علت بیماری جامعه مسلمین از جهات اعتقادی، اخلاقی و رفتاری در بیان مرحوم شاهآبادی [6:10]
1. غرور به اعتقادات حق خود و ندیدن نقائص [7:23]
2. ناامیدی و دور دانستن سعادت
3. از هم گسیختن رشته برادری [8:43]
4. نداشتن استقلال در امور اقتصادی [14:16]
ولایت و برادری؛ تار و پودِ جامعه اسلامی [15:59]
پیادهروی اربعین؛ نمونهای از جامعه مهدوی در زمانِ حاضر [19:29]
راهکارهای چهاردهگانه مرحوم شاهآبادی برای ایجاد جامعه اسلامی [21:11]
1. بهبود ارتباط مردم با علما
2. وحدت علما با یکدیگر
3. توجه به رسانههای جمعی و اصلاح آن [24:43]
4. توجه به آداب شرعی و حضور در اجتماعات اسلامی
5. میانهروی و اقتصاد در زندگی
6. توجه به وضعیت مد و لباس [27:40]
7. ایجاد بانکداری بدون ربا
8. ایجاد شغل و رفع بیکاری
9. بیمه و دفاع از آسیب دیدگان
10. حضور در تشییع جنازه مسلمانان
11. ایجاد اجتماعات هفتگی برای گفتگو و حل مسائل
12. التزام هر نفر به اضافه کردن لااقل یک عضو دیگر به این اجتماع
13. ایجاد مرجع حل اختلاف
14. استقلال اقتصادی
روی گردانی امام کاظم از صحابی خاص خود جناب علی بن یقطین به خاطر بی توجهی به مشکل یک شیعه [39:12]
امام علاوه بر ولایت و رهبری، بهترین رفیق است [48:45]
محبت امام کاظم به بیبی شطیطه و قبولی یک درهمِ او [52:28]
امام کاظم: به شیعیان بگو امام وظیفه خود می داند که در تشییع شما شرکت کند [1:05:00]
فداکاری امام کاظم و تحمل مصیبت زندان به خاطر رهایی شیعیان از مشکلات [1:08:03]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد، اللهم صل علی محمد و آل فعال الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
خُب، این جلسه، جلسه پایانی است که ما خدمت عزیزان هستیم و توفیقی بود این چند ماه محضر شما خوبان، بهترین مجلس با صفا. الحمدلله، خدا عنایتی کرد و توانستیم اینجا حضور داشته باشیم کنار شما بزرگواران. انشاءالله که این حضور و این گفتوگوها مورد رضایت آقا و مولامون حضرت بقیهالله الاعظم واقع شده باشد و باید دست مریزاد و خدا قوت گفت به شما عزیزانی که در این هوا، در این برف، بهترین ساعات خواببرانگیز صبح جمعه را -که میطلبد آدم کنج گرم خانهاش را سفت بچسبد و استراحت جانانه بکند- شما به هر حال، دست از عهد هفتگی خودتان برنداشتید و مجلس امام زمان را رونق دادید. خدا را شکر میکنیم بابت نزول این رحمت و به هر حال، الحمدلله امسال بالاخره برف را دیدیم این شهر تهران و انشاءالله که این نزولات، چه ظاهری و چه باطنی، ادامه داشته باشد.
خُب، مطالبی را در این جلسه آخر بنا داریم عرض بکنیم. ما هر هفته وقت دوستان را خیلی گرفتیم و از این بابت شرمندهایم و باید عذرخواهی هم بکنیم. مباحثمان دیگر معمولاً بیشتر از یک ساعت بود و عزیزان هم تحمل میکردند، خیلی با نجابت و با محبت. بنده خودم در این جلسه البته از کسی چیزی نشنیدم که به ما بگوید که آقا صحبتها طولانی است، مثلاً صحبتت را کمتر بکن. به هر حال آنهایی که مشتاق بودند و حوصله شنیدن بحث را داشتند، میماندند. حالا عزیزانی هم که وقتشان کمتر بود و خسته میشدند، به هر حال آزاد بودند و تشریف میبردند. این جلسه هم قاعدتاً کمی بحثمان ممکن است به درازا بکشد تا حدی که حالا بحث را بتوانیم به یک سرانجامی برسانیم.
بحثی که امروز انشاءالله محضر دوستان داریم، دو بخش دارد: بخش اول، یک نقشهای است از مباحثی که مرحوم آیتالله شاهآبادی رحمتاللهعلیه ارائه میدهند. بخش دوم هم یک بحثی است که مرتبط با بخش اول، در مورد وجود نازنین امام کاظم علیهالسلام، پیام شهادت این بزرگوار (چند شب دیگر شب شهادت ایشان است).
***
بخش اولی که عرض میکنیم، مطالبی است از مرحوم آیتالله شاهآبادی در کتاب شریف "شجرات المعارف". خُب، یک کتاب بسیار مفید مرحوم آیتالله شاهآبادی دارند. استاد حضرت امام رحمتالله. ایشان شخصیت ممتازی بوده، از جهت معنوی و عرفانی. همه ایشان را بهعنوان یک عارف میشناسند، یک عارف بسیار بلندمرتبه از جهت معنوی. حضرت امام رحمتاللهعلیه هم در آثارشان وقتی اسم ایشان را میآورند، همیشه تعبیر میکنند به "روحی فدا شیخ ما روحی فداه". میفرمود: امام فرمود جانم به فدای او. خیلی حضرت امام به ایشان علاقهمند بود و خیلی متأثر از ایشان بود. دهه فجر هم هست. انشاءالله روح حضرت امام و همه کسانی که تلاشی داشتند تا این معارف و این اسلام و حقایق به ما برسد، انشاءالله سر سفره اهلبیت مهمان باشد در این روز جمعه.
مرحوم آیتالله شهابادی ایدههایی دارد در مورد مسائل اجتماعی که در واقع میشود گفت حضرت امام همه مطالب ایشان را پرورش داده و تبدیل شده به نظریهای که ایشان دارد در مورد حکومت و مباحث سیاسی و اجتماعی. مطالب آیتالله شاهآبادی خیلی مطالب عمیق و جالبی است. میخواهم یک مقداری از مطالب ایشان را در چند دقیقهای خدمتتان عرض بکنم که یک جورهایی جمعبندی مباحثی که در این چند ماه خدمت دوستان داشتیم هم خواهد بود.
در کتاب "شجرات المعارف" ایشان چند تا "شذره" گفته است. "شجر" به مجموعهای از جواهرات گفته میشود که دور هم جمع میشود، یک دستبندی که مجموعهای از جواهرات است. ایشان هر بخشی از بحثش را دیگر اسم "فصل" مثلاً برایش نگذاشته، گفته: "شذره"؛ یعنی مجموعهای دور و جواهری است که در این مطالب ما دور هم جمع کردیم.
در شذره اول کتاب شجرات، ایشان میفرماید که: آقا حالا این مطالب مثلاً مال هفتاد، هشتاد سال پیش است، زمان رضا شاه. مطالبی که ایشان فرمودند، میفرماید که: امروز ما میبینیم که وضعیت زندگی مسلمین در دنیا وضعیت خیلی هم از جهت اعتقادی، هم از جهت اخلاقی، هم از جهت رفتاری، اصلاً ما هیچ چیز افتخاربرانگیزی نداریم و انگار خیلی دور شدیم از اسلام و دین. میگوید: چرا این طور شده؟ چند تا علت خیلی سریع دارم من اینها را عرض میکنم. ما اینها را البته -این مطالبی که اینجا عرض میشود شاید حدود دو سال فکر میکنم شد که یک بخشش را در مازندران، یک بخش مفصلی هم در مشهد در دانشگاه فردوسی، شاید یک سال بیشتر فکر میکنم این مباحث آنجا مفصل هر هفته بحث کردیم- که چکیدهاش را میخواهم در چند دقیقه اینجا خدمت شما عرض کنم.
ایشان میفرماید که چند تا علت دارد بیماریهایی که ما امروز داریم در جامعهمان. چند تا علت دارد. علت اولش چیست؟ علت اولش این است که ما خودمان را به حق میدانیم، خودمان را بهشتی میدانیم، نقصی در خودمان نمیبینیم که بخواهیم. بهشت: دلار شده ۶۰ تومان، اشکال ندارد آخرش میرویم بهشت. اجاره خانه گران است: به جهنم بهشت. یعنی خیلی از مشکلاتی که با آن مواجه میشویم، خیلی دنبال حل مسئله نیستی به خاطر اینکه آخه تهش دیگر حالا میرویم بهشت دیگر، حالا خیلی مهم نیست. خودش یک چیز بدیهای است بین ماها. این اعتقادات حقی که داریم، باعث غرورمان شده، باعث شده که دیگر تلاش نکنیم، نقصهایمان را نبینیم، دنبال اینکه مشکلات را برطرف بکنیم نیستیم. این یک عامل.
دومی که ایشان اشاره میکند، میفرماید که یأس از ظهور سعادت دینی و دنیوی است و دومین عاملش هم یأس است. آقا مگر میشود؟ آخه مگر درست میشود؟ هیچی، اوضاع عوض نمیشود. بدتر میشود که بهتر نمیشود. این هم عامل دوم، چون ناامیدی، امید به بهبود ندارد. این هم دلیل دوم گرفتاریها.
دلیل سومی که ایشان میگوید که خیلی مهم است که ما چندین جلسه در این جلسات مفصل بهش پرداختیم، "افتراق مسلمین و انفصام خیط اخوت". خُب، یک ادبیات خاصی ایشان در این کتاب دارد که خیلی نسل نوین ممکن است مطالب ایشان را نفهمند، چون خیلی ادبیاتش ادبیات قدیمی و خیلی علمایی است. میگوید: عامل سوم گرفتاری و بدبختیهای امروزمان این است که آقا ما از هم پراکندهایم، متصل نیستیم، مرتبط نیستیم و این رشته برادری بین ما از هم پاشیده است. این رشته برادری.
عنوان اصلی این جلسه میخواهیم صحبت بکنیم و آن بخش مربوط به امام کاظم علیهالسلام به همین بحث مربوط است. یک بخشش این است که ارتباطمان با مؤمنین ضعیف است که حالا در مورد این مفصل بحث نمیکنیم. یک بخشش هم این است که به جای اینکه با مؤمنین ببندیم، به اینها دل بدهیم، با اینها روی هم بگذاریم، رفتیم با دشمن روی هم گذاشتیم، به آنها دل دادیم، اینها را بین خودمان قاطی کردیم و ایشان میگوید که حتی اگر اجتماع هم داشته باشیم، صرف اینکه چند نفری یک جایی یک جمع شکل دهند، کفایت نمیکند. اینها وقتی مسلکشان با همدیگر فرق بکند، اینها برای خودشان، آنها برای خودشان. همان تعابیری که حاج قاسم داشت: مریدهای خودش، منبری و مریدهای خودش، این مسجد مال خودش، آن هیئت مال خودش، این شهرستان مال خودش، آن روستا مال خودش. ایشان میگوید که حتی این هم باعث ضعف و اختلال میشود. میگوید حتی اجتماعی که از آن اجتماع، این جمعی که از آن جمع، خط سوار است، این هم جامعه را ضعیف میکند. چه برسد به اینکه همان جمع هم نداشته باشیم! یک وقت است بالاخره در یک شهر همه با همند ولی این شهریها با آن شهریها سنگهایشان را واکندهاند. میگوید: این هم مشکل ما را حل نمیکند. چه برسد به اینکه در خود همین شهر هم همه از همدیگر پراکنده باشند. اینکه دیگر خیلی کلاً در کل عالم چند تا مسلمان شیعه هستیم که همین چهار تا هم داریم برای همدیگر میزنیم. اگر ما با هم باشیم، کمک هم باشیم، وظایفمان را نسبت به همدیگر انجام بدهیم، خیلی مشکلات حل میشود.
واقعاً الان شما در مسائلی که مربوط به مسائل اقتصادی است، خُب خیلی عوامل را میگویند: همین دلار و همین سکه و همین قیمت خانه و قیمت خودرو و این خودروی بیکیفیت. مشکلات مملکت آن یکی، دو تا نیست. یک بخشش به خاطر تحریم است، یک بخشش به خاطر بیعرضگی است که خیلی هم زیاد است، بیعرضگی. بیمسئولیتی معمولاً نمیگوییم. و این خیلی مهم است. اینکه ماها پشت هم نیستیم، دلمان برای همدیگر نمیسوزد. ما اگر به فکر هم بودیم، خیلی مسائل ما حل میشد. مشکل مسکن، اگر ما با هم بودیم، واقعاً تا حد زیادی حل میشد. در یک مسجد، آنهایی که خانهدارند، آنهایی که دستشان میرسد، بنا کنند جوانهای همان مسجد، اهل همان مسجد، مشکل مسکنشان را حل کنند، کمک کنند. همان قدر که میتوانند: دو طبقه خانه داری، یکیش را بده به یکی دیگر. میتوانی ۵۰ میلیون تومان، میتوانی در پول پیش خانهاش کمکش کنی. ما یک میلیون در اجاره میتواند کمک کند. همین اهل این مسجد اگر جمع شوند و کمک هم بکنند، مشکل مسکن در همین مسجد حل میشود. همهاش برمیگردد به اینکه آقا مسئولین دزدند. در آسمان که قلمبه نمیافتند! وقتی ما دلمان برای همدیگر نسوزد، مسئولین که دلشان برای ما نمیسوزد. وقتی ما دلمان برای همدیگر سوخت، از توی دل همینها مسئولین خوب هم در میآید. شما در همین مسجد وقتی همه به فکر هم بودید، چهار تا آدم نخبه هم کشف میشود که اینها چقدر عرضه دارند مشکلات را حل کنند. بعد این را کمکم میفرستیم شورای شهر، مجلس، دولت. آرامآرام استعدادها پیدا میشود، آدم خوب در میآید، مسئولیت بهش میدهی. وگرنه میروند آویزان میشوند، میگویند آقا تو آمریکا درس خواندی، پاشو بیا اینجا. التماسش میکنند. طرف سی سال آنجا بوده، منت میگذارد. بعد سی سال میآید یک چند روزی بر ما مسئولیت به عهده میگیرد. تازه هم منت: من خیلی سخته بین شماها دارم زندگی میکنم! فیلم تعهدی دارد. نه دلسوزی دارد. اینجور میشود. این مشکلاتمان یک بخشش که مربوط به مسئولین است، به اینجا برمیگردد. راه حلش این است. راه حلش از بین خود ما شروع میشود. ماها باید به فکر هم باشیم. ما باید با هم باشیم، مقاومت برای هم دل بسوزانیم، وظایفمان را نسبت به هم انجام بدهیم که این خیلی بحث مهم است.
ایشان در این کتاب میگوید که آقا اصلاً ارتباط ما با امام زمان و حکومت امام زمان بسته به همین است. تا این درست نشود، امام زمانی هم نخواهیم داشت و حکومت امام زمانی هم نخواهیم داشت. این مطلب مهمی است که عرض میکنم. ایشان میفرماید که عامل سوم گرفتاریهایمان همین فاصلههای ما از همدیگر است. با هم نیستیم، دستمان در دست هم نیست، پشت هم نیستیم، کمک هم نیستیم. این هم عامل سوم.
عامل چهارم را ایشان میفرماید: نداشتن بیتالمال. دستمان در جیب خودمان نیست. وضع اقتصادیمان میلنگد. استقلال اقتصادی نداریم. این هم عامل چهارمی است که ایشان اشاره میکند. بعد میگوید: اگر بخواهم در یک کلمه بگویم همه مشکلات به چی برمیگردد؟ علتالعلل، جهل به مرام اسلام است. مشکل اصلی این است که آقا نفهمیدیم اسلام چی میگوید. همهاش به این یک جمله برمیگردد. اصل دین را نفهمیدیم چیست. همان را عمل نکردیم. بعد ایشان توضیح میدهد: خب این مرام اسلام چیست که ما اگر بدانیم مشکلاتمان حل میشود؟ در مرام اسلام ایشان دو تا نکته میگوید. نکته اول این است که حکومت مطلقه اختصاص به قرآن دارد. یعنی همه باید حرف گوش کن قرآن باشند. ببینیم قرآن چی میگوید. نکته دوم هم این است که ولایت مطلقه اختصاص به مقام مقدس حضرت حجت بن الحسن صاحب العصر و الزمان و آل محمد و آخرش میشود همین یک کلمه: قرآن و عترت. باید بدانیم آقا ما جزو قرآن، امام زمان، وامدار کس دیگری نیستیم. به کسی دیگر نباید چشم داشته باشیم. دستمان جلوی کسی دیگر نباید دراز باشد. حرف گوش کن. همهکاره ما اینهایند. خودمان را تسلیم اینها کنیم. بعد میگوید که دو تا اصل اینجا میگوید: میگوید آقا اگر میخواهی مملکت، جامعه درست باشد، مشکلاتتان حل بشود، مشکلات دنیوی و اخرویتان حل بشود، این جامعه تار و پودی دارد. دیدید فرش را میخواهند ببافند، یک خط افقی دارد، یک خط عمودی دارد. یک خط افقی دارد که بهش میگویند تار و پود. هم از این ور باید یک رشتهای بیاید، هم از آن ور باید یک رشتهای بیاید. اینها باید در هم تنیده بشود. ایشان میگوید: ما یک تار و پودی داریم دینمان، دیانتمان، جامعهمان. این اگر درست بشود، همه چیز حل میشود. تار و پودمان چیست؟ ایشان تعبیر به "خیط" میکند. "خیط" یعنی رشته، یعنی نخ. میگوید: یک نخ، نخ ولایت. یک نخ، نخ اخوت. نخ ولایت، نخ عمودی است از پایین به بالاست. که همان امامت و نبوت، ارتباط ما با آسمان، با عالم غیب، با ملکوت. رشته ارتباطمان باید وصل باشد که حبلالله را اینجا بحث کردیم. باید این رشته به آسمان برسد. حرف گوش کن آسمان باشیم. چشممان به آسمان باشد. ببینیم آسمان چی میگوید و چی میخواهد تا آسمانی بشویم، تا برویم بالا. یک نخ دیگر هم میخواهد، آن نخ اخوت. باید همه به همدیگر زنجیر بشوید. پس هم باید همه به پیغمبر زنجیر بشوید، به امام زمان زنجیر بشوید. دلتان باید بچسبد به امام زمان. چشم و گوشت باید به امام زمان باشد. دنبال امام زمان باشی ولی تنهایی نه، همه با هم. ﴿وَاعتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُوا﴾. هم به حبلالله بچسبید. همه با هم بچسبید.
چند تا راهکار میگوید ایشان که بنده اینجا عرض بکنم. پس یکی شد نخ ولایت، یکی شد نخ اخوت. میگوید: توسعه اجتماعات مذهبی برای ارتباط و دوستی متدینین با یکدیگر. دوست دارم عبارات ایشان را حوصله بکنید، بعد چند تا نکته از امام کاظم علیهالسلام بگویم، خیلی دیگر مطلب دیوانهکننده میشود و جلسه پایانی دیگر واقعاً پایانی میشود، یعنی بحث واقعاً به اتمام میرسد. واقعاً عبارت ایشان خیلی جالب است.
ایشان میگوید که آقا باید ارتباطات مذهبی رشد پیدا کند و بعد مؤمنین با همدیگر دوست بشوند. فقط اینکه یک جلسهای باشد و دور هم جمع بشوند، کفایت نمیکند. باید با همدیگر رفیق بشوند. هیئت ما زیاد داریم. در حرمها الحمدلله شلوغ است. مشهد مثلاً ایام شهادت امام رضا چند میلیون زائر داریم. ایام نیمه شعبان جمکران چند میلیون زائر داریم. ولی هیچ کدام مِثل اربعین نمیشود. یک چیز دیگر است اربعین. اربعین فقط زیارت نیست، فقط ارتباط با امام حسین نیست. ارتباط متدینین با هم هم هست. شهادت امام رضا فقط ارتباط با امام رضاست، ارتباط با همدیگر دیگر نیست. نیمه شعبان فقط ارتباط با امام زمان است، امامتش هست، نخ اخوتش نیست. ولی در اربعین هم نخ امامت است، هم نخ اخوت. در خانهها به روی هم باز. همه دارند فداکاری میکنند. کسی گرسنه نماند، کسی بیجان نماند، کسی در سرما نماند. در کمترین نیازها و معمولیترین نیازها را برطرف میکند. کنار جاده دارد پوشک بهت میدهد که بچهات یک وقت. بدون کالسکه بچه رایگان تعمیر میکند! نخ اخوت. باید نگاهتان به این باشد که چه کم و کسری دارید. خودتان برای همدیگر فراهم کنید. خیلی سخت است ها! سختی قضیه ظهور امام زمان در همین تیکهاش است. فقط در این نیست که آقا ما با امام زمان ارتباط برقرار کنیم. با دعای ندبه خالی مسئله حل نمیشود. با مسجد جمکران حل نمیشود. البته مسجد جمکران خیلی مهم است، یک رشته ظهور مسجد جمکران ارتباط با امام زمان دارد. بس! ولی یک رشته دیگرش مانده است. رشته طولیاش را داری، رشته عرضیاش را نداری. رشته عمودیاش را داری، رشته افقیاش را نداری. ارتباط با امام زمان را داری، ارتباط با متدینین نداری. با همدیگر چند چندیم؟ این خیلی مهم است. چرا قیام نمیکنی؟ حضرت فرمودند: "دست در جیب هم میکنین؟ هر وقت نیاز داشتی بدون اینکه به طرف بگی برداری؟" گفت: "نه!" پس کی منتظر است؟ ما اینجور باید برای همدیگر فداکاری کنیم. این نقطه اصلی است که ما را به ظهور میرساند، به امام زمان میرساند. تار و پود باید با هم باشد.
چند تا راهکار میگوید. این را خیلی سریع برایتان بخوانم. ۱۴ تا راهکار میگوید. ۱۴ تا راهکار سریع بگویم و بعد بخش دوم. انشاءالله خیلی معطل نشوید. خیلی راهکار جالبی است. راهکار اول انشاءالله حوصله کنید با توجه. اگر کسی هم اهل یادداشت است و اینها که خُب حتماً به دردشان میخورد. این مطالب هفتاد، هشتاد سال پیش گفته شده، مطالبی که همین امروز آدم میخواند تعجب میکند چقدر مطالب دقیق است.
راهکار اول: در جامعه باید ارتباط مردم با علما خوب باشد. چون اونی که میتواند اتصال بین مردم را برقرار کند، علمایند. این را همیشه ما تجربه کردیم. در دهه فجر و در این انقلاب دیدیم. اونی که مردم را به خط کرد، روحانیون، علما، حضرت امام و از غیر روحانیت هم بر نمیآمد. یعنی کار کس دیگری نیست. کار علماست. آن وجههای که علما دارند، جایگاهی که علما دارند. در شهرستانها همین بود. در مساجد همین بود. اونی که آدم را برای جبهه جمع میکرد، علما بودند، روحانیون بودند. اینها جلو میرفتند، بقیه پشت سرشان. بیشترین تعداد شهید را ما در انقلاب از جهت صنفی در روحانیت داریم. یعنی این نبود که مردم را بفرستند خودشان جلو بودند. بیشتر از همه شهید دادند روحانیت و بیشتر از همه اینها را دارند میزنند. دیگر واضح است دیگر. در این دنیا کی بیشتر از همه فحش میخورد؟ کی بیشتر از همه توهین میشود؟ با کی بیشتر از همه دشمنی است؟ سال گذشته یک عمامه را تحمل نمیکند، در خیابان میزند زیرش. بابا این شاید رفیقت باشد. نه! من اصلاً با عمامه مخالفم! تا این هست، اینها هستند، این قرآن هم هست، امام حسین هم هست. خیلی حرف است. نکته اولش این است که آقا باید علما در جامعه معتبر باشند. البته بعد برای خود علما تعیین تکلیف میکند، میگوید: اینها هم جایگاه خودشان را بدانند، ارتباطشان را با همدیگر قوی کنند. جلوتر.
مطلب اول این است که باید مردم نسبت به علما ترغیب بشوند. ارتباطشان با علما خوب باشد، گرم باشد و آنهایی هم که میروند برای تحصیل علوم دینی حمایت بشوند، کمک بشوند، هم معنوی، هم مادی و مؤسساتی شکل بگیرد برای پرورش طلبه، برای کسانی که یاد بگیرند معارف دین را. این مطلب اول.
مطلب دوم: بین خود علما باید اتحاد قوی بشود. در جامعه نباید مردم احساس کنند که علما با همدیگر اختلاف دارند. اینها چند دستهاند. البته بعضی اختلافات طبیعی است، اختلاف نظر. اختلاف نظر طبیعی است. بالاخره هر مسئلهای را یک کسی یک جوری میفهمد. ولی نباید بین مردم یک جوری وانمود بشود که انگار اینها اصلاً با هم مشکل دارند. آقا در مورد نماز عید فطر مثلاً. در مورد اینکه اصلاً شرایط احراز عید فطر چه مدلی است؟ ممکن است این آقا یک نظر دارد، آن آقای نظر. ولی در جامعه باید یک جوری رفتار بشود که مردم احساس نکنند این آقا با مالیدش، شنبه نماز میخوانند، آنها یکشنبه میخوانند، پنجشنبه خوانده بودند. مشکل دارند. فلان دفتر این را میگوید، فلان مرجع آن را میگوید، فلان شهر این را میگوید، فلان آخوند آن را میگوید. این یک حربه جدی است که نابود میکند این اجتماعات مردم را. مردم دلسرد میشوند وقتی میبینند اینها با ما برای همدیگر فداکاری و دلسوزی بکنیم. این هم نکته دوم.
نکته سوم: ایشان میگوید رسانه. حالا آن موقع مجله بوده. میگوید: رسانه را باید دریابید، مجله را دریابید. باید دائم بتوانید پمپاژ بکنید به جامعه. رصد بکنید در جامعه چه حرفایی دارد رد و بدل میشود. تزریق بکنید آن حرف درست را. شبهاتی که در ذهن میآید لایروبی کنید، رفع بشود. اگر لایروبی نشود، یکهو میشود یک سیل. چند روز پیش امامزاده داوود بودیم. عزیزی که یک چشمش را از دست داده بود در سیل پارسال امامزاده داوود آسیب دیده بودند. الحمدلله دارد خوب میشود. گفت که ما چند نفر بودیم آنجا، در سیل آسیب دیدیم و من فقط زنده ماندم به آن چند تا، که خیلی چیزی ناراحتکننده بود. که این سیل که آمدیم، خانهها، مغازهها که خراب شد، اینها با چه وضعیتی این بندگان خدا از دنیا رفتند که خیلی دلخراش بود. بعد گفتش که آقا همه مطالب به این برمیگشت. گفت آن بالا اگر لایروبی کرده بودند. گفت دو تا پراید هم آمده بودند آن بغل پارک کرده بودند. لایروبی هم نکرده بودند. این آب یکم جمع شد، گرفت بغل پراید. بیشتر جمع شد. هی جمع شد، جمع شد، جمع شد. یکهو کند همه را برد. نصف امامزاده داوود را از آن پشت هم خراب کرده. دیگر اینها میشود لایروبی. جامعه هم لایروبی میخواهد. یک شبهه، دو شبهه. اینها وقتی لایروبی نمیشود، جمع میشود، جمع میشود، جمع میشود، یکهو از یک جایی میکَنَد. این نکته مهم. این میشود رسانه. پس سومین نکتهای که ایشان میگوید رسانه است برای ترویج مقاصد مذهبی و افعال و افکار جمعیت که بتوانی فکر تزریق کنی به جامعه.
نکته چهارم: بعد آقا همهمان مؤدب به شریعت باشیم. دیندار بشویم، متدین بشویم. وظایف شرعیمان را انجام بدهیم. واجباتمان را انجام بدهیم. آن هم که حرام است، ترک کنیم و حضور در جماعات و اجتماعات اسلامی. آن جاهایی هم که باید جماعت باشیم، جمع بشویم. این یک بحث مفصلی است. اگر زنده بودیم، سال بعد فرصتی بود، توفیقی بود، در مورد این جماعت اشاره بحث مفصلی داریم که جماعت در اسلام چیست. خیلی بحث و چقدر خدا به این جماعت نظر دارد. یدالله مع الجماعه. جماعت هم باید داشته باشی. هم وظایفتان را انجام بدهید، هم با جماعت انجام.
پنجمش این است که در امور زندگی باید میانهروی داشته باشیم. از آن افراطها و اسرافها و بریزوبپاشهای اضافی که اختلال ایجاد میکند، همه باید دربیاییم. مصرفگرایی، تجملگرایی، اینها آسیب میزند به جامعه.
ششمش: باید دنبال این باشید که سازوکاری طراحی کنید برای تجارت مشروع، برای تولید، صناعت و زراعت و ترویج البسه و اغمشه مصنوعی اسلامی و مملکت. باید آقا نسبت به لباس در جامعه، هم تولیدش، هم مدش. بروید آن شریانهای حیاتی را دست بگیرید. تولید بکنید. نگذارید بازار لباس دست دشمن بیفتد. یکی از آن چیزهایی که نابود میکند جامعه را، مد و لباس است. فهمیده بوده. از این جاها میزنند. در روایت هم دارد. فرمود: "وقتی مسلمین لباس دشمنان خدای متعال، لباس دشمنان من را پوشیدند..." ارتباط با دشمن از همین جا شروع میشود. نشانههایشان، نمادهایشان، لباسهایشان میآید. کمکم. میگوید: "اینها دستتان باشد. بازار دست شما باشد."
نکته هفتم: میگوید بانکداری درست باید راه بیندازیم. بانکداری که توش ربا نباشد. قرض الحسنه باشد. مشکل مردم را حل کند. این سودهای چند درصد. الان سی درصد سود. پاکستان سی درصد میگیرند. ایشان میگوید حواستان باشد در پاکستان این کارها را نکنید.
هشتم: میگوید آقا شغل، تعیین مشاغل مشروعه برای افراد بیکار جمعیت. پس بانکداری، بعدش شغل. شما در هر گروهی، هر جمعیتی، هر جایی که یک دعای ندبه، یک دعای کمیله، زیارت عاشورایی، همین کارها را میتوانم بکنم. خیلی نکته مهمی است. همان جا بنا کنید به اینکه وام بدهید. همان جا بنا کنید به اینکه شغل راه بیندازید. صد نفر، دویست نفری که در این جلسه هستند، چهار، پنج نفر لااقل هر کدام دو سه تا شغل را میتوانند برای کسی ایجاد بکنند. مشکل حل میشود از همین جا شروع میشود. آن یکی مسجد، آن یکی مسجد، آن یکی مسجد. میبینی آقا یک روستا، یک شهرک، مشکلاتش حل شد. یک منطقه از یک شهر حل شد. از آن بالا لزوماً همه چی همیشه درست نمیشود. البته آن بالاییها خیلی مسئولند، خیلی کارها میتوانند بکنند. اینها نکات اساسی.
نکته نهم: بعد میگوید که هم شغل راه بیندازید، هم به فقرا و ضعفا کمک برسانید. نهمش بیمه دفاع از خدمات غیر مشروعه به حقوق افراد جمعیت. هم بیمه کنید، هم مراقبت بکنید که کسی آسیب نبیند در آن جمعیتی که هستید. مراقبت از آسیبدیدگان.
دهم: چقدر این بحث مهم است. حضور در مصائب. در مشکلات هم شرکت داشته باشیم. تشییع جنازه مسلمین. وسایل معاشرت اسلامی است. مهم است در تشییع جنازه رفتن. در مشکلات است دیگر. در روایت دارد. عروسی رفیقت اگر نرفتی، نرو. ولی در مصیبت شرکت کن. کمک به آن مصیبت. خیلی مهم است. یک مشکلی برایش پیش آمده. همسرش پابهماه است. زایمان دارد. بچهاش مریض است. دکتر. زنگ بزند، درخواست بکند، کمک بخواهد. تو که میدانی آقا این خانمش پابهماه است. تو یک سراغی بگیر. آقا با این وضعیت اقتصادی، با این خرجها، با این مشکلات. کمکی، پولی. هی بگو. هی از طریق مختلف. این نخ برادری و اخوت است که حکومت امام زمان بسته به اینهاست. خیلی مطالب، مطالب مهمی است.
یازدهم: میگوید لااقل هفتهای یک بار هم باید دور هم جمع بشوند. اینها که با هم گفتوگو بکنند. مسائل همدیگر را سر دربیاورند. همدیگر را ببینند.
دوازدهم: هر یک نفر باید التزام پیدا کند به اینکه لااقل یک نفر دیگر را به این گروه اضافه کند. حرفهای عجیبی است در این جلسه دعای ندبه شما. این ده، یازده تایی که گفتیم را همه باید انجام بدهیم. بیمه راه بیندازیم. مشاغل را راه بیندازیم. وام بدهیم. هر کسی هم باید قول بدهد تا ماه بعد لااقل یک نفر به جلسه اضافه کند. این هم دوازدهم.
سیزدهم: مرجع حل اختلاف باید داشته باشید. مشکلاتی که در این مردم، این جمعیت شما پیش میآید، یک گروهی باید اعتبار، موقعیت داشته باشد. پر از اختلاف است بین زن و شوهرها، بین پدر و بچهها. در همان گروه خودتان حل کنید. یک ریشسفیدی، یک بزرگتری، یک محترمی بیایند، بنشینند صحبت کنند، حل میشود. چقدر علما از این کارها میکردند! چقدر اینجور جایگاهها بود! الان خیلی متاسفانه اینها احساس نمیشود. آدم احساس میکند اینها کمرنگ شده. در یک مسجد یک توصیه میکرد، حل دو تا خانواده با هم مشکل داشتند، به گل روی حاج آقا با هم میساختند. اصلاح ذات البین که خیلی اینها مهم است. اصلاً جامعه بسته به همینهاست. از همین جاها داریم نابود میشویم و داریم آسیب میبینیم. مسئله ما خیلی اعتیاد و فلان و اینها نیست. آنها همه معلول این مسائلند. یک پای جدی عامل اعتیاد، طلاق است. طلاق به چی برمیگردد؟ راهکار قرآن برای اینکه طلاق صورت نگیرد چیست؟ میگوید: ﴿حَکَمٌ مِنْ أَهْلِهِ وَحَکَمٌ مِنْ أَهْلِهَا﴾ (داورانی از خاندان شوهر و داورانی از خاندان زن). دادگاه دو تا حکم باید بیاید. اول حکمیت. اول خودشان با همدیگر صحبت کنند. مرد و زن باید بنشینند صحبت کنند. آن هم راهکار گفته. چقدر اینها قرآنی است! عجیب است! میگوید: اختلاف که میشود، وقتی زن مقصر است، آقا چه کار کند؟ اول بشنود، با خانمش حرف بزند: عزیزم مشکله چیست؟ دید جواب نمیدهد: ﴿وَاهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضَاجِعِ﴾. خیلی اینها لطیف است. مرحله دوم قهر است. قهرش چیست؟ "فِی الْمَضَاجِعِ". میگوید در یک رختخواب بخوابند. در رختخواب با خانمش قهر کند. "فِی الْمَضَاجِعِ". میگوید در رختخواب پشت کند به خانمش. ببین جامعه اسلامی اینقدر توش مهر و محبت است. در خانوادهها راه حل درمانی که داده، گفته که از امشب در رختخواب به پشت میخوابیم. این دیگر اعلام آمادهباش است. یعنی شرایط بحرانی است در جامعه. که نشد جامعه. بعد مرحله سوم گفته که یک برخورد جدیتر. دیدی مسئله حل نمیشود. بحث به حکمیت میکشد. یک آدم محترمی در خانواده پسر، یک آدم محترمی در خانواده دختر، اینها پادرمیانی. بدون فضولی، بدون دخالت، بدون تهیج به هیجان آوردن، بدون تحریک. جوانند، احساساتی شدند. جدی با اینها صحبت میکنند. با هم حرف میزنند. مشکلات اینها را پیدا میکنند. راهکار طراحی. بعد دیگر مسئله چقدر حاد بود، دیگر حالا به دادگاه و بحث طلاق و اینها. الان که به قول مشهدیها "کیچی از کشمش" میشود. دو دقیقه بعد دادگاه. یک روز هم که طلاق میدهند. دعوا میشود. بعد از ظهر از هم جدا. مهریهام را بخشیدم، تمام شد. مصرف مواد مخدر در جامعه زیاد شده. راه حلش چیست؟ هی برویم با قاچاق مبارزه کنیم. بابا جان! اینها این که قضیه نیست. آن اتصال، آن رشته، آن را باید درست کنیم. اینها مسائل جدی ماست. پس سیزدهم شد حل اختلاف.
چهاردهم: ایشان دوباره میگوید بیتالمال. بعد دنبال این باشیم که موقعیت اقتصادیتان خوب باشد، درست باشد، قوی باشد.
***
این بخش اول بحث ما. بخش دوم هم بگویم و عرض ما تمام. چند تا روایت برایتان بخوانم از امام کاظم علیهالسلام. سلام. خیلی روایت عجیب و جالبی است. درود بر مطهر و مقدس امام کاظم علیهالسلام. یک صلوات بفرستیم: "اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم."
جلسه قبل یک نکتهای عرض کردم. آن هم تکمیل کنم. عرض کردم امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود که مشکل من با جامعه این است که شما با هم اتحاد ندارید. جلسهای یکی دو تا خطبهاش را گفتم. آدرس بقیهاش را هم بدهم. خطبه ۲۵ و ۲۷ را عرض کردم. خطبه ۱۹، ۲۷ و ۱۴۶. دیگر فرصت نشد در این جلسات بخوانیم. آنجا هم حضرت میفرمایند که آقا تا متحد نشوید، عزت نخواهید داشت و مشکلاتتان حل نمیشود. من علی هم نمیتوانم برایتان کاری بکنم تا شماها پشت هم نباشید، با هم نباشید. رهبرتان علی بن ابیطالب هم باشد، مشکلات حل میشود. این آقا میشود آن نخ اخوت. همهاش به این نیست که من را قبول داری. قرآن چی میگوید؟ میگوید: ﴿رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ﴾. جامعه اسلامی میخواهد معرفی کند. جامعه ظهور را میخواهد معرفی کند. ﴿أَنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ﴾. آخر الزمان آدمهای خیلی خوبی میآیند. جامعه درست میشود. همه چیز روبهراه میشود. اینها کیند؟ چیاند؟ اینها با همدیگر خوبند. خدا اینها را دوست دارد. اینها خدا را دوست دارند. خُب اینها مگر کیاند؟ اینها با همدیگر خوبند. اینها نسبت به همدیگر ذلیل. ذلت که اینقدر بد است، خاک پای همدیگرند. ﴿أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکَافِرِینَ﴾. خار چشم کافرند و خاک پای مؤمن. این خاک پای مؤمن، دلسوزی، دوستی، عاشقانه رفتار. همان که امام سجاد فرمود: در جامعه هر کسی را دیدی از تو بزرگتر بود، اگر مرد بود بابای توست، زن بود مادر توست. از تو کوچکتر پسر بود پسر توست، دختر بود دختر توست. همسن و سال تو بود یا برادر تو یا خواهر توست. سجاد علیهالسلام. خیلی سخت است به اینها رسیدن. یکی یک کم با سرعت میآید، یک بوقی میزنیم، دو تا فحش حسابی هم بهش میدهیم. در حرم امام رضا گاهی رفقا شوخی میکنند. گفتم در حرم دیدی همه مثلاً با همدیگر التماس دعا اینها. بعد در پارکینگ میخواهیم در بیاییم. همانهایی که بالا التماس دعا. اربعین از پارکینگ مهران میخواهیم بیاییم بیرون، نمیدانم دیدید یا نه. در مسیر اینقدر همدیگر را ماساژ دادند اینها، در ترافیک جلویمان پیچیده، این راه را بند آورده. فحش میدهند. عوض میشود. در پمپ بنزین یکی دیگر هستیم. در پارکینگ یکی دیگر هستیم. در خیابان یکی دیگر هستیم. همان محبت است، همان صمیمیت است، همان عشق است. این میشود نسبت به مؤمنین. ﴿أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ﴾. این باعث ارتباط ما با امام زمان میشود.
روایت برایتان بخوانم. روایت عجیب و غریب. آماده باشیم. دو تا روایت خیلی عجیب میخواهم بخوانم و دیگر تمام.
روایت اول: یک شخصی است در تاریخ از رفقای امام کاظم علیهالسلام به نام "علی بن یقطین". ایشان نفوذی امام کاظم در دربار هارون بود. هارون هم آقا ابرقدرت بنیعباس. یعنی در بنیعباس ما هیشکی به این قدرت و ثروت نداشت. حالا از جهت بریزوبپاش و عروسی که گره با زبیده عجایبی نقل شده. خوراکی که داد، سفرهای که پهن میکرد که حالا در یک جلسهای به این مناسبت ما اینها را عرض کردیم. عجایبی نقل شده. آن فرشی که زیر پایش پهن کردند در دامادیش برای هارون، اعجوبهای بود. هارون و ثروتی که آن موقع داشت، جامعه اسلامی و بریزوبپاش و کثافتکاری که آن، و موقعیتی که در دنیا داشت، یعنی مملکت اسلام هیچوقت اینقدر پهناور نبود. اینها رفتند اروپا را هم گرفتند. دیگر دوران هارون ما اروپا را هم داشتیم. اندلس هم داشتیم. این اسپانیای فعلی جزو حکومت هارون. امام کاظم علیهالسلام با همچین کسی طرف بود. بعد برای همچین کسی بغل دستش معاون نفوذی گذاشت که هارون نمیدانست این نفوذی موسی بن جعفر است. به نام علی بن یقطین. آقا من حالم بد است. اینها کثافتکاری میکنند. اینها جمعشان این شکلی است. حضرت فرمودند: "خدا یک کربلایی دارد که از مؤمنین دفع بلا میکنند. تو جزو آن سپر بلاهایی، من تو را آنجا گذاشتم که دفع بلا کنی. حواست فقط به این باشد که هر وقت یک شیعهای حقش را داشتند میخوردند در مالیاتش، در حکمش اعدامی، چیزی… آنجا گذاشتمت. اینها را صاف کن." جو حکومت و اشرافیت و اینها. آنجا نگیرد.
خیلی تقیه میکرد. حالا غذای مفصلی هم دارد. نامه بهش رسید. اشاره به این روایت بکنم چون روایت جالبی است. برمکیها که در کاخ هارون بودند، خُب دعوای مفصلی داشتند. اینها دیگر با شیعه. آخرم حالا قضایایی پیش آمد با خود هارون. این داستان برمکیها مسائلی پیش آمد. اینها خیلی سوسه میآمدند نسبت به علی بن یقطین. یکی از اینها برگشته بود به هارون گفته بود که این علی بن یقطین، رافضی است ها! یعنی شیعه است. گفت: "تو برو بابا! این معاون اول ماست. چیست؟ این شیعه است؟ این دفعه فابریک ماست!" فرمود: "بیا من یک روزنهای در خلوت اتاق خصوصی علی بن یقطین موقع نماز ببرمت، بهت نشان بدهم." خلوت خودش که مدل شیعه وضو میگرفت دیگر. همان لحظه نامه میرسد از موسی بن جعفر: "از همین لحظهای که نامه به تو رسید، مدل اهل سنت وضو میگیری." چی بود آقا؟ یکهو چی شد؟ "چشم! در خلوت باشد!" میگوید منظور حضرت این است که یعنی تو خیابان باشی وضو میگرفتی تک و تنها کنج حجرهاش داشت وضو میگرفت. رفت وایستاد مدل اهل سنت. کله را خوب خیس کرد، پاها را. این برمکیه هارون را آورد از آن روزنه بهش نشان داد. گفت: "ببین این!" هارون نگاه کرد. اینها را از بغل خودش راند. یعنی به جای اینکه علی بن یقطین موقعیتش ضعیف بشود، اینها ضعیف شدند. تا اینها رفتند، دوباره علی بن یقطین دید در میزنند. "از الان به بعد مدل قبل دوباره وضو بگیر!"
موسی بن جعفر این علی بن یقطین را خیلی هم حضرت دوستش داشتند. در مورد بهشتش بهش بشارت دادند. خیلی جاها حمایت کردند ازش. یک آقایی به نام "ابراهیم جمّال" آمد پیش علی بن یقطین. خُب این تقیه میکرد دیگر. خیلی حواسش جمع بود. شیعه نشناس. پاتوق شیعهها نشود. یک وقت دور و برش هی شیعهها بیایند و بروند. با اینها گرم نگیرد. خیلی با اینها صمیمی برخورد کند. متهم میشود دیگر. باید خیلی عادی برخورد کند. ببین چقدر مسئله حساس است. ابراهیم جمّال آمد. میگوید که علی بن یقطین خیلی محلش نگذاشت. راهش نداد. حالا شرایط نداشته، موقعیت نبوده. روایت در بحارالانوار جلد ۴۸، میگوید این ابراهیم جمّال -جمّال یعنی همین آژانس مسافرتی امروزی- شتردار بود، کارواندار. آن سال حج. "فاستاذن بالمدینه علی مولانا موسی بن جعفر." در مکاتبات سری که داشت، نامه داد. گفت: "میخواهم بیایم مدینه مخفیانه با موسی بن جعفر دیدار کنم." جواب آمد. حضرت فرمودند: "اجازه نمیدهم." چرا؟ میگوید: "فردایش جایی دید حضرت را." "یا سیدی ما ذنبی؟" (سرور من، گناه من چیست؟). چیزی از ما رخ داده. راه ندادید من را. فرمود: "عجب! تو که لعنک حجبت اخاک ابراهیم الجمال." (تو که برادرت ابراهیم جمال را از خود راندی). در را بستم چون تو در را به روی ابراهیم جمّال بستی. چقدر عجیب است! نخ برادری و اخوت اینها. آن ارتباط ما با امام زمان و خدا ابا دارد که حج تو را قبول کند، مگر اینکه برادرت ابراهیم جمّال ببخشد. حج تو هم قبول نیست. گفت: "سیدی و مولای من. لی به ابراهیم الجمال فی هذا الوقت؟ (سرور و مولای من، الان من به ابراهیم جمّال چه کار میتوانم بکنم؟)" آقا! یعنی چی حج من قبول نیست؟ جمّال از کجا گیر بیاورم؟ "انا بالمدینه و هو بالکوفه." (من در مدینه هستم و او در کوفه.) مدینه کجا، کوفه کجا. قبول نیست. همان شب که شد، میروی پشت بقیع تنهایی. میروی. یک جوری هم میروی کسی نفهمد. یک اسبی آنجا آماده است. تو را سریع میبرد. یَزدی آنجا آماده است. ولی کسی نفهمد. میگوید: "آقا این هم شب شد و رفت پشت بقیع و سوار اسب شد و یکم که رفتیم، پشت در خانه ابراهیم جمّالی از مدینه به در زد." "فَقَرَعَ الْبَابَ" (در را کوبید). حالا نصف شب این آقا گفت: "کیه؟" گفت: "انا علی بن یقطین." (من علی بن یقطین هستم.) یکی در بزند: بفرمایید! "رئیسی هستم." تک و تنها. چه کار دارد حالا محافظش هم نه سربازش هم نه، خودش ۲ شب وزیر. "به باپی وزیر؟ اینجا چه کار میکنه؟" "یا هذا ان امری عظیم." (ای آقا، کار من بزرگ است.) آقا من گرفتار هستم. آلا علیه. قسمش داد که راه بده. حالا اینجایش خیلی عجیب است. وقتی رفت تو، گفت: "یا ابراهیم! ان المولی علیهالسلام أبی أن یقبلنی." (ای ابراهیم! همانا مولا علیهالسلام از پذیرفتن من سر باز زد.) مولای ما موسی بن جعفر من را راه ندارد. گفت: "باید ابراهیم جمّال از تو بگذرد." چقدر عجیب است! دلهایی که شکستیم. گفت: "یغفرالله لک." (خدا تو را ببخشد.) یعنی بخشیدن. قسمش داد. گفت: "نه، اینجور قبول نیست." خُدّه! گفت: "باید کف پایت را بگذاری روی گونه من." "فمکن ابراهیم وزیر مملکت شیعه فعال علیه ثانیا." (دوباره بر او قسم خورد) "تو را خدا این کف پایت را بگذار روی صورتم." ابراهیم. "یطأ." (پا گذاشت.) همینجور صورتش را کف پای ابراهیم گذاشته بود، هی میمالید. حالت دعا کرد. گفت: "اللهم اشهد" (خداوندا شاهد باش). تو شاهد. برگشت سوار مرکب شد. دوباره یک جستی کرد. دید مدینه است. همان شب رفت در خانه موسی بن جعفر. تا در زد، حضرت. "ابراهیم جمّال." حالا این با این همه موقعیتی که آقا اصلاً خطر تقیه، شرایط امنیتی. حالا طرف لنگهدار است. میتوانی هم کمک کنی زیارت. "ندبه خودمو عرض میکنم، شماها که اینقدر خوب و با صفا. حجتت هم قبول نیست و نبخشتت، حلالت نکند."
در مورد تشییع جنازه مطلبی که بود خاطرتان هست دیگر. این هم حالا یادگاری داشته باشید و بحث را تمام کنیم. حالا میخواهم بگویم که آقا این بحث برادری بین ما اینقدر مهم است. اهل بیت هم با ما با آن رشته امامت ارتباط دارند و هم با رشته اخوت ارتباط دارند. این مطلب عجیبی است. یعنی امام زمان فقط با ما رابطهاش رابطه امام و مأموم نیست. رابطه رفیق با رفیق است. حق رفاقت را ادا میکند. این مطلب یادگاری آخر این جلسه. رفاقتی با ما برخورد میکند نه حکومتی. یادگاری داشته باشید. روایتش از موسی بن قضایای عجیبی است که نام مقدسی را میخواهم امروز بیاورم. خیلی بنده بهشان علاقهمندم. انشاءالله شما هم علاقهمند بشوید. نمکگیر بشوید. انشاءالله.
یک خانمی است به نام "شطیطه". نمیدانم اسمش را شنیدید یا نه. با "ت" دستهدار. نیشابور که میروید اگر فرصت داشتید، حتی اگر فرصت هم نداشتید، یک بار لااقل امتحان کنید. مشهد. مشهد که میخواهیم برویم دیگر به نیشابور که گازش را میگیرند میگویند آقا صد تا بیشتر نمانده، برویم زود برسیم، خسته. نیشابور شهر باصفایی است. چند تا قبر خیلی با برکت دارد. یکی قبر "فضل بن شاذان" است که امام عسکری به نیشابوریها غبطه میخورد، اینها دوره "فضل بن شاذان" کاش پیش ما بود. مزار ایشان نیشابور. یکم "بیبی پسند" است. "بیبی پسند" بغل هم دفن است. یعنی مثلاً اینجا دفن است، مثلاً آن میدان "بیبی پسند" است. دو تا زن. هر کدام هم عجایبی.
"بیبی پسند" همان خانمی که امام رضا شب منزل ایشان خوابید. فرصت کردید بروید یک بارم شده. خیلی هم خسته بودیم. بهش گفتم: "این قبر را از دست نده." صبح جمعه هم بود. خیلی هم خسته بود. تمام شب در راه بودیم. "بیبی پسند" پسنده کسی است که امام رضا نیشابور که آمدند، خُب تمام مقامات حکومتی نیشابور منتظر این بودند که پسر پیغمبر شب منزل اینها بخوابد. همه دعوت: "آقا برویم خانه ما. اینجا کاخ است. آنجا قصر است. اینجا برای شما آماده کردیم." امام رضا فرمودند: "من مثل جدم برخورد میکنم که وارد مدینه که شد، فرمود شترم نشست، منم هر جور شترم." همه منتظر شتر. "حَسَّدُ." (حسادت کردند.) پنج دقیقه دیگر مینشیند، ده دقیقه دیگر مینشیند. از شرق نیشابور افتاد رفت غرب نیشابور. کجا میخواهد بنشیند؟ خانه محقری نشست. یک پیرزنی بود به نام "بیبی پسند". گفتم: "من میدانستم شما مهمان من میشوید. جدت رسولالله من فرمود: آب و جارو کن، پسرم مهمان." خواب پیغمبر. امام رضا شب منزل این پیرزن که همین الان هم یک خانه کوچکی آنجا خوابید. به این میگویند "بیبی پسند". برخی گفتند اصلاً اسمش را به خاطر همین پسنده بهش میگویند. پسندیده شد. و امام رضا یک درختی در منزلش بود که خشکیده بود. دوره "جو پسند" است.
یکی دیگر "بیبی شطیطه" است. دوران موسی بن جعفر. پدر و پسر. این دو تا زن هر کدام با این پدر و پسری داستان عجیبی دارند. دو تا نقل که بنده ترکیب این دو تا را برایتان عرض بکنم. یکیش در کتاب "الخراج و الجرائح" در جلد ۱، یکیش هم در کتاب "المناقب"، "مناقب ابن شهر آشوب". خیلی عجیب و غریب و خواندنی است. هر کدام از یک زاویه این قضیه را نقل کرده.
یک گروهی از نیشابور راه افتاده بودند بیایند بروند خدمت امام صادق علیهالسلام. اینها وقتی که خواستند راه بیفتند، مدیر کاروان و یا آقایی به نام "محمد بن علی نیشابوری" قرار دادند. سی هزار دینار که میشود سیصد هزار درهم و پنجاه هزار درهم. یک سی هزار دینار بهش دادند یا پنجاه هزار درهم. دو هزار تکه هم لباس بهش داده که اینها را به عنوان وجوهات بیاورد خدمت امام صادق علیهالسلام. این "بیبی شطیطه": "اَتَتْ شَطِیتَةٌ بِدِرْهَمٍ صَحِیحٍ وَشَوْکَتِ خَامٍ مِنْ غَزْلِ یَدٍ." (شطیطه با یک درهم صحیح و یک تکه نخ خام از دست ریسیده خود آمد.) چقدر گفتم! یک سی هزار دینار که میشود سیصد هزار درهم با یک پنجاه هزار درهم با دو هزار تکه لباس. منم یک درهم دارم با یک تکه دستمال که از پارچهای که خودم ریس کردم. این هم ببر بده به امام صادق علیهالسلام. در روایت اول دارد که این برگشت. گفت که "پیرزن! باشد. من به جات خودم صد درهم میدهم." گفتم: "نه! همین یک درهم خودم را میبری." شکست. انداخت تو کیسه. یعنی اینی که نمیخواهم بدهم بهش، به دردم نمیخورد، حالا دل پیرزن نشکند. بیندازم آن ته. دستمالش را هم یک جای دیگر پرت کرد. قاطی لباس. پا شد رفت مدینه.
اول در مسیری که داشت میرفت، رفت نجف. کاروان اینها رفت نجف. میگوید: "رفتم نجف زیارت امیرالمؤمنین. انشاءالله به زودی نصیب همهمان بشود زیارت امیرالمؤمنین. شب عید مبعث شیخ عباس قمی میفرماید در عرب معروف است که هر کسی هر حاجتی دارد شب مبعث باید در نجف باشد. شب حاجتروایی." میگوید رفتیم نجف و دیدم کنار قبر امیرالمؤمنین một جمعی جمع هستند. پرسیدم: "آقا اینها کیاند؟" گفت: "اینها علمای شیعهاند." دیدم همه دارند سخنرانی آقا را گوش میدهند. گفتم: "این ابوحمزه ثمالی. ماه رمضان." میگوید دیدم دارد صحبت میکند و علما هم دارند گوش میدهند. و بعد میگوید که همان جور که این نشسته بود، یکهو یک کسی آمد تو به جمع علما نشست و گفت: "آقا خبر بد آوردم براتون." گفت: "چی شده؟" گفت: "امام صادق از دنیا رفت." ابوحمزه با دست کوبید به زمین و زد به پیشانی و شروع کرد گریه کردن با مصیبتها و اینها. به آن پیکه گفت که: "امام صادق برای بعد خودشان کی را معرفی کردند؟" گفت: "حضرت سه نفر معرفی کردند: عبدالله، موسی، منصور." یک پسری داشتند حضرت که خیلی هم روبهراه نبود، نه از جهت جسمی نه از جهت روحی به اسم "عبدالله افطح". یکی "موسی بن جعفر". یکی از "منصور دوانیقی". ابوحمزه گفت: "عجب! چطور امام صادق رکب زدند به اینها؟ چه کاری کرد؟" گفت: "امام صادق حق را برای ما تعیین کرد." گفتم: "چطور؟" گفت: "که منصور دوانیقی فرستاده بوده، حالا یک قضایای دیگری است. منصور دوانیقی وقتی خبر شهادت امام صادق میآید، خیلی مدارا کردم. صاف میروی. یک کسی را میفرستد. میگوید: صاف میرود خانه جعفر امام صادق. ببین برای بعد خودش کی را معین کرده، گردن میزنی میآوری." طرف میآید تو خانه امام صادق. میگوید: "ببخشید، اعلیحضرت ما را فرستادند، گفتند که بعد از امام صادق، حضرت کی را معرفی کردند؟" گفت: "منصور دوانیقی." آها! خُب هیچی. خُب چیست که میفهمید منصور دوانیقی که وصی امام صادق نیست. حضرت یک رکب به منصور دوانیقی زد. از آن ور هم شیعه میفهمیدی عبدالله افطح بهش نمیخورد. حاشیه امری درست کرد برای امام کاظم علیهالسلام که رکب بزند. حکومت فکر کند که خُب حالا منصور که نیست یعنی عبدالله افطح. خواص موسی بن جعفر. ابوحمزه بهش گفتش که: "حق بر ما معلوم شد. معلوم شد امام بعدی موسی بن جعفر است."
این آقای نیشابوری. من دلم راضی نشد. گفتم: "اینطور که نمیشود بابا! من این همه پول برداشتم آوردم. پول مردم. معلوم بشود امام کیست؟" میگوید: "راه افتادم رفتم مدینه. پرسیدم آقا امام کیست؟" گفتند: "عبدالله افطح." رفتم دیدم در خانهاش قلقله جمعیت میروند و میآیند. میگوید: "اول خیلی خوشم نیامد. گفتم: آره." چند تا سؤال پرسیدم که اینجا روایت اول دارد، پرت و پلا جواب میدهد. گفتم: "خدایا! این چه امام؟" خبر غلط میگوید. با ناراحتی آمدم بیرون. دیدم یکی جلو در وایستاده. به من گفت که: "موسی بن جعفر من را فرستادند. فرمودند کجا میروی؟ بیا." دست من را گرفت برد خدمت موسی بن جعفر.
ادامهاش را بر اساس آن روایت دوم برایتان میخوانم. میگوید که: "من که در مسیر میخواستم بیایم، چند تا کاغذ هم به من داده بودند." هفتاد تا برگه به من داده بودند. در هر برگهای بالای برگه سؤال نوشته بود، پایینش را خالی گذاشته بودند که موسی بن جعفر جواب بدهد. میگوید: "من هم دو تا دو تا این برگهها را هم گذاشتم و بستمش. همه را در خورجین کرده بودم." هفتاد تا برگه بود. دو تا نکته اول بگویم. پس یکی نامهها بود. من گرفتم. گفتم: "بابا این یک درهم چیست؟" گفت: "خدا ﴿لَا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ﴾ (از گفتن حق شرم ندارد.)" که خجالت ندارد. همین قدر من وظیفه. خجالت ندارد. این فرستاده موسی بن جعفر که آمد، من را برداشت برد خدمت حضرت. بعد میگوید که تا رفتم آنجا، حضرت من را دید. فرمود: "لمن تقنط یا ابا جعفر؟" (ای اباجعفر، چرا مأیوس شدهای؟) ناامید شده بودم دیگر. "چرا ناامیدی؟ چرا به یهود و نصارا رو آوردی؟ عبدالله افطح را هم که این رفته سراغ یهودیها." "انا حجةالله و ولی حجة خدا." (من حجت خدا و ولی حجت خدا هستم.) "منم. مگر آنجا در کوفه که بودی، در نجف که بودی، مگر نشنیدی ابوحمزه چی گفت؟" این یک کد، ابوحمزه که گفت امام کیست. بعد فرمود که: "نامههایی که آوردی را درش را که باز نکردی. ولی برو باز کن الان ببین تک تک سؤالها را بدون اینکه باز کنم و بخوانم در خود برگه جواب دادم." میگوید: "من هم باز کردم. دیدم تک تک این هفتاد تا سؤال جواب داده شده توسط حضرت." مکتوب.
از اینجایش دیگر خیلی دلی میشود و عجیب و غریب میشود این داستان. فرمود: "فَرُدَّ لِی ذَاکَ الْمَالُ کُلُّهُ وَ ائْتِنِی بِدِرْهَمِ شَطِیتَةَ." (همه آن مال را به من بازگردان و درهم شطیطه را به من بده.) این همه پول که آورده بودند، همه را برگردان درهم شطیطه را به من بده. همه لباسهایی که آورده بودم برگردان. آن یک دانه دستمال را به من بده. که داستانم وقتی برگشتم همه اینها را آوردم دیدم همه آنهایی که این پولها را داده بودند، قائل به امامت عبدالله افطح شده بودند. منحرف. فقط شطیطه موسی بن جعفر را شناخته. این پیرزن در نیشابور. اینجایش دیگر آقا معرکه است. من هم با خجالت. "فطار عقلی من مقاله." (عقلم از حرفش پرید.) مغزم پرید از این حرفی که موسی بن جعفر زد. چی دارد میگوید؟ همه را دارد دانه به دانه میگوید. درهمم شکسته بودم. حضرت فرمودند که: "ان الله لا یستحی من الحق." (خدا از حق شرم نمیکند.) جمله: "شطیطه بده." بعد یک جملهای فرمود. فرمود: "یا ابا جعفر ابلغ شطیتة سلامی." (ای ابا جعفر! سلام من را به شطیطه برسان.) "و اعطها هذه السره." (و این کیسه را به او بده.) دست موسی بن جعفر یک کیسه، کیسه پول، سکه، که چهل درهم توش بود. یک پول چهل درهمی به من داد. دیدم یک دست کفن هم به من. فرمود: "هَذِهِ شُقَّةٌ مِنْ أَكْفَانِی." (این تکهای از کفنهای من است.) این کفنی که دارم بهت میدهم، جزو کفنهای خودم است. من موسی بن جعفر که این پنبهاش از زمین مادرم فاطمه زهرا بوده و خواهرم حلیمه دختر امام صادق این را ریسیده. کفن شده. بهت میدهم. ببر بده به شطیطه و بهش بگو که: "تو ۱۹ روز از آن روزی که تو به شطیطه برسی، بگو ۱۹ روز بیشتر." تو هم پول را بگیر، هم کفن را بگیر. از این پولهایی که بهت دادم، شانزده درهمش را خرج کن. بیست و چهار درهمش را نگه دار برای خودت، برای صدقه و امور ضروری و اینها. و بگو: جانم. اصلاً نمیدانم چه شکلی باید این عبارات را خواند! فرمود: "بهش بگو که نماز و کفن و دفنت هم با خودم است. انا اُصلی علیک." (من بر تو نماز میخوانم.) نماز میت تو را خودم انجام میدهم. بعد فرمود: "تو ابوجعفرم بهت بگویم: تو مراسم دفن شطیطه من را میبینی، به رو نیاریها! فاکتم علیه." (پس بر او پنهان دار.) من را دیدی، کتمان میکنی. ﴿فَإِنَّهُ أَبْقَی لِنَفْسِكَ﴾. (بهتر برای تو است.) "برایت خوب نیست آنجا بفهمند چون اینها قائل به امامت عبدالله افطح بودند. ممکن است بگویند دیوانه شدی، ادعای عجیب و غریب داری. موسی بن جعفر مدینه کجا، اینجا نیشابور!" میگوید "من آمدم و نامهها را باز کردم. دیدم اینطور است و برگشتم و پولها را آوردم تحویل دادم و دیدم که اینها همه از دین. به بی بی شطیطه این مطالب را گفتم، سلام حضرت را رساندم. دقیقاً ۱۹ روز در قید حیات. "فلَمَّا تُوُفِّیَتِ الشَّطِیطَةُ." (پس چون شطیطه از دنیا رفت.) از دنیا رفت. "جَاءَ الْإِمَامُ عَلَی بَعِیرٍ لَهُ." (امام بر یک شتری آمد.) در مراسم دفنش دیدم امام کاظم سوار یک شتری حضور دارند. کار دفن "بیبی شطیطه" را انجام داد. سوار شترش شد و "انْطَلَقَ نَحْوَ الْبَرِّیَّةِ." (به سوی بیابان رفت.) دیدم حضرت شترش را حرکت داد برود.
این عبارت یادگاری داشته باشید. تمام این جلسه صبح جمعه آمدیم با هم صحبت کردیم به کنار. این یک خط به کنار. این یادگاری امروز که در این برف شما امام زمان را فراموش نکردید، در این سرما پا شدید آمدید دعای ندبه خواندید. "متی ترانا و نراک" (کی ما را میبینی و تو را میبینیم؟). من هم در تشییع جنازه تو حاضر میشوم. این محل نمازی که در قبرستانها است بعد از این روایتی که دیدم، خُب چند سال پیش، چه در بهشت رضا، چه در بهشت زهرا، آن جایی که وایمیستند نماز میخوانند، برای نگاهم نسبت به آن تیکه عوض شده. نماز میخوانند. مؤمنین هم هستند. نماز اینها شرکت میکنیم. اینجا محله حضور امام زمان در این تشییع جنازه مؤمنین، تشییع جنازه شهدا. نگاهتان باشد.
فرمودند: "ما وظیفهمان است شرکت کنیم." تشییع جنازه قاسم سلیمانی، تشییع جنازه امام خمینی رحمتاللهعلیه، بقیه علما، بزرگان، مؤمنین. فرمود: "بگو از طرف من به شیعیان: لابد لنا وظیفهمان است من حضور جنائزکم." (ما باید در جنازههای شما حاضر شویم.) "فی ای بلد کنتم." (در هر سرزمینی که باشید.) هر جا باشید. دوری نزدیکی، اروپایی، آمریکایی، ایرانی، عراقی. فرقی نمیکند. دلهایتان گرم باشد. من امام حق رفاقت را به جا میآورم. گفت تشییع جنازه بروید. حق رفیق است. امام با ما رابطهاش این شکلی است. رفیق خوب.
خُب روضه موسی بن جعفر بخوانم. در روایت دارد امام کاظم علیهالسلام به امام رضا علیهالسلام توصیه کرده بود که تو شبها در دهلیز منزل میخوابی تا آن شبی که من از دنیا بروم. حالا این هم خودش دلایلی دارد، بحثش مفصل است که چرا اینطور وصیت کرد. خُب سالها موسی بن جعفر در زندان بود. این هم دلیل رفاقتی دارد ها! این هم یادگاری برایتان بگویم. روایت دارد از موسی بن جعفر. آیتالله بهجت هم روایت را میخواندند که شیعه گناهی انجام داده بود، حالا گفتهاند تقیه نکرده، اسرار اهل بیت بودند. بنا بود عذاب نازل بشود. امام کاظم فرمود: "خدا من را مخیر کرده بین اینکه یا امت اسلام باید بینشان یک گرفتاری بزرگی بشود و خیلیهایشان کشته بشوند، یا من کشته بشوم." فرمود: "ففدیتهم بنفسی." (پس خودم را فدایشان کردم.) من خودم را فدا کردم. این همان فدا کردن امام زمان استها. اینی که الان در عصر غیبت است چون آنقدر الان شرایط برای حضورش نیست. خیلی از ماها ممکن است آسیب ببینیم، کشته بشویم. فرمانده شما آسیب نمیخواهد ببینی. من تحمل میکنم. قیمت مال من، سختیهایش مال من. حق رفاقت. چه رفیقهای خوبیاند اینها! چقدر مرد. موسی بن جعفر. من تحمل کردم این زندانهای عجیب و غریبی که دیگر در این زندان آخر داد میزد: "خَلِّصنی مِن هارون." (مرا از دست هارون خلاص کن.) "خدایا اینجور زندانهایی را تحمل کرد.
موسی بن جعفر به امام رضا توصیه کرده بود که شما در این منزل من شبها میآیی، در این دالان مرکزی خانه چند لحظهای قرار پیدا میکنی که این اهل خانه تو را ببینند، خانه خودت. بعدش خواستی بروی. بعدش امام رضا علیهالسلام چهار سال این شکلی هر شب میآمدند. بعد نماز عشا در این دالان یک مقداری استراحت میکردند. بعد میرفت. توصیه موسی بن جعفر. یک شبی که مثل چند شب بعد است، ۱۲۵. دیدند که امام رضا علیهالسلام خیلی تأخیر کرد. خیلی دیر آمد. بعد نماز عشا نیامد. خانواده خیلی ترسیدند. زن و بچههای موسی بن جعفر. گفتند: "حتماً یک بلایی شده. یک اتفاقی افتاده." فردا دیدند امام رضا علیهالسلام تشریف آورد. رفتند داخل به "ام احمد". "ام احمد" مادر همین احمد بن موسی است حضرت شاهچراغ در شیراز. به مادر احمد، امام کاظم علیهالسلام به مادر احمد یک سری چیزها داده بودند. نامه و کاغذ و یک چیزهای خاصی. فرموده بودند که: "من اینها را به تو میسپارم. اینها را هر وقت امام رضا از تو خواست، بهش تحویل میدهی."
روایت امام رضا علیهالسلام وارد شدند و به ام احمد گفتند که: "آن چیزهایی که پدرم به تو سپرده، به من بده." امام کاظم علیهالسلام با احمد فرموده بودند که اگر این را بهت گفت، بدان که آن لحظه من از دنیا رفتم. امام رضا علیهالسلام به همسر موسی بن جعفر نفرمود که موسی بن جعفر از دنیا رفته. هیچی نبود. "سفارشهای پدرم را تحویل بده." فریاد زد. "لطمت وجهها." (به صورتش ضربه زد.) با سیلی به صورتش کوبید. "شقّت جیبها." (گریبانش را پاره کرد.) گریبانش را پاره کرد. گفت: "ما توفیق سیدی؟" (سرورم، چه اتفاقی افتاده؟) آقایم از دنیا رفت. "شما چرا گریه میکنی؟ کجا رفته دلتان؟" امام رضا آرامش کردم. فرمودند: "تحمل." گفتش که: "آخه آقای من به به من گفته بود هر وقت که علی بن موسی این را از تو خواست، این علامت این است که من از دنیا رفتم. من فهمیدم آقایم را از دست دادم."
روضه پایانیمان را تمام کنیم با این روضه. من گریز خیلی اینجا میتوانم گریزها بزنم. شما هم دلتان خیلی جاها. یک همسری که دوره موسی بن جعفر در زندان از دنیا رفته. حتی خبر شهادت را با صراحت بهش ندادند. گریبان پاره کرده، به صورت کوبیده. خُب خیلی جاها میشود رفت. با این روضه میشود روضه زینب خواند. میشود روضه رقیه خواند. ولی جای دیگری میخواهم گریز بزنم. برات. روضه را اینجا میخواهم تمام کنم. از "بیبی شطیطه" گفتم. از یک خانم دیگر هم میخواهم بگویم که این خانم خیلی عجیب غریب است. یعنی اگر دل بدهیم و ارتباط بگیریم با دلمان با این خانم، غوغا میکند. همسر را دیدی داغدار شد؟ همسر امام را دیدی. همسر موسی بن جعفر. از یک گریز بزنم. ماه رجب. یک جورهایی به این خانم هم ربط دارد دیگر. خُب کربلا وقتی یک بچهای شش ماهش باشد و از دنیا رفته باشد، شش ماه قبلش میشود خدا در این ماه به رباب علی اصغر داده. روضه پایانیمان را برویم در خانه همین خانم. یک همسری که در خانه خودش است که یک امام آمده خبر شهادت را با این آرامش، با این متانت دارد بهش میدهد. همین که شنید، به صراحت هم نگفتند آقا از دنیا رفته، خودش منتقل شد اینطور بیتاب شده. حالا یک همسری که چند دقیقه بچه شیرخوارش را بردند، گلوی بریده برایش آوردند. این داغ آنقدر هی ما روضه رباب که میخوانیم، هی از علی اصغر میگوییم. داغ رباب داغ علی اصغر نیست. رباب از ام احمد کمتر است؟ داغ رباب خود حسین است. فدای جگر سوختهاش بشوم. خانوم چه کشیدی کربلا. این روضه پایانی من. این هم یادگاری. انشاءالله در تشییع جنازهام رباب هم شرکت کند. علی اصغر را هم بیاورد. خیلی نیاز داریم به این بزرگواران.
گریز من اینجا باشد. در مجلس عبیدالله یک نقلی داریم. این داستان یک نقلی است. مجلس عبیدالله خُب میدانید خیلی مجلس سخت و درد. دو روز از عاشورا گذشته. در کوفه با این وضعیت، "دَخَلَتْ زَیْنَبُ عَلَی ابْنِ زِیَادٍ اِلَّا اَرْذَلُ ثِیابِهَا." (زینب را با بدترین لباسهایش بر ابن زیاد وارد کردند.) با بند و با زنجیر و با تحقیر این خانواده را وارد کردند. خُب گفتوگوی عبیدالله با زینب را شنیدید. تحقیر کرد، طعنه زد، زینب کبری جواب. اینجا برای اینکه قدرتنمایی کند، دستور داد این سر نازنین و مبارک را آوردند. با آن چوب دستی شروع کرد اهانت کردن. این تیکه روضه کمتر خوانده میشود. معمولاً گفته میشود زینب آنجا چه حالی داشت؟ بچهها چه حالی داشتند؟ یک تیکه از مقتل این است. از حال رباب. در یک نقل فقط میگوید که رباب این ابیات را خواند. در یک نقل دیگر رفت و سر را به بغل گرفت و این ابیات را خواند. تحمل نکرد آقایش را اینجور دارند تحقیر میکنند. ابیاتی که خواند این بود: "ان الذی کان نورا یستضاء به کربلا قتیل غیر مدفونی." (همانا کسی که نور او هدایتبخش بود، در کربلا کشته و بیدفن افتاده است.) آن نوری که همه عالم باهاش روشن بودند را در کربلا رها کردند، دفنش نکردند. "صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ عَلَی آلِهِ وَ سَلَّمَ." (خداوند بر او و خاندانش درود فرستد.) "تو نوه پیغمبر بودی خدا بهت اجر بده." این شنبه. تو یادگاری داشته باشید. اوج عشق و عاطفه این زن نسبت به اباعبدالله الحسین علیهالسلام. ابیاتی گفته در عشق به رباب. امام حسین شعر خواند. فرمود که: "من عاشق آن خانهایم که خانم آن خانه رباب باشد. دختر آن خانه سکینه باشد." اینطور رابطه عاشقانه است بین این زن و شوهر. فرمود: "پیغمبر، یا دوست دارم به همسر بگی تا آخر یادش نمیرود." حسینی را از دست داده. جدا از اینکه امام، همچین همسری است. معشوق من است. اینطور دلداده بود. اینطور دل برده بود از من. آنجا حسین شعر خواند. بعد در آن ابیاتی که فرمود امام حسین فرمود: "من زیر خاک هم بروم رباب را فراموش نمیکنم." اشعاری که امام حسین گفته. اینجام. در این اشعاری که رباب برای امام حسین جواب داده، عاشقانه امام حسین را جواب داده. این را میگوید: "قد کنت لی جبلاً صعباً وَرَکْنًا وَکُنْتَ تَصُدُّ عَنّی الْهَوْلَ وَالْمَکْرُوهَ" (تو برای من کوهی صعب و تکیهگاهی بودی و از من ترس و ناخوشی را دفع میکردی.) تو کوه من بودی، تو پشت و پناه من بودی. "و کنت تسه بنابرحم والدینی." (و تو به رحم و شفقت نسبت به من آسان میگرفتی.) چقدر تو به من رحم داشتی. چقدر تو مهربان بودی. "من للیتامی و من للسائلین و من و یعی علیه کل مسکین." (چه کسی برای یتیمان و چه کسی برای سائلان و چه کسی به مسکینان کمک میکند؟) حالا که تو رفتی، کی به درد این یتیمها میخورد؟ کی به درد سائلین میخورد؟ کی هوا میدهد به مسکین؟ حالا حسین جان! تو گفتی من فراموش نمیکنم زیر خاک، منم جواب تو را بدهم. "و الله لا ابتغی سراً و لا اطلب سوی نفسی حتی أغیب بین المآء و بین الدینی." (به خدا قسم که من هیچ سری را نمیخواهم و به جز خودم چیزی نمیطلبم تا آنکه بین آب و دین غایب شوم.) منم تا وقتی زیر خاک بروم، غیر از تو همسر دیگر انتخاب نمیکنم.
چی شد رباب از دنیا رفت؟ عرضم را تمام کنم. این بخش آخر روضه، روضه رباب سلاماللهعلیها. چه توفیقی بود این جلسه. چقدر ذکر خوبانی شد. "بیبی پسند"، "بیبی شطیطه"، حضرت رباب. این بانوهای بزرگوار. برخی مقاتل گفتند: داستان رحلت حضرت رباب این بود. تا مدت زیادی، خُب رحلت زینب کبری را تازگی داشتیم. اینها بعد امام حسین زنده ماندند ولی خُب خیلی بهشان سخت گذشت. زینب کبری را که میگفتند فقط به یک جا خیره نگاه میکرد. نه حرفی نه سخنی. مات و مبهوت. در مورد رباب گفتند که دائم گریه میکرد. زیر آفتاب هم مینشست و آب هم نمیخورد. آمدند یک سرپناهی برایش درست کردند. گفتند: "خانم جان اینجا بشین. آفتاب اذیتت میکند." گفت: "من چطور زیر سایه بنشینم؟ پیکر عزیزم را زیر آفتاب رها کردند." این زنها دیدند خیلی بیبی گریه میکند، بیتابی میکند. دیدند بدنش ضعیف شده، نحیف شده. با هم نشستند فکر کردند. گفتند: "چه کار کنیم؟" "غذای خوبی درست کنیم؟ مجبورش کنیم یکم از این غذا بخورد." گفتند: "چی درست کنیم؟" گفتند: "به قول ماها یک مرغ شکم پر درست کنیم. قشنگ این مرغ پرواری باشد و اجبارش کنیم که از این غذا بخورد." خُب مرغ شکم پر دیدید دیگر. تبیین بکنم. ولی مجلس حضرت رباب است. انشاءالله یادگاری بماند این روضه. خدا شاهد است من هر وقت کارد به استخوانم میرسد برای خودم در توسلات به رباب سلاماللهعلیها و یادم نمیآید تا حالا جواب رد گرفته باشم. این را از جانب خودم دارم به شما میگویم. کار خیلی بیخ پیدا میکند. میگویم دیگر وقتش است که به رباب متوسل بشویم. حل میشود. الحمدلله. یادگاری بین امام و حضرت رباب بماند.
مرغ شکم پر را خوب میدانید. مرغ را در حالتی که سرش را جدا کردند، بدن کامل، فرم بدن حفظ شده و اینها میآورند میگذارند. اینها به خیال خودشان گفتند یک غذای خوبی برای رباب درست کردیم. میگذاریم جلوی رباب از این غذا بخورد. یا صاحب الزمان! غذا را گذاشتند جلوی حضرت رباب. یک نگاهی کرد به این سر بریده مرغ. نگاهش افتاد. گفت: "امان از این سر بریده." نمیدانم رباب به چی منتقل شد. شاید با خودش گفت: "همین با اینکه سر از تنش جدا کردند ولی دیگر اعضایش از هم پاشیده نیست. فدای آن آقایی که هم سر را جدا کردند هم ﴿مُقَطَّعُ الْأَعْضَاءِ﴾ شد. اعضایش از هم پاشیده شد." گفتند: "انقدر رباب گریه کرد که از دنیا رفت." "کَبَدٌ" (کبدش از شدت درد و غصه) و فریاد و ناله. رباب قالب تهی کرد. انشاءالله خدا مرگ ما را در مجلس امام حسین با ماتم و گریه برای امام حسین قرار بدهد و سینه ما را مشتعل از عشق و محبت نسبت به امام حسین قرار بدهد و ما را تا آخر عمر داغدار امام حسین قرار بدهد.
خدایا! به حق این نالهها، به حق این غصهها، به حق این دلهای سوزناک، در فرج آقایمان امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمرمان را در حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات، شهدا، فقها، امام راحل، ذوالحقوق، ذوالارحام، الساهر، سر سفره با برکت موسی بن جعفر مهمان بفرما. شب اول قبر موسی بن جعفر به فریادمان برسان. مرزهای اسلام را به آبروی اهل بیت شفای عاجل و کامل عنایت فرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. آمریکا و اسرائیل جنایتکار را نیست و نابود بفرما. خدایا! به برکت این ماه رجب، به برکت این عید بزرگ بعثت، عیدی مسلمین، عیدی امت پیغمبر، رهایی از شر ظالمین و پیروزی نهایی عنایت فرما. رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت عنایت بفرما. هر چه گفتیم صلاح ما بود. هر چه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. نبی و آله رحمالله. فاتحه مع الصلوات. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه چهارده
امام جمعه
جلسه پانزده
امام جمعه
جلسه شانزده
امام جمعه
جلسه هفده
امام جمعه
جلسه هجده
امام جمعه
در حال بارگذاری نظرات...