‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
در بحث منطق به یقینیات رسیده بودیم. مرحوم آیت الله العظمی بهجت (رضوانالله تعالی علیه) جمله عجیبی داشتند که بارها از ایشان نقل شده است: «فرمانده؛ یقینیات را عمل کنید و غیر یقینیات را رها کنید.» ایشان عنایت ویژهای به این داشتند که «انسان سیرش، سیر منطقی و عالمانه باشد، مبتنی بر همین قواعد و مبانی علمی».
یکی از اساتید ما فرموده بودند که «یقینیات را اگر کافر هم گفت، بچه هم گفت، قبول کن.» در "مظنونات" و "مشبهات" و "مشکوکات" و اینها، دیگر تو میدانی و خدا؛ باید حجت داشته باشی. یقینیات دیگر حل است. یقینیات، معروف به "یقینیات سته" است که حالا ما وارد بحثش خواهیم شد.
قبل از اینکه وارد بحثش شوم، این را هم به دوستان بگویم که نترسند: ما یک بخش میخواهیم از حاشیه ملا عبدالله بخوانیم – همشهری حاج آقای کریمی – و یک بخش هم میخواهیم از شرح شمسیه بخوانیم – همشهری خودمان بر رازی، قطب رازی.
خدمت شما عرض کنم که اگر به کتاب مراجعه بکنیم، کل بحث صنعت خمس در کتاب حاشیه ملا عبدالله – غیر از بخش برهانیاش – را من امروز عرض خواهم کرد. شرح شمسیه را خواندیم؛ شرح شمسیه واقعاً کتاب خوبی است، از کتابهایی که در حوزه تحویلش نمیگیرند متأسفانه. کتابهای خوب، جمعوجور و مرتب... بله، در حوزه دیگر نهضت تلخیص است، حال و حوصله نداریم. وقت دیگر میرود برای واتساپ و تلگرام! درس در حد امتحان و یک ساعت، دو ساعت. الحمدلله هم میآیند امتحان، دیگر بقیه وقت هم که دیگر مشغول فوتبال... بله، دیگر مینشینیم انشاءالله در واتساپ، کار فرهنگی و تبلیغی.
اینها در مورد "مواد قیاسیه" یا "مبادی قیاسیه" که عرض شد. و یقینیات... آن نمودار دیروز را دارید دیگر؟ در ذهن شریف، هست دیگر؟ چه چیزهایی بود؟ ششتا یا هشتتا: "مظنونات"، "مشهورات"، "مشاهدات"، "تجربیات"، "متواترات".
به دو تقریر - که خیلی عالی است و کل بحث در ذهن مینشیند – این شش و هشت را عرض میکنم، بعد میآییم در جزئیاتش و در توضیحش از مرحوم مظفر استفاده میکنیم.
ورود در این بحث را، اول من از شرح شمسیه استفاده میکنم که خب، انصافاً خیلی خوب کار کرده است، بعد میآیم از حاشیه ملا عبدالله که ایشان باز از جانب... بله، ببینید متن اصلی مال "نجمالدین علی کاتب قزوینی" است. ایشان خود رساله شمسیه را نوشته؛ بعد "قطب رازی" که معروف به "رازی تحتانی" است (جالب است که استادشان بوده یا خودشان بودهاند؟) جالبی بوده. میخواندم که "رازی تحتانی"... بله، معروف به قطب تحتانی. دو تا رازی بودند تو یک مدرسه. بعد یک رازی در طبقه بالا بوده، یک رازی در طبقه پایین. رازی فوقانی میگفتند و رازی تحتانی. دیگر ایشان معروف به تحتانی، قطب رازی... بعد این مرحوم رازی تحتانی، ایشان تحت رساله شمسیه را شرح زده که شده شرح شمسیه. حاشیه ملا عبدالله، دوره شرح... سیستم حوزه تمایل به این بوده دیگر. یک نفر یک متن مجازی مینوشته، بعد یک نفر میآمده خودش را در حاشیه او میگفته. اینجا مال ملا سعد تفتازانی؛ ملا سعد در علوم مختلف، مطول و مختصر و اینها مال ملا سعد است دیگر. این منطقِ منطق، مال ملا سعد بوده.
ملا عبدالله یزدی حاشیه زده، حاشیه ملا عبدالله. حالا خود متن "المنطق" که شاید بیست صفحه نشود، کمتر. کتابی کوچک چاپ کردند. کلش را میتوانی بخوانی و حفظ کنی. بعد عرض کنم خدمت شما که اینجا هم رساله شمسیه بوده که شرح زده مرحوم قطب تحتانی رازی، همشهریهای ما دیگر، رازیها.
در این بخش مواد قیاسیه، گفتند که مواد قیاسیه دو نوع است. نحوه ورود را دقت بفرمایید. جالب است، این بخش مال رساله شمسی است، بعد حالا شرحش را میرسیم که مواد قیاسیه... حالا اینکه هیچی مال کیه خیلی مهم نیست. نوع ورود و مباحث خیلی مهم است که خیلی به دردمان میخورد.
"مبادی" یا "یقینیات" یا "غیر یقینی". حتماً دوستان یادداشتش را داشته باشند؛ به دردمان میخورد.
پس مواد قیاسیه: یا یقینی است یا غیر یقینی. یقین یعنی چه؟ یعنی «اعتقاد شخص به اینکه بانه کذا...». این چیز، این است.
«من اعتقادی به انه لا یمکن ان یکون الا کذا». خیلی قشنگ تعریف کرده است. یقین یعنی من اعتقاد داشته باشم یک چیزی، یک چیزی است و نمیتواند چیز دیگری باشد. جان؟ یعنی احتمال دیگری غیر از این نرود. من یک درصد هم احتمال نمیدهم که این چیز دیگری باشد.
اعتقاد شیء... «اعتقاد و شیء به انه کذا.» بله، شما که استاد ادبیاتی هستید... «من اعتقادی بانه هو لا یمکن ان یکون الا کذا.» حالا این اعتقاد یک قیدی میخواهد؛ باید مطابق با نفس الامر باشد.
پس یقینی: اولاً که «اعتقاد و انه کذا و لا یکون الا کذا». درست؟ یک قید اضافی میخواست: باید چه باشد؟ «مطابق با نفس الامر باشد.»
آقا، اینها خیلی به درد میخورد. الان ما در درس خارج سر اینها گیر میکنیم، دعوا میکنیم. یک روز با استاد دعوا کردم در بحث خارج اصول، درس خارج فقه؛ درس تعطیل شد. استاد شاکی... خواندند و آوردند... و جانم افتاده بود به بحث مطابقت با نفس الامر.
در یقین شرط است که مطابق با نفس الامر باشد یا شرط نیست؟
«مطابق با نفس الامر» و «این غیر ممکن الزوال هم باشد.»
سه تا شد. با این قید اول، "ظن" خارج میشود. با قید دوم "جهل مرکب" خارج میشود. با قید سوم "اعتقاد مقلد" خارج میشود. درست شد؟
یعنی چه؟
یک جوانمردی پیدا... احتمال اینکه بگوییم «شاید این باشد» را از ذهن خارج میکند. «ظن» شاید درست... نفسالامر را نشناسم و فکر هم نکنم که نمیشناسم. یعنی اعتقاد من مطابق با نفسالامر نیست، ولی نمیدانم که نیست! ولی فکر میکنم که هست. نمیدانم که نیست.
یک چیزی فکر میکنم هست. یک چیزی... من به جهل خود علم ندارم. نتیجهاش این میشود که به آنچه که الان معلوم من هست، اعتقاد دارم.
من نمیدانم این جهل مرکب چه جوری از بین میبرد؟ خوب ببینید؛ یقین با جهل مرکب جور در نمیآید. یعنی جهل مرکب، یقین نیست.
یقین من مطابق با نفس الامر باشد. یعنی شما یقین دارید که آتش سوزاننده است. حالا من یقین دارم که آتش سوزاننده نیست. اینی که من دارم، بهش میگویند یقین؟ آها! نه دیگر.
ببینید در یقین – حالا اینها دیگر بحثش خیلی دقیق میشود – در یقین ما همیشه یک نسبتی را لازم داریم. اصلاً بحث نفسالامر از آن بحثهای ظریف است. یکی از بحثهای...
کردم در تفسیر، غریب... اینها همش غریب است. یعنی اینها امهات مباحث حوزوی است که متأسفانه به دست فراموشی سپرده شد. و به قول... کجا بود؟ من میخواندم تازگی که «طلبهها، قیاسهای شرطیه...» حاشیه ملا عبدالله بود. بله. اینها را ول کردند. طلبهها صنعت خمسه و مباحث مهم را رها کردند، رفتند قضایای شرطیه. خب، اینها اصل منطق اینهاست. اینها را باید وقت بگذاریم. از هرچیزی هست، این است. واقعاً همین است ها! یعنی تا آخر طلبگی شما همیشه به این مطالب نیاز دارید، کلمه به کلمه.
در یقین ما یک قیاس با نفسالامری داریم. باید بسنجیم با نفسالامر. یقین صرف آن حالت باطنی من نیست. این خیلی مهم است. اینها دعوای ماست که عرض کردم توی بحث خارج دعوا شد.
«صرف اینکه کسی به یک کاری قطع داشته باشد» - اصطلاح فقهیش قطع است، اصطلاح منطقیش یقین: «کسی به کاری قطع داشته باشد، این یعنی باید آن کار را انجام دهد» یا «قطعش باید مطابق با نفس الامر باشد؟»
حالا دعوا باز اینجا پیش میآید که نفسالامر در مسائل فقهی... ما نمیدانیم. در مسائل فقهی و حقوقی و اعتباری و اینها، مخصوصاً آنجایی که جنبه تعبدی فقط دارد.
حالا نفسالامر نماز با سه تا تسبیحات واجب است یا با یک تسبیحات واجب است؟ ما که دسترسی به آنجا نداریم. خب، حالا من قطع دارم به اینکه سه تا تسبیحات بگویم. یک آقای دیگر قطع دارد به اینکه یک دانه باید تسبیحات بگوید. یکی بگوید: یا باید بیاییم باز قیاس کنیم. نفسالامر... اگه قطع باشد که شما دیگر باید وظیفه انجام بدهی. حالا دیگر نمیخواهم بروم تو بحثهای اصولی. وقتی قطع شد، دیگر باید عمل عملش بیاید. ولی حالا اسم قطع را میشود برایش گذاشت یا نمیشود گذاشت؟ یقین را میشود گذاشت یا نمیشود گذاشت؟
اینجا تو این تعریف نمیشود. اگر جهل مرکب باشد، یعنی وقتی که دسترسی به نفسالامر نباشد، جهل مرکب است. باید نفسالامری باشد، دسترسی بهش باشد. سوزاننده است یا نیست؟ مظفر نیست. عملاً یقینیات را خیلی تسامحاً باید به بقیه بگوییم به آن شش تا بگوییم یقین یا نه؟
جانم؟ نه، ببینید ما در خیلی مسائل که ما در اولیات که یقینیم. چرا یقین نیست؟ جمع نقیضین. نفسالامر روشن نیست. مشخصه دیگر. میشود هم وجود داشته باشد، هم عدم. نفسالامری مشخص. بله، بله.
الان که توی علوم انسانی غربی که همهچی میشود بله. اصل بر اجتماع نقیضین. آزادی در بخش محدودی از فرهنگ، اتفاق... شما وقتی مبنا را نسبیت بگیرید، نسبیت یعنی اصلاً نسبیت یعنی اجتماع نقیضین. من به شما میگویم که الان اینجا کتابخانه آیت الله محقق دور است یا نزدیک؟ دور و نزدیک مفاهیم چه است؟ نسبی. شما میگویید هم دور است هم نزدیک. بد غرب اصلاً کلاً آقا... فرستاده هوا و همه را کلاً نابود کرده! زیرساخت را نابود کرده. مغالطات قوی دارد؛ بهترش این است. مغالطات قوی...
خیلی همه جامعهشناسی، روانشناسی، سراسر مغالطه است. ظرفهای ماسک، مغالطات را نشناختیم. خوب نتوانستیم تبیین کنیم. نشان ندادیم به دنیا که بابا اینها مغالطه است. در کدام قسمت از مغالطاتی که خودشان میگویند مغالطه؟ مغالطاتی را خواهیم گفت که اصلاً خود غربیها این را... عناوینش را گفتند. برسیم. عناوینی که خود غربیها این را گفتند: «این مغالطه فلانی است، این مغالطه فلانی است.» با اینها میخواهیم دست خودشان را بگیریم.
یک رگههایش... کلیتش نه. کلیتش را اینها یک قیاس درست میکنند. یک قضیهاش مقبول است. مقبولات. وقتی میگوید ارسطو این را گفته، جزو مقبولات است دیگر. بعد میآید دو تا قضیه که یکیش مقبول است و یکی مقبولنماست. آن وقت نتیجه... یک ارسطو که این را گفته، این هم از این برداشت میشود. پس این، این است. نتیجه انگلسی. برداشتهایی که کل سیستم کمونیستی...
اصطلاح یکی از علما میگویند: «ما لا یرضی به صاحبه.» صاحبش به این راضی نبوده. میگوید نکات خوبی الان مطرح میکنید.
پس چه شد؟ بله. آن نسبیت را اگر بگیریم، که حالا ما نسبیت را قبول نداریم. پس اولیات میتواند یقینی باشد. چه اشکال دارد؟ به نفسالامر دسترسی داریم. بله، بله. اصلش هم همین اولیات است. ما هیچ گیری نداریم. اشکال ندارد. بقیه را مظنون میگیریم، اگر نشد، اگر به اولیات برگردد.
مظنونات اگر پشتوانه قطعی داشته باشد، هیچی نداریم که پشتش به قطع نرسد. اعتقاد دیگر نمیشود.
ما الان همینیم که اعتقاد داریم که مثلاً حرم امام حسین، قبر امام حسین، در حرم امام حسین است. این جزو یقینیات است. جزو کدام یک از این یقینیات سته است؟ جزو متواترات. توضیح میدهم.
متواترات به یک نحو اول مظنونات بوده که هی تقویت شده. در اولیات اصلاً از اول به ذات یقین است، ولی در بقیهاش یک جوری تکرر هست. یعنی اول شما یک مزهای کردی، مظنون بود. این مظنون رفت به یک جایی رسید که دیگر نتوانستی به ظنش پابند باشی. اینها مهم است ها! خیلی این تکهها مهم است. اگه بدانید چقدر اینها در دانشگاهها گیر است.
بله، یک مثال فقط بگویم برایتان. حالا اینها اشکالی ندارد، لابهلای بحث وقتمان اگر یک خرده اینور و آنور میشود، نکات نکات خوبی است.
یکی از آقایان، از اساتید خوب تهران. ما یادمان آمده وقتی که دانشگاه امیرکبیر فعالیت داشتیم، ایشان خیلی در دانشگاه امیرکبیر خلاصه برو بیایی داشت.
بعد در همان ایام فتنه بود یا قبلش... یکی از این دانشگاهها، دانشگاه تهران. یک بحث در مورد مبانی عقلی ولایت فقیه. بعد یک دانشجویی پا شده بود، بحث نسبیت...
ببینیم، یک دانشجویی پا شده بود، گفته بود: «اینها بر اساس منطق ارسطویی نیست، منطق جدید را شروع کرده بود تقریر کردن. منطق جدید تهش نسبیت در آمده. گفته بود: تو منطق جدید هر قضیهای میتواند ثابت باشد، میتواند ثابت نباشد. محسن نفسانی نداریم. دسترسی به نفسالامری نداریم. وقتی اینها که شما میگویید، همش یک سری قضایای نسبی است. قضایای نسبی هم مطلق گرفتنش مغالطه است. و تهش هم مطلق گرفتن قضایای نسبی، یک نتیجهای میخواهی در بیاوری به اسم اثبات حقانیت ولایت فقیه که او را ما قبول نداریم. کلی حرف زده بود، بیست دقیقه، نیم ساعت. این دانشجوهای غیر حزباللهی خیلی شارژ شده بودند. اصلاً همه خوشحال، آماده کف زدن و اینها.
بعد این استاد عزیز، این حاج آقای با تأثر اسم نمیبرد. ایشان سرش پایین بود و چقدر قشنگ، واقعاً یک وقتهایی مغالطه چقدر کاربرد دارد. گوش داده بود. یک ربع، بیست دقیقه این آقا حرفهایش را زده بود. ایشان فرمودند که: «والا، من که سواد ندارم. خیلی حرف زدی که میتواند درست باشد، میتواند غلط باشد. نسبیت اولین جایی که اثبات میشود، نسبت به همینهایی که خودت گفتی. همه اینها شد نسبی. پس چرا نسبیت را مطلق گرفتی؟» بند بشود؟ اگر بخواهد هیچ جا هیچ یقینی نباشد که دیگر هیچی به هیچی بند نیست که. خلاصه اینجا چی بود که تو این مثال رفتیم؟ بحث قبول کرد که یک سری... بله، یک سری یقینیات را باید پذیرفت.
از همین راه بحث کردم گفتم برایتان. کرج گفتم. بله، بله، بله. کلاً تعریف کردم. پس ماجرا... حالا مفصل دیگر، خلاصهاش را عرض بکنم. واقعاً مباحث منطقی خیلی کاربرد دارد، خیلی به درد میخورد.
عرض کنم که آن داستان را گفتم به خاطر شاید مثال اینکه ببینید از همین دو تا کلمه که ما میگوییم "یقین" و "غیر یقین" و اینها چقدر داد و دعوا درست میشود. حالا چند تا دانشجو بودند و نه دانشگاه خود ما بودند.
کسانی دانشجو شدند – و بچههای حزباللهی تِری بودن – و بعد ماجرای ۸۸. من لپتاپم خراب شده بود و کرج هم بودم، یک چند روزی. یکی از رفقا خانهاش را به ما داده بود و گفته بود که: «شما کار تحقیقی نداری، بیا اینجا، من چند روزی نیستم، این کلید.» کامپیوتر ما خراب شده بود. اگه بتوانیم...
خانه رفیقمان، لپتاپ ما را باز کردیم. بکگراند لپتاپ عکس حضرت معظم رهبری بود و توی حرم امام رضا، بالای سرشان عکس امام و بالاترش گنبد امام رضا.
مشکله یا بالایی؟ گفتش که: «ما با این صحبتها کارمان درست نمیشود. انقدر ما گیر داریم... ما دیگر مرتدی فلان... گیر اساسی داریم. نسبت ولایت فقیه را نمیتوانی اثبات بکنی. ولایت فقیه انقدر الان دچار نمیدانم شبهات و والعیاذبالله ارتکاب جرم و فلان و اینها که دیگر اصلاً نمیشود.»
گفتم که: «در مورد ولایت فقیه بنشینیم صحبت بکنیم. ولی قبلش یک خرده در مورد خدا بنشینیم حرف بزنیم.»
گفتش که: «ما در مورد خدا که بحث نداریم که نماز بخوانیم خدا...» صحبت بدیهیات و یقینیات و اینهاست. اینها پشتبند اعتقادات، وقتی یقینیت نیست کار به اینجا میکشد.
گفتم که: «در مورد ولایت الله. خدا ولایت دارد؟»
یعنی یک خرده نگاه کرد و این به آن نگاه کرد و آن به این نگاه کرد و اولاً بحث هدایت و بعد ضرورت ولایت و بعد ولایت، ضرورت وحی و که ولایت اصلاً بدون وحی معنا ندارد. اعمال ولایت مسیر... ببرد به آن مسیر. وقتی وحی نباشد.
رسیدیم. هی تیکه تیکه من ازشان اقرار گرفتم، رفتم جلو. شبهای پشاور ما بود. بحث ده ساعت تقریباً طول کشید، مناظره. رسیدیم به بحث و اینها. گفتند که: «آقا وحی امر شخصی، نسبی. هر کسی درکی دارد. هر کسی یک چیزی میفهمد و همان میشود وحی. و هرکی تصوری از خدا دارد یا ارتباطی با خدا دارد، همان را عمل میکند.»
گفتیم: «خب رسول الله چه میشود؟ درک رسول الله از ما بالاتر است.»
بعد بحث عصمت. «ضرورت عصمت.» خودمان یکیشان زیر بار نمیرفت. هی میگفت: «نه، حالا من خودم هم میتوانم چه کنم. چرا پای پیغمبر وسط نکشیم، فلان.»
یکی برگشت به اون یکی گفت: «ببین! پیغمبری که ما قبول داریم...» این جمله یادم نمیرود. چند سال گذشته، جلو چشمم این حرکت. این برگشت گفت: «هیچی نگو! پیغمبر را اثبات کنی، خامنهای را اثبات کردهای. کافی است پیغمبر بگویی تا خامنهای برایت در بیاید.»
خیلی جالب! یعنی قشنگ اینجا معلوم میشود بزنگاه بحث اینجاست. تو اینجا مشکل داری. این همان است. بعد من گفتم: «رحمت خدا بر امام که فرمود: ولایت فقیه همان ولایت رسول است.»
منم الان تازه فهمیدم که ولایت رسول الله یعنی چه؟ با یک معاند که آدم مینشیند، تازه میفهمی چه است. چقدر جایگاه بلندی دارد.
خلاصه این پشتوانه ضروریات و یقینیات است. همه اعتقادات را درست میکند و ابهام و مطابقت با نفسالامرش درست در بیاید.
حالا مطابقت با نفسالامرش چه جوری است و اینها. جهل... خب، یک کسی اعتقاد به این دارد که معاویه خلیفه است. یکی اعتقاد به این دارد که توسل شرک است. مگر وهابی یقین ندارد؟ مگر صفر نیست تو این اعتقادش؟
حالا میرسیم توی بحث مغالطات. از این ابن تیمیه و اینها زیاد میخواهیم مطلب بخوانیم انشاءالله. مغالطاتی که اینها در بحث شرک و توسل و فلان و اینها دارند. در کنار برخی سیاسیون، از اینها هم انشاءالله استفاده خواهیم کرد. مغالطاتی که هست.
اعتقاد جازم واقعاً دارند، ولی مطابقت با نفسالامر ندارد. حالا یک وقتهایی میشود نفسالامر تطبیق، یا میشود از امور یقینی استفاده کرد برای اثبات نفسالامر. اینها بحثهای مهمی است.
در هر صورت با مطابقت با نفسالامر ما جهل مرکب را خارج میکنیم و «غیر ممکن الزوال».
یک وقت هست من یقین دارم، ولی یقینم «ممکن الزوال» است. بنده مقلد بودم. تا حالا به من گفتند که آقا باید شما یک دانه تسبیحات بگویید در رکعت سوم و چهارم. منم یقین داشتم. رفتم خودم مجتهد شدم. یقینم برطرف شد، نشستم که سه تایش میشود اشکال. اعتقاد مقلد، «ممکن الزوال». درست شد؟
ولی حالا خود آن یقین مجتهد هم «ممکن الزوال» نیست؟ نمیشود من الان یقین داشتم، فتوا دادم، بعد یک مدت یقینم عوض بشود به اعتبار منبع یقینش؟ نه، دیگر «ممکن الزوال» نیست.
ببینید این اعتقاد مقلد از جایی نشئت گرفته که آنجا سست است. این است که «ممکن الزوال»ش کرده. سست به چه معناست؟ به معنای اینکه این طبیعتاً یقینآفرین نیست. چون بررسی توش نبود، تحلیلی نبوده، فعالیت عقلی و علمی نبوده. مقبولات بوده نهایتاً. مثلاً در مقبولات هم که یک حرفی از یک عالم میشنوی، یک مدت عمل میکنی. یک دکتر میشنوی، یک مدت عمل میکنی. بعداً یک دکتر دیگر چیزی میگوید.
چقدر تو این بحثهای طب سنتی داریم! تو سالها میگفتند مثلاً آپاندیس باید عمل گردد، حالا این همه سال دارند میگویند اصلاً به آپاندیس نباید دست زد. اقوال جدید دیگر... آپاندیس ضرورت برای بدن، وقتی ترکید... بله، بله.
تا قبل از این بحث این بود که اصلاً این یک غده زائد است. آپاندیس غده زائد. آنجور که من مطالعه کردم و دیدم، یعنی یک بحثی بود در مورد اینکه اقوالی که با تجربیات بشر عوض میشود، یکیش همین بحث آپاندیس. کتابها مدتها گفتند که نباید باشد. تو بدن هست. یک هدفی دارد دنبال میکند. ولی حالا دچار مشکل میشده. حالا بعضی خلاصه از حضرات بر میگشتند، کلمه «کاری نمیکند» خودش باور نداشته، ولی استعمال میکرده برای بحث مغالطهای که میخواسته در ادامه جیبش را پر بکند. این عام شده تو مردم. حالا من مقلد، من عوام یقین داشتم، خوبی «ممکنالزوال» بود دیگر. بعد یک مدت یک تحلیل دیگری آمد، یقین منم از بین رفت. اینها را ما بهش یقین مقلد میگوییم. دیگر این یقینش یقین نیست. در اصطلاح علمی به این حالتی که مقلد دارد، «یقین مقلد» میگویند.
حالا باید دید که آن خودش باز دوباره تقلیدی است یا نه؟ آن دیگر از یقینیات واقعاً جوشیده. اعتقاد... خب، این اگر از محسوسات، مشاهدات، اولیات سته، آن یک بحث دیگر میشود. یقین. خب، این سه تا.
یقینیات هم که دو تاست. این هم خیلی خوب است. یقینیات دو تاست: یقینیات یا "ضروریات" یا بفرمایید "نظریات".
با نظریات را هم میتوانیم یقینی داشته باشیم. اشکالی ندارد. نظری داریم که یقینی نیست.
در ضروری استدلالبردار دیگر نیست. چرایی ندارد. چرا اینجوری؟ در نظری چرابردار است، ولی نمیتوانی چیزی که چرابردار است، یقینی باشد. درست شد؟
پس ضروریات و نظریات. ضروریات شش تاست. حالا ببین چقدر ایشان قشنگ ضروریات شش تا را مدلی که مرحوم قطب تحتانی وارد شدند اشاره بکنم.
ایشان میفرمایند که برای قضایای یقینیه در ضروریات، این شش تا ضروری. ایشان اینجوری در میآورد.
از این رویکرد من... اینها رو پاک کنم. ملاحظه بفرمایید: در ضروریات ست، حاکم به صدق قضایای یقینیه... حاکم به صدق قضایای یقینیه، اونی که حکم میکنه به اینکه این قضایای یقینیه صادق است، این چیست؟ یا عقل یا حس یا مرکب عقل و حس. خیلی قشنگ وارد شده.
اونی که حکم میکنه این قضیه صادق است، یا عقل است یا حس یا مرکب عقل و حس. پس چه شد؟ عقل، مرکب عقل و حس.
اگه عقل باشه... یک وقت یک قضیه یقینیه است. کی حکم میکنه که این یقینیه؟ عقل. این به چه نحوی حکم میکنه؟
یک وقت به مجرد تصور طرفین حکم میکنه. به محض اینکه طرفین را اینور را تصور میکنه، آنور را تصور میکنه، یعنی موضوع را تصور میکنه، محمول را تصور میکنه، سریع حکم میکند. واسطه نمیخواهد.
پس در عقل، یک وقت به مجرد تصور طرفین. یک وقت چی؟ به واسطه.
مجرد تصور طرفین اگر باشد میشود "اولیات". این قسمت اول که از اشراف هم هست دیگر. اولیات. برای همین بهش میگوییم این در رأس است. چه حکمی کرد به صدق قضیه؟ عقل. همه حواسها هست دیگر. عقل چه جور حکمی کرد؟ به مجرد تصور طرفین. موضوع، محمول. تا حکم کرد نسبت این هست، یعنی «الکل اعظم من الجزء». کل و جزء به اعظم بودن کل از جزء به محض اینکه تصور میکرد، حکم میکرد. درست شد؟
ولی وقتی واسطه... یک واسطه باید بخورد تا عقل حکم کند. عقل همینجوری خالی خالی حکم نمیکند. واسطه. حالا این واسطه در عقل باید به این نحوی باشد که هنگام تصور طرفین از ذهن غایب نشود. یعنی اگه من موضوع را تصور کردم، محمول را تصور کردم، واسطه بخواهد، ولی تصور موضوع و محمول نشود، از این واسطه جدا بشود. یعنی واسطه هست. اصلاً نمیتوانم من موضوع و محمول را تصور کنم بدون این واسطه.
مثل اینکه بگویم: «چهار زوج است.» «زوج» قابل تقسیم بر دوست و «چهار» قابل تقسیم بر... چهار قابل تقسیم بر دوست. چهار موضوع، منقسم بر دو محمول. یک واسطه میخواهد که آن زوجیت. شما نمیتوانی چهار یعنی موضوع و محمول را تصور کنی بدون اینکه این واسطه زوجیت را در نظر بگیریم.
اگه داری صدق قضیه را حکم میکنی با عقل به اینکه این قضیه صادق است: «چهار قابل تقسیم بر دو است.» به خاطر اینکه یک واسطه تو زوجیت هست. درسته؟
این را اصطلاحاً بهش میگویند: «قضایای قیاساتها». «قضایای قیاساتها» در واقع نتیجه یک قیاسی دارد که تو خودش است. یعنی آدم خیلی وقتها اصلاً توجه به این قیاس ندارد. یک واسطه، ولی بدون توی قیاس. بله.
حالا این را ازش تعبیر به... عرض کنم که اینجا تعبیر "فطریات" به نظرم میشد. بله، فطریات. در منطق مظفر تعبیر فطریات میکرد. حالا میرسیم. در این شرح شمسی اصطلاحی برایش به کار نبرده. فطریات میگوییم. «الاربعه تو زوجون». «البرتو زوجون» بهتر است. «چهار زوج است.» چهار زوجه. یک واسطه میخواهد. یعنی زوج، همانی که قابل تقسیم بر دو است. قابل تقسیم بودن بر دو، واسطهای است که ما در قیاس یک قیاس پنهانی داریم در ذهن، ولی حواسمان بهش نیست.
این حرف از کیست؟ میگویم امیرالمومنین فرمودند. خب هیچی. امیرالمومنین فرمودند. یک قیاسی واسطه خورده. قیاس واسطه خورده توی این است که شما حرف من را سریع میپذیری. واسطه چیست؟ به اینکه هرچیزی که امیرالمومنین فرمودند، باید عمل کرد. درسته؟ ایشان معصوم است. این واسطه عصمت هست، ولی تو ذهن. درست شد؟
حالا این البته این مقبولات است. مقبولات هم یک واسطهای میخورد در واقع. حالا این را عرض خواهم کرد. خیلی قاطی نکنیم بحثها را با هم.
چه شد؟ عقل حکم میکند: بی واسطه، با واسطه. بی واسطه همین قدر که اطراف را تصور کرد، میشود چی؟ اولیات. با واسطه، واسطه خیلی خفیف است. اصلاً انگار نیست. ولی واسطه بالاخره. فطریات مرحله دوم.
اونی که حکم میکنه دیگر عقل نیست، حس است. حس به چه نحوی حکم میکند؟ حس به نحو مشاهده. در حس میگوید: "مشاهدات". مشاهدات هم لزوماً برای چشم نیست. دیدن با چشم نیست. همین که دستم را میگیرم رو آتیش، میشود مشاهده محسوس. مشاهدات خودش دو مدل است. مشاهدات، مشاهدات.
اگر در حواس ظاهره باشد، میشود چی؟ میشود "حسیات". اگر در حواس باطنه باشد، میشود "وجدانیات". دو قسمت دوباره.
مشاهدات مثل خوف، غضب. تصدیق نیست، تصور است. آره. تصور انسان قوهای به نام ترس دارد. شجاع بودم. خوب و بد و اینها باشه که چیزی به اسم ترس هست. اثبات میکنی ثبوت وجودی برای غضب، برای ترس. چیزی به اسم ترس داریم؟ بله. دلیل شما چیست؟ دلم یقینی است. چه جور یقینی؟ از مشاهدات. چه جور مشاهدی؟ از حواس باطنی. شما خودت در خودت حس میکنی. بله، ترس.
مثل آن حالتی که حضرت فرمودند که «انقطاع». وقتی شما از همه کس بریدی، حالت انقطاع حاصل شده. اونی که تنها آن خداست. مشاهد. یعنی طرف شهود کرده خدا را به چه نحوی؟ به نحو وجدانی. خیلی مهم است اینها. خیلی مهم است.
میگوییم و رد میشویم، ولی نمیدانیم که اینها چقدر کاربرد دارد، چقدر به درد میخورد. حسی. ما همه خدا را وجداناً شهود کردهایم. غفلت نسبت به آن شهود وجدانی که داریم. ولی بوده. همه تجربه این را داریم.
همان جور که آتش را همه حسی جزو حسیات با حواس ظاهره لمس کردی، ولو الان غافلیم. الان یادمان نمیآید که آتش و سوزاننده چیست! با حس. حالا حس ظاهری و باطنی.
حالت سوم: مرکب عقل و حس. خیلی قشنگ اینجا وارد شده. خدا رحمتش کنه. نمیدانم شیعه بوده سنی بوده. با اونی که ولایتش رو داشته، ایشالا خیلی خوب محشور بشه. تو همه محشور میشن. دعای ما خاصیت داشته. «حشره الله معنی تولاه».
مرکب عقل و حس. حس چطور سادهتر گرفتیم؟ حس سمع یا غیر سمع؟
مرکب عقل و حس. اگه باشه کدوم حس؟ وقتمون هم تمام شد.
حس سمع باشه یا غیر سمع؟ اگه حس سمع باشه، میشه متواترات. خیلی خوب بحث شد. خیلی خوبه. خیلی اینها قیمت دارند. نیست منطق مظفر نیست. نه عقل و حس و مرکب. یک نوع دیگر ایشان وارد شده. آن تکه بود تعریف یقین و اینها.
مرکب عقل و حس. اگه شما با حس سمع یک چیزی برایت یقینی است. این گفت، آن گفت، آن گفت، آن گفت، آن گفت. همه گفتند. یک جایی به اسم مکه هست. همه گفتند اینجا به اسم منا هست. کذبش محال است.
همه گفتند: «آقا در منا چند نفر کشته شدند.» الان شما ببینید قطع دارید به اینکه سربازان سعودی مقصر بودند در کشته شدن این افراد؟ قطع داری یا نداری؟ یقین داریم. یقین شما از کجاست؟ تو بودی آنجا!
مغالطاتی که خیلی رایج است بین سیاسیون. اون موقع که شماها اصلاً نبودید. ما چی بودیم! ما انقلابی بودیم. ما زندان رفتیم. بابا امام بودیم. بله. شما تو کوچههای روستاتون میچرخیدید. اینو از این حرفایی که میزنه، نظم مغالطات. خب چه ربطی دارد؟
در متواترات که لازم نیستش که ما بفهمیم که ما باشیم و ببینیم و شما مثلاً در زندان بودید. متواتر. من دیپلماتم، من بهتر میدانم یا شما؟ خب این مغالطه است. وقتی صد نفر آنجا بودند، صد نفر دارند میگویند که آقا این سربازان سعودی مقصر بودند. حالا بگو من دیپلماتم، میدانم اینها مقصر بودند. گفتند. بعضی از مسئولین ما دیگر گفتند: «آقا ما رفتیم دیدیم که دولت عربستان مقصر نبوده.» خدا خیرشان بدهد.
یعنی روسیه و اینور آنور اینها گفتند مقصر بوده. اینها بازخواست کردند. بعد ما که بیشترین کشته را دادیم تو منا. بله. خب دیگر نگیم دیگر دلمان خون است.
حس سمع مکتوب. بله، به یک معنا سمی است. یعنی سمعی بوده که مکتوب شده. درست شد؟ خب اینکه ما میدانیم مکه هست، بغداد هست، منا هست، در منا افرادی کشته شدند، سربازان سعودی در قتل این افراد دخالت داشتند. اینها همه متواترات. درست شد؟ با حس سمع به یک کثرتی رسید.
اول مظنون بود. اولی که اینها... اولی که گفتند چند نفر تو منا مقصرند. بعد هی قرائن آمد، آمد، آمد. اینور آنور. این گفت، آن گفت. این مصاحبه کرد. آن قرینه. این در را بستند. آنور آنجور کردند. اینها هی میبرد بیشتر بیشتر به یقین.
احتمال دیگری بدهی. بعد خود این احتمال دیگر ندادن، یک وقتی عرض شد این خودش باز درجهبندی دارد. یک وقت شما احتمال دیگری نمیدهی. یک چیز دیگر پیش میآید دیگر. اصلاً دیگر احتمال دیگر نمیدهی. اصلاً، اصلاً احتمال دیگر نمیدهی.
ز مراتب خود یقین هم... ز مراتب رضوان میگوییم: علم الیقین، عین الیقین، حق الیقین. یقین ز مراتب. یک وقت انسان علماً برایش یقین حاصل شده.
ببینید که خانه سوخته. دودی میبینید. بیا به شما خبر میدهند، میگویند: «آقا خانه سر کوچه سوخت.» صد نفر گفتند: «خانه سر کوچه سوخت.» رد میشوید میبینید خودتان دارد میسوزد. این میشود تو آتیش حس میکنی، حق الیقین. درست شد؟
حس سمع: "متواترات". قضایایی است که عقل حکم میکنه به آن به واسطه شنیدن از جمع کثیری که محال است عقل محال میداند تقاطع آن ها را بر کذب. مثل حکم وجود مکه و بغداد.
«مبلغ شهادت منحصر در عدد نیست.» بعضی عدد پنجاه نفر باشد، صد نفر باشد. نه عدد! بلکه حاکم به کمال عدد حصول یقین است. با دو نفر حاصل میشود. یک وقت با یک نفر حاصل میشود. یک نفر مشتی باشد. یک وقت با هزار نفرم حاصل نمیشود. درست شد؟
و از مردم کسی است که عدد متواترات را تعیین کرده. بعضی عدد متواتر را به شیء این ارزش.
اگه غیر حس سمع باشه، اینو فقط تمومش بکنیم. تمومش نکنید دیگر خسته شده. باشه، فردا.
این چند تا حالت دارد: یا عقل در جذبش احتیاج به تکرار مشاهدات دارد یا احتیاج ندارد.
اگه احتیاج نداشت میشه "حدسیات". احتیاج داشت میشه "مجربات".
بعد باید حدس را توضیح بدهیم. بعد بگوییم مجربات. حدسیات ارزش علمی دارد یا ندارد؟ که ارزش علمی تو مباحث منطقی برای ما منطقی یقینیات عرضه شده. تو یقینیاتم این چهار تا ارزش دارد. مجربات و حدسیات برای شخص ارزش دارد، ولی ارزش برای دیگری ندارد. حجت بر دیگری نیست که اینو انشاءالله توضیحش را فردا عرض خواهم کرد.
الحمدلله رب العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...