‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
درباره نسبت علم اصول و علم فقه توضیحاتی داده شد. مرحوم شهید صدر اشارات خیلی خوبی داشتند و تا حد زیادی ذهن ما را نسبت به اینکه جایگاه علم اصول چه جایگاهی است، روشن کردند. تطبیق مهم، تطبیق قواعدی است که ما در فقه و اصول میخوانیم، در عملیات استنباط. بحثی که الان هست، بحث تفاعل بین فکر اصولی و فکر فقهی است؛ یعنی فعل و انفعال اینها روی همدیگر و نسبت و رابطهای که این دوتا با همدیگر دارند. اینجا مرحوم شهید صدر در اوایل، یک بحثهای تاریخی را مطرح میفرمایند؛ یک نگاهی، در واقع، به تاریخ علم اصول، که بحث خیلی خوب و قیمتی هم هست.
ایشان فرمودند که: «خب، شما دیدید! جایگاه علم اصول همان جایگاه علم منطق به نسبت به علم فقه است؛ یعنی منطق علم فقه.» اتفاق بین فکر اصولی... بله، بله، منظور فکر فقیه اصولی با فقیه منظور این است که آنچه که در علم اصول یاد گرفته میشود با آنچه در علم فقه یاد گرفته میشود؛ علم اصول و فقه. نسبت این دوتا: کسی که عالم به اصول است و عالم به فقه است، این دوتا روی همدیگر فعل و انفعالی دارند. علم اصول تأثیراتی روی فقه داشته و علم فقه تأثیراتی روی اصول داشته است. هر دو همدیگر را رشد دادند، نیازهای همدیگر را پوشش دادند و همدیگر را پیش آوردند.
گاهی یک مسئله اصولی وقتی کشف شده، مثل، مثلاً، قاعده «حکومت» مرحوم شیخ انصاری؛ بسیاری از قواعد علم اصول، "اختراعات" شیخ انصاری است. «اختراعات» شیخ انصاری نه اینکه در دین نبوده و ایشان بدعتگذاری کرده – معاذالله! – یعنی اینکه در دین بوده، کسی متوجه این قاعده نبوده، ایشان این قاعده را کشف کرده است. همین که ایشان این قاعده را در علم اصول کشف کرده، یعنی شما فهمیدهاید که این یک عنصر مشترکی است در تمام ابواب فقهی. این باعث شده که فقه یک درجه آمده جلو، مثل بحث حکومت و ورود.
بحث حکومت و ورود از بحثهای بسیار کاربردی و کلیدی است که مرحوم شیخ اعظم این... خلاصه، پایهگذاری کردند؛ مشهور است در داستانها – حالا در حلقه ثانیه و ثالث درباره حکومت، انشاءالله بحث خواهیم کرد – مشهور است که در درس، به نظرم، صاحب جواهر بوده، نکتهای را میگویند. بعد میرزا حبیبالله رشتی همدرس شیخ اعظم بودند، ایشان به شیخ اعظم میفرمایند که: «استاد چی گفتند و این چطور نتیجهگیری کردند؟» شیخ اعظم میفرمایند که: «اینی که استاد گفتند، با بحث حکومت حل میشود.» حکومت دیگه چی؟ «حکومت نداشتیم تا حالا!» شیخ اعظم در گوش میرزا حبیبالله رشتی میفرمایند که: «شما ۶ ماه بعد در درس بنده شرکت کنید تا بفهمید حکومت یعنی چی!»
یک اصطلاحی که خودشان خلاصه جعل کرده بودند! اینجا میگویند: «حالا بحث شش ماه نیست»، یعنی الان در فضای حوزهها، شش روز میخوانند بحث حکومت را در رسائل. خب، بحث، بحث دامنهداری است، ولی این را نشان میدهد که خلاصه، ایشان با اینکه سر درس رفته بوده، ولی با همان عقاید خودش، با همان چیزهایی که برایشان اثبات شده بود، در درس استاد حاضر شده بودند. برخی از این اصطلاحگذاریهایی که ایشان دارند، جعل اصطلاحات، قواعدی که ایشان کشف کردند، این اصلاً آمده، فقه را وارد یک دوره جدیدی کرده است. همین بحث حکومت و ورود، بسیاری از شبهات فقهی را حل کرده، بسیاری از مسائل را حل کرده و واقعاً یک «شاهکلید» است.
خب، این میشود یک رابطه بین فقه و اصول، فعل و انفعال. از آنور، فقه هم رو اصول تأثیراتی داشته است؛ گاهی پدیدهای در فقه، گاهی یک بابی در فقه باز شده که این پدیده یا باب علم اصول را وارد دوره جدیدی کرده، از علم اصول مطالبات جدیدی داشته تا علم اصول هم رشد پیدا کند و ارتقا داشته باشد.
خب، رابطه و علاقه بین علم اصول و علم فقه، علاقه نظریه و تطبیق است. در اصول، نظریهپردازی میشود. در فقه، تطبیق میشود، آن نظریات. و این رابطهای که رابطه سفت و محکمی است بین این دوتا، برای ما تفسیر میشود به «تفاعل متبادل بین ذهنیت اصولی در صعید نظریات من ناحیه و صعید تطبیقات من ناحیه اخرى». صعید، از واژههای پرکاربرد مرحوم صدر به معنای «مجال» و «محدوده» است. بله، «صعید» یعنی تبادل؛ یک تفاعل متبادلی هست. رفت و برگشت دارد بین ذهنیت اصولی و بین ذهنیت فقهی: ذهنیت اصولی در مجال نظریات، ذهنیت فقهی در مجال تطبیق. این دوتا با همدیگر رابطهای دارند مثل ریاضی و معماری، مثلاً، ریاضی و عمران، مثلاً. خب، ریاضی نظریهپردازی میکند. مهندس عمران، آن معمار، اینها را تطبیق میدهند. بله، علم اصول نظریهپردازی میکند، علم فقه تطبیق میدهد. علم اصول با تطبیق کاری ندارد؛ یک سری قواعد، همانجور که ریاضیات این شکلی است. ریاضیات برای شما پل نمیسازد. آنی که پل میسازد، مهندس عمران است، با قواعد ریاضی. درست! او میآید این قواعد ریاضی را پیاده میکند، تطبیق میدهد. این میشود نظریه و تطبیق.
به خاطر اینکه توسعه بحثهای تطبیق، بحثهای نظری را یک قدم به پیش میبرد «خطوةً إلی الأمام». یک قدم پیش میبرد، چون در برابر او مشکلاتی را ایجاد میکند و او را مضطر میکند به اینکه نظریات عامهای برای حل این مشکلات بدهد. یعنی بحثهای تطبیقی میآیند، وارد یک دوره جدیدی میشوند، با مشکلات جدیدی مواجه میشوند. این باعث میشود که تقاضا میکند از علم اصول که شما نظریات جدیدی بدهید برای اینکه این مشکلات ما حل بشود. مثلاً تا وقتی که بحث ولایت فقیه نبود و اجرایی نبود، پیاده نمیشد، در بحثهای تطبیقی بسیاری از مشکلات هم نبود. ولایت فقیه آمد، بعد نظامسازی، مثلاً نظام اسلامی شکل گرفت، حالا در بحثهای تطبیقی از علم اصول مطالبه میشود یک سری نظریات جدید برای اینکه بتوانیم در این مباحث تطبیقی مسائل را حل بکنیم. مثلاً احکام ثانویه. مثلاً بعد در علم اصول بیاید در مورد احکام ثانویه بحث بشود. بحث، عرض کنم خدمتتان که مباحث مختلفی است. حالا، الان متأسفانه اینها چون روش کار جدی هم نشده است، خود بحث ولایت فقیه و فقه حکومتی که رهبر معظم انقلاب در دیدار مجمع خبرگان چند سال پیش فرمودند که متأسفانه قم نسبت به فقه حکومتی کاری نمیکند، این همین بحث است. یعنی الان فقه در دوره جدیدی افتاده است، ولی در زمینه نظریهپردازی کاری صورت نمیگیرد. ما الان در دوره جدیدی هستیم نسبت به بحثهای روابط بینالملل، روابط دیپلماتیک. خب، در بحثهای تطبیقیمان با مشکلات جدیدی مواجه میشویم، چون تا حالا در این حیطه ورود نداشتیم. حالا دری باز شده، وارد شدیم. وقتی وارد این حیطه میشوید، در بحثهای تطبیقی با مشکلات جدیدی مواجه میشوید، باید عنصرهای مشترکتان خلاصه یک بازآفرینی بشود که بتوانیم مسائل را حل بکند، که حالا متأسفانه خیلی وقتها این هم صورت نمیگیرد.
ولی در طول تاریخ هم خلاصه همین بوده که علم اصول را رشد داده. علم اصول در ابتدای امر، سر و تهش مثلاً ۴۰ تا ۵۰ تا مسئله بوده است. هرچه جلوتر آمده، مسائل جدید هی بهش اضافه شده، با مشکلات جدیدی مواجه شده، برای دفع آن مشکلات دوباره نظریهپردازی شده است. این است که رابطه بین نظریه و تطبیق، باعث میشود هر دو علم را پیش ببرد. علم فقه از پیشرفت علم اصول پیشرفت میکند. علم اصول هم از پیشرفت علم فقه پیشرفت میکند. دوتا نسبتشان با همدیگر همین است. لب کلام ایشان محل تولید میشود ازش.
خب، همانگونه که دقت بحث در نظریات اصولی در محدوده تطبیق هم منعکس میشود. به خاطر اینکه هر وقت نظریات وافرتر و دقیقتر شود، طریقه تطبیقش هم دقت و عمق بیشتری را میطلبد. این رابطه، این فعل و انفعال بین دو ذهنیت اصولی و فقهی، تأکید میکند او را تاریخ دو علم در طول زمان. یعنی تاریخ دو علم را که بررسی میکنید، میبینید که این رابطه دقیقاً بوده است و کشف میکند از او به وضوح دراسة مراحلی که بحث فقهی و بحث اصولی در تاریخ علم گذراندهاند. پس همانا «نشئت گرفته علم اصول در دامن علم فقه، همانگونه که نشئت گرفته علم فقه در دامن علم حدیث». خب، شما علم فقهتان وابستگی به علم حدیث دارد دیگر، از دل روایات است که شما تطبیق میدهید قواعد اصولی را. اصلاً علم فقه وابستگی به روایت دارد، وابستگی به آیات و روایات دارد. وسایل الشیعه، از بحارالانوار، از من لا یحضره الفقیه، از کافی... علم یعنی: معصوم چی فرموده؟ پس علم فقه از دامن علم حدیث و علم اصول از دامن علم فقه. پس نسبت اینجوری است: اصول – فقه – حدیث. اینها از دامن همدیگر رشد کردند. حدیث فقه را رشد داده است. هرچه روی احادیث بیشتر کار شده، بیشتر علم فقه پیشرفت کرده است. هرچه بیشتر علم فقه پیشرفت کرده، علم اصول بیشتر پیشرفت کرده است.
علم اصول در ابتدای امر از علم فقه جدا نبود. از خلال رشد علم فقه و وسعت گرفتن افق تفکر فقهی، یک سری نخهای کلی گرفته شد و عناصر مشترکه در عملیات استنباط روشن شد و کشف شد. و کسانی که اهل ممارست بودند، ممارست برای کار فقهی بودند، اینها دیدند که «اینها مشترک است.» این عناصر مشترک را دیدند در عملیات استنباط مشترک است. عناصر عامهای است که نمیشود حکم شرعی را بدون اینها استخراج کرد. این یک اعلامی بود برای ولادت علم اصول و ذهنیت فقهی را سوق دادن به... یعنی مواجه کردن، جهت دادن به اصول. علم اصول از علم فقه دیگر کمکم جدا شد. اولاً ما علم اصول و فقهی نداریم. یعنی در دوره شیخ صدوق، شما چیزی به اسم علم اصول ندارید. به مرور دیدند که نه، انگار یک سری چیزها هستش که مشترک است در فقه گفته میشود، ولی در تمام ابواب فقه مشترک است. اینها را خُرد جدا کردند به عنوان عناصر مشترک. گفتند: «این یک عنصری است که همه جا کارایی دارد.» خب، این را بیاوریم جدا کنیم. یکی، دوتا، سه تا، ده تا، ۵۰ تا. این شد علم اصول. کامل منفک شد از علم فقه. شدند دوتا. علم اصول اینجوری نیستش که از دوران معصومین بعضی از مباحث علم اصول برایش کتابهای مستقلی نوشته شده باشد یا خود علم اصول یک علم جداگانه باشد، مثل علم کلام، مثل علم فقه. یک چیزی هم به اسم علم اصول داشته باشیم، نه. علم اصول در دامن علم فقه رشد کرده است. به مرور زمان از علم فقه جدا شده، به خاطر اینکه و وسعت گرفته است و ثروت پیدا کرده «تَدریجاً مِن خِلالِ نُمُوِّ الفِکرِ الأُصولی مِن ناحیةٍ و بِسَبَبِ تَبعِیةٍ لِاِتِّساعِ البَحثِ الفِقهی مِن ناحیةٍ أُخرى». یعنی هم خودش مباحثش هی رویش دقت شد، رشد کرد، هم بحثهای فقهی هم رشد کرد. به تبعیت از او بحثهای اصولی هم رشد کرد. پس از دو جهت علم اصولی رشد کرده: یکی از جهت خودش، یکی از جهت تبعیت از علم فقه.
به خاطر اینکه وسعت گرفتن نطاق، نطاق یعنی دایره، نطاق محدوده نطاق تطبیق فقهی، جلب میکند نظر کسانی را که ممارست میکنند که مشکلات جدیدی پس وضع میشود برای مشکلات راه حلهای مناسب. ببینید متن، متن سختی است. بعداً راحت ترجمه میکنم: «فَتُوَضَّعُ لِلمَشاکِلِ حُلولٌ المُناسِبَة». عبارت، عبارت نجفی نیست. عبارت هموزن لمعه نیست. عبارت، عبارتی است که کاملاً بهروز، ادبیات جدید. کسی بیاید در فارسی بگوید که فرایند ساختارهای نوین این است که استعلام. اونی نیست که شما در ادبیات فارسی پنجم ابتدایی میخوانید. یک ادبیات جدیدی است و کسی که ذهنش انس ندارد، اذیت میشود. این هم این شکلی است. خب. «وَتَتَّخِذُ الْحُلُولُ صُوَرًا لِلْعَنَاصِرِ الْمُشْتَرِكَةِ فِي عِلْمِ الْأُصُولِ». اون راهحلها آمده، یک صورتی را گرفته، صورت عناصر مشترکه را علم اصول. هی باعث شده که رشد کند. مشکلاتی مواجه میشده در فقه، در تطبیق، مراجعه میکردند به علم اصول، علم اصول وسعت پیدا میکرد.
قول فقه دچار مشکل میشود، بعد علم اصول. ببینید مثلاً گاهی در تطبیق یک مثال بزنم برایتان از درس خارج که از بحث در درس خارج که ما خودمان باهاش مواجه بودیم. کمربندتان را سفت ببندید که خارج نشوید از بحث. این تیکه میترسم وارد بشوم، چون سیر منطقی کتاب حلقات، سیر خیلی خوبی است. خُره ذهن را درگیر میپذیرد. یک دفعه آدم بخواهد بپَرد جلو، ممکن است نظام فکری بریزد به هم.
شما این حرفهای بنده را فقط پل وسط جوی. آره، این نکاتی که میگویم، خیلی توجه بهش نشود. فقط به عنوان مثال برای اینکه فقه و اصول چه ربطی به هم دارند. ذهنتان درگیر مطلبش نکنید. ما در فقه بحث میکردیم. به یک جایی رسیدیم که دیدیم مثلاً در برخی روایات گفته میشود: «مرد این کار را بکند.» «مردی اینجور، مثلاً، نماز خواندن.» «حضرت فرمودند اشکالی ندارد.» دیدیم یک وقتهایی در روایات تعبیر «مرد» میآید، ولی فقها وقتی میخواهند فتوا بدهند، به مرد و زنش کار ندارند. یک وقتی هم تعبیر «مرد» میآید، فقها فتوا میدهند مال مرد است.
مشکلی مواجه شدیم که چی میشود اینجوری میشود؟ میفهمند که آقا، یک مردی بین دو و سه شک کرده، چیکار کند؟ که «بنا بر سه بگذارد.» بعد از آقای فقیه میپرسیم که آقا، این مال مردهاست؟ میگوید: «نخیر، زن هم اگر شک کرد، این کار را بکند.» «مردی شک کرده.» جای دیگر میگوید آقا: «از حضرت پرسیدند که مردی، مثلاً، بخواهد پوست تنش، مثلاً، معلوم باشد و نماز بخواند؟» حضرت فرمودند: «اشکال ندارد، عورتش را بپوشاند.» میگوید خب، اینجا زن هم همینطور است؟ میگوید: «نخیر، زن، یک تار مویش هم نباید معلوم باشد.» «چرا آنجا گفتی مرد، یعنی زن هم آری. اینجا میگوید مرد، فقط مرد؟» یک مشکلی ما را کشید به سمت اینکه بریم سراغ علم اصول. ببینیم عنصر مشترکه چیست؟ اینجا علم اصول یک قاعدهای دارد به اسم «القاء خصوصیت». القاء یعنی لغو کردن، لغو کردن خصوصیت. میآید میگوید که آقا، این مطلبی که گفته میشود، این خصوصیت در مورد مرد ندارد. القای خصوصیت گفته میشود که «مرد اینجوری است»، ولی ما القای خصوصیت میکنیم، میگوییم: «این خصوصیت در مورد مرد ندارد. اینجا مرد منظور انسان است.»
خب، بعد آمدیم جلوتر، دیدیم که علم اصول تا یک حدی در این مسئله پیش رفته، بیشتر کار نشده. این احتیاج دارد که این علم اصول یک جهشی پیدا کند که هنوز این جهش پیدا نشده که بیاید تعیین بکند کجاها باید القای خصوصیت کرد، کجاها نباید القای خصوصیت کرد. خصوصیت نمیشود، یکی از آن قوانین اصولی استفاده میکنیم، ولی این خودش تا یک حدی پیش رفته. آها، بعد باز پیشرفت باید بشود. نه، شاید بشود، باید بشود، که نشده هنوز. کجا گیر کرد؟ الان اینجا گیر کرد که قاعده «اصل خصوصیت» بود در علم اصول، که گاهی القای خصوصیت میشود، چهارچوبش نیست. این را هنوز هیچ اصولی طراحی نکرده که قاعده بدهد: اگر اینجور شد، آنجور شد، القای خصوصیت میشود. اگر اینجور آنجور بود، خصوصیت نمیشود. اصل خصوصیت را گفتند؛ بعد هنوز نادانسته... احسنتم، احسنتم، نادانسته نیست. یعنی فقیه نگاه میکند، خب این دیگر روشن است دیگر اینکه منظور مرد نیست. قانون هنوز این کار صورت نگرفته. این را اصولی این کار را میکند که هنوز نکرده. انشاءالله میکند. از این مشکلات زیاد داریم. اصل علم هم این است که اینجوری پیش برود.
به قول شهید مطهری رضوانالله علیه: «ما در حوزه سؤالات ۵۰۰ سال پیش را داریم جواب میدهیم.» مشکلات و مسائل ۵۰۰ سال پیش بوده که حل شده، ما دوباره میآییم میخوانیم. اول شبهه میاندازیم برای خودمان، بعد مینشینیم حلش میکنیم، لذت میبریم! هزار تا سؤال مانده، کسی کاری به اینها ندارد. مسائل اصولی که میخوانیم در مورد «خبر واحد»، «خبر واحد» ۲۰۰ سال پیش تمام شد، رفت. این بحث پنبهاش زده شد، کامل روشن شد، تمام شد. دوباره میآییم مینشینیم از اول تمام شبهاتی که در موردش هست، میگوییم و بررسی میکنیم و نتیجه یک سال از بحث میشود. و خیلی خوشحال و سرحال که ما این مسئله را حل کردیم! در حالیکه مسئله حل شده است! اشکال ندارد شما یاد بگیرید، بلد باشید، ولی باید سوق پیدا کند مسیر علمی، هم در فقه، هم در اصول.
این یک مثالی بود که نسبت به خصوص القای خصوصیت... هر چقدر فقیه از عصر نص فاصله میگیرد، عصر نص چه دورهای است؟ احسنت! «جوانب غموض» بیشتر میشود در فهم حکم. هی اون، مثلاً، سده اول عصر غیبت مشکلات کمتر، سده دوم بیشتر میشود، سده سوم بیشتر میشود. هر چه جلوتر میرویم، بیشتر میشود. «قوامض» بیشتر میشود در فهم حکم از مدارک شرعی. برای اینکه فاصله میافتد ادبیات ما از ادبیات دوره معصوم. دارد فاصله میگیرد ذهنیت، دارد فاصله میگیرد و اون خلاصه امور ناگهانی در عملیات استنباط که نتیجه فاصله زمانی و بُعد زمانی است، بیشتر میشود، متنوعتر میشود. هی بیشتر و بیشتر نیاز به این دیده میشود که یک قواعد عامهای بیاید که این «جوانب غموض» را معالجه کند و اون مشکلات را خلاصه حل کند. به این وسیله نیاز به علم اصول، یک نیاز تاریخی است به معنای اینکه هر چقدر فقیه از لحاظ تاریخی فاصله میگیرد از دوره نص، این نیاز شدت و تأکید بیشتری پیدا میکند. «شکوک بر هم متراکم میشود.» شکها هی متراکم میشود در عملیات استنباطی که او را دارد انجام میدهد.
بر این اساس ما میتوانیم تفسیر بکنیم «فارغ زمانی» را بین «ازدهار». «ازدهار» یعنی چی؟ «ازدهار»، «مدّش»، آها، «زَهر» یعنی چی؟ «شکوفه»، «زهره» نه، «دهره» با دال، «تاب» بوده در عربی. بله، دیگر «ازدهار» یعنی «شکوفایی»، «شکوفه دادن»، «ظهور». ما فرق اونی را که فرق میگذارد، فرق زمانی میگذارد بین شکوفایی علم اصول در گفتمان تفکر فقهی سنی و شکوفایی علم اصول در گفتمان تفکر فقهی امامی را میتواند این باشد که تاریخ اشاره میکند به اینکه علم اصول اصلاً رشد کرد، بزرگ شد، بالغ شد و شکوفا شد در گفتمان فقهی سنی، قبل از اینکه رشد بکند و شکوفا بشود در گفتمان فقه امامی. در گفتمان فقه سنی سرعت رشد علم اصول بیشتر بوده تا گفتمان فقه امامی. چرا؟ چون آنها زودتر بریدند. اصل شروعش زودتر. آنها نه، خب، چون زودتر مواجه شدند. آنها ۲۰۰، ۲۵۰ سال زودتر علم اصولشان راه افتاد. چون بعد پیغمبر افتاد. چون دیگر چیزی نداشتند و تولید میکردند. دیگر از همینها که گرفتند باید تولید میکردند، این دستگاه تولید از همان بعد رحلت پیغمبر شروع به کار کرد؛ ۱۱ هجری. ما ۲۵۶ هجری کارمان شروع شد، تازه اول میلاد امام زمان، ۵ سالگی ما بود. آنها بله، ما ۳۰۰ سال، مثلاً، عصر تشریعمان طول کشیده. بعد آنها ۲۷۰، ۸۰ سال از ما جلوتر کارشان راه افتاده. واسه همین، اینها ۲۷۰ سال جلوترند. یک فضای علمی که کسی ۲۸۰ سال جلوتر از کسی دیگر کار بکند، همان دیگر زودتر شروع کرد؛ یعنی چون نیازشان زودتر احساس شد، زودتر رشد کرد.
علم اصول درشان شکوفا شد، خودشان را نشان دادند. این به خاطر این است که مذهب سنی، به زعم خودش، عصر نص را با وفات پیغمبر پایانیافته میبیند. برای همین تجاوز کرد فکر فقهی سنی، قرن دوم را فاصله گرفت از عصر نصوص به مسافت زمانی بزرگی که به تبع خودش یک ثغورات و فجواتی، مشکلاتی خلاصه برایش پیش آمد. همین باعث شد که زودتر نیاز به علم اصول را در خودش ببیند. اما امامیه؛ اینها در همان وقت، در قرن دوم، داشتند در عصر نص شرعی زندگی میکردند، چون امام امتداد وجود پیغمبر است. مشکلاتی که فقهای امامیه در استنباط با آن مواجه میشدند، خیلی کمتر بود به نسبت اینکه بخواهد ... «لم تبلغ الدرجة التي تفتح المجال للأحساس بالحاجة الملحة لوضع علم الأصول.» آنقدری نبود که بخواهد اینها را احساس مشکل بکند برای اینکه علم اصول را وضع کنند. برای همین مییابیم که امامیه به مجرد اینکه عصر نصوص به نسبت ایشان تمام شد و غیبت شروع شد یا غیبت صغرا تمام شد، به بحث خاصی آنجا دیگر ذهنیت اصولی اینها باز شد. دروازههای بحثهای اصولی به رویشان باز شد. که شهید مطهری، رضوانالله علیه، اصفهان، بحث خیلی خوبی دارد. کتاب خاتمیت. خیلی این کتاب، به نظرم، یکی از گُلهای کتابهای شهید مطهری است که هر مسلمانی واجب است بخواند. در این کتاب شهید مطهری میفرماید که: «پیغمبر روی چه حسابی پیغمبر آخر است؟ دین قرار است بماند بدون پیغمبرش.» اون هم تازه پیغمبر میرود، امام میماند. تازه امام هم میخواهد، امام آخر هم غایب بشود! اصلاً دیگر چیزی نیست که هیچ دینی تجربه کرده باشد.
دینهای دیگر پیغمبران تابع پیغمبر اصلی میماندند، دین تحریف میشد. پیغمبر بود بین مردم، معجزه داشت. پیغمبر پیروی بود. مثلاً حضرت موسی از دنیا رفته بودند، انبیای بنیاسرائیل بودند، حضرت داوود بود، مثلاً حضرت سلیمان بود. انبیا، حالا در سطح پایینتر، بودند. این دین را تحریف میکردند، هر بلایی میخواستند سر کتاب تورات و اینها میآوردند، هیچی از آن دین نمیگذاشتند بماند. حالا پیغمبر از دنیا برود، امام چه معجزهای ندارد؟ مثلاً به ظاهر پیغمبر نیست و ارتباط با وحی ندارد و اینها. او بخواهد بشود، اون هم تازه بخواهد غایب بشود. یک مکانیزمی طراحی شده، این مکانیزم حافظ شریعت است. آن هم مکانیزم فقاهت. آن هم که مکانیزم فقاهت را پیش میبرد، اصول است. قواعد عامه، عناصر مشترکهای را در همین دوران یاد دادند پیغمبر اکرم و ائمه معصومین علیهمالسلام. این روایت را شهید مطهری خیلی استفاده میکند. ایام شهادت شدم از رضوانالله علیه، خدا رحمتشان کند: «علینا القاءُ الأصول و علیکم التّفریع.» ما کلیات و اصول را میگوییم، شما فروعاتش را دربیاورید. عناصر مشترک. بله. این از روایات فوقالعاده کلیدی هم است. شهید مطهری میفرماید که: «این مکانیزم حفظ دین و همه کار میافتد روی دوش علما.» میشوند: «العلماء ورثة الأنبیاء و أمناء الرسول.» و روایاتی از این قبیل. آمادگی این را دارد. بله. تکامل تاریخی رسیده که خودش بتواند اصول را دریافت بکند و تفریع بکند. این خیلی مهم است. یعنی علم اصول دیگر از این به بعد بار را روی دوش علم اصول است. برای همین از بعد از غیبت صغرا دیگر این دروازهها باز میشود. ما پس از این جهت هم تفاوت داریم با اهل سنت.
این تفاوت که آنجا فکر و متکی به خودش است، بدون اینکه کلیات را بگیرد، با قیاس و استحسان و چه و چه و چه. دیگر فکر میکند که پیغمبر تا حالا بود، از این به بعد دیگر ما خودمان کار پیغمبر را میکنیم. نخیر. خلیفه بشود کار پیغمبر را میکند. همین الان هم خلیفه کار پیغمبر را میکند. میگویند این خلیفه است دیگر. خلیفه سی و ششم، خلیفه چندم! کلام پیغمبر. الان کشورهای مختلف شده، چند تا خلیفه داریم؟ مثلاً برای مصریها یک خلیفه، اردن یک خلیفه. خلیفه! آخه خلیفه اصلی کیست؟ ما بفهمیم حرف از آن باید بشنویم. قبلاً در یک دوره یکی خلیفه بود. هر کشوری خلیفه دارد. خلیفه را میزنند هموزن پیغمبر. اینور علما کارشان این است که بروند استنباط بکنند، اصول را دربیاورند از معصومین، عناصر مشترکه را پیدا بکنند. اینجا تطبیق بدهند، روایات را بگیرند. مدل کار اصلاً متفاوت است. حالا در کنار اینکه آنها زودتر هم احساس نیاز کردند، واسه همین اصولشان زودتر شکوفا شد.
ولی این به معنای این نیست طبعاً که بذر تفکر اصولی نزد فقهای اصحاب ائمه نبوده. بلکه این بذرها از دوران امام صادقین، ایام صادقین، امام باقر و امام صادق علیهمالسلام، در یک درجه مناسبی برای مرحله بوده. شواهد تاریخی هم دارد بر آنچه که روایت میکند آن را کتب حدیث از سؤالهایی که مربوط به جملهای از عناصر مشترک است در عملیات استنباط. سؤالاتی از معصومین، این قشنگ سؤال، سؤال عناصر مشترک است. مثل همین بحث تعادل و تراجی که عرض کردم. در مورد تعارض سؤال میکند. میگوید: «آقا جان، دوتا روایت از شما میآید. یکی این را میگوید، یکی آن را میگوید. ما چیکار کنیم؟» این دارد عنصر سؤال اصولی است. حضرت هم جواب دادند. پس بذرش بوده، ولی به عنوان یک علم مستقل و مدوّن جدا نشده بوده. از کی جدا میشود؟ از بعد از غیبت صغرا. تعدادی از راویان امام صادق و دیگران از ائمه نقل کردند، سؤال کردند و حضرات جواب دادند. آنها جواب را تلقی کردند. این سؤالها کشف میکند از اینکه این تفکر اصولی بذرش پیش اینها بوده. و باز این ما را عزیز میکند، «تُعَزِّزُ ذَلِکَ» این مطلب خلاصه عزت پیدا میکند، یعنی اهمیتش بیشتر میشود که بعضی از اصحاب ائمه کتابهایی نوشتند در بعضی مسائل اصولی. مثل هشام بن حکم. هشام بن حکم از اصحاب امام صادق علیهالسلام که روایت شده از او نقل شده که او کتابی در «ألفاظ» نوشت. «ألفاظ» یک بحث اصولی است. هشام بن حکم یک کتاب اصولی دارد، ولی این بحث علم اصول نبوده آن موقع. مباحث علم اصول جدا جدا بین اینها بوده، تفکرش بوده. بعداً مدوّن میشود.
درباره جواز عملیات استنباط بحث بکنیم. اصلاً عملیات استنباط جایز است یا جایز نیست؟ یک مسئلهای است و محل اختلاف هم هست. دو گروهند، دو دستهاند در این مطلب. یک عده قائل به این است که اصلاً عملیات استنباط جایز نیست. «شما خلاصه اجتهاد و رأی و اینجور کارها حرام است.» اینها را علمای اخباری میگویند. اخباریون قائلند که ما اصلاً چیزی به اسم عملیات استنباط نداریم. استنباط کار ما نیست. اجتهاد حرام است. اخباریها هنوزم هستند، ولی خب نه با آن مدلی که در دوره مثلاً مرحوم بحرانی و اینها بودند. پس اینها اصلاً شرعاً جایز نمیدانند اجتهاد را و استنباط را. از آن طرف علمای اصول واجب میدانند اجتهاد و استنباط را. یک طرف حرام میداند، یک طرف واجب میداند. الان هم اخباریگری خودش را تجدید دارد میکند و متأسفانه، متأسفانه، در حوزه دوباره ریشه دوانده. من بین طلبههای جوان میبینم در این فضای اخباریگری دارند میافتند. خیلی شدید. و دشمن هم دارد خلاصه حمایت میکند، در پوشش بعضی از همین آقایان ضد انقلاب و ضد وحدت و اینها. خدا انشاءالله «لا کثر الله أمثالهم». اینها دارند کار میکنند در مورد بحثهای اخباریگری به این صورت. داخل در قالب ضد فلسفه و اینها بعد خُرد خُرد میآید ضد اجتهاد. که اصلاً اجتهاد چیست؟ شما میگویی که مثلاً در فلان مسئله باید این موضع را داشت. میگوید: «برای چی؟» میگویی: «خب، چون امام خمینی فرمودند.» میگوید: «من حرف از غیر معصوم قبول نمیکنم.» «وقتی من وسایل الشیعه دارم، امام خمینی چیست؟ مرجع تقلید؟» جوان طلبه پای یکی، دوم تجربی، رفته وسایل الشیعه خریده. دوم تجربی که سیوطی نمیتواند متن سیوطی را نمیتواند برای شما بخواند. استخراج میکند بله. زیست نخوانده دارد کتاب پزشکی را از قانون بوعلی دارد استنباط میکند. پس علمای اصول و علمای اخباریگری، اصولی و اخباری.
پس علم اصول فقر ماهوی دارد نسبت به واژه «عملیات استنباط». یعنی سر و ته علم اصول را بزنید شما، آنی که ازش میماند همین عملیات استنباط است. لبّ مطلب، عملیات استنباط است. چکیده علم اصول، عملیات استنباط است. برای همین اصلاً باید یک بحثی بشود که عملیات استنباط اصلش جایز است یا جایز نیست؟ چه عناصر مشترکی عملیات استنباط را خلاصه تعریف میکند و تحدید میکند؟ مشخص عملیات استنباط است یا فقط شاکله است؟ همین عناصر مشترکه در عملیات استنباط را علم اصول به ما میدهد دیگر؟ رویکردش به «امنیت استنباط» خودش در فقه صورت میگیرد. حالا اِینی که میخواهد آن ابزار و آلات عملیات استنباط را بدهد، آن جایز هست که این بخواهد بیاید ابزار تولید بکند برایش؟ من میخواهم به یک کشوری سلاح بفروشم. میگویم: «خب، شما اول بررسی کن که آن کشوری که سلاح بفروشی، دوست است، دشمن است، چیست؟» اگر سلاحم را میدهم، اگر دشمن باشد که مرد حسابی! خودت عناصر مشترک میخواهیم دربیاوریم. میگوییم: «برای کجا؟» میگویند: «برای عملیات استنباط.» میخواستند اصل عملیات استنباط جایز است یا جایز نیست؟ اول کلام، قبل هر چیزی باید ببینیم که در نظر شریعت درباره این عملیات چیست؟ «فهل سمح الشارع»، «سمحه» اجازه دادن. آیا شارع اجازه داده برای احدی به اینکه ممارست بکند درباره عملیات استنباط تا مجالی یافت شود برای وضع علمی که بیاید آن عناصر مشترکه را یاد بدهد؟ حقیقت اینکه مسئله جواز استنباط وقتی که مطرح میشود با این صیغهای که ما آوردیم، این هیچ مناقشهای درش نیست. نقاشی مناقشهای درش نیست. شما عملیات استنباط بگی، دعوا خیلی در عملیات استنباط نیست. واژه استنباط، واژه ای حساسیتبرانگیز نیست. واژه اجتهاد، واژه ای حساسیتبرانگیز است. مرحوم صدر هم خب، چون خیلی زرنگند رضوانالله علیه، از همان اول اصلاً در تله بازی اجتهاد نمیافتد. اصلاً یک واژه دیگری درست میکند، میرود. آن «واجب کنارش میشیند». تله «نی» یعنی خصم باهوش هم میگوید: «خب تو این را میگویی، فرقی نکرده.» اما اجتهاد... لذا ایشان میگوید: «خب آخه باشد، بیایم در مورد خود اجتهاد هم بنشینیم صحبت بکنیم که آخر اجتهاد در دین یجوز او لا یجوز؟» از عجایب این است که کلی روایت داریم در مورد اینکه اجتهاد حرام است، کلی روایت هم داریم که ازش برداشت میشود که اجتهاد واجب است. حالا چیکار بکنیم؟ حالا اینجا اصولی مسئله را حل نمیکند. تاریخ حل میکند، تاریخدان حلش میکند که «به دوره پیش نیاید».
قبل اینکه ما وارد علم اصول بشویم، جریان شناسی میکنیم که ببینیم واژه اجتهاد چه تطور تاریخی را طی کرده؟ اول به چه معنا بوده، بعد به چه معنا بوده؟ اون روایاتی که اجتهاد... اشتراک اجتهاد در برابر نفس، لذا مجتهدین را در روایات مورد خطاب قرار میدهد. خُرد خُرد معنا عوض شده، نقل پیدا کرده، منقول شده. این معنای جدید را دیگر دعا میکردند مجتهدین را. اجتهاد از اصول را داریم، فروعات را. این خلاصه این هفت هشت صفحهای است که الان میخواهیم بخوانیم. با این توضیح بنده، یک چکیدهای ازش حل شد. خُرد خُرد مطلب را روی متن عرض خواهم کرد. بحث خوبی است.
خب، وقتی ما سؤال میپرسیم: «آیا برای ما جایز است که تلاش بکنیم در عملیات استناد یا نه؟» جواب میآید: «علی البداهه بالایجابه.» میگوید: «آقا بدیهی است که جایز است استنباط که جایز است.» چون عملیات استنباط، همانجور که گذشت، یعنی شما بیایید «موقف عملی» خود را در برابر طبیعت نشان بدهی، حل بکنی به نحو «تحدید استدلالی». بدیهی هم این است که انسان به حکم تبعیتش برای شریعت ملزم به این است که جایگاه عملی خودش را در برابر شریعت روشن کند. از آنور هم که احکام شریعت غالباً بدیهی و واضح نیست به یک درجهای که از اقامه دلیل انسان را بینیاز کند. پس معقول نیست که انسان بر انسان جمیعاً حرام باشد «تهدید موقف عملی به نحو تحدید استدلالی». «تحدید» یعنی تعریف حد، نشان دادن حد، حدگذاری. تعیین کردن حدود به نحو استدلالی. وظیفه خود را روشن بکنید در برابر شریعت، وقف عملیتان را روشن بکنید. ولی به خاطر «سوهزّه» اتفاق افتاده برای این مسئله، اینکه کسب شده صیغه دیگری که خالی از «غموض و تشویش» نیست. یعنی ما یک واژه دیگری داریم که آن واژه دعوا دارد. در «سوهزّه»، «هزّه» یعنی بهره. بهرهبرداری نادرست، برداشت نادرست. این یک «مثار» شده برای اختلاف، «مفرار» محل ثور، محل جنگ، محل انقلاب، محل دعوا برای اختلاف. نتیجتاً لذالک «الغموض و التشويش»، به خاطر نتیجه آن قموص غموض و تشویش، پس یک تشویشی افتاده سر یک واژه دیگری او تشویش باعث شده که اختلاف و دعوا پیش بیاید.
پس همانا استخدام شده کلمه اجتهاد برای تعبیر از عملیات استنباط. حالا سؤال این شکلی شده: «آیا اجتهاد در شریعت جایز است؟» وقتی کلمه اجتهاد در سؤال میآید و آن هم کلمهای است که مصطلحات عدیدهای در تاریخ، در تاریخش گذشته، اینجا آن سایه آن اصطلاحات سابقه بر بحث میماند. سایه میاندازد، خلاصه استفادههای قدیمی از این واژه، سایه سنگینی میکند. وقتی که شما میگویی اجتهاد جایز است، دیگر فضا عوض شد. «عملیات استنباط جایز است.» اسمش را نیاور، خودش را بیاور! حالا اینجا خودش را که میآوری مشکلی ندارد. اسمش را که میآوری، میگوید: «آقا، اسمش را نیاور. اسم اجتهاد را نیاور. این حرفها را اینجا نزن که اجتهاد.» بیا ببین چقدر روایت داریم به این معنی. نتیجه گرفته شده از آن به اینکه جواب دادند بعضی بر سؤال به نفی. به اون نتیجهاش این است که علم اصول کلاً از ریشه کنده بشود، چون منظورش میشود اجتهاد. وقتی اجتهاد زیر آبش زده بشود، دیگر حاجتی به اصول نمیماند.
و در راه توضیح آن واجب است که ما ذکر کنیم «تطوّری» که کلمه اجتهاد آن را گذرانده است. «تطور»، «تورتور»، «أطوار خلقکم»؛ «أطوار»، هر کدامتان یک «اَطوَاری را» آفریدید. تطور یعنی در هر دوره یک طوری بوده، یک چیزی بوده. برای اینکه تبیین کنیم چگونه است نزاعی که واقع شده حول جواز عملیات است و ضجهای که ضدش برخاسته نیست، مگر به عنوان، نیست مگر نتیجه فهم غیر دقیق برای اصطلاح علمی و غفلت از تصوراتی که کلمه اجتهاد در تاریخ علم آن را گذرانده است. حالا میخواهیم ببینیم که کلمه اجتهاد چه دورههایی را گذرانده است که انشاءالله یک خرده خون به بدنمان برسد، ادامه خواهیم داد.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...