امام زمان (علیهالسلام)؛ احیاگر جلوههای مختلف وجودِ امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
دعای ندبه: کجاست فرزند 'صراط مستقیم'؟ کجاست فرزند 'نبأ عظیم'؟ [02:11]
منظور از القاب به کار رفته در دعای ندبه چیست؟ [04:56]
شباهت 'حکومت' امام زمان و امیرالمؤمنین (علیهماالسلام) [06:51]
برداشته شدن بلاهای سنگین از فرد؛ علت برخی تعابیر تند اهلبیت (علیهمالسلام) [09:56]
شباهت 'سبک زندگی' امام زمان (علیهالسلام) با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) [11:22]
زندگی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در سطح 'فقیرترین مردم' [17:18]
عجایب تاریخی از 'ضرباتِ فردِ' امیرالمؤمنین (علیهالسلام) [18:55]
حسرت امام سجاد (علیهالسلام) از مقدارِ 'عبادت' امیرالمؤمنین (علیهالسلام) [21:01]
انتظار فرج، انتظار جلوهگری مجدد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است [24:28]
بررسی عوامل شکست حکومت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در بیان خود حضرت
1. آنها 'اجتماع و وحدت' بر همان باطل خودشان دارند اما شما متفرق هستید [42:55]
2. شما از 'فرمان امام' به حق خودتان سرپیچی میکنید [43:55]
ماجرای اختلاس فرماندارِ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) [44:57]
3. آنها نسبت به رئیس خود 'امانتدار' هستند [48:32]
4. آنها در کشور خود اهل صلاح هستند ولی شما 'فساد' میکنید [48:52]
ماجرای عجیب عنایت خاص امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به مرحوم میثمی عراقی 'به تو نمیدهند؟ خودم میدهم' [51:35]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدهً من لسانی یفقهوا قولی.
ایام میلاد مولی الموحدین، آقامون حضرت امیرالمؤمنین، صلوات الله و سلام علیه، محضر مبارک امیرالمؤمنین. با هم صلواتی هدیه بکنیم: اللهم صل علی محمد و آل محمد.
در رابطه بین امیرالمؤمنین و امام زمان (علیهم السلام) نکات زیادی هست که میشود به آن پرداخت و توجه کرد. در خود دعای ندبهای که الان با هم قرائت کردید، عباراتی دارد که نسبت و ربط امام زمان را به امیرالمؤمنین نشان میدهد. تعابیر جالبی که حالا مفصل چند عبارتی را مرور داشته باشیم: «این ابن النبی المصطفی و ابن علی المرتضی و ابن خدیجه الغراء و ابن فاطمه الکبری». این چهار نفر را به نحو خاص یاد میکنیم که امام زمان فرزند این بزرگواران است. بعد میگوییم: «بابی انت و امی و نفسی لک الوقاء و الحماء یابن الساده المقربین، یابن النجبا الاکرمین». که اینجا خب، تمام اهل بیت مدنظرند. عباراتی را میگوییم که به همه اهل بیت میخورد. بعد باز عباراتی را داریم که مخصوص امیرالمؤمنین است. مثلاً میگوییم: «یابن المعالم المسوره» در مورد اهل بیت، «یابن المعجزات الموجوده»، «یابن الدلائل المشهوره». این به همه اهل بیت میخورد. یهو تعبیر این شکلی میشود: «یابن الصراط المستقیم». خیلی تعابیر جالبی است. ای فرزند صراط مستقیم! صراط مستقیم چیست؟ امیرالمؤمنین، درحالیکه میشد تمام اهل بیت را بگویند، دوباره با تعبیر مفرد آوردهاند. مفرد میآید، دیگر شاخصترینشان امیرالمؤمنین و اختصاص به امیرالمؤمنین پیدا میکند. «یابن النبأ العظیم». اینجا مفرد آورده، جمع نیاورده. نبأ عظیم دوباره کیست؟ امیرالمؤمنین. «یابن من هو فی ام الکتاب لدی الله علی حکیم». اسم قرآنی امیرالمؤمنین که آیاتی است که مخصوص امیرالمؤمنین. در دعای ندبه اشاره میکنیم و امام زمان را به این سه نام یاد میکنیم، به نام فرزند همچین کسی. ای پسر کسی که در ام الکتاب (در آن عالم بالا که قرآن از آنجا نازل شده)، از آن منبع قرآن که پیش خداست لدی الله، آنجا نام آن شخص علی حکیمه. این آیه قرآن است دیگر. و در روایات ما فرمودهاند منظور امیرالمؤمنین است، آنجا نامش علی حکیمه. نمیگوییم ای پسر امیرالمؤمنین. عبارات لطیفتر است. ای پسر صراط مستقیم! ای پسر نبأ عظیم! ای پسر کسی که در پیشگاه الهی آنجا نامش علی حکیمه. خیلی تعابیری لطیف است.
این نامی که اینجا شما صدا میزنی، در دعای ندبه با بقیه جاها تفاوت دارد. یک وقت هست شما یک سیدی را صدا میزنید، میگویید مثلاً پسر فاطمه، پسر علی. در مورد امیرالمؤمنین، در مورد امام حسین، در مورد بقیه اهل بیت، توی زیارتنامههایی که داریم که مثلاً ای وارث فلانی، ای فرزند فلانی. این تعابیر فرق میکند. اینطور نیستش که حالا مثلاً مثل همین نسبتهای خونی که ماها داریم یا سادات مثلاً دارند نسبت به اهل بیت. در مورد آن بزرگواران این شکلی بشود نه. وقتی گفته میشود ای فرزند فلانی، یعنی تو الان نمونه بارز این شخصیت هستی. وقتی گفته میشود ای پسر نبأ عظیم، یعنی نبأ عظیم زمانه ما تویی. صراط مستقیم زمانه ما. این نیست که فقط پدرت صراط مستقیم بوده. این همان ضربالمثل معروف است که: «از فضل پدر تو را چه حاصل؟» از فضل پدر حاصل دارد، برای همین داریم صدایش میزنیم. این نیست که فقط باباش آدم خوبی بوده، پدرش صراط مستقیم بوده. نه! ای کسی که پسر صراط مستقیمی و صراط مستقیم بودن از او به تو رسیده. نبأ عظیم بودن از او به تو رسیده. در پیشگاه الهی علی حکیم بودن از او به تو رسیده. تو هم علی هستی. تو وارث علی هستی و تو خودت حقیقت علی هستی. این دعای ندبه است، این مفاهیم دعای ندبه است.
پس یک زاویه از ارتباط امام زمان با امیرالمؤمنین. یک زاویه دیگر هم این است که مدل رفتاری و حاکمیتی امام زمان، مدل امیرالمؤمنین است. خب، ما در بین اهل بیت دو نفر را داشتیم که اینها فرصت پیدا کردند حکومت تشکیل بدهند: یکی پیغمبر اکرم، یکی امیرالمؤمنین. در روایات دیگر هم که از بقیه معصومین آمده، هر وقت خواستند بگویند آقا ما اگر حکومت تشکیل بدهیم چه مدلی تشکیل میدهیم؟ این دو بزرگوار را. امام حسین فرمودند: «من دارم خروج میکنم لطلب الاصلاح فی امه جدی. امّت جدم را درست کنم و اسیر بسیره جدی و ابی». میخواهم بر مبنای رفتار جدم و پدرم امیرالمؤمنین سیر کنم، سیره من همین است. سیره امام زمان هم همین است. سیره حکومتی امام زمان همان سیره پیغمبر اکرم و امیرالمؤمنین است. البته با یک تفاوتهایی. هر جا که محذوریتی داشتند پیغمبر اکرم، امیرالمؤمنین، یک جاهایی بر اساس مصالحی مجبور بودند مصلحتاندیشی بکنند، کمی کوتاه بیایند. اینها را دیگر ما در دوران امام زمان نخواهیم داشت. ولی هر جایی که سفت و قرص حق را نشان دادند، الگوی حکومتی امام زمان است.
یک روایت برایتان بخوانم. حماد بن عثمان میگوید که من خدمت امام صادق (علیه السلام) بودم. روایت در کافی جلد ۱ صفحه ۴۱. میگوید: من خدمت امام صادق (علیه السلام) بودم. یک آقایی آنجا بود. بعد برگشت به امام صادق (علیه السلام) گفت: «اصلحک الله. ذکرت أنَّ علی ابن ابیطالب کان یُخُشَّن». حالا این جور پیدا میشود دیگر. همه جا نمیدانم اسمش را چی باید گذاشت؟ واقعاً حالا سؤال، واقعاً مرض، واقعاً ابهام دارد. نمیدانم. به امام اشکال میکند، انتقاد میکند، تیکه میاندازد به معصوم. برگشت به امام صادق (علیه السلام) گفتش که: خدا شما را صالح کند. من دیدم که از علی بن ابیطالب یاد میکردی، میگفتی که علی خیلی لباسهای خشن، زمخت و اینها میپوشید. بعد مثلاً لباسش با چهار درهم مثلاً قیمت لباسش بود. «و ما اشبه ذالک و نری علیک لباس الجدید». خودت ماشاالله خوب تیپ میزنی! از بابات امیرالمؤمنین تعریف میکنی میگوید که خیلی لباسهای مندرس و اینها میپوشیده، چه جور میشود؟ دارد به حضرت اشکال میکند به امام صادق (علیه السلام).
حالا اگر سؤال واقعی باشد، اهل بیت اینها را دیدهاید تند و تیز جواب میدادند این جور سؤالات را. مثلاًطرف، حضرت فرمود: «کسر الله فکک». خدا دهنت را بشکند. آیتالله بهجت میفرمود که این وجهش این بود که این آدم با این تشر حضرت عقوبت دنیاییاش برداشته بشود. وگرنه بلاهای سنگینی سرش میآمد به خاطر این متلک انداختن به امام.
آیتالله جاودان: تهران، یک جوانی آمد با آیتالله بهجت، گفت شما تو روضه چرا اونجوری گریه نمیکنی؟ سفارش: «پیرمرد! تو مجلس روضه حالا حالی دارد تو خلوت. رفتی!» بعد چند روز حجله این جوان را تو خیابان دیدم. فهمیدم از کجا آب میخورد. هر اشکالی به هر کسی، هر چیزی که آدم به ذهنش نباید بیاید، بعد تازه به زبانش بیاید، بعد به هر مدل گفتن. حالا سؤال دیگر. آن هم خیلی وقتها بیربط است. به ما ربطی ندارد. علما چرا این جوریاند؟ جواب: من میخواهم بگیرم. علی بن ابیطالب هی شما میگویی لباسهایش این طور و آن طور بود، خودتان خوب تیپ میزنید.
فرمود: «ان علی بن ابیطالب کان یلبس ذلک فی زمان لا ینکر علیه». چه تحمل و حوصلهای هم داشتند ذوات مقدسه! با چه آرامشی، محبتی، استدلال میآوردند، توضیح میدادند. تو بعضی روایات هم دارد. میفرماید که: «از ما یاد بگیرید. ببین ما با این جهّال چه شکلی برخورد میکنیم! اگر قرار بود ما همه را از دم تیغ رد بکنیم که دیگر کسی نمیماند. شما همینطور با مدارا و با آرامش تا کنید».
این در زمان علی بن ابیطالب لباسی بود که منکر به حساب نمیآمد. «و لو لبس مثل ذلک الیوم شهر به». ولی اگر امروز این لباس را حضرت بپوشد، آن لباسی که امروز میپوشید، امروز میشود لباس شهرت. یک لباس، فرض کنید لباسهای قدیمی علمای قدیمی، پوشیده، این الان تو خیابان تهران کسی تنش باشد همه میخندند، مسخره. «فخیر لباس کل زمان لباس اهله». بهترین لباس هر دوران، لباس همان مردم همان دوران است. سادهزیستی این است که آن معمولیترین لباس همان دوران را، معمولیترین کاپشن، معمولیترین کت و اینها را مثلاً بپوشد. نه اینکه شما لباس ۲۰۰ سال پیش تنت باشد. هر دورانی لباس خودش را دارد. زمان عوض شده، الان تیپها و مدلها و اینها این شکلی است.
حالا توی روایت دیگر به امام عسکری (علیه السلام)، طرف متلک انداخت. روایت جالبی است. روایت دیگر. دست طرف را آوردند، زیر لباس دست را دیدند. یک لباس خیلی زبری چسبیده به پوست. هزینه. لباس زیر حضرت، لباس خوب، لباس خوشفرم، نرم، قشنگ. حضرت فرمودند: «هذا لله و هذا للناس». این خشن، این زبر را برای خدا پوشیدم که پوست تنم را بخورد، اذیت باشم، کیف نکنم. این قشنگها را برای مردم پوشیدم که بین مردم انگشتنما نباشم که این زاهد است و این عارف است و این فلان. مثل مردم، تو که این قدر ادعایت میشود. دقیقاً برعکس. لباس زبر را رو پوشیدی، لباس نرم را زیر پوشیدی.
امام عسکری (علیه السلام) فرمود: «برنامه یک لباس موزیک پوشیدم که خیلی همچین بهم خوش نگذرد. هذا لله و هذا للناس». فرمود: «که تو هر دورانی همان لباس زمانه خودش بهترین لباس است». ولی یک نفر از این قاعده مستثنی است. خیلی جالب است: «غیر ان قائمنا اهل البیت (امام زمان ارواحنا فداه) اذا قام لبس ثیاب علی و سار بسیره علی». ما اهل بیت همهمان بر مبنای لباس دوران خودمان لباس پوشیدیم. ولی امام زمان وقتی قیام بکند، او دیگر لباسش لباس علی بن ابیطالب است و سیرهاش هم همان سیره است. همان مدل زندگی میکند. سبک زندگیاش خب، خیلی سبک زندگی امیرالمؤمنین سبک زندگی عجیب و غریبی بود. یعنی برای خود اهل بیت هم طاقتفرسا بود این مدل زندگی کردن. نان جویی حضرت میخورد که معروف است. شنیدهاید که آن نان جو را با آن دسته قدرتمند و آن پایه قدرتمند، میشود کند. مدتی تو دهان مبارکش خیس بخورد که زیر دندان بیاید و بشکند. بعد تازه راوی میگوید که: «دیدم این را از توی یک بقچه مهر و موم شده در» خیلی این روایات عجیب است. راوی میگوید به علی بن ابیطالب متلک انداختم. حالا مثلاً با شوخی گفتم: «علی! نکنه میترسی همین نان را دزد ببرد این طور سر نان را این بقچهاش را سفت بستی؟» فرمود: «نه. میترسم حسن و حسین بردارند یا روغنی بهش بمالند». يوسف بستم که اینها وقتی ترحّم به من نکنند! یک چیز نرمی به این بزنم، یک کمی زبری این گرفته بشود. خیلی عجیب است واقعاً. سیره امیرالمؤمنین. فرمود: «اصلاً در تمام عمرم مزه نان گندم را نمیدانم چیست».
بحثی که در مورد بقیه معصومین هم این طور بوده یا نبوده. یک عزیزی هم تو همین جلسات، بعد جلسات پرسید که: آقا این را هی شما میگویید، مگر پیغمبر گندم میخوردند؟ که شما هی تأکید میکنید امیرالمؤمنین نان گندم. سؤال خوبی بود. بعد این سؤالات یک بابی میشود برای تحقیق و مطالعه ما. ما هم رفتیم بررسی کردیم. بعضی گفتند آقا خوراک همه اهل بیت همین است. ولی چیز خاصی در مورد بقیه معصومین پیدا نکردیم. تأکید روی نان جویی که در عمرشان خورده باشند و نان گندم نخورده باشند. از بعضی روایات هم فهمیده میشود انگار پیغمبر نان گندم میخوردند. حالا چرا در مورد امیرالمؤمنین این طور بوده؟ چون به هر حال حاکمیت امیرالمؤمنین هم متفاوت بود با حاکمیت پیغمبر اکرم. دایرهاش خیلی وسیعتر. خود حضرت هم فرمود: «فرمود که اینی که میبینی من این طور سخت میگیرم و لقمه این شکلی، به خاطر این است که در یمامه که آن حاشیههای حکومت اسلامی بود، مثلاً امروزیاش میشود مثلاً زاهدان ما، سیستان و بلوچستان. شهرهای روستاها، مرزی. نا برخوردار با سطح معیشت پایین.» فرمود: «علی بن ابیطالب میترسد که آنجا کسانی باشند که خبر ندارند که سیری یعنی چی!» خیلی تعبیر عجیب است. برنامه ۴۵ نهجالبلاغه است. فرمود: «چون من میترسم کسانی باشند که خیلی درست و حسابی مزه سیری را تو زندگی نچشیده باشند، یک جوری زندگی میکنم که هم به آن آدم فشار نیاید، هم روز قیامت بتوانم بگویم من تو سطح آن آدم بودم.» خیلی عجیب است واقعاً. بله، بله. فرمود: «فالوده را هم با اینکه اینها حلال است ولی من نمیخورم. طعمش هم نمیدانم چیست.» به هر حال، خیلی امیرالمؤمنین توی آن حکومتی که داشت به خودش بسیار سخت میگرفت. به مدیران درجه یک هم که با او بودند خیلی سخت.
تو روایت فرمود که امام زمان هم همین مدلی حکومت میکند. سیرهاش آن شکلی است. هم نسبت به خودشان، هم نسبت به مدیرانش. پلو کباب و شیلیک و اینها ندارد. این جوری نیست که آقا بعضی تزهایی که بعضیها داشتند که مدیر باید خوب بخورد که بتواند خوب کار بکند. خود حضرت هم تو نامه ۴۵ میفرماید: «ممکن است برای بعضیها سؤال باشد که چطور میشود علی با این نان جو این جور دارد در میدان جنگ...» میدانید امیرالمؤمنین وقتی ضربه را وارد میکرد اینها عجایب تاریخی است که اصلاً افسانهمانند است. اگر نبود این همه نقل متواتر باور اینها سخت. علی بن ابیطالب، گفتند شما قدت کوتاه است. فرمود: «نه». این را مرحوم صدوق در خصال نقل فرمود. «نه، من قدم کوتاه نیست. من با اینهایی که تو میدان جنگ مواجه میشوم یا یک کمی از من بلندترند یا یک کمی از من کوچکترند. آنهایی که از من کوچکترند از فرق سر دو نیمهشان میکنم. آنهایی که از من بلندترند از کمر دو نیمهشان میکنم. من قدم متوسط است.» جوابی که داد امیرالمؤمنین. نقل مشهور است که توی جنگ این شکلی بود. «کَرارٌ غیر فرّار». زرشک پشتم نداشت. میدانید دیگر همه زرهها پشت داشت. من تا حالا به دشمن پشت... معاویه وقتی توی جنگ صفین دید که کسی آمده با صورت بسته به همراه گفت: «من نمیدانم این کیست از کجا بفهمم علی است؟» گفت: «یک لشکر را با همدیگر حمله بده به سمتش. اگه سر جاش وایستاد بگو همه با هم برگردند که این علی است. اگه فرار کرد بدون علی نیست.» همه آمدند دیدند سر جایش وایستاد. گفتند: «این تو میدان جنگ بود. این طور قدرتمند بود. هیچ باکی هم نداشت.»
فرمود: «ممکن است برای شما سؤال بشود که چطور این جوری میشود؟ مثلاً مثل آن درخت بیابانی که بهش آب نمیرسد ولی پوسته سختی دارد. شما خودتان را با من مقایسه نکنید. شما هم نمیتوانید اصلاً این جوری باشید. این مدلی که من غذا میخورم و من به خودم میرسم با این عبادتها، با این ریاضتها، با این فعالیت روزمره، هیچکس نمیتواند. نه فقط از بین ماها، از بین خود معصومین هم کسی نمیتواند.» گفتند: «در عبادتش شبیهترین کس به او امام سجاد بود. علی ثانی.» شبیهترین کس در عبادات که شبی هزار رکعت مثل امیرالمؤمنین. چون امیرالمؤمنین هزار رکعت نمازی که میخواند در سحر. هزار تا، همین جور. حالا ممکن است بعضیها مثلاً بتوانند ۱۰۰ تا ۲۰۰ تایی بخوانند تو حالا راه رفتن و مثلاً. امیرالمؤمنین ۵۰۰ تا درخت نخل داشت، کنار هر کدامش دو رکعت میخواند. حالا چه وجهی هم داشت؟!
امام سجاد (علیه السلام) این شکلی شبیه هزار رکعت نماز میخواند کنار ۵۰۰ تا نخل. ولی وقتی به امام باقر (علیه السلام) فرمود که: «آن دفتری که توش کیفیت عبادت جدم امیرالمؤمنین را نوشتهاند بیار». معلوم میشود که این سرگذشت نویسی و شرح حال نویسی بین اهل بیت هم بوده. دفترهایی بوده که حالاتشان و اینها بوده و اینها مطالعه میکردند. خیلی مهم است. بزرگان خیلی سفارش میکنند به خواندن شرح حال. این حالات بزرگان، شهدا و عرفا و علما به شدت روی احوالات باطنی آدم اثر دارد. اگر نگوییم از همه چیز.
از امام سجاد (علیه السلام) فرمود: «آن دفتر را بیار. آن صحیفه را بیار. صحیفهای که در آن اعمال جدم امیرالمؤمنین نوشته شده.» تازه امام سجاد را سفارش بهش میکردند. یعنی خویشان ایشان جمع میشدند، توصیه میکردند، میگفتند: «شما دیگر داری خودت را نابود میکنی با این عبادتی که این جوری انجام میدهی. به خودت رحم کن.» بعد حضرت بعد از عبادتهای سنگین میفرمود: «بیارید آن دفترچه را». دفترچه را میآوردند. تعبیر روایت این است که حضرت امام سجاد یک کمی، چند بار بوده. یک کمی نگاه کردند به این دفترچه، از شدت اینکه حالشان بد شد، از حسرت و ندامت و حس مثلاً فقر و اینها، این دفترچه از دستشان افتاد. دست گذاشتند به پیشانی. فرمودند: «من یقوی علی عباده علی بن ابیطالب؟» کی میتواند مثل علی عبادت کند؟! مگر میشود آخه؟! این جوری عبادت! تازه عبادتهایی که سحرش آن طور. ما در مورد بقیه اهل بیت این را نداریم که هم سحر آن طور، هم روز این طور که هم قضاوت بکند، هم تو میدان جنگ باشد. اکثر ائمه ما معاف بودند از این. اصلاً تو فضا پیش نیامد برایشان که تو میدان جنگ بخواهند قرار بگیرند. اکثر اهل بیت هم میدان جنگ. نه اینکه مهارتش را نداشتند، توانش را نداشتند، فرصتش پیش نیامد برایشان. خیلی سخت است آن جور حالات سحر و دارد که آن عبادات سحر آن چنانی که توش غش میکرد. حتی لیلة الهریر که سختترین شب جنگ صفین بود و تا اذان صبح طول کشید. این حالات و این نماز شب تو آن شب هم از امیرالمؤمنین ترک نشد. عجایبش در مورد امیرالمؤمنین که خود اهل بیت میفهمند. در مورد آن ضربهای که به عمرو بن عبدود زد فرمود این از تمام عبادت جن و انس بالاتر است. اهل بیت فرمودند حتی از عبادات ما هم بالاتر است. یک دانه ضربه. «ضربة علی یوم الخندق». خیلی عجیب است.
اما اینها را قرار است یک بار دیگر تاریخ و عالم ببیند. ما روز جمعه که میآییم از هزاران دریچه باید این داستان امام زمان و ظهور را ببینیم و این شوقمان هی شعلهور بشود. ما الان در انتظار طلوعمان. روزی هستیم که دوباره امیرالمؤمنین در این عالم جلوهگر خواهد شد. دوباره این ضرب شمشیر، دوباره این میدان جنگ، دوباره آن اخلاص، آن تقوا، آن سحر، آن روز. عالم چشم انتظار که دوباره ببیند این روز را. من از این ایام محرومیم. میتوانیم ببینیم آن ایام را ولی محروم...
چی میخواست چند کلمهای تو این موضوع عرض بکنم و نکات دیگری را خیلی عزیزان را اذیت نکند. مشکلات حکومت امیرالمؤمنین همان چیزهایی است که مشکلات حکومت امام زمان است. یک چند کلمهای عرض بنده را خوب دقت بفرمایید. ببینید عزیزان، یک بحثی را دارند تو مباحث علوم عقلی و اینها علما میگویند: «علت مُحدِثه، علت مُبقیه». یعنی چی؟ میگویند آقا یک وقتی یک چیزی میخواهد یک پدیده رقم بخورد. مثلاً شما ماشینت میخواهد روشن بشود حرکت بکند، یک علت مُحدِثه از آن قدم اول، آن استارت اولیه زده میشود. احتراقی که توی موتور صورت میگیرد. موتور روشن میشود. موتور شما روشن میشود. این بهش میگویند علت محدثه. ولی برای اینکه ماشین راه برود فقط روشن شدن ماشین کفایت نمیکند. روشن ماندن ماشین هم باید روشن بشود هم باید روشن بماند. روشن بشود، بهش میگویند علت محدثه. روشن بماند، بهش میگویند علت مبقیه. میگویند علت مبقیه همان علت محدثه است. یعنی همان چیزی که باعث شد ماشین روشن بشود، همین را باید هی نگهش داری. ماشین روشن بماند. همان احتراق است. این هی باید ادامه داشته باشد. سوختت باید باشد، آن برقش باید باشد، اتصال باید باشد. علت محدثه، علت مبقیه.
توی انقلاب وقتی که رقم میخورد، یک علت مُحدِثهای دارد. علت مُبقیهاش همانی است که رقم خورد، باعث شد رقم بخورد. ایمان مردم بود. تا وقتی این ایمان هست، این ادامه دارد. علت مُبقیهاش همان علت مُحدِثهاش است. در مورد حکومت امام زمان و حکومت امیرالمؤمنین، نکته را خوب دقت بکنید. حکومت امیرالمؤمنین یک علت مُبقیهای داشت. این علت مُبقیه حکومت امیرالمؤمنین همان علت مُحدِثه حکومت امام زمان است. چی بود؟ علت مُبقیه حکومت امیرالمؤمنین، چه حکومت امیرالمؤمنین را سرپا نگه میداشت؟ البته حکومت امیرالمؤمنین متلاشی شد. آسیب خورد. تعارف که نداریم. حکومت امیرالمؤمنین شکست خورد. حالا میخوانم برایتان یک سری عبارات حضرت را تو این جلسه میخوانم، یک سریاش را انشاءالله جلسه بعد میخوانم اگه توفیق بشود. حضرت خودشان آسیبشناسی میکنند، میفرمایند به این دلایل کار ما شکست خورد که چهار تا علت اصلی را میگویند تو مردم کوفه که اینها باعث شد که حکومت امیرالمؤمنین شکست خورد. اگر اینها میبود، حکومت امیرالمؤمنین تا همین امروز بود و اگر اینها باشد، حکومت امیرالمؤمنین همین امروز هم خواهد بود. حکومت امیرالمؤمنین همان حکومت امام زمان است. نکته فنی قضیه این است. ما باید دوباره برگردیم به امیرالمؤمنین. دوباره برگردیم به آن مدلی که امیرالمؤمنین مد نظرش بود. آن خیمه را اگر بتوانیم دوباره سرپا کنیم، این خیمه همان خیمه امام زمان است. این خیمه همان خیمه امیرالمؤمنین است. امام زمان همان امیرالمؤمنین است. امیرالمؤمنین همان امام زمان. مهم آن ویژگیهاست. اینها نبود که خیمه آسیب خورد. حکومت علی آسیب خورد. آن ویژگیها چی بود؟
من برایتان بخوانم. در خطبه ۲۵ نهجالبلاغه که ظاهراً این آخرین خطبه امیرالمؤمنین است. خیلی هم سوز این خطبه، سوز شدیدی است. یک پیشنهاد اگر بخواهم بهتان عرض بکنم این است که اگر یک وقتی رفتید مسجد کوفه، یکی از علما مشرف شده بود مسجد کوفه، اعمال و همه اینها را انجام دادیم. مسجد کوفه خیلی مسجد عجیب و غریبی است از جهت معنوی و فضایل و عشوه و برکاتش. روایتگر امام سجاد (علیه السلام)، راوی میگوید: «حضرت را تو مسجد کوفه دیدم. گفتم: آقا شما کجا؟ اینجا کجا؟ شما ساکن مدینه هستید، اینجا چکار میکنی؟» فرمود: «که برای به جا آوردن اعمال مسجد کوفه از مدینه آمدم اینجا و دارم برمیگردم.» زیارت جدم امیرالمؤمنین. فضای تقیه هم بود، خیلی نمیشد بیان کرد که زیارت امیرالمؤمنین. خیلیها هم نمیدانستند اصلاً. زمان امام صادق بیشتر فهمیدند که قبر امیرالمؤمنین آنجاست. ولی فرمود: «برای همین اعمال مسجد کوفه آمدم.» اعمال مسجد کوفه هم حالا بعضیها ممکن است حوصلهشان نکشد. اصلاً بعضیها نمیآیند انجام بدهند. میگویند آقا ۷۰ رکعت نماز دارد. ما حال... نه. دو رکعت. شما دو رکعت انجام بدهید. هم مسجد کوفه هم مسجد سهله که آن هم در شهر کوفه.
امام صادق (علیه السلام) به یکی از اصحابشان فرمودند که: «کدامتان شب آخر با زید شهید بودید؟» زید بن علی، برادر امام باقر (علیه السلام). «کدامتان با او بودید؟» یکی گفت: «آقا من بودم.» حضرت فرمود: «داستانش را بگو.» که میخواست برود مسجد سهله. گفت: «آره آقا! این زید شهید گفت من یک دو رکعت برم مسجد سهله نماز بخوانم، بعد برم میدان.» دیگر نشد بنده خدا رفت میدان جنگ. حضرت فرمودند: «اگر قبل از جنگش آن دو رکعت نماز مسجد سهله را میخواند، دو سال شهادتش عقب میافتاد آن دو رکعت.» تمام اعمالش، دو رکعت معمولی.
نماز تحیت. اصلاً خود نماز تحیت هم ماجرایی دارد. یادگاریهای این جلسه است دیگر انشاءالله که خود گوینده هم اهلش باشد. اصلاً نماز تحیت را چرا بهش نماز تحیت عنوان تحیت برای چیست؟ تحیت یعنی چی؟ آقا خوش و بش. تحیت یعنی خوش و بش. نماز خوش و بش یعنی چی؟ خوش و بش با کیست؟ این خوش و بش با خود مسجد است. میفرماید به هر مسجدی که رسیدی با خود مسجد یک کم خوش و بش کن. مسجد هم زنده است. فقط که آدمها نیستند که زندهاند که. مسجد روز قیامت شهادت. چون مسجد که رفتی با خود مسجد خوش و بش کردی، سلام علیک کردی. نه فقط نماز خواندیم و رفتیم. مثل اینکه مثلاً من از... چقدر زشت است! خوش و بش با مسجد چیست؟ دو رکعت نماز تحیت مسجد. هر مسجدی وارد شدی مستحب است نماز تحیت. سلام علیک با مسجد. از بزرگان که حتماً مقید بودند هر مسجدی که بروند. ما که این توفیقات را نداریم متأسفانه. مسجد جمکران دو رکعت نماز تحیت دارد. جداست. بعضیهاش مخصوص اعمالی دارد. بعضی نماز معمولی. نشسته، ایستاده، هر مدلی هم میشود. شما مسجد کوفه نماز تحیت شنبه بخوانید بهرتان از مسجد کوفه بردید. مسجد سهله هم همین طور. حالا بقیه اعمالش را حال داشتین انجام بدهید. حال نداشتین بعضیهاش را انجام بدهید. خیلی فشار نیاورید. ایام عید، بخندید. با رفقا تابستان بود. گرم بود. هی این اعمال را انجام میدادیم. همه جا سر جای خودش انجام میدادیم. مقام حضرت آدم که رسید دیگر سر ظهر هم بود. مقام زیر ظل آفتاب است. رفقا را همه جا سر جا خودش انجام میدادیم. یک گوشه این بچهها را گفتم که آقا اعمال مقام حضرت آدم انجام... خودش انجام بدهیم، بریم. حضرت آدم آنجا انجام بدهیم. حضرت آدم آنجا توبه کرده. گفتم ببین اگر حضرت آدم امروز بود تو این گرما اینجا توبه میکرد. آنجا هوا خیلی گرم میشود! اینجا زیر پنکه، زیر کولر. خودت دان.
حالا خلاصه میشود یک وقتی همین ایام جای همهتان خالی معتکف بودیم در مسجد کوفه پشت بیتالدش. جای ما بود. خوب تا صبح معمولاً بچهها بیدار بودند. صبحها تا ظهر میخوابیدند. کاروانها، خدا پدر و مادرشان را بیامرزد. صبح تا ظهر میآمدند. بعد بالا سر ما این داستان بیتالدش. ما روزی ۲۰، ۳۰ لهجه میشنیدیم. به لهجه یزدی، اصفهانی، قمی. کاروانها میآمدند. قضیه چی بوده؟ روزی ۶۰ بار دیگر ما اسم بیتالدش که میآید تنم میلرزد که اعمالش را خودش و قضیهاش را حالا اگه حال داشت کسی اینها را میتواند انجام... غرضم این است با یکی از علما بودیم. ایشان مقید بود همه را انجام داد. حتی آنجایش هم که تو سجده بود. یکی از دوستان را فرمود که: «من میرم سجده این ذکرش را تو گوش من بگو که من انجام.» تموم که شد، آمدیم بیرون به ایشان گفتیم: «آقا مثلاً مسجد کوفه چطور بود؟ نکته معنوی در مورد اعمالش، اتفاقاتش.» ایشان فرمود که: «هنوز سوز ناله امیرالمؤمنین از این در و دیوار به گوش میرسد!» عبارت عجیبی بود. بین این همه حرفی که میشد در مورد مسجد کوفه گفت. فرمود: «هنوز سوز ناله امیرالمؤمنین از این در و دیوار به گوش میرسد. صدای غربتش هنوز دارد میآید.»
این یکی از آن خطبههایی است که صدای سوزش را پیشنهاد عرض میکنم. این خطبه ۲۵ وقتی حالی داشتی تو مسجد کوفه بنشینید، مخزن. حالا اگه کنار منبر امیرالمؤمنین، آن محدودهای که بیشتر منصوب امیرالمؤمنین است بنشینید. احساس کنید امیرالمؤمنین داریم خطبه را میخواند. خیلی خطبه جانگدازی است. خیلی عبارت عجیبی دارد. من اول و آخر خطبه را بگویم، بعد وسطش را نکات را عرض بکنم.
میدانید معاویه غارت میکرد خدا لعنتش بکند. ۱۲ رجب هم که روز به درک واصل شدن معاویه. روز قبل از میلاد امیرالمؤمنین. عید ما را دوچندان کرد. اسمش هم که از معاویه از او او سگ آمده دیگر. اسم معاویه به سگ واق واق کننده میگویند. معاویه. اسمشان هم از عالم بالا آمده. بین چهار نفر هم که در مورد پدر ایشان اختلاف آخر، مادر زناکارش که با بیش از ۱۱۰۰ نفر زنا کرده بود. بهش گفتند که تو بعد از آخرین هیزی که شدی این بچه را باردار شدی. تو این مدت با کی بودی؟ گفت با ۴ نفر. گفتند: این بچه که بچه ابوسفیان است! یعنی خودش زورکی انداخت گردن ابوسفیان وگرنه این بین ۴ نفر این نطفه معلقه. حالا ما میگوییم معاویة بن ابیسفیان. معلوم نیست حالا واقعاً. نه، جنسشان جور است دیگر. یعنی کثافت میبارد از وجودهای پست و خبیث و واقعاً هم باید حتماً این حجم از خباثت باشد که این طور دشمنی نشان بدهند با این ذوات مقدسه.
این شروع کرد یکی یکی پاتک زدن به روستاها و مناطق تحت حکومت امیرالمؤمنین که معروف شد این قضیه به قضیهی الغارات. غارتهایی که میکرد. دیگر آخرین جایی که بِصر بن ارطاة (خدا عذابش را بیشتر کند) که این هم جنایتکار عجیب و غریبی بود، آمدند افتادند به یمن و قتل عام عجیب و غریب. چند تا بچههای کوچک را هم سر میبریدند. دو تا بچه داشت عبیدالله بن عباس. عبیدالله بن عباس، ابن عباس معروف است دیگر. یک عبدالله بن عباس داریم، یک عبیدالله بن عباس داریم. سه تا برادر بودند. عبیدالله بن عباس همان فرمانده امام حسن که خیانت کرد، فرار کرد. (پرانتز بهتان بگویم این نکات را لابلای بحث میگویم که تو ذهنتان بماند. بعضی نکات شنیدنش خوب است). عبیدالله بن عباس فرماندار امیرالمؤمنین بود در یمن. چند تا پسرش هم آنجا بودند. دو تا پسر خردسال داشت. بِصر بن ارطاة که آمد آنجا قتل عام کرد، این دو تا بچه را هم گرفت. فهمید بچههای عبیدالله بن عباساند، دستور داد سر اینها را بزنند. یک پیرمردی آنجا بود، ترحّم این را جلب بکند، گفت: «من نمیگذارم دو تا بچه را بکشی. اگه قرار است اینها را بکشی من را هم بکش.» گفت: «باشه، تو را هم میکشم.» سه تاییشان را با همدیگر گردن زد.
و از عجایب تاریخ این است. از عجایب تاریخ این است که مغز آدم سوت میکشد. عبیدالله بن عباس فرماندار امیرالمؤمنین، پدر دو تا شهید. این دو تا شهید به دست بِصر بن ارطاة که کارگزار معاویه بودند به شهادت رسیدند. بعدها عبیدالله بن عباس شد دست راست معاویه. دست چپی مسلم بن عطارد. دو تایی با همدیگر شدند چپ و راست معاویه. بعد گاهی بهش میگفت: «یادت نرفته که دو تا بچه من را سر بریدی!» دنیا این است. عجایب دنیا یکی دو تا نیست. خاطر پول، پول، ریاست. عجایب تو این دنیا زیاد. مسلم بن عتّاد آمد و قتل عام کرد. خبر رسید به امیرالمؤمنین که آقا یمن را هم گرفتند. خیلی دیگر اینجا امیرالمؤمنین به قول ماها ریخت به هم. این دیگر جزء آخرین خطبههای امیرالمؤمنین که ظاهراً روز دوازدهم، سیزدهم ماه مبارک بوده، آخرین ماه مبارک امیرالمؤمنین. که «به من خبر دادند بِصر بن ارطاة این طور کرده و بصر قد اتّلع الی یمن». خبر رسیده که اینها یمن را گرفتند. چهار پنج خط بیشتر نیست. آخرش را برایتان اول بگویم. آخرش این بود حضرت توضیح دادند در قضایی که رخ داد و چرا این جور شد. آخرین عبارت که گفتند این بود: «اللهم انی قد مللتهم و ملونی». در مورد مردم کوفه. با مردم کوفه حرفهایش را زد. تحلیلش هم کرد که چرا این طور شد. فرمود: «الان فقط کوفه مانده. همه حکومت پهناور از ما گرفتند. هر جا شبیخون زدند، از چنگ ما در آوردند. دلیلش هم خود مردم کوفه بودند که آنجا حضرت اشاره کرد که حالا عرض میکنم.
آخر که این حرف و چهار تا تحلیل، چهار تا نکته داشت که چرا مردم کوفه این طور عامل شکست امیرالمؤمنین بودند. بعد فرمود: «خدایا دیگر با مردم کوفه حرف نزن!» با خدا صحبت کرد: «خدایا اینها من را خسته کردند، من هم اینها را خسته کردم. تَمهَّلُوا و صَبرُوا» (فَابْدِلهُم بِهِم خَیراً مِنهُم) «خدا اینها را از من بگیر. بهتر از اینها به من و اَبدلهُم بِشَرٍ مِنّی». من را از اینها بگیر. یک بدی مثل خودشان بهشان بده. «اللهم مُثْ قُلوبَهُم کما یَماصُ المِلحُ فِی الماء». آن جوری که نمک تو آب ذوب میشود، دلهای اینها را ذوب کن، متلاشی کن.
بعد فرمود: «و الله لَوَدِدتُ انَّ لی بِکُم الفَ فارسٍ مِن بَنی فَراسِ بنِ غَنم». بنی فراس بن غنم یک لشکری بودند که خیلی هم جمعیتی نداشتند. هزار نفر بودند ولی خیلی فداکار بودند، خیلی مرد بودند. فرماندهای کاش این چند ده هزار نفری که من تو کوفه داشتم را میدادم، هزار تا از این لشکر بنی فراس را میگرفتم. حالا تحلیل امیرالمؤمنین. فرمود: «الان فقط کوفه برای من مانده. عُقبتی و ابصطها.» این است که دیگر تو دست من است. (إن لَم تَکونی اِلا انتَ تَهَبُ اَعاصیرَکَ فَبَکَ اللهُ بِکوفه). فرمود: «تو هم اگه دیگه قرار باشد که چموشی بکنی، خدا روی تو را هم زشت بکند. تو دیگه تو جنگ من باش.» حالا خود عنوان کوفه هم جالب است. بدانید اسم کوفه به محل اجتماع میگویند. اسمش، آنجایی که جمع میشوند دور هم. پایتخت حکومت امیرالمؤمنین بود و بعدها هم پایتخت حکومت امام زمان خواهد بود. شهر کوفه شهر خیلی مهمی است. قرآن قسم خورده به طور سینینیم که قرآن گفته منظور شهر کوفه است.
بعد فرمود که من گمانم این است که: «إنَّ هؤلاءِ القَوم سَیَدالون مِنکُم». آقا اینها به شما غلبه میکنند. بله، آن طرف معاویه است. ح******* است. دشمن خداست. جنایتکار است. بچه کوچک میکشند، سر میبرند. این طور جنایت میکنند. دروغ میگویند. بله، ولی پیروز میشوند. چرا؟ به این چهار علت. این چهار علت چیزهایی بود که اگر بود، حکومت امیرالمؤمنین سرپا میماند و اگر باشد، حکومت امام زمان سرپاست. این چهار تا را خیلی سریع بگویم و یک داستانی هم اگر فرصت بشود میخواهم برایتان بگویم. خستگیتان را کلاً در میکند انشاءالله و دیگر بحث را جمعش بکنیم.
اولیاش این است: «وباجتماعهم علی باطلهم و تفرقکم عن حقکم». اینها باطلند. خدا پیروزی را لزوماً برای اهل حق ننوشته. شکست را لزوماً برای اهل باطل ننوشته. خدا پیروزی را برای وحدت نوشته. شکست را برای تفرقه نوشته. اینها باطلند ولی با هم یکیاند. شما حقید ولی از هم گسسته، از هم گسیخته. شکست. تا وقتی اوضاع این است، پیروزی ندارید. این نیست که آقا این جنایتکار است، سر میبرد، میکُشد. باشد. خدا قاعدهی این عالم را این شکلی قرار داده. اینها با هم پشت هماند. اجتماعشان بر باطلشان. تفرقه شما در حقتان. این یک عامل.
دومیاش: «وبمعصیتکم امامکم فی الحق و طاعتهم امامهم فی الباطل». امام شما بر حق است ولی حرفش را گوش نمیدهید. قبولش هم داریدا! میدانید هم که حرف درست میزند. و «طاعتهم امامهم فی الباطل». امام اینها باطل است، حرفش را گوش میدهند. مملکتی که حرف آن رهبر را گوش ندهد، صرف اینکه آقا رهبر مگر رهبر... داوود! امیرالمؤمنین داریم صحبت میکنیم ها! رهبر امیرالمؤمنین است. رهبر معصوم باشد. قرار است با کی کار بکند؟ کی کار بکند؟ انجام بدهد؟ مسئول همه سازمانها خودش است. مالیات را هر جایی دارد امیرالمؤمنین میگیرد. بودجه تک تک روستاها را دارد امیرالمؤمنین پخش میکند. دانه دانه شمشیرهایی که دارد زده میشود را امیرالمؤمنین دارد میزند. نه یک آدمی. اطمینان کرده. چقدر ما تو همین نهجالبلاغه داریم البته آن قدر تعدادشان زیاد نیست ولی چند تایی هستند. مثل یزید بن حجیه. خدا لعنتش بکند. این فرماندار امیرالمؤمنین بود در همین سمت طالقان و اینها هم بود. حضرت بهش نامه دادند که بودجه کلاس دستت است. ارسال کن. ارسال نکرد. اختلاس کرد. به قول ما پول بالا کشید ازت. دستور دادند گفتند تو خانهاش حبسش میکنید تا من بیایم. حبسش میکنند. دستگیرش کردند. بستندش. شبانه دستش را باز کرد. سوار الاغ شد. فرار کرد. به کی پناهنده شد؟ کانادا! آن موقع کی بود؟ کجا بود؟ معاویه.
امیرالمؤمنین. بعد هر نماز یا تو نمازها یا بعد نمازها لعنش میکرد. امیرالمؤمنین انتخابش کرد دیگر! با رأی مردم نیامده بود. شورای نگهبان و فیلتر و اینها هم نبود. خود امیرالمؤمنین انتخابش کرده. اختلاسگر درآمد. از تو آسمان که نمیتوانم ملائکه را بیاورم. کم شماهایید دیگر. شماها باید گوش بدهید. با تربیت باشد. تازه این حرفها هم آخر حکومت امیرالمؤمنین. نه روز اول. چهار پنج سال حضرت حکومت کرده. هنوز اوضاع این است. هر روز هم اوضاع بدتر شده. یکی بیاید بگوید آقا شما ۴ سال فرصت داشتی آدم تربیت کنی خب! چکار کردی؟ ما تو این ۴ سال همش جنگ بود، همش درگیری بود، مشغله بود. نکات اصلی قضیه اینهاست. گاهی به اینها توجه نمیشود. یک توقعات عجیب و غریب. امیرالمؤمنین را تحریف میکنیم. حضرت آمد و اوزاع را کنار زد. همه را صاف کرد و جیبها را همه را پر کرد. هر کی یک ذره دزدید... نه آقا. دزدی و گرگی و بخور بخور و فساد اقتصادی.
البته حضرت تند و تیز بود. با احدی هم تعارف نداشت. با احدی هم تعارف نداشت. شاعر حکومتی، شاعر ولایی، شاعر دل بسته به امیرالمؤمنین. شخصی بود به نام نجاشی. در متن امیرالمؤمنین شعر میگفت. این آقا ماه رمضان رد میشود یک کسی بهش گفت بیا پیش ما. این هم آمد و گفت که: «بساط جور است، یک کمان چیست؟ ماه رمضان. من دارم میرم مسجد.» گفت: «بخور بابا! خودت را لوس نکن! چیزی نیست اینها دو قطره زردی است که گرم بشود.» این نشست با این بابا شراب خورد و خبر رسید به امیرالمؤمنین. حالا ظاهراً علنی هم بوده. یعنی دیده بودند افرادی. حضرت فرمودند که: «در ملا عام شلاق بخورد.» رفقا، این آدم جمع شدند. خودش هم آدم به قول ما هنرمند بود دیگر. سلبریتی بود دیگر. شاعر بود. آدم شناخته شدهای بود. اینها هی گفتند آقا برای شما بد میشود. برای حکومت بد میشود. این شاعر بیت رهبری بوده. دیدم که امیرالمؤمنین مصر است برای اینکه اجرای حکم بکند. این آقا هم پناهنده شد، رفت به معاویه پیوست. رفت کانادا. این هم رفت کانادا. از اینها زیاد بوده تو حکومت امیرالمؤمنین.
حضرت بر خودش سفت و سخت بود ولی آدمها این جوری بودند. همهشان علیعلیهالسلام معصوم و نماز شب خوان و اینها که نبودند که. این همه دلهدزد بوده. این همه آدم فاسد بوده. فرمود: «آنها حرف معاویه را که حرف زور میزند، ظلم میکند، چرت میگوید، باطل میگوید گوش میدهند. من دارم برایتان میگویم انگار نه انگار.»
سومیاش: «و بادائهم الامانه الی صاحبهم و خیانتکم». اینها نسبت به رئیسشان امانت دارند. شما نسبت به من خائنید. نه که بهتان به عنوان امانت میدهم خیانت! مسئولیتها و کارهایی که به تو میسپارم. بعد ازت یک عبارتی گفتند. میگویم برایتان یک خط جلوتر. خیلی عبارت، این هم سومی.
چهارمی: «و بصلاحهم فی بلادهم و فسادکم». اینها تو کشور خودشان به هر حال با همانی که باطلند ولی همان قوانینی که دارند درست دارند اجرا میکنند، پیاده میکنند. با هم خوب تا میکنند. با صلاح رفتار میکنند. شماها فساد دارید. این چهار تا باعث میشود که شما متلاشی میشوید. به زودی معاویه به شما هم غلبه میکند. این حکومت از دست میرود.
بعد یک عبارتی فرمود: «فلو ائتمنت احدکم علی قعون لخشیت ان یذهب به علاقت». خیلی تغییر تعبیر دقیق کلمه را اگر بخواهم بگویم خیلی معنا را نمیرساند. تعبیر کنایی. ترجمه کنایه اگر بخواهم بکنم، کناییاش این شکلی میشود. منظور حضرت این است که: «من اگر یک آفتابه به شماها بدهم، میترسم وقتی یک اعتماد در این حد بهتان ندارم که یک آفتابه را سالم بهم برگردانید.» اینها آخرین خطبههای امیرالمؤمنین در مسجد کوفه است. با مردم کوفه است. با لشکری که پایتخت حکومت اینها قرار است دنیا را اداره کنند. فرمود: «در حد یک دسته آفتابه من به شما اعتماد ندارم. این قدر شماها ظالم و خیانتکار و خبیث. این قدر دزدید. این قدر بکیند به قول ماها. هر جا گیرتان میآید.» امیرالمؤمنین با این آدمها مواجه است. این هم نتیجهاش میشود نه مظلومیت امیرالمؤمنین. آنی هم که اوضاع را عوض میکند، اوضاعمان عوض بشود، حالمان عوض بشود از این وضعیت در بیا... خب!
یک قضیه برایتان بگویم. چهار تا شد دیگر. صلاح و فساد هم چهارم. یکی از مسائل خیلی مهم آقا همین است. ماها آن حق و حقوقی که نسبت به همدیگر داریم را ادا بکنیم که حالا در موردش یک جلسات قبل اشاره کردیم. ان شاءالله توفیق بشود جلسات بعد هم مطالبی را عرض میکنم. یک قضیه میخواهم برایتان بخوانم از رو. این هم یادگاری این جلسه باشد، به یادگاری میلاد امیرالمؤمنین. قضایای خیلی عجیب است. چند منظوره هم عجیب و غریب است هم از جهت جایگاه امیرالمؤمنین و نسبتش با ماها هم در مورد این ادای وظایفی که ما نسبت به همدیگر داریم وقتی کوتاهی میکنیم چه اتفاقاتی رقم میخورد. پس آقا! هر چقدر ما پشت هم باشیم، هوای هم را داشته باشیم، وظایفمان را نسبت به همدیگر انجام بدهیم، عنایت از آن ور هست. رشتههای این خیمه به هم متصل است و این خیمه برپاست. وقتی هم از هم گسستهایم و به هم کار نداریم حقمون را ادا نمیکنیم، گرفتاریم. همهمان هم آسیب میبینیم.
مرحوم آقای عراقی میثمی عراقی از علمای مطرح ماست. عراقی هم که گفته میشود آقا بین علما لقب عراقی معناش کدام شهر است؟ شهر اراک. اراک ما همان عراق است. آغازیهای عراقی یعنی آغازیهای اراکی. خیلی از علمایی که لقب عراقی دارند اینها اراکیاند. در واقع عراق ایران همین شهر اراک است. عراق بهش میگفتند. مرحوم میثمی عراقی که ایشان اهل اراک بوده، یک قضیه جالبی دارد در کتابی که کتاب ایشان هم کتاب جالبی است. حالا شاید بعد باز از این کتاب بیشتر بخوانیم. یک کتابی دارد که عجایبی را تو این کتاب نوشته بیشتر هم رویاهای خیلی خاصی که برای افراد رخ داده بوده را ایشان جمع کرده و یک کتاب کرده به نام دارالسلام. دارالسلام عراقی. یک دارالسلام نوری داریم یک دارالسلام عراقی داریم. دارالسلام عراقی. صفحه ۴۸۰ تا ۴۸۲ منامه چهارم. عین عبارت. منامه یعنی خواب. نص این منامه این است. اصل داستان را بگذار برایت تعریف بکنم. خوابی است که دیگر خودش دیده. داستان عجیبی هم دارد.
خوابی است که از برای حقیر مولف این کتاب اتفاق افتاد و آن این است که: «سالی از سنوات مجاورت نجف اشرف که از سالهای دهه هشتم از معده...» عبارت علمایی فنی. حالا خستهتان نمیخواهم بکنم. بعد از هزار هجری یعنی هشتاد و خردهای هجری قمری که شاید سال ۱۲۸۵. دوازده هشتاد و خردهای. «امر معاش بر حقیر به غایت تنگ و شدید گردید.» احتمالاً سال ۱۲۸۵ هجری قمری. الان چندیم؟ ۱۴۴۵ میشود چند سال پیش؟ ۱۶۰ سال پیش. به شمسی میشود که ۱۲، ۱۲۴۰. زمان قاجار به نظرم باید بشود. ناصرالدین شاه میشود ها. میگوید که: «به حدی که در امر گذراندن خود متفکر و حیران شدم. خیلی فقر شدیدی آمد سر ما. تو نجف بود و دیدم واقعاً دیگر نمیتوانم زندگی کنم.»
«اتفاقاً شخصی از فضلای احباب بر حقیر وارد شده و بر آن شدت مطلع گردید.» یکی از رفقامان آمد و اوضاع زندگی ما را دید. فهمید که من وضعم خیلی خراب است. گفت: «چرا حالت خود را مخفی میداری و بر کسانی که امکان از رعایت دارند، اظهار نمیکنی؟» گفت: «آقا! به هر حال به چهار نفری که میتوانند یک کاری بکنند، یک چیزی بگو. چرا به هیچکس هیچی نمیگویی؟» گفتم: «به که بگویم که فایده داشته باشد و خفیف و خوارم نکند؟» این خیلی نکته مهمی است. فرمود: «شیعه دست گدایی دراز نمیکند، ولو مات جوعاً». از گرسنگی هم بمیرد گدایی. روایت شیعه. ما گدایی نمیکنیم. یعنی به قیمت خفت و خواری پیش کسی دست دراز. البته میشود اهلش اشکال ندارد آدم مطرح میکند با عزت و با کرامت: «آقا اگر این مقدار به ما قرض بدهی من تا فلان وقت به شما برمیگردانم.» نه چیز عجیب و غریب و هنگ. گفتم که آدم از پسش برنیاید. زمانبندیاش هم طولانی میکند. حالا یاد دادن یا ندادن: «آقا ۵ میلیون، ۵ ساله.» ۵ میلیون ۵ ساله تا ۵ سال دیگر ۵ میلیون ۵ هزار تومان هم نمیارزد. احتمالاً پیدا نشود کسی این جوری قرض بدهد. ولی به هر حال آبرومندانه آدم درخواست میکند. فلانی، فلانی، فلانی. گفتم که: «آقا من غیر از خفت اثر دیگری ندارد اگر به اینها بگویم.» گفت: «اقل ثمرهی آنکه ادای تکلیف و حجت بوده باشد.» میگوید: «بابا! تو الان داری از این گرسنگی میمیری. زن و بچه تو مضیقهاند. لااقل وظیفه تو را ادا کردی پیش خدا. میگوید که خدایا! من گفتم اینها کمک نکردند. تو فکر وظیفه شرعی خودت باش.»
میگوید این رفیق فاضل ما این را به ما گفت. «چون در این خصوص اصرار کرد به او گفتم: هر کس را که تو صلاح دانی تعیین کن تا آنکه به او بنویسم.» گفتم: «باشه، یکی را بگو من برایش بنویسم.» بزرگان را ذکر کرد. گفت: «من می دانم که این ایام از مال فقرا وجوه بسیار بهش رسیده.» جالب است. این آقا مرجع تقلید است. «شما بیا نامهای بهش بنویس و پول خوبی رسیده، وجوهات خوب بهش رسیده. شال کمکت میکند.» میگوید: «من هم قبول کردم. یک نامهای نوشتم با این مضمون که گفتم آقا علم و فضلم را که شما خودت میدانی. اگر شبههای داری این کتابم را برایت فرستادم. این کتاب را نگاه کن. در مورد فقرم هم همین قدر بهت بگویم که سالهاست که من شما را میشناسم و میتوانم بهت رجوع کنم و شما وجوهات میگیری و شهریه میدهی و پول میدهی و اینها. ولی من تا حالا از شما درخواست نکردم. همینقدر دیگر بس است برای اینکه بدونم واقعاً دیگر محتاج شدهام که الان بهت رو زدم.»
میگوید: «نامه را با یکی از کتابهای علمیام برایش فرستادم و دادم به شخصی از خواص که ببرد تو خلوت به این آقا بده.» خوب دقت بکنید. خیلی جالب است. تو نام مراجع تقلید هم یک همچین داستانهایی داریم. خیلی. «بعد از چند روز آن شخص واسطه نامه و کتاب را برداشت آورد پیش من. گفتش که آقا تأخیرش علتش این بود که من خواستم یک جایی آقا را تنها پیدا کنم تو خلوت باهاش مطرح کنم. امروز یک جایی پیدایش کردم که دو تایی با هم بودیم و نامه را بهش دادم. و کتاب را هم پیشش گذاشتم.» و گفت: «این نامه و کتاب چیست؟» و گفتم: «این نامه فلانی است. کتاب از ایشان است.» و نامه را باز کرد. خواند. نامه را گذاشت زمین. گفت: «در مورد فضل فلانی که خوب واضح است. در مورد فقرش هم که خب به هر حال چیز مخفی نیست. لکن خدا بدهد! انشاءالله خدا کمکش کند.» همین را گفت. به قول حاج آقا خسته نباشید!
این آقای عراقی میگوید: «من هم تا این را شنیدم، سریع کاغذ و کتاب را که دست کسی دیگر نیفتد که من بیشتر از این دیگر خوار نشوم.» این جایش خیلی قشنگ است. میگوید که: «آقا این را که به من گفت، من دیگر از تو درد شروع کردم به خودم پیچیدن از این ذلت و خواری که بهم وارد شده بود. گویا آسمانها را بر فرق من زده. دلم به درد آمد به حدی که نتوانستم خود را حفظ کنم.» این دل شکستگیها غوغا. «با کمال دلتنگی برخاسته، روانه به سوی حرم محترم امیرالمؤمنین شدم.» با دل شکسته و زار رفتم حرم امیرالمؤمنین. داخل حرم که شد، «با اندوه تمام عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! فلانی کیست که امروز شده رئیس شیعیان تو؟» میگوید شروع کردم علمی. به قول ما آخوندی. با امیرالمؤمنین حرف زدم. گفتم: «آقا جان! ببین یا من خلاف تکلیف کردم یا این آقا.» «اگه من خلاف تکلیف کردم که مستحق عقوبت که دیگر از این کارها نمیکنم.» «اگر آن آقا خلاف تکلیف کرده...» میگوید: «آمدم نفرینش کنم. گفتم من هیچی نمیگویم. شما هر کار خواستید باهاش بکن. به شما واگذار میکنم.» تند صحبت کردم با امیرالمؤمنین. «با دلسردی تمام از حرم خارج شدم. آمدم منزل. با یک حالتی از دلتنگی که بیان آن نتوانم. نمیتوانم بگویم چقدر دلم گرفته بود و حالم بد.» وارد خانه شدم. «رفتم یک گوشهای نشستم و کلی خودم را ملامت کردم که برای چی رو زدی؟ برای چی نامه نوشتی؟ برای چی به فلانی رو زدی؟» تا دیگر «از شدت حال بد و تحیر و اندوه خوابم برد.»
چه خوابی دیدم؟ حالا در خواب دیدم که: «از دروازه نجف بیرون آمده به سمت کوفه میروم. همین کوفه و مظلومیت امیرالمؤمنین. ناگاه از طرف مقابل جماعتی نمایان شدند که در جلوی ایشان شخصی بزرگ میآمد. کاروانی دارند میآیند. نفر جلوییشان هم خیلی آدم مهمی است. چون خوب نظر کردم دیدم آن شخص امیرالمؤمنین علیه السلام است که با آن گروه میآیند.» حالا داستان اینجایش خیلی قشنگ است. عجیبش اینجاست! شما دلتان رفت آقا سختی کشید، امیرالمؤمنین را دید. نه. این جایش خیلی قشنگ است. میگوید: «دیدم که اینها از وسط راه دارند میآیند. سرم را به زیر انداختم مانند کسی که از کسی قهر کرده و دارد خودش را به ندیدن میزند.» میگوید: «من از امیرالمؤمنین گلایه من بودم. لازم نبود برم به یکی دیگه رو بزنم.» میگوید: «سرم را انداختم پایین. انگار ندیدم حضرت را. لکن زیر چشم به آن حضرت نظر میکردم. هی زیر چشمی نگاه میکرد.» «اینها دیگر آن بزرگوار به سوی من میل نمود و خرده خرده راه به طرف کنار من پیچید.» دیدم امیرالمؤمنین راهش را کج کرد به سمت من. «تانکه از طرف مقابل به حقیر رسید. آمد روبروی من. دست برآورده دست حقیر را بگرفت. دستم را گرفت. به روی حقیر نگریست. یک نگاهی به من کرد. با کمال مهربانی فرمود: به تو نمیدهند، من خودم میدهم.» و دست به جیب مبارک کرده و «مُشتی پول سفید به من داد. پس باز فرمود: به تو نمیدهند، من خودم میدهم.» مشت دیگر داد. «و همچنین میداد و میفرمود: از این نوع هم بگیر، از این نوع هم بگیر. بانکه مکرر از انواع مختلف عطا فرمود. و حقیر از شدت ملاطفت آن بزرگوار خجل شدم، منفعل شدم. عرض کردم: بس است یا امیرالمؤمنین.» فرمود: «باز هم میدهم، باز هم میدهم.» میگوید: «هی این را فرمود. من دیگر از کثرت انفعال از خواب بیدار شدم.»
«با اضطراب قلب. با حالتی که عرق از جبینم قطره قطره میچکید.» یک بچه مریض و بدحال هم تو خانه داشتم. با خودم گفتم شاید ملاطفت حضرت مربوط به این بچه باشد و به خاطر اینکه مثلاً بچه از دنیا رفته، شاید که ازت این طور آمده تو خواب به من دارد سر میزند. رفتم سریع حال بچه را پرسیدم. و گفتند که بچه خوب شده. میگوید که خوب پولی که میدانستم خبری نیست. گفتم: «حضرت مثلاً خواستند از دل ما در بیاورند.» پول سفید در آوردند، هی دادند: «من میدهم، خودم به تو میدهم، خودم میدهم.»
میگوید: «برای نماز عشا رفتم حرم و بعد نماز عشا این بیرون که آمدم آن آقایی که نامه بهش داده بودم جلوی در حرم ایستاده بود. من را که دید دست من را گرفت. گفت: دیدی فلانی چی شد؟ مرجع تقلیدی که بهش نامه داده بودی خبر داری چی شد؟» هنوز شب نشدهها! روزی که بهش خبر دادند که آن آقا جواب رد بهش داده. شبش رفیقش دارد میگوید: «خبر داری حاج آقا چی شد؟» گفتم: «نه.» گفت: «امروز قبل از ظهر، به ناگاه نصف بدنش فلج و زبانش بسته شد.» گفتم: «شاید مزاح میکنی.» گفت: «نه بالله! همه اهل نجف میدانند. ظهر مسجد نیامده.» میگوید: «من تعجب کردم. از چند نفر پرسیدم دیدم که همه همین را میگویند.» و بعد از اینکه حالا معالجه کرد، یک مقدار مرضش کمتر شد ولی دیگر این آقا ریاست شیعه و مرجعیت ازش گرفته شد. ένα مقدار فقط میتوانست درس بدهد و چند سالی با همین وضعیت ماند و از دنیا رفت.
آیتالله شبیری زنجانی داستانی که تعریف میکرد فرمودند که: «این چک آن مرجع تقلید بود و عزل مرجعیتش بود از جانب امیرالمؤمنین و کتکش را تو همین دنیا خورد.» که تو به نامه دار؟ میگوید: «خدا بدهد! و تو چه کارهای مسئولیت این شکلی است؟» خیلی این جوری نیست که فکر کنم هر کی بالاتر. حتماً در پیشگاه الهی باید جواب بدهیم. مرجع تقلید به تو نامه داده: «خدا بدهد!» مرجعیت ازش...
ادامه قضیه: «دو روز یا اینکه سه روز از این خواب گذشت. یکی از مجاورین که وکالت داشت از محمدحسن شیرازی، آمد اظهار کرد. گفت: جناب میرزا! از سامرا اظهار داشته که این وجه را من بدهم به شما.» یک مقدار پولی، یک مشت پول سفید داد و رفت. «پولهای سفید به من. میگوید که این عطا را چند باری انجام داد آن شخص وکیل از جانب موکلش که میرزای شیرازی بود. میرزا محمدحسن شیرازی بود. چند بار هی همین جوری به ما پول داد.» میگوید: «من دیگر یقین کردم که این عطا همان عطای امیرالمؤمنین است که فرمود: من بهت میدهم.» هی ازت دست... دوباره دست داد.
بعد میگوید: «این باعث شد که من حسن ظنم به میرزای شیرازی هم بیشتر بشود. ولی خب من دلم آروم نبود. چون معلوم نبود کی به کی میآید این پول. هی هر از گاهی آقا ما را میدهد. دست میکرد تو جیب، یک مقدار پول میداد.» تو حرم مطهر عرض کردم: «یا امیرالمؤمنین! حالا که شما منت گذاشتید توقع دارم که این را دیگر مستمرش کنید.» دیگر این آقا ماهانه باشد. «ما یک حسابی بتوانیم روی آن بکنیم.» دیگر به عنوان شهریه باشد. «میگوید این را گفتم. آمدم بیرون. چند روز نگذشته بود که آن وکیل آمد. گفت: جناب میرزا مقرر کردند که من به عنوان شهریه تو هر سه ماهی سه تومان و نیم به شما بدهم.» «و میگوید که تا الان که من این داستان را برای شما اینجا نوشتم، این قضیه برقرار است. و با اینکه اصلاً دیگر خودم الان فعلاً نجف نیستم ولی هر ماه این پول را به خانواده من میرسانند که این هم یک کرامتی از میرزای شیرازی بود. همین که کرامت از امیرالمؤمنین.» فرمود: «برات نمیدهند، من میدهم.» من این امیرالمؤمنین.
بعد میگوید: «من قهر کرده بودم. امیرالمؤمنین دست من را گرفت.» پدر است دیگر: «انا و علی ابوا هذه الامه». چقدر من و شما باید ببالیم به خودمان که خدا این محبت را تو سینه ما گذاشت. مرحوم آیتالله کوهستانی میفرمود: «خدا یک علی داشت. الحمدلله آن هم امام ما شد.» یک دانه علی عالم به خودش دیده. مادر آمده کنار کعبه دعا بکند که خدا وضع حمل او را ساده بکند. خدا برده سه روز در کعبه پذیرایی کرده. گفته: «بچهات را همین جا به دنیا میآوری.» این علی من است. این محبوب من است. جان به قربان تو یا امیرالمؤمنین! چه نامی؟ چه نام! چه نامی چه عشقی!
شب معراج خدای متعال وقتی خواست با پیامبر اکرم سخن بگوید خب وحی خدا نیاز به صوت ندارد. القاء میکند در قلب پیغمبر. پیغمبر دید خدا وحی را در قالب صوت ارائه داد. هم القای قلبی کرد هم صدایی با این وحی همراه شد. گوش دادید؟ صدا! صدای علی بن ابیطالب. خدای متعال فرمود: «به قلب تو نگاه کردم. دیدم از علی کسی بیشتر دوست ندارد. گفتم با این لحن، با این نجوا با تو حرف بزنم. با این صدا تو آرامش بگیری. با صدای علی منم که میخواهم با تو حرف بزنم. صوت علی ایجاد کردم. این گوش تو با این نغمه. میدانم تو چقدر دل باخته علی هستی.» چه عشقی بود بین پیغمبر اکرم و امیرالمؤمنین.
خیلی معطلتان نکنم، اذیتتان نکنم. جمع کنم بحث را. حرف در مورد امیرالمؤمنین زیاد است. اگر صبح قیامت بنشینیم و حرف بزنیم تمام نمیشود. آیه! خدا بزرگتر از علی خلق نکرده. ولی روضه این صبح جمعه من این باشد. دیروز میلاد امیرالمؤمنین بود. امشب چه شبی است؟ امشب شب وفات دخترش زینب کبری است. و از این کوفه تا آن کوفه با اینکه خیلی فاصله زمانی نبود، این علی مظلومی که این طور با این کوفه وداع کرد و این طور اظهار غصه کرد. ساعات پایانی طبق نقل برخی مثل مرحوم مجلسی زینب کبری آمد کنار بستر بابا نشست. روایت مفصلی است. عرض کرد: «بابا جان! امأیمن، کنیز پیغمبر، یک روایتی برای من تعریف کرده میخواهم کاملش را از زبان شما بشنوم.» امیرالمؤمنین هم حالی نداشتند. بدنشان آسیب دیده بود. فرمودند: «تعریف کن دخترم!» روایت مفصلی سه چهار صفحه کامل روایت را تعریف میکند که یک روزی این خانواده دور پیغمبر جمع بودند. یک غذای خاصی درست کرده بود. غذا را گذاشتند. دور هم نشستند بخورند. پیغمبر اکرم یک نگاه به تک تک اینها کرد. یک خندهای کرد. دوباره یک نگاه به تک تک اینها کرد، گریه کرد. این خانواده گفتند: «یا رسولالله چی شد؟» فرمود: «به شماها نگاه کردم دیدم دور هم دلم شاد شد. جبرئیل نازل شد گفت: یا رسول الله! خوشحال شدی به این زن و بچه این طور دور تو جمع؟ گفتم: آره.» «عرض کرد جبرئیل به من: یا رسول الله! اینها را این جوری نگاه نکن. الان دور تو جمع هستند. اینها قبرهایشان هم همه از تو دور است. هر کدام قبرشان یک جاست.» این بود که گریه کردم. «به جبرئیل تک تک شماها بلاهایی که سرتان میآید را به من گفت. اولاً فاطمه را گفت که با او چه میکنند. بعد از فرق شکافته علی بهم گفت. از جگر پاره پاره حسن بهم گفت. و از کربلای حسین به من گفت.» اینجا که رسید زینب کبری روایت را نقل کرد برای امیرالمؤمنین. گفت: «بابا جان! اینها را به من گفته.» فرمود: «الحدیث کما حدَّثَتْکَ امُّ أَیمَن». آره دخترم! ام أيمن درست گفت ولی یک تیکهاش را من بهت نگفت. من بهت میگویم دخترم: «اینجا شهر کوفه است. یک روزی تو را با دست بسته و با رخت غل و اسارت وارد این شهر کوفه میکنند.» این را دیگر من به تو نگفتم. «دخترم! آن روز الا وجه الأرض، از روی این کره خاکی، جز تو این چند نفری که همراه تواند، خدا مسلمانی ندارد. آن روز استقامت کن. تو این مسیر بایست.» جان به قربان این خانمی که تحمل کرد. استقامت کرد. یک سال و نیم قلبش پر میکشد برای حسین. جان به لب رسیده. امشب دیگر شب رهایی و آزادی زینب است. حسین جان! بیا من را خلاصم کن. دختر سه ساله تو بیتابی کرد. تو خرابه به دادش رسیدی. من زنم، من عقیله بنی هاشمم. روا نبود من هم آن طور بیتابی کنم. ولی حال من هم حال همان بچه است. دلتنگی من هم دلتنگی رقیه.
الا لعنت الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون. خدایا! در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوق ذوالارحام، ساعت سر سفره با بر امیرالمؤمنین و زینب کبری مهمان بفرما. شب اول قبر امیرالمؤمنین و زینب کبری به فریادمان برسان. مرزهای اسلام به آبروی این دو بزرگوار شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. آمریکا و اسرائیل جنایتکار را نیست و نابود بفرما. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت عنایت بفرما. هر چه گفتیم و صلاح ما بود، هر چه نگفتی و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه سیزده
امام جمعه
جلسه چهارده
امام جمعه
جلسه پانزده
امام جمعه
جلسه شانزده
امام جمعه
جلسه هفده
امام جمعه
جلسه نوزده
امام جمعه
در حال بارگذاری نظرات...