‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
بحث سر تطور تاریخی کلمه «اجتهاد» بود. کلمه حساسی است، حساسیتبرانگیز است و خیلیها این را برنمیتابند. وقتی مطرح میشود، آن را حرام میدانند. میگویند: «خب، شما میخواهی در علم اصول، عناصر مشترکه اجتهاد را یاد بدهی که خود آن غایت حرام است؟ اونی که میخواهد این عناصر مشترکه در آن پیاده شود، خودش مشکل دارد.» تصور را بگوییم؛ انواع معانی، یعنی دورههایی که سیر پیشرفت، سیر سیر تاریخی، تطور دوره دوره دور حتی دور دور. الان تهران یک معنای دیگر دارد ها! شبها ماشینهای آخرین سیستم تو خیابان میگویند: «دور دور.»
الاجتهاد من الجه. حالا اجتهاد یک معنای لغوی دارد و یک معنای اصطلاحی. اینجا انشاءالله این بحث سنگ بنایی باشد در تمام علوم، در تمام مباحث علمی که از این به بعد خواهیم داشت: در فقه، در اصول، در کلام، در فلسفه، در تفسیر، در تاریخ. تو همه این مباحث میگوییم: «لغتًا و اصطلاحًا.» این دو تا واژه، لغتًا و اصطلاحًا. واژهها یک معنای لغوی دارند، یک معنای اصطلاحی. معنای لغوی یعنی آنی که در عرف عرب استعمال میشود، معنای اصطلاحی یعنی آنی که در این علم استعمال میشود. اجتهاد در عرف عرب یک معنا دارد، در علم فقه، در علم اصول، در علم کلام یک معنای دیگر دارد.
معنای لغوی اجتهاد چیست؟ معنای لغوی اجتهاد یعنی: «بذل الوسع للقیام بعمل ما.» به یک عمل، شما وسعت را بذل کنی، تلاشت را بکنی برای اینکه یک عملی را بهش قیام کنی، یک کاری انجام بدهی. اجتهد، جهد، اجتهاد. همین که عرض کردم، به فارسی روان: انسان تلاشش را بکند برای اینکه یک کاری را قیام به یک کاری بکند.
این کلمه برای اولین بار در مجال فقهی که استعمال شد، برای تعبیر بود از قاعدهای از قواعدی که بعضی از مدارس فقه سنی آن را تقریر میکنند و سیر کرد بر اساس آن. یعنی اجتهاد اولینبار در زبان اهل سنت اصطلاح پیدا کرد. لغتش که در زبان عرب، اصطلاحش اولینبار در فقه اهل سنت معنا پیدا کرد.
یک وضعی شد در فقه اهل سنت، برای اینکه: «إن الفقیه إذا أراد أن یستنبط حکم شرعی و لم یجد نصاً یدل علیه فی الکتاب و رجع إلی الاجتهاد بدلاً عن النص.» یک چیزی شد به جای نص. یعنی فقیه وقتی میخواهد حکم شرعی را استنباط کند، نصی ندارد که دلالت بکند، نه در کتاب نه در سنت. میگوید: «در قرآن نبود، در سنت نبود.» به جای قرآن و سنت، اجتهاد کن؛ به جای بدلاً.
پس، اجتهاد اولین باری که وضع شد اصطلاحاً به معنای این بود که در برابر نص، به جای نص. در مدرسه اهل سنت، در فقه اهل سنت، اجتهاد در مقابل کتاب و سنت. این اجتهاد یعنی تفکر شخصی فقیه. وقتی نص پیدا نمیکرد، برمیگشت به تفکر خاص خودش و آن را الهام میکرد. بنا را بر آن چیزی میگذاشت که در فکر شخصی خودش از تشریع ترجیح میدهد. گاهی از آن تعبیر به رأی هم میشود؛ تفسیر به تفسیر به رأی. یکی از معانیاش همین است؛ اجتهاد اصلاً اجتهاد و رأی یکی است. اجتهاد و بله، آن معنای ابتدایی اجتهاد، طور اولش، دوره اولش که در مدارس اهل سنت به کار رفت، آن اجتهاد به معنای رأی در برابر قرآن و سنت بود.
اجتهاد به این معنا یک دلیلی است از ادله فقیه و مصدری از مصادر. یعنی میگویی شما: کتاب، سنت، عقل، اجماع، اجتهاد. یعنی در عرض کتاب و سنت، نه در طول کتاب و سنت. اهل سنت اولین باری که واژه اجتهاد را استعمال کردند، آنها بودند. استعمال کردند، اولینبار آنها هم استعمال کردند در برابر قرآن و سنت.
پس همانطور که فقیه گاهی استناد میکند به کتاب یا سنت و استدلال به این دو تا میکند، گاهی هم در وقتی که نصّی پیدا نمیکند، استناد میکند به اجتهاد شخصی و استدلال به آن میکند. ندا کرد به این معنا برای شاگرد مدارس بزرگی در فقه سنی که در رأس اینها مدرسه ابوحنیفه است و در همان وقت معارضه شدیدی از جانب ائمه اهل بیت را ملاقات کرد و فقهایی که منتسب به مدرسه اهل بیت بودند.
امام صادق علیهالسلام با ابوحنیفه شدیدترین برخوردها را کردند. در ماجرای قیاس و اینها. بالاخره این دین را شما داری از قیاس اخذ میکنی! هیچیش با هیچی جور درنمیآید. حضرت فرمودند: «نماز مهمتره یا روزه؟» خب مرتبط بودند دیگر. «بله نماز بهتره یا روزه؟» گفت: «نماز.» «پس چرا زن حائض روزههایی که نگرفته را باید قضا کند، ولی نمازهایی که نخوانده را نباید قضا کند؟»
همه چیز را قیاس میکرد. میگفت که این از آن مهمتر است. آن پس بالا. بله بله. «ادرار کثیفتره یا منی؟» ادرار به چه شکل میگیرد؟ حضرت فرمودند که: «پس چرا از ادرار فقط موضع ادرار را میشویی، از منی کل بدن را غسل میکنی؟» همین جوری دو سه تا چیز از او پرسیدند، هی پرسیدند پرسیدند پرسیدند. آخر فرمودند که: «دیدی عقل ناقص نمیرسد به اینکه بخواهد احکام را همین جوری کیلویی با همدیگر در بیاورَد، اجتهاد کند.» حتی معروف است که ابوحنیفه به سلمانی پیرایشگر میگوید که: «آقا مو را وقتی بکنی، این چیز زودتر درمیآید، بیشتر درمیآید.» جوگندمی بوده، سفید و سیاه بوده. گفته بودی که: «شما کاری نکنید. دست به موهایم نزنید. فقط موهای سیاه سر من را بکنید. سیاهها را بکنید که این سیاهها بعداً بیشتر دربیاید سفیدها.» دیدید آنقدر دیگر ذهنی از ذهنیت قیاسی بود.
با این اجتهاد به این معنا برخورد کردند. در صدر اسلام میبینید دیگر. میگوید که: «متعتان کانتا فی ضمن رسول الله و أنا أحرمهما.» دو تا در زمان پیغمبر بوده، من حرامشان میکنم: متعه متعه النساء و متعه الحج. طواف نثار برمیدارد، هم برمیدارد. ایشاناند دیگر. بله. و کلمه اجتهاد همین جوری دلالت میکرده بر اینکه این کلمه حمل بر این معنا بشود. استخدام میشده برای تعبیر از آن.
از عصر ائمه تا قرن هفتم، روایاتی که از ائمه اهل بیت به ما رسیده که اجتهاد را مذمت میکنند، اینها آن مبدأ فقهی را میگویند که اخذ میشود از تفکر شخصی به عنوان یک مصدری از مصادر حکم و این حمله ضد آن مبدأ فقهی در جایگاه تصنیف در عصر ائمه هم بوده و روایاتی که آثارشان را حمل کرده و این حمله استعمال میشده، به کار رفته، استعمال میکردند این حمله، کلمه اجتهاد را اغلب برای تعبیر از آن مبدأ، یعنی حمله به اجتهاد، حمله به کدام اجتهاد بوده؟ همان که یک مصدری از مصادر میداند. به خاطر موافقت با اصطلاحی که روایات درش آمده. پس تا دورههایی، تا قرن هفتم، همه ضد اجتهاد صحبت میکردند، ضد مجتهدین صحبت میکردند. یعنی حتی مجتهدین ضد آها، فقها ضد اجتهاد صحبت میکردند. این هم یک وقتی بحث شد در درس خارج. شیعه وضع نشده بوده، بله.
وارد اصطلاحات قشنگ معلوم بوده این اجتهاد، یعنی همان در برابر. یک وقتی استاد در درس خارج، بحث کتاب اجتهاد و تقلید بود، از من پرسیدند که: «ما واژه اجتهاد را در روایات نداریم؟» روایی عرض کردم: «فقیه داریم، مجتهد نداریم.» مجتهد معنایش منفی است. همیشه ما هیچ روایتی پیرامون تعریف از مجتهد و اجتهاد نداریم. تعریف از فقیه و فقه داریم. آقا مجتهد، یعنی فقیه؟ در روایات اصلاً این شکلی نیست. میگوید: «این آقا مجتهد فقیه نیستا! آن فقیه مجتهد نیستا! این مجتهد پدر سوخته، آن یکی خدا حفظش کند فقیه است.» دقیقاً در روایات این شکلی.
حالا بعضی از کتابها را ایشان مثال میزند. تو این پنج دقیقه ما سریع. خیلی این بحث ایشان خوب است، خیلی عالی است. خدا رحمت کند شهید صدر. این تیکه فوقالعاده است و حلقات هیچ جای دیگر هم اشاره نمیکنند ها! همین یک تیکه است فقط. هیچ کتاب دیگری هم این جوری اشاره نکرده. این از مختصات حلقات است. خیلی مسئله را حل کرده.
عبدالله بن عبدالرحمن زبیری کتابی نوشته، اسمش را گذاشته: «الاستفادة فی الطعون» طعون جمع طعنه «علی العوائل والرد علی العوائل» و: «الرد علی أصحاب الاجتهاد و القیاس.» اصحاب اجتهاد را رد کرده. واو، واو عاطفه. بله. هلال بن ابراهیم بن ابیالفضل مدنی کتابی نوشته. اینها دیگر اصحاباند دیگر. ببینید، پس دوره معصومین، واژه اجتهاد برای خودش تا قرن هفتم هم اصحاب هر وقت میگفتند اجتهاد، منظور همینها بوده. در رد اجتهاد کتاب نوشته: «الرد علی من رد آثار الرسول و اعتمد علی نتائج العقول.» اینها اعتمدوا و نتائج عقول. یعنی همان اجتهاد.
در عصر غیبت صغرا یا قریبمان: اسماعیل بن علی بن اسحاق بن ابیسهل نوبختی. ابیسهل نوبختی کتابی نوشته در رد بر عیسی بن ابان در اجتهاد، همان گونه که نصب کرده بر آن. همه را جناب نجاشی، صاحب رجال، که یکی از مهمترین کتب رجالی ما را جناب نجاشی نوشته. جان؟ بله. در ترجمه هر یک از آنها. ترجمه در اصطلاح اصولی وقتی گفته میشود، یعنی زندگینامه. تراجم در علم اصول. ترجمه اصطلاحاً؛ لغتًا ترجمه یک معنا دارد، اصطلاحاً در علم رجال، یعنی زندگینامه.
در اعقاب غیبت صغرا، مرحوم صدوق را پیدا میکنیم. در اواسط قرن چهارم، همین حمله را ایشان ادامه میدهد و ذکر میکنیم برای او بر سبیل مثال: خب، یکی از جاهایی که مرحوم صدوق به اجتهاد حمله کرده، ببینید اینجاست. در تعقیب ایشان بر قصه موسی و خضر، آنجا که مینویسد، میگوید که: «موسی با آن همه عقل و فضل و محلش، از خدای متعال، با استنباط خودش و استدلالش، درک نکرد معنای افعال خضر را. تا اینکه امر وجه امر مشتبه شد.» وقتی برای انبیا الله و رسل خدا، قیاس و استدلال و استخراج جایز نیست، کسانی که کمتر از اینها از اُمم شایستهترند به اینکه بر اینها اینها جایز نباشد. ببینید، استدلال خودش دارد استدلال میآورد. خود ایشان دارد استدلال میآورد. استدلال میرود در رد استدلال. کدام استدلال؟ این دو تا استدلال است: یک استدلال برهانی است، یک استدلال اجتهادی است. ایشان در استدلال برهانی میآورد در رد استدلال اجتهادی.
پس وقتی که صلاحیت ندارد موسی برای اختیار با آن همه فضل و جایگاه، چگونه امت صلاحیت دارد برای اختیار امام و چگونه صلاحیت دارند برای استنباط احکام شرعی؟ استنباط، نه استنکافی. اگر مشترک لفظی باشد، از دید خودش حرکتش غلط است. نه، در ماجرای هفتاد نفری که انتخاب میکند، میبرد. هفتاد نفر. اینجا سه نقطه که میآید وسطش، مطلب کلی فاصله میافتد. ایشان هفتاد نفر انتخاب میکند، میبرد برای اینکه بیایند خلاصه بگیرند و اینها. آن هفتاد نفر میآیند و کافر میشوند و مرتد میشوند. صاعقه میزند، دوباره زنده میشوند. برمیگردند. موسی افرادی را که انتخاب کرد، افراد زبده امت را انتخاب کرد. صلاحیت نداشتند. بعد چه جوری میشود که عوام بخواهند رأی بدهند؟ یک نفر را بکنند امام. «لم لم استنباطی و استدلاله معنا اف.» خب، آن یک بخش افعال خضر. یک بخش دیگر هم اختیار است. اختیار هفتاد نفر. زاهم حرکت حالت عادی. اگر حضرت موسی آنجا حاکم بود. حالا اصل این را میخواهیم ببینیم که در اصطلاح این بزرگان. باز اینجا استقلال. این تیکه دومش باز بهتر است که: ایشان انتخاب کرد هفتاد نفر را، اینها به درد نخوردند. خب، چه جور مردم میخواهند استنباط بکنند احکام شرعی را و استخراج کنند با عقلهای ناقصشان و آرای متفاوتشان؟
واژه استنباط یک واژه منفی بوده. یعنی به معنای اجتهاد. در اواخر قرن چهارم، شیخ مفید میآیند همین خط را ادامه میدهند و ایشان هم هجوم میبرد بر اجتهاد و او تعبیر میکند به این کلمه، از آن مبدأ فقهی که قبلاً ذکر شد. کتاب مینویسد به این اسم: «النقض علی ابن جنید فی اجتهاد الرأی.» ایشان اجتهاد را رد میکند و ما همین اصطلاح را نزد سید مرتضی در اوایل قرن پنجم میبینیم. ایشان دارد یک دوره تاریخ فقه را هم میگوید ها! لطیف.
وقتی که ایشان کتاب «ذریعه» را مینویسد، آنجا در کتاب «ذریعه»، اجتهاد را مذمت میکند. میفرماید که: «إن الاجتهاد باطل.» باطل است. «امامیه جایز نیست نزدشان عمل به ظن و نه رأی و نه اجتهاد.» در همان کتاب ایشان، در کتاب فقهی «انتصار»ش هم، در حالی که مُعرّض است به ابن جنید، دارد تعریض میزند، دارد کنایه میزند. میفرمایند که: «ابن جنید در این مسئله تأویل کرده، تکیه کرده بر یک نوعی، علی ضربه، یک نوعی از رأی و اجتهاد و خطأ و خطائه ظاهر». اشتباهش هم در مسئله مسح دو پا در فصل طهارت از کتاب «انتصار» که ما اجتهاد را قبول نداریم و قائل به آن نیِستیم.
همین اصطلاح در کلمه اجتهاد بعد از ایشان هم ادامه دارد. شیخ طوسی هم که در اواسط قرن پنجم از دنیا رفتند، در کتاب «عُدّه» میفرمایند که: «قیاس و اجتهاد نزد ما دلیل نیستند، بلکه محذورند.» محذورا یعنی ممنوعاً. «محذور است در شریعت استعمال آن دو تا.» در اواخر قرن ششم، ابن ادریس استعراض کرده در مسئله تعارض دو بینه از کتاب «سرائر» خودش. تعدادی از مرجحات را ایشان آورده برای یکی از دو بینه بر دیگری. مرجحات در بحث تعارض. بعد آنجا ایشان این جوری میفهمد که: «ترجیحی نیست به غیر آن نزد اصحاب ما، قیاس و استحسان و اجتهاد باطل عندنا.» شما باطل است. اجتهاد، آقا! باطل است. همه اینها دارند زیر آب اجتهاد را میزنند و همچنین دلالت دارد این نصوص به تَعاقُب تاریخی که متابع است. بر اینکه کلمه اجتهاد بوده از آن مبدأ فقهی که گذشت تا اوایل قرن هفتم و بر این اساس این کلمه و رأی رنگ مَقیط و تابعی از کراهیت داشت. خلاصه اینها رنگ تیره، واژه، واژه منفی است. بار منفی دارد و اشمئزاز در ذهنیت فقهی امامیه برایش هست. به خاطر نتیجه با معارضه آن مبدأ و ایمان به بطلانش.
از قرن هفتم طور دیگری میشود. یک مرحله، قرن هفتم این واژه بار منفیش کمتر میشود. بعد دیگر اصلاً میآید توی دورهای بارش مثبت میشود که این را انشاءالله جلسه بعد اشاره میکنیم. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...