‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
درباره علم فقه صحبت کردیم و جلسه قبل عرض شد که علم فقه، علم استنباط احکام شرعی است و عملیات استنباط در علم فقه صورت میگیرد. نکتهای که حائز اهمیت است، این است که این "موقف عملی” که بهوسیله دلیل بیان و روشن میشود، در علم فقه به دو روش آشکار میگردد: یک وقت است که حکم شرعی تعیین میشود و یک وقت اینچنین نیست که حکم شرعی تعیین شود، بلکه فقط رفع شک و رفع حیرت میگردد.
پس دو حالت پیدا میکند: یک وقت حکم شرعی معیّن میشود؛ یعنی شما در جایگاهی قرار میگیرید و میخواهید ببینید که شارع از شما چه خواسته است. اینجا حکم شریعت چیست؟ میروید و بررسی میکنید، دلیل پیدا میکنید، و این دلیل حکم را برای شما روشن میکند و میگوید: «این واجب است، این حرام است.» مثلاً، کسی میتواند خدای ناکرده دست روی والدینش بلند کند؟ بر فرض، شما به قرآن مراجعه میکنید و آیات میفرماید: «وَلَا تَقُل لَّهُمَا أُفٍّ.» اجازه "اف" گفتن را نداده است، به طریق اولی اجازه ضرب و شتم نداده است. این میشود دلیل شرعی و دلیل شرعی، حکم شرعی را معیّن میکند. حکم شرعی چه میشود؟ معیّن میشود. یعنی شما میگویید: «در شریعت این فعل حرام است، آن فعل واجب است، این معامله صحیح است، آن معامله باطل است.» دلیل، حکم را معیّن میکند.
یک وقت هست که دلیل برای شما هست، ولی حکم را معیّن نمیکند، فقط شک شما را برطرف میکند. یعنی چه؟ یعنی شما میگویید: «مثلاً سیگار کشیدن چه حکمی دارد؟» هرچه بررسی میکنید، در آیات و روایات، چیزی پیدا نمیشود که درباره شرب توتون چیزی گفته باشد. سرآخر چه میگویید؟ میگوییم: «ما چیزی پیدا نکردیم.» یک روایاتی داریم که به ما گفتند: «همه کارها برای شما حلال است، تا وقتی که بدانی که حرام است؛ تا وقتی یقین داشته باشی که حرام است.» الان من آن قاعده را اینجا پیاده میکنم. دلیل هست، ولی دلیل الان اینجا به من نمیگوید که این سیگار کشیدن حلال است یا حرام، میگوید: «برای اینکه تو در حیرت گیر نکنی، من با آن قاعده بهت میگویم که اشکال ندارد.» اصل برائت میآید، میگوید: «اشکال ندارد، اشکال ندارد.» نگفت که شریعت نظرش این است که حلال است یا حرام، میگوید: «فعلاً تویش گیر نکنی.» مگر نه؟ معلوم نکرد که نظر شریعت در مورد شرب توتون این است که حلال است یا حرام است. شما اینجا گیر کردی، من میخواهم شک تو را برطرف کنم. معلوم نمیشود نظر شریعت چیست. شما حق نداری اینجا بگویی که شرب توتون از نظر شریعت حلال است، چون من فعلاً میتوانم بکشم. نه، شما فعلاً میتوانی بکشی برای اینکه گیر نکنی. گفته: «حالا فعلاً بکش، اشکال ندارد.» دسترسی نداری به اینکه بدانی شارع چه گفته، شریعت چه گفته. همین جایی که هستی، فعلاً بکش، اشکال ندارد.
استصحاب کن. تا دیروز این کار را انجام میدادی، تا دیروز یقین داشتی، امروز شک کردی. حالا که شک کردی، باز نمیدانی که حلال است یا حرام. تا حالا انجام میدادی، از نو هم انجام بده. تا حالا یقین داشتی انسان وضو داشته، یک لحظه چشمانش سنگین میشود، نمیداند وضوش باطل شده یا نشده. نظر شرع الان نسبت به وضعیت من چیست؟ شریعت الان به من میگوید: «تو وضو داری» یا میگوید: «وضو نداری»؟ من نمیدانم. نمیتوانم بگویم خدا گفت: «وضو داری»، خدا گفت: «وضو نداری.» میتواند بگوید نه، ولی برای اینکه حیرتش برطرف بشود، خدا چی فرموده؟ اهل بیت چی فرمودند؟ فرمودند: «استصحاب یقین سابق داری، همان را ادامه بده.» این دو تا. آنجا دلیل هست، دلیل شرعی هست. حالا نَصی یکی از اقسام دلیل (بحثش خواهد آمد انشاءالله). اینجا دلیل نیست، اینجا اصل است. اصل عملی.
دلیل و اصل. دو تا چیز داریم: دلیل شرعی و اصل عملی. این دو تا چیز را ما در شریعت داریم، در شریعت داریم. بله، خود دین به ما یاد داده. یک جور دینی است، بله، ولی در جزئیات دخالت ندارد. آن در جزئیات دخالت دارد. دلیل در جزئیات. این الان اینجور است. آن اصلاً یک همچین حرفی نمیزند، میگوید: «یک کلیّهای هست.» یک کلیّهای این است که حالا قبلاً یقین داشتی، حالا شک کردی، فعلاً بنا را بر همان بگذار. اینجا هم آقا وضوی من درست است؟ نه، غلط است؟ من میگویم: «شما فعلاً گیر نکن در آن.» میتوانیم بگوییم شریعت میگوید اینجا گیر نکن. شریعت میگوید که تو فعلاً اینجا گیر نکن. شریعت نمیگوید که وضو داری یا نداری. اگه شریعت بیاید بگوید در این حالت وضو داری، آن چیست؟ میشود دلیل. شریعت نمیگوید: «شرب توتون حرام است.» شریعت نمیگوید: «شرب توتون حلال است.» ما هیچی نمیدانیم، دسترسی نداریم که شریعت چه گفته، نظرش چیست. شریعت فقط میگوید که تا حالا اول کار اولاً: «همه کارها برایت حلال است، مگر اینکه یقین پیدا کنی حرام است.» گیر نکن اینجا فعلاً درش. هر وقت به دلیل رسیدی، به دلیل عمل کن. فعلاً دلیل نداری، شک نکن. در حیرت نمیمانیم، یک زاپاس، یک کمک برای دلیل. یک جوری هم دلیل میشود خودش، ولی در جزئیات دخالت ندارد. فقط رفع حیرت میکند، تعیین نمیکند. واسط تعیین نمیکند، فقط رفع حیرت میکند.
خب، اینها روشن است دیگر. حکم میدهد، ولی حکمش حالا بعداً بحث میشود که این یک حکم فقاهتی داریم و یک حکم اجتهادی. حکم، حالا این مال اصول مرحوم مظفر است که در حلقات نداریم. حکم فقاهتی و حکم اجتهادی را عرض کنم که حکم ولی، نه حکمی که دقیق مسئله را روشن بکند. حکمی است فقط به خاطر اینکه شما گیر نکنی. آیا کلیه است یا فقط مخصوص شخص است؟ بهش میگوید: «نه، قاعده کلی است برای همه.» ولی زبان، زبان این نیست که بخواهد چیزی را تعیین تکلیف نمیکند. رفع حیرت فرق میکند. یک وقت است شما میآیی برای کسی تکلیفش را تعیین میکنی، میگویی: «آقا شما الان وظیفهات این است که بروی فلان کار را انجام بدهی.» وظیفهات این است که پاشی بروی فلان جا، در فلان روستا، به فلان شخص انفاق کنی. این پولی که دستت آمده، وظیفه داری بروی به فلان کس انفاق کنی. پولی دستش آمده، نشسته، میگوید: «من با این پول چه کار کنم؟» و پیدا نمیکند. این پاشو! پاشو! پاشو! حکم، حکم است دیگر، ولی حکمی نیست که تعیین تکلیف کند. رفع حیرت میکند، میگوید: «حالا پاشو، حالا فعلاً ننشین، پاشو!» میشود این هم گفت حکم، ولی در واقع حکم نیست. چرا ننمود: «پاشو، اولی دیگر، خرج کن.» حالا فعلاً بیا فعلی را شارع قطعی گفته بود. اینجا هم بهش دوباره نکنش رو میگوید. بله، اینجا میگوییم که فعلاً بر شما کشیدنش حرام نیست. نه! یعنی بکش. حالا من میکشم، چیست؟ نظر خدا نسبت به این کشیدن چیست؟ ما نمیدانیم. از آن پنج تا حکمی که حلال و حرام، ببخشید واجب و حرام، مستحب و مکروه و مباح. از این پنج تا، توضیحاتش میآید، هیچ کدام از آن پنج تا را ما نمیدانیم کدامش است، ولی میدانیم که از یک جهت حرام نیست. از یک جهت، همان هم ممکن است بعداً رفتیم، دسترسی به دلیل پیدا کردیم، فهمیدیم حرام است. به ما گفته: «فعلاً اول کار، وقتی که به دلیل دسترسی پیدا نکردی، گیر ننشین سر جایت، حیرت نداشته باش، دست روی دست نگذار، فعلاً حلال است؛ حالا بعداً شاید یک دلیلی پیدا شد.» فعلاً اینهایی که دست تو است. بحثهای سیاسی هم زیاد پیش میآید. شما یک وقتی مقام معظم رهبری در یک موضعی اظهار نظر فرمودهاند، اینجا دیگر حکم معلوم است. یک وقتی در یک موضعی سکوت کردهاند، درست. چیزی نگفتهاند. خب، مثلاً در مورد همین برجام و اینها، تا مدتها ایشان تا یک سال سکوت کرده بودند دیگر. از سیزدهم فروردین پارسال تا اول فروردین امسال که امسال فرمودند: «خسارت.» حالا در این یک سال، یک کلیاتی، یک اشارههایی چیزی. مثلاً ایشان ما میدانستیم که در مورد مذاکره خوشبین نیست، ولی با جزئیات نمیدانستیم که بالاخره این را قبول دارند، این مذاکرات، این محصول را یا نه. رهبر انقلاب مخالف این برجام است یا موافق این برجام است؟ یا یک کم متمایل به برجام است یا یک کم متمایل نیست؟ هیچ کدام. مستحب، مکروه، مباح، حرام، واجب نسبت بدهیم، ولی میدانستیم ایشان نسبت به مذاکره خوشبین نیست. یک کلیاتی از یک جای دیگر داشتیم، آن را میتوانستیم به اینجا تطبیق بدهیم. آن تطبیق دادن دقیقاً برای ما روشن نمیکرد موضع ایشان را، ولی رفع حیرت میکرد برایمان. یعنی شما حیرت نداشته باش، نگو من الان نمیدانم چه کار باید بکنم. نه، معلوم است باید چه کار کنیم. در مورد استکبارستیزی، موضع ایشان معلوم است. در مورد مذاکره با آمریکا، موضعشان معلوم است. در مورد این برجامی که حالا یک خارجیه ایشان نظرش را صراحتاً نگفته، اینجوری میشود. حالا آن جایی که دلیل، پس وقتی که تعیین میکند، میشود دلیل. یعنی وظیفه شما را تعیین میکند. دیگر آن سخنرانی اول فروردین ایشان، این چه دلیلی بود؟ دلیل مخالفت ایشان با برجام. حکمش معلوم میشود. ایشان برجام را قبول ندارد. ایشان برجام را خسارت محض میداند. تمام شد. تا قبلش، مراجعه به اصل عملی. اصل عملی و دلیل. این دو تا را پس یک وقت میآید حکم شرعی را تعیین میکند، یک وقت وظیفه عملی را بیان میکند در برابر حکم مشکوک، بعد از اینکه شک سر جای خودش مستحکم شد و انسان نمیتوانست این را تعیین کند، دسترسی برای تعیین ندارد، شک هم خودش میماند. اینجا چی میآید؟
پس یک دلیل داریم، یک اصل. ادلهای که در اسلوب اول به کار میرود، بهش میگویند: «ادلةُ الدلیل» یا «ادله مُحرِزه.» ادله مُحرِزه از اصطلاحات شهید صدر است. دلیل در برابر اصل عملی. دلیل را ایشان میگوید: «ادله» یا «ادله مُحرِزه» هم بهش میگوید؛ چون حکم شرعی را احراز میکند. آن ادله دومی که در اسلوب دوم به کار میرود، بهش چی میگوید؟ «ادله عملیه» یا «اصول عملیه.» اصل اصطلاح اصولی در علم اصول، اصطلاح رایجی که بین علما بوده، این بوده: «دلیل و اصل.» میگویند: «الاصل و دلیل، حیث لا دلیل.» اصل کجا دلیل است؟ وقتی که هیچ دلیلی نباشد. حالا یک «اصل و دلیل و دلیل» خیلی با هم قاطی شد! ها؟ یک دلیل داریم، یک اصل. دلیل، حکم شرعی را معیّن میکند. اصل عملی، حکم شرعی را معیّن نمیکند، فقط شک را برطرف میکند. حیرت را برطرف میکند. خیلی ساده است. مثال هم که زیاد. بحثهای ساده اصول است دیگر. ببینیم چند مرده حلاجیم. اگر اینها حل بشود، میتوانیم برویم جلو. اگر نه، باید کتاب را ببندیم.
دلیل را بهش «ادله» یا «ادله مُحرِزه» میگویند. مُحرِزه، احراز میکند. اصل را بهش «اصل عملی» یا «ادله عملیه»، «اصول عملیه» میگویند. خب، در هر دو تا اسلوب، فقیه تلاشش را میکند برای اینکه حکم شرعی را استنباط کند. یعنی میخواهد ببیند که موقف عملیاش در برابر شریعت بهواسطه دلیل چیست؟ من چه کاری باید انجام بدهم؟ وظیفه من روشن بشود. اگر دلیل بود، با دلیل. اگر دلیل نبود، با اصل تعیین تکلیف میکند.
الان مثلاً با این وضعی که پیش آمده، ماجرای منا بوده پارسال، جنگ با یمن بوده، این همه جنایت سعودیهای پست، کثیف، نجس. نمیدانیم امسال باید کاروان ایرانیان را حج ببریم یا نبریم؟ موقف عملی ما چیست؟ چه موضعی باید داشته باشیم؟ امسال حج بازم واجب است مثل پارسال؟ یا با این شرایط دیگر حرام است رفتنش برای ما؟ خب اولاً میرویم دنبال دلیل. جایی روایتی، آیهای، چیزی به ما نگفته مثلاً در شرایط این شکلی، اگر ناامنی بود، اگر مثلاً پول شما اینجور میشد، اگر خطر اینجور میکشتند فلان و اینها، در این حالت مثلاً حضرت فرموده باشند که اصلاً دیگر واجب نیست، بلکه رفتنش حرام است. میرویم میبینیم که مثلاً ما دلیل نداریم. جایی به ما چیزی نگفته. میآییم سراغ اصول عملیه. اصل عملی چیست؟ میگوید: «تا حالا یقین داشتی، از این به بعد هم همان را عمل کن.» تا حالا واجب بودی یا حرام بوده. حالا امسال آخر چی شد؟ پیش خدا واجب یا حرام؟ میگوید: «ما نمیتوانیم، من فقط میگویم شما گیر نکن.» شک داری بین این دو تا گیر هستی، من میگویم: «فعلاً از گیر تو گیر نمان.»
نظر بیرونی میشود بحث اثبات این استنباط خودش. حالا از نظر بیرونی، وظیفه وجوب دیگر برای بار شدن آن کاری که باید انجام دهد، همان وجوب است. بله، بله. ولی ارتباطش با دین، یعنی تو ارتباطش با عمل دیگر وظیفهاش معلوم است. او آن کار را به قصد وجوب انجام میدهد، ولی تو ارتباطش با دین میتواند قسم حضرت عباس بخورد که دین این را واجب میداند. تفاوت این است. میگوید که من بهعنوان کار واجب دارم انجام میدهمها، ولی معلوم نیست واقعاً هم واجب باشد. فعلاً ما گیر هستیم. بازم بگردید و ببینید روایتی، آیهای. روایت پیدا میکنی، ولی تو دلیل دیگر نمیگوید: «بازم برو بگرد، آیه و روایت.» میگوید: «ما رفتیم، آیاتش را دیدیم، بررسی کردیم. مطلق داشت، مقید داشت. با همدیگر تعارض داشت. همه را جمعبندی کردیم. آخر به این نتیجه رسیدیم.» ولی اینجا میگوید: «هرچه گشتیم، چیزی پیدا نکردیم. فعلاً حالا این را انجام میدهیم. امسال هم حج ببریم، ببینیم آیه و روایت چیزی پیدا میشود.» تفاوت حل.
خب، خدا را شکر. عملیات استنباطی که علم فقه را در بر میگیرد، با اینکه متنوع است، این تکه خیلی مهم است. ببینید عملیات استنباط تعدد دارد، تنوع دارد. عملیات زیاد است. یک وقت در بحث حج است، یک وقت در بحث خمس است، یک وقت در بحث زکات است، یک وقت در بحث صلاة است، در موضوعات مختلف. یک وقت دو تا روایت با همدیگر تضاد دارد. یک وقت جایی اصلاً روایت نداریم. یک وقت یک روایت با یک آیه قرآن مثلاً تضاد دارد، بر فرض. یک وقت سند یک روایت، مثلاً راوی یک روایت مشکل دارد. جنبههای بحث استنباط با اینکه همه اینها متنوع و متعدد است، ضوابط مشترکی در همه اینها هست. یک چهارچوب مشترک در همه اینها هست. قواعد مشترکی هست. به قول مرحوم صدر، یک عناصر مشترکهای در اینها هست. پس در عملیات استنباط به رغم تعدد و تنوع شیعه، عناصر مشترکی ما داریم که میبینی این دیگر ربطی به باب خمس و صلاة و زکات و اینها ندارد. این در همه ابواب جاری است. همه جای فقه کارایی دارد. علم اصول علمی است که همین عناصر مشترکه را به ما نشان میدهد. کارکرد علم اصول این است. علم اصول کاری به بحث خمس ندارد. کاری به بحث صلاة ندارد. اصلاً به ابواب کاری ندارد. یک چهارچوب به شما میدهد که در تمام فقه کارایی دارد. میگوید: «هرجا دو تا روایت با همدیگر تضاد پیدا کرد، اول باید این کار را کنی، بعدش باید این کار را کنی، بعد باید این کار را کنی.» مرجحات هست، اگر با هم جمع میشود که باید جمع کنی، اگر جمع نمیشود باید این کار را انجام بدهی به ترجیح. اگر ترجیحی نیست و جفتش را بگذاری کنار، خب آقا! در کتاب صلاة، در کتاب خمس میگوید هرجا. اینی که میشود «هرجا»، در هر عملیات استنباطی کارایی دارد. در هر بابی کارایی دارد. این میشود عناصر مشترکه. میشود عنصر مشترک. علم اصول کارش نیکی این عناصر مشترک را به شما نشان دهد. همان ادله، چه در ادله، چه در اصول. در جفتش هو ت ادله مُحرِزه و هم در اصول عملیه. در هر دو تا کارت. در هر دو تا عناصر مشترک را به شما نشان میدهد در مسیر استنباط. با استنباط کار دارد، با آن ضوابط کلیاش.
یک وقت یک قاعدهای فقط در صلاة است. قاعده «لا تعاد»، به شما میگوید که اصل بر این است که نماز. اصل بر این نیست که اعاده نکنیم. تا جایی که میشود، شما نماز را نباید دوباره بخوانی. همان یک نماز باید جمعش کنی. حالا یک حاجی در حرم به من گفتش که حاجآقا چی شد؟ گفتم اشکال ندارد. میخوانم، دوباره میخوانم. (شکیات). این همه آمدند فقها زحمت کشیدند برای اینکه شما دوباره نخوانی. میگوید: «آقا بین دو و سه شک کردم.» همینجور خواندم. گفتم دوباره میخوانم. دوباره ندارد. اصلاً دوباره خواندنش مشکل دارد. همان باید جمعش کنی بین دو و سه. یک قاعده است، ولی قاعدهای که فقط به درد کجا میخورد؟ کتاب صلاة. خمس، با قاعده اینجوری نداریم. اصل بر این است که اعاده نمیخواهد. نتوان در کتاب خمس یک بار دادی خمسات را، حالا شک کردی که آن درست بود یا نبود. میگوید: «برو دوباره بده.» آقا قاعده لا تعاد چی میشود؟ مال صلاة است عزیزم، قاطی نکن. این دیگر نمیشود یک عنصر اصولی، یک قاعده اصولی نیست؛ چون به درد یک باب میخورد، به درد یک ولی آنی که به درد همه جا میخورد، قاعده فقهیه است. قواعد فقهیه. کتاب قواعد فقهیه میخوانیم. یک کتاب دارد قواعد فقهیه. ضعیفتر از آن در یک باب مشخص کارایی دارد. اصول، عناصر مشترک در همه جا کارایی دارد. فرقی نمیکند مال کدام باب فقهی باشد. قواعد فقهیه باببندی دارد. در یک سری ابواب کارایی دارد. در یک سری ابواب دیگر کارایی ندارد. خراب فرقش با آها، الان میخواهیم به همین برسیم. منطق، مقدمه تمام علوم است، یعنی چهارچوب تمام علوم را میدهد. علم اصول فقط چهارچوب فقه را میدهد. من منطق خاص، درست شد. حرکت از با منطق شما تاریخ هم میتوانی مراجعه کنی، جامعهشناسی هم میتوانی مراجعه کنی، علم رجال هم میتوانی مراجعه کنی، کلام، فلسفه، ولی با اصول شما فقط ضوابط کلی، چهارچوب کلی فقه دستت میآید. شما با علم اصول مثلاً علم تاریخ، ضوابط تاریخ را دستت نمیدهد. چهارچوب تاریخ را دستت نمیدهد. چهارچوب صرف و نحو را دستت نمیدهد.
پس یک سری عناصر هستند، یکسانند. قواعد عامهای هستند که درش داخل میشود، هرچند تعدد و تنوع دارد. این عناصر مشترک در عملیات استنباط یک علم خاصی را میطلبد. خاص جداگانهای برای اینها وضع بشود که این علم تدریس بشود، یاد گرفته بشود، معلوم بشود که شما چهارچوب. مثل اینکه کسی میخواهد برود پشت فرمان بنشیند. یک چهارچوب کلی از ماشین و رانندگی و اینها را یک کسی باید بیاید بهش نشان بدهد دیگر. یک وقت است کسی میخواهد پشت بنز بنشیند، یک سری قواعدی برای نشستن پشت بنز هست، ولی یک سری قواعد مشترک بین تمام ماشینها هست. درست شد؟ آنی که به درد بنز فقط میخورد، میشود قاعده فقهی. آنی که به درد همه ماشینها میخورد، میشود قاعده اصولی. درست است؟ یعنی فرقی نمیکند ماشین شما چیست. هر ماشینی که باشد، گاز دارد، استارت دارد، ترمز دارد. میخواهد دنده اتوماتیک باشد، میخواهد دنده اتوماتیک نباشد. انژکتور بشود، نباشد. چه میدانم چهار سیلندر باشد، شش سیلندر باشد. هیچ تفاوتی بین اینها نیست. بله. حالا ماشینی که دنده اتومات است، این یک ضوابط دیگری دارد. آنی که دنده اتومات نیست، یک چیزی دارد به اسم کلاچ. شما کلاچ را باید به این نحو بگیری، دنده را عوض کنی. میشود قاعده فقهی. ولی ماشین به ماهو ماشین، گاز دارد و ترمزی در همه ماشینها مشترک است. اینی که در همین ماشین مشترک است، میشود عنصر مشترک. علم اصول میآید عناصر مشترک را به شما یاد میدهد. آقا حل است اینها دیگر. خدا را شکر. دیگر از این سادهتر ما نداریم. در علم اصول هیچ مبحثی را از این بیان انشاءالله. (لا تعاد). قاعده تعاد، قاعده تعاد در واقع اعاده میشود، بحث اعاده باید بشود. یعنی که دیگر نمیخواهد تکرار بشود. اینجا باید تکرار بشود. ظاهراً همین الان اگر بخواهند بیایند همینها را بگویند، بهتر از بنده. پایتختم دیگر. از تواضع ایشان است. آن هم به خاطر اینکه ما را به حرف بکشند. یک چهار تا چهار بار دیگر تکرار کنیم، شاید یک شناختی هم دیگر خب، شناخته میشود.
خب، حالا تعریف علم اصول. خب بر این اساس میبینیم که علم اصول را میشود اینجور تعریف کرد: "العلم بالعناصر المشترکة فی عملیة استنباط الحکم الشرعی". ساده است. همین که گفتی. علمی که میآید عناصر مشترکه را یاد میدهد. عناصر مشترکه در کجا؟ در عملیات استنباط. پس ما یک استنباط حکم شرعی داشتیم. یک آقا، این استنباط حکم شرعی را ما تا ته حلقه ثالثه باهاش کار داریم. تک تک واژههایی که اینجا داریم میخوانیم، تا آخر حلقه ثالث و تا آخر درس خارج باهاش کار داریم. البته بعضیها میگویند مال ایشان است، عملیات استنباط در بقیه کتابهای اصولی نیست، مال شهید صدر است، ولی این تعریفی که از علم اصول دارد میشود تا آخر ما باهاش کار داریم. علم به عناصر مشترکه. در علم اصول چی یاد میدهند به ما؟ عناصر مشترک. عناصر مشترکه چیست؟ عناصر مشترک کجا به درد میخورد؟ در عملیات استنباط حکم شرعی. پس یک حکم شرعی داریم که میگوید الان شما چه وظیفهای داری. اینی که به شما میگوید چه وظیفهای داری، یک استنباطی دارد. استنباط با دلیل و اصل عملی است. حکم شرعی است. حکم شرعی استنباط دارد. استنباط با دلیل و اصل عملی است. در دلیل و اصل عملی، چهارچوبهای کلی ما داریم، ضوابط معین داریم، عناصر مشترک داریم. علم اصول، آن عناصر را برای اینکه بحث را کامل، برای اینکه این تعریف را کامل به جا بیاوریم، واجب است که عناصر مشترک در عملیات استنباط را تعریف کنیم. برای همین چند تا مثال ابتدایی میزنیم از این عملیات در صیغههای مختصر تا از طریق یاد گرفتن این مثالها و مقارنت بین اینها بیاییم برسیم به عناصر مشترکی در عملیات استنباط.
سه تا سؤال را مرحوم صدر مطرح میکنند و جواب میدهند. یک کار اجتهادی و استنباطی الان جلو چشم ما کاربردی میخواهند انجام بدهند تا ما یاد بگیریم، بفهمیم که عملیات استنباط اصلاً چیست و این عناصر مشترک چیست. خیلی مثال، مثال قشنگی است. اصلاً اینجا که ما همیشه میرسیم در حلقه اولی، رفقای طلبه محظوظ میشدند. گفتم آها! الان قشنگ به ما چسبید که علم اصول به چه درد میخورد. ایشان میفرمایند که شما فرض کنید که فقیه با سه تا سؤال مواجه است. دست به تخته بشیم. جان. اسئله جمع سؤال. یا الله.
سؤال اول: ارتماس که میدانید چیست؟ ارتماس، سر در آب فرو بردن.
سؤال اول: آیا ارتماس برای صائم جایز است یا خیر؟ این سؤال اول.
سؤال دوم: (حرام است نه، حرام است یا خیر.) آیا به پولی که از پدر به پسر ارث رسیده است خمس تعلق میگیرد؟
سؤال سوم: آیا قهقهه در نماز، نماز را باطل میکند؟
سؤالها هم خیلی حساب شده است. نوع چینش مثالها کاملاً حساب شده است. خیلی انسان دقیقی است شهید صدر رضوان الله علیه. آدم، آدم لذت میبرد وقتی از این آدمهای تیز آدم میبیند. در بحثهای علمی تیزیها خیلی به درد میخورد. کمک میکند. بله، گفتم. فکر کنم تعریف کردم. ایشان درس خارج داییشان میرفتند، مرحوم آیتالله آل یاسین. در سن دوازده سالگی به نظرم، پانزده سالگی مجتهد بودند. عرض کنم که پانزده، شانزده سالگی مشتری درس خارج ایشان میرفتند و دایی ایشان با خودش تصورش این بوده که حالا این بچه دارد میآید مینشیند اینجا وقتی چهار تا کلمه به گوشش میرود، درسها را میفهمد، کفایه را میفهمد، برای سالهای بعدش خوب است، برای آیندهاش خوب است. آره، چهار تا اصطلاح به گوشش خورده، حالا دلش را نشکنیم، نگوییم نی. علما را میبیند، بحثها را میبیند، جواب را، سؤال برایش خوب است، کلاً داستانی میشنود اینها. یک روز مسئلهای را مطرح میکنند. بحث نجاست حیوان و اینها که گفتم. شیخ اعظم گیر کرده در بحث کتاب طهارت بوده. به اینجا که میرسد، (آل یاسین) کار تحقیقی میدهد به این شاگرد. میفرماید که این را بروید پیشرو بگیرید، فردا بیاورید ببینم درس را فهمیدید یا نه و چقدر بلدید تحقیق. اینها میروند. همه میروند درش گیر میکنند. منابع پیدا میکنند. نه دقیقاً فهمیده بودند که استاد چی میخواهد، نه بحث را فهمیده بودند. صبح وقتی میآیند مینشینند، میبینند که شهید صدر زودتر از همه میآید با کلی تحقیقات تحویل دایی میدهد. میگوید که من رفتم این را همه را درآوردم. اینجور است، آنجور است. این همه منابعش را، یک اصل بحث این رد بحث، این همه را میدهد به ایشان. نگاه میکند. همه بزرگترها میآیند از ایشان، از آنجا دیگر نگاهم نسبت به ایشان عوض شد. گفتم از این به بعد درس را فقط برای این میدهم. بقیه بیایند بنشینند، چهار تا استعلام گوششان خورده باشد. بله، واقعاً اصطلاح نابغه برای ایشان. فوقالعاده است. بینظیر است. رضوان الله علیه. از این قبیل داستانها در مورد ایشان زیاد است. حالا به وقتش انشاءالله خرد خرد عرض خواهیم کرد از غربت ایشان، مظلومیت ایشان که اصلاً دلخراش است. حالا یک وقتی شاید اشارهای بشود.
سؤال اول پس این بود که ارتماس در آب برای صائم حرام است یا نه؟ حالا فقیه میخواهد این سؤالها را جواب بدهد. مثلاً سؤال اول را میآید جواب میدهد. «ایجاب.» میگوید: «شما میگویی؟» میگوید: «بله.» یعنی حرام. ارتماس بر صائم. خب، این حرام است. شما از کجا درآوردید؟ پس اولاً من یک موقف عملی داشتم. نمیدانستم که حرام است یا نه. حالا یک حکم شرعی آمد به من میگوید چیست؟ حرام است. این حکم شرعی از چیست؟ استنباط. رفتند بیل و کلنگ زدند، از تو زمین درش آوردند. چاه زدند برایش. جوشیده از تو زمین کشیدند بیرون. خودش نیامده. آی به اینکه بود استنباط نمیخواست. رفتند درآوردند. شما این را از کجا درآوردید؟ سؤال بعدی: چه جور استنباط کردید؟ این عملیات استنباطتان را لطفاً نشان بدهید. درس خارج همین است. شما طول سالها حکم شرعی را عوام از ما میپرسند. آقا درس خارج که میگویند چیست؟ میگویم شما رساله دیدی؟ میگوید: «بله.» میگویم در درس خارج به شما میگویند که ما اینها را که طول سال نوشتیم از کجا درآوردیم؟ یعنی عملیات استنباط صورت میگیرد در درس خارج. اینجا فقط حکم شرعی است. این کتابهای فقهی که خوانده میشود، حتی در «لُمعه» و اینها هم نیمه استدلالی و نیمه استنباطی است. دقیقاً تویش عملیات استنباط نیست. یک بویی از استنباط تویش هست، یک خورده، یک نمه، یک استنباط تویش هست. کتابهای تخصصی مثل «جواهرالکلام». در کتاب جواهرالکلام، آن کتاب استنباطی است. او میآید نشان میدهد که این را از کجا درآوردیم؟ این حکم از کجا درمیآید؟ از کجا استخراج میشود؟
حالا میخواهیم ببینیم که چه عملیاتی صورت گرفته که شما به ما حکم شرعی دادید که صائم نمیتواند سرش را بکند زیر آب. این از کجا درآمده؟ میگوییم روایت یعقوب بن شعیب. یعقوب بن شعیب جزء اصحاب اجماع است. از بالاترین درجه وثاقت ایشان برخوردار است. چند نفر هستند اصحاب اجماع؟ اینها، حالا در علم رجال انشاءالله توضیح خواهیم داد اصحاب اجماع کیند و چیاند و خلاصه جایگاهشان چه جایگاهی است. اینها اینها دیگر خیلی حرفشان معتبر است. اینها را حرفشان میشود قسم خورد. هیچ شکی دیگر نیست وقتی روایت نقل میشود. جناب یعقوب بن شعیب از امام صادق علیه السلام نقل میکند که دلالت دارد بر حرام بودن ارتماس بر صائم. در روایت چی آمده؟ «لَا یَرْتَمِسُ الْمُحْرِمُ فِي الْمَاءِ وَ لَا الصَّائِمُ.» (لا یَرتَمِسُ مُحرم فیالماء و لا الصّائم.) روایت را ترجمه بفرمایید. «لَا یَرْتَمِسُ» میشود «لایرتمسه». اگر «لَا یَرْتَمِسُه» باشد چیست؟ اگر «لَا یَرْتَمِسُو» چی باشد؟ نفی. خب، حالا بعداً میآید که خیلی وقتها نفی در زبان معصومین به معنای نهی است. «این کار را نمیکند» یعنی «این کار را نکند». درست. جفتش اینجا الان خوانده میشود. «ارتماس نکند.» محرم، ارتماس. گفتیم یعنی چی؟ سر در آب فرو بردن. محرم کیست؟ جهت چه. احرام کرده. ارتماس نکند. نباید ارتماس کند. صائم محرم و نه صائم. یعنی محرم و صائم ارتماس نکنند. یک ترجمه. «لا یرتمس، لا یرتمس» ارتماس نمیکند. یعنی کسی که محرم میداند که این کار را نباید بکند. آن هم باز دوباره معناش همین است. خب، این دلالت بر چی دارد؟ این روایت بر حرمت. حالا بعداً توضیحش میآید که یعنی چی؟ از کجایش درآوردیم؟ نهی، نهی دلالت بر حرمت دارد. آن بعد از یک توضیحاتی دارد که بعداً بهش میرسیم. فعلاً همین قدر روایت را به هر کسی که بدهیم، ببین امام صادق خونش کاملاً کاملاً پیداست به شما مشخص است که میگوید این کار را نباید انجام داد. نظر دین درباره این مسئله این است. شما میگویی آقا من قسم حضرت عباس میخورم که دین خدا راضی نیست روزهدار سرش را بکند زیر خدا اجازه نداده. این آقا روزهات را خراب میکند. روزهات را باطل میکند. این کار حرام است. بحث دیگر است. این حرام است. درست شد؟ بله. بیشتر از یازده. خب، جمله با این ترکیب در عرف عام یعنی به عوام مردم که بگویی، همه میگویند آقا این روایت چی میگوید؟ جایز نیست. عرف عام علم اصول با عرف عام کار دارد. روایت دست بگیرید. یک کسی باشد عربی بلد باشد. آقا شیخنا لما لا تجوز ارتماسن فی المحرم الساعات؟ آبشار جایز است. روایت یعقوب بن شعیب یقول: «لَا یَرْتَمِسُ الْمُحْرِمُ فِي الْمَاءِ وَ لَا الصَّائِمُ.» فهمنا حرام است. خب، حالا راوی روایت هم کیست؟ یعقوب بن شعیب. ایشان هم چیست؟ ثقه است. در عرف عام هم میگویند: «کی حالا گفته؟» یک آدم معتبری؟ آن که نقل کرده معتبر بوده؟ میگوییم: «بله.» پس دو تا چیز را نگاه میکند. یکی اینکه متن چی میگوید؟ یکی اینکه راوی کیست؟ جفتش اینجا الان حل است. حدیث واقعاً از خودشان در نیاوردهاند که شمایی دانستید. آنجا دیگر واقعاً حدیث است. مگر واقعاً حدیث است؟ یعنی که آنی که نقل کرده، آدم معتبری. «بحارالانوار» که میگویند سند ندارد. یاد گرفتن کفرم درمیآید. طلبه کی بود کجا بود؟ آمد از من میپرسی که روحانی در درس خارج خواند. روایت در این مطلب روایت این کجا؟ گفتم در فلان باب بحار. بحار که سند. کفرم در سُرخ شده. تو نباید این حرف را بزنی مرد حسابی. یعنی چی بحار سند ندارد؟ مجلسی این همه زحمت کشیده. بیش از هشتاد هشتاد جلد کتاب ایشان گنجانده در بحار. کتابهای مختلف ایشان موضوعبندی کرده حل. یکی از مصادر، یکی از منابع. منابع خوب. نه خودش منبع ثقه نیست، ولی پر از یعنی ممکن است یک وقتی شما یک روایتی را هیچ سندی نداشته باشد غیر از «بحارالانو». بحار سند ندارد. آفرین. این بحث است. نه اینکه بحار که سند ندارد یعنی هرچه به دلیل اینکه فلان توش نمیتوانم حکم ندهیم. حکم نده از این از بحار. نه غلط میگوید. غلط میگوید. ببینید میگوید: «میگوید از بحار.» میگوید: «خب، حالا سندش را هم رو کن.» و سؤال بعدی این باشد. میگوید: «خب، سند چند میشود؟» بفرمایید. در بحار آمده. خب، خیلی خوب. سندش هم میشود بفرمایید یک کتاب دیگر. بحار که نه، کتاب دیگر چی داریم؟ این چه حرفی است؟ بحار را بگذاریم کنار که بسیاری از منابع حذف میشود. ما برخی از منابع هیچ دسترسی از طریق بحار چاپ شده به خاطر اینکه کل کتاب در بحار آمده بوده، آمدهاند اینها را جمع کردهاند. مثل کتاب «الخراج و الحرائج». این کتاب خود کتاب که در دست ما نبوده که این را. کل کتاب مرحوم مجلسی در داستانهای اهل بیت آورده، چاپ شد، تجدید چاپ شده به واسطه بحار. کتاب «القراراد» به واسطه بحار. بسیاری از کتاب سند ندارد. خود آن کتابی که الان سند شما است کتاب القرارات که جزء سندهای معتبر بحار درآوردهاند مرد حسابی. لینک سند ندارد. بیسوادی است دیگر. بله، بله. اصل کتاب را میدانستند که هست، دسترسی نبود. مثل همین که از مقتل مرحوم صدوق امروز در روایت خواندیم. چی کار کنیم؟ بحار. مرحوم مجلسی مقتل را جدا جدا هی تکه تکه ازش آورده. بحار آمده با چه واسطهای به شماره. حالا اینجا ما با مصاحبه داریم برخورد میکنیم اول کار. وگرنه تو همه سند را بررسی بکنی کدام کتاب بوده. سلسله سند را بررسی کنیم. حالا فرض بر این است که ماییم و روایت یعقوب بن شعیب از کتاب معتبر سلسله معتبر. یعقوب بن شعیب هم چیست؟ ثقه است. ثقه به این معنا نیستش که طرف اصلاً اشتباه نمیکند. خطا میکند. کذب ندارد. پس ثقه، منظور کسی که خطا ندارد نیست. منظور کسی است که کذب ندارد. معیار برای اینکه ما حرف کسی را قبول بکنیم کدامش است؟ به کدام معناش است؟ کذب نداشته باشد. نه اینکه خطا نداشته باشد. حرفی که نقل میکند ممکن است یک کلمهاش جابهجا بشود. هیچ اشکال ندارد. معصوم که نیست. همه را با هم جزئیات را که در ذهنش ممکن نیست نباشد. هرچند اینها مینوشتندها. قلم و کاغذ داشتند. در روایت متعددی هم داریم که به محض اینکه در خدمت حضرت قلم دست بود، آماده بود. قلم را گذاشت. امام صادق فرمودند که حالا پاشو برو سؤال. قلم هم خشک شد. روی کاغذ میخواستم بنویسم که چرا آنجا نگفتم. بعداً حکم چیست؟ مثلاً. این نشان میدهد که اینها قلم کاغذ دستشان بوده. احتمال خطا را به شدت میآورد پایین. از زمان پیغمبر. پیغمبر تعلیم داده بود. آرام آرام حرف میزدند که مردم بنویسند. این فرهنگ شده بود که آن بعضی از آنها هم خلاصه کار میکردند در مدینه که مردم ننویسند. قیامت تهدید میکرد، میگفت یک بار دیگر بنویس ببینم چی داری مینویسی پای منبر پیغمبر. من میدانم گوشت را میبرم کف دستت. شارع هرچیزی که میگوید من بنویسم یا فقط موقعهایی که میگوید مثلاً این الان آیه قرآن. این دستور خداست که من میگویم بنویس. تمام کلام من، درجه خطا را هم میآورد پایین. از این هم شاید فردا یک چیزی. به هر حال. پس ثقه، کذب ندارد. برهانی است دیگر. این روایت به ثقه گفته. ثقه هم کذب ندارد. از امام صادق است. این از این طرف، حضرت میفرماید که این کار محرم و صائم این کار را نمیکنند. وقتی میگویند این کار را نمیکنند یعنی جایز نیست. پس این کار برای محرم و صائم جایز نیست. این عملیات استنباط ما. نتیجهاش میشود یک خط رساله. عزیزان عرض میکردم، گفتم که همین این پنج خط رساله. حالا توی بحث یک خط رساله. گفتم این یک خط رساله یک سال درس خارج از ما وقت گرفت. راحت میآیی میخوانی کف پای فقها را لیس بزنی. این یک خط گیریشان در رساله آورده. این کار یک ساله. یک سال آدم بررسی میکند، آخر میشود یک خطی که آقا وقت نماز مغرب از اینجاست تا آنجا. یک سال کار میبرد. یک سال واقعیها. نه یک سال مثلاً همه را خوابیده و بعد مثلاً رفته تفریحات و گشته و مثلاً درس. یک سالی که رفته سر درس، مباحثه کرده، تحقیق کرده، دارو پای درس. یک سال این شکلی وقت میبری که به نتیجه برسد. خلاصه این یک خطی که آقا بر روزهدار حرام است، از این عملیات استنباط درآمده. پس ثقه راویاش ثقه هم گاهی ممکن است خطا بکند یا گاهی ممکن است حرف شارع را داشته باشد احیاناً. ولی شارع به ما امر کرده که ما ثقه را متهم به خطا یا کذب نکنیم و کلام ثقه را خدای متعال حجت دانسته. کجا حجت دانسته؟ بعداً در همین علم اصول بهش میرسیم. نتیجه این است که ارتماس حرام است.
سؤال دوم. سؤال دوم چی بود؟ آقا واجب است که خمس ارثیه را بدهد یا نه؟ از پدر به پسر ارث رسیده. واجب است که خمسش را بدهد یا نه؟ جواب چیست؟ نفی. یعنی چی؟ واجب نیست. دلیل شما چیست؟ دیگر این اولی را چون توضیحش را دادیم، دومی و سومی را با سرعت پیش میرویم. این به خاطر روایت علی بن مهزیار است. ایشان هم ثقه است که این روایت خواسته اموالی که خمس درش واجب است را توضیح داده. تعیین کرده. آنجا در آن روایت آمده که خمس ثابت است در میراثی که «لایحتسب من غیر ابن و لا ابن». دو تا قید دارد. یکی ارث باشد، ببخشید، در ارثی که دو تا ویژگی داشته باشد. یکی اینکه «لایحتسب» باشد. یعنی شما رویش حساب نمیکردی. یک دفعه دستت میرسد. این ارثی که آدم حسابش را میکند، اینها خمس ندارد. میدانی این عمو هیچکس را ندارد غیر از من برادرزادهاش. آن هم از دنیا برود به من خمس به من ارث میرسد. این ارث خمس ندارد. چون یحتسب. اگر «لایحتسب» شد، عمه بزرگی بوده در فلان روستا. این از دنیا رفته و هیچکس را نداشته. ما فقط «لایحتسب» است. این چی دارد؟ خمس دارد. یک قیدش که ارث خمس داشته باشد که بین پدر و پسر نباشد. پدر از پسر خبر نداشت، این هم خمس ندارد. چون از پدر و پسر است. دو تا شرط است. یکی اینکه بله، چه از پدر به پسر خمس برسد، چه از پسر به پدر خمس ارث برسد. از پدر به پدر و پسر به پسر ارث برسد، خمس ندارد. پس ما میپرسیم آقا مال از پدر رسیده. الان همین حکم شرعی از کجا آمد؟ استنباط. دلیل. اینجا دلیل است. با دلیل داریم استنباط میکنیم. دلیل مُحرز. ادله مُحرِزه. عرفاً از این جمله این را میفهمد که شارع خمسی قرار نداده بر میراثی که از پدر به پسر منتقل میشود. راوی هم که ثقه است. خبر ثقه هم حجت است. نتیجه این است که خمس در ترکه پدر، از آنی که از پدر میماند، در ترکه پدر خمس واجب نیست.
سؤال سوم چی بود؟ ارثی که حساب نکرده این خمس دارد. خوب، سؤال سوم چی بود؟ سؤال سوم این بود که قهقهه نماز را باطل میکند یا نه؟ جواب هم چیست؟ بله، باطل میکند. چرا؟ میشود عملیات استنباط به دلیل روایت زراره. زراره هم جزء اصحاب اجماع است، اصحاب امام صادق. روایت چیست؟ «الْقَهْقَهَةُ لَاتَنْقُضُ الْوُضُوءَ وَ تَنْقُضُ الصَّلاةَ.» قهقهه وضو را باطل نمیکند، نماز را باطل میکند. خوب، عرفاً چی میفهمد از نقض اینکه نماز به وسیله او باطل میشود؟ زراره هم ثقه است، خبر ثقه هم حجت است. پس نماز با قهقهه باطل است.
به ملاحظه این مواقف فقهیه سهگانه مییابیم که احکامی که فقیه آنها را استنباط میکند، از ابواب مختلف از فقه است. یکیش مال صلاة بود، یکی مال خمس بود و هم ارث بود، یکی مال یکی مال صیام بود، روزه بود. خوب، سه تا باب مختلف یا چهار تا باب مختلف. عناصری که درش به کار رفت مشترک بود. این عناصر مشترکه را کی باید یاد بدهد؟ علم اصول. ادلهای که فقیه بهش استناد کرده و مختلف بود. به نسبت به حکم اول استناد کرده بود به روایت یعقوب بن شعیب. اصلاً راوی یکی دیگر بود، مال یک باب دیگر بود. در دومی به روایت علی بن مهزیار. سومی به روایت زراره. هر کدام از روایات متنی داشت، ترکیب لفظ خاصی داشت. این صرف و نحو خاصی میطلبید. قوانین صرف و نحویش فرق میکرد با همدیگر، ولی در مقابل این تنوع و این اختلافات، چون عناصر مشترکهای بود که فقیه آنها را در عملیات استنباط در هر سه تا داخل کرد. یکی از این عناصر مشترک این بود که رجوع به عرف عام کرد. میفهمد در فهم کلامی که از معصوم صادر شد. رجوع عرفانی ازش تعبیر میشود به حجیت ظهور عرفی. یک قاعده اصولی. حجیت ظهور. ظهور عرفی، حجیت ظهور یا عنصر مشترک در عملیات استنباط سهگانه. و همچنین یافت میشود عنصر مشترک دیگری، آن حجیت خبر ثقه است. پس دو تا قاعده اصولی الان اینجا ما یاد گرفتیم. یکی حجیت ظهور عرفی. (به فارسی میخوانم) یک حجیت خبر. و این چنین نتیجه گرفته میشود که عملیات استنباط شامل عناصر مشترکه میشوند. همانجور که شامل عناصر خاصه هم میشود. منظور ما از عناصر خاص هم همان عناصری است که در یک مسئله نسبت به مسئله دیگر تغییر میکند. در فقه، در کتاب صلاة نسبت به کتاب زکات. اینی که تفاوت میکند، روایت یعقوب بن شعیب با روایت زراره. اینکه تفاوت میکند، میشود عنصر عنصر، عنصر خاصه. تغییر میکند. آنی که تغییر نمیکند، میشود عنصر مشترکه. از روایت یعقوب بن شعیب، یک عنصر خاصه در عملیات استنباط، حرمت ارتماس. چون داخل نمیشود در استنباط دیگر، دیگر در بقیه ابواب کارایی ندارد. فقط همین جا به دردمان میخورد. بلکه به جای آن مثلاً در جای دیگر روایتی علی بن مهزیار میآورد، روایت زراره میآید. منظور ما از عناصر مشترک، قواعد عامهای است که داخل میشود در عملیات استنباط احکام عدیده در ابواب مختلف. عناصر مشترک آن است که در جاهای مختلف به کار بیاید. در علم اصول عناصر مشترک را یاد میدهند. عناصر خاصه را یاد نمیدهند. قرار نیست همه استنباط در علم اصول صورت بگیرد. استنباط در علم فقه صورت میگیرد. اینجا فقط عناصر مشترک را به شما یاد میدهند. مشترک در قبال عناصر خاص. در هر بابی. قواعد فقهی. نه، قواعد فقهی هم باز یک بخش کار فقه. اعم از همه اینهاست. یعنی او عملیات استنباط همین عناصر مشترک را دارد، هم قواعد فقهیه را دارد، هم چیزهای دیگر. رجال میطلبد، علم لغت میطلبد. همه اینها را با همدیگر میخواهد که آن عملیات استنباط شما آنجا صورت. حالا هر فقیهی باید در هر مسئلهای بیاید دقت روایات را بررسی کند. مدارک خاصه که ربط به آن مسئله دارد را بررسی کند. قیمت آن روایات را بیاید بررسی کند. فهم سهم الفاظ و ظهور عرفی و سندها را بیا آورد خلاصه در موردش بررسی کند و اصولی میآید چی کار میکند؟ بحث از حجیت ظهور، حجیت خبر و اینها انجام میدهد. پس کار فقیه خیلی بیشتر از کار اصولی است. فقه دایرهاش خیلی گستردهتر است نسبت به اصول. علم اصول درس خارجش مثلاً مرحوم صدر هفت جلد شده. کل اصول را در هفت جلد درس خارجش جمع شده. حالا کل فقه را در چند جلد جمع کرده؟ مرحوم صاحب جواهر چهل و سه جلد که حالا آن چهل و سه جلد را الان اینها دارند جمع میکنند. آقای شاهرودی دارد در این بنیاد چیز کار میکند. یک طرفه خداوند جمع میکنند. دویست جلد نمیدانم چقدر تقریباً شده پانصد جلد. بیست و چهار. کل فقه را دارند جمع میکنند. دهم هم جمع میکنند. چندین سال است دارند جمع میکنند. یک چیز عجیب و غریبی جنبش نیست. کار فقهی تمامبشو نیست. اصول یک دایرهای دارد، تمام میشود. در هر موضوعی، در هر مبحثی با همه جزئیات وارد میشوند و کار استنباطی را انجام میدهند. تمام منابع، تمام منابع، تمام شقوق، تمام احتمالات. علم اصول فقط کارش این نیست که بیاید عناصر مشترک را به شما یاد بدهد، بلکه میآید درجه استعمالش را هم میگوید. میگوید در اولویتبندی اینها کدام اولویت دارد؟ اول باشد، یکی دوم باشد. ربط بین اینها چیست؟ همانگونه که بعداً در بحثهای بعدی انشاءالله.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...