این پرتو. وقتی اتصال پیدا کرد با این پرتو، این پرتو متصل است تا خود خود خورشید. حالا تو وایسا هی بکوبان. الان شما بروین تو خیابان سر ظهر انجام بدهید، قشنگ است، تمرین کنیم، بامزه است، سرگرمی، تفریح. فردا صبح که آفتاب زد، بریم یک جایی که آفتاب مستقیم دارد میزند، هی با پا بکوبانی روی آفتاب. معلوم است که تمرین نکردید ها! چی میشود؟ هر لگدی که میکوبی آفتاب میآید روی پات. آفتاب مگر میرود زیر پا؟ هی میکوبی، بلند میکنی آفتاب رویش است، میگذاری آفتاب رویش است. «میکوبی». «آفتاب را میزنم!» میزند میگوید: «پیغمبر را زدیم، امام را زدیم، امام حسین را کشتیم.» مگر امام حذف میشود؟
این تازه امام است. برو جلوتر. مگر آن کسی که نور وجودیش را با اینها پیوند زد، «مؤمنین نور دارند. یسعی نورهم بین ایدیهم.» در سوره مبارکه حدید فرمود: «در قیامت نور اینها اینجا مثل اینجا نیستش که همه شکل هماند.» آنجا نور است که طلوع میکند، نورانیتها با همدیگر فرق میکند. آن چهره اگر دیده بشود دیگه اصلاً من و شما مبهوت میشویم. آن نورانیت امام خمینی، ایام رحلت ایشان است. آن چهره، چهره دیگری است با این امام خمینی که اینجا بود. یک پیرمرد نود ساله. غوغایی است این آدم. او چه درجاتی، چه نورانیتی، چه عظمتی! مگر میشود با خمینی درافتاد؟ مگر میشود باهاش جنگید؟ آخه چیکارش کنی این را؟ این نور خدا است. تا وقتی هم تو دنیا بود متصل به این نور بود، آن وقت دیگه اینجا بود، نتوانستند کاریش بکنند. الان که رفته در عرش اعلا. شهدایمان همینطور، علمایمان همینطور، بزرگانمان همینطور. اینها متصل به آن خورشیدند. این هدایت است. همین است، تو را میبرد، میرساند به آن نور، از ظلمات خارج میکند، به نور میرساند. این را نکته کلیدی و اصلی. پیغمبر در آن اوج، برای همین هرچی که میگوید عین وحی است، عین حقیقت است. حقیقت محض، کاملاً درست است. هرکی هم که دنبال اینها رفت نورانی میشود، عقلش نورانی میشود.
دارد میگذرد. در مورد رهبر معظم انقلاب جا دارد واقعاً خیلی صحبت بشود. ایام پیش رو سالگرد رهبری ایشان هم هست. سی و پنج سال از رهبری مرد بزرگ گذشت. خدا را شکر میکنیم بابت این نعمت بزرگی که خدا نصیب ما کرده. واقعاً تو این اتفاقات آدم قدر بعضی از این نعمتها را میداند. رفتن آقای رئیسی شاید ماها را بیدار بکند به اینکه قدر این نعمت بزرگتر را بدانیم. اینها نورانیتشان در شعاع نور بود. حضرت امام آن اول انقلاب بعد آن قضایایی که پیش آمد تو نماز جمعه بعد از صحبتهای رهبر معظم انقلاب تعبیری فرمودند: «فرمودند شما در بین دوستان مثل خورشید میدرخشید.» واقعاً همین است. تازه این تعبیر مال سی و شش هفت سال پیش است. تمام این سالها نورانیت قویتر و قویتر و قویتر شده. شما ببینید یک کلمه از دهان این مرد بیرون میآید، همه تحلیلگرهای دنیا جمع میشوند فکر کنند چی گفت، برای چی گفت. نمیشود از کنار حرف این آدم گذشت. و هرچی هم گفته شده، کی فکر میکرد وقتی گفت: «بیست و پنج سال آینده را این صهیونیستها نمیبینند.» تو آن وضعیت صهیونیستها، هی هم روز به روز بهتر و پیمان ابراهیم و اینور آنور، ارتباطات قوی و... بیست و پنج سال آینده الان یکجوری شده میگویند: «آقا بیست و پنج سال چی است؟ اینها هفت هشت سال بعد هم مگر هستند؟» دنیا را ببین روی چه حساب دارد اینها را میگوید. این را عقلی است که متصل شده به آسمان. با بندگی یک چیز دیگر میفهمد. این قلب نورانی است. این مغز، این ذهن نورانی است. این زبان انقدر نورانی است که وقتی یک چیزی بهش بیاید. اینها دیگه تعابیر عجیبی است. باز میترسم اینها را بگویم باز عزیز شیرپاکخورده همین را برش بدهد منتشر کند، باز فحشهایش مال ما باشد.
انتخابات انقدر عظمت پیدا میکند، آدم یک حرفی اگر بر زبان او جاری شد. این کلام امیرالمؤمنین در نهج البلاغه است. فرمود: «مؤمن انقدر پیش خدا عظمت دارد، حرفی که بر زبان او جاری میشود، خدا کائنات را مأمور میکند به محقق کردنش.» حق بر زبان او جاری میشود. خدا آن را به ثمر میرساند. این حرفی است که مؤمن زد. انقدر این دهان پاک است، وعدهای که او داده را خدا میگوید: «وعده من را محققش میکنم.» خیلی عجیب است. این شدت اتصال یک آدم به حقیقت است. شدت نورانیت یا دفعه شدت اتصالش به پیغمبر اکرم. خیلی حرف است. اینجاها قدر این نعمتها را باید دانست. این مسیر را باید رفت.
هرچی هم که هست عزیزان، نور اهل بیت خصوصاً برای ما ایرانیها نور امام رضا علیه السلام. تعبیر قشنگی است که فرمودند رهبر انقلاب: «ایران، ایران امام رضا است.» خیلی معنا دارد این حرف. خیلی معنا دارد. ما میگوییم آقا آقای رئیسی رفت چی میشود؟ آقای رئیسی را کی آورد، کی بزرگ کرد، کی به صحنه آورد، کی تأیید کرد، کی حمایت کرد، کی به کارش برکت و رونق داد؟ همهاش از امام رضا بود. مگر دست و بال امام رضا بسته است؟ امام رضا آبی از انگشتش بچکد، همه عالم میشوند رئیسی. اراده بکند. ایران ایران امام رضا است. نور او عالم را روشن کرد. تقدیرات ما از شعاع وجودی امام رضا علیه السلام به ما میرسد.
ارتباط قویتر کنیم. ایام پیش رو ایام زیارتی امام رضا علیه السلام است. فردا شب هم بنابر نقلی شب شهادت امام رضا علیه السلام. یک روایتی برایتان بخوانم، با این روایت بریم مشهد. انشاءالله به همین زودی این جمع همهمان مشهد مهمان امام رضا علیه السلام باشیم. آنهایی هم که راهی هستند و هستیم، انشاءالله نایب الزیاره همه هستیم.
یک روایتی است مرحوم صدوق نقل کرده. کنار این بزرگوار این روایت را بخوانم و عرضم را تمام کنم. با این روایت بریم مشهد، با شیخ صدوق از کنار مزار ایشان بریم مشهد. کنار پنجره فولاد امام رضا علیه السلام. در کتاب عیون اخبار الرضا جلد دو صفحه ۲۵۷. ایشان میگوید که یک نفر از اهل خراسان به امام رضا علیه السلام اینطور عرض کرد: «گفت یبن رسول الله، رأیت رسول الله صلی الله علیه و آله فی المنام.» روایت جالبی است. خیلی پرنکته است. «آقا جان! من پیغمبر اکرم را در خواب دیدم.» برای امام رضا آمده خوابی که دیده را تعریف کند. خواب پیغمبر. من میخواهم کل روایت را بخوانم چون خیلی نکته دارد. این روایت را کامل گوش بدهید، بعدش انشاءالله روضهاش را عرض کنم.
گفت: «آقا من خواب پیغمبر را دیدم. پیغمبر به من فرمودند که: کیف انتم اذا دفن فی ارضکم بدعی.» هنوز کسی خبر ندارد چه خواد شد در خراسان. نمیدانم تقدیر چیست. امام رضا علیه السلام از مدینه آمدند. بههرحال یک دورهای است جبرند در خراسانند. احتمال هم دارد که برگردند. چون حضرت اصلاً با زن و بچه نیامده. زن و بچه حضرت همه در مدینه. تنها حضرت را آوردند در غربت.
میگوید: «آقا من خواب دیدم پیغمبر فرمودند: چی کار خواهید کرد اگر در این شهر شما پارهای از وجود من دفن بشود؟ و استحفستم ودیعه. چی کار خواهید کرد اگر امانتم را به شما بسپارم؟» تعبیر را ببینید چقدر این تعبیر جان دارد برای حرف زدن. اهل خراسان زمان حیات امام رضا است. پیغمبر را در خواب دیده. «حضرت فرمودند: بخواهم امانتم را به شما بسپارم چی کارش میکنید؟ و غیب فی صرتم نجمه.» سوره مبارکه نجم است دیگه. پایان این جلساتی که فعلاً تا به حال داشتیم با این روایت باشد.
میگوید پیغمبر در خواب به من فرمود: «چی کار خواهید کرد وقتی ستاره من در خاک شما پنهان شود؟ نجم من در خاک شما پنهان بشود.» این خواب را دیده، نفهمیده چی شده. آمد خدمت امام رضا علیه السلام عرض کرد: «آقا همچین خوابی دیدم.» حضرت برایش تعبیر کردند: «فقال له الرضا علیه السلام.» امام رضا فرمودند: «انا المدفون فی ارضکم، من در زمین شما دفن خواهم شد. من اینجا از دنیا میروم، من اینجا خاک میشوم. و انا بضعة نبیکم، آن پاره پیغمبر که فرمود منم. فانا الودیعه، آن امانتی که فرمود منم. و نجم، ستارهای که فرمود من.»
بقیهاش را بشنوید کیف کنید. با این روایت پر بزنیم مشهد. فرمود: «من اینجا از دنیا میروم، تو همین خراسان. پاره تن پیغمبرم، امانت پیغمبرم، که خدا به اهل خراسان سپرده. امانت پیغمبرم.» خادمهای امام رضا داریم تو جلسه. خیلی باید قدر بدانند. شما امانتداران خاک پاره تن پیغمبر، و امانت پیغمبرید. وقتی غبار روبی میکنید حالتون اینطور باشه. تو حرم خدمت میکنین حالتون اینطور باشه.
بعد فرمود: «بهت بگویم من اینجا از دنیا میروم و من الا و من زارنی بعد از اینکه من از دنیا رفتم هرکی بیاید زیارت و هو یعرف ما اوجب الله تبارک و تعالی من حقی و طاعتی.» در حالی بیاید که بداند که خدا حقی که به از من به گردنش گذاشته و طاعت من. یعنی امام را بهعنوان امام قبول داشته باشد، به عنوان امام بیاید زیارت. نه به عنوان یک منطقه باستانی و تاریخی و اینها. زیارت امام به عنوان اینکه او کسی است که حجت خدا بر من است. که همه شما این حال را دارید.
فرمود: «در حالی بیا زیارتم با این معرفت با این درک که من حجت خدام، طاعتم به گردن تو واجب است، فانا و آبایی شفعاء یوم القیامة.» من و پدرانم در قیامت شفیع او خواهیم بود. چه مزهای میدهد روز قیامت هوا خواه ما امام رضا باشد. امام رضا از پشت ما در بیاید. خیلی شیرین است. بفرماید: «اینها زائران من بودند. اینها به حریم من پناه آوردند.» فراموش که نمیکند. امام یک بار زیارت رفته نه؟
شماهایی که دلتان پر میزند شرایط فراهم بشود بروید زیارت، یک بار در همه عمرش رفته زیارت. «من و پدرانم شفیعش خواهیم بود و من کننا شفعاء آنی هم که ما شفیعش باشیم نجات پیدا میکند. ولو کان علیه مثل وزر ثقلین الجن و الانس.» نجات پیدا میکند حتی اگر به گردنش به اندازه گناه تمام جن و انس گناه باشد. کی را سراغ داریم گناهش به اندازه تمام گناهان انس و جن باشد؟ فرمود: «با این حجم از گناه بیاید زیارت من، من شفاعتش را میکنم، نجاتش میدهم.»
بعد در مورد خوابش فرمود. این آخر روایت هم میخواهم بگویم، تو نکته مهمی است. گفت: «من پیغمبر را در خواب دیدم.» حضرت اول تعبیر خوابش را گفتند، بعد یک نکته در مورد خود خوابش گفتند که این نکته هم چون مهم است میخواهم بگویم، بعد بروم تو روضه. فرمود: «یک روایت هم بهت بگویم. پدر من از جدم از پدرش از آبائش یعنی حدیث سلسل روایت کردم که پیغمبر فرمود: که من زارنی فی منامه. اگر کسی من را در خواب ببیند.» من پیغمبر را. فقط «زارنی.» خودم را در خواب دیده. وقتی پیغمبر را در خواب دیده کس دیگری را در خواب ندیده. وقتی در خواب تا چهره را دید منتقل شد به اینکه ایشان رسول اکرم است، واقعاً رسول اکرم است. چرا؟ «لعن الشیطان لا یتمثل فی صورتی.» چون شیطان نمیتواند در چهره پیغمبر ظاهر بشود. در خیلی چهرهها میتواند ظاهر بشود، ولی به چهره پیغمبر و اهل بیت نمیتواند. «ولا فی صورة احد من اوصیایی.» خواب امیرالمؤمنین، خواب امام رضا را دیدی همین است. خواب امام زمان دیدی همین است. شیطان در چهره اینها نمیتواند ظاهر بشود. «ولا فی صورة احد من شیعتهم.» در صورت شیعیان خاصش هم همین است. خواب امام خمینی را هم دیدی آیت الله بهجت هم همین است. خواب رهبر انقلابم همین است. شیطان به صورت ایهام نمیتواند ظاهر بشود. فرمود: «خوابی که دیدی پیغمبر اینطور بهت گفتند. بگذار قاعدهاش را هم بهت بگویم. اینی که پیغمبر را در خواب دیدی واقعاً پیغمبر بود و ان الرعی الصادقه.» خوابت رؤیای صادقه بود. جزء آن رؤیای صادقه یکی از هفتاد جزء نبوت. مثل وحی میماند. «ان هو الا وحی یوحی.» یک هفتادم وحی، رؤیاهای صادقه است، که بخش عمدهای از رؤیاهای صادقه حقیقی و درست خواب اهل بیت و خواب شیعیان ناب اهل بیت است که شیاطین آنجا نمیتوانند نفوذ کنند. البته ممکن است بعضی وقتها تعبیر داشته باشد. آن یک بحث دیگری است ولی خواب درست است. چیزی که شنیدی همین بوده. ممکن است تو نفهمی درست معنای دقیقش چیست. مثل آن خوابی که از امیرالمؤمنین دیده بود. حضرت فرمودند: «روغن لارا استفاده کن.» همه را جمع کرد که این روغن لارا چیست؟ کسی نمیدانست. آخر یک نفر بهش گفت این لارا روغن زیتون است. «روغن لارا.» کلام مال امیرالمؤمنین است. این نفهمیده. خواب درست است خود امیرالمؤمنین را دیده، ولی متوجه نشده چی دیده. این یکی از هفتاد جزء پیغمبری، رؤیای صادقه است.
برگردم به متن روایت. فرمود: «من امانت پیغمبرم، من پاره تنشم، من ستارم، من آن ستارهام که در این خاک غروب میکند.» خیلی شهادت امام رضا علیه السلام شهادت سختی است. شما ببینید یک عالم وقتی از دنیا میرود حتی به مرگ طبیعی. مرحوم آیت الله العظمی بهجت وقتی از دنیا رفت، واقعاً حالا بنده خودم حالم این شکلی بود. خیلی از دوستان ما. یکی از دوستان ما سه روز فقط ناله میزد که ما کی را از دست دادیم. تو رحلت حضرت امام سالگرد ایشان است. در بسیاری از قبرستانهای ایران ما افرادی را داریم روی قبرشان نوشته با شنیدن خبر ارتحال حضرت امام، جان به جان آفرین تسلیم کرد.
افرادی بودند با شنیدن خبر رحلت امام سکته کردند، از دنیا رفتند. جوان بود. یک جوان شنیده امام خمینی از دنیا رفته. از شدت درد جان داده. حالا امام به مرگ طبیعی از دنیا رفته. پیرمرد بوده، نود و خوردهای سال عمرش بوده، بیمار بوده ساها. حالا ببینید مصیبت فقدان امام چیست. امام رضا علیه السلام. آن هم امام در غربت. امامی که از زن و بچه دور است.
روضه بخوانم برایتان. این جلسه پایانی انشاءالله ادامه داشته باشد به عنایت امام رضا. ولی اگر دیگه جلسه آخرمان بود سفره را با امام رضا جمع بکنیم و انشاءالله قرار بعدیمان اگر این جلسه ادامه نداشت کنار خود امام رضا علیه السلام در بهشت، در محضر امام رضا علیه السلام. این شب جمعه از آنجا بریم کربلا.
تنها کسی بود که وقتی میخواست راهی بشود به سمت دیار غربت، زن و بچه را جمع کرد، با او خداحافظی کردند. معمولاً قاعده این است وقتی گریه میکنند زن و بچه دلداری میدهند، آرامش میدهند: «گریه نکنید، تحمل کنید، بهانه نگیرید.» این زن و بچه جمع شدند. امام رضا علیه السلام فرمودند: «خوب گریه کنید.» گفتند: «چرا آقا؟» فرمود: «این دیگه دیدار آخر است. دیگه همدیگر را نمیبینیم.» خیلیها دوست دارند عزیز وقتی میرود خوبی باهاش میکردیم، یک دل سیر خداحافظی. یک داغهایی که به قلبم میآید همین است. امام رضا فرمود: «خوب یک دل سیر خداحافظی کنیم، دیگه همدیگر را نمیبینیم.»
خب یکی دیگر از چیزهایی که تسلی میدهد به دل داغدیده، خود دیدن پیکر آن عزیز است. میروند جسد را میبینند، باهاش وداع میکنند. وقتی تو قبر میگذارند صورتش را میبیند، میبوسدش. تشییع جنازه باشکوه میشود. اینها برای داغدیده آرامشبخش است. زن و بچه امام رضا از همه اینها محروم بودند. غیر از امام جواد علیه السلام. نه پیکر حضرت را دیدند، نه دفن حضرت را دیدند. تشییع هم نشد. حضرت را مخفیانه دفن کردند. مأمون ملعون فقط هروی خبر داشت از شهادت امام رضا. آن هم به محض اینکه حضرت را دفن کردند دستگیرش کردند، بردند تو زندان که به مردم منتقل نکند که به سم مأمون، امام رضا از دنیا رفته. بعد اینکه آب از آسیاب افتاد و خوب دفن کردند به مردم اعلام کردند که: «علی بن موسی از دنیا رفت و دفنش کردیم.» نگذاشتند تشییع باشکوهی بشود. این تشییع آقای رئیسی خیلی آرامشبخش بود. داغ سنگینی بود برای مردم، ولی وقتی این جمعیت را میدید، دلها آرام میشد. ولی زن و بچه امام رضا از این تسلی محروم بودند که یک تشییع باشکوهی باشد.
رفتید مشهد از آنجا بریم کربلا. خوش به حال زن و بچه امام رضا که فقط تشییع باشکوه ندیدند. چی بگویم؟ زن و بچه حسین که هر وقت خواستند گریه کنند تازیانه. امام سجاد فرمود: «یادم نمیرود آن صحنهای که این حرامیان با نی، با نیزه این زن و بچه را دوره کرده بودند. زل زده بودند به چشمهای این زن و بچه. هر وقت چشم اینها تر میشد این کعب نی را تو سر اینها فرو میکردند که گریه نکن، صدایت بلند نشود، اشکت در نیاید.» آن زن و بچه چی بگویم؟ که نتوانستند خوب یک دل سیر عزاداری کنند. زن و بچهای که نه، نتوانستند عزاداری کنند. اصلاً تشییع صورت نگرفت. این بیابان رها شد.
روضه آخرمان این شب جمعه، بریم کربلا. با این روضه نمیخواهم مجلس گرمکنی داشته باشم ولی امام صادق دعا کرده برای آنهایی که تو روضهها با مصیبت امام حسین ناله میزنند، فریاد میزنند. «سارقین لنا.» کسانی که تو روضه ما فریاد میزنند. اگر میخواهی مشمول این دعای امام صادق باشی با این روضه ناله بزن، فریاد بزن. امام رضا علیه السلام تشییع نشد ولی امام جواد علیه السلام غسلش داد. کفنش کرد. محترمانه دفنش کرد. نماز بر پیکرش خواند. نمیخواهم روضه را طولانی کنم فقط یک خط میگویم.
امام زمان در زیارت ناحیه یکی از سلامهایی که داده این است: «السلام علی المغسل بدم جراح.» سلام بر اون آقایی که غسلش دادند ولی کافور انقدر در خون خودش غلطید. همه بدن داده شد.
«علی لعنت الله علی القوم الظالمین و یعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.»
خدایا در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوق زوال ارحام، شهدای این سانحه اخیر را در کربلا مهمان امام حسین و دعاگوی ما قرار بده. شب اول قبر امام رضا به فریادمان برسان. شر ظالمین را به خودشان برگردان. اسرائیل و آمریکای جنایتکار را نیست و نابود بفرما.
خدایا با آبروی امام رضا بهترین انتخابات پیش رو در این مملکت را برگزار بفرما. امام رضا، یک آدم با صلاحیت، با کفایت، امام رضایی، رئیس دولت قرار بده. شر بدخواهان و توطئههاشان را تو این انتخابات به خودشان برگردان. رهبر عزیزمان را با برکت و شوکت بر سر ما مستدام بدار. مریضهای اسلام را شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. هرچه گفتی و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانیم برای ما رقم بزن.
با نبی و آله. رحم الله من قرأ الفاتحه مع الصلوات.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه چهارم - بخش اول : سوره نجم و پیوند تکوین و تشریع
به ستاره سوگند
جلسه چهارم - بخش دوم : دین؛ نقشهای منطبق بر ساختار انسان
به ستاره سوگند
جلسه پنجم : ستاره؛ برهان هدایت در کلام قرآن
به ستاره سوگند
جلسه ششم : قلم و نجم؛ برهان عصمت پیامبر
به ستاره سوگند
جلسه هفتم : پیامبر اکرم؛ ستارهای که آلوده نمیشود
به ستاره سوگند
جلسه نهم : وحی؛ صدای خدا در زبان پیامبر
به ستاره سوگند
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات به ستاره سوگند
جلسه اول : نجمِ هدایت؛ پیامبر و حقیقت وحی
به ستاره سوگند
جلسه چهارم - بخش دوم : دین؛ نقشهای منطبق بر ساختار انسان
به ستاره سوگند
در حال بارگذاری نظرات...