‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. بحث بعدی در کتاب شریف "حلقه اولی"، بحث درباره موضوع علم اصول است که حالا در علم اصول، همه مباحث حول چه چیزی است؟ همه قضایا موضوعی دارد، موضوع قضایا چیست؟ یعنی در واقع قضایایی در علم اصول، محمولاتش برای چه موضوعی میآید؟ آن موضوعی که واحد است در این محمولات، آن چیست؟ موضوع اساسی که همه مباحث بر آن ارتکاز دارد، مرتکز یعنی مرکزیت همه مباحث با آن موضوع است و حول آن میچرخد و هدف هم کشف از آن چیزی است که ربط به آن موضوع دارد. میخواهد خصایص آن موضوع، حالات موضوع، قوانین آن موضوع را معین کند. مثلاً فیزیک، موضوعش چیست؟ طبیعت. هرچه که ربطی به طبیعت دارد از حالات، قوانین، خصائص، اینها میشود قضایای علم فیزیک. همه موضوعش یکی است؛ موضوعش طبیعت. مباحث فیزیک مرتبط است همگی به طبیعت و حول کشف از حالات و قوانین عامه آن میچرخد. موضوع علم نحو چیست؟ کلمه است؛ یعنی تمام مباحث علم نحو پیرامون چه میچرخد؟ کلمه. بحث میکند از حالات اعرابش، بنایش، رفعش، نصبش و مانند آنها. حالا موضوع علم اصول چیست؟ احسنت! ماشاالله!
ما وقتی ملاحظه میکنیم تعریفی را که اصلاً دقیقاً "خوان" یعنی خواندن آن وسط با یک کلمه تفاوت دارد، ولی دقیق. چرا "خوابیدیم" اینجا احتمالاً منظور "خوابوندیم" یا "خواندیم" وسط؟ هدف ایشان فرمود که وقتی ما تعریف را ملاحظه میکنیم، تعریف که آوردیم برای علم اصول، میتوانیم تعریف بکنیم که علم اصول در حقیقت ادله مشترکه در علم فقه را به ما یاد میدهد برای اثبات دلیلیتش. خود ادله، از چه جهت میخواهد بگوید این دلیل، دلیل هست یا نه؟ نمیشود موضوع علم اصول. وگرنه با خود ادله اگر ما کار داشته باشیم که خود ادله در فقه به دردمان میخورد. با خود ادله، از چه جهتش کار داریم؟ میخواهیم بگوییم این دلیل است، این دلیل است. میخواهیم بگوییم این دلیل میتواند دلیل باشد یا نه؟ قیاس اصولی میتواند دلیل باشد یا نه؟ استحسان میتواند دلیل باشد یا نه؟ حجیت ظهور خبر واحد و امثال ذلک میتوانند دلیل باشند یا نه؟ پس با دلیل کار داریم از جهت اثبات دلیلیتش. کشفش هم هست. کشف هم بکنیم باز برای اثبات دلیلیتش، خود کشف خالیش به دردمان نمیخورد. کشف میکنیم که دلیلش را اثبات کنیم. برای همین صحیح است قول به اینکه موضوع علم اصول همان ادله مشترکه در عملیات استنباط است.
اینها را چون جلسات قبل گفتیم و در موردش صحبت کردیم، الحمدلله ذهنها، ذهنهای آمادهای است. شما سطحتان بالاتر از این مباحث است، لذا اینجا را با سرعت، چند صفحهای را، چهار پنج صفحهای را انشاءالله میخوانیم و پیش میرویم. مثلاً ادبیات هم واردش میشود، چیزهای دیگر هم وارد میشود. حالا توضیح خواهیم داد. بخش اعظم کار در حلقه ثانیه است. در مورد این بحث میکنند. در حلقه ثانیه، اول حلقه ثانیه شیخ و ادبیات. من خواندم که مقدمهای میشود برای ایشان. حالا نه، سؤال شما معلوم است که جاهای دیگر حلقات هم یک سرکی کشیدهاید. ایشان میگوید که در حلقه، حالا بعداً به آن میرسیم، ایشان میفرماید که مثلاً مسائل لغت مثل ظهور کلمه "سعید"، این در طریق استنباط میآید ولی جزء عناصر مشترکه نیست. یعنی علم به این لغت، به این لغت، ببینید یک وقت اصل علم لغت است، یک وقت علم به این لغت است. علم به این لغت که خب میشود یک بحث جزئی. کلمه "سعید" مثلاً کلمه "سعید" که در همه ابواب فقه که کارایی ندارد، بالا یک جایی از فقه دارد. ولی خود اینکه علم لغت جزء عناصر مشترکه باشد و بهتمامی در تمام ابواب فقه کارایی داشته باشد، این محل بحث است. و ایشان یک خرده سر همین میآید و این تعریفی که شده را دچار چالش میکند، هم در حلقه ثانیه هم در حلقه ثالثه. بله، البته ایشان در حلقه ثانیه میفرماید که این عنصر "خاصه" در مجموع مسائل لغت، عنصر خاص میداند، خاص برای چه کسی؟ احسنت! همین است. مسائل علم لغت میشود جزء مسائل عناصر خاص. عناصر مشترکه نیست که در حلقه ثانیه ثالثه، این جواب عمیقتر دلیل بحث دارد. همین اثبات دلیلیت و اینها. دلیل که در قوانین و اینها بحث شده است ؟.
نکته بعدی این است که علم اصول، منطق فقه است. این نکته را هم قبلاً اشاره کردیم. نقش و جایگاه علم اصول، جایگاه علم منطق. علم منطق یک نوع مبدئیت دارد برای تمام علوم، ولی علم اصول مبدئیت دارد فقط برای فقه. لذا منطق "خاصه" منطق خاص و ناچار معلومات شما از علم منطق اجازه میدهد به ما که استخدام او را مانند مثالی برای علم اصول استفاده کنیم. پس همانا علم منطق، همانطور که میدانید، در حقیقت درس میدهد عملیات تفکر را، هرجا که مجال و جایگاه علمیاش باشد. یعنی هرجا که مجال تفکر باشد، هرجا که تفکر محلی داشته باشد، آنجا منطق کارایی دارد. درست است؟ میآید یک نظام عامی را تشکیل میدهد منطق که واجب است شما از او تبعیت کنید تا تفکر شما سالم باشد. یک چهارچوب کلی دارد منطق. شما از این ضوابط، از این چهارچوب اگر پیروی کنی، در تفکر دچار مشکل نمیشوی. نه، منطق نسبت به اصول، نسبت به فقه. مثلاً آقای دکتر که این توی طب جواب نمیدهد ؟. اصول بود. حالا چون ما طب را با فقه خیلی فرق قائل نیستیم؛ یعنی میگویند که طب هم یک بابی است از ابواب فقهی. یعنی همانجوری که شما به روایات مراجعه میکنید و فقه الحدیث داری، مثلاً روایت کتاب زکات و کتاب طهارت و کتاب صلات را درمیآورید، روایات کتاب طب هم همانجوری فهمیده میشود. روایت طبی هم همینجوری فهمیده میشود با همین قوانین فهمیده میشود. ولی یک خرده سخت است. کمتر از فقها این جوری نظر دادهاند و کمتر دخالتی در مباحث طبی داشتهاند. مثلاً علم منطق به ما یاد میدهد احکام را. چی؟ احکام مثل همان بحث کلیاتش ؟ پیوند اعضا. بله، در کلیاتش و در جزئیات ؟. جزئیات موضوع چون خیلی حساس است. بخش اعظم تمام بحث اطلاق و اینهاست. یعنی خیلی سخت تن به این اصلاحات میدهند چون میبینند خودشان به تجربه که مثلاً سیب داریم تا سیب، انار داریم تا انار، ترش داریم تا ترش، و نمیشود اینها را از یک روایت اطلاقگیری کرد که ؟ آدم داریم آدم، مزاج داریم تا مزاج، اینور قضیه هم هست. لذا خیلی دست و پا شکسته و دست و پا بسته در این مباحث وارد میشوند.
اصول خاصی پیدا میکند، ضوابط خودش را دارد. البته آنجا تهاش با این قواعد اصولی مخالفتی نیست و این یک دقت و تأملهای ویژهتری را میطلبد. وگرنه اینجوری نیست که کاملاً بیگانه است با این علم. شما همان قواعدی را که برای طب آخر بخواهیم بتراشیم و در بیاوریم، اگر عرضه کنیم به اصول، میگوید من هم با اینها موافقم، اینها از دل من در میآید ولی من دخالتی نمیکنم. حالا در بحثهای تطبیقی انشاءالله اگر ما حلقه اولیه را تمام بکنیم، یک چند جلسهای بحثهای تطبیقی داشته باشیم، تمرین بکنیم روی روایات، آنجا قشنگ معلوم میشود که غرض ما چیست. احسنت! احسنت! بله. حالا بحث در این است که ما طب را ذیل فقه تعریف بکنیم یا نه؟ یعنی قسمی از فقه باشد یا قسیم فقه باشد؟ بحث که به نظر میآید قسیمش باشد. نسبت به منطق، این منطق برای هر دو مادر هست، ولی اصول برای هر دو مادر نیست، فقط برای فقه. بله، دیگر همان احکام که بحثی نیست. احکام در واقع همان بحثهای فقهی میشود در واقع که حالا مثلاً شما بحث ضمانت. مثلاً یک بحث کتاب الضمان داریم؛ مثلاً دکتر چه کارهایی اگر بکند و چه کارهایی نکند ؟ ضامن است نسبت به این بیمار. خب، این بحث طبی است ولی در واقع ذیل بحث ضمانت دارد مطرح میشود. مثلاً طبیعی ؟ دیگر، حالا احکام طب، یعنی فیالجمله یک ربط به طب دارد، ارتباط با دکتر دارد، ارتباط با مریض دارد ولی موضوعش که بحث صحت باشد، موضوع علم اینجا لحاظ نشده ؟. همین حکمی که دارد داده میشود. بله، احسنت. از این جهت، از این جهت علم طب میشود علم متفاوت از فقه. البته با همدیگر خیلی ربط دارد، چون علم فقه علمی است که متعلق به افعال مکلفه است. یعنی موضوع علم فقه، متعلقات مکلفه است. متعلق مکلف، به مکلف نظر دارد، به فعلش، به ذاتش، به هرآنچه که مکلف بماهو مکلف به آن مربوط است. یکی از چیزهایی که به مکلف مربوط است، به صحت اوست. حالا اینجا بحث از علم اصول دیگر خارج شدیم، رفتیم توی فقه و طب و اینها. نکته مهمی بود اینکه عرض کردم از خطابههایی که مثلاً علم منطق به ما یاد میدهد که چه شکلی واجب است که ما در استدلال نهجی ؟ را برویم به این وصل کنیم که عملیات تفکر است تا استدلال ما صحیح باشد. خب، علم منطق پس به ما یاد میدهد مسیر استدلال کردن را تا به نتیجه درست برسیم، تا استدلال صحیح تهاش حاصل بشود. چه جور استدلال بیاوریم برای اینکه سقراط فانی است؟ چه جور استدلال بیاوریم بر اینکه آتش این بخاری که جلوی من است، سوزاننده است ؟. "موقد بخار" ؟ چگونه استدلال کنیم برای اینکه مجموع زوایای مثلث مساوی با دو قائم است؟ صغرا و کبرا و اینها را چه جور بیاوریم؟
دیشب مهمان داشتیم. این پسر ما آمده بود تو اتاق. یکی از این غذاها را انداخته بود روی فرش. گفتم که این مال تو است ؟ "تو انداختی زمین بود و کثیف و اینا" ؟. خودش نگاه کرد که چه جور از زیرش در برود. دست ما میخواست بکند توی دهان ؟. گفتم مال خودت بوده، تو اینجا ایستاده بودی، تو انداختی. گفتش که نه، مال خودم نیستش. با کبرا مشکلی ندارد ؟ نمیخورم، با خوردنش مشکل ندارد ؟ میگوید اثبات کن که مال من است. اثبات کن که اگر مال من است، باید بخورم. آنورش سختتر است، بخشی که سادهتر بود. خلاصه یک دور ما علم منطق را دیشب با این بچهها سر و کله زدیم. خب، اینجا این مسیر استدلال را علم منطق به آدم نشان میدهد که من چه صغرایی بیاورم، بعدش یک کبرایی بیاورم تا این نتیجهای که میخواهم بگیرم که به بچه بگویم آقا این را بخور، حاصل بشود. شما استدلال میآوری مال تو بوده، تو اینجا ایستادی، از دست شما ریخته. خودت هم بخور. چطور استدلال کنیم برای اینکه خط ممتد بدون نهایت است؟ همه اینها را علم منطق جوابش را میدهد. میآید یک مناهج عامهای را وضع میکند. روشگذاری میکند. به شما روشها را یاد میدهد. چهارچوب دارد، قواعد دارد برای استدلال، مثل قیاس و استقراء. قیاس داریم. قیاس یا اختراع اقترانی است یا استثنایی. قیاس اقترانی مثلاً حملی دارد، شرطی دارد. در قیاس ارکانی هست؛ حد وسط، حد اصغر، حد اکبر. حد اصغر در فلان، اکبر در فلان جا میآید. حد وسط یک همچین شرطی دارد. قضیه شما مادهای دارد، صورتی دارد. ماده مثلاً این اقسام را دارد. صورت این اقسام را دارد. تمام اینها را منطق در این چهارچوبی که میگذارد به شما یاد میدهد که از چه صورت و چه مادهای باید استفاده بکنید، به چه نحوی، تا این غرض مطلوب، این نتیجه را خلاصه برایش استدلال بیاورید.
علم منطق بنابراین میشود علم برای عملیات تفکر اطلاقاً. هر نوع عملیات تفکری را در بر میگیرد، جواب میدهد. علم اصول از این ناحیه شبیه علم منطق است، با یک تفاوت. علم اصول از نوع خاصی از عملیات تفکر بحث میکند. آنجا اطلاق دارد، اینجا مقید است. علم منطق کاری ندارد شما در کجا میخواهی چه نوع عملیات تفکری میخواهی انجام بدهی، چهارچوب کلی را به شما میدهد. ولی علم اصول میگوید نه، من فقط عملیات تفکری که در فقه کارایی داشته باشد درس میدهم. که عرض کردم موضوع علم فقه چیست؟ مربوط به هرآنچه که مربوط به مکلف است. مکلف، نه انسان. مربوط به مکلف یعنی حیثیت تکلیف را مد نظر دارد از انسان. علم اصول هم میگوید من چیزی را میدهم که این حیثیت را تأمین کند. خب، یعنی از عملیات تفکر فقهی در استنباط احکام و درس میدهد عناصر مشترکهای را که واجب است داخل شود در آن، داخل بشود این عناصر مشترکه در آن، برای اینکه استنباط سالم باشد. او به ما یاد میدهد چه جوری استنباط بکنیم حکم حرمت التماس بر صائم را. جلسه قبل داشتیم اینی که شما میگویی روزهدار حرام است التماس در آب کند. استدلال این را چه شکلی بیاوریم؟ استدلال این را، استدلال این قضیه فقهی را این را کی انجام میدهد؟ کی یاد میدهد؟ علم اصول. چه جور استنباط کنیم این را که آب کر اعتصام دارد، عصمت دارد؟ آب کر نجس لاینجس شیئاً. آب کر چیزی را نجس نمیکند. چه جور استنباط کنیم حکم استحباب نماز عید را یا وجوبش را؟ چه جوری این کار را انجام میدهد؟ یک سری مناهج عامه را وضع میکند. میآید یک سری عناصر مشترکه را نشان میدهد برای عملیات استنباط. بر این اساس صحیح است اصلاح بشود بر علم اصول اسم منطق علم فقه. چون نسبت به فقه به مثابه منطق است، نسبت به فکر بشری به صورت عامه. پس نسبت علم اصول به علم فقه، نسبت علم منطق است به فکر بشری.
**اهمیت علم اصول در عملیات استنباط**
حالا در عملیات استنباط جایگاه علم اصول چقدر است؟ چه اهمیتی دارد؟ ایشان میفهمانند که دیگر ما بعد از اینها نیازی نداریم که تأکید کنیم بر اهمیت علم اصول و خطیر بودنش. "خطورت و دوری" ؟. "خطورت و دوری" اینها اصطلاحات شهید صدر است. "دور" که ایشان زیاد استفاده میکند یعنی جایگاه. "خطورت" یعنی خطیر بودن، خطیر بودن جایگاه علم اصول در عالم استنباط. به خاطر اینکه تا وقتی که برای عملیات استنباط عناصر مشترک پیش داده میشود به علم اصول، این عناصر مشترکه را میفرستد جلو، پیش میفرستد. او میآید نظام عامین ؟ عناصر مشترکه را وزن میکند. او دیگر میشود عصب حیات، رگ حیاتی علم فقه. بدون علم اصول، شخص در فقه مواجه میشود با رکام متنافر و رکام متراکم متنافر. جدا جدا، پراکنده، یک دسته متراکم و پراکنده از ادله دست اوست. نمیتواند اینها را به همدیگر پیوند دهد و نتیجهگیری کند. صد تا روایت در این موضوع داریم. رویکردهای مخترع مختلف؟. همین امروز در بحث حدیثمان داشتیم. یکی میگوید "سر الاناء" ؟، یکی دیگر میگوید که هیچ کس با خبر نشد. اینجا تضاد است. علم اصول به شما یاد میدهد که الان با این دو تا روایت که مواجه شدی، اول از همه اگر راهی هست جمع کن. "جمع مهما امکن اولا من الطرح" جمع عرفی هر چه زودتر بهتر از طرح. بعد میگوید مرحله دوم این است که مرجحی داشته باشی. اگر تعارض مرجحی باشد مرجحات، مرجحات سندی و مرکبات ؟ مرجحاتی که ما داریم اگر نبود، دیگر اینجا تعارض "لاتساقت" ؟ میآید. تساقط میکند، جفتش را میگذاری کنار. وقتی جفت آنها را گذاشتی کنار، چکار میکنی؟ دلیل دیگر نداری. وقتی دلیل نداشتی، مراجعه به چه میکنی؟ دلیل. اصل عملی دیگر. دلیل که نداری، مراجعه به اصل عملی میکنی. این مراحل را چه کسی به شما یاد میدهد؟ علم اصول. اگر این نباشد، چه میشود؟ شما دو تا روایت را داری، یک مرحله زایمان ناقص صورت میگیرد بین شما و این دسته از روایات. آدم نمیداند باید چکار کند. پس متراکم و متنافر ؟ از نصوص و ادله هست. انسان نمیتواند اینها را استخدام کند و استفاده کند در استنباطش.
مثال خوبی میزند ایشان. میفرماید مثل کسی که، مثل انسانی که ادوات نجاری را، اره دارد، تیشه دارد و امثال اینها، ولی آن فکری که به او یاد بدهد اینها را چه شکلی کنار هم بچیند و از همه اینها استفاده کند برای ساختن آن در و پنجره و اینها، آن را نداشته باشد. "خون اوّل مصیبتشه" ؟. میشود پت و مت. یعنی ابزارآلات همه چیز جور است. مشکل در این است که ابزارآلاتش جور است؟. یکی از مشکلات پت و مت همیشه همین است که ابزار همه رقم جور است ولی اینجا ناجور است، اینجا جور نیست. بعد مثلاً یک در را میخواهد، یک در بزرگ درست کرده. میخواهد از این در رد کند. دیدهاید دیگر. اینوری میآورند هر کار میکنند که رد نمیشود؟ حالا اگر اینوری کنند، رد میشود! میزنند به آن و بعد ابزارآلات هم که دارند، یک دقیقه میگیرند دو طرف در را قشنگ میبرند وسطش را. از این در وسطی رد میکنند، میآیند توی ؟. خب، این وقتی مخ کار نکند، به قول عربها "مخ ما کو" ؟. اینجا ابزارآلات میشود اول بدبختی و دردسر. ابزار چکش و میخ و همه جور ابزار نجاری میبردیم با خودمان. هواپیما. درست است. اصول نجاری دچار مشکل است، یعنی اصولش او چون ندارد. با یک سری ابزارآلات مواجه است که نمیداند باید با اینها چکار کند. در علم فقه هم همین طور است. اگر کسی علم اصول را بلد نباشد، با یک دسته، با یک تعداد وسیعی از روایات مواجه است که دچار سردرگمی میشود. آخر نمیفهمد فلسفه خوب است یا بد. روایات مختلف است. دو روایت دارد تعریف میکند. دو روایت دارد رد میکند. این روایت بوی این را میدهد که دارد وحدت وجود را میگوید. مثل برخی از علمای بزرگ که اینها چون اصولی نبودهاند، اخباری بودند. اخباری در برابر اصولی. این بزرگواران مثلاً در فلان کتاب بزرگ خودشان، آنجا مثلاً توی بحثی مواجه شدند در جلد یکش مثلاً در کتاب عقل و جهلشان ذیل حدیث توحید مفضل، بعد گفتند که مثلاً این روایت بوی بحث تأیید کلام فلاسفه را میدهد. این تیکهاش و دارد انگار میگوید که روح مجرد. بعد آن عالم اخباری بزرگوار رحمت الله علیه، ایشان آنجا حاشیه میزند که ما که خب خیلی قبول نداریم نه فلاسفه را نه حرفشان را ولی انگار این روایت دارد تأیید میکند حرف اینها را. والله اعلم بالصواب. خدا بهتر میداند. طباطبایی هم حاشیه میزند بر کلام بزرگوار، میفرمایند که خدا بهتر میداند که کلام فلاسفه درست است. بله ایشان حاشیه میزند. آن بزرگوار چون اصولی برخورد نمیکند، نمیتواند بیاید این را برای تو جمع بکند با بقیه روایات. خلاصه دچار مشکل میشود.
روایات متعدد میآید. ابزارآلات هست. نمیداند که این ابزارآلات را کنار هم چه جور جمع بکند. یک ابزار نرم، یک ابزار سخت است. اینها را گذاشتهاند جلویش، نگاه میکند، میگوید خب چوبها را اگر میخواهد ببرد، فقط امثال اره به درد میخورد دیگر. این چسب چوب چیست؟ این شیء نرم لطیف چیست؟ این را پرت میکند کنار. میگوید ما آمدیم برای بریدن چوب. اینها را میخواهیم چکار؟ "ویندوز کنار" ؟. بعداً میفهمد که خاصیت این چه بود. آن فکر نجاری به این یاد میدهد. که هر ابزارآلات به درد کجا میخورد. آن روایتی که آن جور گفته، منظور کجاست. این روایت که این جوری گفته، منظور کجاست. اینها را چه شکلی با هم جمع کنیم. میشود یک فکری مثل فکر شیخ انصاری. بینظیر است شیخ انصاری در اینکه نمیگذارد یک روایت از دست برود. همه را نگه میدارد. ایشان بخیل است نسبت به روایات. هر چه روایت، هر چه دلیل هست. بعضیها سریع پس میزنند. این را به آن دلیل رد میکنند، این را به این دلیل رد میکنند. این فلان گوشه سندش مشکل دارد. آن فلان گوشه چه میدانم قاعده عقلی جور در نمیآید. هر چیزی که شده، پس میزنند. خیلیها این جوریاند. مکتب نجف مخصوصاً گاهی زیاد دیده میشود. ده تا روایت دست طرف، نُه تایش را پس میدهند، یکیاش را نگه میدارد. فتوا میدهد. منوچهر ؟ انصاری، مکتب نجف، این متأخرین و اینها. ولی مرحوم شیخ انصاری سبکش این جوری نیست. ده تا روایت میدهی که مثلاً پنج تایش هم ضعیف است. ایشان میگوید همین پنج تا ضعیف هم یک کارایی میتواند برای من انجام دهد. اگر کارایی نداشت، این نمیآمد ؟ جان روایت را میخواندم. فتوا ؟. ائمّه روایات داریم در مورد اینکه با تعارض روایات چه کنید؟ آنها با همان روایاتی که در مورد تعارض آمده است. ولی بله اصول آنها همانهایی بوده که در روایات آمده. خب، ببینید کل علم اصول که از روایات در نیامده است که. بخشیش روایت. کاملاً بحث تعارض فراوان روایت دارد. برخی گفتند علم اصول فقط همین است و محصولی نداریم ؟. علم اصول آن تیکهای که معصوم به ما یاد دادهاند بحث تعادل و تراجیح، میگویند همین است دیگر. اخباری میگوید ما هم روایت قبول داریم. علم اصول اگر اینهاست، ما قبول داریم. بیشتر از اینها ملازمات عقلیه و مستدلات عقلیه و اجتماع امر و نهی. این جور مباحثی که ما روایتی نداریم، توضیحی ندارد. اینها را میگذاریم کنار مباحث الفاظ و چه و چه. الفاظ که اصلاً جزء علم اصول ؟. حالا به آن میرسیم. اصول نیست. اینها مال صرف و نحو بوده، شما آمدید چپاندید در علم اصول. علم اصول تهاش میشود تعادل و تراجیح، قواعد. بله، عناصر مشترکه هست. عناصر مشترکی است که از صرف و نحو میآید، میرود. حالا باید برسیم به آن فصل. "سال نجاری را میزنند" ؟.
همانگونه که عناصر مشترک ضروری است برای عملیات استنباط، عناصر خاصهای هم که در مسئله نسبت به مسئله دیگر تفاوت دارد، آنها هم ضروری است. مثل مفردات آیات و روایاتی که پراکنده است، اینها جزء ضروری دیگری است در آن. ولی مجرد اطلاع بر عناصر مشترکهای که علم اصول را تشکیل میدهد، کفایت نمیکند. کسی که حول استنباط بچرخد بر اساس اطلاع اصولی. همین قدر که بگوید من بلدم قواعد اصولی را، مثل کسی که بگوید آقا من نجاری را بلدم بدون ادوات هم برایت در میسازم. پس نه اصول بدون فقه به درد میخورد، نه فقه بدون اصول. کل استاد شهید ماه حیدری ؟ فضایی در درس همیشه میگفتند، میگفتند فقه بدون اصول، "رساله خوانی" ؟، از آن اجتهاد در نمیآید. تهاش میشود اینکه شما رساله را بخوانی، بفهمی. بله، ایشان همین را هم در درس زیاد میفهماندند که علم اصول است و تعادل و تراجیح. ایشان خارج اصول را از اول شروع کرده بودند. یک دور مثل اینکه کامل گفتند. دور دومشان است. ده پانزده سال طول میکشد. یک دور "بحث تعادل و تراجیح چهار دور گفتند" ؟. مهمترین بخش علم اصول، تعادل و تراجیح است. بحث تعارضات. دو تا روایت، دو تا دلیل وقتی با هم تعارض دارند، چه شکلی باید حلش کرد. خیلی مهم است. مرحوم تبریزی به نظرم میفرمایند که ما مسئلهای از مسائل فقهی نداریم که در آن دو تا روایت متعارض نداشته باشیم. روایت با سند. حالا یا سند، سندش درست نیست ولی مثلاً در کتب معتبر در من لایحضره فقیه آمده ولی با همدیگر تضاد دارد، تعارض دارد یا تناقض دارد. در هر صورت این چهارچوب کلی را علم اصول به شما میدهد. ولی استنباط با چه صورت میگیرد؟ هم این فکر را بلد باشی شما، هم آن ابزار را داشته باشی. اگر روایت هم نداشته باشی، باز مسئله پیش نمیرود. پس هم ادواتش لازم است، هم علمش. مثل نجاری هم مهارت میخواهد، هم ادوات. کسی علم اصول بلد باشد ولی با روایت کاری نداشته باشد، این مثل کسی است که نه اره دارد، نه تیشه دارد. هیچ چیز ندارد. عاجز است از اینکه بخواهد یک تخته چوبی بسازد. اصولی از استنباط عاجز است، تا وقتی که فحس ؟ نکرده با دقت از عناصر خاص. پس اصولی بدون استفاده از عناصر خاص است. میگویم ما علم اصول بلدیم، دیگر چکار داریم که در روایت چه آمده است؟ نجاری بلدم، دیگر چکار به چوب دارم؟ من همین جوری برایت با آنی که بلدم در میسازم. پس عناصر مشترک و عناصر خاصه، دو قطب مندمج اند. این تعبیر اندماج هم از واژههایی است که صدر زیاد استفاده میکند: اندماج، انضمام، در هم تنیدگی. اندماج عناصر مشترک و عناصر خاصه مندمجاند با همدیگر در عملیات استنباط. هیچ کدام از دیگری بینیاز نیست برای عملیات. هر دو با همند.
خب، بحث آخری که امروز میخواهیم اشاره بکنیم این است که اصول و فقه مثلشان مثل نظریه و تطبیق است. ایشان میگویند که ما میترسیم که به شما یک تصور اشتباه را منتقل کرده باشیم آن وقتی که توضیح دادیم که آن کسی که استنباط میکند در علم اصول عناصر مشترکه را یاد میگیرد و آنها را تعریف میکند و در علم فقه به دنبال عناصر خاصه است تا آن عملیات استنباط را به این وسیله کامل کند. چون بعضی تصور میکنند که ما در علم اصول عناصر مشترکه در عملیات استنباط را یاد گرفتهایم و مثلاً حجیت خبر و حجیت ظهور، اینهایی که از عناصر اصولیت را تعریف میکنیم، دیگر هیچ تلاش علمی بعد از این برای ما نمیماند. دیگر ما احتیاجی نداریم تا وقتی که این عناصر را داریم، دیگر فقط میماند اینکه روایات را دربیاوریم. یعنی همین قدر که شما علم اصول بلد باشی، روایتش را هم در این باب ببینی، همین دیگر کفایت میکند برای استنباط. نخیر، این جوری نیست. بحث مهم این است که اینها نظریه است و با تطبیق تفاوت دارد. من رانندگی یاد گرفتم. ماشینم هم که دارم. تمام شد. این دیگر کفایت نمیکند که بگویم من کلاس آموزش رانندگی رفتم، ماشین هم دارم. بس است برای اینکه کسی راننده بشود؟ یا یک سری مهارتهای عملی لازم دارد که حین عمل در تطبیق دادن آنهایی که یاد گرفته، کارایی دارد. در علم فقه، در استنباط، این معروف است بین علما که میگویند خدای متعال باید وحی کند به کسی تا بتواند فتوا بدهد. شما در علم اصول اعلم علما هم که باشی و در روایات هم اعلم کسایی باشی که روایت بلدی و خواندهای و اینها، تو آخر که میخواهی فتوا بدهی و تطبیق بدهی، آنجا اصل کار است. خدا باید عنایت بکند، وحی بکند تا انسان بتواند فتوا بدهد. تطبیق دادنش خیلی سخت است. اینجا کدام قاعده را شما اولویت میدهی؟ از کدام مسیر میروی؟ از فلان مسیر میشود آمد برای استنباط؟ از این یکی مسیر هم میشود آمد برای استنباط؟ از کدام طرف میآید؟
با یکی از اساتید سر چه موضوعی بحث داشتیم در مورد اقسام عبد بود. یکی از شقوق عدل ؟ ما میگفتیم که این شقه باید اضافه بشود. استاد میفهماند که این شقه چیزی جدای از آن سه قسمت دیگر نیست. شروع کردیم با همدیگر بحث صرفی و اصولی کردن. ما پنجاه تا دلیل آوردیم برای اثبات از همین فقه و اصول. ایشان هم پنجاه تا دلیل آورد برای رد از همین فقه و اصول. جفتش هم درست بود. آخر من نفهمیدم کدامش را. مسیری که ایشان میرفت کاملاً درست بود. واقعاً دو تا چهار تا میرسید به اینکه این اصلاً یک چیز اضافهای است. مسیر هم که ما میرفتیم، دو تا چهار تا میرسید به اینکه این اصلاً لازم است. مسیرمان مثلاً میآمد میگفت که در علم مثلاً در بین مردم واژه بوده. این واژه را جدای از آن واژه میگفتند. خود این حاکی از دوگانگی است. انصراف، انصراف اصولی دارد. وزن حجیت دارد و چه و چه و چه ؟. ایشان از یک مسیر دیگر میآمد. در این روایت دلیل آمده: "العله تو اعم و تخصص" ؟ مثلاً. این خودش آن جور میکند و این اصلاً دیگر شق دوم برمیدارد مثلاً. جفتش دارد روی قواعد میآید جلو. برای همین است که اختلاف فقها پیش میآید. به این معنی نیست که این آقا اصول بلد است، آن یکی بلد نیست. این آقا روایتش را خوانده، آن یکی نخوانده. یا روایت "باب کذب" ؟ را بیاوریم. یک دور هر دو بخوانیم. ندیدی بچهجان؟ تفاوت میکند در تطبیق است که اختلافات پیش میآید. مهارت، هر دو مهارت دارند. یک نفر مثل آقای بهجت میفرمایند که قصهنویسی کذب است، داستاننویسی کذب است مگر اینکه حقیقت را شما نقل بکنید. شخصیتپردازی کذب است. اشاعه کذب است. شما افرادی را میسازی بعد میآیی از آنها اقوالی تولید میکنی. این کذب است. یک فقیه دیگری هم پیدا میشود میفرماید که اصلاً داستاننویسی و فیلمنامهنویسی ضروریات فعلی ماست. خب، این جوری نیست که این آقا علم اصول بلد است، آن یکی بلد نیست. این آقا روایتش را خوانده، آن یکی نخوانده است. یا روایت "باب کذب" ؟ را بیاوریم. یک دور هر دو بخوانیم. ندیدی بچهجان؟ تفاوت میکند در تطبیق است که تفاوت میکند. این از یک مسیری میآید. آن قواعد فقهی، عناصر خاصه و عناصر مشترکه را کنار همدیگر که میگذارد، از این مسیر که میآید به این نتیجه میرسد. در تطبیق آن بزرگوار دیگر در تطبیق از مسیر دیگری میآید به نتیجه دیگری میرسد. پس تفاوت در تطبیق است. این پس صرف دانستن اینها کفایت نمیکند.
بله، ما قبلاً در بحث قبلی گفتیم که اینها هم مهارت میخواهد، هم ادوات میخواهد. ولی صرف اینکه این دو تا را با همدیگر داشته باشد، کفایت نمیکند. بگوید آقا من دانش نجاری را رفتم یاد گرفتم، سر کلاس رفتم. دانش خیاطی را رفتم یاد گرفتم. چرخ خیاطی و قیچی و اینها هم دارم. تازه حالا اول بسم الله است. حالا آن قدر باید تمرین بکنی، آن قدر باید پارچه خراب بکنی، ریزهکاریها دستت بیاید. این چرا این جوری شد؟ این چرا نخاش از آن ور رفت؟ این چرا کار کثیف شد؟ چرا کوچک درآمد؟ چرا بزرگ شد؟ چرا "یاسینت یاسین دیگه" ؟ مثلاً گشادتر شد؟ کاسهگری را شنیدید دیگر. معروف است. شاگرد کسی بود که او کاسهساز بود. این استاد کاسه را که میساخت، یعنی اول سفالگریاش را که درستش میکردند و اینها، کار میکرد. شاگرد هم یاد گرفته بود. بعد در کوره میگذاشتند و درمیآوردند. این شاگرد سالیان سال بر دست استاد بود و دیگر فکر کرد خودش استاد شد. این همه کار را دیدیم. به قول آقای دکتر میگویند دادیار ده سال اتاق قضاوت بوده و ده سال دیگر خودش قضاوت میکند. دیگر فکر از این موارد خارج نیست. این هم دیدم که قاضی چه حکمی میکند. بله، خلاصه این شاگرد میرود مغازه میزند و میبیند همه کاسههایش "تیره در میآید" کدر از آب در میآید. میآید پیش استاد و التماس و گریه و زاری و "غلط کردم" و چه و اینها. حالا چه بود ماجرا؟ گیر کار کجا بود؟ علمش نبود؟ میگفت نه، چرا، علمش را داشتی. گفتم ابزارم ابزار خوبی نبود. گِلَم خوب نبوده. آتیش هم خوب نخورده. استاد میگوید نه، هیچ مشکلی اینجا نبود. گفتم میگوید پس چرا کار تو آن قدر تمیز بود و من خراب کردم؟ وقتی که سفال را میآمدم بگذارم توی حرارت، شما بیرون میکردم ؟. دیگر شما از بیرون نگاه میکردی که من دارم میچینم توی تنور. استاد یک فوتی میکند، بعد میگذارد آنجا. "فوت کوزهگری". این "فوت" باعث میشود که گرد و خاکش بلند بشود، تمیز میشود. "شماره فوت را بلد نبودی" ؟. کثیف میشد، گرد و خاک تو خوردش ؟. خلاصه این در بحث تطبیق همان "فوت کوزهگری" است. لذا کسی میبینی چرا یک نفر نسبت به یکی دیگر اعلم است؟ یکی از دلایل اعلم بودن در همین "فوت کوزهگری" است. میگویند این آقا بیست سال درس خارج داده، آن آقا پنج سال درس خارج داده. جفتشان مجتهدند. آنی که بیست سال درس خارج داده، اعلم است. یکی از دلایلی که میگیرند گاهی برای علمیت همین است. آقا بیست ساله دارد با این مسئله سر و کله میزند. او "فوت کوزهگری" را بلد است. البته این به نحوی است. ولی خب میتواند کاشف باشد، حاکی باشد که این بالاخره بیشتر با "فوت و فن" ؟ خبرهتر است. "فوت و فن" با "فوت و فن" بیشتر آشناست. بله، تا اضافه کنیم عناصر مشترک را و استنباط کنیم حکم شرعی را. این عمل سادهاش به "طبعیتش دیگر جغد علمی کارت راحت است" ؟. آقا یک اصول به حد حلقات بلدیم و یک فقه هم در وسایل است. روایت را نگاه میکنیم و فتوا میدهیم. این تصور اشتباه است و بسیار هم اشتباه است. چون مجتهد وقتی که ممارست میکند با عناصر مشترک که در عملیات برای عملیات استنباط و آنها را تعریف میکند در علم اصول، اکتفا نمیکند بعد از آن به اینکه یک تجمیع اجمالی ؟ صورت بدهد. همین جور کورکورانه اینها را بردارد جمع بکند با عناصر خاصه از کتب احادیث و روایات مثلاً. بلکه بر او باقی میماند که ممارست کند در علم فقه، تطبیق عناصر مشترک و نظریات عامه را بر عناصر خاصه، و تطبیق یک مهم "فکریه" ؟ به طبیعت اوست. خود این تطبیق یک بحث خیلی مهمی است که خود همین درس میخواهد، کلاس میخواهد. خود تطبیق کلاس میخواهد. کسی صرف و نحو بلد است. همین کفایت نمیکند که هر روایتی بهش دادند بتواند ترجمه کند. خود ترجمه کردن یک مهارت است. تطبیق قواعد صرفی و نحوی بر این متن عربی خوش ؟ یک مهارت است. من اینجا کدام قاعده را تطبیق بدهم؟ برای مثلاً از سال اول متن عربی خیلی ضعیف بود. اول باید مثلاً هی طلبه باهاش کار بکند، کار بکند. خودش تطبیق نمیدهد، تطبیق دیگران را میخواهد نگاه کند.
بله، استاد ماه حیدری که حالا ذکر خیرشان هم مباحث زیاد میشود، ایشان فرمودند که من یک طرحی برای حوزه دارم. هر درس ما، هر درس را دو تا کتاب باید بخوانیم. یک کتاب آموزش، یک کتاب تجزیه و ترکیب. مثلاً علم کلام، یک کتاب علم کلام. یک کتاب تجزیه و ترکیب علم کلام، فلسفه تجزیه و ترکیب. بله، یک درسی ایشان میخواست بگذارد. حیفم شد. بعداً شنبه میخواهم شروع کنم و چند سالی است که هنوز شروع نشده است. که آره، شنبه چند سال بعد. ایشان قرار بود که این کار را بکند که یک روایت را بیاورد بعد خودشان مثال زدهاند: "انما الاعمال بالنیات". تجزیه و ترکیب اصولی بکند. "نما" چیست؟ ده تا بحث خود "انما" برمیدارد در اصول. "الاعمال" چیست؟ ده تا بحث این خودش برمیدارد. ترکیب اینها با همدیگر چیست؟ "انما" مفید حصر است. حصر مفهوم دارد یا ندارد؟ خود "انما" حرف در وضعش به چه نحوی است؟ وضع حروف به چه نحوی است؟ وضع "موضوع له" عام است یا خاص؟ خاص عام ؟ یا خاص ؟. یک مدل یک سال طلبه این جور کار بکند، مستغنی میشود از بسیاری از مباحث. حیفم شد که ایشان شروع نکردند. آنهایی که این درس نظیر نداشته در حوزه تا حالا. حالا انشاءالله که بتوانند این درس را راه بندازند. اگر ما بخوانیم حلقه ثانیه را، شاید حالا خودمان یک بحث در حد خودمان، بحث این مدلی مثلاً راه بندازیم، کار بکنیم. لازم و خوب میآید. کاری که داشتیم در نهج البلاغه شروع میکردیم همین بود، متأسفانه سرانجام نرسید.
پس جهد علمی، با جهد علمی "مبذول" صرفشده بینیاز نمیکند اصولی را از بذل جهد جدید در تطبیق. پس باید فرض کنیم مثلاً که مجتهد در علم اصول ایمان دارد به حجیت ظهور عرفی. آیا او را کفایت میکند که انگشتش را بگذارد روی روایت علی ابن مهزیار صحیح: علی بن مهزیار که دارد مجالات خمس را میگوید مثلاً تا این روایت را اضافه بکند به عنصر مشترک و از آن استنباط بکند عدم وجود خمس در میراث پدر را؟ مجتهد حاجتی ندارد به تدقیق مدلول نَصّ در روایت برای شناخت نوع مدلولش در عرف عام. و درایت هرآنچه که مرتبط است به تعریف ظهور عرفی آن از قرائن و اماراتی که داخل چهارچوب نَصّ یا خارج از آن باشد تا بتواند امانتداری بکند ؟ از تطبیق عنصر مشترکی که قائل به حجیت ظهور عرفی است. یعنی صرف اینکه او را بلد است، کفایت نمیکند. در تطبیقش بتواند آن را پیاده بکند. سخت است و هنر اینجاست و در این روش و بر این اساس. تعبیر واژههای پرکاربرد ایشان است، "بر این روشنایی" ؟. مثلاً بر اساس، این جوری میفهمیم که بحث فقهی از عناصر خاصه در عملیات استنباط ، صرف مجرد عملیات تجمیع نیست. شما بیایی جمع بکنی بین قواعد فقهی و قواعد اصولی. این نیست. از آن اجتهاد در نمیآید. تطبیق بلکه او مجال تطبیق است برای نظریات اصولی و تطبیق نظریات عامه برای آن. دائماً موهبت خاصه است. موهبت خاصه آن است و دقت. و مجرد دقت، مجرد دقت در نظریات عامه او را بینیاز نمیکند از دقت در تطبیقش. بگوید آقا ما در فهم اصل مطلب کلی دقت کردم. در فهم اصلش دقت کردی، درست است. تطبیقش حالا دقت میخواهد. من وقتی که استاد داشت رانندگی درس میداد در مورد مثلاً اینکه در چه سرعتی باید دنده را عوض بکنم، خیلی دقت کردم. استاد میگفت که تا این سرعت دنده یک، این سرعت دنده دو. در سرازیری دنده دو، در مثلاً سربالایی مثلاً دنده چند؟ بعد مثلاً در چه مسیری باران اگر هست چه جور بروم؟ اگر جاده کفی است؟ اگر جاده کوهستانی است؟ همه را گفتند، حفظم. حالا وقتی شما آمدی پشت فرمان نشستی، ترافیک هست و ماشین از آن ور میآید و برف است و بوران. تطبیق بدهی اینجا این هنر است. اینجا کم پیش میآید. وگرنه آنهایی که تصادف میکنند که همه بلدند رانندگی را. سبقت بگیرند. کسی مشکل ندارد در اینکه نداند کی باید سبقت بگیرد. در تطبیقش یک لحظه اشتباه میکند. در اینکه میگوید مثلاً من آن قدر فاصله دارم با ماشین روبرویی. این هم مثلاً خطش خط چیست؟ منقطع است. جاده مثلاً این شکلی است. من هم دنده معکوس میکشم. همه اینها را با خودش دارد فکر میکند. یک جای کار محاسبات غلط است در تطبیق.
پس مشکل در تطبیق است که کار را سخت میکند. آیا نمیبینید که کسی که درس میدهد به عمق نظریات عامه در طب، در مجال تطبیق احتیاج دارد به حالت مرضیهای به دقت و انطباع کامل؟ چهار تا دکترند، همه فوق تخصص در یک مسئله. در تطبیق اینکه در تطبیق درمان، تطبیق درمان. همه درمان را میشناسند. در تطبیق درمان اینجا به همدیگر اختلاف پیدا میکنند. این میگوید باید جراحی بشود، آن میگوید با دارو حل میشود. آن میگوید نه، این بدخیم است. همین الان هم باید جراحی بشود. آن میگوید فعلاً دارو بدهید تا یک ماه دیگر، بعد جراحی کنید. آن میگوید نه، همین الان جراحی کنیم تا یک ماه دارو بخورد. همه بلدند. همه میدانند که این دارو، این جراحی درمانش است. بله، و تفکر در تطبیق آن نظر بر مریضی که "بین یدی" جلوی دست جلو دستش است. و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...