‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
از مباحث بسیار مهم و از واژگان بسیار حیاتی در علم اصول این بحث است. وقتی که فقیهی میخواهد به «نیل تناول» برسد (تناول یعنی دست انداختن، نه از نیل یا از نول میآید، حالا از هرکدام که باشد)، وارد یک مسئله میشود، درگیر یک مسئلهای پیرامون آن میشود و در مورد آن کار میکند؛ مثل مسئله اقامۀ نماز (یحاول از حول میآید، میچرخد و میگردد). پیرامون استنباط حکم آن مسئله یتسائل (و اینها اصطلاحات شهید صدر است: یتناول، یتسائل، یحاول، که اصطلاحات خیلی رایج در حلقات هستند).
در ابتدای امر، این سؤال را مطرح میکند، در بدایت و ابتدای امر؛ پس وقتی میخواهد یک مسئله را حل بکند، یک مسئلهای دارد. حکم مثلاً تَکَتّف در صلات چیست؟ جلسۀ استراحت چه حکمی دارد؟ واجب است یا مستحب؟ آیا خلل در آن موجب بطلان است یا نه؟ خب، این الان یک مسئله است برای او. وقتی برای او مسئلهای پیش آمد، در ابتدای امر سؤال میکند که نوع حکم شرعی که به اقامه تعلق گرفته چیست؟ قبلاً بحث کردیم که چند نوع حکم شرعی داریم: حکم وضعی و حکم تکلیفی. نگفته بودیم اینها را؟ گفتیم دیگر، در جلسۀ آخر بحث تقسیم حکم به تکلیفی و وضعی (صفحۀ ۶۲).
آها! تکلیفی پنج تا بود و وضعی هم الی ماشاءالله. تکلیفی مستقیماً به فعل تعلق میگرفت؛ وضعی به ماورای فعل، یا به خود ذات مکلف، یا به آنچه متعلق به ذات مکلف است. حالا کمکم نتایج مباحث میآید، اصول خیلی مهم است، مخصوصاً حلقۀ اولی. ظاهرش این است که چیزی ندارد و اینها، و معمولاً دستکم گرفته میشود؛ ولی همین حلقۀ اولی یک «پیچ و مهرهای» از آدم سفت میکند که آدم دیگر «چهار تخته» میرود تا آخر کار. خب، تختهگاز در مسیر فقه و اصول.
پس اولین کاری که برای او پیش میآید، اولین چیزی که پیش میآید، این است که نوع این حکم چه نوعی است؟ از نوع حکم وضعی است یا تکلیفی؟ الان جلسۀ استراحت تکلیفی است یا وضعی؟ هر دو. از باب اینکه کدامیک از احکام خمسه را دارد، واجب است یا مستحب (تکلیفی)؟ آها، از آنور (وضعی) از این جهت که نسبتش با صلات چیست؟ آیا موجب بطلان نماز است یا نه؟ اگر انجامش ندادی، نماز باطل نمیشود. ممکن است چیزی هم حرام باشد، بر فرض، ولی ترکَش، یعنی انجامش حرام باشد، ولی در نماز موجب بطلان نمیشود؛ مثل گوش کردن به غنا. کسی در نماز ایستاده و بشکن هم بزند، نمازش باطل نیست؛ «فعل حرامی» دارد انجام میدهد، یعنی آن هیئت صلاتیه مشکلی برایش پیش نمیآید. صلات مجموعه هیئاتی دارد، اینها باید این ترکیب و چیدمانش با همدیگر جور باشد، ولو از بیرون هم چیز دیگری هم دارد (این را در بحث اجتماع، حمل و نقل، بعداً میرسیم انشاءالله، در بحثهای سنگین اصول آنجا با این بحث کار داریم).
**پس حیثیت این حکم، اول ملاکی چیست؟ چه نوع حکمی؟ تکلیفی است یا وضعی؟**
الان در این مثالی که ما زدیم، جفتش بود؛ روی یک بحث غنا، ما میخواهیم ببینیم که ماییم که مثلاً صداوسیما هستیم، میخواهیم موسیقی پخش کنیم، در برنامه بگذاریم. این نوع، این موسیقی که مثلاً با فلان چیز درست شده، با ارگ و مثلاً با فلان ریتم و اینها حکمش چیست؟ حکمش چیست، یعنی چه نوع حکمی؟ خب، همان حکم شرعی، چه نوع حکم شرعی؟ تکلیفی یا وضعی؟ تکلیف یکی از احکام...
حالا، این آقای فقیه با مسئله مواجه شد، اول تشخیص داد نوع حکم. اگر به دلیلی رسید که کشف بکند از نوع حکم شرعی (مثال ما اقامه بود)، بر او واجب است که موقف عملیاش را و استنباطاش را بر اساس همین تحدید کند. روایت داریم، موسیقی روایت داریم، اجماع داریم. اجماع وقتی که روایت نیست، یعنی به نحوی همۀ فقها (فقهایی که نظرشان محل اعتناست)، چند نفر (اصحاب اجماع)، به نحوی همه یک جوری فتوا دادهاند که نمیشد دلیل نداشته باشند و همه این را بگویند. گذشته، حالا دهنفر دوازدهنفر بودند، به نحوی همه فتوا دادهاند به اینکه حرام است، به اینکه واجب است، به اینکه مستحب. ما روایتی نداریم، دلیل نداریم. کاشف است اجماع اینها بر اینکه دلیلی نزد اینها بوده که نمیشود. این اجماع، دلیل ماست، دلیل فتوای ماست.
پس ما وقتی با مسئله مواجه میشویم، یا دلیل داریم (دلیل شرعی)، یا دلیل نداریم. اگر دلیل نداشتیم، نوبت چی میشود؟ اصل عملی. اجماع خودش جزء دلیل است. ما دو تا چیز داریم کلاً: ادلۀ مُحْرزه و اصول عملیه. کم ذکر کردم.
**نوع اول: ادلۀ مُحْرزه**
**نوع دوم: اصول عملیه**
نوع دومش کجاست؟ هشتاد صفحه آنطرفتر، صفحۀ ۱۲۹. صفحۀ ۷۲، نوع اول ادلۀ مُحْرزه. صفحۀ ۱۲۹، نوع دوم اصول عملیه. سرتاسر فقه و اصول، یعنی در اصول با همین دو تا بحث (یا جزء دلیل ادله است یا جزء اصول عملیه). در بخش دلیل، دلیل عقلی هم داریم؛ هر چهارتا در هر دوتاش هست. فقط تفاوت چیست؟ در ادله، ادله مُحْرزه، اسمش رویش است، احراز میکند، یعنی تکلیف را روشن میکند. شما میتوانی بنشینی و قسم بخوری که: «آقا، به خدا قسم، وظیفۀ من این است؛ این روایتش، این آیۀ قرآنش، این اجماعش، این دلیل عقلیاش.» میگوید: «آقا، حج بر من واجب است، به خدا قسم حج واجب است، چرا؟ `لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا`». دلیل شما چی بود؟ قرآن. دلیل داشتید؟ دلیل شرعی. دلیل شرعیتان از کجا بود؟ از قرآن. حالا باید بروید بانک پول بگذارید، ثبت نام کنید که ببرندتان حج. این را هم میتوانی قسم بخوری که باید بروی بانک پول بگذاری؟ بله. از کجا؟ دلیل عقلی. شرع به من گفت حج واجب است. عقلم میگوید خب، وقتی حج واجب است، باید بروی و پولش را هم بدهی دیگر. مقدمات حج واجب است، مقدمۀ واجب، واجب. دلیلش عقلی. دلیل داریم بر اینکه واجب است، «ادلۀ مُحْرزه».
حالا اگر دلیل نداشتیم، فقط خواستیم از تحیّر دربیاییم، این میشود اصل عملی. اصول عملیه.
این دو تا واژه دیگر حک بشود با میخ که اصل و دلیل. این دو تا واژه. اصل شد درس خارج تشریف ببرید. همین الان درس آقای وحید تا مینشیند: «الاصل و الدلیل، حیث لا دلیل». اصل داریم، دلیل داریم. این دلیل، این اصل است. هی توی درس شاید پنجاه بار اسمش میآید، «اصل و دلیل، اصل و دلیل». یعنی چی؟ اصل یعنی چی؟ رد و طیار اصول عملی. دلیل یعنی چی؟ ادلۀ مُحْرزه.
ما دو تا چیز داریم: ادلۀ مُحْرزه، اصول عملیه. ادلۀ مُحْرزه چکار میکند؟ تکلیف ما را روشن میکند، میفهمیم که وظیفهمان چیست. اصول عملیه چی؟ تکلیف را روشن نمیکند، نمیگوید وظیفهات چیست، میگوید حالا فعلاً بیا، حالا گیر نکن. استصحاب. ما اصول عملی چهار تا داریم: استصحاب، برائت، تخییر، احتیاط.
استصحاب، برائت، تخییر، احتیاط. میگوید: «آقا، نماز جمعه و نماز ظهر، کدامیک را من باید بخوانم؟ دلیلی داریم که من الان ظهر جمعه یکی از این دو تا را باید بخوانم؟» میگوید: «نخیر.» میگوید: «چکار کنم؟» میگوید: «شما احتیاط کن، جفتش را بخوان.» اینی که میگوید احتیاط کن، کی میگوید این را؟ اصل عملی میگوید. حالا من جفتش را خواندم، رفتم نماز ظهر میخوانم. الان میتوانم قسم بخورم که تکلیف من همین نماز ظهر است؟ نخیر. وقتی نماز جمعهاش را میخوانم، میتوانم قسم بخورم تکلیف من همین نماز جمعه است؟ نخیر. ولی میتوانم قسم بخورم که من دیگر الان چیزی به دوشم نیست. یکی از این دو تا بوده. رفع تحیّر شد، خیالم راحت شد. نمیتوانم بگویم کدامش بود وظیفه، ولی خیالم راحت است. گیر نیستم. از گیر درآمدهام، از تحیّر درآمدهام.
در استصحاب، من یک لحظه چشمم سنگین شد، شک میکنم خوابم برد یا نبود. دین میگوید چکار کن؟ بحث استصحاب، دلیل است یا اصل است؟ استصحاب سطحش در بین اصول عملی بالاترین سطح است؛ آنقدر سطحش بالاست که دیگر پهلو میزند به دلیل. برای همین استصحاب یکخورده یکجوری است. خیلی خیلی در استصحاب نداریم.
مثال از برائت: «آقا، من میخواهم چایی بخورم، حکم چایی خوردن چیست؟» آها، دلیل ندارد. نه دلیل لفظی داریم (اصطلاحاً)، نه دلیل عقلی داریم. دلیل لفظی: کتاب و سنت. اینها میگویند دلیل لفظی که انجام داد. دلیل لفظی. لفظی نداریم، متنی نداریم، تِستی نداریم؛ چه در قرآن، چه روایات و اجماع. آن هم دلیل لفظی، اجماع دیگر. بله، دیگر، دلیل عقلی هم نداریم بر وجوبش، بر حرمتش. مباح. حالا دلیلی نداشتیم که تکلیف را روشن بکند، احراز. آنور یک حکم کلی داریم که اصل در همهچیز چیست؟ اباحه است. تا وقتی که بدانی حرام است، همهچیز پاک است. تا بدانی نجس است. این را میگویند اصل برائت. میگوید: «حالا فعلاً گیر نیفت، خدا گیر نیندازد. میدانی حرام است؟» بعد تفحصاً، یعنی یک بررسی بکن. نه، همان از اول همهچیز میدانی حرام است. نه، تفحص کردی، پیدا کردی که حرام است. نه، گیر نکن تویش. برو. اشکال ندارد، جایز. اصل بر جواز است. این را میگویند اصل، اصل عملی برائت.
این اصل عملی است. آن وقت شما دیگر نمیتوانی قسم بخوری، بگویی: «به خدا قسم خوردن چایی مباح است.» از کجا؟ حضرت ولیعصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تشریف آوردند، گفتند مباح نیست، مکروه است. مرعشی تعارف کرده است، چایی (فضولات)... به دوریم. امام عصبانی. مرعشی فرمودند: قلیان چایی تعارف کردی؟ حضرت قهوه میخورند. ولی شخصی که گلویش مشکل داشت، قهوه تعارف کرد که حضرت هم گرفتند و خوردند. از باقیمانده به او دادند، گفتند که خورد و خوب شد. چهل هفته، هفتم مسجد سهله. در بهار. ماجرایش دل... پنج پنج بهار یا پنجاه و چهار بود. داستانهایی که از ملاقاتهای امام زمان (عج) دارد، داستانهای خیلی زیبایی است.
به هر صورت، ما الان دلیلی نداریم. این هم دلیل نیست برای ما، اینی که امام زمان (عج) آقای مرعشی را فرمودند دلیل نیست. جزء ادلۀ مُحْرزه نیست. بعداً وقتی حلقۀ اولی تمام بشود، آن وقت میتوانیم بگوییم چرا (با اصطلاحات آشنا بشویم). بعداً من بگویم که چرا این دلیل نیست. اگر کسی، ولو انسان صغیرهای، در عصر ما خدمت امام زمان (عج) تشرف داشته باشد، چیزی ببیند و بیاید برای ما نقل کند، ما میتوانیم بر اساس آن فتوا بدهیم؟ خیر. چرا؟
بدن جان: هیچ، نه. دلیل هست، برای آن شخص. حالا توضیحات دارد. بحث امروز را باید تمام بکنیم. بحث قطع را تمام بکنیم. برای آن شخص، وقتی که قطع پیدا کرد، خودش یقین پیدا کرد که این معصوم است، و یقین پیدا کرد که معصوم این را گفته است، این قطع او حجت است برای خودش، چون قطع دارد. قطع حجت.
حالا عرض. پس اگر به دلیلی رسید که کشف از نوع حکم شرعی بکند، همان را میگیرد. این میشود استنباط قائم بر اساس دلیل. اگر فقیه حاصل نکرد، یعنی حاصل نشد برایش دلیلی که تعیین کند نوع حکم شرعی را که متعلق به اقامه است، این حکم شرعی دائم مجهول میماند برای فقیه. در این حالت، فقیه سؤال اولش عوض میشود، تبدیل میشود به سؤال جدیدی. سؤال جدید این است که حالا چه بکنم؟ قواعدی که موقف عملی در برابر حکم شرعی مجهول را معین بکند، چیست؟
مرحلۀ اول میگفت که چی به من بگوید تکلیفم چیست؟ مرحلۀ دوم میگوید وقتی که چیزی نگفت، تکلیفم چیست؟ تکلیفم چیست؟ مرحلۀ اول میگوید نوع حکم من چیست؟ اگر به دلیل... اگر چیزی پیدا کردی، میشود دلیل، حکم شرعی مشخص. مرحلۀ دوم میگوید نوع حکم شرعی مشخص نشد. جایی که نوع حکم شرعی مشخص نشد، آقای دین، من آنجا چکار بکنم؟ اینجا میشود نوبت اصل. این قواعد را بهش میگویند اصول عملیه.
مثالش هم اصل برائت است که میگوید هر ایجاب و تحریم مجهولی که دلیلی بر آن اقامه نشده، اثری برایش در سلوک انسان نیست. واجب باشد، دلیلی نداریم. آقا، ممکن است خوردن این واجب باشد. آقا، ممکن است دعا هنگام رؤیت هلال، ممکن است واجب باشد. ممکن است خوردن چایی حرام باشد. اگر رفتیم در قیامت دیدیم حرام بود، چی؟ آمدیم دیدیم حرام بودم، تکلیفی نداریم، چون دلیلی به ما نرسیده بود. معیار دلیل، قبح عقاب بلا بیان. بهش، خدا بدون بیان عقاب نمیکند. `ما کُنّا مُعَذِّبین حتی نبعث رسولا`. ما تا پیغمبر نفرستیم، عذاب نمیکنیم. تا مردم بهشان حجت نرسد، عذابی نیست. بر فرضم که چایی خوردن حرام بوده، دلیل به شما رسیده؟ وقتی دلیل نرسیده، اصل اولیه چیست؟ اباحه. چه حرام، چه واجب.
دعا هنگام رؤیت هلال، ممکن است پیش خدا واجب باشد، ولی به شما دلیلش نرسیده. حالا که نرسیده، اصل چیست؟ اصل برائت. اصل این است که تکلیفی به دوش شما نیست.
اصل برائت مال بعد از این است که انسان رفت، تفحص کرد از دلیل. دوباره نکته را ذکر میکنم. برخی از "من لا تحسین له"، از افراد بیسواد، مطالعه نکرده، فحص نکرده، اول کار شروع میکند به برائت و میگوید: «آقا، ولایت فقیه، یک اسب بر برائت است. تشکیل حکومت، اصل بر برائت است.» اصل! کی؟ اصل کجا؟ اصل بعد از فحص. اصل قبل از فحص، که قبیح است. آدم میرود بررسی میکند، میگوید: «آقا، ما ادله را رفتیم، دیدیم دلیلی نگفته بود حکومت تشکیل دادن واجب است.» کار از پهنای شکم. برای اینکه آقا راحت باشد، حال ندارد کاری بکند. جهادی، قیامی، اینها اسب برائت است. گردن خودت، الکی خونتان، خون مردم را الکی نریزید. آقا روحالله با این شلوغکاریهایت فقط داری خون مردم را به باد... فرمود: «خیلی حرف عجیبی است.» امام فرمود: «خودم همۀ این خونها را قیامت به گردن میگیرم.» خیلی حرف سنگینی است. امامی که در تمام عمرش یک دانه سوسک نکشت، مگس نکشت، در کوچه یک سوسک نکشت. فرمود: «این سیصد هزار شهید دفاع مقدس، خودم روز قیامت به عهده میگیرم.» خیلی حرف، خیلی باید حجت داشته باشد که همچین حرفی... خیلی و دلیلش سفت باشد. به دلیل رسیده، سفت هم رسیده. چقدر تفاوت ما بینهما. شَطّان. تبریک امیرالمؤمنین (ع) در خطبۀ شقشقیه دارم.
پس اگر ایجاب و تحریم باشد که مجهول، دلیل نیامده، انسان مُلزَم نیست به احتیاط از ناحیۀ آن و مُلزَم به تعبّد به آن نیست. و استنباط قائم میشود در این حالت بر اساس اصل عملی. استنباطها، ولی استنباط بر اساس چیست؟ اصل، نه دلیل. پس جفت اینها در عملیات استنباط کاربرد دارد. هم دلیل در عملیات استنباط است، هم اصل در عملیات استنباط است. اینجوری نیست که عملیات استنباط فقط با... با فقط اینجا به جای دلیل ما چی داریم (به جای او میآید، یعنی مرحلۀ اول). اصل! باز اینجا خودش اصل با دلیل است. اول مرحلۀ اول، دلیل نبود، نوبت اصل. «الاصل دلیل حیث لا دلیل». اصل آنجا دلیلی است که دلیل نداشته باشیم. کی نوبت اصل میشود؟ وقتی که دلیل نداشته باشیم. ادلۀ مُحْرزه نباشد.
خب، فرق بین اصل و دلیل چیست؟ اصل، احراز واقع نمیکند. همین که عرض کردم، شما قسم حضرت عباس (ع) نمیتوانی بخوری که تکلیف من این است. فقط میآید میگوید: «آقا، شما گیر نباش.» وظیفۀ عملیه را در برابرش نشان میدهد. یک نحوی از استنباط. برای همین هم به ما این امکان را میدهد که ما عملیات استنباط را دو نوع کنیم: یکی عملیات استنباط قائم بر اساس دلیل، مثل استنباطی که از نصی که دال بر حکم شرعی است، استمداد کرده. شما `لله علی الناس حج البیت` دلیل است بر وجوب حج. دلیل مُحْرز. استنباط شما بر اساس چیست؟ دلیل. حالا اگر نبود، میشود استنباط قائم بر اصل عملی، مثل استنباطی که از اصالت برائت درآید. میگوید: «خوردن چای اشکالی ندارد.» خوردن پیتزا چه حکمی دارد؟ یکی میگوید: «دلیل داریم.» یکی میگوید: «دلیل نداریم.» اونی که میگوید: «دلیل داریم»، میگوید چی؟ `لا تجعمون مطاعم اعدائی`. «غذای دشمنان مرا نخورید.» استنباط بر اساس دلیل، دلیل لفظی. او میگوید: «دلیل داریم بر حرمت خوردن پیتزا، این از جزء مطاعم اعداء.» او دیگری میگوید: «نخیر، این جزء مطاعم اعداء نیست.» از مطاعم اعداء که خارج شد، دلیل نداریم دیگر. اصل. نوبت اصلی. اصل اینجا چیست؟ برائت.
اختلاف فتواها خیلی خیلی وقتها این شکلی است: در اصل و دلیل. آن آقا میگوید: «دلیل، این ذیل آن دلیل است، ذیل آن روایت است.» میگوید: «ذیل آن روایت نیست.» و چون دیگر حکم مجهول میشود، دلیلی بر آن اقامه نمیشود، ما اصل میگیریم. این آقا فتوا به حرمت میدهد، او فتوا به اباحه میدهد. یکی میگوید: «آقا، لعن علنی حرام است.» یکی دیگر میگوید: «واجب است.» جفتش بر اساس دلیل. انشاالله کدامشان؟ انشاالله. آها، انشاالله. بله. این میگوید که: «این مشمول ادلۀ `لا ضرر`، به خاطر `لا ضرر` حرام است، چون ضرری مترتب میشود بر لعن علنی.» آن میگوید: «این مشمول ادلۀ لعن است. اطلاق عدلۀ لعن.» و استفتا کردم از این حضرت والا، چهار تا سؤال پرسیدم از امام، امام الملّعونین (امام انگلیسی، شیعه انگلیسی). پرسیدم که چهار تا چیز بود، اگر یادم بیاید: یکی لعن علنی بود، یکی سبّ همسران پیامبر بود، یک چیز فلسفه... آها، نه. یکی لعن علنی بود، یکی تقیه بود، یکی تحصیل فلسفه و عرفان بود. سه تا. یکم تشکیل حکومت. از چهار تا سؤال تشکیل نه. تحصیل فلسفه و عرفان. برادر، ایشان خیلی توهین کرده بود. دلیل نداریم. اصلاً اینجا هیچی. آن سه تای دیگر را: تقیه مستحب است: `التقیة دینی و دین آبائی`. مستحب این تشکیل حکومت و ضرورت داشته باشد. و لعن هم که اطلاق عدله. آیه: «با کسی که پیغمبر را اذیت بکند، خدا لعنت میکند.» حالا مغالطات که چقدر در این استنباطها هست، که بماند. میگوید: «خدا لعنت میکند.» این یعنی شما لعن بکنی؟ اَدْخَلوا، لعن میکند. این از تویش لعن علنی چجوری میخواهد دربیاید؟ `الله اعلم`. علنی است دیگر. خدا وقت دارد لعن میکند. میگویم: «مرد حسابی، لعن علنی یعنی بگوییم فلانی ملعون. کجا قرآن آمده `لعن الله فلانی`؟ نه اینکه خدا لعن میکند.» بله، لعنت بر ظالمین. مصداق ظالمین است. مشمول ادلۀ لعن میشود. آن هم لحنش علنی بود. یعنی اینها در حد خودشان رئیسجمهور بشوند که مغالط... خلاصه، دلیل داریم بر لعن علنی. هر دو دلیل. آن هم میگوید دلیل، این هم میگوید. حالا اگر دلیل نبود، نوبت چی میشود؟ اصل برائت میشود. ممکن است بگوید: «آقا، تعارض در ادله میشود.» این دلیل با آن دلیل تعارض پیدا کرد. آخر بحث بهش میرسیم. آخر حلقۀ اولی، بحث تعارض ادله را داریم. وقتی دو تا دلیل با همدیگر تعارض کرد، چکار میکنی؟
دو تا دلیل. اولاً که باید دلیلیتش اثبات بشود، این یک. باید در دلالت هم یکسان باشد. در دلالت که یکسان بود، در سند هم ترجیحی نباشد. یکسان در دلالت و سند که یکسان بود، دیگر هیچ راهی نبود و جمعی هم نمیشد کرد. هیچ راه جمع عرفی نداشت. جمع نمیشد کرد آنجا، آنجا نوبت چی میشود؟ آنجا نوبت تساقط میشود. جفتش را میگذاریم کنار. جفتش را گذاشتم کنار. نوبت چی میشود؟ اینجا خیلی مهم است. توی لمعه خیلی این کار را میکند. میگوید: «این دلیل با آن دلیل...» مکاسب. «این روایت این را میگوید، آن روایت دقیقاً دارد ضدش را...» اذیت. دلالت هر دو یکسان، همینقدر که این دلالت بر وجوب دارد، آن هم دلالت بر حرمت. از جهت سند هم هر دو یکسان است. هیچ راه جمع عرفی هم نیست که یک آدم عاقل وقتی دو تا را نگاه کند، بگوید این منظور، آن منظور این است، این دو تا با هم جمع میشود. چکار میکنیم؟ وقتی گذاشتیم کنار، نوبت چی میشود؟ اصل.
خب، حالا مثلاً اینجا ادلۀ... با همدیگر تعارض کرد، بر فرض که اصلاً نمیشود اینجوری. بر فرض این دو تا ادله. این میگوید واجب است، آن میگوید حرام. اینها با هم تعارض کرد. در دلالت و سند هم با همدیگر برابر بود. «آفاق با کتاب بودن» و فلان، مرجحات مختلفی که داریم. راه جمع عرفی هم نداشتیم. چکار میکنیم؟ اصل چیست؟ برائت. برائت یعنی چی؟ جواز. بر فرض که حالا اثبات بشود. عملیات چه مدلی بود دیگر. دلیل، پامان سفت شد در دلیل میمانیم دیگر. وقتی دلیل داریم، نوبت به اصل نمیرسد. ولی پامان سفت نشد، یک مشکلی پیدا کردیم، یا دلیل نبود، یا دلیل یک چیز دیگری آمد زدش، دیگر دستمان خالی شده است. اسب؟ وقتی که دست خالی میشود و به خاطر آنکه علم اصول، علم به عناصر مشترکی در عملیات استنباط است، از هر دو نوع از این عناصر مشترک استفاده میشود.
بر این اساس ما بُحوث اصولیه را نوعبندی میکنیم به دو نوع که در نوع اول از عناصر مشترکی در عملیات استنباط بحث میکنیم که متمثّل است در ادلۀ مُحْرزه برای حکم و در نوع دوم از عناصر مشترکی در عملیات استنباطی که متوسّل است در اصول عملیه. پس ما دو نوع کردیم اصول که عرض کردم. نوع اول ادلۀ مُحْرزه. این مُحْرزه را مرحوم صدر اضافه کردهاند، شما در کتابهای اصولی دیگر بحث ادلۀ مُحْرزه ندارید. دلیل داریم، دلیل. دلیل، اصل. مُحْرزه و آنور هم اصل عملی.
یک بحث مهمی اینجا داریم: بحث «عنصر مشترک» در عملیات استنباط. پس ما دو نوع عملیات استنباط داریم. دو نوع عملیات استنباط داریم: نوع اول بر اساس دلیل مُحْرز، نوع دوم بر اساس اصل عملی.
**نکته بسیار بسیار مهم، نکته بسیار کلیدی:** در هر دو تای اینها «عنصر مشترک» داریم. ببینید، این عنصر مشترک قاطی نشود. علم اصول چی بود؟ علم به عناصر مشترک در استنباط حکم شرعی. این عنصر مشترک. علم به عناصر مشترک. عناصر مشترک در استنباط چند نوع بود؟ دو نوع. یا دلیل مُحْرز است (یا اصل عملی). دلیل مُحْرز کاشف نوع حکم شرعی است. این کاشف نوع حکم شرعی نیست. چکار میکند؟ رفع تحیّر. در هر دو تای اینها ما یک عنصر مشترک داریم. این عنصر مشترکی که میگویی، مال اینجاست، یعنی در هر دو نوع عملیات استنباط کاربرد دارد. آن هم بحث حجیت قطع است.
**نۀ آقا دلالت، اینجا با دلالت کاری نداریم.** بحث قطع با دلالت، دلالت در بحث لفظ. اعم از اینکه لفظ داشته باشیم یا نداشته باشیم برای تفوق.
پس ما یک بحثی داریم، دو نوع عملیات استنباط داریم. یک چیزی داریم، در هر دو نوع عملیات استنباط کاربرد دارد، آن هم بحث... یک نوع عملیات استنباطمان کجاست؟ بر اساس دلیل. دلیل یا لفظی یا عقلی. یک نوع عملیات استنباطمان بر اساس اصل عملی. قطع در هر دو تا کاربرد دارد. همان وقتی که شما دلیل داری، قطع کاربرد دارد و حجت است. همان وقتی که دلیل نداری هم باز قطع حجت است. این عنصر مشترک در هر دو عملیات. عنصر مشترکی بین دو نوع.
این عنصر مشترک غیر از آن عنصر مشترک بالاستا. آن عناصر مشترک در عملیات استنباط، آن اصلاً محور علم اصول است. آن عناصر مشترک به چه معنا بود؟ یعنی شما هر جای فقه را که دست میگذاری، این کاربرد دارد. آن عنصر مشترکه به لحاظ فقه، به لحاظ فقه. این به لحاظ اصول است. نکتۀ خیلی مهمی بودا. دقت فرمودید؟ این کجا مشترک است؟ عن مو... تو موشک در کجا؟ در فقه. علم اصول چیست؟ به شما یاد میدهد عناصر مشترک. عناصر مشترک در کجا؟ کجا مشترکند؟ در فقه کاربرد دارد. اینی که در همۀ ابواب فقه کاربرد دارد، چند نوع؟ دو نوع. یا دلیل یا اصل. حالا این دلیل و اصل، در این دو تا یک چیزی مشترک است. در این دو تا، آن چیست؟ بحث حجیت قطع است. این دیگر کاری به آن ندارد که در همه جاری باشد. چرا به قطع نمیرسیم؟ ولی قطع در اصل عملی هم حالا توضیح میدهیم چجوری در اصل عملی هم کاربرد و حجت...
نه، نه. ببینید، ما نمیخواهیم به قطع برسیم. الان کاری اصلاً با این نداریم که دلیل ما را به قطع میرساند یا نمیرساند. بحث سر این است که هر جایی که ما قطع داشتیم، این حجت است. بعد به قطع عمل کن. قطع یعنی چی؟ حجت یعنی چی؟ باید عمل کنیم. یعنی چی؟ از اینور داریم نگاه میکنیم. قطع وقتی بود، باید عمل کرد. چه قطعت به دلیل باشد، چه قطع به اصل باشد. نه اینکه اصل ما را به قطع میرساند یا دلیل ما را به قطع میرساند، این ولی کاری نداریم. آنوری کار داریم. قطع که بود، باید عمل کرد.
بحث سنگین و مهم نیست. از آن بحثهایی است که ما حالا بترسانیمتان، ده ساعت بحث میکنیم. آخر رفقای طلاب میگویند: «حل نشد.» لحظۀ قطع. بحث سختی است اینجا که هیچی. عطری یک سالی شد فکر کنم. مقایسه کردیم چند ماه شد. آنجا هم یک جاهایی میرویم، بعد سر میخورد. خیلی بحث چغلی است. اصلش ساده است. منطقاً ساده است. دو تا چهارتاست. باورش یکخورده سخت است. حالا شما الان ذهن را خالی کنید از این انرژی منفی که دادم بهتان. یک ریلکسیشنی انجام بدهید. آها، یک نفس عمیق. خیلی خوب. دو سطر هم بخوانیم و هستیم. ساعت بعد بین عناصر مشترکه در عملیات استنباط، عن عنصر مشترکی است که در همۀ عملیات حکم شرعی به هر دو نوعش داخل میشود. هر دو نوعش چیا بود؟ عملیات استنباط بر اساس دلیل، عملیات استنباط بر اساس اصل. آن چیست؟ عنصر مشترک چیست؟ «ما کان منها» (آن چیزی که از آن قائم است بر اساس دلیل و آن چیزی که قائم است بر اساس اصل عملی). ببخشید، «ما کانم» منظور دو نوع به کلاً نوعیها. آن دو نوع چیست؟ همین است. چه این عنصر مشترکی چیست؟ حجیت قطع است.
منظور ما از قطع چیست؟ **انکشاف**. این خیلی مهم است، خیلی مهم است. یک روز درس خارج اصول، استاد را ما زدیم، پراندیم که استاد فرداش آمد گفت: «ایشان درس ما را نابود کرد.» جلسۀ قبل. و همۀ دعوا، خارج فقه بود. بله، همۀ دعوا سر تعریف قطع بود. بحث سر قطع بود و حجیت قطع و تعریف قطع. استاد قصد حجیت میدانستند، سر تعریفش یک چیز دیگر تعریف میکردند. میگفتیم: «آقا، مرحوم صدر اینو میگویند.» ایشان تحریف میکردند کلام مرحوم درس را. دو قسمت شدند. یک قسمت رفتند با استاد، یک قسمت با ما. و بیا که ما بودیم از شیخ انصاری و این و آن، آرامی. آنها از کفایه آوردند. بعد فردیت ما: «سکوت فایده ندارد.» بعد صرافت افتادند رفتند کتابها را گشتند، جمع کردند. خیلی خوشحال رفتیم: «آقا، ما پیدا کردیم نظر شیخ را، پیدا کردیم نظر آخوند را که با همونم با یک کلمه.» به هر صورت، بحث قطع از بحثهای بسیار بله، خیلی هم شیرین است. بحث خیلی مهمی است. تعریف اینهایی که الان اینجا یک کلمه، یک کلمهای. حلقۀ ثالثه که برسیم، این تعریف قطع دو صفحه، دو صفحه که یعنی بحث طولانی. الان یک کلمه میگوییم راحت رد میشویم. این الان که راحت رد میشویم، اینها را باید سفت گرفت. الان. الان باید حل بشود.
**قطع یعنی انکشاف قضیهای از قضایا به درجهای که شک با آن قاطی نشود.** شوب یعنی خلط، یعنی مخلوط شدن. شائبه یعنی چیز قاطی دارد. لایَشوبُها شک. شک با آن قاطی نشود. درجه به یک حدی روشن بشود که دیگر شک برندارد. این میشود قطع. کجا داشتیم این را؟ خاطرتان هست در منطق حساب احتمالات مرحوم صدر. بعد میگفت که: «با استدلال و به این میتوانیم برسیم.» روی همان فرمولی که ایشان داشت. یعنی یک جایی که دیگر شما احتمال خلاف ندهی. قطع یعنی ظن غریب. اصلاً دیگر ظن هم دیگر اینجا گفته نمیشود. همان یقین. حالا اینجا بحثی که «جز این نیست» هم باید داشته باشد یا نداشته باشد. مرحوم مظفر در منطق میگفت که برهان میگوید باید داشته باشد. ولی یک عده دیگر میگویند: «نه، `جز این نیست`اش نمیخواهد.» همین شما به... یعنی به یک حدی به این اصل رسیده باشی که دیگر احتمال `جز این نیست`، `جز این است` ندهی. نه اینکه حتماً بگویی `جز این هم نیست`. بیان بنده روشن است. دوباره میگوید: به یک حدی این است برایت روشن بشود که دیگر احتمال `جز این است` ندهی. در آن حکم میکنی که `جز این نیست`. بالاخره پایینتر نیست. همان. یعنی کسی به آن درجه برسد جفتش یکی است در واقع، ولی اصطلاحمان یکخورده فرق میکند. آنجا یقین به معنای اخص، اینجا قطع لزوماً یقین من الاخص نیست. یکجوری که دیگر `لایَشوبُها شک`. این، این تعریف خیلی کاربرد...
من دیگر احتمالی نمیدهم. آقا صددرصدی، صد نیست. احتمالم آنجور نیست که اصلاً ندهم، ولی احتمال جدی نیست. یعنی یک دو درصدی، پنج درصدی احتمال میشود داد. نه نه نه نه. انتَ اصولی، قطع و اطمینان. ما با این دو تا کار داریم. درصدی نمیشود اینجا سفت صحبت کرد. ببینید، الان شما اگر پنج نفر بیایند به شما بگویند که دم در آتشسوزی شده، چه حالی پیدا... چند درصد احتمال؟ ده نفر بشوند، بیست نفر بشوند، سی و پنج نفر بشوند، چهل و پنج نفر. حالا این خداوکیلی افزایش پیدا میکند یا نمیکند؟ سی و پنج نفر، چهل و پنج نفر بشوند. افزایش پیدا میکند یا نمیکند؟ پس چرا گفتید صددرصد؟ اینهاست که کار را سخت میکند. احتمال خلافش که کم میشود، ضریبش میآید پایین. یعنی همش تو این نیستش که این میشود صددرصد. این به یک حدی رسیده، شما دیگر شک نداری. حالا آن امر محتمل هی دارد درصد احتمالش میآید پایین. نه، این امر صددرصدی شده، ما هی دارد میرود بالا. دو تاست. نکتۀ مهم این است، فرقش این است. روشن است. یک وقت شما میگویی هم شک نکنی، هم آنور احتمال ندهی. ما میگوییم آنور احتمال ندهی. آن دیگر زوما راطبیه. ده نفر بگویند احتمال، بیست نفر بگویند کمتر احتمال، بیشتر احتمال نمیدهی. سی نفر باشد بیشتر احتمال نمیدهی. اصلاً دیگر در مخیله نمیآید. اصلاً دیگر آدم دیگر اجازه نمیدهد ذهنش هم درگیر بشود. این است، نه اینکه این یقین است، هی دارد صددرصدی که بیشتر نمیشود. آها. خب، شماره تلفن پیدا کردید. یقین پیدا کردیم که در منا یک عده کشته شدند، غیر متواترات. بعد حالا اینجا یک نفر میآید به شما چهار تا عکس ویژه نشان میدهد، احتمال خلافش کم میشود. حالا یک کسی میآید از خود صحنه با بدن خونی و مالی میآید برای شما شروع میکند تعریف کردن، ابعادش کار ندارم. گاهی یک ابعاد جدیدی کشف میشود. جزء بدیهیات است دیگر. میخواهم همین را عرض بکنم. میخواهم بگویم که بعضی تو همان بحث بدیهیات زوم مراتبه، بعضی بدیهیات درجهاش پایینتر است. بعد به نحوی هم هستش که خود همان هم نوسان دارد. یعنی تو امر متواتر، برای کسی هشتاد درصدی است، برای کسی شصت درصد است. برای یک امر متواتری شما الان مثلاً زهد شیخ انصاری (ره)، روز متواترات. برای کسی که دارد رسائل میخواند، برای کسی که در منطقۀ شیخ اعظم زندگی کرده، در نجف، این خیلی دیگر تواترش بالاست. برای اونی که زندگی نکرده، شنیده، در کتاب دیده، در درصدش فرق. درصدش هم به چیست؟ اصل یقین هست. یعنی «لا یشوبها شک». تو آن طرفش است که هی تو سر آن میخورد. آن اگر میخواهد یک چیزی برود به اسم احتمال، حیدر نابود میشود. حیدر از ریشه کنده میشود. گودبرداری میکنند. گودبرداری میکنند تو آن چیزی که قرار است به اسم احتمال به رویت.
نکتۀ خیلی مهمی! پس قضیه به نحوی کشف بشود که دیگر شما «لایَشوبُها شک»، شک قاطیش نداشته باشی. این از معنای قطع. معنای حجیتش چیست؟ حجیت خیلی. حجیت دو جانبه است. این را بگوییم و بحث امروز ما تمام. یکی از جانب عبد به مولا، یکی از جانب مولا به عبد. حجیت دو طرف است. از جانب عبد به مولا: عبد وقتی که افتاد در ورطۀ مخالفت مولا در نتیجۀ عملش و قطع هم داشت و اعتقاد هم داشت. بنده قصد دارم. «آقای کریمی، معبد نوکرم هستی.» من قطع دارم که آقای کریمی مثلاً باد کولر اذیتش میکند. بر فرض ایشان خواب است. میآیم کولر روشن میکنم. بازم بهش میخورد، مریض هم میشود. من قطع داشتم. قطع دارم دیگر. قضیه به نحوی روشن است که «لایَشوبُها شک». در حالی که قطع دارم این کار را انجام میدهم. قطع دارم به عدم رضایت ایشان، کار انجام ... ایشان میتواند «خر منو بگیره» یا نه؟ میتواند بگیرد. میگوید: «تو که میدانستی.» میگویم: «نگفته بودی.» تو که میدانستی. از آنورش، من قطع دارم به اینکه آقای کریمی با باد کولر اذیت... کولر را زدم، ایشان هم خواب. بعد، بعداً انکشاف که ایشان باد کولر اذیتش میکند. من الان چون قطع دارم، قطع من حجت است. یعنی من دهنم باز است، زبانم دراز است پیش ایشان. ایشان اگر خواست خر منو بگیرد، میگوید: «آقا، من یک سرسوزن احتمال نمیدادم که این باد برای شما ضرر داشته باشد.» قوانین یعنی میگوید: «خب، نمیدانستی.» کسی که نمیدانسته، قصد به آنورش داشتی. پس قطع معذریت و منجزیت دارد. از جانب عبد به مولا چی دارد؟ معذریت. اگر قطع مخالف با واقع درآمد، من قصد داشتم که باید این کار را انجام بدهم. عمل کردم. بعداً مخالف با واقع درآمد، من عذر دارم. معذریت دارد. حجت پس دو معناست: حجت یعنی... و منجزیت، معذریت. معذریت از جانب عبد به مولا در صورت مخالفت با واقع. منجزیت از جانب مولا به عبد. آن هم در صورت مخالفت.
پس عبد مخالفتی بکند، قطع هم دارد. یعنی قصد دارد به اینکه این کار اشکالی ندارد. عمل میکند. بعداً میفهمد که مولا با این مخالف بوده. مولا اینجا نمیتواند او را عقاب بکند و عبد عذر دارد از با مولا به اینکه عمل کرده بر وفق قطع خودش. مثل وقتی که عبد قطع دارد، قطع اشتباه هم داشته، خطا. همینجا اشکالی ندارد. من قطع دارم که... قطع دارم ها. ببینید، تو قطع بودنش بحث است. همین است که اینجایش است که کار را سخت میکند. من دارم خوردن شراب اشکالی ندارد. قطع دارم. خب، من عذر دارم. میشود مولا، من معذرم. معذریت دارد. حجت است از قطع من. میگوید: «آقا، من قطع داشتم. من یک سرسوزن احتمال نمیدادم که این در نظر شما ناپسند باشد.» ولو قطعاً خطاست. پس قطع حق و باطل دارد. ثواب و خطا دارد. ممکن است برسد، ممکن است نرسد. بحث سر این است. ببینید، ببینید نکتۀ خیلی مهم. بحث سر این نیست که تو آن واقعه، عالم بالا چیست. بحث این است که تکلیف چیست. اینی که ما در درس خارج استاد گلآویز شدیم، سر همین تیکه، قطع حجت است. قطع انکشاف دارد. انکشاف از چی دارد؟ انکشاف از واقع دارد. واقع نه یعنی اونی که تو نفسالامر است. قطع که منو به آن نمیرساند که. الان یکی قطع دارد که باید در نماز دستش را ببندد. قطع دارد. «سلاح شوبها شک»، قطع اشتباه دارد. این برایش کاشف از واقع! نه، واقع نفسالامر. آن که در قیامت کشف میشود. واقع یعنی آنچه که بر من واقع است. یعنی آنچه که بر عهدۀ من آمده است. آها، کشف از واقعی که به دوش من است. تکلیف. کشف از واقع تکلیف. چه در... چه تو اصل عملی باشد، چه تو دلیل. بر هر دو این دو تا غلبه دارد. قطع شما. قطع که پیدا کردی، تکلیفت روشن است. دیگر معطل اصل و دلیل نمیمانی. این که باشد دیگر اصلاً دیگر. چون که صد آمد، نود هم پیش ماست. بخش از آن یکی دیگر نمیشود. تکلیف روشن! تکلیف روشن! نه یعنی آنچه که تکلیف واقعی است در عالم بالا. یعنی تکلیف خودت. یعنی وظیفه را فهمیدی.
مولا دیگر، اگر مخالفت آن قطع شما مخالف باشد با حقیقت به قول شما، مولا عقابت... موافق باشد، پاداش میگیری. و از آن طرف هم، از اینور عذر داری، از آنور هم اگر بدانی حق نداری مخالفت بکنی، یعنی قطع داری که این به دوشت است، بحثی نیست. همان بحث دیگر است. بحث سر این است که من تشخیص دادم که این بر دوش من است. من قطع دارم این وظیفه است بر من. اگر قطع من خطا بود، من به این قطع عمل کردم. مولا نمیتواند منو مؤاخذه کند. اگر به این قطع عمل نکردم، مخالفت کردم با قطعم، مولا خرمو میگیرد. میگوید: «تو که قطع شی شاره.» مولای عرفی منظوره. از اصل بحث قطع، یعنی یک عبدی مولای عرفی دارد. این عبد نسبتش با مولای عرفی، اگر قطع داشته باشد، چیزی را مولای عرفی از او میخواهد. بله، این چون عرف میشود، عرف عام میشود و سیرۀ عقلا میشود، مسئله حل میشود. حالا تو همین بحث عرفیاش هم، مولای عرفی هم بگیریم، من قطع دارم مولای من این را از من میخواهد. ولو بعداً فهمیدم که نمیخواسته که مولا این را از من میخواهد، عمل نکنم به این، منو مؤاخذه میکند. میگوید: «تو عجب آدمی هستی.» مثل وقتی که عبد قطع داشته باشد، اشتباهاً خطا به اینکه شرابی که جلویش است، خمر نیست. او را بر اساس قطع خودش بخورد و شراب در واقع خمر باشد. مولا نمیتواند مؤاخذه بکند به خاطر شرب خمرش. تا وقتی که استناد دارد آن شرب خمر به قطع او. این یکی از دو جانب از حجیت علم است که بهش میگویند جانب معذریت. حجیت معنای معذریت میدهد اینجا.
طرف دیگر این است که عبد خود را در مخالفت مولا بیندازد به خاطر نتیجه برای ترک عملش که قطع داشته ترک این عمل را به قطعش. یعنی با اینکه قطع دارد ولی عمل نمیکند. اینجا مولا میتواند خرش را بگیرد. همان «خر بگیر سر پل» (خر بگیر) میگویند شنیدهاید؟ بگیری. منجزیت. مولا میتواند مؤاخذه بکند و احتجاج بکند. ببین، حجت یعنی آنچه که احتجاج، احتجاج میشود. حجت، حجت معذرت. یعنی شما احتجاج میکنی، میگوید: «من قطع داشتم.» از آن، احتجاج میکند بر او به قطعش. مثل وقتی که عبد قطع داشته باشد به اینکه شرابی که جلویش است، خمر است، میخورد و خمر باشد در واقع. از حق مولا این است که او را مؤاخذه بکند و عقاب بکند به خاطر مخالفتش، چون عبد علم داشته به حرمت خمر و شربش. دیگر عذری در آن ندارد. این همان جانب دوم از حجیت قطع است که بهش میگویند جانب منجزیت. حالا در بحث قطع...
در حال بارگذاری نظرات...