چرا برخی زود حاجت میگیرند و برخی دیرتر؟
عنایات حضرت زینب سلام اللهعلیها
مرد هندی چگونه حاجتش را از حضرت زینب(س) گرفت؟
ماجرای شفا یافتن دختر فلج لبنانی
طریق توسل مجرب به حضرت زینب سلام الله علیها
ماجرای نابینایی اسماعیل بیگ
امام زمان «عجل الله تعالی فرجه» از شیعیان چه میخواهند؟
حکایت شفای درد لاعلاج چشم بواسطه حضرت زینب سلام الله علیها
روضه ای که امام زمان «عجل الله تعالی فرجه » بر آن خون میگرید
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
اللهم صل علی محمدٍ و آل محمدٍ الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسّر لی امری.
هدیه به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله، شهدا و اسرای کربلا صلواتی هدیه کنیم. (اللهم صل علی محمد و آل محمد).
شب جمعه است. هدیه به اموات شهدا و همه حقداران، خصوصاً حضرت امام و شهدای انقلاب، صلوات دیگری هدیه کنیم. (اللهم صل علی محمد و آل محمد).
این چند وقت درباره توسل به اهل بیت و آثار توسل به اهل بیت صحبت میکردیم. یکی از نکات مهمی که خوب است به آن توجه داشته باشیم، این است: چرا بعضیها وقتی میآیند در خانه اهل بیت، زود حاجت میگیرند؟ بعضیها دیر حاجت میگیرند؟ یا بعضیها اصلاً حاجت نمیگیرند؟ بعضیها به حساب این میزنند که آقا فلانی خوب است زود حاجت میگیرد، ما بدیم دیر حاجت میگیریم یا حاجت نمیگیریم. درواقع، این صحبتها نیست. دستگاه اهل بیت اینگونه نیست که یکی چون بهتر است، زودتر حاجت میگیرد و یکی دیرتر حاجت میگیرد. بالاخره مصلحتهایی هست همیشه پشت پرده. برای کسی که باید زودتر بگیرد و کسی که باید دیرتر بگیرد؛ ولی یکی از چیزهایی که مهم است در اینکه اهل بیت حاجت بدهند، این است: معمولاً حاجت دادن اهل بیت به این نحو است که یک جوری حاجت را برآورده میکنند که به خیلیها خیر برسد، نه فقط به یک نفر. این یک قاعده است. این را یک جوری عنایت میکنند که منشأ خیر بشود، منشأ برکات. حالا من امشب چند داستان میخواهم برای شما نقل بکنم در مورد عنایاتی که حضرت زینب سلام الله علیها داشتند و این عنایات منشأ خیر شده و خیراتی را در بر داشته است.
یکی از این داستانها، داستان یک مرد هندی است. در دورهای از دورانها، حرم حضرت زینب سلام الله علیها را داشتند تعمیر میکردند. یک مرد هندی میآید آنجا و همینجور که میبیند اینجا دارد تعمیر میشود، میگوید: «من حاجتی دارم.» خطاب به حضرت زینب میگوید، ولی بقیه هم میشنوند. میگوید: «خانم جان، اگر این حاجت من برآورده بشود، من یک ضریحی که همه اش از جواهر است، نصب میکنم. ضریحی که برای شما بیاورند، قیمتش بیشتر از یک میلیون دینار باشد.» آنهایی که این داستان را نقل میکنند، میگویند این آقا گفت: «آره، من خیلی وضعم خوب است، شاید در هندوستان هیچکس به اندازه من ثروت نداشته باشد. من در ۲۴ تا بانک سرمایه دارم.» آن دوران، در ۲۴ تا بانک هندوستان سرمایه داشت. این حرف را زد و رفت سمت بیروت. اینهایی که آنجا بودند، میگویند: «این آقا رفت سمت بیروت.» چند ساعتی گذشت. خب از دمشق تا بیروت خیلی راهی نیست. چند ساعتی گذشت، یک تلگراف واسه حرم حضرت زینب سلام الله علیها آمد که: «دارم ضریح را براتون میفرستم، یک مراسم باشکوهی بگیرید، ضریح حضرت زینب را برپا کنید. خودم هم میآیم.» همه تعجب کردند. مراسمی گرفتند. این آقا آمد و گفت: «هزینه این مراسم هرچه هست، من پرداخت میکنم.» آمد سخنرانی کرد و گفت: «من یک دختری دارم، این دختر هر دوتا پایش فلج شده بود. همه دکترهای هندوستان را برایش گشتیم. این دختر را به این دکترها نشان دادم و دیگر قطع امید کردیم. برای مسافرتی آمدیم، گفتیم اینجا بیاییم حرم حضرت زینب سلام الله علیها. اینجا که آمدم، نذر کردم به این خانم. گفتم برگشتم بیروت. تا رسیدم بیروت، تلگراف برایم آمد: خوشحال باش، دخترت همین الان در هندوستان شفا گرفته.» حالا ببینید وقتی اهل بیت حاجت روا میکنند، اینجوری است. میگوید: «به واسطه این دختر که پایش خوب شد، تعداد زیادی از مردم هندوستان شیعه شدند.» یک جوری عنایت میکنند که خیرش به همه برسد. گاهی ما چون حاجتهایمان خیلی شخصی است و فقط به فکر خودمانیم، واسه همین حاجت برآورده نمیشود. اگر دایره حاجتمان را گسترده کنیم و بگوییم خیرش به خیلیها برسد، زودتر حاجت برآورده میشود.
یک شخصی به نام حاج محمدتقی صادق است. ایشان نامهای زمانی به آیت الله بروجردی نوشت و یک داستان نقل کرد از یک خانمی در یکی از روستاهای جبل عامل، کشور لبنان، در روستایی به اسم جویه. یک دختری در این روستا بوده به اسم فوزیه زیدان. اسم این دختر فوزیه. پادردی گرفته بوده. هرچه میگذریم، پادردش بیشتر میشود. عملهای متعدد میکنند، خوب نمیشود. آخر این دختر فلج میشود، یک جوری که دیگر روی دوتا دستش راه میرفته، روی زمین خودش را میکشیده با دو دست و ۲۵ سال خانهنشین میشود این دختر. میگذرد، دهه محرم میرسد. این دختر به خواهر و برادرهایش میگوید که: «من را ببر ید شام.» بیروت و سوریه کنار همدیگر است دیگر. میگوید: «من را ببرید شام. محرم میخواهم حرم حضرت زینب آنجا بروم زیارت.» برادرش قبول نمیکند. میگویند: «نه، این همه راه برداریم، تو را ببریم، خودمان را اذیت بکنیم. اگر این خانم بخواهد تو را شفا بدهد، از همینجا شفا میدهد. این همه راه لازم نیست.» یک جوری انگار داشتند طعنه میزدند. این دختر دلش میشکند. هرچه هم به اینها اصرار میکند، فایده ندارد. در یکی از خانههای محل، روضهای بوده. سینهخیز، با دست خودشان را میکشند، میروند مجلس روضه شرکت میکنند. سخنرانی گوش میدهد، روضه را گوش میدهد. گریه زیادی میکند. برمیگردد خانه، باز هم گریه زیادی میکند. نمازش را میخواند و میخوابد. نصف شب از خواب بلند میشود برای نماز صبح. هنوز اذان صبح نگفته اند. همان حالت مینشیند. یکوقت میبیند یک کسی مچ دستش را گرفت، بعد بهش میگویند که: «قومی یا فوزیه.» ای فوزیه از جایت بلند شو. این دختر میگوید: «من همان حالت فلجی که بودم، این جمله را که گفتند، اینقدر این جمله برای من عجیب بود! از جا کنده شدم و روی پا ایستادم.» میگوید: «یک لحظه به خودم آمدم، دیدم دوتا پاهایم خوب است.» خوشحال میشود. یک نگاهی به چپ، یک نگاهی به راست میکند. فریاد الله اکبر و لا اله الا الله بلند میشود. مادرش که پاک بود، از اتاق بیرون میآید و او هم شروع میکند به الله اکبر و لا اله الا الله گفتن. برادرهایش که خیلی اعتقاد نداشتند، اعتقادشان به اعتقادی قویتر پیدا میکنند. میآیند و میبینند: « الله اکبر، لا اله الا الله ». میگویند خبر میپیچد در کشورهای مختلف و شهرهای مختلف. این خانه میشود زیارتگاه اهل بیت. میآمدند به در و دیوار خانه تبرک میجستند. چقدر هدایت شدند به واسطه عنایات اهل بیت! این شکلی است. یک جوری عنایت میکنند، خیلیها هدایت میشوند.
فیض الاسلام؛ حتماً شاید در خانههای شما باشد، نهج البلاغه ایشان. ترجمه نهج البلاغه ایشان. قدیمیها معمولاً ترجمه نهج البلاغهشان، ترجمه مرحوم فیض الاسلام است. این مرحوم فیض الاسلام ماجرایی دارد. ایشان یک کتابی نوشته به اسم «خاتون دو سر» برای حضرت زینب سلام الله علیها. در مقدمه این کتاب، این داستان را نقل کرده. میگوید: «من چه شد که این کتاب را نوشتم؟» میگوید: «۱۲ سال بود درد شکم داشتم. اصلاً خوب نمیشدم. مریض بودم. خیلی اینور و آنور دکتر رفتم، خوب نشدم. آخر گفتم میروم کربلا. امام حسین من را...» رفتیم به سمت کربلا. کربلا ساکن شدیم. یکی از دوستان ما در نجف، ما را دعوت کرد منزل خودش برای شام. رفتیم نجف، منزل این دوستمون. جمع طلبگی دور هم بود. بحثهای علمی و بحثهای معنوی و معرفتی مطرح میشود. هرکدام از این جمع، هر کی یک چیزی گفت. یکی از آقایان علما که در این جمع نشسته بود، گفت: «یک چیزی به شما بگویم، این را یادگاری داشته باشید. هر وقت حاجتی دارید، سه بار بگویید: «یا زینب». این حاجت شما بر آورده میشود.» یادگاری دیگر امشب به شما میدهم. شب جمعه محرم، انشاءالله این یادگاری اثر همیشگی بر شما اثر میکند. انشاءالله از آن استفاده کنیم برای حاجاتمان. البته عرض کردیم شب گذشته هم که حاجات ما... بله درست است ما دنیا و آخرتمان هر دو از اهل بیت میخواهیم. دنیایمان جور شد، شد. نشد هم خیلی مهم نیست. اصل آخرت است. در حاجات و مشکلات هر وقت مشکلی پیش آمد، دو رکعت نماز بخوانید. بعد از نماز، یک توسل مختصری به حضرت زینب سلام الله علیها پیدا کنید. عددی ۶۹ توش داشته باشد، یا ۶۹۰ تومان، یا ۶۹۰۰، یا ۶۹ هزار تومان، چون عدد ۶۹ عدد حضرت زینب سلام الله علیها است. یک همچین عددی پول بگذارید لای سوره فجر. نیتتان هم این باشد: حاجت که برآورده شد، این پول را میدهید به یک زن سیده فقیر. حاجاتی گرفته شده با این داستان، حاجاتی گرفته شده است. لای سوره، ۶۹ هزار تومان یا ۶۹۰۰. سوره، دو رکعت نماز یا توسل عجیب. حاج...
خلاصه این آقای فیض الاسلام میگوید که: «این جمع علما که ما بودیم به ما گفتند. یکی گفت که آقا سه بار یا زینب اگر کسی بگوید، حاجت روا میشود.» میگوید: «من هم حالی پیدا کردم. با این حال، سه بار یا زینب گفتم. نذر کردم اگر حالم خوب بشود، کتابی برای حضرت زینب بنویسم.» میگوید: «نذرم را فراموش کردم.» بعد چند سال، دخترم یاد من انداخت: «بابا، یادت نرفته که نذر کردی برای حضرت زینب کتاب بنویسی؟» کتابی که الان برای حضرت زینب نوشته شده، به خاطر آن نذر است. خود این کتاب چقدر باز باعث هدایت دیگران شد! داستانهای عجیب.
میگویم مرحوم اسماعیل بیک، شش سالگی بچه بوده، چشمدردی پیدا میکند. چشمدردش شدید میشود. سه سال طول میکشد. بعد سه سال ایشان دیگر اصلاً نابینا میشود. میگوید: «سالیان گذشت و محرمی بود. منزل داییم مراسم روضهخوانی و عزاداری بود. هوا خیلی گرم بود. شربت میدادند. من از داییم اجازه خواستم که اجازه بده من شربت پخش کنم.» ایشون گفت: «نه، تو چشمات نمیبینه و شربتها رو میزیزی.» گفتم: «خب، یک کسی که چشمش میبیند، همراه من بفرستید. دست او را میگیرم. من شربت...» بالای منبر هم مرحوم معین الشریعه داشت روضه حضرت زینب میخواند. من همینجور شربتها را شروع کردم به پخش کردن. وسط روضه، روضه حضرت زینب، دلم بدجوری گرفت. گریه شدیدی کردم. از حال رفتم. همین که از حال رفتم، دیدم یک بانوی باشکوهی که فهمیدم حضرت زینب سلام الله علیها هستند، آمدند و دستی به روی چشم من کشیدند، فرمودند: «خوب شدی، دیگه هم هیچوقت چشمت درد نمیگیرد.» میگوید: « بیدار شدم، دیدم چشمانم همه جا را میبیند.» مردم ریختند سر ما. ما را بردند در یک اتاق دیگری. سالیانی گذشت. مشغول آزمایش بودم. یک جایی داشتم آزمایش میکردم. شیشه الکل بغلم بود. حواسم به این شیشه الکل نبود. کبریت زدم. این شیشه الکل منفجر شد. همه بدنم سوخت، کل بدن سوخت. فقط چشمهایم نسوخت! چون حضرت زینب فرموده بودند که: «دیگر چشمانت مشکل پیدا نمیکند.» آری چشمانم به عنایت زینب سلام الله علیها بهبود یافت.
این خاندان خیلی با دست باز عمل میکنند. خیلی خیلی. همه کار عالم دست این خانواده است. قدرت عالم در دست آنهاست.
حاج احمد سیبوی، منبری مشهور تهران، خدا رحمتشون کنه. خدا همه نوکرها، علاقهمندان به اهل بیت، روضهخوانها و گریهکنها را، این شب جمعه مهمان امام حسین باشند. انشاءالله برای همه آنهایی که به عشق امام حسین دم زدند، گریه کردند، عشقی به امام حسین داشتند، یک صلواتی هدیه کنیم.
حاج احمد سیبوی از شیخ حسین سامرایی نقل کرده. میگوید: «این شیخ حسین سامرایی، منبری عراق، یک روزی شیخ حسین سامرایی برای من نقل کرد: یک وقتی حرم سامرا بودم. رفتم سرداب سامرا. در سرداب خلوت بود و احدی نبود. من بودم، تک و تنها. حال خوشی پیدا کردم. در آن حال خوش در سرداب سامرا، صدایی شنیدم که فرمود: «به شیعیان من بگویید خدا را به حق عمّهام حضرت زینب قسم بدهند تا فرج من، مهدی فاطمه، نزدیک شود.» فهمیدم فرمایش امام زمان است. خدا را به حق عمهام زینب... اصل توسل ما باید این باشد. اصل حاجت ما باید این باشد. این داستانهایی هم که میگوییم برای این است که اعتقادمان بیشتر بشود، محکمتر بشود. حضرت زینب را واسطه کنیم تا فرج آقایمان امام زمان را از خدا بگیریم.
یک داستان دیگر هم بگویم و دیگر خیلی اذیتتان نکنم. سید محمدباقر سلطانی آبادی در شهر بروجرد ساکن بوده. ایشان میگوید: «من چشمدرد سقفی پیدا کردم. دوا و دکتر چارهای نکرد. من را بردند شهر سلطانآباد. چشمم خیلی دیگر ورم کرد، یک جوری که اصلاً دیگر ورم کل چشم، یعنی چشم راست را پوشاند. دیگر اصلاً هیچی نمیتوانستم ببینم.» یکی از دوستان به من گفتش که: «چشم تو یک همچین مشکلی پیدا کرده. بیا با هم راه بیفتیم سمت کربلا. این تربت را به خاک حرم امام حسین اگر بمالی، به برکت تربت سیدالشهدا چشمت خوب میشود.» میگوید: «ما تصمیم گرفتیم حرکت بکنیم. گفتم خیلی خب، فقط اجازه بده از دکترم اجازه بگیرم.» رفتم پیش دکتر. به دکتر گفتم: «آقای دکتر، اجازه میدهید من مسافرت بروم؟» گفت: «اصلاً حرکت نکن. همین که از شهر خارج بشوی، بیماری خطرناکی داری. هر لحظه ممکن است نابینا بشوی.» میگوید: «بالاخره رفقای ما به ما گفتند که: بیا حرکت کنیم برویم. تربت کربلا هم گرفتند با خودشان. گفتند: بیا، این تربت را به چشم بمال و راه بیفت. من ۹ سال تپش قلب داشتم، به واسطه همین تربت خوب شدم.» میگوید سید: «منم گفتم دیگه برویم، فوقش این است که نابینا میشویم. به عشق امام حسین حرکت میکنیم سمت کربلا.» حرکت کردیم سمت کربلا. چشمم خیلی شدید درد گرفت در مسیر. دوستانم دیگر همگی، آنهایی که حتی به من گفته بودند که راه بیفت سمت کربلا، گفتند: «نه دیگر، شما برایت خطرناک است، برگرد.» گفت: «من مردد ماندم. گفتم حالا امشب را بخوابیم.» شب را خوابیدم. در خواب حضرت زینب سلام الله علیها. همین که حضرت زینب را دیدم، رفتم سمت ایشان. گوشه مقنعه حضرت زینب را گرفتم به چشمم مالیدم. میگویم که از خواب بیدار شدم، دیدم گوشه مقنعه زینب، درد چشم... انشاءالله حضرت زینب واسطه عاقبتبهخیری ما بشوند. عاقبتبهخیری جوانانمان. مشکلاتی که شیعه با آن دست و پنجه نرم میکند. انواع و اقسام مشکلات. گرفتار... گرفتاریها زیاد است. از همه مهمتر دشمنان پست و پلیدی که شیعه دارند. به حق حضرت زینب، اینها نابود بشوند. شرّشان سر شیعه کم بشود. مشکلات همه انشاءالله به آبروی حضرت زینب برطرف بشود. خصوصاً فرج آقایمان امام زمان.
شب جمعه است. میگویند شبهای جمعه امام زمان خوشحالی خاصی دارند. چون منتظرند هر لحظه اذنی صادر بشود که فردا روز ظهور شما. ما امشب دل مهدی فاطمه را خوشحال کنیم با روضه حضرت زینب. در این روضه اشکی بریزیم، توسلی پیدا کنیم. خدا را به حق زینب قسم بدهید، فرج آقایمان را نزدیک کند، شیعیان عالم را نجات بدهد.
سید اسدالله اصفهانی میگوید: «در عالم رویا دیدم امام زمان صلوات الله و سلامه علیه. حضرت به من فرمودند: فلانی، سالروز رحلت عمّهام زینب که میشود، ملائکه در آسمان دور هم جمع میشوند. خطبهای که عمّهام در شهر کوفه خواندند را در آسمانها میخوانند. انقدر گریه میکنند که نزدیک است کل عالم نابود شود.» بعد امام زمان فرمودند: «من میروم ملائکه آسمان را آرام میکنم. اگر من نروم، این را آرام نکنم، عالم دگرگون میشود.» از خطبه زینب. یک خطبه زینب و هر سال میخوانند. یک همچین حالی پیدا میکنند. نمیدانم این ملائکه ظهر عاشورا وقتی حال زینب را دیدند چه حالی پیدا کردند؟ وقتی شام غریبان حال زینب را دیدند چه حالی پیدا کردند؟
ملّا سلطان علی تبریزی میگوید: «در عالم رویا امام زمان را دیدم. عرض کردم: آقا جان، در زیارت ناحیه مقدسه شما فرمودهاید: «لأَبکی عَلیکَ صباحاً و مساءً.» شما فرمودید من برای حسین هر شب هر روز گریه میکنم. به جای اشک، خون گریه میکنم. آقا جان، یا امام زمان، برای کدام مصیبت است که شما خون گریه میکنی؟» برای مصیبت حضرت علی اکبر؟ ایشان فرمودند: «نه، آن مصیبتی که من برایش خون گریه میکنم، علی اکبرم برایش خون گریه میکند.» گفتم: «بابا جان، مصیبت قمر بنی هاشم؟» فرمودند: «نه، قمر بنی هاشم...» گفتم: «مصیبت سیدالشهداست؟» فرمودند: «نه، سیدالشهدا هم خون گریه میکند.» کدام مصیبت است؟ فرمودند: «مصیبت اسارت عمّهام زینب.» انقدر این مصیبت دردناک است که همه عالم برایش...
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک، علیک منی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل والنهار و لا جعله الله... همه با هم شب جمعه: السلام حسین و علی ابن حسین. امشب به یاد عمّه سادات، مضطرب گریه کن. مصیبت و غم خواهرم شد، کهنه پیراهن همه عشق و باورم، اصل غروب غصه و غم معجرم؛ یا زینب. آی زیر لبش گفت: «یا حسین.» دیدم که گل من دست و پا، دشمن سر روی نیزهها. زینب کجا، بزم حرامی کجا حسین؟
انشاءالله این چراغها را کمتر کنند. این شب جمعه حالی پیدا کنیم، اشکی بریزیم. امشب همه عشاق کربلا، روح همه انبیا، اولیا، معصومین، جمعه کربلاست. امشب برویم برای روضه. از حرم تا قتل گاه زینب، طاقت زینب، صدا، حسین حسین. دست و حسین حسین زینب، حسین حسین. لا اله الا الله. کربلا رفتهها! حتماً رفتی تَل زینبیه. نمیدانم این زمین چه خاصیتی دارد؟ این بقعه چه خاصیتی دارد؟ تل زینبیه. همین که وارد میشوی، بند دلت باز میشود. شروع میکنی به گریه کردن و ناله زدن. آخه از همینجا حضرت زینب میبُرید از حسین. از حسین دل کند. یک وقت فقط صدایش: «زینب! خواهرم، برو. دیگه بیشتر از این نمانی و ببینی با من چهها کردند.» حسین جان! ای جان حسین جان، حسین جان، حسین. علی لعن علی القوم...
دستها را به اشک چشم متبرک کنیم. دستها را به درگاه الهی بیاوریم. به اللهم عظمتک یا الله، یا رحمان و یا رحیم، یا مقلب القلوب، الهی یا حمید و به حق محمد، یا عالی به حق علی، یا فاطمه به حق فاطمه، یا محسن به حق الحسن و احسان به حق الحسین. قمّة سادات، به حق جگر خون زینب برق این شب جمعه، به حق این ماه محرم، این اشکها و نالهها؛ فرج آقایمان امام زمان بر قلب نازنینش از ما راضی و خشنود بفرما. عمر حضرتش را قرار بده. نسل ما نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل از سفره زینب کبری میهمان بفرما. مریضیهای اسلام و مریضها را به آبروی زینب کبری شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. حاجت حاجتمندان و شیعیان امیرالمؤمنین از جانب صاحب ولایت بر تمام عالم برآورده بفرما. دشمنان دین، قرآن، انقلاب و ولایت اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود کن. رهبر معظم انقلاب، مراجع عظام، علمای اعلام، مسئولین خدمتگزارند، پس آنها را مؤید گردان. در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهل بیت نصیب ما بگردان. الهی شب اول قبر زینب کبری به فریادمان برس. هر آنچه گفتیم و صلاح ما بود و نگفتیم و صلاحمان میدانی، برای مغفرت و رحمت. رحم الله فاتحة مع الصلوات.
در حال بارگذاری نظرات...