‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
در بحث رباعی به "رباعی مزید" رسیدیم. قبل از اینکه وارد "مزید" بشویم، بنده وعده کرده بودم که نکتهای را از "رباعی مجرد" عرض بکنم. این نکته را از "رباعی مجرد" خدمت شما عرض میکنم:
"فِعْلَلِ" رباعی مجرد یک وزن فقط دارد؛ آن هم "فِعْلَل" است. مثل: «دَحْرَجَ»، «سَرْحَفَ»، «قَرْتَسَ» و «هَرْمَجَ». این یک وزن خودش این "فِعْلَل" است و سهگونه است. پس رباعی مجرد – این را ادامه آن نیمصفحهای که عرض شد که خالی بگذارید – از رباعی مجرد اضافه بفرمایید. بعد بیاییم باب دوم "رباعی مزید".
رباعی مجرد یک وزن دارد؛ آن هم فقط "فِعْلَل". این "فِعْلَل" خودش سهگونه است.
۱. وقتی مختلفالحروف است: مثل همینها، مثل "دحرج". این حرفها تکرار نشده. "هرمَج".
۲. یک وقتی "مُوَلّده" (مُوَلَّد) است. این در اصل ثلاثی بوده، ثلاثی بوده، با تکرار حرف آخرش رباعی شده. مثلاً "رَشَّه" بوده، شده "رشْرشه"؛ "سَبّده" بوده، شده "سَبدده"؛ "قَعَّدَه" بوده، شده "قَعدده". این چون حرف چهارمش از حرف سوم تولید شده، "مُوَلّد" است؛ حرف چهارم از حرف سوم تولید شده.
۳. و قسمت سومش هم "مُضاعف" است. "مُضاعف" در اصل ثلاثی مضاعف بوده. نه اینکه ثلاثی بوده، حرف آخرش تکرار بشود.
ببینید، یک وقت میگوییم ثلاثی بوده، در خود ثلاثی بودنش "مُضاعف" نبوده. ما آمدیم حرف سومش را گرفتیم دوباره تکرار کردیم، شد "مُوَلّد". ولی یک وقت در همان ثلاثی بودنش "مُضاعف" بوده. سپس حرفی جنس حرف اول بین مشدد واسطه میشود. مثلاً "شَلَّ" چیست؟ ثلاثی مجرد مضاعف. این را کردیم "سَلْسَلَ". مثلاً "ذَلَّ"؛ و به اعتبار اصلش، یا به اعتبار اینکه فعلاً حروف چهارگانه از دو حرف همجنس تشکیل شده، به آن "مُضاعف" گفتند. پس این هم میشود "رباعی مضاعف". چرا بهش میگویند "رباعی مضاعف"؟ بهخاطر اینکه به اعتبار اصلش که مضاعف بوده. اصلش ثلاثی مضاعف بوده. پس این اعتبار اصلش که هم ثلاثی مضاعف بوده یا به اعتبار اینکه، یا به اعتبار اصلش که چی بوده؟ ثلاثی مضاعف. یا به اعتبار اینکه، یا به اعتبار اینکه فعلاً حروف چهارگانه از دو حرف همجنس تشکیل شده.
این سهقسم رباعی مجرد بود. رباعی مجرد هم گفتیم هم "لازم" دارد هم "متعدی". حالا خود این باب گفتیم رباعی مجرد پس یک باب کلاً. این باب "فعل" سه مد، یا حروفش فرق میکند. یک وقت در ثلاثی معمولی در رباعی همان حرف سوم تکرار میکند یا در ثلاثی مضاعفه، خوردش میکنیم. میآییم در رباعی دو تیکهاش میکنیم و این هم میشود "مُضاعف رباعی مجرد".
"مُلْحَقات" به این: "فعلاً حروف چهارگانه از دو حرف همجنس تشکیل شده". یک نکته خیلی مهم در مورد این "مُلْحَقات"ش: "مُلْحَقات رباعی مجرد" را گفتند ابواب غیرمشهور ثلاثی مزید. ولی به نظر میآید که اینها "مُلْحَقات رباعی مجرد" است. به این باب "فِعْلَلَ" افعالی ملحق شدهاند که در وزن و صرف مثل رباعی مجردند. پس "مُلْحَقات رباعی مجرد" بله، یک صفحه. ولی قبل از بیان آنها باید معنای "الحاق" را دانست. "الحاق" یعنی چه؟
"الحاق" در علم صرف یعنی در حروف اسم یا فعل - در مورد ثلاثی مزید غیرمعروفه "مُلْحَقات رباعی مجرد" - در حروف اسم یا فعل، یک حرف یا بیشتر اضافه کنند تا لفظ دوم که همان "ملحق" است در عدد حروف، سکنات و حرکات مثل لفظ اول یعنی "ملحقٌبه" شود. مثال "الحاق" از فعل؛ مثالش مثل "شَمْلَلَ" که یک لام دیگر بهش میدهیم تا مثل "دَحْرَجَ" بشود. یک لام بهش میدهیم تا شبیه "دحرج" در همهچیز، در عدد حروف، سکنات، حرکات "دحرج" میشود "ملحقالیه". "شملل" هم میشود "ملحق".
میگوییم: "شَمْلَلَ، یُشَمْلِلُ و شَمْلَلَةً" به وزن "دحرج". این مثال از فعل. مثال از اسم؛ از اسم هم میتوانیم بیاوریم "ملحق" بکنیم. "الحاق" از مثل "قُرْددَ". "قرْدَد" چه معناست؟ "قرْدَد" اینجا غلط =قرض به معنای بید نیست. به معنای پشم بیدزده است. مثل "قرْطَ" که یک دال دیگر بهش اضافه میکنیم، میشود "قرْدَدْ" شبیه "جعفر". پس "شَمْلَلَ" را آمدیم یک لام بهش اضافه کردیم، شد شبیه "دحرج" که فعل رباعی است. "قرْدد" را آمدیم بهش اضافه کردیم، شد شبیه "جعفر" که چیست؟ اسم رباعی است. بعد دیگر اینجا در تصغیر، تکثیر و غیر این دو یکسان میشوند. مثلاً تصغیر "جعفر"، "جُعَیْفِر"، "جُعَیْفِر". تصغیر "قرْدد" چی میشود؟ "قریدد". جمع مثلاً "جعفر"، "جَعفَرَة". "قرْدَد"، "قرْدَدَة".
شش تذکر کدام لفظ میشود؟ اینجا این "جعفر" "ملحقٌما"ست. "دحرج" "ملحقٌلفظاولما"ست. یک رباعی اصلی داریم. شش تذکر سریع بگوییم و تمام کنیم. "ملحق"، آنکه "الحاق" شده؛ "شَمْلَلَ" به چی "الحاق" شده؟ به "دحرج". "قرْدَد" "الحاق" بله. شش تذکر:
۱. غرض از "الحاق" فقط همسانی لفظ دوم با اول است، با اول. بهخاطر رعایت وزن شعر یا سجع است. پس چرا "الحاق" میکنیم؟ جهت وزن شبیه هم بشود.
۲. این حرفی که داریم "الحاق" میکنیم، اول کلمه هیچوقت نمیآید. حرف "الحاق" اول کلمه نمیآید.
۳. کلمهی "ملحق" که یک یا دو حرف به آن زوده شده، ممکن است با اصلش از جهت معنا متفاوت باشد. ممکن است با اصلش از جهت معنا متفاوت باشد. مثلاً "هقلّه" با "حقلّه". "عقلّه" که معنایش این است که شکمش از خوردن خاک به درد آمد؛ دلدرد گرفت. واو بهش دادیم "هقلّه" را تا بیاییم ملحقش بکنیم به رباعی. "پیروز ضعیف شد" کسره با "کوثره". "کسره" یعنی فراوان شد. "کوثره" یعنی خیر فراوان، فراوانِ خیلی.
۴. چهارمیش میشود "کوثر". نه "کوثره"؛ خیر فراوان.
۵. خوب. گاهی برای کلمهی "ملحق" معنا مثل "زینب". "زینب" از ملحقات، "کوکب" از ملحقات، "ملحق" معنا دارد. ولی "ملحقبه"اش – ببخشید – اصلش بگیریم، اصلش، اصلش معنا ندارد. مثلاً "زنبه" و "ککبه". "زینب" چیست؟ دیگر حالا همان "جعفر" مثلاً. اصلش "زنبه" بوده. آمدیم ملحق کردیم به "رباعی زینب". "زینب" رباعی است. "زینب" یعنی از آن بیشتر وجه دارند میتراشند برای اسم. اصلش درنمیآید. خوب.
۶. این از بحثهای خیلی مهم و بحثهای غریب ما ابواب غیرمشهوری که ۱۵ تا دیگر آورده، آنها را ما دیگر نمیگوییم. ثلاثی مزید. من هم گفتم اوزان مشهور ثلاثی مزید، اوزان غیرمشهور. نخیر! ثلاثی مزید همان ابوابی را دارد که گفتیم. اینهایی که شما میگویی غیرمشهور، اینها "ملحقات رباعی مجرد" است.
پنجمی: در کلمه ملحق ادغام جایز نیست. پس نمیشود در "قرْدَدْ"، "قَرْتَ" بگوییم چی؟ "قرْتَ". چون غرض از "الحاق" توازن است. ما "الحاق" میکنیم که توازن حاصل بشود و با ادغام توازن از بین میرود. به همین دلیل نیز در حرف غیر آخر اعلال جایز نیست. اعلال در حرف غیر آخر نیز جایز نیست. این هم از پنجم.
۶. هر لفظ ملحقی با ملحقبه، ملحقٌبه، ملحق، ملحق به هموزن است. چون معیار "الحاق" یکی بودن مصدر هر دو کلمه است. معیار "الحاق" یکی بودن مصدر هر دو. برای همین "شَمْلَلَ" به "دحرج" ملحق شده. "شَمْلَلَ" به "دحرج" بر اساس فعل دارد صحبت میکند. ولی مثالها گاهی اسم میآید. بله. چون مصدر هر دو "فَعَلَلُ" است. این "دحرج" است، مصدرش "دحرجة"، "دحرجةً". این "شَمْلَلَت" و به "اخرجه" ملحق نیست. چون مصدر "اخرجه" "اخراج" است. ولی هر کلمهای که با کلمهی دیگر هموزن باشد، به آن ملحق نمیشود. لزوماً هرچی که با هرچی ملحق نمیشود. چنانکه بابهای "افعال"، "تفعیل" و "مفاعلة" مثل "اخرجه"، "جرب" و با "دحرج" هموزنند، ولی به آن ملحق نیستند. چون مصدرهای آنها غیر از مصدر "دحرج" است و همینطور "استخرجه" هموزن "اهرنجَم" است، ولی به آن ملحق نیست. چون مصدر "استخرجه" غیر از مصدر "اهرنجَمَ" است. پس معیار این است که هموزن باشد، مصدرش هم یکی باشد. این هم نکتهی ششم.
حالا کدام اوزان به رباعی مجرد "الحاق" شدهاند؟ اوزانی که به رباعی مجرد "الحاق" شدهاند:
۱. "شَمْلَلَ". "شَمْلَلَ" از فعل به معنای سرعت کرد که لام آخرِ "لامالفعل" زائد است، دوّمین لامِ بعد از "لامالفعل" زائد است.
۲. "هَقْلَلَ". "هَقْلَلَ" از فعل "هقل" به معنای ضعیف شد که اینجا واو بعد از "فِعلالفعل" زائد است، بعد از "فا" زائد است.
۳. "بَیْطَرَ". "بَیْطَرَ" از فعل "بطرَ" یعنی حیوان را معالجه کرد که اینجا یاء بعد از "فاعلفعل" زائد است. حیوان ما این خود "بطرَ"؛ شاید به معنای همان "اخراج" "بَتْراً و لا عَشْراً"؛ طرز کاری و اینها. "سَیْطَرَ" هم از همین قسمت است. "سَیْطَرَ"، "سَیْطَرَ" که در قرآن میفرماید: «لَسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ»؛ "کی موسایطر" از "ستارس" هتل قرائت سو.
۴. "جَوْهَرَ". "جَوْهَرَ" از فعل "جَهورَ" یعنی "تسلّط". "جَهورَ" یعنی "جورَّ"؛ یعنی آشکار شد، یعنی آشکار شد که واو بعد از "عینالفعل" زائد است.
۵. "قَلْنَسَ". "قَلْنَسَ" از فعل "قَلْنَسَ" یعنی کلاه پوشید. نون بعد از "عینالفعل" زائد است.
۶. "قَلْسا". "قَلْسا" از فعل "قَلْساَ" از فعل "غَلَصَ" یعنی کلاه پوشید که اینجا یاء بعد از "لامالفعل" زائد است. اوزان غیرمشهور همش نیست. اینجاها بحث یاء بعد از "لامالفعل" زائد است. اصل "قَلْساَ": "قُلْلَه" بوده بر وزن "دحرج" یاء متحرک مفتوح به الف قلب شده. پس "قلْساَ" بر وزن "فِعْلَل" نیست، بلکه "فِعلِصیة" "فِعْلِص". این هم شش باب ملحق به رباعی مجرد است. آره دیگه. به اعتبار این لامش، واوش، یاءش.
بر اساس ... بریم سراغ رباعی مزید که یک بابش را گفتیم. رباعی مزید، باب "تَفَعُلُل" را گفتیم.
باب دوم از رباعی مزید: باب "اِفْعَنْلَلَ". باب "اِفْعَنْلَلَ" مثل: "اِحْرَنْجَمَ یَحْرَنْجَمُ اِحْرِنْجَاماً". به معنای اجتماعنمودن. این باب "اِفْعَنْلَلَ" هم همیشه لازم است و این هم "مطاوع" است. "مطاوع" کدام باب است؟ "مطاوعِ رباعی مجرد" که چی بود؟ "فِعْلَلَ". "فِعْلَلَ". ما در قرآن باب اولین "تَفَعُلُل" و "اِفْعَنْلَلَ" نداریم. باب سوم ولی داریم که باب سوم چیست؟ "اِفْعَلَّلَ". باب "اِفْعَلّاَلَ". "اِفْعَلّاَلَ" مثل "اِشْعَرَّ یَشْعَرُّ اِشْعِرَاراً". این باب هم همیشه لازم است. معناش هم تأکید و مبالغه است.
مثل: «إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» سوره زمر آیه ۴۵. "اشْمَأَزَّتْ" یعنی امتلا. غم و غیظ شدت گرفت. ماده "شمع" "محمود"العین، "محموم" نام اول. دو تا روایت را هم بخوانیم. آها این را هم بگویم: این باب "اِفْعَلّاَلَ" گاهی معنای "مطاوعه" هم میدهد. گاهی معنای "مطاوعه" نیز میدهد. "طَمَانَهُ فَطَمَنَ اِطْمَئَنَ" آرامش "طَمَانَهُ فَطَمَأَنَ اِطْمَئَنَ" معناش "اطمینان مطاوعه" است. یک وقت معنای تأکید و مبالغه میدهد مثل "اشْمَأَزَّتْ". شدت آن غم و غیظ را دارد میرساند. "شمع" از حالت کینه و نفرت و حالبههمخوردن و... و یک وقتی هم معنای "مطاوعه" میدهد. کسی طمأنینه داد به او، طمأنینه گرفت. "اطمینان" یعنی "تومنی" نگرفتن. درست ابتدا لبریز از غم و غیظ شد. حالشان بد میشود اینها وقتی یاد خدا بیفتند. کسانی که ایمان به آخرت ندارند فقط اسم خدا که میآید، تنها اسم خدا بیاید، حالشان بد. "اشمئزاز" پیدا. عق و قش میزند. ذکر الله وحده.
روایت میخوانم. کلمه به کلمه ترجمه بفرما. «وَإِذَا مَرُّوا» هنگامی که مرور کرد، «مَرُّوا» موسیقی؛ آها. «بِآیَةٍ» به آیهای. «فِیهَا تَخْوِیفٌ» در آن تخفیف =- تخویف. تخویف میخواهم. حس شنیداری قوی بشود. تخویف بله. خوب داشتن اینجا "تعدیه" است. آیهای که دارای ایجاد خوف میکند. پس هنگامی که بگذرند به آیهای که در آن تخویف است، آیهای که ایجاد خوف میکند. «أَصْغَوا» "اصغو" سارقین. "اصغو" مادهاش چیست؟ "اسقا". "اسقا" یعنی چه؟ گوش دادن. "أصْغَوا". این گوش دادن با دل است. با همهی توجه. «أَصْغَوا إِلَیْهَا» به آن با توجه گوش میسپارند. آها. «مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ» "مسامع" جمع "سمع". "مسامع" آن مسم از خواب جان. نه فاعل نیست. مفعول است. اینها آن مؤمنینی که حالا قبلش آمدهاند، متقی هستند. اینها «مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ» را به گوش میسپارند. «أَصْغَوا مَسَامِعَ»، "أسقا" میکنند چی رو؟ «مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ»؛ گوش دلشان. «وَ أَبْصَارِهِمْ» کلام «أَبصَارِهِمْ» را هم میتوانیم بگوییم به گوش دادن وادار میکنند دلشان را و چشمشان را. «فَقَشَعَرَتْ مِنْهَا جُلُودُهُمْ» از آن گوش دادن بله. «مِنْهَا» از آن "أسقا" از آن آیه. آیه از آن آیه. «اشْعَرَتْ جُلُودُهُمْ». "اشعرار" گفتیم مثلث چند است؟ ۴. ماضی. چرا "اشعرت" گفتیم؟ نه. چون «جُلُودُهُمْ» فاعلش است. جمع مکسر روایت. «إِذَا اشْعَرَّ جِلْدُكَ» روایت: «إِذَا اشْعَرَّ جِلْدُكَ» وقتی که مو به تن تو به پوست و «وَدَمَعَتْ عَیْنُكَ» اشک از دو چشمت جاری شد. «فَدُونَكَ» دو. بچسب، بچسب. «فَقَدْ غَلِقَ قَصْدُكَ» به حاجت رسیدی. وقتی که یک وقت استجابت دوم وقتی که مو به تن آدم راست بشود و اشک جاری بشود، دیگر حاجتت آمد. بگیر دونه کدونه سفت. از ادات تحذیر. حالا بحث تحذیر که «فَقَدْ غَلِقَ». اینجا "اشعرار" توی آن «اشْعَرَتْ مِنْهَا جُلُودُهُمْ» معناش چی بود؟ تأکید مبالغه بود یا مطاوعه بود؟ مطاوعه نبود. آن آیه در ایجاد "اشعر" میکند. "قشعر" میکند. این هم قبول میکنند شدت آن حالت به همریختگی درونی و حالت پریشان میشوند.
یک ۵ دقیقه، ۱۰ دقیقه وقت داریم. تمرین قرآنی هم بکنیم. سوره مبارکه قاف. سوره قاف، سوره ۵۰. از اول سوره ما بفرمایید که در این سوره شما چه رباعیهایی میبینید؟ دو تا رباعی من تا حالا اینجا دیدم. آها. صرف بفرمایید: «وَسْوَسَ تُوَسْوِسُ» و «تُوَسْوَسُ آنَ». فعل امر «تُوَسْوِسُ» درست است یا «وَسْوَسَ تُوَسْوِسُ» درست است یا «وَسْوَسَ وَسْوَسْ»؟ معنا. منو فقط "مجرد". فقط "مجرد" چی گفته بودیم؟ معنای بابها مثل "مجرد" فقط در وقوع فارس سعدیه نمیشود. خودش متعدی. معناش "تعدیه" نیست. "متعدی" است. خودشم "متعدی"اش با حرف جر است. «تُوَسْوِسُ بِهَا نَفْسُهُ». «تُوَسْوِسُ بِهَا نَفْسُهُ» معناش چی میشود؟ البته این «تُوَسْوِسُ بِهَا». آن «بِ» باید برای "تعدیه" نیست. ما «تُوَسْوِسُ بِهَا نَفْسُ» به سنج متعدی. نفسش وسوسه میشود. بله. «مِیدَانیم» آنچه را که نفسش به وسیله آن وسوسه میشود. همین که «تُوَسْوِسُ» لازم متعدی بحث کردیم چی بود؟ یک روز بحث کردیم که چه جوری معنا کنیم درست بشود. میکند. اگر میکند بشود «متعدی» میشود. آنچه که نفسش به آن وسواس دارد. وسواس، وسواس وسو سه دارد. پس متعدی حساب نکنیم. برویم «تُوَسْوِسُ بِهَا نَفْسُ». خوب.
متوجهش وسوسه میکند به آن نفس، به آن نفس، نفسش وسوسه میکند او را. ببینید: «ذَهَبَ عَلِیٌ بِزَیْدٍ» یعنی علی زید را برد. خوب. «تُوَسْوِسُ بِهَا نَفْسُ» یعنی نفس وسوسه کرد او را. نفس وسوسه خودش وسوسه «بِ» برای "تعدیه" نیست. ما میدانیم که این امام انسان را خلق کردهایم و و اندیشههای نفس او. مصداق آن هم با این یکی تقریباً مصطفوی که بدین بهتان بگویم که چرا یکی دانلود قواعد گفتیم راحت که چیزی ندارد. بریم بعدی. برگشتیم به همان سادهترین بحثش. کتابهای مجرد بود. کار گیر پیدا کرد. «تُوَسْوِسُ بِهَا نَفْسُ». نفسش وسوسه میکند چیزی را. نفس خودش در وسوسه میشود به وسیله چیزی در وسوسه میشود. خوب، باشد. «تُوَسْوِسُ بِهَا نَفْسُ» گیر همین است که هم باید فاعل از توش در بیاوریم هم «بِها» را در بیاوریم هم لازم باشد. مجرور اینکه «عائد» سل است، «عائد» و مأمور قاعده، قاعده به سلسله واحد سل است که به ضمیر باید باشد که برگردد به میدانیم که این نفس به وسیله چه چیزی وسوسه میشود. دیگر حالا چی دارد؟ نفس وس «میدانیم آنچه را که وسوسه میکند به وسیله آن نفس». مگر اینکه ما همان متعدی بگیریم. بگوییم مفعول را انداخته بهخاطر قرینه. «تُوَسْوِسُ بِهَا نَفْسُ» خودش را «نَفْسَه» یا «نَفْسُهُ»؛ آیا نفسش خودش را؟ کرم خلاف ظاهرم که معونه دارد. قرین هم بخواهیم بگیریم. «سَبَّحْتُ تُوَسْوِسُ نَفْسُ وَسْوَاسٌ» دارد. آخه اصلاً لازم را همینجوری معنا میکنیم. زیبا است. نفس وسواس است. یعنی هرچی که با اسم بیاید قضیه دارد. «هَلْ زَیْدٌ زَیْدٌ طَمَارَةٌ» دارد. شاعر است. همان طهارت دارد دیگر. طاهره وسواس دارد. معنا نکردیم اینجا وسوسه و وسواس. وسوسه دارد بهتر است. و معنی پاکیزه است. پاکیزه دارد. پاکیزگی دارد. طهارت دارد. پاکیزگی دارد. مصدر را مصدر دارد. وسواس، وسواس آن حالتهای درونی، نژاد، رغبتها و شیطنتها و پالسهای درونی که سوق میدهد به سمت معصیت و گناه و شرک و اینها میشود وسواس. از کدامیک از اقسام این سه قسمی که امروز گفتیم از رباعیها. هوای مجرد مولد بود و مضاعف. مضاعف لی مضاعف که هست. آن اولیش چی بود؟ اولیش چی بود؟ مختلفالحروف که نیست. آن چیز هم که نیست. مولد هم که نیست. مضاعف. در مضاعف. خیلی یک کلمهی دیگر هم داریم اینجا که آن هم رباعی «وَسْوَسَ» دارد. «وَسْوَسَةُ نَفْسِ» صاحب «وَسْوَسَةٌ» است. نفس وسواس. اح. آخر «وَسْوَسَ» هم باید ترجمه بشود. جلد آخر تحقیق اینجا بود. بررسی میکرد. یک کلمهی دیگر هم اینجا داشتیم. رباعی. کسی بتواند پیدا کند. میکند. تعد گرفته به او. میکند. «بِ»رو به انسان در نه «بِ»رو به ما برگردانده. یک مفعولی را در تقدیر گرفته. کلمهی دوم میتوانید بفرمایید کدام؟ چند بار هم تکرار شد. چند بار که یعنی دو بار تکرار شد. آیه ۲۵-۲۴. و سعی.
یک کلمه رباعی داریم اینجا: «جَهَنَّمَ». «جَهَنَّمَ» رباعی است. بله. «جَهَمَ» بوده. آمده ملحق شده. ظاهراً از ملحقات. این هم از این. «جَهَنَّمَ». حالا باز هم آیات دیگری هست. سوره رعد، صفحه سوره ۱۳، آیه ۲۸. خوب بفرمایید. صفحه که اصل «تُمَنُّ مَعْنیٰ» علل «اِطْمِأَنَّ». باب سوم «فِعْلَلَّ» «اِطْمِأَنَّ». «مُطْمَئِنُّ اِطْمِنَانٌ». نون که مشدد بود. «مُطْمَئِنٌّ اِطْمِنَانٌ». ممنونم. «تَتْمِنُ» سوم مضارع سوم. اینجا را نگاه میکنم. لازم. قلوبشان مورد اطمینان است. «کَرَمَشَ مَفْعُولاً» دارد. اینترنت «اِطْمِئْنَانٌ» خودش چیست؟ معناش تأکید مبالغه است یا مطاوعه است؟ گفتیم که یکی از جنس خودش هست. جان در کلام میآید. این کار را کردم. اینجوری شد. «دَحْرَجْتُ فَادْحَرِجْ» اینجا نیست. «ذِكْرُ اللَّهِ مِیتَوانیم». آها. می توانیم. «ذِکْرُ» میخواهد به این «اِطْمِئْنَانٌ» بپذیرد. یک راه هم این که نه. همان شدت طمأنینه به سبب «ذِکْرُ اللَّهِ» در شدت تومنی. خیلی خوب. این هم از بحث رباعی ما. انشاءالله دیگر تمرین و مباحث هم انجام میشود. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...