‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. بحث جدید ما مباحث ادبیات، بحث «فعل منحوث» است. به فعل منحوث، «فعل ثنایی» هم میگویند. برای فعل منحوث یا فعل ثنایی، دو مقدمه باید عرض کنیم، سپس به اصل بحث برسیم:
**مقدمه اول:**
گاهی ما مصدری داریم که از آن، فعلی ساخته نشده است. مصدری داریم که فعلی از آن ساخته نشده، مانند "اُبوت" یعنی پدر بودن، "بُنوت" یعنی پسر بودن، "اُخوّت" یعنی برادر بودن، "اُخُوّه" یعنی خواهر بودن، "اُمومَه" یعنی مادر بودن، "اَمَوّه" اَموة یعنی کنیز بودن. این اصطلاحاتی که مینویسیم، در فقه خیلی به درد میخورد. "اَمَوّه" اَموة، "رُجُولَه" یعنی مرد بودن، "رَجَل" یعنی پیاده بودن، "خُبُولَه" خُؤُولَة یعنی دایی بودن، "عُمُومَه" یعنی عمه بودن، "فُرْسَه" فُرُوسِيَّة یعنی سوارکار بودن، "دعوَه" یعنی متهم بودن... خب، این مقدمه اول ما بود؛ پس **مصدرهای بدون فعل**.
**مقدمه دوم:**
**فعلهای بدون مصدر**. ما گاهی فعلی داریم که این فعل مصدر ندارد؛ مثل "عصا". "عصا" عَسى ان یکون من المهتَدین عسى أن يكون من المهتدين. این "عصا" عَسى فعلی است که مصدر ندارد. مثل "ضرو" ضَرَوْ. "ما بقِیَ مِن الرِّبا" «وما بقي من الربا». این "ضرو" ضَرَوْ به شرط اینکه از "زَواوَرَه" زَوَیَران باشد، یعنی اجوف باشد، نه "ضرو" ضَرَّ نه از ... ضَرّ. ببخشید، "ضَرّ" ضَرَّ اگر "زَوّار" زَوَّر باشد، مصدر دارد. از "زَوَرَ" زَوَل و "ضرو" ضَرَوْ؛ از "زَوَرَ" زَوَل و "ضرو" ضَرَوْ مصدر ندارد. مثل "هَلُمَّ" هَلُمَّ، "ضرو" ضَرَّ یعنی "رها کنید". "حَلْمَه" حَلِّمْ یعنی بیا، بیار. "هَمْ" بیا، "هَم بیار" هَلُمَّ. "هاک" هاك، "هاک" هاك. نه، نه، همه اینها، "ضرو" ضَرَوْ اسم فعل نیست. بله. بله. "هاکِ" هاكَ. این هم به معنای «بیاور» است. آن که در قرآن آمده: "کتابیه" كتابيَه. بیایید. "هاتو" هَاتُوا. این هم در قرآن آمده: "بیاورید برهانکم" «بُرْهَانَكُمْ». "تعالی" تعالوا. بیایید. "اتّباَ عَلیکم ما حُرّم علیکم ربکم" «وَيَتْبَعُ عليكم ما حرَّم عليكم رَبُّكُمْ». اینها هم فعلهای بدون مصدر ما بودند. بیا، بیا، بیاور.
این دو مقدمه را که گفتیم، حالا میرویم سر اصل بحثمان که درباره فعل منحوث یا ثنایی است.
**فعل منحوث چیست؟**
این فعلی است که از مصدر گرفته نشده، اصلاً مصدر ندارد؛ **فعل بدون مصدر**. و **بر وزن یکی از افعال ساخته شدهاست**. پس یک فرقش با آن مقدمه دوم که گفتیم، این است که بر وزن یکی از افعال است و از طرفی کلمهای است که از یک کلمه دیگر یا بیشتر گرفته شده. در مقدمه دوم که داشتیم، فعلمان مصدر نداشت، از چیز دیگری هم گرفته نشده بود. فعل ثنایی از یک کلمه دیگر گرفته شده است. از مصدر گرفته نشده، ولی از یک کلمه دیگر گرفته شده است. حالا یا از یک کلمه یا از چند کلمه دیگر.
ریشهی این فعل که باعث میشود ازش بسازیم، سه چیز است:
1. **اسم جامد غیرمصدر:** در این صورت، غالباً بر وزن یکی از ابواب مزید فیه میآید. وزنش پس میشود یکی از ابواب مزید فیه و باید همه حروف اصلی آن اسم را داشته باشد.
به زودی چه احساسی ... چرا ربایش کمتر؟ مثل دو فعل *"أَصبَحَ"* و *"أَمسَى"*. پس *"أَصبَحَ"* و *"أَمسَى"* را از چی گرفتیم؟ "صَباح". اگر "صَباح" باشد که آن میشود مصدر. اینجا "اسم جامد غیر مصدر" است. "صَباح" به معنای صبحگاه. *"أَمسَى"* را از چی گرفتید؟ "مَساء". عصر، غروب. معنایش، معنای عصر، "مَساء" به معنای عصر و غروب. *"أَصبَحَ"* و *"أَمسَى"*.
این دوتا را الان ما آمدیم از دو تا کلمهای گرفتیم که "صَباح" اسم جامد غیر مصدر است، "مَساء" اسم جامد غیر مصدر.
خوب روایتش را بنویسیم:
«كانَ نوحٌ عليه السلامُ يَقُولُ إذا أَصبَحَ وَ أَمسى: الّلهُمَّ إنّي أَشهِدُكَ أنّه ما أَصبَحَ وَ أَمسى بِي مِن نِعمَةٍ وَ عافِيَةٍ في دينٍ ودُنيا.» و سائل الشیعه، جلد ۷، صفحه ۲۲۶.
حضرت نوح علیه السلام: «كانَ نوحٌ عليه السلامُ يَقُولُ» اینجور میفرمود: «كانَ يَقُولُ» میفرمود: «إذا أَصبَحَ وَ أَمسى» یعنی چی؟ وقتی صبح میکرد و عصر میکرد، اینجور میفرمود: «الّلهُمَّ إنّي أَشهِدُكَ» خدایا، من تو را شاهد میگیرم، «أنّه ما أَصبَحَ وَ أَمسى بِي مِن نِعمَةٍ» که صبح نکرد و عصر نکرد برای من، از نعمتی یا عافیتی در دین یا دنیا، که حالا ادامه دارد حدیث.
خوب، پس این *"أَصبَحَ"* و *"أَمسَى"* چیست؟ «**فعل منحوث**». فعلی که مصدر ندارد. یعنی از مصدر ساخته نشده، از یک کلمه دیگر ساخته شده است. از اسم؛ اینجا *"أَصبَحَ"* از "صَباح" ساخته شده است. "صَباح" مصدر نیست، اسم است، اسم جامد غیر مصدر. *"أَمسَى"* از "مَساء" ساخته شده است. "مَساء" اسم جامد غیر مصدر است.
خوب، یک مثال... پس چی بود؟ *"أَصبَحَ"* و *"أَمسَى"*.
مثال بعدی: فعل *"يُقَشِّرُ"*. مصدر ندارد. دیگر آن چیزی که ازش ساخته شده، آنی که ازش منحوث به معنای «تراشیده شده» است. مصدر آن از جامد دیگر یا از کلمه اضافه. مصدر، مصدر اینجا معنای اصطلاحی نیست. مصدر یعنی آنی که ازش ساختیم، به معنای لغوی.
فعل *"يُقَشِّرُ"*. "يُقَشّ" يُقَشِّرُ. از "قِشر". "قِشر" به معنای پوسته. "قِشر" پوست، پوست میکند. "قِشر" مصدر نیستش که. "قِشر" اسم جامد است.
روایت میفرماید:
«دَخَلْتُ وَ أَبُو الحَسَنِ الرِّضا عليه السلامُ بِمِنىً وَ أَبُو جَعْفَرٍ الثّاني صاحِبُه – كين امام جواد عليه السلامُ – فَأَلْقى فَخْذَهُ – (فَخْذ) یعنی چی؟ ران پا – وَ هُوَ يُقَشِّرُ مَوْزاً وَ يطعمُهُ.» وسایل الشیعه، جلد ۲۵، صفحه ۱۷۴.
بله، در حالی که نشسته بود و باز در حالی که او... معلوم نیست که امام رضا علیه السلام، امام رضا علیه السلام پوست موز را میکند و *"يُطعِمُهُ"* «میخوراند» به کی؟ امام جواد علیه السلام. قبلاً تعبداً معلوم شده. خیلی حدیث قشنگی است. امام رضا علیه السلام موز پوست میکردند، به امام جواد علیه السلام میدادند. خب، *"يُقَشِّرُ"* پس جزو افعال منحوث، افعال ثنایی است. بله، موز عربی است.
بعدیش: *"مَغْفَرَةٌ"*. *"أَغْفَرَ"* أُغْفِرَ. *"أَغْفَرَ"* أُغْفِرَ از "قَفْر" آمده. "قَفْر" چاله، دره، اینها.
خوب روایت میفرماید:
«ما أَغْفَرَ بَيتاً فيهِ الخَلُّ و الزَّيْتُ.» وسایل الشیعه، جلد ۲۵، صفحه ۸۹.
*"أَغْفَرَ"* در چاله نیفتاد، در دره نیفتاد. مثلاً "بَيتاً فيهِ الخَلُّ و الزَّيْتُ" «خانهای که در آن سرکه و روغن زیتون باشد». "خل و زیت" چیست؟ روغن زیتون. "خل" چیست؟ سرکه. «ما أَغْفَرَ» منفجر نگذاشت "أَخْوَرَه" از "قَفْر" گرفته شده که میشود «فعل منحوث».
داریم دیگر. کل باب چیها داریم؟ بله. آها. فقط وزنش از ثلاثی مزید است. خودش به معنای مزید نیست. نه، بستگی دارد. یک وقتی متصرف است، متصرف. بحث خودمان هم میتواند متصرف باشد، میتواند نباشد. فقط توی یک صیغه به کار رفته. البته ما آنجوری که بحث میکردیم، توی ابواب مثلاً باب تفعیل و اینها، اینها را بحث شد. گفتیم یک وقتی یک کلمه مثلاً "تَضَرَّعَ" یادتان است؟ "تَعَمَّمَ" از "عِمامَه" گرفته شده، توی تفعُّل بحث میکردیم. یعنی ما آنجا برای اینها یک جایی باز کردیم. توی همین افعال منحوث، آنجا یکجور جا داری. ولی خب اینجا باید جداش کرد دیگر. بگوییم که آن اصل در ابواب این است که از مصدر ساخته بشود. اینها هم میآید توی آن ابواب، ولی اصل نیست، چون مصدر نیست، دچار مشکل نمیشود.
فعل بعدی: *"تَدَرَّعَ"* و *"سَتْدَرُّ"*. و این از "دِرع" گرفته شده است. "دِرع" به چه معناست؟ بفرمایید: «الّلهُمَّ اجْعَلْني في دِرعِكَ.» «زره». "زره" مصدر که نیست که. اسم است. ما آمدیم ازش فعل ساختیم. *"تَدَرَّعَ"*. زره پوشیدن، زره تن کردن.
روایت میفرماید:
«لا تَلْبِسْ وَ أنتَ تُريدُ الإحرامَ ثَوْباً تَدَرَّعَ.» «لباس نپوش در حال احرام.» و این تیکه اصلی اینجاست: «وَ لا تَدَرَّعْ، ولا... تَدَرَّعْها.» «لاتَدَرَّعْها» یعنی چی؟ در وسایل الشیعه، جلد ۱۲، صفحه ۴۷۴. یعنی در حال احرام زره نپوش.
پس اینها چی بود؟ همه گفتیم این فعل منحوث ما از چند تا چیز ساخته میشود. سه تا چیز. اولیش **"اسم جامد غیرمصدر"** بود. اینها همه مثالهایی بود برای اسم جامد غیرمصدر مستقل. اراده کردی، اراده میکنی، قصد احرام.
2. **جمله اسمیه یا فعلیه:** که اینجا غالباً بر وزن رباعی مجرد میآید. غالباً بر وزن رباعی مجرد میآید و در این صورت باید یک یا چند حرف از کلمات آن جمله را در بر داشته باشد.
مثلاً از «بسم الله الرحمن الرحیم» ما چی میسازیم؟ "بَسْمَلَة". "بَسْمَلَ" که مسترم میسازیم، میگوییم "بَسْمَلَةٌ". "بَسْمَلَ" فعل "يُبَسْمِلُ" فعل مضارع "بَسْمِلْ" فعل امر. این خوب *"بَسْمَلَة"* فعل ماضی است. فعل رباعی مجرد. اینجا از جمله اسمیه فعلی. الان از جمله اسمیه است دیگر. «بسم الله الرحمن الرحیم» از جمله ساختیم، ربایش کردیم. از رباعی مجرد، مسیح *"بَسْمَلَة"*. مصدرش "بَسْملَة". فعلش "بَسْملَ". "زَلْزَلَة". خوب.
یا مثل "مَسْحَ". مثلاً میگوییم "مَسْحَ" و "مَسْحَ" یعنی چی؟ یعنی کسی به دیگری گفت: «مَسَاکَ اللهُ بالخَیرِ». یکی به آن یکی گفت: «مَسَاکَ اللهُ بالخَیرِ». «عصر شما بخیر باشد.» "مَسْحَ" این فعل منحوث است.
حالا افعال دیگری هم هست که حالا مثال خواهیم زد. در این بحث فعل منحوث، نکتهای که مهم است، این است که باید **ترتیب حروف اصل رعایت بشود**. ترتیب حروف اصل. شما مثلاً ببینید "بَسْمَلَة" ترتیب تویش رعایت شده. با «ب»، «س»، «م»، «ل»، به ترتیب آمده. الف و لام ال-. کلمه اصلی که ما داریم، این را ازش میگیریم. به همین ترتیب حروف کنار هم نشسته باشد.
خوب، این هم از این. یک چند تا مثال برای کلمات با بسمالله:
*"بَسْمَلَة"*: معنایش چیست؟ گفت. "بَسْمَلَ" یعنی «گفتن».
*"حَسْبَلَ"*: بله. یعنی چی؟ «حَسْبِيَ اللهُ» گفت.
*"سَبْحَلَ"*: یعنی چی؟ «سُبحانَ اللهِ» گفت.
*"صَلْهَمَ"*: صَلْوَه. یعنی چی؟ «صَلّى اللهُ عليه و آلهِ» گفت.
*"حَوْلَقَ"*: حَوْلَ. "قَلْهَوَه" حَوْلَقَ درست نیست ها! "حَوْلَقَ" تَحوّل، تَقلقَل درست است. هرچند الان معروف و رایج، "حَوْلَقَ" غلام است. یعنی چی؟ «لا حول ولا قوة إلا بالله» «لا حول ولا قوة إلا بالله» توی دستورات بزرگان هم که میگویند: ایکس آر إكسار برها. قلعه بره. "حَوْلَقَ" غلط هم داشته باشد، یعنی چی؟ یعنی ذکر «لا حول ولا».
خب، البته بهتر است ولی خب غلط مشهور است.
*"فَضْلَكَه"* فُضِلكَ. به دال ذال ذال. یعنی *"فَضْلَكَ كَذَا وَ كَذَا"* گفت.
*"كَذَلَكَ كَذَا"* كَذَلِكَ كَانَ.
*"فَلْفَلَ"* فَلْفَلَ توی طعام. *"فَلْفَلَ الطَّعامَ"*. خوب این از "فَلْفِل" میآید دیگر. "فَلْفِل" همان "فَلْفِل". "فَلْفِل" که مصدر نیست. درست. ازش حالا اینجا ما "فَلْفَلَ" ساختیم. "فَلْفَلَ" فَلْفِل مصدر نیست. امشب چی میشود؟ «منحوث» طعام. یعنی چی؟ «به غذا فلفل زدم.»
*"جَعْفَلْتُ"*. *"جَعْفَلْتُ"*. یعنی چی؟ نه "فَلْفَلَ" تَوَقف. کارت راه بیفتد. فاشه فَعْلَة است دیگر. *"جَعْفَلْتُ"*. *"جَعْفَلْتُ"*. یعنی چی؟
یعنی «جَعَلَنِیَ اللهُ فِدَاکَ» گفتم. *"جَعْفَلْتُ"*. میخواستم بگویم آنهایی که میگیرند توی زبان انگلیسی مخصوصاً، خیلی آمریکا مكرراً گفته: «تحریمت میکنیم.» ولی حواسمان هستش که به برجام لطمه نخورد. آدم جوک میشنود. یعنی یک وقتهایی دیگر احساس میکند که به دوره خریت میرسیم. یا ما را "خر فرض" یا خودشان "خر"ند.
*"اَصْفَرَتِ الثَّوبُ"*. *"اَصْفَرَتِ الثَّوبُ"*. این از چی میآید؟ از "اَصْفَر". رنگ زرد. "اَصْفَر" مصدر نیست. ازش *"اَصْفَرَتْ"* أَصفرَت یعنی «لباس زردش کرده»، «با رنگ زرد آمیخته کرد.»
*"طَلَبَهَ"*. *"طَلَبَهَ"* اطلب له. یعنی چی؟ «اعطَاکَ اللهُ بقَائَکَ».
*"حَیَّلَه"*. *"حَیَّلَه"* حَيَّ. یعنی چی؟ «حَيَّ على الصّلاةِ».
*"بَعْثَرَ"*. این *"بَعْثَرَ"* نظر زمخشری است. *"بَعْثَرَ"* در این آیه: «فَإذا القُبُورُ بُعْثِرَتْ» «إذا القبور بعثرت». میگوید که این از "بَعْدَ" بَعَثَ و "سَایر" سَائِرُ "تُرابُها" تُرابُها. *"بَعْثَرَهُ وَ سَایرُ تُرابُها"* یعنی چی؟ سیر، سائر انتشار "ثار" اثار "یَسیر" یسیر. "أثارَ" "ثَور" أثار. برانگیختن، تکان دادن، پخش کردن، بلند شدن. آها، یعنی بعد از اینکه همه مردند و اینها در قیامت، "بَعَثَ" و "سَایرُ تُرابُها" «زنده میشود»، «برانگیخته میشود» و «خاکها را میتکاند»، «تکانده میشود»، «خاکش پخش میشود»، «پراکنده میشود خاک». از "بَعَثَ" و "سَایرَةِ" سَائِرَةِ میگوید اینطور نیست. حالا نظریه قول زمخشری را قبول ندارم. خب، حالا به عنوان یک قول. خودِ *"بَعْثَرَ"* را از افعال رباعی در لغت بحث کردم. این هم از ما. نظر خاصی ندارم. بررسی چی گفتند؟ به قول تفسیری که در بحث تفسیر واقعاً بر اهل سنت که در رده اول مفسرین ما هم اعتنا میکنند به حرفش. تفسیر کشاف و امثال حافظ و اینها، کشاف میخوانند. اصلاً توی مدارس آنی که بوده، تفسیر کشاف بوده برای بچهها، توسط کشاف، درس مکتبخانه. "سَایرُ تُرابُها" سَيِّرَ تُربَهُ. خوب، این هم از این بحث.
حالا این یک تتمهای دارد، این بحث که انشاءالله جلسه بعد عرض خواهم کرد که ما این اسمهای جامد و اینها را یک دستهبندی بکنیم و خیلی بحث مرتب بشود در افعال منحوث. خوب تا اینجا، رایج شیراز. اکثر حالا شاید باز تک و توک چیزهای دیگری هم پیدا بشود. نه، اصل همینهاست. از این و نکته دیگر هم که نماند. گاهی هم از اسم. حالا مثلاً "عبدالشمس" عبد شمس را ما میآیم میگوییم: "اَبْشَمَ". مثلاً اسم قاطی میکنیم. ترکیب "اَبْشَمَ" اَبْشَمَ فعل میشود دیگر. حالا به چه نحو فلش کنیم. برو "عبدالشمس" عبد شمس نامید یا "عبدالشمس" عبد شمس صدا زد. "اَبْشَمَ" اسم منحوث دیگر نمیشود. ولی خب ظاهراً جزو فعل گرفتن. حالا بررسی نکردیم. "اَبْشَمَ" موارد استعمال شعبدهبازی. خوب، در صورت این از این بحث که حالا ادامه جلسه بعد عرض خواهم کرد.
**الحمدلله رب.**
در حال بارگذاری نظرات...