‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
بحث دوم در خطابه، بحث انواع است. قبلاً عرض شد که «موت» در این صناعت (در اصطلاح این صناعت) هر مقدمهای است که شأنشان باشد جزئی از تثبیت و آن غیر از موضعی است که در جدل مطرح است. حالا بحث دوم اینجا بحث نوع است. بحث نوع در باب خطابه، همان موضع باب جدل است؛ یعنی هر قانون کلی که از آن مقدمات خطابی استخراج شود. چطور موضع جدلی این بود که هر قاعدهی کلی که از آن مشهورات فراوان استخراج شود، خودش هم خیلی وقتها جزو مشهورات نبود و مقدمات جدل قرار نمیگرفت.
اینجا هم هر قانون کلی که از آن مقدمات خطابی استخراج شود. مثلاً شما از یک ضدی به ضد دیگر میرسی، نقل حکمی از ضدی به ضد دیگر. این یک نوعی از انواع باب خطاب است که این نقل از ضد به ضد خودش میشود. یک کلی قضیه برای ما تولید میکند، مواضع بسیاری را تولید میکند. خطیب میتواند به مطلوب خطابی برسد. مثلاً یکی از آنها این است: «اگر خالد دشمن است، پس مستحق بدی است. پس برادر خالد از آن جهت که دوست است، مستحق احسان است.» این یک موضعی از مواضع نوع و قاعدهی کلی است که نقل الحکم از ضدی به ضد دیگر است. «ضد» اینجا «عدو» است، برمیگردانیم، نقل حکم میکنیم. «عدو» استحقاق و اسائه داشت، ضد «عدو» چیست؟ دوست. پس دوست چی دارد؟ «محبت و احسان».
همانطور که در باب جدل بر مجادل واجب بود (لازم بود برایش) که مواضع را خوب یاد بگیرد تا موقع نیاز بتواند از آن استفاده بکند، اینجا هم بر خطیب فرض و لازم است که انواع را به خوبی حفظ بکند و در ذهن آماده داشته باشد تا موقع خطابه بتواند از اینها استفاده بکند، از این مقدمات و خلاصه بهره ببرد. خطابه هم اصنافی دارد: منافرات، مشاورات، مشاجرات. خاطرتان هست در جلسهی قبل اشاره شد. هر صنفی هم متناسب با خودش انواع و قواعد کلی دارد که مخصوص به خودش است. خطیب باید از اینها آگاه باشد.
اولین بحثمان در مورد انواعی است که متعلق به منافرات است. «منافرات» را عرض کردیم اموری هستند که مدح و ذم دارند؛ یا برای شخص، یا برای شیء. آنهم برای امری که الان بالفعل است و در حال جریان. خب، خطیب اگر در مقام مدح میآید، برای شنوندهها تبیین میکند که این کار، کاری است که باید انجام داد. این آدم، آدم بافضیلتی است. این شیء منفعت دارد. اگر دارد مذمت میکند، میآید میگوید: این کار را نباید انجام داد. این آدم رذیله دارد. این فلان چیز برای جامعه ضرر دارد.
منافرات بدین خاطر که مردم از اینها نفرت دارند، تنافر دارند، دستهدسته میشوند، جدا میشوند. وقتی شما اینها را مطرح میکنی، یک عده به جان یک عده دیگر میافتند. وقتی شما یک چیزی را بهعنوان رذیله مطرح کردی، مردم از هم نفرت پیدا میکنند: «چقدر بد شد! پس فلانی این را دارد؟ این رذیله است.» از چیزی نفرت پیدا میکنند، انزجار پیدا میکنند.
منافرات از خطابه با جدل (با خود جدل) یک اشتراک دارند و دو افتراق دارند. اشتراک همان بود که در مورد بحث جدل گفته شد که منافرات نتیجهاش تنافر است. نتیجهی جدل هم همین است: اختلاف و تنافر و جدا شدن و اینهاست. مردم متنفر میشوند. وقتی شما غلبه میکنی، مردم از فلانی و حرفهایش و استدلالش از همه متنفر میشوند. در منافرات خطابه هم همینطور است. شما (انگار داری) شما در جدل هم انگار داری رذایل طرف را رو میکنی؛ دیگر، بدیهایش را داری رو میآوری، بدیهای استدلالش را، بدیهای فکرش را. این اشتراکشان است.
امتیازشان چیست؟ در خطابه، خطیب متکلم (وحدت) یکهتاز میدان است. هر جا بخواهد میرود. رقیب ندارد، با هم مبارزه دارند. یکی سائل است، یکی مجیب است، خلاصه رفتوبرگشتی است. تفاوت دوم این است که خطیب میخواهد روی شخصی غلبه بکند، روی شیئی غلبه بکند. مجادل بله، مجادل میخواهد غلبه بکند، فقط غرضش غلبه است؛ ولی خطیب میخواهد شنوندهها را تحریک بکند به سمت کاری، نسبت به محبت کسی، نفرت کسی، نفرت چیزی. مجادله نمیخواهد کسی را تحریک بکند به سمت کسی یا نفرت کسی. او میخواهد فقط غلبه پیدا بکند.
مردم را قانع بکند: فلان چیز ارزش دارد، فلان چیز ارزش ندارد. مجادل میخواهد فقط خصم را وادار به اقرار بکند، از او اعتراف بگیرد. پس بین خطابه و جدل فاصلهی زیادی است. اسلوب خطابی میخواهد همواره با مردم مدارا داشته باشد، رفق داشته باشد، نرم سخن بگوید. مشاعر ادراکی و اینها را دست بگیرد، قلب و عقل و اینها را کمکم دل دست بگیرد، جلب رضایت بکند، قانع بکند. «لنت لهم» باشد و اینها. ولی اسلوب جدلی همهاش میخواهد غلبه بکند، اقرار بگیرد، اعتراف بگیرد. این یک سیستم ساواکی است، خلاصه چکشی، ساواکی. در بعضی خطبا آدم میبیند، اینها منششان، منش جدلی است و اتفاقاً مردم را پس میزنند. بانگ مطلب، قوی و متقنی است، ولی مردم حال نمیکنند. این رینگیه، بدون اینکه بفهمد، احساس کند، خسته میشود. مثل موقعی که بچهها همهاش میزنند، میگیرند، میزنند، تدافعی دارد.
منافرات وجه تسمیهاش را که گفتیم و تفاوتش با جدل را گفتیم. حالا میگوییم که کسی که در منافرات خطبه ایراد میکند، زشتی و زیبایی، کمال و نقص، ارزش و ضد ارزش بودن کاری را دارد بیان میکند. کاری که همین الان هست. این برایش واجب است که انواع و اقسام زیباییها و زشتیهای اشیاء و اشخاص را بشناسد، مطلع باشد. آنهم به حسب خودش؛ که زیبایی امر نسبی است و به حسب مورد هم هست. هر چیزی به حسب خودش.
در مورد انسان، جمال انسان به چیست؟ فضائل انسان به چیست؟ کمالات به چیست؟ قبح و زشتیاش؟ یک انسانشناس باید باشد. کسی که خطیب است و موضوعش این است که در مورد کمالات انسان بحث بکند، نمیشود کمالات را نشناسد. بیاید فقط یک بعد را بگیرد در موردش صحبت بکند. مرتبط با زشتیها را خوب بشناسد.
امهات فضایل را کتب اخلاقی چهار تا گفتهاند: علم و حکمت، عدالت، شجاعت، عفت. این چهار تا. بقیه از اینها متفرع میشود. مرحوم مظفر ایشان آمده اینها را ده تا کرده: حکمت و علم، عدالت، احسان، شجاعت، عفت، کرم، مروت، همت و استقلال در رأی. اینها ده تا اصول فضائلاند. نماد فضائل انسان صحبت میشود. اینها ریشهی فضائلاند. شما میخواهی فضیلت را برای انسان اثبات بکنی. فضائل از اینجا درمیآید. همهی فضائل به این ده تا برمیگردند.
حکما گفتهاند چهار تا، چهار تا که اصلی که در کتب اخلاق گفتهاند اینهاست: حکمت، عدالت، شجاعت، عفت. البته یک روایتی در بحار داریم، روایت فوقالعادهای هم هست، برمیگرداند به مزاجهای اربعه. همهی فضائل و رذائل را برمیگرداند به چهار تا مزاج. یک وقتی من میخواستم خلاصهاش بکنم، فرصت نشد. میخواستم یادمان باشد برای فردا. همین الان هم میشود پیدایش کرد؛ اگر فرصت باشد بخوانیم. اگر فرصتش را پیدا کنم، خیلی روایت شریفی است و خیلی هم کاربرد خوبی دارد. مثلاً ایثار را گفتهاند به کرم برمیگردد، به عفت برمیگردد، امانتداری به عدالت برمیگردد.
کمالات غیر انسان هم همینطور است. باید اینها را بشناسد. مثلاً کمال یک خانه به چیست؟ دستشویی داشته باشد، امکانات داشته باشد، وسیع باشد، زیبا باشد، معماری خوب داشته باشد و اینها. کمال یک شهر به چیست؟ خیابان وسیعی داشته باشد، روی نقشه باشد، تمیز باشد، پارک داشته باشد، باغ داشته باشد، مرکز تفریحی داشته باشد، وسایل راحتی و امنیت داشته باشد، آبوهوای خوب داشته باشد، خانههای قشنگ داشته باشد.
حالا خطیب وقتی درمورد فضیلت انسان دارد صحبت میکند یا شهر یا منزل و اینها، باید فضائل را بشناسد. آشنایی کامل داشته باشد با فضائل و کمالات و رذائل و نقائص. حتی دارد در مورد یک امر قبیح هم صحبت میکند، باز به تعابیر زیبا مردم را قانع بکند که فلان صفت مثلاً کمال است یا مثلاً فسق. فاسق را یک طوری مجسم بکند که مثلاً زیبا بگوید؛ یعنی نرم باشد. مثلاً بگوید: «این عرقخورها به خاطر مرامشان است که عرق میخورند.» این میخواهد روی رفیقش را زمین نیندازد. در مورد بیحجابی بیایم یک علت روانی پیدا کنم که همان را هم خوب جلوه بدهم؛ یعنی میشود آدم گاهی یک چیز را بد جلوه بدهد، یعنی طرف به لجن کشیده شود، شرمنده بکنی. همین اصل شرمندهسازی را. قبحش را یک جوری، نه قبحش را کم بکند، آدمها را یک جوری شما «دم به تو» بکنی اصطلاحاً. همانی که دارد عرق میخورد یا خوبیِ آن عرقخور را ببینیم. آره، حیف است اینکه این همه خوبی دارد، حیف است مثلاً بد جایی دارد مصرف میشود. این، آری، بیان هنری است واقعاً، نگاه قشنگ. مثل ماجرای حضرت عیسی که دندانهای قشنگی دارد. ما معمولاً این سیستمها را نداریم. ما بلکه برعکس، ما یک مجموعهای هستیم که همهچیزش خوب است. وقتی نگاه میکنیم، میبینیم چقدر بودجه خرجش شده! اول ببین چقدر کار نیاز بوده، چقدر اثرگذار بوده. همهی اینها را نگاه بکن، حرف بزن. بعد بگو یک نقص کوچولو با کمتر از این مثلاً ساخت. برعکس، اصلاً اول صاف میرویم سراغ این ادبیات. این ادبیات غلطی است دیگر. این خطیب نفرت عمومی هم ایجاد میکند؛ یعنی آدم، اینها معمولاً متهم میشوند به تندروی. اینجور آدمها تندرویند. نه تندروی سیاسی، حزب و حزببازی، تندروی که مردم زده میشوند.
آدم ابله را میگوید: «این از صفای باطنش است. اینقدر همه را، همهی عالم را خوب میپندارد چون خوب است، فکر میکند همه خوبند، نمیفهمد.» کسی که همهاش دنبال عیوب دیگران است، بگویی: «این آدم رک است، صریحاللهجه است.» طرف همهاش در حال انتقادهاست، میگوید: «نه، این مرد مردونه حرف میزند.» توجیه نیستا. ببین، خیلی فرق میکند ما وقتی میخواهیم از همحزبی خودمان توجیه بکنیم، میدانیم که این آدم چرتوپرت میگوید. شما از رقیب میخواهی قانعش بکنی و بکشی، تمایل ایجاد بکنی. این حالت، حالت خطابی است که آن تعصب، همان جزو زیرمجموعهی بحث تعصب در اخلاق و معنویت ریشه کرده.
یا مثلاً مثالی که مرحوم مظفر میزند، میگوید: «حاکمی که رشوه میگیرد را، قاضی که رشوه میگیرد را کار مردم راه بیفتد، تسهیل بشود در امور مردم...» توجیه میکرد. یک ماجرای خیلی جالبی داشت، اگر یادم بیاید. کارهای مردم را همینجور توجیه میکرد. هر عیب و گناهی که میدید، یک وجهی برایش میتراشید. یک ماجرای خیلی جالبی است، داستانی. حالا الان در ذهنم نمیآید. عجیبغریب است. مثلاً فلان کار را کرده بود که فلان کار، مثل جوک شده بود. همهچیز یک جوری مسخرهبازی. یک وجه مثبتی برایش تراشیده. باید قادر باشد که بسیاری از رذائل را در صورت کمالات، به صورت کمالات جلوه بدهد. مردم را قانع کنید که این کمال است. این اصل خطابه است. عرض کردم حلال نیستا، باطل است. ولی خطیب باید این قوه را داشته باشد که بخواهد یک چیزی بگوید، آقا اینجا یعنی قوهای داشته باشد. ببین در معماری هم فان در روه فرانسوا روه معماران، یعنی پدر معماری نوین، سیستم را متحول کرد در فضای معماری. او میگوید که: «من بلدم خانهای بسازم که دو تا عاشق و دلداده هم بیایند، من اینجور خانهای میسازم و برعکسش هم هست؛ خانه میسازم که دو نفر که از هم نفرت دارند، عاشق هم بشوند.» معماری است دیگر. معماری خطابه عملی است. شما یک چیز بد را زیبا جلوه میدهی، یک چیز زشت را زیبا. یک چیز زیبا را میتوانی زشت جلوه بدهی.
یک زمین قناس. من وقتی از یکی از این خانهها رد میشدم، زمین را دیدم، زمین خواب. گفتم: «کی؟» یعنی دو متر در ده متر، دو متر هم باز زیاد است، یک متر در ده متر فقط زمین. «فوتبال!» چه خانهای ساختهاند! تمیز، مرتب. هنر معمار است دیگر. بحث قبلهاش را حفظ کند. داخل که بروی، اگر که این فضای دهلیزی جلو را نادیده بگیریم، برش داری، از بیرون که نگاه میکنی، دیوار هم کشیده. شما اصطلاحاً که از در وارد میشوی، صحن را نمیبینی. و آن که پول دستش است، باید پیچ بزنی. در این پیچ، زاویه را گم کرده. یعنی به محض اینکه شما با این پیچ وارد خانه شوی، همهچیز را دوباره روی اسلوب منظمش میبینیم. به محض اینکه وارد میشوی، مستقیم قبله. مثل فیضیه و دارالشفا. دیگر دیدید که فیضیه اینطوری است، دارالشفا اینطوری است. بعد شما از اینکه میخواهی وارد آن بشوی، کامل کج میشود، یک دهلیز این وسط درست کردهایم. گرفته، پیچ پیچ میرود. مستقیم نمیتوانی وارد صحن وارد بشوی. این پیچِ، گم میشود، آن زاویه را در این پیچ گم کرده، شما متوجه نمیشوید. بله، این هنر است دیگر. این خطیب باید این هنر را داشته باشد. بتواند یک چیز زشت را بگیرد، خوب بازتولیدش بکند. زیبا، از توش زیبایی در بیاورد. یک چیز زیبا را بگیرد، زشت تحویل مردم بدهد.
کسی که از دین خودش دفاع میکند، میگویند: کلهشق، مرتجع، خرافهپرست. متأسفانه. آدمی که شجاعت دارد، میگویند: دیوانه، متهور. آدم کریم را بگویند: اهل اسراف، تبذیر، ریختوپاش. هرکسی نیست دیگر، مهارت و عمق دیدی میخواهد. خب شما هم حالا میتوانید مثالهایی بیاورید، با اضداد اینها. خلاصه اینها در متن بود. شما در زم، با اضداد اینها خلاصهی مطالب دیگری پیدا بکنید و برعکس اینها را حمل بکنید.
این روایتی که عرض کردم خدمتتان، اگر فرصت بشود امروز بخوانیم، بقیهاش بماند برای فردا. از «علل الشرایع» مرحوم صدوق نقل میکند، از وهب بن منبه میگوید: در تورات صفت خلق آدم هنگامی که خدا او را آفرید و ابتدا کرد، او را اینگونه پیدا شد. خدای تبارک و تعالی فرمود که: «من آدم را خلق میکنم، جسدش را ترکیب میکنم از چهار چیز. سپس او را وراثتی قرار میدهم در ولدش.» خیلی حدیث در کار پزشکی و فلان، روانشناسی و اینها فوقالعاده است. فرصت نشد. «وراثة ثم جعلتها وراثتاً فی ولده». من در ذهنم بود که ما یک دور میتوانیم روانشناسی را با همین روایت بازتولید بکنیم. شور هم کردم، یک سری فیشبرداری. فرصت نشد دیگر، مثل بقیهی کارها که اینقدر کار هست که آدم در هر کدام... که این در اجسادشان رشد میکند و آنها بر این اساس رشد میکنند. هم این در بدن رشد میکند، هم انسان طبق این رشد میکند. خیلی نکته دارد. ژن هم ژن قابل تغییر است، هم انسان بر اساس آن رشد میکند. یعنی شما میتوانی ژن را تغییر بدهی و خودت هم محصول ژنی. خیلی جالب است تا روز قیامت.
و جسدش را ترکیب کردم، هنگامی که او را خلق کردم از چهار تا چیز: رطی، یابس، سخن، بارد. یعنی تری، خشکی و حرارت، خنکی. «رطب»، «یابس» یعنی خشکی، «سخن» یعنی حرارت، «مسخن» ما مسخ، آب جوش، و «بارد» هم که یعنی خنک. و آن این است که من خلق کردم او را از تر و چون ترکیب آب و خاک است، این چهار تا ویژگی را دارد. دو تایش ویژگیهای خاک، «رطب» و «یابس». دو تا ویژگیهای آب است. ویژگی خاک «سخن» و «بارد»، ویژگی آب. خاک یا گل یا معمولی است دیگر. یا رطوبت دارد یا خشکی. گرم نه، آبتَر نیست. آب خنک است، خنکِ خنک. ترکیب این دو تا با همدیگر خاکی که مرطوب میشود دیگر. خاک یا مرطوب میشود یا نمیشود. نه، این دو تا را دو تا زده دیگر. آب که تصور ندارد که یا مرطوب باشد یا نباشد. آب تصور در خاکی که تصور میشود مرطوب باشد یا نباشد. از آنور آب است که یا خنک است یا گرم است. این دو تا روی هم میآید دیگر. عرض است، عرضی که قابل حمل باشد به نوک ذاتیاش. آب که رطوبت برایش ذاتی است. نه دیگر، عرضی.
بعد در آن نفس و روح دمیدم. یادش بخیر. فیبوسه پس خشکی. پس یبوست هر بدنی از قبل ترابی. یبوست، خشکی. رطوبتش از قبل آب است. حرارتش از قبل نفس است. برودتش از قبل روح است. در جسد بعد از این خلق اول چهار تا نوع آفریدم که آن ملاک جسد است و به اذن من که قائم نمیشود جسد مگر به این چهار تا. و هیچ کدام از این چهار تا قائم نمیشود مگر به دیگری. یکی سودا است، یکی صفرا، یکی دم، یکی بلغم. این حدیث قدسی است؟ بله دیگر، قال الله تبارک و تعالی. از خدا کلی. حضرت امام صادق علیهالسلام ابتدا نه، محمد بن شازده نقل کرده. راوی اصلاً وهب بن منبه. از حضرات معصومین علیهمالسلام اسنادش نیامد. علل الشرایع مرحوم صدوق مرسلاً، نه مسانید، مرسل است، بیار مسند. پس سودا، صفرا، دم، بلغم.
بعضی از این خلق را در بعضی ساکن کرد. مسکن یبوست را در آن بخش سودا قرار داد. یبوست در سودا است. رطوبت در صفرا، حرارت در دم، خنکی در بلغم. با مبانی پزشکی جور در میآید دیگر. و سودا را سرد و خشکی، خشک. الان این درست است. یبوست در سودا، بله، بله. بلغمش تری بود، درست است. بلغم خنکی بود. رطوبت در صفرا نمیدانم. در بلغم صفرا پخته که میشود، صفرا میشود. صفرا پخته که میشود، سودا میشود. آبش گرفته.
هر جسدی که اعتدال داشته باشد، در اینها معتدل بشود. این چهار تا نوع درش کمالت صحه، صحت و سلامتیاش کامل است. این چهار تا «موازین» است. یعنی این چهار تایی که ملاک و قوام میشود، هر کدامش زیاد نشود، نقص پیدا نکند، این سالم است، بنیانش معتدل است. یکی بر دیگری اگر غلبه بکند، ملاک و قوام. چهار تا ملاک بود دیگر. چهار تا ملاک چیها بود؟ سودا و صفرا و اینها. این چهار تا اگر هیچ کدام غلبه نکند، کم و زیاد نشود، طرف میزان، معتدل. «فقهرت هنه و مالت بهنه.» هر کدام زیاد بشود، میرود به سمت آن و تمایل به آن پیدا میکند. آن داخل در از همان ناحیه، بیماری میآید در بدن. بعد جالب که اخلاق را میآورد روی این بحث. یعنی زیرساخت اخلاق و طب و مزاج میداند. خب، این هم علت تامه نیست، اصلاً کلاً صفات، صفات را میآورد. نه خوب هست. صفات هست در اینها. چون اینها میرود ژنها را تنظیم میکند که الان هیچ چیزی نیست در بدن انسان، جز اینکه با بنیادگرایی رابهش صدمه بزنند که تولید نشود. هر چیزی در بدن شما، هر چیزی که از این بشر میبینید، یک پروتئین است. خوشخلقی، بدخلقی، نمیدانم حسد، فلان فلان. گناه کردی. بدنت را بیا بسوزان. انگار که باید تمام چیزهایی که برایمان گناه بوده ریخته بشود. خیلی جالب است این برداشت من تا حالا از این روایت. ساخته بشود با آن ژنهای خوب تو که الان با تفکر درستی که میخواهد ساخته بشود. چون انگار ذات این پروتئین است. دیگر درست نیست. بله. باید جابجا شود. برگرد. پروتئینی که میخواهد ساخته بشود، آنطوری ساخته بشود تا بتواند آن صفتها را نگه دارد، برایتان نگهدارندهی یک مطلب جدید. نوع خیلی عالی. امروز یاد گرفتم. خدا به شما خیر بدهد. اگر موافق باشید، روایت را فردا ادامهاش را بخوانیم.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...