‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. بحثی که انشاءالله در خدمت عزیزان خواهیم بود، بحث منطق و ما بخش صنعت خمس منطق را انشاءالله در خدمت دوستان خواهیم بود با رویکرد برهان و مغالطه. برخی علما اشاره داشتهاند که اصل منطق، برهان و مغالطه است و بهتبع این، اصل صنایع خمس هم میشود برهان و مغالطه. و خود مرحوم مظفر هم در کتابی که حالا ما انشاءالله قرار است با آن کار کنیم، عبارتی دارند. میفرمایند که من حالا این عبارت ایشان را میخواهم بخوانم ابتدا. بحث چی شد و منطق چطور بود؟ ما چرا آمدیم سراغ این بحث؟
عرض بکنم که کتاب منطق مرحوم مظفر، یک بخشش تصورات است، یک بخشش تصدیقات و بخش سومش هم صنایع خمس. در بخش تصورات را ایشان نیاز به منطق و بحثهای اینچنینی، تعریف فکر و نظر و اینها و مباحث الفاظ را در منطق، دلالت، اقسام دلالت، اینها را بحث میکنند. مباحث کلی دارند که کلیات خمسه و اینها را بحث میکنم و معرف؛ تعریف، شرایط تعریف، اقسام حد، رسم، باز دوباره حد و رسم، اقسامی که دارد اینها را بحث میکنند. اینها در تصورات است. در تصدیقات با قضایا کار دارند؛ خود قضیه شرطی است، اقسام گفته میشود، احکام قضایا، بحث تناقض، عکس اینها را مطرح میکنند و حجت، که در حجت هم اقسام حجت داریم. اقسام حجت چه بود؟ قیاس و استقراء و تمثیل که ایشان این سه تا را اینجا بحث میکنند. ما با این مباحث کاری نداریم. در مباحث دیگری که داشتیم، در خدمت عزیزان، کتاب مرحوم فاضل تونی را در خدمتشان بودیم و از محضر این کتاب استفاده کردیم. آنجا این مباحث را حالا در حد لازم اشاره کردیم و گفتیم با بحث صنایع خمس کار داریم و محورمان هم برهان و مغالطه است. میخواهیم انشاءالله در این دو بحث جدی وارد بشویم؛ از بحثهایی که اصلاً تقریباً میشود گفت هیچ اهمیتی داده نمیشود در کتب منطقی، با اینکه اصلاً فلسفه ورود در منطق این است.
من اول یک تیکه از مرحوم مظفر برای شما بخوانم. ایشان میفرماید که حالا این عبارت را ما جلوتر هم میرسیم. دیگه الان بخوانم بهتر است تا مقدمه بحث روشن بشود که چقدر بحث مهم است: «منفعه صناعه البرهان له، فبه ذات،» دو تا بخش اصلی داریم در منطق: برهان و مغالطه. «منفعه صناعه البرهان بالذات، منفعه صناعه المغالطه بالعرض.» برهان مثل شناخت غذاهای نافع است که انسان میشناسد برای اینکه استعمال بکند و بخورد تا بدنش سالم بماند. مغالطه مثل شناخت سموم برای احتراز. خب، پس یکیش بالذات است و یکی بالعرض، دیگر. ما اگر سمشناسی میکنیم، بالعرض این است که چه بخوریم. انگلشناسی میکنیم برای اینکه چه بخوریم، چه استفاده کنیم؟ خودش موضوعیتی ندارد.
حالا در صنایع خمس که خب دیگر عزیزان مستحضر هستند، ما در صنایع خمس چه چیزهایی را داریم؟ برهان و جدل و شعر و مغالطه و خطابه. برهان و خطابه و جدل و مغالطه و شعر. این دو تا برهان و مغالطه اصل هستند بله؛ منفعت برهان بالذات است و منفعت مغالطه بالعرض. خطابه و جدل و شعر فایدهشان عام است برای بشر و در اکثر مصالح مدنی و اجتماعی داخل است. و اکثر آنچه ظاهر میشود، فایده صناعت جدل است برای اهل ادیان و علمای فقه و اهل مذاهب سیاسی بهخاطر حاجتشان به مناظره و نقاش. بحث جدل خیلی به درد اینها میخورد. اشاره به بحث جدل برسیم، میآوریم یکسری روایت را از امام رضا (علیهالسلام). بحثهای خیلی خوبی دارد، خیلی جذاب است. حضرت به اسقف مسیحی میفهماند که عیسی خیلی خوب بود، ولی حیف که کم عبادت کرد. این همه آدم با فضیلت و اینها، دعوا. یک همچین حرفی نداشت. نه دیگر؛ وقتی کسی خدا باشد، چه نیازی به عبادت دارد؟ طرف دیگر آنجا… اینها بهش میگویند جدل. بحث جدل خیلی خوب است، حالا روایتش را انشاءالله کاربردی کار بکنیم و مثال سیاسیون را بیپروا عرض میکنیم که بحث شخصیتهای سیاسی که خیلی حرفهای در فن مغالطه هستند، انشاءالله از آنها استفاده زیادی خواهیم کرد و میآوریم جمله به جمله میخوانیم، کلیپهای تصویریشان را میگذاریم، مینشینیم بحث میکنیم که این کدام یکی از این اقسام مغالطه است؟ بحثهای خوب تطبیقی انشاءالله خواهیم داشت.
خب، در بحث جدل هم حالا تا حدی وارد میشویم. و اکثر آنچه ظاهر میشود، فایده دو صنعت خطابه و شعر برای سیاسیون و فرماندهان جنگ و دعوتکنندگان به اصلاح است؛ کسانی که دعوت به اصلاح میکنند بهخاطر حاجتشان به اغنای جمهور و جلب رضایت و برانگیختن همتها در آنها و تشویق سپاهها و اتباع بر اقدام و تضحیه. سلطان خطابه الان، اگر در دوران ما حسن روحانی است، سلطان خطابه حسین نصرالله (سید حسن نصرالله) است. سلطان برهان هم بله رهبر معظم انقلاب. عرض کنم که خطابه برای اینکه تشویق بکند به سمت اینکه بفرستد میدان جنگ و مغالطه برای اینکه تشویق بکند بفرستد میدان صلح و ذلت. بلکه هر رئیس و صاحب دعوت حق یا باطلی مستغنی نیست از استعمال این صنعت سه گانه برای تأثیر بر اتباع دینش و برای تکثیر انصارش.
حالا این عبارت ایشان خیلی جالب است: «ومِن عَجَب أهمال اکثر المولفین فی المنطق بحث هذه الصناعات». از تعجب است که اکثر مؤلفینی که در منطق کتاب نوشتهاند، از این صنایع خمس اهمال کردهاند: «وتفریط بغیر وجهٍ مقبول.» تفریط کردهاند به وجهی که اصلاً مقبول نیست. به چه دلیل؟ اصلاً اصل منطق، صنایع خمس است و اصلش هم برهان و مغالطه است. مال کشیدن رفتن در بحث قضیه، الا «أولئک الذین ألفوا المنطق مقدمه للفلسفه،» مگر کسانی که منطق را مقدمه فلسفه دانستند. «فان من حقهم ان یختصرو علی مباحث البرهان والمقالته کما صان صاحب الاشارات»، که این از حقشان این بوده که اختصار کنند بر مباحث برهان و مغالطه؛ مثل صاحب اشارات و حاجی سبزواری در منظومه که حاجتی به بقیه صناعات نیست. اینها فقط به همین دو تا اشاره کردهاند در صنایع خمس.
حالا یک بحثهایی مثل قضایا و نسب اربعه و فلان، بحثهای کلی که حالا آنقدر هم خاصیتی ندارد. بهقول به نظرم از ایشان دیدم یا جای دیگر دیدم، در یک کتاب منطقی دیگر دیدم، شاید جای دیگر بود، عموم بحثهای منطقی مفت نمیارزد. یعنی خاصیتی ندارد، کاربرد ندارد در زندگی. قضایا و چه میدانم حتی بحث حد و رسم و اینها خیلی جاها کاربرد ندارد. خیلی جاها یک جاهایی حالا به درد میخورد. بحث بالذات و بالعرض، اینها حالا اینها در فلسفه خیلی به درد میخورد، ولی مباحثی مثل قضایای موجهه، از بحثهای میشود گفت... من یک وقتی این بله این قضایای موجهه را در خدمت یکی از اساتید میخواندیم، ایشان دکترای فلسفه داشت و هیئت علمی دانشگاه فلسفه. من این منطق مظفر را آن سالها، نوجوانی ما بود، میخواندم. نحوه درس خواندن ما به این نحو بود که من میرفتم این را ایام تابستانی هم بود اتفاقاً، تعطیلات، میرفتم میخواندم و نموداری میکردم. میآمدم به استاد عرضه میکردم. صبح زود بود در تابستان، امام جمعه بوده، به دفتر ایشان میرفتیم و قبل از مراجعات مردمی، یک سیم فضای خیلی باصفا و با معنویت. بعد من شروع میکردم ارائه دادن. به ایشان مباحث قضایای موجهه که رسیدیم، من شروع کردم توضیح دادن. گفتم اینها چیست؟ گفتم اینها مال منطق مظفر، قضایای موجهه. گفت: خدا را شاهد میگیرم من تا اینجا که رسیدم، در فلسفه یک بار با اینها برخورد... قضایای موجهه. در منطق آمده و درس میدهند و وقت ما را میگیرند. با کسی که هیئت علمی دانشگاه و استاد فلسفه و دکترای فلسفه و تز دکترایشان نوشته و داده، همهچیز تمام اینها... خلاصه میگوید که بهدرد نمیخورند. حالا دیگر ماها چقدر وقتمان تلف میشود؟ بعد اینجاها میرسد دیگر به بخش آخر منطق که میرسد، میخورد به ایام خرداد و اینها. زود جمعش کنند و امتحان. و خودشان میخوانند و مهم نیست و بعد دیگر آخرش مثل روزنامه، روزی ۱۰ صفحه استاد میآید درس میدهد و چون این به درد ما میخورد، مخصوصاً بحث برهان و مغالطه.
مظفر میفرماید که مهمترین چیزهایی که احتیاج به آن است، برهان و جدل و خطابه است برای اثبات و برای نفی هم مغالطه است که انسان بشناسد که طرف دارد چه مغالطهای میکند که نفی بکند و نگذارد او… خلاصه و ایشان استشهاد کرده به آیه شریفه... حالا اینجا آدرس آیه را ننوشته است... اواخر سوره مبارکه نحل: «اُدعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ وَجادِلهُم بِالَّتي هِيَ أَحسَنُ.» حکمت همان برهان است، موعظه حسنه خطابه است و «جادلهم بالتی هی احسن» هم جدل است. این سه تا راه را باید انسان بلد باشد برای دعوت به سبیل ربش. یعنی اصل فلسفه کار طلبگی ما و تبلیغی ما و اینها برمیگردد به این آیه و روشش هم انسان برهان و جدل و خطابه را بلد باشد بدون اینکه خلاصه از چه راههایی باید وارد بشود. خب این یک مقدمهای بود. استطراداً که عرض شد، توجه بیشتری انشاءالله به مباحث باشد.
برویم سراغ صنایع خمس. ما انشاءالله با محوریت کتاب مرحوم مظفر بحث را شروع میکنیم، ولی بحث در این کتاب نخواهد ماند، مخصوصاً بحث مغالطه که برسیم، از کتب دیگری هم استفاده خواهیم کرد، مخصوصاً کتاب جناب آقای خندان در مغالطات که از مواد درسی دانشگاهی است و از کتابهای بسیار خوب. ۳۰۰، ۴۰۰ صفحه ایشان فقط در مورد مغالطات، اقسام مغالطات کار کردهاند و واقعاً زحمت کشیدهاند. حتی آنجا تصویری کار کرده ایشان با مثالهای خیلی دقیق و قشنگ و مدل زبان انگلیسی که به بچهها درس میدهند، با تصویر. ایشان مغالطه را با تصویر درس... مثلاً مغالطه "البته و اما". یکی از اقسام مغالطه این است: «البته ما به همه منتقدین احترام میگذاریم، ولی هرکی میخواهد انتقاد بکند شناسنامهاش را نشان بدهد.» یکی از اقسام مغالطه است. جناب آقای دکتر روحانی حفظهالله. هر مغالطه که عرض بکنیم، از ایشان مثالهایی را عرض خواهیم کرد. مثال زیاد دارد ایشان در تمام مغالطات. مغالطه سالهای خوبی میشود زد از کلامش. این مغالطه "البته و اما". البته فلان، ولی آخرش آدم حرف خودش را میزند. البته فلان، ولی تو دهن طرف. با عکس... تو این کتاب آقای خندان با عکس اینها را نشان داده و خلاصه جالب است. البته من نمیخواهم غیبتش را بکنمها، ولی این از مغلطههای "البته و اما". "البته نمیخواهم فلان، اما فلان..." نمیشود اینجوری. مغالطه است. حالا عرض خواهد شد بعداً که این مادهاش چه مدلی است که چرا میگوییم اینها مغالطه است.
در بحث خودش عرض خواهیم کرد. جزء سوم این کتاب صنایع خمسه و در بحثهای گذشته ایشان که حالا ما ممکن است برخی، فایلها را میخواهم گوش بدهند. فقط همین بخش از منطق را مواجه بودند و بخشهای دیگر را مطالعه نداشتند. البته پیشنهاد ما این است که هرکس هم بحثها را میخواهد گوش بدهد، قبلش آن ۲۵ جلسهای که ما در منطق جناب آقای تونی داشتیم، آن را حتماً یک ملاحظهای بفرمایید. یک دور منطق سریع و شستهورفته است. اینجا هم البته ما یکسری مباحث داریم و انشاءالله سر وقت خودش وارد میشود. مثلاً استقراء و تمثیل و اینها را سر جای خودش با یک قوّتی وارد خواهیم شد. اشاره خواهیم کرد؛ چون خود استقراء و تمثیل هم خیلی زمینه مغالطه در آن زیاد است؛ هم در برهان به درد ما میخورد که واقعاً اگر استقرای تام باشد، کاربرد داشته باشد، میتواند برهان از آن دربیاید، ولی اگر نباشد، تمثیل باشد... حالا در تمثیل بلنگد جاهاییاش. تمثیل خیلی زمینه برای مغالطه در آن زیاد است. یکی از جاهایی که فضا بهشدت فضای مغالطه است، فضای تمثیل است. «فلانی را دیدی چه جور شد؟ حواست باشد که اینجوری نشوی.» یعنی انگار... سر وقت خودش اقسام مغالطه خیلی زیاد است و بحثهای خیلی جذابی هم دارد. آقای خندان که با اصطلاحات انگلیسی و کاربردی است، همه هر مغالطه که گفته، معادل انگلیسیاش را هم گفته و خیلی خوب کار کرده.
قیاس، که حالا در مباحث قبلی دوستان دقت فرمودند و ملاحظه فرمودند که قیاس به چه نحو است. تعریف قیاس یادتان هست؟ بفرمایید. متشکل از حداقل دو قضیه. خب، حساب باشد. قولی متأتّی اللزوم داشت. درست است؟ «قول مؤلف من قضایا متى سُلّمت، لزم عنها لذاته قولٌ آخر.» یعنی این «متی سلّمت» به همان ماده برمیگردد. حالا عرض میکنم صورتاً و مادتاً. این دو تا با همدیگر از قضایا شکل بگیرد. بر فرضی که تسلیم بشویم که حالا همان ماده میشود، این از این قضایا لازم بیاید قول دیگری و این هم ذاتیاش باشد. یعنی دو تا قضیه را کنار هم بچینیم، یک قضیه سومی شکل بگیرد. ذاتی این دو تا قضیه این باشد که این قضیه سوم از آن دربیاید. و فرضم بر این باشد که یعنی تسلیم بشویم نسبت به این قضایا. مادهاش که عرض شد و توضیح خواهیم داد انشاءالله. خودشان توضیح دادهاند، فرمودهاند که «مِن التسلیم» که در آن اشاره است به اینکه قیاس در آن شرط نیست که قضایایش فعلاً مسلّمه باشد، بلکه شرطش این است که قیاس لازم بیاید از او، بر تقدیر تسلیم به قضایای آن. که حالا ما اگر قبول کردیم، قول آخری هم از آن دربیاید. آنجا مسلّمه به معنای مسلّمات نیست که حالا در این بحثها میخواهیم بگوییم مسلّم یعنی که حالا بر فرض که بپذیریم. یعنی مغالطه و اینها را میشود فعلاً اینجا داخل کرد. قبول کردیم که این درست است.
در قیاس وارد اصطلاحات عامه در قیاس هم که صورت بود و مقدمه بود و مطلوب و نتیجه و حدود. خاطرتان هست؟ اینها. متشکل حساب. هیئت تألیف، استثنائی هم که مقدمه... که اینجا ۵ تا واژه داشتیم: صورت قیاس، مقدمه، مطلوب، نتیجه، حدود. مقدمه منظور همین مواد است. صورت هم که گفتیم یعنی چه. مطلوب همان قول لازم از قیاس است؛ از این قیاس لزوماً چه درمیآید؟ این میشود مطلوب. نتیجه هم همان مطلوب است، ولی بعد از اینکه از قیاس تحصیل شد، به آن میگویند نتیجه. مطلوب وقتی در ذهن است، به آن میگویند مطلوب. وقتی حاصل از قیاس است، این میشود نتیجه. حدود هم که همان اجزای ذاتی برای مقدم است. دوستان قبلاً گذراندهاند. ما از آن جهت که یکسری نکات در آن بحث منطقه منطق مرحوم تونی که گفتیم نبود، یک اشاراتی حالا به این واژهها کردیم که حالا خیلی هم در این بحث ما کاربردی فعلاً ندارد. حالا غذای حملیه و شرطیه و اینها هم که نکاتی است و در آن بحثها توضیح دادیم. پس قیاس ماده دارد و صورت. بحث از آن هم واقع میشود از هر دو جهت.
در باب قبلی این کتاب، ایشان درباره صورت بحث کردهاند؛ یعنی هیئت تألیف. بر وجهی که اگر قیاس تألیف بشود و حسب شروطی که برای هیئت است و مقدماتش یعنی موادش مسلم و صادق باشد، مُنتِج باشد، لامحاله نتیجه بدهد. اگر صورتش درست بشود، یعنی مطابق با قواعد ما صورت را بچینیم، موادش هم بهنحوی باشد که مسلّم و صادق باشد، اینجا صورت و ماده دستبهدست هم میدهد که ما را به آن نتیجه و مطلوب برساند. و نتیجه هم چه میشود؟ صادق میشود. چرا؟ چون مقدمات صادق است. همیشه نتیجه تابع مقدمات است دیگر. حالا اینجا اصطلاح خوبی هم که گاهی به کار میرود، میگویند: «النتِیجَةُ تَابِعَةٌ لِأَخَصِ الْمُقَدِّمَاتِ.» مقدمات، اونی که کمتر و پستتر و باارزشتر است، اونی که کمتر ارزش دارد، نتیجه را شکل میدهد، تعیینکننده است. «النتِیجَةُ تَابِعَةٌ لِأَخَصِ الْمُقَدِّمَاتِ.» که این واژه خیلی کاربردی است. کل منطق یک طرف، قیمت این یک عبارت یک طرف بس که این عبارت قیمتی است. به معنای اونی که قیاس وقتی که محفوظ بشود به شروط هیئت، پس مقدماتش اگر فرض صدقش بشود، این است که صدق این مقدمات مستلزم صدق نتیجه است. اگر مقدمات صادق باشد، نتیجه صادق است.
حالا اینجا ما میخواهیم در مورد ماده بحث بکنیم. در مورد صورت که بحثش گذشته است. در مورد ماده میخواهیم بحث بکنیم. مقصود از ماده، مقدماتش است «فی انفسها»، قطع نظر از صحت تألیفش «بعضها مع بعض». ما کاری نداریم که شما چه را با چه میخواهی تألیف بکنی. دیگر صورت، صورت ناظر به این است که چه با چه تألیف بشود. ببینید شما در صورت میگویی که این قضیه با چه قضیهای بخواهد بیاید. به این نظر داری. میگویی حد وسط مثلاً در هر دو محمول باشد، در یکی موضوع باشد، در یکی محمول، در یکی مقدم باشد، در یکی تالی. اینها همهاش ما کار داریم در صورت به اینکه تو آن چیست، تو این چیست. قیاس نسبت قیاس دیگر. یک قضیه را با یک قضیه دیگر قیاس میکنیم. قیاس را به اعتبار صورتش میگوییم قی... ترازو داریم میسنجیم که حالا این حد وسط اینجا محمول است، موضوع است، چیست؟ این میشود صورتش. در ماده ما دیگر نسبیتی نداریم. چیزی در ازای چیزی، در برابر چیزی، در قیاس با چیزی... نخیر! چیزی بهخودیخود این قضیه الان بهتنهایی صادق است یا نیست؟ این میشود ماده. در مواد ما به خود قضیه کار داریم و این مختلف است از جهت اعتقاد به آن و تسلیم به صدق و عدمش. «و إن کانت صوره القیاس واحده لاتختلف.» حتی اگر شما صورت قیاس را یکی بگیرید. آقا شکل یک مثلاً، ضرب سه. ضرب در این شکل ما هزار تا قیاس میآوریم. شکل همهاش یکی است، ولی یکیش برهان است، یکی جدل است، یکی خطابه است، یکی مغالطه است. همه شکل یکی است دیگر. ما با صورت کاری نداریم. ماده میتواند یک صورت باشد. میلیاردها ماده و میلیاردها ماده متفاوت. درست شد؟ «فقط تکون القضیه التی تقع مقدمه مصدقاً بها فقط.» قضیهای که به عنوان مقدمه واقع میشود، گاهی مصدّقٌ بهاست، گاهی نیست. مصدّقٌ بها گاهی یقینی است، گاهی غیر یقینی است. به تفصیلی که بعداً واژهها را توضیح خواهیم داد، «بحسب اختلاف المقدمات و بحسب ما یُتَأَدّی من النتایج و بحسب اغراض التألیف.» قیاس تقسیم میشود به برهان و جدل و شعر و مغالطه. پس لحاظ این قیاس چیست؟ چرا؟
ببینید قسم، تقسیم همیشه لحاظ میخواهد؛ لحاظ تقسیم، اعتبار تقسیم از چه لحاظ است؟ به چه اعتبار، از چه ساعتی؟ حالا ما چرا صنایع خمس را تقسیم به این پنج تا کردیم: برهان و خطابه و جدل و شعر و مغالطه؟ به چه اعتبار تقسیم این پنج تا کردیم؟ به اعتبار اختلاف مقدماتش، به اعتبار آن نتایجی که از آن حاصل میشود و به اعتبار اغراض تألیفش. این سه تا را قبل از این یادداشت بفرمایید: «بحسب اختلاف المقدمات و بحسب ما یُتَأَدّی من النتائج» (تأدیه با همزه: نتایجی که به دست میآورد) و «بحسب اغراض التألیف.»
خب، قبل از اینکه ما بخواهیم وارد این مباحث بشویم و اینها را جدا جدا این پنج تا را بحث بکنیم، از باب مقدمه انواع قضایایی که در قیاس استعمال میشود را میخواهیم ذکر بکنیم و اقسامش را، یا شما بفرمایید به حسب اصطلاح علمی: مبادی أقیسه. ما میخواهیم مبادی أقیسه را اول بگوییم؛ مبادی قیاسها. بعد بیاییم ببینیم که این صنایع چیست. تونی ۱۳ تا گفتی، اینجا خیلی مفصل و مطول از آن سیزده تا خیلی بیشتر است. پایتختی مینویسم که بعداً رو همین مبنا برویم جلو، اصطلاحاً میگوییم: مبادی أقیسه. یک مقدمه خود مبادی أقیسه مقدمه دارد، بعد میرویم سراغ مبادی أقیسه. مبادی أقیسه که تمام شد، صنایع خمس. انشاءالله پس ما دوربرد بحثمان روشن شد دیگر. یک مبادی أقیسه داریم و یک صنایع خمس. این مبادی أقیسه هم برای صنایع خمس حالت مقدمه دارد؛ مبادی آنهاست.
خب، اینها چیست؟ مبادی أقیسه چیست؟ در مورد چه میخواهیم صحبت بکنیم؟ قبلاً گفته شد که واجب نیست در هر قضیهای که دنبال ما... ما دنبال دلیل و حجت باشیم. هر قضیهای دلیل نمیخواهد، حجت نمیخواهد، بلکه باید همه قضایا منتهی بشود به یک قضایایی که مستغنی از بیان و اقامه حجت است. آها! یعنی شما یکسری قضایا داری که این دلیلبردار نیست، بیان نمیخواهد، توضیح نمیخواهد. همه قضایا باید منتهی به اینها بشود. درست شد؟ یعنی به یک اعتبار بگوییم ضروری باشد دیگر، نظری نیست. سرّ در آن این است که مواد أقیسه، چه بخواهد یقینی باشد، چه غیر یقینی، این یا فی حد نفسها مستغنی از بیان و اقامه حجت است؛ یعنی اصلاً شأنش این نیست که بخواهد حجتی بیاید و دنبال حجت باشد یا اینکه محتاج به بیان است و ساده است. حالا درگیر عبارات نشوید، خیلی ساده است. الان ما یک قضیه داریم. این یا خودش روشن است، دلیل و حجت است. اگر روشن بود که روشن است، اگر نبود میرویم سراغ دلیل، یک قضیه دیگری که بشود دلیل و حجت آن. دوباره باز آن قضیه دوم یا خودش روشن است یا احتیاج به دلیل سومی دارد. این به این ترتیب بالاخره باید به یک جایی بند بشویم که آن روشن باشد. درست است؟ وگرنه چه میشود؟ تسلسل. سلسله نه، دور. یعنی این به آن وابسته است، آن به این وابسته است. تسلسل یعنی این میرود، میرود، میرود تا بهجای بند نمیشود، هیچ انقطاع ندارد. الان ما باید یکسری أقیسه داشته باشیم که اینها آن حکم آن آخر کار را برای ما داشته باشد. یکسری مبادی. اینها را بگوییم مبادی أقیسه که میگوییم برای همین است؛ یعنی در قیاسها اینها مبدأ است، آخرش ختم به این که بشود. میگوید خب دیگر هیچی. وگرنه تا به اینجا نرسیدیم، هنوز هی باید دلیل بیاید، حجت بیاید. اینها دیگر خودش حجت میشود، خودش دلیل است، دلیل آفرین است. درست است؟ روشن است دیگر.
اینها ۸ صنف است. این مبادی مطالب یا مبادی أقیسه. مبادی مطالب یا مبادی أقیسه ۸ صنف است.
۱. یقینیات
۲. مظنونات
۳. مشهورات
۴. وهمیات
۵. مسلّمات
۶. مقبولات
۷. مشبّهات
۸. مُخیّلات
این هشت قسم چیست؟ مبادی هست. یعنی قیاسها دیگر ختم به اینها که میشود، دیگر دلیل نمیخواهد. این دیگر آخر کار، مرحله آخر است. وگرنه تسلسل پیش میآید. اینها دیگر آن مرحله آخر است. شما به اینجا که میرسید، خب دیگر تمام. برخیاش یقینی است، برخیاش غیر یقینی. درست شد؟ ولی همهشان چین؟ بدیهی را به یک معنا باید در یقینیات دانست. اینها همهشان یقینی نیستند. بله. البته مواد اینها چون مقدمه، مبادی مواد دیگر مبادی أقیسه است. به یک اعتبار اینها همه را بدیهی میگیرند، ضروری میگیرند، ولی خب واقعاً بعضیهایش ضروری نیست. ضروری نیستش، ولی اینجا با آنها معامله ضروریات میشود دیگر. یعنی دیگر به اینجا که رسید، خب دیگر بعدش دیگر حرفی نیست دیگر، تهش این است. بحثهای مهمی است.
اولیاش یقینیات است. یقینیها چند قسم است؟ شش قسم. این دوربرد بحث را داشته باشیم. روی کاغذی دیگر. جلسات بعد جزوه همین... همینی که ما نوشتیم، این را دست میگیریم و تا آخر مبادی همین. فرقش با همدیگر چیست؟ کاربرد اینها کجاست؟ یقینیات در کجا به درد میخورد؟ برهان. کاربردش یعنی برهان به چه نیاز دارد؟ برهان با وهمیات و اینها نمیشود درآمده. وهمیات به درد مغالطات مثلاً میخورند. اینجوری.
یقینیات، یقینیات ۶ قسم است:
۱. اولیات
۲. مشاهدات
۳. تجربیات
۴. متواترات
۵. حدسیات
۶. فطریات
مشهورات، متواترات همه کنار همند؟ نه. متواترات ذیل یقینیات است. یقینیات کنار مشهورات است. بعد تازه آن هم در یک حد نیستند؛ مرحلهبندی. آها! اقسام اینها میشود اقسام مقسَّمی که قسیم مشهورات. مثلاً ظرافت و دقت توجه. این ۶ تا دوباره ما در آنها بحث داریم. در هر کدامش بحثهایی داریم. برخیاش باز دوباره اقسام مشاهدات دوباره خودش اقسامی دارد. در مورد اینها هم بحث انشاءالله خواهیم کرد.
خب، برویم در بحث. خسته که نیستید؟ خسته نباشید. این خود شما خوابتان میآید، جزء اقسام مغالطه است. نه، این، عرض کنم که مغالطه پارازیت. یعنی مثلاً یکدفعه یک پارازیت یادم داده میشود وسط بحث. آره، حالا این مغالطاتی که بخوانی آدم دیگر میترسد حرف بزند. اینقدر اقسام مغالطه داریم که این تهش هر کدام یک جایی میخورد. خوب است. وسواس نسبت به اینها خیلی خوب است؛ یعنی هر چقدر که ذهن طلبه متأسفانه در فضای حوزه وسواس نسبت به ادبیات پیدا کرده؛ یعنی طرف روایت میخواند، قاطی نکند که این باید بیاید. همه زومش روی مغالطه این است کار طلبگی. یعنی متن را دارد میخواند. مثلاً استاد در درس خارج دارد متن میخواند، طلبه تمرکز کردی یک وقت استاد. شما تمرکز ببین که استاد در نقل قول میکند مثلاً از مرحوم نائینی، از مرحوم آقازاده عراقی. شما تمرکز داری یا ندارد؟ مبتدا خبرش کجاست؟ نکته مهمی بود که عرض کردم از بلیات حوض است. خب، حالا دیگر چون دوستان خستهاید، بحث را انشاءالله میگذاریم فردا. دیگر وقتمان هم فکر کنم واردش بشویم دیگر، تمام نمیشود. انشاءالله فردا با قوّت.
در حال بارگذاری نظرات...