ماجرای کرامت حضرت رقیه سلام الله علیها به خانم فرانسوی
نجات از مرگ با توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها
امام حسین علیهالسلام به کدام روضهخوان عنایت دارد؟
کدام نسل دستشان شفادهنده است؟
از اهل بیت برای آخرت بخواهیم!
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.
یکی از ایرادهایی که دشمنان شیعه معمولاً به شیعه میگیرند این است که «چرا شما به کسانی که از دنیا رفتهاند اعتقاد دارید؟ توسل میکنید؟ مردهپرست! به قول خودشان اینها که دیگر از دنیا رفتهاند، کاری از آنها برنمیآید. مرده مگر با مرده فرق میکند؟» حتماً خیلیهایتان به مدینه مشرف شدهاید. این وهابیهای نجس کنار قبور مطهر ائمه بقیع ایستادهاند، افغانی و فارسی بلدند و فارسی حرف میزنند: «مُردن! تازه کنار قبر مرده وایستادن. خاک مردم میاد تو ریت، مریض میشه.» خدا لعنتشان کند! خدا شرشان را انشاءالله از سر این عالم کم کند، به آبروی اهل بیت. همین الان در سوریه، خوب آمدند چند تا قبر را خراب کردند؛ قبر عمار یاسر، قبر حجر بن عدی، بزرگان صحابه پیغمبر. در اردن، قبر جعفر طیار. این طرف و آن طرف آتش میکشند، خراب میکنند، گنبدها را خراب میکنند، حرم را خراب میکنند. اخیراً هم که حرم حضرت زینب سلام الله علیها را در این چند سال، محاصره کردهاند و دائم قصد تخریب این حرم را دارند؛ حرم رقیه سلام الله علیها. «اعتقاد دارید به مرده؟ چرا اعتقاد دارید؟» همه بحث ما با مرده نیست. شما حالیتان نمیشود. یک کسی مثل حضرت رقیه سلام الله علیها واقعاً زنده است، واقعاً اثر دارد در این عالم. باور خودمان اول قوی بشود، تقویت بشود. اهل بیت، حضورشان در این عالم زنده است، اثرگذارند و بتوانیم این را به آنها هم اثبات بکنیم، به دشمنان اثبات بکنیم، نشان بدهیم. ببینید البته آنها خودشان میدانند؛ ولی خوب اثر کینه و تعصبی که دارند، نمیتوانند قبول بکنند.
نقل میکنند خانم فرانسوی برای مأموریتی آمده بود سوریه؛ زنی که حالا مسلمان هم نیست، مسیحی. آمده سوریه، در شهر دمشق. هتلی به او دادند. هتلش نزدیک حرم حضرت رقیه سلام الله علیها بود. این خانم وقتی که در این هتل میآید، اتاق میگیرد، شب صدای گریه و همهمه از این حرم بلند است. «از قبر مبارک چه خبره؟ چرا مردم...؟ دختر خانمی دفن شده، به خاطر او گریه میکنند. میگوید: عجب! حتماً امروز دفنش کردند. امروز دفنش کردند و پدر و مادرش دارند برایش گریه میکنند؛ شب اول قبر.» میگویند: «نه، این خانم بیشتر از هزار ساله که از دنیا رفته و اینجا دفنش کردند.» میگوید: «مگر میشود یک دختربچهای هزار ساله از دنیا رفته، مردم آمدهاند اینجور برایش گریه میکنند؟ برای چی؟» «ماجرای مفصلی دارد.» مینشینند برایش تعریف میکنند؛ برای این زن فرانسوی. «ماجرا چی بوده؟ این دخترِ امام حسین بوده. امام حسین را به شهادت رساندند. این دختر با چه وضعی سر کرده؟ در چه وضعی به شهادت رسیده؟» محبت این خانم در دلش افتاد. همان ایام بود، این خانم باردار بوده. موقع وضع حملش میشود. بیمارستان میبرند. این خانم دکتر معاینه میکند. میگوید: «خانم! بچه شما مشکلی دارد در رحم شما. زایمانش غیر طبیعی باید بشود. خطر مرگ شما هم خیلی زیاد است. باید جراحی بکنیم؛ ولی احتمال هم زیاد است که شما از دنیا...» میگوید: من با خودم گفتم: «خوب، این خانمی که...» به حضرت رقیه سلام الله علیها میگوید: «در دلم شروع کردم با او صحبت کردن. گفتم: شما دخترید، علاقه دارند، احترام میگذارند. شما را به حق پدرت قسم میدهم، مشکل من را برطرف کن. اگر مشکل من برطرف بشود، دو تا قالیچه گرانقیمت میآورم در حرمت.» میگوید: ساعاتی از این توسل من گذشت. بچه خودش طبیعی به دنیا آمد. من هم صحیح و سالم. مشکلی برایم پیش نیامد. آمدم این دو تا قالیچه را آوردم برای حرم حضرت رقیه.
ماجرای دیگر نقل میکنند. این داستانهایی که امشب میخواهم بگویم، همه مستندند. خوب، اینجور داستانها را ماها نباید از هر کسی قبول کنیم. هر کسی نقل کرد، حتماً باید عالمی تأیید کرده باشد این داستانها را. خدای ناکرده به خرافات و اینجور مسائل ...
آقای حسینی قمی ایشان از آقای احمد اکبری نقل میکند. این آقای اکبری میگوید که: من مریضیای داشتم. رفتم دکتر. دکترها بررسی کردند، معاینه کردند، گفتند: «احتیاج به عمل داری.» عمل کردم. عملم اثر نگذاشت. عملم موفقیتآمیز نبود. روز به روز حالم بدتر شد. دکترها جوابم کردند. به من گفتند که: «به خانوادهات دیگر وصیت کن. بگو آماده باشند برای اینکه شما را دفن کنند.» در تخت افتاده بودم. تخت را گرفتند. وصیتهایم را کردم. دیگر اینها را کامل آماده کردم. شیون و گریه اینها هم بلند شد. از اتاق بیرون رفتند. منتظر بودند هر لحظه جنازه من بیرون بیاید که ببرند. حتی کارهای قبرستانم را هم انجام داده بودند. دیگر آماده شده بودند کامل برای اینکه من را... همین حال و هوا بودم. دیگر آماده بودم برای مردن. با خودم گفتم: «ما شیعیان، خانی به اسم حضرت رقیه داریم. چرا به او متوسل نشویم؟» میگوید: «دلم شکست. متوسل به حضرت رقیه شدم. اشعاری خواندم و گریه کردم.» چند لحظه گذشت. دیدم در اتاقم باز شد. دخترخانمی زیبایرو وارد اتاق آمد. جلوی تختم به من گفت --- با اسم کوچکم، با فامیلم --- گفت: «از جات بلند شو.» با خودم گفتم: «حتماً این مال یکی از این اتاقهای همجوار ماست. بچه یکی از اینهاست. مشغول بازی بوده، در اتاق را باز کرده، آمده تو اتاق.» محل نگذاشتم. دوباره فرمود: «پاشو!» گفتم: «من نمیتوانم از جام تکان بخورم. درد دارم. عمل کردم. دست و پام بسته است.» گفت: «کجا دست و پات بسته است؟» نگاه کردم. دیدم دست و پام باز است. گفت: «بلند شو.» گفتم: «نمیتوانم. من عمل جراحی کردم. تکان خوردن برایم مشکل دارد.» گفت: «کجا را عمل کردی؟» گفت: نگاهی به قلبم انداختم. دیدم نه تنها اثری از زخم نیست؛ بلکه اصلاً جوش خورده، زخم عمل جراحی. به ایشان گفتم که: «شما کی هستی؟» گفت: «همانی که بهش متوسل شدی.» همان خانمی که... حالم خوب شد. صحیح و سلامت از بیمارستان مرخص شدم.
ما اهل بیت را فقط برای بیماریهایمان نمیخواهیم، برای مشکلات دنیاییمان نمیخواهیم. اصلاً اشتباه است؛ ولی اینها را داریم میگوییم برایمان اثبات بشود که کار عالم دست اینهاست. حالا که اثبات شد، بریم کار آخرتمان را بهشان بسپاریم. برای آخرتمان ازشان بخواهیم. شفاعتشان را بخواهیم. توسل کنیم. این دنیا که این جسم صحیح باشد، مریض باشد، بالاخره ۱۰، ۱۵ سال، ۲۰ سال، ۴۰ سال، ۵۰ سال... آخرش، ولو این بدن مریض الان شفا پیدا کند، خب بالاخره که آخر باید تو قبر برود؛ فرقی نمیکند. در عالَم آنور به اینها بیشتر احتیاج داریم. کار دست اینهاست.
فرزند شیخ عباس قمی، آمیرزا علی محدث زاده قمی نقل میکند. ایشان منبری بود در تهران. هنوزم هستند. فرزندان شیخ عباس قمی در تهران مسجد دارند، منبر دارند. یکی از فرزندان شیخ عباس قمی، میرزا علی آقا. ایشان میگوید که: من حنجرم یک گرفتگی پیدا کرد. صدام گرفته بود. یک مدت هرچه گذشت، دیدم که حالم بهتر نمیشود. رفتم پیش دکتر. دکتر معاینه کرد. دید بعضی از تارهای صوتی من فلج شده. «این دیگر خوب بشو نیست. خوب نمیشود؛ یا اگر خوب بشود، خیلی به سختی خوب میشوند.» برای من نسخه نوشت. گفت: «نسخه شما این است که فعلاً چند وقتی اصلاً منبر و سخنرانی نکنید. حتی با خانوادهتان هم صحبت نکنید. چیزی اگر خواستید، بنویسید برایش.» خیلی بهم سخت گذشت. تازه گفت: «اگر اینها را انجام بدهی، ممکن است خوب بشوی.» میگوید: مدتها شروع کردم نسخه دکتر را عمل کردن. با هیچ کسی نمیتوانستم صحبت بکنم. تنها و دلگیر... بعد من هم سخنران بودم. ماه رمضان نزدیک بود. مردم زنگ زدند، چندین جا ما را دعوت کردند. «ماه رمضان داره میاد! ما هم که دیگه صحبت نمیتوانیم بکنیم. منبر میرفتیم، عرض نوکری میکردیم.» خیلی دلم... میگوید: نماز ظهر و عصری بود. خواندم. بعد نماز خیلی گریه کردم. متوسل به امام حسین شدم. «امام حسین! ماه رمضان نزدیک است. مردم ما را دعوت کردند. من هر سال منبر میرفتم، روضه میخواندم برای شما. امسال این توفیق داره ازم گرفته میشه. نمیتوانم صحبت بکنم. شما به فریادم برسید.» میگوید: بعد نماز ظهر و عصر طبق هر روز خوابیدم. در عالَم رویا دیدم یک اتاق بزرگی است. نصف اتاق روشن است، نصف اتاق تاریک. به آن نصفه روشن اتاق نگاه کردم. دیدم حضرت اباعبدالله الحسین، امام حسین، نشستهاند در این گوشه روشن. چشمم به حضرت افتاد. دوباره همانهایی که خواسته بودم، عرض کردم: «نوکری کنم، منبر برم، روضه بخونم. ماه رمضون نزدیکه. من اینجا افتادم. توفیق ازم گرفته شده.» حضرت فرمودند: «به این سیدی که دم در نشسته...» با دست اشاره کردند در همان عالَم رویا. گفتند: «به همین سیدی که دم در نشسته، بگو چند جمله روضه دخترم حضرت رقیه را... چند قطره اشک بریز. انشاءالله خوب میشوی.» میگوید: نگاه کردم به آن سید. دیدم آن سید، سید مصطفی طباطبایی قمی، شوهر خواهر ماست. به ایشان گفتم: «روضه بخوان.» دیدم انگار خیلی در همان عالَم رویا دوست نداشت روضه بخواند. امام حسین این سری به او فرمودند. فرمودند: «پاشو روضه دخترم را بخوان.» شروع کرد روضه خواندن. من هم در همان حال عالَم رویا شروع کردم گریه کردن. حال خوش... بچهها، من از خواب بیدار شدم. خیلی ناراحت... «چرا این را من از تو این حال در...؟» از خواب بیدار شدم. رفتم مطب دکتر. گفتم: «آقای دکتر! معاینه کن.» دکتر معاینه کرد. گفت: «عجیب است حاج آقا! هیچ اثری از بیماری برای شما نیست. ماجرا چیست؟» گفتم: «ماجرا این است.» دکتر خیلی گریه کرد. گفت: «دختر حسین! روضه دختر حسین تو را شفا داد. سهساله حسین!»
ماجرای دیگر نقل میکنند. مرحوم آیت الله سید هادی خراسانی ایشان میگوید: یک شب با بستگانمان روی پشت بام منزل خوابیده بودیم. عقربی آمد یا ماری آمد، دست یکی از اقوام ما را گزید. این دست دچار مشکل شد. این طرف و آن طرف دکترهای متعددی رفت. هرچه مداوا کرد، خوب نشد. بعد یک مدتی یک سیدی به اسم سید عبدالعمیر خودش آمد سراغ این فامیل ما. دست او را گرفت. دستش را گذاشت روی دست مارگزیده او. یک خورده فشار داد. «احساس میکنی؟» گفت: «نه، درد دستم خوب شد! ماجرا چیست؟» «اهل دعا هم نه، اهل دوا هم نه. دست من ماجرا دارد.» «ماجرا چیست آقا سید؟» گفت: «نسل اندر نسل از جد من به ما رسیده که ما آب دهانمان یا دستمان را اگر بر مارگزیده و عقربگزیده...» گفت: «ماجرا چی بوده؟» گفت: «این به خاطر این است که جد من سید ابراهیم دمشقی سه جسد حضرت رقیه سلام الله علیها را در بغل گرفته. دست او چون به جسد حضرت رقیه خورده بوده، دستش دیگر به هر مریضی میخورده، خوب میشده. نسل به نسل هم به ما رسیده.»
حالا ماجرای سید ابراهیم دمشقی چیست؟ سید ابراهیم دمشقی یکی از علمای دمشق بود. سه تا دختر داشت، پسر هم نداشت. یک شبی دختر بزرگ ایشان در عالَم رویا حضرت رقیه سلام الله علیها را خواب میبیند. حضرت رقیه سلام الله علیها به دختر بزرگ سید ابراهیم دمشقی میگوید که: «به پدرت بگو به والی دمشق بگوید بین قبر و لحد من آب افتاده. بدن من اذیت است. بیایند جسد من را باز کنند، در بیاورند. قبر را تعمیر کنند.» دختر بزرگ سید ابراهیم دمشقی خواب را تعریف میکند برای پدرش. پدرش از ترس اینکه سنیها یک وقت نیایند آنجا --- چون دمشق بالاخره سنی زیاد دارد --- سنیها نیایند کاری، خرابکاری، چیزی نشود، میترسد، ترتیب اثر نمیدهد. شب دوم، دختر دوم سید ابراهیم دمشقی دوباره همان خواب را میبیند. باز سید ابراهیم محل نمیگذارد. شب سوم، دختر سومش خواب را میبیند. باز هم سید ابراهیم محل نمیگذارد. شب آخر که میشود، خود ابراهیم خواب حضرت رقیه سلام الله علیها را میبیند. حضرت رقیه میفرمایند: «چرا به والی خبر نمیدهی؟ من بدنم اذیت است در قبر. بیا قبر من را تعمیر کنند.» باز سید ابراهیم به والی دمشق خبر میدهد. والی هم دستور میدهد همه علما و بزرگان شیعه و سنی، هرچی در دمشق هست، همه را جمع بکند. همه هم غسل کنند، لباس پاکیزه بپوشند، کلید در حرم حضرت رقیه را دست بگیرند. «بیندازم به قفل این قفل در حرم به دست هر کدام که باز شد، او مسئول تعمیر قبر باشد.» تک تک علما میآیند، غسل کرده، لباس تمیز پوشیده، کلید میاندازند در این قفل. در باز نمیشود. تا آخر نوبت میرسد به سید ابراهیم دمشقی. ایشان کلید میاندازد، در باز میشود. کلنگی میآورند برای اینکه قبر را بشکافند. سید ابراهیم دمشقی چون سید بوده، محرم بوده. ایشان تا کلنگ میزند، باز میشود. غم را میشکافند. حرم را خلوت میکنند. لحد را باز میکنند. میبینند بدن این نازنین دختر انگار چند ساعته که دفن شده؛ سالمِ سالم. هیچ اتفاقی بر این جسد مبارک نیافتاده؛ ولی آب زیادی در لحد جمع شده. سید ابراهیم دمشقی این بدن مبارک حضرت رقیه را در آغوش میگیرد. سه روز روی زانویش میگذارد. تمام این سه روز را گریه میکند. هی نگاه به این بدن میکند. تمام این سه روز این بدن در بغل سید ابراهیم دمشقی بوده. فقط موقع نماز که میشده، لباس تمیزی وامیستاده، نمازش را میخوانده. دوباره بدن را در بغل میگرفته. به معجزه حضرت رقیه در این سه روز سید ابراهیم نه نیاز به غذا پیدا میکند، نه نیاز به آب پیدا میکند، نه نیاز به خواب پیدا میکند، نه نیازی به تجدید وضو پیدا میکند. تمام این سه روز این بدن مبارک را بغل میگیرد. وقتی هم که موقع دفن میشود، بدن را میخواهد در قبر بگذارد، میگوید: «خانم جان! من پسر ندارم. از خدا بخواهم پسری به من بدهد.» که بعد از مدتی سید مصطفی پسر ایشان را خدا بهش میدهد که آن سید عبدالعمیری هم که دست گزیدهها را خوب میکرده، نوه همین سید ابراهیم دمشقی است. والی دمشق تولیت حرم حضرت رقیه را میسپارد به این خانواده. نسل اندر نسل خود سید ابراهیم و فرزندانش متولی حرم حضرت رقیه میشوند.
ولی جمله عجیبی نقل کردند. این را بگویم، دیگر انشاءالله اشکی بریزیم. شب سوم محرم برای این سهساله امام حسین. کتاب معالی السبطین نقل میکند، میگوید: سید ابراهیم دمشقی وقتی آمد قبر حضرت رقیه را بشکافد، فنزل فی قبرها و وضع علیها ثوبا لفافیه. قبر حضرت رقیه را باز کرد، رفت داخل و اخجه بنت صغیره. دید که یک دختر کوچکی است دون البلوغ، هنوز به سن بلوغ نرسیده و کان متنها مجروحاً من کثره ضعف. میگوید: نگاه کرد به بدن این دختر. دید این دختر از بس که به بدن مبارکش ضربه وارد شده، تمام این بدن کبود است. همه این بدن زخمی است. همه زخمها هم سالمِ سالم. هیچ اتفاقی برایش نیافتاده؛ ولی زخم کل این بدن را پر کرده. آخه دختر سهساله را کی از روی شانه بلند میکند؟ دختری که تازه یتیم شده.
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیک منی ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم. السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
بابا که خواب به چشمم نمیرود
یک لحظه از نگاه تو نمیرود
حرف دل حضرت رقیه است با امام حسین
«شد گیسویم سفید، همسری بزن از خانه یزید
به من سری بزن تا زندهام به دور تو ای پدر باید تو را به دست میآوردم ای پدر
الله اکبر
اینجا کسی بدون تو آبم نَبرده اصلاً کسی نمانده که سیلی نخوردهام
عمه به جای تک تک تازیانه خورد
برای تک تک ما تا بابا که زجر چه آورده بر سرم
از من نمانده غیر نفسهای...»
نمیدانم. در این جمع کسی هست... طفل که جرمم فقط بهانه با گرفتنم افتادن؟! زنها خودشان پا گرفتن. رویم شبیه صورت زهرا کبود شد. مویم قبل سفر که نبود. لا اله الا الله. یتیم وقتی بهانه بابا را میگیرد، همه میشینند در آغوشش میگیرند، نوازشش میکنند. خصوصاً اگر دختر باشد و پدر از دست داده. همه سعی میکنند به آه دلش باشد. یک وقت آب در دلش تکون نخورد. دختر ناز یتیمه. برایش عروسک با عروسکبازی کنند. شاید یادش برود بابا را؛ ولی در شهر شام، دختر حسین بهانه بابا را... یک وقتی چند مأمور یزیدی وارد خرابه شدند. جلویش گذاشتند. لا اله الا الله. روپوش طبق کنار زد. دید سر بریده بابا برایش آوردهاند. صورت به صورت بابا گذاشت. «من الذی ایتمنی؟» «منو کی منو در بچگی یتیم کرده؟» «من الذی»... ندیدند بابا رگ گردنت را بریده، بابا. لبها را روی لبهای بابا گذارم. آخه دلش برای بوسههای بابا شده. دیگر هرچی این دختر را تکان دادند، دیدند جان در بدن ندارد. حسین... حسین... حسین... حسین جان...
و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون. لعنت الله علی القوم الظالمین.
نسئلک اللهم و ندعوک لحظه عظمتک یا الله یا رحمان یا رحیم یا مقلب القلوب. ثبت قلبی علی دینک. انک علی کل شئ قدیر.
الهی یا حمید و بحق محمد، یا عالی و بحق علی، یا فاطر و بحق فاطمه، یا محسن و بحق الحسن، یا قدیم الاحسان و بحق الحسین.
خدایا! به حق این دردانه ابی عبدالله، به حق مجروحه رقیه حسین، فرج آقامون امام زمان، قلب نازنینش از ما راضی و خشنود بفرما. عمر حضرتش را زیاد قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار...
امام راحل، شهدا، فقها، سفره با برکت حضرت رقیه مهمان بفرما. شب اول حضرت رقیه به فریادمان برسان.
مرزهای اسلام، مریض منظور، به حق این خانم شفای عاجل و کامل عنایت بفرما.
در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهل بیت را نصیب ما بفرما.
دشمنان دین، قرآن، انقلاب و ولایت اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابودشان بفرما.
رهبر معظم انقلاب، مراجع عظام، علمای اعلام، مسئولین خدمتگزار منصور بدار.
هر آنچه گفتیم و آنچه نگفتیم...
در حال بارگذاری نظرات...