‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. بله، واقعاً تازه شروع شد و تازه بعد از این همه مباحثی که داشتیم، خدمت دوستان تازه درسمان شروع شد. اینها همه مقدمه بود. بله، مقدمه بود و دستگرمی بود و برای قلقگیری بود. تا حالا داشتیم با دوستان دیدیم که چند مرد حلّاجیم و چه کار میتوانیم بکنیم. یک تکّه از متن شرح شمسیه را عرض کردیم. حاج آقای کریمی برای ما یادداشتشان را بفرمایند. تکّهای که نگفتیم اضافه کنیم. گفتیم موادّ یا یقینی یا غیر یقینی. یقینی، غیر یقینی. زیر یقینیش میشد ضروری و نظری. دو شاخه را کشید. آدم غیر یقینی، غیر یقینی ننوشتم پای تخته. خب، بعد یقینی دو حالت دارد: ضروری و نظری. نظریات عقل است و حسّ مرکّب. و عقل و حسّ که عقل به مجرد تصور طرفین قضایاست. قیاسات مشاهدات؛ مشاهده خواص زارع هستش میشود حسّی. متوقف، پس مرکّب از عقل و حسّ.
دو تا حالت حسّ، سم، غیر حسّ، سم. حالا حسّ، سم. گفتیم: متواترات، در طِیّ تسامحی در عبارت هستا. لزوماً همیشه در سمع نیست. درست است که غالباً در سمع است. یعنی الان حدیث غدیر از متواترات است. متواترات هم اینجا واقعهای است، الان مثلاً تو فاجعه که هیچکس نیاید چیزی بگوید. ما صد تا فیلم داشته باشیم، صد تا فیلم، صد نفر فیلمبرداری کردهاند. فیلمها را به ما میدهند. برای ما به تواتر حاصل میشود که در این واقعه مثلاً افرادی به این صورت کشته شدند. این میشود متواتر دیگر، ولی از راه سمع نیست. ما میبینیم. صد تا فیلم میبینی، میشود تواتر. غذای چشم. پس این از باب غلبه است که میگوییم حسّ سم، تسامحی در عبارت است. فیلم نبود که. باز هم ما بحث شخص گوینده را نداریم. عموماً اینجوری است، ولی لزوماً این شکلی نیست. نه، نه، یعنی شما از یک کانالهایی خبر بهت برسه که اینها تباطیشان بر کذب محال باشد. حالا عموماً چون خبر وقتی گفته میشود، اخبار گفته میشود از راه سمع، غالباً این شکلی است. ولی از غیر سمع هم ممکن است، ولی الان خیلی کمتر. ولی زمانی قدیمی نبود.
خیلی غیر حسّ، سمع. این دو تا حالت دارد؛ یا عقل برای جذب محتاج تکرار مشاهدات است، یا عقل برای جذب محتاج تکرار مشاهدات نیست. اگر محتاج باشد، میشود مجربات؛ محتاج نباشد، میشود حدسیات. این شش قسم ما اینجا درآمد. شش قسم چی؟ شش قسم ضروریات. ستّ تجربی. مجربات مثل چی؟ مثل اینکه میگوییم آقا سَقمونیا مسهل است. داروی حالا آقای دکتر مثل چی داریم؟ یا مثل بفرمایید حالا توی این چیزهای طبیعی، سنا برگ سنا، خاکشیر، مس، عرض کنم که آلو، گلابی، خلاصه اینها همه مسهل است. مرکّب از عقل و حس است و غیر حس، سمع دخالت داشته. و ما هی این را برای اینکه عقل حکم بکند، باید با حس هی مشاهدمان تکرار میشد، تکرار میشد، تکرار میشد. مراجعه میکنید. اصل این قاعده تجربیّه، اصل اولیّهاش حالا من آن را به چه حسابی قبول دارم، ممکن است مقبولات باشد. یعنی ابتدای عشق. بله. استخراج نیاز به تجربه مکرّر داشته. بعدش به عنوان یک نظریه علمی وقتی بخواهد بشود مقبولات، بهتر است در بحث نظریات مقبولات اینها گفته میشود. بهش میرسیم. در صورت اصل قاعدهای که این را ما میگوییم که مثلاً خاکشیر مسهل است. اصل این از مجربات است. یعنی ترکیب عقل و حس بوده. چه چیزی باعث شده که عقل حکم کند؟ تکثر حسّ؛ تکثر مشاهده.
حدسیات هم که احتیاج به تکرار مشاهده ندارد. من نگاه میکنم، میگویم آقا این نور قمر از خورشید است. تکثری هم توش نیست. یک جا را نگاه میکنم. خیلی قوه فکر قوی است. سریع رو هوا میزند. دیشب یک جای کلامم، خب این ترکیب عقل و حس است. ولی احتیاج به تکثّر مشاهده ندارد. سه بار ببینمش، چهار بار ببینمش. دفعه پنجم دیگر تشخیص دادم معتاد است. نه، شکلیم. چهجوری حرف میزنم؟ خب این الان در مثال مناقشهای نیست. این در مثال است. ولی اصلش من الان ماه را میبینم. نگاه میکنم که نورش از خورشید است. کدام ماه نورش از خورشید است؟ یک صدایی میآید، نگاه میکند. فیلم -چیز- حدسش واقعاً دیگر همان شده. یعنی دور میزند مسیر تفکر در مورد قمر. میگوید: «نور قمر مستفاد از شمس است.» حدس است دیگر. نگاه میکنم این خودش که نور ندارد. تجربه دارید که نگاه میکند، میگوید آسمان را نگاه میکند بدون اینکه ابری باشد. یعنی هیچ علت اولیه برای بارش باشد. نگاه میکند. ذهن به من اینجوری میگوید. یعنی خودش هم نمیداند چه مسیری را دارد ذهنش طی میکند. جمع تجربیات گذشتهاش یک حسی برایش ایجاد کرده. یهو همان فرکانس برای مغزش ایجاد میشود.
سؤال اینجاست: برای حدسیات نیاز به تجربیات قبلی؟ تفاوتش همین است. یعنی تکثر مشاهده نیست در آن زمینه. یک اطلاعاتی فیالجمله میخواهد. اطلاعات. بله. حالا اطلاعات میخواهد، ولی دیگر مراجعه به اینها نمیکند. مراجعه به اطلاعات نمیکند. فکر نمیکند. نمیرود معلوم مجهولش را از توی اینها معلوم کند. فرایند ندارد. آه، یک دفعه ولو خودش اصلاً توجه به این ندارد که این از برآورد آن اطلاعات سابقش است. یک آن نگاه میکند، میگوید: «اینجوری است.» این میشود قوه حدس. ولی آن اطلاعات کمکش بالاخره زمینهساز بوده دیگر. بدون آنها چه بسا نمیتوانست به اینجا برسد. ولی توجه به آنها ندارد. الان تو فکر توجه دارد. استعداد باطنی دیگر. بله. حالا استعداد هم هست دیگر. بر تفکر گفت. به غلط گفت: تجربی سگ. بله. بله. یک کسی همین چند روز پیش گفت: «آقا من میگویم جمعه یک بلایی نازل میشود.» خلاصه حدس زدم. یعنی هم لپلپ باطنی است. یعنی سرعت انتقال مسیر را طرف (دیگران مسیری که توی نیم ساعت طی میکند، باید بروند بررسی کنند، فکر کنند) یک نگاه میکند، میگوید: «اول میرسد به آن نتیجه.» بعد برای اینکه به بقیه اثبات بکند، بعد میآید مسیر را طی میکند. بله. یعنی اول نتیجه را گرفته خودش. کسی که رانندگی یاد میداد، گفتم: «یک وقتی ماشینهایی که بغل خیابان پارکاند، بهت میگویم این چیکاره است و چند سال راننده است.» خانم. تجربه. آها، ببینید، تو تجربیات نسبت به خود این و تکثر باشد. ولی در حد، من یک چیز دیگر را زیاد میبینم. بعد حدس میزنم که کسی مثلاً من مراجعهکننده خانم زیاد داشتم. پشت فرمان نشسته. نوع رانندگی اینها را دیدهام. نسبت به نوع رانندگی اینها تجربه دارم، ولی نسبت به پارک کردن خارجی اینها دیگر تجربه نیست، حدس است. میگوید: «اینی که مال همان رانندگی است.» حد سرعت انتقال از مبادی به مطالب و مقابلش فکر است. فکر حرکت ذهن به سمت مبادی و رجوعش از آن به مطالب. پس دو تا حرکت باید حداقل انجام بدهد. در حد اصلاً حرکتی نیست و انتقالی در آن نیست. حرکت تدریجی الوجود. انتقال در آن به وجود. حقیقتش این است که استنتاج بشود. مبادی در ذهن، پس مطلوب در آن حاصل بشود.
مجربات و اینها چیز خاصی نیست. حالا بعداً باز توضیحاتش توی منطق مظفر میرسد. من دیگر فقط میخواهم این تکه کتاب را بگذاریم کنار. مجربات و حدسیات حجت بر دیگری نیست؛ برای اینکه جواب برای، به خاطر جواز اینکه حاصل نمیشود برای او حدس یا تجربهای که مفید علم به آن دو باشد. بله. چون برای دیگران با تجربه من و حدس من علم حاصل نمیشود. با غیر سمع و بله دیگر. برای خودمان که مشکل ندارد. برای خودمان. بله. حالا البته یک بحثی داریم، میرسیم انشاءالله در مورد مجربات. مجربات استقرایی. حالا تو حدسیات استقرایی میتواند باشد، تمثیلی میتواند باشد. ولی مجربات استقرایی و استقراآت برخی انواعش حجت است. حالا انشاءالله توضیح خواهیم داد. استقراآتی که ما دسترسی به علّت پیدا کنیم، علّت را بتوانیم کشف بکنیم. مشکلی توش نیست. و آنجا میشود مجربات. یک مجموعهای برای مهاجرت باشد، به شرط اینکه علتیابی شده باشد با مجربات. حالا انشاءالله توضیحاتش را عرض خواهم کرد. فقط میخواهم فهرست را اول ما داشته باشیم.
این فهرست را یک بار از رساله شرح شمسیه عرض کردیم. یک فهرست دیگر هم دوباره همین مطالب را از یک زاویه دیگر خیلی سریع اشاره بکنم. این از کتاب حاشیه ملاعبدالله است. همین است. هیچ فرقی نمیکند. از یک منظر دیگر نگاه کرده است. این دو تا فهرستی که از شرح شمسیه و حاشیه ملاعبدالله عرض شد، این را برگشت باید بیاییم بزنیم اینجا. تا بیست روزی، چقدر مشغول این بحث که هستیم، ده روز. هرچقدر که مشغول بودیم، هر روز یک بار نگاه کنیم. حالا حاشیه ملاعبدالله از این زاویه وارد بحث شده است. قضایای بدیهیه. قضایای بدیهیه یک وقت تصوّر دو طرفش، دو طرف آن بهعلاوه نسبت. دو طرف را با نسبت که تصور میکنید همین برای حکم کافی است. میگوییم: اولیات. درست. دو طرف را تصور میکنیم، حکم را تصور میکنیم، سریع حکم میآید. کل و جزء و بزرگتر بودن کل از جزء. سریع تصدیق میکند. این میشود اولی.
حالت دوم اینجور نیست. نیست. این خودش دو تا حالت دارد. یک وقت متوقف بر واسطه است. واسطهای غیر از حسّ ظاهر و باطن. یک وقت متوقف بر این نیست. اگر متوقف بر واسطه غیر از حسّ ظاهر و باطن باشد، این را بهش میگویند حالا اینجا خودش دو تا حالت دارد. این واسطه یک وقت به نحوی است که از ذهن غائب نمیشود. کِی غائب نمیشود؟ هنگام تصور اطراف. یعنی شما همین که اطراف را تصور میکنی، واسطه هم توش هست. شرح شمسیه نکاتی که گفتیم، همهاش بود دیگر. آب. باریکلا. احسنتم. پس یک وقت این غائب نمیشود. یک وقت واسطه به نحوی است که از ذهن غائب میشود. اگر غائب نشد، بهش میگوییم فطریات یا همان قضایایی که قیاساتها واسطه آن است. حالا اگر متوقف بر واسطه غیر از حسّ ظاهر و باطن نبود، اینجا بهش میگوییم مشاهدات. مشاهدات هم که یک وقت به حسّ ظاهر است. میشود چی؟ ظاهر، میشود چی؟ حسیات. به حسّ باطن. حسّ باطن میشود چی؟ وجدانیات. حالا اینی که متوقف بر واسطه نیست، این خودش دو تا حالت دارد. یک وقتی حدس در آن استعمال میشود. یک وقتی حدس استعمال نمیشود. حدس اگر در آن استعمال شود، ذهن یک دفعه منتقل میشود از مبادی به مطالب. انتقال دفعی از مبادی به مطالب. اگر حدس در آن استعمال نشود، این خودش دو تا حالت دارد. یک وقت حکم در آن به واسطه جماعتی حاصل میشود. ببینید، این دیگر نمیگوید رو سمع، میگوید جماعت. به واسطه جماعتی حاصل میشود. میشود متواترات. کریمی جماعت باید تباطیشون بر کذب و اینها محال باشد. میشود متواترات. یک وقتی حکم در آن واسطه جماعتی حاصل نمیشود، بلکه به وسیله کثرت تجربیات. کثرت تجربه، تجربیات، مجربات یا تجربی.
این هم از کتاب حاشیه ملاعبدالله یزدی، همشهری شما. بله. شرح شمسی بهتر گفته بود. بله. جفتش خوب است. جفتش یک مزایایی دارد. این از جهت تقسیمبندیش قویتر است. دومی: واسطه به نحوی است که از ذهن غائب میشود. بله. متواتر. بله. متواترات و تجربیات. یعنی متوقف بر واسطه غیر از (یا واسطه میخواهد، یا واسطه نمیخواهد). اگر بخواهد، یا این از ذهن غائب نمیشود، یا از ذهن غائب میشود.
کلاس. واسطه از ذهن غائب بشود، این اینجا اسمی ازش نیاوردند. یعنی قسم دوم فقط برای تعریف قسم اول آورده. وگرنه ما نداشتیم الان شش تا قسم. آن تکمیل است. ببینید، یکی این اولیات، که یکی. فطریات، آن دو تا. حسی، این مشاهدات، آن سه تا. حدسیات، آن چهار تا. متواترات پنج تا. تجربیات هم شش تا. اینجا فقط برای اینکه این روشن بشود، این یکی قسمت گفته. وگرنه ما چیزی اینجا نداریم. خودش یکی از اقسام بدیهیات ما نیست. خب، نداریم دیگر. چیزی که واسطه باشد و میآید به مشاهدات و اینها. وجدانیات میآید. اگر متوقف بر واسطه، الان ما همین که متوقف بر واسطه غیر از حسّ ظاهر و باطن. آن واسطهای، واسطه به واسطه. نمیخواهد واسطه میخواهد. یک وقت واسطه نمیخواهد. اگر واسطه نخواهد: یک وقت حدس در آن استعمال میشود، یا حدس استعمال نمیشود. اگر حدس استعمال بشود، میشود حدسی. حدس و سمّان نشود، حکم در آن به واسطه جماعتی، واسطه در چیز میشود. من اینجای مطالب را یک مدلی نوشتم آن موقعی که نوشتم. الثانی الاول غیر از حسّ ظاهر. فکر کنم ادامه همان تیتر دومی باشد که واسطه میشود. بحث غائب بودن اینها را نداریم. از واسطه استفاده نمیکنیم. آنجا نیست. و ما هم نیاز به استفاده از واسطه باید باشد. متوقف بر واسطهای غیر از حسّ ظاهر و باطن است که این خودش دو حالت دارد. واسطه میخواهد، واسطهاش هم باید غیر از حسّ باشد. الان حدسیات اینجوری است. یعنی هم واسطه میخواهد، هم واسطه غیر از حسّ است. واسطه نمیخواهد رضا. حدسیات میشود تو اینها که اصلاً متوقف بر واسطه نیست. دو قسم شد دیگر. یا متوقف و واسطه هست، یا متوقف و واسطه نیست. نیست. یکیش مشاهدات. آها. بعد دومیش. بعد حالا خود اینی که متوقف نیست، دو دسته شد. مشاهدات غیر از مشاهدات دیگر چی؟ ادامه اینها وقتی که متوقف بر واسطه غیر از حسّ ظاهر و باطن نیست، یعنی یا خود حسّ ظاهر و باطن است که میشود مشاهدات، یا واسطه است. یعنی دو تا قید دارد. یکی واسطه بودن، یکی حسّ ظاهر و باطن. مشاهدات هم واسطه است، هم حسّ ظاهر و باطن است. توی حدسیات و اینها واسطه هستند. نمیخواهد. دو دسته میشود.
یعنی متوقف بر واسطه غیر از حسّ باطن نیست. دو تا میشود دیگر. مشاهدات. دومیش کدام است؟ نه. این یک تقسیم جدید از تو دل این. بله، بله. مشاهدات. حساب آن. حساب ظاهر. حالا از آن طرف دوباره خود همینهایی که واسطه نمیخواهد: یک وقت حدس در آن استعمال میشود. یک وقت حدس استعمال نمیشود. فِلِش هم کشیده. یک خرده حالا پیچیده بود. پیچانده بودنش. یعنی در واقع این هم از حاشیه ملاعبدالله. بریم سر وقت مال شرح شمسی. بهتر. پاک کنم. داشته باشیم. ببینید، این متوقف بر واسطه غیر از حسّ (ضرب باطن) نیست. یعنی واسطه نمیخواهد. نه، یک وقت واسطه، واسطه نمیخواهد و خود حسّ هست. یک وقت واسطه نمیخواهد و حسّ هم نیست. واسطه نخواهد و حسّ هم نباشد، حدس در آن استعمال میشود یا حدس استعمال نمیشود. حسّ هم نیست.
چشم. بریم سر وقت یقینیات از مرحوم مظفر. فهرست شش و هشتی که داشتیم، آن انشاءالله واردش بشویم. توی آن شش و هشتمان اول یک ششتایی داشتیم، بعد یک هشتتایی. بله. یا حکمش به واسطه جماعت و واسطه بشود که میشود متواتر. یا کثرت تجربه که میشود تجربیات. جماعتی حاصل. یک تعدادی باید بگویند دیگر. جماعتی که اینها تواتیشان بر کذب محال باشد. متواتر. اولی از آن شش تا، از آن هشت تا. هشت تا چیز داشتیم. اولیش یقینیات که خود یقینی شش تا چیز است. پس اولین یقینیات. حالا تَهش انشاءالله همه اینها را که نوشتیم، باید ما یک فهرست جدیدی درست بکنیم از آنی که شرح شمسی گفته بود، ملاعبدالله گفته بود، و جزوه ما خلاصه و مفید. حالا آن ترکیب غیر یقینی که شرح شمسی گفته بود، خیلی خوب است. از آنجا شروع بکنیم که همه را تو این قالب بچینیم. یقین و غیر یقین. من مظفر اینجوری نمیگوید. شرح شمسی خیلی مرتب گفته بود. آن غیر از آن گیری که سر حسّ سمعش باهاش داشتیم، بقیش خیلی پاییناندازه. تا این اندازه. چرا. این بحث یقینیت و اینها که لازم است. کاملاً در اصول. الان هر چه که دیگر ما داریم میگوییم، همهاش را لازم داریم. همهاش لازم است برای کل فضای طلبگی تا آخر. هر چه که میخواهیم بخوانیم و کار کنیم، همه اینها را لازم داریم.
یقینیات. قبلاً ما گفتیم که یقین دو تا معنی دارد. یقین به معنی اعم. یقین به معنی اخصّ. بله. آقای روحانی فقط عنوان کلاسم روحانی. یقین دارد. به معنای اعمّ، مطلق اعتقاد جازم. وهابی هم یقین دارد. به معنای اخصّ، باید اعتقادی باشد که مطابق واقع باشد، و احتمال نقیض درش نباشد، و از تقلید هم نباشد. بله. همان چیزی که از شرح شمسی هم گفتیم. خیلی قشنگ. یقینی که ما اینجا میگوییم یقینیات، منظور کدام یقین است؟ یقین دو تا معنا دارد. ببین، اصلاً خود یکی از اقسام مغالطه، استفاده از اشتراک لفظیه است. الان ما میخواهیم مغالطه نکنیم. میخواهیم از یقینیت استفاده کنیم. خوب یقین. یاد یقین، یعنی یقین را بگذار کنار. وهابی هم یقین دارد. او تکفیریها هم یقین دارند. یقینیت یک کاری را درست نمیکنند. نخیر. یقینیاتی که طرف احتمال نقیضش را نمیدهد، تقلید هم نیست، مطابق با نفسالامر هم هست. مطابق خیلی چیز خوبی است. چه اشکالی دارد؟ ما این یقین را میخواهیم. یقین نیاز که میگوییم یعنی همین. یعنی یقین اخصّ. ما از یقینیات صحبت میکنیم. کدام یقینیات؟ به اخصّ شامل جهل مرکب میشود؟ چون جهل مرکب یقین شامل ظنّ میشود؟ یقین نیست. شماره تقلید میشود؟ نه. چرا؟ آن هم باز اخصّ نیست. وقتی تقلیدی باشد، یقین اخصّ نیست. خودش که کسب نکرده است که. از دیگری. دیگری یقین دارد. این دارد ادای یقین آن را در میآورد. خودش یقین ندارد.
یا تعارض، تمارس. توضیح آن این است که یقین به معنای اخصّ متقوم از دو تا عنصر است. یقین معنای اخصّ دو تا عنصر میخواهد. نصفِ لندو را که رد میکنیم دیگر. عنصر اول اینکه ضمیمه شود، اینکه اعتقاد دوم به مضمون. اعتقاد دوم به، به اعتقاد به مضمون قضیه ضمیمه شود. اینجوری بگوییم بهتر است. اعتقاد دوم. یعنی ما الان اعتقاد به این مضمون. این یک اعتقاد. دومم بهش ضمیمه بشود. حالا یا بالفعل، یا بالفعل یا بالقوهای که نزدیک بالفعل است. بالقوهای که نزدیک بالفعل است. به اعتقاد به، اعتقاد به مضمون، اعتقاد به مضمون. مضمون قضیه. این یک. اولیش. اعتقاد مضمون قضیه دارم. همین است که جز این نیست. حالا مثالش مثلاً چی؟ مثلاً میگویم که عرض کنم خدمت شما که... اتحاد دوم. بله. نقیض ندارد. مثلاً من میگویم که آقا اینجا پنجرهها بسته است. به مضمون این قضیه هم اعتقاد دارم که پنجرهها بسته است. حالا اینکه اعتقاد دارم. اگر بخواهد بشود یقین معنای اخصّ، یک اعتقاد دوم باید بهش ضمیمه بشود. امتحان دومش چیست؟ اینکه جز این نیست. اصلاً احتمال خلافی من نمیدهم. الان به اینی که پنجرهها بسته است اعتقاد دارم، ولی به اینی که واقعاً احتمال نرود که پنجرهای باز باشد، من این را قبول ندارم. لینک بسته. پیامبر. حضرت علی. آها، اخصّ میشود.
پس این یک عنصر است برای اینکه آها، این را حالا من اعتقادم که ضمیمه میشود. یا بالفعل ضمیمه شده، یا بالقوه ضمیمه میشود، ولی بالقوهای که نزدیک بالفعل است. درست شد؟ خب، مشکل نداریم. آن تکه مطابقت با واقعش است که اذیت میکند. یک قسمتی از این دو تا اعتقاد دچار مشکل باشد، تا بتواند بیاید. یعنی چی واقع دارد؟ برای خودش. وقتی برای خودش میشود، دیگر عوض میشود. برای خودش دیگر مطابقت با واقع ندارد. یک کسی بخواهد حرکت داشته باشد، باید برسد به این نتیجه که اینجای من میلنگد. این اعتقاد به معنای اعم دارد. چون آن نقیضش هم دیگر اصلاً، اعتقاد ندارد. یعنی به عدم وجود نقیضش اعتقاد دارد. درست است؟ تو اینها بحثی نیست. آن وهابی همه اجزای یقین منا و اخصّ را دارد، غیر از مسابقات با واقع. برای خودش نیست. واقعی نیست. واقع یعنی واقع. واقع یعنی همه ما باید خودمان را عرضه به او کنیم. نفسالامر. نفسالامری برای من نیست. نفسالامر خودش یک چیزی است. عکسالعمل که جزء اعتقاد من که دیگر نیستش که. این یک چیز بیرون از اعتقادات است که این اعتقاد با آن تطبیق پیدا کنیم. این برای ما دو تا نفسالامر معلوم است. اولیات، میگوید: «آقا کل بزرگتر از جزء است. مگر اینکه دیگر طرف صحیح باشد. حرف کل از جزء بزرگتر است.» کو؟ میگویم ببین، این الان کل، این جزء. این کتاب بزرگتر است. بیا یک صفحه. این حجمش بیشتر است، یا قطورتر است، یا این... بله. صندلی، پایش. مثلاً کدامش وزنش بیشتر است؟ کدام بزرگتر است؟ خب این الان نفسالامر برای ما هست. در دست طرف. بگوئی: «آقا من یقین دارم به اینکه این پایه از صندلی بزرگتر است.» ببین، دیگر عکس مطلب. برای خودش. یقین برای خودش. میگوید: «آقا هر کسی یقین برای خودش چیست؟» نفسالامر ما داریم. روشن است. حالا دیگر میخواهی مغالطه کنی، هر کار کنی، در هر صورت نفسالامر همیشه هم نسبت به بدیهیترین چیزها راه فرار هست. اینجوری نیستش که حالا ما یک جوری یک راهی درست کنیم که نبندیم. طرف دیگر نتوانست در برود. نخیر. نسبت به اَبَد بدیهیات که خدای متعال است، راه فرار هست. این هم چقدر خدا را انکار کردند. خدا اَبَد بدیهیات است. از خدا هم بدیهیتر نداریم. یک خود وجود. وجود را گفتند بدیهی است. لذا در اول فلسفه که بحث از وجود میشود، برای وجود استدلال نمیآورد. وجود استدلالبردار نیست. چون بدیهی است. بدیهی که استدلال ندارد. شما وجود دارید. استدلال میخواهد؟ چقدر بعضیها مغالطه کردند با وجود. فکر میکنم پس هستم. یعنی هیچ دلیلی برای وجودم ندارم، غیر از فکر کردن. بله. این اصلاً خودش معلول است. از معلول برای کشف، کشف از معلول به علت که میشود کشف از معلول به علت. کشف انّی. کشف انّی میکنی (در کشف انّی فرض این است که معلول، علت را شما قبول داری و قبلش پذیرفتی که از معلول داری علت میبردی) بله. اگر شما آب را اصلاً قبول نداشتی، چهجوری از این درخت داری به آب میرسی؟ درست شد؟
ناروتوش مغالطات که فراوان است. ولی میخواهم بگویم نسبت به همه بدیهیات میبینی طرف همیشه یک راه دارد. میگوید: «آقا من یقین دارم به اینکه...» یعنی جوری نیست که بگوییم آقا منطق یک ابزاری به ما بدهد که ما راه را به رو طرف ببندیم. طرف احساس کند محاصره است. دیگر نتواند. نخیر. همیشه راه برای در رفتن هست. تو این یقینیت هم میگوید: «آقا مطابقت با واقع با نفسالامر.» حالا او یک وقت هست نفسالامر واقعاً در دسترس ما نیست. این دو تا فقیه. یکی یقین دارد به اینکه مثلاً نماز جمعه واجب است در عصر غیبت. یکی یقین. بر فرض بگیریم که یقین نیست. حالا فرض را بر این بگیریم که یقین داشته باشد. و دیگری یقین داشته باشد به اینکه نماز ظهر واجب است. حالا مثال بهترش اینکه پیغمبر فرمود. دو نفر آمدند خدمت رسولالله. یکی گفتش که آقا من ماه را دیدهام. شب عید. دیدهام که شب عید. یکی آمد گفت: «آقا من ماه را دیدم.» دیدم که، با هم یک جا از عجایب شب آخر ماه رمضان است. شما فردا روزه بگیر. شما فردا نماز عید. از عجایب. وقتی یک عید داریم، چطور نصف مراجع نمیداند که آقا ماجرا این است؟ یقین دارد به اینکه ماه را ندیده است. آره. ماه شب آخر ماه را ندیده. برایم محرز نیست. یا برایم محرز است که شب آخر ماه رمضان است. حالا به چه دلیلی؟ یا محرز نیست. شب عید. در هر صورت حضرت فرمودند که شما روزه بگیرید. شما بخور. خب نفسالامر که یکی است. چهجور میشود دو نفر یقین چیز متضاد داشته باشم؟ بالاخره یا عید است یا نیست. اینجور جاها میشود یقین من اخصّ باشد، در حالی که نفسالامر مجهول برای ما. حالا اینها بحثهای سنگینی دارد. بحث «نفل» از بحثهای سنگین است. حالا تو آن بحثها خیلی وارد بشویم. جایش هم خداوکیلی هست. یعنی انسان احساس میکند که منطق یک جاهاییش یک چالههایی دارد که اینها باید پر بشود. یکی از چالههای مهم. شهید مخصوص نفسالامر مفصل بحث کرده است. بحثهای خیلی جوندار. بپردازیم. در هر صورت مطابقت با نفسالامر شرط است. لذا ما میگوییم که در نظر ما وهابی نظرش متناسب با نفس نیست. حالا از راههای یقینی میرویم برای کشف نفسالامر. یعنی ما خدا را با عقل اثبات کردیم. پیغمبر را با عقل اثبات کردیم. از راه متواترات اثبات کردیم که پیغمبر امیرالمومنین را منسوب اثبات نمیکنیم. یعنی خدا را قبول داریم. خدا را قبول داریم. بعد پیغمبر را به واسطه بدیهی بودن خدا. بدیهی با متواترات اثبات شد که پیغمبر امیرالمومنین را منصوب کردهاند. بعد حالا از راههای یقینی باز دوباره ما رسیدیم به اینکه امیرالمومنین چی فرمودهاند؟ مثلاً حالا از اصل اینکه اثبات بشود که امیرالمومنین امام است با متواترات. خب این نفسالامر برای ما حاصل شد دیگر.
یعنی الان نفسالامر مثلاً واقعی منی چه بوده؟ به این بوده که پلیس سعودی، بله، کوتاهی کرده است در نجات اینها و دخالت داشتهاند. نفسالامر را همیشه یک چیز ماورایی یا چیزی پشت پردهای نگیریم. نفسالامری که الان آقای دکتر عابدینی کجایند؟ در کلاس. مثلاً ساعت فلان. اینجا. حالا نفسالعرش نه اینکه یعنی یک ملکوتی دارد در فلان. یعنی همین. حالا اگر یک نفر از جای دیگر یقین داشته به اینکه شما الان مطب (یا من یقین دارم که آقای دکتر الان مطب) یقین است نه؟ ولوکه در او ذره شک نیست. چون مطابق با نفسالامر نیست. نفسالامری که شما الان اینجایی. حالا من برای ما اثبات میشود که امیرالمومنین امام است. نفسالامر با تواتر اثبات شد. حالا او میگوید شما به خاطر اعتقاد به ولایت علی مشرکی. ما سینه دیوار به رگبار بستش. ما یقین داریم که او مرتد است و او مهدورالدم است. وهابی به آن هم یقین دارد که ما مرتدیم و مهدورالدمیم. خب کدامش متناسب با نفسالامر است؟ هر دو؟ بله. در دسترس نیست. هست. از راههای یقینی میشود به نفَض رسید. نکات خوبی است ها! نکات مهمی است. از کجا باید برویم؟ به چه نحوی باید برویم؟ یعنی اینی که میگوییم تهِ همه اینها باید به یک سلسله مسائل بدیهی ختم شود. حتی برای کشف نفسالامر هم ما یک راههایی، راههایی داریم که تا حدی برایمان بدیهی کند. اگر نبود که حالا هیچی مظنونات است. جزء مقبولات است. مثلاً برای ما اینکه مثلاً فلان ویژگی را داشته باشد، این جزو بدیهیات نیست. ولی پیغمبر اکرم اینجوری است. یا قرآن میفرماید اینجوری است. حالا این هم توش بحث است دیگر که حالا قرآن مثلاً هر آنچه که بگویی، برایم بدیهی میشود یا نمیشود؟ چون بدیهی و س، قطعی و س. خوب. سندش قطعی است. دلالتش که قطعی نیست. یعنی از این عبارات که ما به قطع نمیرسیم که. سندش را قطع داریم. از این عبارات که برایمان صددرصد همهاش اینجوری نیست که. بعضی جاها قطع حاصل میشود. یک جاهایی هم ظهور دارد. حالا اینها بحثهای فراوانی است. من نمیخواهم هی شبهه بیندازم که نتوانیم از تَهَش دربیایم. خلاصه ببینیم که بحث دامنش چقدر گسترده است و چقدر هم خاصیت دارد. اصل مباحث علوم اینهاست. اصل این خوب.
و این اعتقاد دوم همان مقوّم برای اینکه اعتقاد جازم باشد. یعنی یقین و رکن دوم. یک رکن دوم هم بگوییم و دیگر یا علی. اینی که این اعتقاد دوم زوالش ممکن نباشد. پس رکن اول اینکه این ضمیمه بشود. رکن دوم این است که زوالش ممکن نباشد. زوال چی؟ بفرمایید: زوال رکن اعتقاد دوم. زوال اعتقاد دوم ممکن نباشد. کِی اینجوری میشود؟ وقتی که مسبّب باشد از علت خاصهاش. علت خاصهای که موجب برایش باشد که انفکاکش از آن ممکن نباشد. پس کِی اینجوری است؟ وقتی که این اعتقاد دوم مسبّب از علت خاصه موجبه برای خودش باشد. یعنی یک سببی دارد. علت. علت خاصه موجبه برای خودش. که موجبه برای مسافات بعدی. همچین علتی باشد که دیگر انفکاکش از او ممکن نباشد. وقتی اینجوری باشد، دیگر زوالش ممکن نیست. چون تخلّف معلول از علّت تامه محال است به نسبتش. نسبت علت و معلول. آن هم علت تامه، علت خاصه. و به این وسیله فرق میکند از تقلید. تفاوتش با تقلید همین است. چون تقلید با علت تامه نبوده. اعتقاد از علت تامه. علتش. تفاوت تقلید با تقلید، اعتقاد جازم هست. ولی اعتقاد جازم از روی علت خاصه نیست. درست شد؟ به خاطر اینکه اگر با او اتحاد دوم باشد، این انتقاد (؟) زوالش ممکن است. چون از علتی نیست که توجّبه (؟) به نفسه. به خودی خود موجب باشد. بلکه آن از جهت تبعیت برای غیر که صقّه برای او. و این ایمان. پس فرض زوالش پشت این اعتقاد. او یک علت موجبه خاصه است یا نیست؟ علت موجبه خاصه. یعنی خودش رفته برای یقین رسیده. تو تقلید که خودش نرفته یقین رسیده. دیگری رفته به یقین رسیده. خودش چلوکباب نمیخورد. چلوکباب میخورم، میگویم هتل کباب خوشمزه است. مثلاً چلوکباب میخورم، میگویم چرب است. شما نگاه میکنید من را. چون قبول دارید، میگوید چلوکباب چرب است. شما یقین دارید که چلوکباب چرب است. یقین الامر داری، ولی یقین من اخصّ نداری. چرا؟ چون علت خاصه موجبه برای این یقین را نداری. شما اسباب اینکه مستقیم میدانستید بنده را ایمان داشتید به حرف بنده. بهتر در قبال انقلاب. یعنی فرض زوالش ممکن است. ممکن است زائل بشود. یقین زائل بشود. ولی تو یقین خاص ممکن نیست که زائل بشود. در تحلیل خود شخص فقط تبعیت کرد و زوالش برای او ممکن است. پس مقارنه اعتقاد دوم با اول در نفسالامر واجب است. در تقلید لزومی ندارد که اعتقاد دوم، مقارنه اعتقاد دوم با اعتقاد اول در نفسالامر مطابق باشد. در تقلید. تو تقلید مقارنه در نفسالامر واجب نیست. زوالش ممکن است. زوال ممکن است. یعنی عدم مقارنه در نفسالامر. عدم زوال یعنی چی؟ یعنی مقارنه در نفسالامر. وقتی در نفسالامر مقارنه دارد، دیگر نمیشود زائل بشود. وقتی در نقشه ندارد میشود زائل بشود. خب در تقلید با نفسالامر مقارنه دارد. یقین من؟ نه. پس میتواند زائل بشود. این هم نکته.
و به خاطر اختلاف سبب اعتقاد از اینکه ناظر باشد نزد عقل یا غائب باشد. احتیاج به کسب. پس قضیه یقینیه تقسیم میشود به بدیهیه و نظریه کسبیهای که لامحاله. پس یقینیات. قضیه یقینی دو قسم است. قضیه یقینی یک وقت بدیهی است. بدیهی است. یک وقت کسبی است. کسبیهای که کسبیهای که آخرش به چی برمیگردد؟ ختم به بدیهیه میشود. خوب. بدیهیات پس میشود بدیهیات چی؟ میشود اصل یقینیات. ریشه یقینیات بدیهیات. بقیه هم باید برگردد به بدیهی. یقین چی میخواهد؟ نه اینکه یقین مساوی با بدیهیات. یقین اعمّ از بدیهیات است، ولی یقین چی میخواهد؟ بدیهیات میخواهد. اگر هم یک نظریه کسبی است (یعنی غیر ضروری، غیر بدیهی است)، باید تهش ختم به بدیهی بشود تا من یقین حاصل کنم. الان ما به هیچ چیزی تا آخرش به بدیهی ختم نشود، یقین نداریم. درست است؟ الان بنده به شما بگویم که آقا مثلاً فلان مسئول جاسوس است. بدیهی است برایتان. ولی میگویم که یک نیروی اطلاعاتی به من گفته است. نیروی اطلاعاتی رفته کار میدانی کرده است. خب من بالاخره به یک حدی رسیده که برایش تواتر حاصل شده است. برای او تواتر که حاصل شده، او به یقین رسیده است. شما از او که به یقین رسیده، حرفش حجت بود. من هم از حرف او به یقین رسیدم. شما از او که حرفش به یقین برسد، حرف من هم برای شما موجب یقین باشد. کلاً اینها یقینی میشود. تَهَش هم ختم به بدیهیات میشود. چرا؟ متواترات جزء بدیهیات بود دیگر. جان. مشروطش کردم دیگر. من هنوز. ببینید. مدارک را آورد، نشان من داد. من از همان مدارکی که متواتر هست (مثلاً صد تا فیلم که صد نفر صحبت. اوراقی که این مثلاً ارسال کرده برای فلان سفارتخانه). همه اینها را آورد، نشان من داد. من الان تواتر حاصل میشود برای من. یقین. درست. خود آن مکان تک مکانی، یعنی حدیث. حدیث واحد. آن دارد. همه چیز را. حتی صد تا منبع داشته. صد منبع را از یک قول من دارم میشنوم. یک نکته خیلی خوب. احسنتم. یک نکته خیلی خوب. خبر واحد غیر از تقلید است. ما تو خبر واحد تقلید نمیکنیما! خبر واحد پلیس برای کشف حقیقت. تو تقلید ما خبر واحد نداریم. تو تقلید من اصلاً راهی برای دسترسی به حقیقت ندارم، غیر از اینکه شما رفتی، رسیدی، بگویی. تو خبر واحد میگویم: من از به واسطه شما میخواهم برسم. خبر واحد یعنی ما خبر واحد میتواند ما را به تواتر برساند. خبر واحد میتواند پل بشود برای ختم بدیهی. ولی تو تقلید ما اصلاً خبر واحد نداریم. کاملاً متفاوت است. تقلید با خبر. یعنی اینجوری نیست که ما از هر که یک خبری شنیدیم، از او تقلید کنیم. دم در آب جمع شده. داری میروی بیرون، مراقب باش. من الان از اینی که شما گفتی، برایم یقین حاصل شد. چرا؟ چون شما الان داری شهادت میدهی. و آدم سقّهای هم هستی. دروغ هم نمیگویی. من تا حالا دروغ از شما نگفتم. کلام شما برای من موجب یقین شد. اخصّ. اخصّ. من دارم بیرون میروم. الان دیگر یقین پیدا کردم که آقا... بحث تو اصول که این حالا یقین است یا ظنّ نزدیک به یقین است. حالا اینها را بعداً بهش میرسیم انشاءالله. فرض شفاف که الان دم در آب جمع شده. درست. من حالا که میخواهم بروم و مراقبم که عوام. یعنی قبل اینکه بروم دم در هوایم را جمع میکنم. که یک وقت تو این کار را تقلیدی دارم میکنم. هوا جمع کردن تقلیدی. بله، بله. خبر واحد میتواند پل باشد برای رسیدن به تقاطع. این نکته مهم. لزوماً اینجوری نیست که خبر واحد تقلید درش باشد. تقلید نمیکند از آن کسی که دارد خبر واحد به ما میدهد. بحث است دیگر.
حالا اینقدر تو اینها، تو اصولی، و در مورد اینها بحث بکنیم که نسبت خبر واحد با یقین چیست؟ میتواند یقین بیاورد یا نمیتواند بیاورد؟ در چه حالتی یقین میآورد؟ اصلاً کلاً این بحثش یقینی نیست یا غیر یقینی است؟ یا کبرای یقینی دارد؟ و اینها صغرههایی میشود. یک بحث مفصل دارد. انشاءالله در اصول. اوایلم نه. وسطها و اواخر اصول بحثش هی مفصلتر و قویتر میشود. بله. یعنی او خودش با تواتر برایش اثبات شده که فلانی جاسوس است. به من گفت. حرف او حجت است. من قبولش دارم. او یک پلی میشود که من هم به آن تواتر برسم. او با تواتر هیچ ارتباطی ندارم. او میگوید آقا من رفتم بررسی کردم. من تحقیق کردم. من همه کتب تاریخی را دیدهام. الان همین است دیگر. یک تاریخ این ماجرا اصلاً به این نحو نیست. آدم سَقّهای هم باشد. ما هم الان به آن تواتر رسیدهایم. نداریم. تقلید میکنیم. نه. خود نفسالامر الان برای ما روشن شد. تو تقلید اصلاً نفسالامری نیست. من دسترسی ندارم. شما خوردی، خوشمزه است. من هم پس میگویم خوشمزه است. ولی یک وقت از او میگوید و پل میشود برای اینکه من هم بفهمم که خوشمزه است. تو خبر واحد این شکلی. واسطه میشود که من به خوشمزگی برسم. نه اینکه صرفاً حرف او را قبول بکنم و تصدیق بکنم حرف او را. چون او گفته، دارد ما را میبرد به سمت حقیقت. حالا خبر واحد هم یک وقتی منتهی به متواترات است. یک وقت منتهی به متواترات نیستا. بحثش جدا است. حالا آنجایی که منتهی به متواترات نیست، یک خرده رنگ و بوی تقلید بیشتر دارد. یعنی یک نفر میگوید: «من از امام صادق علیهالسلام شنیدهام.» هیچ تَهَش هم هیچ بدیهی نیست. یعنی آخر خط بدیهی نمیشود که این آقا دارد واقعاً از امام صادق میگوید. آخرش هشتاد درصد احتمال میشود که این آقا میگوید من از امام صادق شنیدم. شاید دارد اشتباه میکند. نه. دروغ نمیگوید، ولی شاید حالا شاید لحنشان یک مدل دیگر بوده. مخصوصاً وقتی با متن ما مواجهایم. شاید حضرت یک کلمه گفتند. ایشان مثلاً نقل معنا کرده. نقل معنا کرده. جابجا کردی. همه این احتمالات است. یقین نیست. احتمال دیگری که بالاخره شاید اینجوری نفهمیدند من میدهم. ولی حالا آنجا شارع مقدس میآید میگوید آقا شما وقتی خبر واحد دیگری شاره واسطه میشود، شما وقتی خبر واحد داشتی، شما فکر کن که این یقینی است. این را کل یقینی بِدان. آن کار نداریم. ولی خبر واحدی که میبرد ما را به یقینی میرساند. سَقّهای میآید میگوید: «من میآید میگوید آقا من از پنجاه نفر شنیدم.» و خودش هم راست میگوید. دروغ هم نمیگوید. خیس است. چه کار میکند؟ خودش اینجا را دیده. در واقع از جهت حجیتش فرقی نمیکند. حالا اینها بحث اصولی میشود دیگر. الان نمیخواهم برویم تو بحث. یک تفاوتهای ریزی دارد که حالا آن هم یکی از باب فاصله است. و نسبت به اهمیت موضوع. آن امر دین ماست. این امر دنیای ماست. تفاوتهای این شکلی دارد. ولی از جهت حجیت فرقی نمیکند. آدم، یعنی سیره عقلا بر این است که وقتی یک سَقّهای وقتی خبری میدهد، آدم گوش میکند. اعتنا میکند به این حرف. اذیت حجیتش تفاوتی ندارد.
پس بدیهیات اصول یقینیات است. و شش نوع آن به حکم استقراء. با استقراء ما رفتیم بدیهیات را بررسی کردیم. بدیهیات، بدیهیات غیرتیه. بدیهیات اصل یقینیات. و ما استقراء کردیم. یعنی خود اینکه بد بدیهی نیست میشود بعداً به یک چیزی برسیم آقا این را اضافه کنیم به بدیهیات. بدیهیات بشود هفت تا. ولی ما استقراء کردیم. هر چه گشتیم، غیر از این شش تا چیزی به عنوان بدیهیات نیست. این شش تا بدیهی ما چیست که بهش میگوییم ضروریات ستّ گونه است؟ بفرمایید: اولیات، مشاهدات (همینهایی که نوشتیم)، وجدانیات، حدسیات، متواترات، تجربیات. این شش تا بدیهی است. بحثهای خیلی خوبی است. انشاءالله اولیات را فردا توضیحش را عرض خواهیم کرد.
الحمدلله رب العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...