‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. چهار فعل جامد را گفتیم، به پنجمین میرسیم.
**پنجم: فعل تعجب**
فعل تعجب دو صیغه دارد: «اَفعِلْ» و «اَفعَلَ». این دو صیغه بر وزن ماضی و امر از باب افعال هستند، ولی معنی ماضی و امر ندارند؛ بلکه متکلم در مقام اظهار تعجب آنها را میگوید و هیچگونه تصرفی در اینها نیست. صیغه اول با «ما» و صیغه دوم با «بـ» استعمال میشود. تعجب، که در فارسی به آن «شگفتی» میگویند، حالتی است... حالا تعجب یعنی چه؟ حالتی درونی است که از پی نبردن به علت چیزی حاصل میشود که از تکلم درباره آن چیز میماند. انسان علت چیزی را نمیداند. تعجب یعنی همین. انسان از گفتن علت میماند و امری را در آن چیز جنبه خلاف عادی تصور میکند؛ مگر آن حالت ادامه پیدا کند و شخص دیگری، متعجب را به خنده گیرد.
«تَفَکَّرُونَ»؟ بله، کشور واقعه. آیا جالب است؟ میفرماید: «ءأنتم تَزرَعُونَهُ أم نَحنُ الزّارِعونَ؟ جَعَلناهُ حُطاماً لظَلتم تَفَکَّهونَ.» این بحث قرآنی نیست و نکتهای میفرماید که اگر ما این زراعت شما را خشک بکنیم – خدا اگر بخواهد میتواند خشک بکند – بعد شما بیایید دائم میخندید. به خنده میافتید از شدت تعجب. همه مزرعه خشک شده و از تعجب به خنده میافتید.
حالا آیهای که میخواهیم بیاوریم، این باشد: ۱۷۵ سوره بقره. بله، آیه ۱۷۵ سوره بقره: «أُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَما أَصْبَرتُهُم عَلَى النّارِ.» از کدام نوع «ما»؟ «ما»ی استفهامیه، گرفتن. یعنی: «چه چیزی آنها را صبور کرده است؟» یکی از معانی که برای تعجب گرفتن به این نحو میگویند. پس چه چیزی آنها را صبور کرده است بر آتش؟ ترجمه میشود: «چقدر اینها صبورند!» اینطور هم ترجمه میشود. «چیزی که آنها را صبور کرده است بر آتش.» خبرش خود «ما» به حساب عینکی، چیزی میبیند. یک چیزی ابتدا حساب مبتدا خبرش را از پرهام، «ما»ی نکره تامه خوب. یعنی چی حالا؟ اگر تامه چه جزو اقسام «ما»ی نکره تامه باشد، یا استفهام باید باشد یا موصوله باید باشد. حسن زیدان، ما خیلی تو بازیهای ترکیب مرگی نیست. ترجمه ثمرهاش چی میخواهد بشود؟ تو ترجمه اتفاق خاصی میخواهد بیفتد.
بحث بعدی حل قضیه بود. این دو حالت را بیان. معروفترین حالت هم میشود در نظر آیه دوم را هم که خواندیم قبلاً، سوره مریم آیه ۳۸ بود: «أسمِعْ بِهِمْ وَ أبصِرْ.» اینها چقدر سمیع و بصیر هستند! حالا اینجا یعنی خدا تعجب کرده؟ و «ما أصبَرَهُمْ عَلَى النّارِ.» خدا تعجب کرده؟ تجربه کاربردی خدا را حالت تعجب نیست. این آیات چنان است که میفرماید: تعجبکننده درباره این گروه باید تعجب کند. هر متعجبی این را میگوید. هر کسی که مواجه بشود با این: «چقدر صبورند بر آتش!» جنبههای بلاغیاش خیلی در خطبه ۱۸۰ نهجالبلاغه، هر یک از خطبههای عجیب نهجالبلاغه است. طلب مرگ میکنند از خدا در این خطبه بعد از ماجرای تنها گذاشتن امیرالمومنین در یک موقعیتی از استنصار کردن مردم. نیامدند کمک حضرت و اینها. حضرت میفرمایند که: «فقدرستكم الكتاب و فاتحتكم الحجاج و ارفتكم ما انكرتم و سوقتكم ما مججتم لو كان الأعما يلح لولاي تمنی ای کاش نابینا ای کاش خواب بیدار بشه و قرب قوم من الجهل بالله قاعده معاویه لعنت الله و معدبهم ابن ال نابغه لعنت الله عليه.» این عبارت. ترجمه بدون اینکه به ترجمه نگاه کنید. ترجمه بفرمایید: «زحمت مغرب به قومن.» چه وزنی دارد؟ «أفعِلْ بِهِمْ.» بزرگترین کمک. نزدیکترین در معنی. من اینجا آمده بودم: «ما أقَرَبَهُمْ.» «أقَرِبْ قومٍ مِن الجَهلِ بِاللهِ.» نمیشود بگوییم دو تا چیز دقیقاً هم معنیاند. بله، حالا انشاءالله تو بحث تعجب. به چه نزدیک است از این عمر به جهالت نسبت به خدا؟ آهان! به معلمشان همراه. احسنت! به چه نزدیک قومی به جهل نسبت به خدا! آن قومی که قائدش معاویه باشد و معلمشان هم نابغه. خلاصه، خط پشت معاویه راه بیفتند و از خط بگیرند. اینها چقدر نزدیکاند به جهل به خدا! خوب بود مثال نهجالبلاغه. قرب با «مِن» تعدیه. قرب با «مِن» میآید که برای تعدیه باشد. قرب «مِن» میآید دیگر. بله، خراب بیشتر تو ذهنت نسبت به آن غریب است. این قوم نسبت به جهل غریب است. نسبت چقدر نسبت به جهل نزدیک است رئیس شما باشد. در خیلی عبارت قشنگ حماسی که نابود بکند طرف مقابل. خیلی دارند یک جمله بیچاره میکند معرفه باشد افعل قواعد معنی. نزدیکترین الله تفصیل توش نیست. چه نزدیک است.
**ششم: افعال استثنا**
اینها «خلا» و «عدا» و «حاشا» است. در کلام به معنی «الا» استعمال میشود. اینها هم هیچ تصرفی توش نیست. تفصیل: «اَحْ تو بَخْ.» سوگند به خدا چه نادان مردمی که رهبر آنها معاویه و آموزگارشان پسر نابغه! خیلی با مسامحه. چه نزدیک، آن تعجب. ترجمه: «چه نادان مردم!» خیلی فرق میکند. «نزدیک است آن بلاه را.» سوگند گرفته. چی بود؟ «و أقرَبَهُم بِاللهِ مِجْهَلٍ بِاللهِ بَلا قائِدَهَ فُلانٍ.» خدا رحمت.
**هفتم: هبه به معنی فرض کن**
«هَب» به معنی «فرض کن». به این معنی ماضی و مضارع ندارد و در کتاب «عقرب الموارد» گفته شش صیغه امر حاضر از آن استعمال میشود و بعد از آن دو اسم منصوب که دو مفعولاً واقع میشود چنانکه میگویند: «هَبْ زیداً فقیهاً.» فرض کن زید فقیه است. این «هَبَه» به معنای «ببخش» نیست. «هَبِ» این «هَبَه» معنی «فرض کن» را دارد. «هَبْ زیداً فقیهاً.» فرض کن زید فقیه است. فقیها کتاب را ندارید مگر؟ کتاب صفحه ۲۹۶، ۷، ۸. الان ۲۹۸، ۹۸. حسین تهرانی مثلاً.
**هشتم: «قَلَّ» به معنی «نباشد» یا «کم باشد»**
که این «قَلَّ» خیلی رایج است. جلد یکش، علوم العربیه جلد یک، بخش آخر. فعل تقسيم دهم فرض کن به معنی نباشد یا کم باشد. استعمال میشود. بعد از آن اسمی که فاعلش و فعلی که صفت آن اسم است، واقع میشود. پس یا بعدش یک اسمی میآید که فاعل «قَلَّ» باشد یا یک فعلی بیاید که صفت آن اسم باشد. «رجلٌ يَکْتُبُ.» «قَلَّ» بعدش اسمی میآید که فاعلش باشد و فعلی که صفت آن اسم است. یعنی اسم و فعل میآید بعدش. اسم میشود فاعل «قَلَّ». فعل میشود صفت اسم. یک قاعدتاً دیگر که میخواهد صفت باشد، باید بعدش قرینه معلوم میشود کدام متکلم قصد کرده. آهان! تو ترجمه: «مردی که مثل بنویسد» یا «نباشد مردی که مثل زید بنویسد.» این «قَلَّ» کم است. «نباشد.» این از قرینه فهمیده میشود. جفتش میشود. هم «قَلَّ» به معنای نیست، معنای کم است و گاهی کلمه «ما» به آن ملحق میشود و بعد از آن فعلی و فاعلی واقع میشود. این «قَلَّما» را خیلی داریم در کلمات امیرالمومنین. زیاد میشود: «قَلَّما.» این «ما»یی که بهش ملحق میشود، گفته نشده که چیست و بعد از آن فعل و فاعلی میآید. پس «قَلَّما» بعدش فعل و فاعل میآید. به خودش فاعل ندارد. «قَلَّما یؤمَن النّاس.» تنها بود. «لَمّا سافَرتُ.» مسافرت نکردم یا کم مسافرت کردم. این فعل هیچگونه مشتقاتی هم ندارد.
«بأَنَّ نَاسَ جُزْءٍ قَلیلٍ.» و در قرآن با کلمه «ما» بسیار آمده. «قلیلاً ما» داریم. «قلَّما» نداریم. «قلیلاً ما» را داریم: «قَلیلاً مَا تُؤْمِنُونَ.» «قَلیلاً ما تَذَكَّرُونَ.» «قَلیلاً ما تَشْكُرُونَ.» مفصلترین آیات بر آن دو معنی. اختلاف کردند. بعضی گفتند کم ایمان میآورید، کم شکر میکنیم، کم متذکر میشویم. «قلیلاً ما» یعنی کم. بعضی گفتند ایمانه همین کم و هیچ. یعنی ایمان نمیآورند. ایمان نمیآورید. «قَلیلاً ما تَذَكَّرُونَ.» متذکر نمیشوید. «قَلیلاً ما تَشْكُرُونَ.» شکر نمیکنید. و این دو ترکیب هم از فعل نقل شده یعنی: «قَلَّ رجلٌ يَقُولُ ذلكَ إلّا زیدٌ.» و «أقَلَّ رجلاً يَقُولُ ذالکَ إلّا زیدٌ.» «قَلَّ رجلٌ» اول صیغه مصدر و دوم صیغه اسم تفضیل است ولی هر دو به معنی نباشد مردی که چنان گوید چُو زید. به این معنی نیست. جفت این چنین ثابت. حاج عروس از ابن جنی نقل کرده ولی صاحب متهل عرب ترکیب آن دو را گونه دیگری گفته و صیغه فعل گرفته و «کَثُرَ مَا» بسیار باشد نیز استعمال شده. «کَثیرً مَا طالَ.» حالا خیلی اینهایش دیگر «قلیلاً وَ لا» دیگر خیلی به بحث ما نمیآید. همان «قَلَّ» و «قَلَّما» که «قَلَّما» تو قرآن نداریم. به نظر میآید که قرآن نیست. نهجالبلاغه بگردیم.
**نهم: «طالما»**
این را هم گشتیم. این هم عقرب به ق. «طالما» به معنی دیر زمان. میگوییم: «طالما انتظرتک.» دیر زمانی است که انتظار تو را دارم. برای انتظار. انتظار نهجالبلاغه تبیان. بله، انتظار تو یک روشن شدن تا من پیدا کنم. شما میفهمید انتظار تو که از انتظار. انتظار تو از انتظار به چه نحو نوشته میشود؟ طلوعن در بازار نهجالبلاغه تبیان ارسال نمیشود که روشن شد. انتظار تو. آن که هیچی. آن قبلی هم که هیچی. انتظرتُ، انتظرتُ، انتظار، انتظر، ینتظر، انتظرتک.
**دهم: «شَتَّانَ» به معنی «سخت»**
میگوییم: «شَتَّانَ أنّک ظالمٌ.» «شَتَّانَ» به معنی «شَدَّ ما أنّک ظالمٌ.» یعنی: «سخت و ستمگری.» ستمگر هستی.
**یازدهم: «تَبارَك» به معنی «تقدّس»**
سرعت بیشتر کنیم که مطالب رد شویم. تبارک با توجه به اینکه فردا روز تعطیل عید است. تعطیل رسمی، متعدی رسمی. «تَبارَك» معنی «تقدّس». خوب، «تَبارَك» معنی «تقدّس» میدهد. میفرماید که: «تَبارَك الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ.» در سوره مبارکه ملک، آیه ۱. «تقدّس.» این فعل به این معنی مخصوص خدا است و به دیگری نسبت داده نمیشود. پس «تَبارَك»، ای که برای خدا به کار میرود، غیر متصرف است. به غیر از ماضی مفرد سامان نشده. «يَتَبارَكُ» و اینها دیگر ندارد. فقط ماضی، آن هم مفرد.
**دوازدهم: «تعالَ» که صیغه امر از باب تفاعل به معنی «بیا»**
شش صیغه امر حاضر دارد: «تَعَالَ، تَعَالَی، تَعَالَوْا، تَعَالَی، تَعَالَیَا، تَعَالَیْنَ.» به این معنی ماضی و مضارع استعمال نشده. در قرآن است: «قُلْ يا أهلَ الكِتابِ تَعالَوْا.» سوره آل عمران، آیه ۶۴. آیه ۶۴: «قُل يا أهلَ الكِتابِ تَعالَوْا إِلىٰ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلّا نَعبُدَ إِلَّا اللَّهَ.» «تعالَوا.» بیایید. خوب، این هم از «تعالَ».
**سیزدهم: «هاتِ» فعل امر از باب مفاعله و به معنی «بیاور»**
خود «تعالَ» را هم امر. «هات» به معنی «بیاور». شش صیغه امر حاضر دارد: «هاتِ، هاتِیا، هاتُوا، هاتِ، هاتِیا، هاتِینَ.» در قرآن هم سوره بقره، آیه ۱۱۱ فرمانده: «قُلْ هاتُوا بُرهانَکُم إِنْ کُنتُمْ صادقین.» بیاورید. از غیر این باب معنی نیامده. از غیر این به این معنی نیافت.
**چهاردهم: «سُقِطَ في أَيْدِيهِمْ»**
فقط سوره اعراف، آیه ۱۴۹. اعراف ۱۴۹، صفحه ۱۶۸. «وَلَمَّا سُقِطَ فی أَیدیهِم وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قَالُوا لَئِن لَّمْ يَرْحَمْنَا رَبُّنَا وَ يَغْفِرْ لَنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.» ۱۴۹. «وَجَدْتُم تَجْ؟» بله، این جمله درباره کسی گفته میشود که خطاکاریاش ظاهر بشود و پشیمان بشود. ترجمه لفظش این است: افتاد تو دستش. افتاد تو دستش و رو شد دستش – نه، دستش رو شد. خطاکاری ظاهر بشود. دستش رو شد. وقتی دستشان آمد یعنی فهمید. فهمید نیست بحث این است که دیگران نسبت به او فهمیدند. بله. یا اینکه خوب دیگر شما فهمیدید. نه، خودش فهمید. خطاکار خودش فهمید. دستش آمد. نه، آهان! یعنی دستش برای دیگران رو شد. بقیه نسبت به او فهمیدند. «سُقِطَ فی أَيْدِيهِمْ و رَأَو أَنَّهُم غَضَبوا.» هنگامی که حقیقت در دسترسشان قرار گرفت. طبق تعریفی که ایشان امیر حسینی میگوید، این باید اینطور بشود: خطاکاریاش ظاهر بشود و پشیمان بشود. البته خطاکاری ظاهر بشود. بله. یعنی جفتش را معنی بگیر. هم دستش آمد، هم افتاد تو دستش. دستش رو شد. معمولاً وقتی ظاهر میشود. علی ایوب. و این لفظ به این معنی جز این صیغه استعمال نشده و افراد و تثنیه و جمع و تذکر و تأنیث به اعتبار ضمیری که در آخر جمله است. آن «فی أَيْدِيهِمْ»، «أَیْدِیهِما»، «فی يَدِهِ»، «فی أَيْدِيهِما»، «فی أَيْدِیَّهُم»، «فی يَدَاهَ»، «یَدیها»، «فی أَيْدِیهِما»، «فی أَدِیَّهِنَّ». از این ما میفهمیم که آن «سُقِطَ» معنیاش چیست. صاحب قاموس گفته از «اصطُقِطَ» هم آمده. مشهد محاسباتش به معنی اصلیمان باشد که انسان در حالت پشیمانی دست بر دست میزند.
**پانزدهم: «تَعَلَّمْ» به معنی «اعَلَمْ»**
استعمال میشود. وقتی «تَعَلَّمْ» به معنای «اَعَلَّمْ» باشد، فقط ۶ تا صیغه دارد. «تَعَلَّمْ» به «اَعَلَّمْ» شش صیغه امر حاضر بدون بله. «تَعَلَّمْ» بدون امر حاضر.
**شانزدهم: «لَدَهَ» وقت میشود این را بخوانیم تا آخرش.**
حتّی این فعل در مقام مدح یا تعجب گفته میشود. ادب و حدّ چشم. مدح و تعجب؛ لاکن مدح یا تعجب از شدت و قوت و چابکی چیزی یا کسی. پس نوع خاصی از مدح و تعجب است. از چابکی تعجب کند یا چابکیاش را بکند. نقلی که ابولهب به اصحاب پیغمبر صلیالله علیه و آله و سلم میگفت: «ما أسحَرَکُم صاحبَكُم.» این خیلی تو سحرش چابک! شما را تر و تمیز سحر میکند. «لَدَهَ هذا الأمرُ.» چقدر این ابر دشوار است! «لَدَهَ الرجلُ.» این مرد چابک. خوب، چابک. «لَدَهَ الْحَرُّ.» شدید گرما. خیلی هم چابکی تو اینها نبود. به این معنا هیچگونه تصریفی ندارد و لام بر سرش برای تأکید. برای ترک اسم. بعدش هم فاعلَش. «لَدَهَ الرجُلُ.» الرجل فاعلش و نیز برای بیان کفایت استعمال میشود. پس «لَدَهَ» برای تعجب و اینها بود. برای بیان کفایت هم میآید. مثلاً میگوید: «هَذا رَجُلٌ لَدَكَ مِن رَجُلٍ.» مردی است که شما را کفایت میکند از آن از مرد دیگر. به این معنی فقط ۱۴ صیغه ماضی دارد. توی قبلی چند صیغه داشت؟ ۱۴ صیغه ماضی فقط دارد. و از جهت افراد و تثنیه و جمع و تذکیر و تأنیث طبق اسم سابق آورده میشود. و گاهی به صیغه مصدر میآید و در این صورت مفرد، گرچه اسم سابق.
**هفدهم: «يَنْبَغِی»**
صیغه مضارع از باب انفعال به معنی «سزاوار میباشد». که این دیگر خیلی استعمالش زیاد است. مخصوصاً تو کتب متون درسی و متون فقهی و اینها. خب به همین صیغه فقط استعمال شده. سزاوار است. سزاوار میباشد. فقط همین صیغه را دارد. بعضی گفتند که ماضیاش که «انْبَقَی» هست هم آمده. «انْبَقَی» هم آمده، ولی خب حالا دیده نشده خیلی. ولی مضارعش در قرآن بسیار. «يَنْبَغِی» در قرآن خیلی داریم. و هجدهم: «يَنْبَغِی» یادم میآید مریم. «كيفَ يَنْبَغی للمؤمنین؟» بسم الله الرحمن. سوره مریم بود. ۹۲ قرآن. ۱۷. برای اینکه کم نیاورم الان میآیم به شما ملحق میشوم. شوهر ۱۹ بعدش یاسین ۴۰. «وَالشَّمْسُ يَنْبَغی لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ.» یاسین ۶۹. «وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنْبَغِی لَهُ.» و آخریاش هم صاد آیه ۳۵. بله. پس کفایت میکند و «هَب لی مَلَکاً.» این «هَبْ لِيَ مُلْکاً.» این «هَبْ» این همه ما نیست ها! «هَبِ»اش متصرف غیر متصرف است. چرا؟ چون معنای «ببخش» است. نه معنای «فرض کن». «هَبْ لِيَ مُلْکاً.» برای من یک ملکی فرض کن.
**هجدهم: متصرف «أحَبّی» و «ارْحَبِ»**
بله. دیگر صیغه امر مذکر و مؤنث به حیوان، مثل اسب و شتر گفته میشود. جایی که بخواهند عقب. ترافیک. «ارْحَبِ» برای بردن حیوان از رفتن. «رَحَّبْ.» تو قرآن «رَحْبَةٌ» آمده. بله. «أحسَنوا أقوام لذت نکات» یک وقتی «رَحْبَةٌ» تو قرآن داریم. سوره توبه. «رَحْبَتٌ». «رَحوبٌ.» این هم اصل مادرش «رهو بس» است. بله. به این معنی اصل متصرف، ۲۵. «رَزَقَتِ الأَرضُ عَلَيْكُمُ الأَرضَ بما رَحُبَت.» «رَهْبَةٌ» به معنای فراخی و گ ... که به حیوان میگویند. به این معنی که به حیوان میگویند غیر متصرف. به این معنی «رهو» متصرف. دو تا دیگر از این افعال جامد میماند که انشاءالله جلسه بعد.
در حال بارگذاری نظرات...