‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
بحث بر سر این بود که ایجاب و قبول لفظی شرط است و صرف رضایت قلبی، کفایت نمیکند. گفتیم که بر این مطلب، هم از عامه و هم از خاصه، ادعای اجماع شده است. مرحوم صاحب حدائق، علاوه بر ادعای اجماع، برای این مطلب که ایجاب و قبول باید لفظی باشد، دو استدلال میآورند.
**استدلال اول:** اگر این صیغه خوانده نشود و ایجاب و قبول لفظی نباشد، دیگر چه تفاوتی بین «نکاح» و «سفاح» (یعنی زنا) وجود دارد؟ فرق نکاح و زنا، با همان صیغه است. البته خود ایشان بعداً به این استدلال اشکال میکند و میگوید: «نه، اینطور نیست».
**استدلال دوم:** در روایت ابان بن تغلب، ابان بن تغلب از امام صادق علیه السلام پرسید: «آقا، من میخواهم با خانمی عقد موقت انجام دهم. خلوت کردیم، چه صیغهای بخوانم؟» امام به او آموزش دادند و فرمودند: «این صیغه را میخوانی: (أتزوجک متعت فلان) و بعد زمان و مهریهی آن را مشخص میکنی. و او هم به شما پاسخ میدهد: نعم. وقتی (نعم) را گفت، دیگر همسر شما میشود». البته این روایت در مورد عقد موقت است، ولی خصوصیتی در خود موقت بودنش ندارد، بلکه صیغهی نکاحش مهم است، نه نکاح موقت که حالا هنگام خواندن متن توضیح خواهم داد. از این روایت نیز میگویند که دلالتش واضح است و معلوم میشود که در ذهن ابان بن تغلب این ارتکاز وجود داشته که برای نکاح باید صیغه خوانده شود. ولی چون صیغه، نکاح موقت بوده، برایش سؤال بوده که در نکاح موقت باید چه صیغهای خواند. پس برای او واضح بوده که صیغه را باید خواند و بدون صیغه نمیشود، ولی نمیدانسته در نکاح موقت چه صیغهای باید خوانده شود. حضرت هم در واقع بر همین ارتکازی که ابان بن تغلب داشته صحه میگذارند که بله. حال مگر کسی گفته که در نکاح، صیغه لازم است؟ حضرت میفرمایند: «بله، این صیغه را بخوان». او فقط در خصوصیاتش سؤال داشته، حضرت هم خصوصیاتش را به او یاد دادند. این استدلال دوم، برای کلیت صیغه، صیغه در نکاح عربی، یعنی اصل اینکه ایجاب و قبول باید لفظی باشد.
دو استدلال آوردند: یکی اینکه اگر صیغه نباشد، چه فرقی بین نکاح و زناست؟ و دیگری، همین که روایت ابان بن تغلب نشان میدهد در ارتکاز او این بوده است که صیغه را باید خواند. به استدلال اول، اشکال وارد میشود که هم ایجاب و قبول جابهجا شده است و هم صیغه را به جای اینکه ماضی بخواند، مضارع خوانده است. آیا باید در موردش صحبت کرد؟
**اشکال به استدلال اول:** استدلال اول گفت که تفاوت نکاح و زنا در صیغه است. پاسخ این است که نه، چه کسی گفته تفاوتش در صیغه است؟ تفاوت نکاح و زنا در اعتبار زوجیت است. بله، هر دو از جهت عمل زناشویی و مباشرت جنسی یکی هستند، ولی در یکی، یک تعهدی و یک علاقهی زوجیتی هست؛ طرف این مباشرت جنسی را فقط به خاطر خود آن نمیخواهد، بلکه زوجیت را میخواهد. اما در دیگری، هیچ تعهدی نیست، فقط خود همان مباشرت را میخواهد. تفاوت نکاح و سفاح در این است، نه در صیغهاش که مثلاً این صیغه دارد و آن صیغه ندارد. این یک پاسخ است.
**اشکال به استدلال دوم:** شما گفتید روایت ابان بن تغلب. به این اشکال وارد میشود که (البته ایشان آنجا اشکال مطرح نمیکند، بله اشکال مطرح نمیکند و ما هم اشکال نمیکنیم)، ایشان مطلبی را اضافه کرده است. یک چیز هم اضافه میکند که خانم وقتی گفته «نعم»، ادامه روایت میفرماید که دیگر همسرش میشود. خب، این وقتی گفت «نعم»، جملهی شرطی است. شرط هم مفهوم دارد. یادتان هست در اصول خواندید (اصول چی خواندید؟ نه، چه کتابی خواندیم؟ اصول مظفر!) مفهوم دارد، شرط مفهوم دارد، حالا با شرایطی که آنجا بیان شده است. اینجا میفرماید: «وقتی گفت (نعم)، میشود همسرش». معنایش چیست؟ اگر «نعم» هم نگفت، همسرش نمیشود. پس این هم معلوم میشود که قبول لفظی باید باشد تا همسرش بشود. دیگر لفظ «نعم». (فإذا قالت نعم).
اساتید، خیلی از چیزهای اخلاقی هم میپرسند. یعنی این به این دلالت ندارد، فرضی هست، یعنی واجبی هست. اگر مثلاً میخواهم ازدواج کنم، چه بخوانم؟ لزوم نیست، بلکه برعکس است. خیلی مستحب داریم. ما صحبت میکنیم راجع به چی؟ بهتر است صحبت کنیم که خب، حالا این را بگذاریم در متن، میرسیم، عرض خواهم کرد. پس این هم شد پاسخ دوم. و اینها شد دو وجه برای اعتبار صیغه.
البته مصنف مطلبی را بعد از مطلب این دو استدلال اشاره میکند که حالا احتمالاً امروز به آن نمیرسیم. بعداً عرض میکنم.
(فقط یستدل علی ذالک به انه) گاهی (قد) وقتی بر سر فعل مضارع میآید، میشود (قد تقلیلی). گاهی استدلال میشود (علی ذالک). (ذالک) چیست؟ اینجا لزوم صیغه لفظی. گاهی استدلال میشود بر آن لزوم صیغهی لفظی. چطور استدلال میشود؟ (به انه) اینطور استدلال میشود:
الف- (لولا ذالک) اگر صیغه لفظی شرط نباشد، (لم یبغ فارق بین النکاح و السفاح). دیگر فرقی نمیماند بین ازدواج شرعی (نکاح) و بین رابطه نامشروع (سفاح). یعنی اگر صیغه خوانده نشود، تفاوتی دیگر بین ازدواج و زنا نیست. (و تأمل فیه واضح). اشکال این استدلال واضح است. تأمل در آن واضح است. یعنی اگر کسی دقت کند، میفهمد چه اشکالی دارد، همانطور که من تا گفتم، شما اشکال کردید.
(فان الفارق ثابت بقطع نظر عن ذالک). این (فان) که میآید، استدلال است، به خاطر اینکه (انه) خیلی وقتها در قرآن -به خصوص- بنایش استدلال است. یعنی باید ما ترجمه کنیم: (انگار لأنه). بله، دیگر استدلال میشود، تعلیل. تعلیلیه است. (فان الفارق) به خاطر اینکه تفاوت ثابت است، آقا فرق بین نکاح و سفاح ثابت است. به چی؟ (بقطع نظر عن ذالک). حتی اگر ما صیغه لفظی را هم در نظر نگیریم، فرق نکاح و سفاح معلوم است. در خود غرب هم معلوم است که صیغه نمیخوانند، میگویند اینها دوستدختر هستند. آن دوستدختر این است یا همسر این است. یعنی همانجا هم نمیگویند که آقا فرقش فقط با لفظ است، دیگر با صیغه است. دیگر اگر صیغه نخوانده، چه فرقی میکند دوستدختر با همسر؟ نه، آقا در خود غرب هم بدون صیغه، دوستدختر و همسر با هم فرق میکنند. درست است؟ این نشان میدهد که تفاوت به صیغه خواندن، معنایش این نیست که صیغه نخوانیم. نه، معنایش این است که این استدلال قبول نیست. بدون در نظر گرفتن صیغه لفظی هم تفاوت ثابت است.
(و هو) آن فرق، فرق چیست؟ (انه فی النکاح یوجد اعتبار لزوجیه، بخلافه فی السفاح). در نکاح، اعتبار برای زوجیت یافت میشود. اعتبار برای زوجیت، یعنی آن قصد ایجاد علقه زناشویی؛ یعنی قصد دارند که علقهی زناشویی ایجاد کنند. در نکاح، میخواهند این را ایجاد کنند. این دست او را که میگیرد، حتی مثلاً دیدهاید گاهی (حالا البته اینها فرهنگ کثیف غرب است متأسفانه، ولی به هر حال نشان میدهد که این تفاوتها را همه قائلند.) پسره برای دختره یک چیزی خریده برای ولنتاین. بعد میگوید: «برای کی خریدی؟ برای همسرت خریدی؟» میگوید: «هنوز همسرم نشده، ولی امیدوارم بشود». خب، یعنی چی؟ آن روزی که قرار است همسرش بشود که مثلاً با هم رفتن کافیشاپ، رفتن پارک، مثلاً یکهو زانو میزند، انگشتر طلا درمیآورد. آن انگشتر طلایی که درمیآورد، معنایش چیست؟ اینها که الان دو سال سه سال است با هم هستند، حتی گاهی بچه هم دارند، مثل رونالدو که زنش همین اواخر -مثل اینکه ازدواج کردند- چند وقتی است چهار تا پنج تا بچه دارد، هنوز دوستدخترش است. هنوز ازدواج نکردهاند. درست شد؟ کی؟ وقتی که میخواهد ازدواج بکند. منظورش چیست از ازدواج؟ منظورش این است که بیا با همدیگر ایجاد علقه زناشویی کنیم. تا به حال رابطه بود، ولی تویش علاقه و تعهدی نبود. از الان میخواهم نسبت به تو متعهد بشوم.
زناشویی، همان رابطهی زن و مرد و زن و شوهر است. زناشویی یعنی زن و شوهرش، رابطههای خاصی که با هم دارند، میگویند رابطهی زناشویی. یعنی اینجا تعهد نسبت بهش پیدا کرده، یعنی فقط صرف رابطهی جنسی نبوده. رابطهی زناشویی به معنای اعمش، به معنای اعمش، یعنی متعهد میشود نسبت به این. مثلاً آقا من در هر فرهنگی دیگر، مثلاً اگر در یک فرهنگی بدون اجازه مثلاً زنش نمیتواند دوستدختر داشته باشد، میگوید: «من دیگر ازدواج کردم. تا قبلش دوستدخترم بود، میتوانستم ۱۰ تا دوستدختر دیگر داشته باشم، ولی الان چون ازدواج کردم، دیگر بدون اجازه همسرم نمیتوانم با کسی دوست باشم. من به همسرم متعهدم». مسافرت که میخواهم بروم، باید همسرم با من باشد. قرارداد مالی میخواهم امضا کنم، باید همسرم رضایت داشته باشد. تا قبلش، دوستدختر بود.
خب، پس نشان میدهد که آقا در فرهنگهای دیگر هم بین نکاح و سفاح تفاوت هست، بدون صیغه خواندن و بدون تلفظ ایجاب و قبول لفظی. معلوم است، آقا. (بخلافه فی السفاح). در حالی که در سفاح (حالا جفتش فکر کنم درست است، ولی در سفاح یا سفاح) اینطور نیست. یعنی اعتبار زوجیت نمیشود. در نکاح، زن و مرد یک رابطهی حقوقی را میپذیرند، رابطهی حقوقی، اجتماعی، شرعی. با قصد، با اراده، با آگاهی وارد این رابطه میشوند. ولی در سفاح، نه، هیچ تعهدی، حتی هیچ علاقهای نسبت به طرف ندارد. ۱۰ دقیقه ارتباطی دارم، تمام. ولی اینکه حالا نسبت به این اصلاً حسی داشته باشد، اصلاً تمایلی داشته باشد، شناختی داشته باشد، در ازدواج قطعاً تا طرف شناخت نداشته باشد، اقدام نمیکند. ولی در سفاح به شناخت کار ندارد، همین فقط به هیکل. حالا در غرب بعضی جاها پشت ویترین زنی را میگذارند متأسفانه، قیمت برایش معین میکنند. یک مرد میآید، آن پول را پرداخت میکند.
نامش تفاوت بین نکاح و سفاح است. پس تفاوت لزوماً به خواندن صیغه لفظی نیست.
ب- (و بما ورد فی تعلیم صیغه النکاح المنقطع). به آن چیزی که وارد شده در آموزش صیغهی نکاح منقطع (نکاح منقطع، ازدواج موقت). روایت ابان بن تغلب. ابان بن تغلب از امام صادق علیه السلام روایت میکند: (قلت لابی عبدالله علیه السلام: کیف اقول لها اذا خلوت بها؟) گفت: «یا ابی عبدالله، وقتی با آن خانمهی که میخواهم با او عقد موقت بخونم، خلوت کردم، چگونه به او بگویم؟» این پاسخ به آقای دکتر، گفتید: «آقا شاید طرف دارد سؤال میپرسد از مستحباتش». اگر از مستحبات باشد، باید بپرسد که مثلاً آیا (ان اقول فلان)؟ چگونه بگویم؟ (کیف اقول) فرق میکند با اینکه چیزی بگویم یا نگویم.
جنس سؤال تفاوت دارد. آقا یک چیزی باید بگویم، چی باید بگویم؟ در قنوت چی باید بگویم؟ معنایش این نیست که قنوت واجب است. قنوت مستحب است، ولی وقتی که اینطور سؤال میشود، معلوم میشود که طرف ملتزم به قنوت است، میداند که باید.... یعنی در نگاه، آفرین. وقتی که برای ما معلوم نبود، اصل را بر چی میگذاریم؟ بر وجود. بر وجود. برای اینکه وقتی که التزام ازش فهمیده شد، اصل در التزام، التزام به نحوهی شبهه وجوبی است. یک بحث دیگری است. یعنی یک وقتی هستش که ما بیانی در مسئلهای داریم و شک... حالا اینجا یک بیانی داریم، ظهور در التزام دارد. ما در آن التزام شک میکنیم که ظهور در التزام به نحوهی وجوبی دارد یا به نحوهی ندبی. التزام وجوبی، وجوب ندبی است امیر؟ التزام ندبیاش دلیل عوارض نصب صریح کلام اینگونه میگویی. صیغه مضارعی است که در سیاق فعل امر است. قرینه الان که ما اصل لفظی داریم، اصل لفظی داریم. (تقولوا) دارد. دارد سؤال میکند (کیف اقول؟) به نام قرینه است برای اینکه به نحوهی وجوبی است. البته ممکن است در اینها اشکال بشود، اشکالات بشود. فعلاً بر اساس چیزی که کتاب دارد میگوید به معنای «قل» و «فعل مضارعی است که سیاق معنایی» است. خدمت شما عرض کنم که ظهورش هم در وجوب است.
«چه بخوانم؟» در قنوت باید همین مضامین را داشته باشیم. آره خب، آن باید باز با قرینهی بیرونی، یعنی آن هم اگر قرینهی بیرونی نداشت، اصلش میشد وجود. (قال: تقول: اتزوجک متعه علی کتاب الله و سنت نبیه). و اینطور میگویی: «میگویم من تو را به تزویج درمیآورم». ایجابش را هم دارد، آقا انجام میدهد. «من تو را به تزویج درمیآورم، (متعه) از باب متعه، بنا بر کتاب الله و سنت نبیه». (لا وارثتاً و لا موروثت). در حالی که نه ارث میبری، نه ارث میگذاری. یعنی نه تو از من ارث میبری، نه من از تو ارث میبرم. (کذا و کذا یوماً) یعنی این مقدار روز. (و ان شئت کذا و کذا سنه). اگر خواستی بگو: این مقدار سال.
موسیقی چند سال در اهل سنت حرام است، ولی ۹۹ ساله. (و کذا و کذا درهماً). پس هم باید زمانش را تعیین کنی، چند روز یا چند سال، هم باید مهریه، مهریه را تعیین کنی، چند درهم. (و تسمی من الاجر ما تراضیتما علیه). آن اجرت را هم (مهریه را هم)، که حالا بیشتر در عقد موقت بهش میگویند اجرت (کار)، اجرت را هم باید نام ببری، آن چیزی که هر دو با هم توافق کردید، بر هر دو رضایت دارید. یعنی این را خودت یهو برنداری یک قیمتی بزاری. باید یک چیزی باشد که قبلش توافق کرده باشید، دوتایی با همدیگر. (قلیلاً کان او کثیراً). حالا میخواهد کم باشد یا زیاد باشد، یک شاخه گل باشد یا یک واحد آپارتمان باشد، فرقی نمیکند. (فاذا قالت: نعم). وقتی که گفت: «بله». (فقد رضیت و هی امرأتک). راضی شده. شما گفتید: «راضیه». فرمودند: «وقتی گفت (نعم)، راضی شده است. تا (نعم) نگوید، نه!» دیگر اصل بر این است که تا (نعم) نگفته، راضی نیست. وقتی (نعم) گفت، راضی شده. بله، بله، معلوم شد که اصل رضایت است، ولی تا (نعم) نگوید، رضایتش معلوم نمیشود. ولی اگر معلوم شود، حالا باید دید که راه دیگری برای کشف رضایتش داریم یا نه؟
(و هی امرأتک). وقتی گفت: «نعم»، راضی شده است. الان دیگر خانم شماست. (و انت اول الناس بها). دیگر تو شایستهترین فردی نسبت به این و دیگر به تمتع داری نسبت. (و غیرها). غیرها یعنی چه؟ یعنی آقا این روایتی که گفتیم، روایت ابان بن تغلب، غیر از این روایت هم داریم. چیزی که دلالت بکند که باید برای عقد، برای نکاح عقد بخوانیم. الان این را که نمیگیم. خود همینها دلالت دارد بر اینکه... آها، حالا اینها همش آقا قیود در واقع توضیحی است، قیود احترازی نیست. فرق اینها را که میدانید، قید احترازی و قید توضیح. از آنجا که در روایات دیگری در فرهنگ شرع به ما گفتند که در عقد موقت ارثی نیست، تمام شد. حالا اگر تصریح هم به آن نکرد در صیغهای که دارد میخواند، به جای اشکال، حالا نه کل احادیث، به هر حال بعضی چیزها جزو مسلمات است دیگر، جزو ضروریات مذهب است. همانطور که عقد موقت جزو ضروریات مذهب است، ارث نبردنش هم بله. گفت دیگر، البته اقسام ثلاثه، ضروریات دین. ولی چیز را اجماع عامه و خاصه بر آن است. وقتی اجماع عامه و خاصه میشود، انگار جزو ضروریات دین است. البته ادعای اجماع کرده، باید دید که چقدر این ادعا درست است. در مسئلهای که شیعه و سنی با هم اختلاف ندارند. و این نشان میدهد که چیست؟ جزو مسلمات دین، ضروریات دین.
(و ان کان). این (و ان) وصلی است، (و او) حالی است. هرچند که جفتش با همدیگر در فارسی ترجمه میشود: «هرچند». (و ان کانت واردت فی النکاح المنقطع). هرچند که این (روایت) در مورد نکاح منقطع وارد شده است. (الا انه لا یحتمل ثبوت الخصوصیه له). ولی احتمال ثبوت خصوصیت برای منقطع به آن نمیرود. یعنی اینطور نیست که ما بگوییم آقا شاید عقد موقت یک خصوصیتی دارد که خواستند بگویند چون موقت است، صیغه بخوانید. نه، اصلاً ذهن هیچکس سمت این نمیرود که چون موقت است، صیغه خاصی میخواهد. نه، الفاظی که در این صیغه گفتند، بله. (لا وارث و لا مال). اینجاست، ولی اصل صیغه را هیچکس نمیگوید که آقا، به نظر من میآید این احتمال، احتمالاً باید یک احتمال جدی و عقلایی باشد. بله، اصل احتمال که هر کس به هر چیزی... یعنی اولاً اگر در موقت چرا تعهد بیشتری است؟ و اینکه یک ساعت ارتباط باید صیغه بخواند؟ آن کسی که یک عمر میخواهد زندگی کند و بچه دار بشود و ارث ببرد و فلان، صیغه نمیخواهد؟ قیاس اولویت بهش مفهوم موافق. این روایت را داشتیم، احتمال هم نمیدادیم که خود عقد موقت بودن خصوصیت داشته باشد.
(و دلالتها واضحه). دلالت روایت هم واضح است. (فانها ظاهره فی ارتکاز المفروغیه من اعتبار صیغه فی ذهن ابان). این روایت ظهور دارد در ارتکاز مفروض بودن اعتبار صیغه در ذهن ابان. نشان میدهد در ذهن عوام، ارتکاز داشته که آقا اعتبار صیغه مفروغعنه است. آن که واضح است، آن که هیچی، آن که اصلاً حرفی ازش نیست. سؤال نمیکند که آقا صیغه خواندن لازم است؟ نه، میگوید: (کیف اقول؟) لازم است چیزی بگویم؟ نه، میگوید: «چی بگویم؟» مثل ماها که مثلاً میرویم، مثلاً بر فرض، به سرویسهای بهداشتی در جادهها. یکی نشسته جلو در، بهش میگوییم: «آقا چقدر باید پرداخت کنم؟» وقتی یکی آنجا نشسته بود و دستگاه دارد و خلاصه صندوق گذاشته و فلان و اینها، دیگر ازش سؤال نمیکند: «آقا اینجا لازم است من پول بدهم؟» نه، میگوید: یعنی مفروضیت دارد در ذهن من که پول که باید پرداخت بشود. درست شد؟
(و السؤال وقع بالاحاط بعض الخصوصیات). سؤالش فقط نسبت به جزئیات واقع شده، خصوصیات را پرسیده، بعضی خصوصیات. (و علاوه بر اینکه) (ان قوله علیه السلام فی زیال کلام). علاوه بر اینکه سخن امام علیه السلام در دنبالهی کلامشان که فرمود: (فاذا قالت نعم، فقد رضیت و هی امرأتک). از این جمله این فهمیده میشود: (یدل بالمفهوم). بواسطهی مفهوم شرط، دلالت دارد بر اینکه (الا عدم تحقق زوجیه من دون قول الزوجه نعم). بعد از اینکه مرد به زن گفت: (أتزوجک متعة). (بعد قول الزوج لها: اتزوجک متعت). اگر خانم (نعم) بهش نگوید، زوجیت محقق نمیشود. (رضایت ندارد). چرا رضایت ندارد؟ (یدل بالمفهوم: قالت نعم). چرا منحصر است در مقام بیان؟ حضرت میفرماید: «اینو که گفتی، وقتی او گفت، نه! دیگر انحصار در این صیغه که اصل صیغه به این شکل ادا بشود و باید طرف یک ایجابی دارد و یک قبولی دارد، تا این قبول نکند، هیچی.»
پس آقا این هم شد: (هاذان وجهان لاعتبار صیغه). اینها دو تا وجه بود برای اعتبار صیغه. دو تا وجه چیها بود؟ یکی اینکه اگر صیغه نخواند، فرقی بین نکاح و سفاح نیست. و یکی هم روایت ابان که دلالت داشت بر اینکه در ذهن ابان مفروض بود اصل صیغه، فقط در مورد بعضی خصوصیاتش سؤال بوده است.
(و لعل الاجدر). شاید آقا جدید شنیدید. «جدید» نه. «جِدیر». «جِدیر فلان» یعنی شایسته است. «اجدر» یعنی شایستهتر. (جدیر علی ان فلان) مثلاً شایسته است که اینطور بشود. (اجدر) میشود شایسته. (و لعل الاجدر الاستدلال علی ذالک به هذا و...) ببینم کتاب (هذا و لعل الاجدر) این چاپ کیست؟ نسخهی جدید. مال... یعنی این را داشته باش. و حالا شاید بهتر بود اینطور استدلال بشود، شاید بهتر باشد که این شکلی استدلال بشود (علی ذالک) برای اینکه صیغه لفظی باید خوانده بشود. به چی استدلال بشود؟ (به ارتکاز اعتبار صیغه فی تحقق نکاح فی اذهان جمیع المتشرعه). به اینکه آقا همه متشرعه میگویند که در ذهن همه متشرعین ارتکاز هست که آقا باید صیغه خوانده بشود. (من صغیرهم و کبیرهم). از کوچک ایشان هم بپرسی، همین را میگوید. از بزرگشان هم بپرسی، همین را میگوید. (و الرجل و المره). البته متشرعهها، الان که شما گندههایشان هم این حرفها چیست. اینها امل بازی آخوندهاست. در آورده است به خاطر آن خود شرش هست. من سالهای هم در نکاح و هم ابواب دیگر مفصل صحبت کردم. حالا اگر خواستید به آن صوت میتوانید، دیگر خیلی حس و حال اینکه دوباره همان بحثها را بگویم ندارم.
خب، پس در ذهن کوچکشون، بزرگشون، مردشون، زنشون، (و العالم و الجاهل). عالمشان، جاهلشان، همه میگویند که آقا باید صیغه خوانده بشود. (و لا منشأ لذالک سوی الوصول من المعصوم علیه السلام). این ارتکاز هم هیچ منشائی ندارد، غیر از اینکه دست به دست رفته، از معصوم گرفته، آمده است. یعنی اینی که اینجا هست، نسل به نسل از معصوم گفته، منتقل کرده است و اینها از معصوم منتقل کردهاند. چیز جزئی که حالا مثلاً به یکی یک چیزی گفته باشند و به بقیه گفته باشد، یک حجم کثیری در یک نسلی کامل برایشان قضیه واضح شده است. اینها منتقل کردهاند به نسل بعد، آنها منتقل کردهاند به... خیلی چیزها این شکلی است. مثلاً آقا عزاداری برای امام حسین (علیه السلام)، خرج کردن برای امام حسین (علیه السلام)، کربلا رفتن. ما قبل از اینکه روایاتش را بخوانیم و مثلاً ماها، اول با روایت که آشنا نشدیم. با روضهی امام حسین (علیه السلام) وقتی چشم باز کردیم، در روضهی امام حسین (علیه السلام) بودیم. بعداً شنیدیم: «عجب! روایت هم دارد!» خیلی از اینهایی که میروند روضه، اصلاً خیلی از این روایتها را نشنیدهاند. برایشان، در همان روضهی روایتی که میخوانی، گریه میکنند که «عجب روایتی!» چرا؟ برای اینکه آن ارتکاز بوده، یعنی او به روایت کار نداشته است. او دیده آقا یک نسلی قبل از ما بودند که اینطور بودند، آنها باز یک نسلی قبلشان بودند که اینطور بودند، آنها باز یک نسلی قبلشان بودند. یا سیرهی متشرعه حجت است. هیچ حجتی آن دین آباء وقتی است که انحراف و چیز باشد. ولی وقتی هدایت، این ارتکاز آبایی، مثلاً آن جهالت ارتکاز گاز متشرع دانلود بکنند. ما رفتیم دنبالش، دیدیم که آقا بله، روایت هم دارد، ۵ تا ۱۰ تا روایت هم دارد. ولی برای ما قبل از اینکه با روایت ثابت بشود، با همان سیرهی متشرعه ثابت شد، با ارتکاز متشرعه ثابت شد. آنجا هم نمیگوید که چرا به حرف باباهایتان عمل میکنید؟ میگوید: «از کجا معلوم که اینها هدایت شده باشند؟» و حرفی که زدند درست باشد. (لا یعقلون شیاً). دُرست شد؟
و صلی الله علی سیدنا محمد.
در حال بارگذاری نظرات...