‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. درباره تطور واژۀ اجتهاد صحبت شد. عرض شد که تا اوایل قرن هفتم، واژۀ اجتهاد با بار معنایی منفی بود؛ لذا همه معصومین، اصحاب و اینها حمله داشتند به واژۀ اجتهاد. واژۀ اجتهاد به معنای رأی بود؛ رأی به عنوان یکی از مصادر بود. اجتهاد در واقع چیزی در عرض قرآن و سنت بود، نه در طول قرآن و سنت؛ لذا خیلی برخورد شدیدی میشد و اصلاً واژۀ اجتهاد را برنمیتافتند. لکن این کلمۀ اجتهاد تطور پیدا کرد. بعد از آن، در اصطلاح فقهای ما و نزد ما یافت نمیشود الآن نص شیعی که عکس این تطور را بگوید و از جهت تاریخی قدیمیتر باشد.
از کتاب معارج محقق حلی اعلیالله مقامه الشریف - دایی علامه حلی که ایشان به علامه حلی تدریس میکرده است، علامه حلی خردسال بوده، بعد گاهی نیاز به تنبیه پیدا میشده و اینها - علامه حلی آیه سجدهدار میخوانده و درمیرفته است. بله، محقق حلی. بله، صاحب کتاب (معارج) و (شرایع). کتاب (شرایع) هم مال ایشان است. کتاب (شرایع) مهمترین کتاب فقه شیعی است که (جواهر) شرح (شرایع) است.
ما قدیمیترین نص شیعی که در آن اجتهاد کمکم بار مثبت پیدا کرده است، از مرحوم محقق حلی است. ایشان در سال ۶۷۶ ه'.ق متوفی هستند. به خاطر اینکه محقق حلی تحت عنوان حقیقت اجتهاد اینجور نوشته است. پس ببینید، این دوره دوم واژۀ اجتهاد است که یک خورده دارد بارش مثبت میشود. (فقها هو چیه) اجتهاد «فقها هو: بذل الجهد فی استخراج الأحکام الشرعیه» در عرف فقها، اجتهاد به معنای اینکه شما تلاشت را برای استخراج حکم شرعی کنی و به این اعتبار استخراج احکام از ادلۀ شرع، اجتهاد است. استخراج احکام از ادله، نه خودش دلیل باشد. اجتهاد، استخراج دلیل است، نه خود دلیل. استخراج احکام از دلیل است، در طول کتاب و سنت است، نه در عرض کتاب و سنت. به خاطر اینکه آن مبتنی میشود بر اعتبارات نظر که «ما لا یستفاد من ظواهر النصوص» در ظواهر نصوص نیست. یعنی شما میآیی چیزهایی را که در ظواهر نصوص استفاده نمیشود، اعتبارات نظری که در ظواهر نصوص نیست، این را ایشان میگوید اجتهاد. این حالا هنوز آن معنایی که الان ما داریم، ولی خوب نزدیک شدیم، یک مرحله خارج شد از معنای منفی که آن اوایل بوده. یک دوره متعادلتر شده، نرمتر شده. میخواهد آن دلیل قیاس باشد یا غیر قیاس.
پس قیاس در این تقریر، یکی از اقسام اجتهاد است. پس اگر گفته شود بر این اساس لازم میآید که امامیه از اهل اجتهاد باشد، ما میگوییم بله، امر اینچنین است. لکن در آن ایهام است از جهت قیاس. محقق حلی اصل اجتهاد را قبول میکند، میگوید فقط ما در قیاسش مشکل داریم. اجتهاد درست، ولی قیاس نه. اصلاً نه، ایشان میگوید شیعه اجتهاد را قبول دارد، اجتهادی که قیاسی نباشد. یک خورده از این جهت که قیاس از جمله اجتهاد است، پس وقتی که قیاس استثنا شد ما از اهل اجتهاد هستیم در تحصیل احکام به طرق نظریهای که یکی از آنها قیاس نیست. فقط ما قیاسش را میگذاریم کنار، اجتهاد را قبول داریم بدون قیاس.
خب، ملاحظه میشود بر این نص. «یلاحظ علیه» وقتی میآید، یعنی یک نقدی میخواهد گفته شود. در کتابهای علمی، بله، معمولاً در کتاب علمی میگویند: «یلاحظ علی ذلک»، «یلاحظ علیه». یعنی یک نقدی ملاحظه میشود بر آن. نقدی داریم به این نص مرحوم محقق حلی. ما یک نقدی داریم. نقد ما چیست؟ «وضوح ان کلمه اجتهاد لاتزال فی الذهنیه الاساسیه مثقله بتبعیه المصطلح الاول». این کلمه اجتهاد دائماً در ذهنیت اساسی سنگین است به طبع اصطلاح اول. برای همین «یلّمح النص ...» اشاره دارد. «لمح، یلمح»، اشاره میکند. اشاره میکند نص آنجا کسی که «تحرج» دارد از این وصف و سنگین است بر او فقهای امامیه را مجتهدین مینامند. تحرج یعنی در حرج افتادن. ولی محقق حلی از اسم اجتهاد تحرج ندارد. پس نشان میدهد هنوز یک سنگینی در این واژۀ اجتهاد هست در دوره محقق حلی. یعنی بار ارزشی یک خورده تعدیل شده، ولی هنوز واژه، واژۀ سنگینی نیست. ایشان دارد این را میگوید. خودش را در مظان اتهام قرار میدهد.
بعد از اینکه این واژه تطور پیدا کرده است در عرف فقها، تصویری است که اتفاق دارد با مناهج استنباط در فقه امامیه. یعنی واژۀ اجتهاد جهشی پیدا کرده که این جهش با فقه امامیه دیگر کمکم دارد میخواند. ولی هنوز سنگین است از نظر مخالفان، به معنای مجتهد. یعنی اصلاً وقتی میخواستند کسی را طعن بزنند، ردش بکنند، میگفتند: «مجتهده! حرفاشو گوش نکنید، مجتهده». فقیه، به خاطر اینکه اجتهاد مصدری است برای فقیه که صادر میشود از آن حکم؟ و دلیلی است که استدلال به آن میشود، همانگونه که صادر میشود از آیه یا روایت. پس در اصطلاح جدید اینگونه گردید که تعبیر از جهدی میشود که فقیه بذلش میکند در استخراج حکم شرعی از ادلهاش و مصادرش. پس به عنوان مصدری از مصادر استنباط دیگر شمرده نشد، بلکه عملیات استنباط حکم است از مصادری که فقیه نسبت به آنها ممارست دارد.
پس اجتهاد آمد معناش در طول کتاب و سنت، نه در عرض کتاب و سنت. راهی شد برای دسترسی به کتاب و سنت، نه اینکه راهی شد برای جایگزینی کتاب و سنت. این دو تا فرق، فرق جوهری است. تفاوتش جوهری است. «جوهری للغایه»، برای غایت. به خاطر اینکه بر فقیه است، بر اساس اصطلاح اول اجتهاد، اینکه از تفکر شخصی و ذوق خاصش استنباط کند. وقتی که نص نیست و «توفر وفور» ندارد، نصّی. پس وقتی به او بگویند که دلیل شما چیست و مصدر این حکم چیست، استدلال به اجتهاد میکند و میگوید: «دلیل، همان اجتهاد من است، تفکر خاص من است». اما اصطلاح جدید اجازه نمیدهد فقیه که توجیه کند هر حکمی از احکام را به اجتهاد. «تبریر» یعنی توجیه. اصطلاحات رایج شهید صدر: «مُبرًّر»، «یُبَرِّر»، «تبریر» یعنی توجیه. چرا توجیه؟ چون اجتهاد به معنای دوم مصدری برای حکم نیست، بلکه عملیات استنباط احکام از مصادر است. پس وقتی فقیه بگوید: «هذا اجتهادی»، معناش این است که آنی که «هذا هو مستنبطه من المصادر و الادله»، آنی است که از مصادر و ادله استنباطش کرده. پس حق ما این است که از او بپرسیم و ازش طلب بکنیم که دلالت بکند ما را بر آن مصادر و ادلهای که حکم ازش استنباط شده.
در اجتهاد به اصطلاح اول، دیگر شما ازش نمیتوانی بپرسی: «خب بعدش چی؟ اجتهاد من». در دومی میتوانی بپرسی. میگوید: «خب از ادله است». کدام دلیل؟ «خودم، اجتهاد خودم»، اجتهاد خودم یعنی نظر شخصی من. در دومی: «اجتهاد خودم»، اجتهاد خودم یعنی من از ادله درآوردم. میگوییم: «میشود ادله را به ما بگویید؟». علی (ع) اجتهاد کرد، معاویه هم اجتهاد کرد. بله، از خدا خیر میگیریم. بله، برای چی؟ اصطلاح خیلی جالبی دارد ذهبی. ذهبی یک اصطلاحی دارد. در مورد همین بحث، آش خیلی شور میشود، در نقل تاریخی خیلی گندش درمیآید. عجیب. هر کار میکند نمیتواند توجیهش بکند. آخر میآید چی میگوید؟ «الحمدلله به آخرش میگوید که دیگر حالا بالاخره حالا درسته که این اصلاً مقوای جور در نمیآید ولی این صحابی پیغمبر اجتهاد کرده. اجتهاد هم که حجت است. هیچکس حق ندارد حرف بزند».
بحث چی که اصلاً به کفر و ارتداد و اینها منجر میشود. یعنی همهاش واسشان واضح است که این اصلاً خیلی جالب این است که با اینها که صحبت میکنی، پیغمبر نه تنها جایزالخطاست، کثیرالخطا هم هست. ولی صحابه همه معصومه. خیلی بامزه. یکی از این وهابیها، من صحبت میکردم، مناظره میکردیم، در واقع با هم نرمی بود. آخر به سر بریدن اینها نکشید. ما گفتیم: «الان میآید میرود راپورت ما را میدهد به این شیوخ سعودی میآیند ما را میبرند». مفصل معدّل آوردیم در مورد اوضاع عربستان، مکه. آره، محیط، فضا. خیلی علی رفیق شدیم. چقدر از ما خوشش آمده! چقدر چی کرده! رفیق شدیم؟ یعنی رفیق نشدیم! غلط بکنیم، بابا دشمن امیرالمؤمنین رفیق! فکر کنم آره، یادم نیست. نه، اینجوری نبود. یکی از دوستان ماست، به عنوان مبلّغهای مخفی میروند. صحبت کردند.
خیلی قشنگ، پذیرفت و هر چی ما گفتیم، آخرش هم دعوتمان کرد. «فردا من میآیم میبرم». پذیرفتیم و فردا میگفت: «بلند شدیم از در مسجد رسول، اطمینان کرد. ببخشید من تو هتل یک کاری پیش آمد». شهدای مدافع حرم. بله، آنجا یکی از اساتید ما که ایشان «مبعوث دائمیه» هستند و مبلّغ دائمی هستند. مثلاً متعدد از درهای متعدد میآید با لباسهای مختلف که ماشین شناسایی نکند. بعد یکی از دوستان گفت: «شما یک بار از در فلان آمدی با دشداشه، یک بار از این در آمدی با فلان لباس، با فلان لباس». بله، صحبت شد. وهابی گفت: «ما مسلکمانم چیه، چیه، که شما بهش میگین وهابی. واژه، واژۀ منفوریه پیش ما». خجالت میکشید بگوید من وهابیام. گفت: «ما مثلاً مسلک فلانیم، شماها بهش میگین وهابی». بعد گفتش که پیغمبر فرمودند که، من خیلی جالب بود، ادلۀ اینها. خیلی «لعانا»؟ گفت: «چرا شما لعن میکنید؟ پیغمبر فرمود من کراهت دارم که لعّان باشم». بعد من آوردم، گفتم که: «این لعن تو شخصیت اون تو قضایای کلیه است». «لعن علی لسان داوود»، این چیست؟ آیه قرآن. «لعن الذین کفروا من بنی اسرائیل علی لسان داوود». گفت: «نه، لسان داوود. تو مگر داوودی که میخواهی لعن کنی؟». من گفتم: «خب من اونی که به لسان داوود لعن شده، لعن کنم». چی گفت؟ گفت: «نه، بالاخره، بالاخره... ». او باز هی گیر میکرد، هی میآمد از یک جا بزند، مغالطه کند.
آخر آوردیم. کار به جای باریک کشیدیم. از تاریخ طبری و بعد ایذای پیغمبر لعن دارد. از سوره احزاب «ان الذین یؤذون الله و رسوله لعنهم الله فی الدنیا و الآخره». بعد آمدیم: «پیغمبر فرمود هرکی فاطمه را اذیت کند من را اذیت کرده». بعد آوردیم اینجا که حضرت زهرا (س) در تاریخ طبری یک اجتهاد کردیم براش. قشنگ از ادله که در تاریخ طبری میگوید که: «ماتت فاطمه و هی غاضبه علی ابی بکر و عمر». «ماتت فاطمه و هی مغضوبه علی فلانی و فلانی». در حال غضب بر فلانی و فلانی. حضرت زهرا (س) از دنیا رفت. این غضب، غضب خدا هست یا نیست؟ غضب خدا موجب لعن هست یا نیست؟ ما میتوانیم لعن کنیم یا نه؟ بعد گفت که: «اون فلانی و فلانی که تو میگویی، اینها حکم پدر فاطمه را داشتن». یعنی فاطمه پدران خودش را لعن میکرده. چیزهایی گفت. «معاویه؟ شما یزید را لعن میکنید؟ یزید میدانی کیه؟». شروع کرد از فضایل یزید گفته. «معاویه میدانی کیه؟ شما اینها را لعن میکنید». جا خورد. تمام همسران پیغمبر، احترام میگذاریم، اگر خودشان احترام خودشان را نگه دارند. اگر نیایند دشمنی نکنند، جنگ راه نیندازند، ما احترام میگذاریم. خلاصه، بله. آنجا حالا خلاصه همه اینها لعنشان اشکال داشت. همه اینها خوب بودند. یزید و معاویه و کی و کی و کی. بعد میگفتی: «پیغمبر اینجوری فرمودند». میگفت: «پیغمبر که خب ممکنه اشتباه کرده باشد».
تنها کسی که عصمت نداشت، پیغمبر بود. تمام کسایی که در مدینه و مکه و اینها بودند، قرن اول هجری، همه اینها معصوم بودند. یک پیغمبر بود و به تبعش امیرالمؤمنین. خدا انشاءالله ریشهشان را بِکَنَد.
این معنای جدید برای کلمۀ اجتهاد خودش باز دوباره یک تطوری پیدا کرد. کلام حلی در گفتمان عملیات استنباطی که استناد به ظواهر نصوص ندارد. این را تعریفش کردم. استناد به ظواهر نصوص ندارد. مرحوم علامه حلی اجتهاد را در غیر مواردی که استناد به ظواهر نصوص دارد، و نصوص آن متونی که به دست ما رسیده و ظواهرش. میگویند که اگر ظاهر نصّی بود که این دیگر اجتهاد نیست. در غیر از اینی که ظاهر نصّ هست، میشود اجتهاد، ولی قیاس ازش خارج است. درست. یک دوره جلوتر که میآییم، دیگر ظواهر نصوص هم وارد بحث میشود. پس ایشان میگوید هر عملیات استنباطی که استناد به ظواهر نصوص ندارد، بهش میگویند اجتهاد. و نه آن چیزی که استناد به این ظواهر دارد. یعنی آن در نگاه علامه محقق حلی، آنی که استناد به ظواهر دارد دیگر اجتهاد نیست و شاید دافعه به این تعریف این است که استنباط حکم از ظاهر نص، درش جهد زیادی نیست. از شما اگر از ظواهر برداشت کنی، دیگر جهدی ندارد که بگویی من اجتهاد کردم. یک زحمت علمی نیست که تا بخواهد اجتهاد نامیده شود.
حالا بعد از این دوباره ما دوره سوم را داریم روی واژۀ اجتهاد که دوره کنونی ماست. سپس وسعت پیدا کرد گفتمان اجتهاد بعد از آن. پس شامل عملیات استنباط حکم شد از ظاهر نص، همچنین روشن است. دیگر در دوره سوم، دیگر ظاهر نصّ هم بهش اجتهاد میگویند. چون اصولیین بعد از این ملاحظه کردند به حق این را که عملیات استنباط حکم از ظاهر نص، در باطن خودش بسیاری از جهد علمی را در راه معرفت ظهور و تعریف او و اثبات حجیت ظهور عرفی و اینها دارد. و متوقف نشد توسعه اجتهاد مانند اصطلاح نزد این تعریف، بلکه شامل شد در تطور جدید عملیات استنباط به همه الوانش. این دیگر دوره چهارم است. دوره چهارم دیگر هر تلاش، هر گونه تلاشی، هر گونه حرکتی، میشود اجتهاد.
پس دوره اول، اجتهاد در برابر نص. دوره دوم، غیر ظواهر نصوص، به جز قیاس. به جز ظواهر نصوص و قیاس. در دوره سوم شامل ظواهر نصوص هم میشود. در دوره چهارم، هر عملیاتی که فقیه آن را ممارست میکند. همین تعریفی که شهید صدر اول بحث آوردم: «هر عملیاتی که فقیه ممارست در آن میکند برای تحدید موقف عملی در برابر شریعت». از راه «اقامه الدلیل علی الحکم الشرعی علی تعیین الموقف عملی مباشره». کلام را کامل بنویسم که این دیگر ماندگار بماند. «از راه عملی در برابر شریعت از راه اقامه دلیل بر حکم شرعی بر تعیین موقف عملی مباشره». در کلمۀ دوره چهارم، اجتهاد مرادف عملیات استنباط. بسیار خوب، خدا شما را خیر بدهد. پس این را داشته باشیم. دیگر دست شما در واقع علم اصول، علم ضروری برای اجتهاد شده. دیگر در دوره چهارم، چون علم به عناصر مشترکی در عملیات استنباط است.
در پرتو این مطلب، این امکان برای ما میسر میشود که ما تفسیر کنیم موقف جماعتی از علمای اخیارمان را، از کسانی که با اجتهاد معارضه کردند، به آنچه حمل میشود از تراث اصطلاح اول. یعنی اینهایی که معارضه کردند با اجتهاد، با کدام اجتهاد مبارزه کردند، معارضه کردند؟ دوره اول که اهل بیت (ع) حمله شدیدی کردند بر آن. و آن فرق میکند از اجتهاد به معنای دوم. و تا وقتی که ما تمییز میدهیم بین دو معنای اجتهاد، میتوانیم برگردیم به مسئله بداهت. یعنی مسئله برای ما بدیهی میشود. اینی که امثال شیخ مفید «هَکّ» کردند اجتهاد را، این کدام است؟ اینی که امثال مثلاً آیةالله بروجردی کلی تعریف میکنند درباره اجتهاد، یا مرحوم نراقی مثلاً کلی تعریف میکند درباره اجتهاد، این کدام اجتهاد است؟ معلوم میشود که تفاوت اجتهاد در کلام شیخ مفید و اجتهاد در کلام مثلاً مرحوم نراقی، آن اجتهاد دوره اول، این اجتهاد دوره چهارم. تبیین میکنیم به وضوح جواز اجتهاد به معنای مرادف با عملیات استنباط. و مترتب میشود در آن ضرورت احتفاظ به علم اصول برای درس گرفتن عناصر مشترکه در عملیات استنباط.
شیخ مفید گفته شامل قیاس هم میشد؟ بله، دیگر اونی که رد کرده، اونی که دوره اول. هیچکدام از فقهای شیعه به آن معنای دوره اول موافقت ندارد. موافقت از دوره دوم شروع میشود از مرحوم محقق حلی با قیود. پلهپله میآیند جلو.
حکم شرعی را هم بگوییم و برویم سراغ کار و زندگیمان. گفتیم علم اصول چه چیزی را میخواهد به ما یاد بدهد در افعال عملیات استنباط؟ عملیات استنباط، همان فقه. «عناصر مشترک در عملیات استنباط» میشود کار علم اصول. خب، عملیات استنباط چی؟ حکم شرعی. پس یکی ما علم به عناصر مشترکه را داشتیم. آمدیم قبلاً با سه تا مثال، با سه تا روایت که جواب دادیم، حل کردیم. گفتیم عناصر مشترک چیست. یک مثالی زدیم، حل کردیم. بعد استنباط حکم شرعی را داشتیم. استنباط حکم شرعی را هم توضیح دادیم که اصلاً جایز است یا جایز نیست. گفتیم استنباط حکم شرعی به معنای اول، از معنای دوم به بعد آری، که حالا دوره چهارمش مهم است. خیلی دوره اولش فقط بین اهل سنت. کسی قائل نشد به اینکه اصلاً بعضی بودند که اظهار تشیع میکردند و خود را متمایل به این مباحث بودند که آن هم سریع زدند. خلاصه پرشان ریختند. بسیاری از این کتابهای نقضیهای که علما نوشتند، برای همینها بوده. آقا این یک وقت فکر نکنی اینجا میآید و فلان و اینها، مثلاً ادعای تشیع میکند. اهل قیاس است، از قیاس زیاد استفاده میکند در فتاوا. «اول من قاس کی؟» ابلیس.
حالا ما یک واژۀ دیگری داریم که این واژه برای ما خیلی اهمیت دارد. آن هم واژۀ «حکم شرعی» است. استنباط چه چیزی میخواهد صورت بگیرد؟ حکم شرعی. برای همین واجب است که ما تکوین کنیم فکر عامه را از ابتدا از حکم شرعی که علم اصول قائم است به تعین، تحدید عناصر مشترکهای در عملیات استنباط است. اول باید بیاییم اصلاً بگوییم که حکم شرعی چیست. حالا در «حلقه ثالثه» اینها کاملاً نظیر آبش نمیخورد. یک دوره صافکاری میرود، میرود صافکاری. همه اینها قشنگ پخته میشود، چکش میخورد حسابی. و در «بحوث» که اصلاً دیگر یک فاز دیگر است. «بحوث» خیلی کتاب مهم و عمیقی است و متأسفانه مجامع علمی ما در دروس خارج محرومند از نظرات شهید صدر. یک صد سالی درس خارج نوسازی نشده. تقریباً یک صد سال فاصله دارد. صد سال که نه، مثلاً دیگر تا آخرش مثلاً نظر امام خمینی، اگه بگویند که معمولاً نمیگویند دیگر. معمولاً نظر آقای خویی دیگر آخرش است. سی سالی است که از دنیا رفتند. آرای علمی ایشانم ایشان چهار دور خارج اصول گفتند. خویی. هر دوره تقریباً ۱۰-۱۲ سال طول میکشد. بله. ایشان مسلم دوره دوم و سوم اینها میشود. مال ۵۰-۶۰ سال پیش. تقریباً دیگر آخرین آرای علمی که هست، مال ۵۰-۶۰ سال پیش در درس خارج. متأسفانه «بحوث» خیلی به حساب نمیآید. خارج اصول استاد ماه حیدری (حفظه الله) عنایت داشتند، درس خارج عنایت دارند به نظرات شهید صدر. بعضی وقتها راهگشاست واقعاً نظر شهید صدر.
ترم مشترک خوب سه تا مثال زدیم. خب، بعد استنباط حکم شرعی بود که داشتیم که همین و بحث جوازش است. حالا میخواهیم در مورد حکم شرعی بحث کنیم که اصلاً حکم شرعی چیست؟ خب، حکم شرعی همانی است که همان تشریعی است که از جانب خدا صادر شده است. حکم شرعی چیست؟ یک تشریعی از جانب کیست؟ خداوند. علت فاعلی این تشریع کیست؟ علت غایی این تشریع چیست؟ «اموال»؟ آها، برای اینکه زندگی انسان تنظیم بشود. کدام زندگی؟ اعم از حیات دنیوی و اخروی. یعنی مجموعۀ روابط انسان در این عالم با هر چیزی که رابطهای دارد. رابطه و تنظیم بشود. این میشود کار شریعت و حکم شرعی میآید این را انجام میدهد. خب، حالا ما یک سری خطابات شرعی داریم. خطابات شرعی نسبتش با حکم شرعی چیست؟ حکم شرعی همان «أقیموا الصلاة»، همان «آتوا الزکاة»، همان «لله علی الناس حج البیت» نیست. «نه خیر». خطابات شرعی کاشف حکم شرعیاند. حکم شرعی، آن وجوب حج است این «لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلاً». این میشود خطاب شرعی. «أقیموا الصلاة» خطاب شرعی. حکم چیست؟ وجوب صلاة که از «أقیموا الصلاة» فهمیده میشود. یک خطاب شرعی داریم، یک حکم شرعی. خطاب شرعی «أقیموا الصلاة»، حکم شرعی وجوب صلاة که از «أقیموا الصلاة» فهمیده میشود. hello. ساده. خطابات شرعی در کتاب و سنت مُبرِز حکم، کاشف از حکماند. خودش حکم شرعی، خودش حکم شرعی نیست.
خب، در پرتو این مطلب یک بحثی روشن میشود. تعریف حکم شرعی به صیغۀ مشهوره بین قدما علم اصول، اشتباه است. چرا؟ در تعریف حکم شرعی میگویند خطاب شرعی که متعلق است به افعال مکلفین. یعنی اصلاً در تعریف حکم شرعی، خطاب شرعی را میآورند. در حالی که ما گفتیم اینها دو تاست، نه اینکه آن جنس این باشد. فصل جنسی باشد برای تعریف حکم شرعی. فرمودند اگر جنسش بود، اشکال ندارد، اشکال نداشت در تعریفش میآمد. اصلاً جنسش نیست، متبایناند. ما یک حکم شرعی داریم، یک خطاب شرعی. خطاب شرعی اعم از حکم شرعی نیست. جنسش نیست اصلاً. یک چیز دیگری است در عرض هم. پس اینی که قدما علم اصول تعریف میکردند حکم شرعی را به اینکه خطاب شرعی است که به افعال مکلفین تعلق دارد، این غلط است. چون خطاب کاشف از حکم است. حکم مدلول خطاب است. یکی دال، یکی مدلول است. دال را که در تعریف مدلول نمیآورند. درست است؟ دال غیر از مدلول است. این خطاب شرعی دارد ابراز حکم میکند. حکم چیست؟ وجوب صلاة. این دارد اظهار میکند آن وجوب را. خود وجوب که نیستش.
من میخواهم بگویم که اینها را یکی در نظر نگیریم. از این بهتر میتواند برسد به جایی که اصلاً مستقیماً حکم، حکم را به ما بیان نکند، حکم را بروز بدهد. «حکم» که واجب ندارد، بروز میدهد خطاب. ولی حکم در دلش است. دقیقاً حکم. یک موقع هست که خطاب است ولی حکم در دل دلش است، بکشیم بیرون، حتی مثلاً با عملیات استنباط. خیلی. ولی میتواند گاهی اینقدر رو باشد که دیگر اصلاً عملیات در ذهن صورت نمیگیرد. خطاب است، ولی خود خطاب دارد مستقیماً آن را بیان میکند.
حالا توضیحات حکم بیاید، اقسامش بیاید. فکر کنم در صفحه بعد این مسئله بیشتر روشن میشود. اضافه کن به آن اینکه حکم شرعی اصلاً تعلق به افعال مکلفین ندارد دائماً. پس دو تا اشکال به این تعریف قدما وارد شد. خودشان گفتند حکم شرعی چیست؟ «الخطاب الشرعی المتعلّق بافعال المکلّفین». دو تا اشکال بهش وارد شد. یکی اینکه اصلاً حکم شرعی خطاب شرعی نیست. فقط هم به افعال متعلق نیست. یک وقت هم به خود مکلفین تعلق دارد. درست. گاهی تعلق دارد به ذوات مکلفین، یا به اشیای دیگری که مربوط به مکلفین است. چون هدف از حکم شرعی تنظیم حیات انسان است. و این هدف همانجور که به خطاب متعلق به افعال مکلفین حاصل میشود، همینگونه حاصل میشود به خطاب خطابی که متعلق به ذواتشان است، یا به اشیای دیگری که داخل میشود در حیاتشان. از قبیل احکام و خطابات که تنظیم میکند علاقۀ زوجیت را. یک خانم میشود زوجه مرد. این الان چه ربطی به فعل او دارد؟ به افعال مکلفین. به خود مکلفین. یک زن را قرار داد همسر یک مردی. درست. این حکم شرعی است در ظل شرطهای معینی. یا تنظیم میکند علاقۀ ملکیت را. شخصی را مالک برای مالی در ظل شروط معینی.
پس این احکام، احکام شرعی اینها. حالا عرض میکنیم حکم تکلیفی نیست، حکم وضعی است. حکم دو نوع توضیحش میآید، تکلیفی و وضعی. این حکم تکلیفی نیست، حکم وضعی است. حکم وضعی است ولی مستقیماً ربط به افعال مکلفین ندارد. خود مکلف، یا مالکیت ربط به فعل؟ بله، درست است. بعدش یک سری افعال بر او حلال میشود. کسی که مالک است، میتواند تصرف کند، میتواند بفروشد، میتواند اجاره دهد. درست. ولی الان خود اصل مالکیت، این ربطی به فعل ندارد. اصل زوجیت. درست است، وقتی کسی زوج کسی شد، یک سری افعال بر او حلال است، یک سری افعال بر او حرام است. ولی الان خود اصل زوجیت ربط به افعال ندارد. ربط به ذات دارد. یعنی فعل مکلف نیست. ذات مکلف است. اینی که کسی میشود زوجه، اطلاق عنوان زوجه بر او میشود. اینکه به افعال او ربط ندارد، به ذاتش ربط دارد. افعالش درست شد. پس حکم شرعی لزوماً ربط متعلق به افعال نیست. یک وقت متعلق به ذات مکلف است، یا به چیزهای دیگری که مرتبط به ذات مکلف است. زوجیت حکم شرعی است متعلق به ذواتشان. ملکیت حکم شرعی است متعلق به مال. مال یک چیزی است که ربط به مال اصلاً نه ذات، نه فعل، چیزی خارج از اینهاست که مرتبط است. درست است.
پس بهتر این است که به جای اینکه صیغۀ مشهورهای که گفتهاند، تعریف مشهوری که کردند، بیاییم بگوییم حکم شرعی، تشریعی است که از جانب خدا صادر شده برای تنظیم حیات انسان. میخواهد متعلق به افعالش باشد یا به ذاتش، یا به چیزهای دیگری که داخل در حیات اوست. این میشود تعریف حکم شرعی. عرض کردیم در «حلقه اولی» فعلاً فقط میخواهیم با واژهها آشنا بشویم. اینها مناقشهبرانگیز است و محل بحث. حسابی هم رویش میشود بحث کرد. ما فعلاً فقط میخواهیم یک چهارچوبی از علم اصول در ذهنمان بیاید. دارد چه چیزی بحث میکند؟ افعال و اینها. ببینید، حکم شرعی لزوماً نباید ربط مستقیم به افعال داشته باشد. بله، تعریف قدما این بود: «به افعال المکلفین». متعلق به افعال. ما میگوییم که هم افعال مکلفین، هم ذوات مکلفین، هم چیزهایی که مربوط به ذوات مکلفین است. هر آنچه که داخل در حیاتش باشد. چرا شما میگویی فقط فعل مکلف؟ هر آنچه که در حیات انسان بگنجد، حکم شرعی او را در بر میگیرد.
خب، حکم دو نوع. خسته که نشدید؟ این ساده است. این را عرض بکنیم و بحثمان تمام. یک چند وقتی هم تعطیلی داریم. «مطلب سر جاش رسیده باشه که» وقتی برگشتیم از اول بحث شروع کنیم. شروع بله.
در پرتو آنچه گذشت، این امکان را ما داریم که حکم را تقسیم کنیم به دو قسم:
حکم شرعی که متعلق به افعال انسان است و توجیه میکند سلوک او را مباشرتاً در جوانب مختلف حیات شخصی و عبادی و خانوادگی و اجتماعی که شریعت آن را معالجه کرده و همه آنها را نظم داده است. مثل حرمت شرب، وجوب صلاة، وجوب انفاق بر بعضی از نزدیکان، اباحۀ احیای ارض. اباحۀ احیای ارض مشخص است دیگر. کسی زمینی را برود احیا کند، جنبش مال خودش. وجوب عدل بر حاکم. اگر بگذارند. بله، اینها در زمینههای مختلف فردی، خانوادگی، سیاسی، اقتصادی، در جوانب مختلف، حکم شرعی ربط به افعال انسان دارد. این قسمت اول.
قسمت دوم: خب، در قسمت اول مباشرتاً بود، مستقیماً به افعال برمیگشت. در قسمت دوم، آن حکمی که موجب مباشرت با انسان نیست در افعال و سلوکش. آن حکم، هر حکمی که تشریع میشود «وضعاً معیّنا»، یعنی وضعی است، تأثیری است غیرمباشر در سلوک انسان. از قبیل احکامی که علاقات زوجیت را تنظیم میکند که اینها تشریع میکند به صورت مباشر، علاقۀ معینی بین مرد و زن را. و تأثیر میگذارد به صورت غیرمباشر در سلوک و جهت میدهد او را. به خاطر اینکه زن بعد از اینکه زوجه شد، مثلاً دیگر باید یک سلوک معینی را در برابر شوهرش داشته باشد. این نوع از احکام را میگویند احکام وضعی. پس ما دو نوع حکم داریم: حکم تکلیفی، حکم وضعی. حکم تکلیفی مستقیماً به افعال انسان برمیگردد. حکم وضعی مستقیماً به افعال انسان برنمیگردد. غیرمباشرتاً برمیگردد، با واسطه برمیگردد. ارتباط بین احکام، بعضی از احکام تکلیفی و احکام ارتباط محکمی است. چون حکم وضعی پیدا نمیشود مگر اینکه در جانبش حکم تکلیفی است. همیشه احکام وضعی کنارش احکام تکلیفی دارد.
حالا احکام تکلیفی، ببینید توضیح میآید جلوتر. آن پنج تا حکمی که میگویند، احکام خمسه، اینها احکام تکلیفی است. هر آنچه خارج از اینهاست، میشود احکام وضعی. احکام تکلیفی با پنج تا فقط داریم. وجوب، حرمت، حلال. حکم وضعی است. وجوب، حرمت. اینها حکم تکلیفی. حالا نجاست چیست؟ حلال بودن چیست؟ صحیح بودن، فاسد بودن، باطل بودن؟ اینها همه احکام، حکم، حکم شرعی است برای تنظیم زندگی انسان. رابطه بین شما و سگ را دارد تنظیم میکند. میگوید: «فروش سگ باطل است». «معامله سگ باطل است». درست. «سگ نجس است». حالا اینها احکام وضعی. اطراف حکم وضعی ما همیشه حکم تکلیفی هم داریم. یعنی شما اگر سگی را فروختی، این کار حرام است. فعل دیگر. فعل شما برمیگردد. بله. واجب است که نفقه بدهی. حالا یک بحثی هم همین است که باطل است فقط یا حرام است. باطل است، خراب شد جزو. نه خراب شد جزو تکلیفی. وجوب، حرمت دیگر. حرم، حلال. حلال جزو وضعی بود. حرمت، حرام، وجوب، حرم. اینها جزو تکلیفی است.
خب، پس هر حکم وضعی، الان زوجیت. زوجیت جزو احکام تکلیفی یا وضعی است؟ وضعی. در کنارش احکام تکلیفی هم الی ماشاءالله دارد. وقتی که این خانم شد زوج او، دیگر نگاه کردن به صورت همسرش، لمس او، مقاربت با او، اینها همه حلال. درست. مباح، بلکه مستحب، بلکه واجب. درست. از آن طرف، نفقه دادن آقا بر این خانم واجب. از آن ور حالا باز خودش یک حکم وضعی است. ممکن است چند تا حکم وضعی دیگر کنارش باشد. مادر این خانم بر ایشان حلال. حلال اینجا دیگر حکم وضعی. حلال یعنی چه؟ یعنی رؤیت او، نگاهش حلال. غیرمحرم. دیگر مثلاً ارث میبرد. سهم الارث دارد. اینی که سهم الارث دارد، حکم ازدواج با خواهرش حرام. آموزش حکم تکلیفی حرام. حرام وقتی میگوید حکم تکلیفی حرام، حکم تکلیفی است. باطل میشود حکم وضعی. دو تا حرمت داریم. یک حرمت در برابر وجوب داریم، یا حرمت در حلال داریم. ازدواج خراب. اصلاً وقتی که حرام گفته میشود در برابر واجب، این تکلیفی. درست شد. این دیگر نرخ شاه عباسی در فقهاست. دیگر حکم تکلیفی، حکم وضعی. الی ماشاءالله. ارث، ارث رسیدن حکم وضعی. یعنی این میشود وارث او. اینکه شما میگویی فلانی وارث فلانی است، این را حکمی است دیگر. حکم شرعی است. چه نوع حکم شرعی است؟ البته کنارش احکام تکلیفی هم آن وقت باید باشد. حکومت مثلاً تکلیف دارد که از ارث این بابا محافظت بکند. بر فرض دیگران اگر میخواهند بخورند ارث او را، نگذارند دیگران بخورند. قانون باید ازش حمایت بکند. مال، بله.
احکام وضعی اطرافش احکام تکلیفی هم الی ماشاءالله دارد. زوجیت حکم شرعی وضعی است. در جانبش احکام تکلیفی پیدا میشود. مثل وجوب انفاق زوج بر زوجه، وجوب تمکین بر زوجه. ملکیت چه نوع حکمی است؟ وضعی. حالا اطرافش تکلیفی پیدا میشود. مثل حرمت تصرف غیرمالک در مال، مگر به اذن مالک. و همچنین است حالا حکم تکلیفی چند تا داریم؟ بفرمایید: پنج تا.
حکم تکلیفی تقسیم میشود «تجا»؟ یعنی در برابر، در جهت مصدری، وجه تج شاید مقصود «الجهة» یا «التجلی» باشد. سوال به جای واو تا گرفته.
حکم تکلیفی که همان حکمی است که متعلق است به افعال انسان و به او جهت میدهد مباشرتأ، تقسیم میشود به پنج قسم. آن هم این پنج تایی است که میآید:
اولیاش وجوب. وجوب حکم شرعی است که برمیانگیزاند به نحو چیزی که تعلق گرفته به آن به درجه الزام. پس ببینید در وجوب ما درجه الزام داریم. در وجوب، حرمت، درجه الزام داریم. در استحباب و کراهت، درجهای پایینتر از الزام داریم. حالا در وجوب به سمتش دارند میفرستند شما را. در حرمت دارند از آن سمت شما را میگیرند. خب، پس مشخص شد. ما دو تا نکته داریم. یکی فرستادن به سمت چیزی، یکی گرفتن از سمت چیزی. این یک نکته. نکته دوم: به درجه الزام یا درجه کمتر از الزام. این هم نکته دوم. احکام تکلیفی ما روشن شد. به سمت چیزی بفرستند با درجه الزام میشود وجوب. از سمت چیزی شما را نگه دارند به درجه الزام میشود حرمت. به سمت چیزی بفرستند به درجه کمتر از الزام میشود استحباب. از سمت چیزی شما را نگه دارند به درجه کمتر از الزام میشود مکروه. نه به سمت چیزی بفرستند، نه از سمت چیزی نگه دارند، نه الزام باشد یا نباشد. اباحه. درست شد. حل. انشاءالله. «یلی» میآید. «ولی یلیعه»، ولایت. پشت هم آمدن.
وجوب، مثل وجوب صلاة، وجوب اعانۀ معوزین یعنی فقرا، محتاجین بر ولی. من اینجا که میرسم همیشه در حلقات میگویم: «شهید صدر دارد در مثالهای حلقات زیرآب حکومت صدام را میزند. این از عجایب شهید صدر است. دارد اصول درس میدهد، اصولی که از تویش پایه حکومت صدام سست بشود». بعضیها هم اصول درس میدهند، پایههای حکومت اعلیحضرت محکمتر میشود. پول میدهند، میگویند آقا دستش تعطیل نشود.
استحباب حکم شرعی است که به نحو به سمت چیز - نحو یعنی سمت، به سمت چیزی برمیانگیزاند - چیزی که «نحو» یعنی جهت، مسیر، سمت. با تج، تجاح در برابر نحو. به سمت برمیانگیزاند به سمت چیزی که تعلق گرفته به آن به درجه دون الزام. برای همین در به سمت، در جانبش، دائماً یک رخصتی از جانب شارع در مخالفتش پیدا میشود. در استحباب شما اگر مخالفت کردی، خلاصه از جانب شارع رخصتی داده به مخالفت. مثل استحباب نماز شب. در مخالفتش اجازه داده که مخالفت کنی.
سومیاش حرمت. حکم شرعی است که مانع میشود. اجازه ظاهرش به شما را دارد وجوب را نشان میدهد، بعد در نص دیگری اجازه مخالفت را میبینید. اجتهاد شما امضا کردیم. تمام شد.
سومیاش حرمت. بازمیدارد از چیزی که تعلق گرفته به آن به درجه الزام. مثل حرمت ربا، حرمت زنا، فروش اسلحه، خرید اسلحه از دشمنان اسلام. البته باید بهتر بگوییم: فروش اسلحه به دشمنان اسلام. این من اینجا معنای نه دارد؟. درش تعمیم است؟.
چهارمین کراهت. حکم شرعی است که بازمیدارد از چیزی که تعلق گرفته به آن. «طلاق گرفته به آن چی»؟، حکم شرعی بهش تعلق گرفته به درجهای دون الزام. پس کراهت در مجال زجر مثل استحباب است در مجال بعث.
یک بعث داریم، یعنی چه؟ سوق دادن به سمت چیزی. زجر داریم، بازداشتن از سمت چیزی. استحباب رخصت دارد در بعث. کراهت رخصت دارد در زجر. یعنی اگر یک وقتی مخالفت کردی و مرتکب شدی، خلاصه عقابی ندارد.
مثالی که شهید صدر میزنند معمولاً ما اینجا که میرسیم مثال را خط بزنیم. مثال بنویسیم: «مثل خواب در بین الطلوعین». خواب در بین الطلوعین. این مثال، مثال خوبی نیست. ایشان مثال خلف وعده داده. خلف وعده را مکروه گرفته. مثال، مثال مناقشهبرانگیزی است. خلف وعده به نظر نمیآید که مکروه باشد، به نظر میآید که حرام باشد. مگر بعضی انواع خلف وعده. بعضی اقسام آن در بین الطلوعین.
همانگونه که حرمت در مجال زجر مثل وجوب است در مجال بعث. پس مشخص شد. ما یک بعث داریم، یک الزام، یک دونه الزام. اینها چهار قسم ما را تشکیل میدهند.
و پنجمش اباحه است. اباحه این است که شارع فسحت دهد. فسحت یعنی چه؟ یعنی مجال. یعنی جایی را باز کردن. شارع یک فضایی را باز کند برای مکلف تا مختار باشد. تا خودش اختیار کند موقفی که میخواهد را. نتیجه آن این است که مکلف متمتع میشود به حریت. «فله أن یفعل و له أن یترک». اگر میخواهد انجام دهد، اگر میخواهد ترک کند. مثل نوشیدن و اصل نوشیدن و خوابیدن و قدمزدن و اینها. سفر و اینها. ازدواج و اینها. بله، ازدواج هم میشود مباح. ازدواج روز مستحب است، باشد بهتر است. مستحب، یعنی به سمتش سوق داده شده ولی با درجه دون الزام. اگر ازدواج نکردی هم رخصت داری، ولی شارع دارد سوق میدهد به سمت شرایط. تعیین میکند پسری که اول بلوغش است، امروز کسی که هنوز بالغ نشده، بهترین کسی که هنوز بالغ نشده، این ازدواج براش مباح است. برای بچه یک روزه هم مباح است. تا پیرمرد پنجاه ساله. بچه یک روزه را میشود به عقد بچه یک روزه درآورد، ولی او میتواند پلیس عقد جاری کند.
این از اباحه. حالا کسی که بالغ شده، دانشگاه هم دارد میرود، این ورش مستحب است. کسی که در صداوسیما مشغول فعالیت شده، این دیگر براش واجب است ازدواج کند. بستگی دارد کدام دانشگاه باشد. ولی صداوسیما دیگر حتماً واجب. دانشگاه مطلق کشور. آره، آنجا دیگر اصلاً یعنی بس که خطرناک است.
فروش اینجا برای فروش. فروش اسلحه به دشمنان دین. حالا در بحث کتاب بین میآید که یک وقتهایی گاهی گفته میشود «منظور غیر حربیین». منظور چرا وقتی چرا گفته میشود منظور نیست. اینجا منظور فروش. شما اسلحه تازه باید یک قیدی هم بزنی: «من اعداء الاسلام». «من اعداء الحربیة الاسلام». دشمن حربی. دشمنی که در جنگ است. در جنگ نیست اشکال ندارد. سلاح روی دستت مانده میخواهی بفروشی به قزاقستان. بر فرض به کشوری به پاکستان. پاکستان الان دشمن اسلام نیست. دیگر کشور اسلامی نیست؟ دشمن اسلام، عربستان، اینها که هیچی. آنها که کافر حربیاند. پاکستان دشمن. خب، شما الان او که در جنگ که نیست با مسلمین. بهش سلاح میفروشی، اشکالی ندارد، جایز است. بله. حالا مگر اینکه احتمال جنگ بدهد و دیگر حالا شرایط خودش را دارد. در کتاب جهاد در موردش بحث میشود.
این از کلیت. پس روشن شد عملیات استنباط حکم شرعی. استنباط به معنای اجتهاد است. اجتهاد چهار دوره را گذرانده. و دوره چهارمش که ما درش هستیم، استنباط را جایز میداند. این یکی. حکم شرعی، حکم شرعی آن تشریعی است که از جانب خداست برای اینکه زندگی انسان را تنظیم کند. غیر از خطاب شرعی است. فقط هم به افعال مکلفین تعلق ندارد. هم افعال، هم ذات، هم چیزهای مربوط به اینها. حکم شرعی دو نوع است: حکم تکلیفی، حکم وضعی. حکم تکلیفی پنج قسم است: وجوب، حرمت، استحباب، کراهت، اباحه. حکم وضعی در غیر اینهاست. حکم تکلیفی مباشرتأ به فعل مکلف مربوط است. حکم وضعی مباشرتأ مربوط نیست. واسطه میخورد تا فعل مکلف میرسد.
این مجموعه بحث امروز و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...